روانکاوی «قانونگریزی» و راه مقابله با آن
داریوش برادری روانشناس\رواندرمانگر
حوادث چند هفته اخیر ایران و موضوعاتی مثل تقلب در انتخابات و حمله «لباس شخصیها» بحث قانون و معضل قانونگریزی را در همه سطوح مختلف جامعه و دولت به موضوعی اساسی تبدیل کرده است. این معضل اکنون باعث ایجاد یک جو بزرگ سرخوردگی، عدم اعتماد متقابل، بدگمانی و خشم همگانی شده است. این مقاله سعی میکند در ادامه مقالات در باب روانکاوی انتخابات، به اختصار علل روانی «معضل قانون و قانونگریزی» در جامعه و دولت کنونی را بررسی کند و با بیان مثالهای مشخص راههایی برای عبور از این معضل را نشان دهد.
رابطه سوژه، قانون و تمنا
روانکاوی لکان نشان میدهد که میان رشد «فردیت، قانون و تمنای بالغانه و دارای مرز» یک پیوند درونی است و در واقع این سه بخش، سه ضلع یک مثلث واحد هستند و به یکدیگر وابستهاند. اساس بلوغ کودک و در نهایت بشر در این تحول مهم است که پی میبرد میان او و مادر، میان او و معبودش، آرمانش، همیشه نفر سومی به عنوان پدر یا قانون «نام پدر» وجود دارد که باعث میشود فرد، اسیر معبود یا حقیقتش نشود و بداند که همیشه راه و روایتی دیگر نیز ممکن است.
با پذیرفتن این قانون و قبول محرومیت از بهشت و قدرت مطلق (پذیرش کستراسیون در روانکاوی)، در واقع کودک یا انسان هر چه بیشتر به فرد و یا به شهروند تبدیل میشود. زیرا او دیگر یک «امّت» و یا «مرید» اسیر یک «رهبر یا آرمان پرشکوه» نیست؛ بلکه یک فرد یا ملّت در دیالوگ دائمی با «دیگری و غیر»، در دیالوگ با تمناها و آرمانهای خویش است.
پذیرفتن این فاصله درونی توسط انسان و قبول عدم امکان دستیابی به حقیقت و بهشت مطلق، از طرف دیگر باعث میشود که تمناها و خواستهای بشری، چه تمنای فردی و یا جمعی، چه خواست سیاسی و یا اجتماعی، در واقع دارای مرز باشند؛ مطلق نباشد و آنها مرتب قابل تحول هستند.
این مثلث «قانون، سوژه، تمنا» پایهگذار جهان و واقعیت سمبولیک انسانی (عرصه زبان و دیالوگ و هستی انسانی) است. از این رو به قول لکان جهان سمبولیک انسانی همیشه در تحول است و انسان مرتب روایاتی نو از عشق و مذهب و علم و از خویش میآفریند؛ زیرا هیچگاه ما معانی نهایی واژههای خویش، چون واژه عشق، ایمان، مذهب، علم یا واقعیت فردی یا جمعی را نمیتوانیم دریابیم و همیشه میتوان روایاتی نو یافت و راه سومی را دنبال کرد.
تحت تأثیر چنین تحول درونی و عبور از «اخلاق و حقایق مقدس و مطلق» است که ما شاهد عبور از دیکتاتوری سنتی و ورود به دموکراسی و مدرنیت هستم. از این رو میان «فردیت مدرن، قانون مدرن و آزادی مرزدار مدرن» پیوندی تنگاتنگ است و مدرنیت مرتب قابل تحول است. یا نگاههای نو مثل نگاه پسامدرن رشد میکنند و این خلاقیت و رشد را پایانی نیست.
در فرهنگ و یا جامعهای که این تحول و قبول «مرگ حقایق و آرمانهای مطلق» خوب رشد نکرده باشد، آنگاه در این جامعه فردیت، قانون درونی و برونی و تمنای مدرن خوب رشد نمیکند و همه این حالات در فرهنگ و سیاست دچار مطلقگرایی و حالات استبدادی هستند و چون اجزای یک سناریو و ماتریکس یکدیگر را بازتولید میکنند. (برای اطلاعات بیشتر در این باب به بخش اول کتابم یا به بخش «فالوس» در این مقاله مراجعه کنید)
از این رو در یک تحول مدرن بایستی هر چه بیشتر و به شیوههای مختلف رابطه و دیسکورس «فردیت، قانون، تمنای مرزدار» جای دیسکورس کهن و سنتی و بازتولید استبداد فردی و دولتی را بگیرد و بایستی یک تحول دیسکورسیو (گفتمانی) صورت گیرد. این تحول هم تحول ساختار سیاسی و حقوقی و هم تحول فرهنگی و فردی و هم تحول در حالات تمناها و خواستها و تحول در نوع چالش را در بر میگیرد.
این تحول یکروزه نیست و در واقع هر حرکتی در این جامعه تلفیقی از هر دو حالت و سناریو است. اما در یک تحول بالغانه، در طی زمان و از طریق چالش و دیالوگ مدنی و فردی، دیسکورس نو جای دیسکورس کهن را میگیرد و ما شاهد یک تحول بنیادین در فرد، در قانون، در تمنا و آرمانهای افراد، در هنر و حالات جامعه و فرد میشویم .
حالت «قانون، فردیت، تمنا» در جامعه ما
در فرهنگ ما متأسفانه پذیرش درونی «عدم امکان دستیابی به حقیقت مطلق و یا بهشت مطلق» رشد کافی نیافته است. از این رو فرهنگ فردی و جمعی ما مرتب در پی نقض «نام پدر و قانون درونی» و در پی «یگانگی و وحدانیت» با یک آرمان یا مذهب است.
این فرهنگ و اجزای آن هنوز اسیر روایات مطلق از مذهب یا از زندگی هستند و نمیتوانند به فاصله درونی خویش با «دیگری» دست یابند و مرتب روایاتی نو و قابل تحول از مذهب، از زندگی و از خویش بیافریند؛ یا این روایات نو و خلاقیت مداوم را در فرهنگ و سیاست ایرانی نهادینه سازند. از این رو ما شاهد آنیم که به علت عدم پذیرش درونی این قانون و نقض مداوم «نام پدر»، فردیت به خوبی در جامعه ما رشد نمیکند؛ حکومت قانون و شهروندی قادر به رشد کافی نبوده است و تمنا و روایات بالغانه و قابل تحول نمیتوانند در جامعه نهادینه شوند.
ثمرات این ناتوانی جمعی و هراس از نیازمندی و تمناطلبی ذاتی انسانی در واقع بسیار مختلف و زمینهساز سترونی و بحرانهای مختلف جامعه و فرهنگ ما است. این ناتوانی و هراس پیششرط رشد استبداد فردی، خانوادگی و دولتی، زمینهساز «عدم حکومت قانون مدرن و قانونگریزی» در جامعه ماست.
این حالت همچنین باعث میشود که «علامت واحده» انسان ایرانی «حالت رودرواسی» و گرایش به «قانونگریزی» باشد و این انسان از یک سو گاه خجالتزده و ناتوان از بیان خواست و حق خویش باشد و از طرف دیگر ناگهان میتواند بیمرز و افراطی شود و همه احترامات را به دور اندازد و دست به خشونت فردی و یا جمعی برای خواست مطلق خویش و یا خواست مطلق رهبر خویش زند. (برای اطلاع بیشتر در این زمینه به بخش اول کتابم یا به این مقاله در سایت زمانه مراجعه کنید)
آسیبشناسی تحولات اخیر بر بستر نقد بالا
در واقع وقتی که مردم در انتخابات اخیر شرکت میکنند و ما شاهد مناظره تلویزیونی و سپس انتخابات پرشور و همراه با چالش همگانی هستیم، آنگاه ما با نمادی از این دیسکورس نو و با حالاتی از «سوژه و فردیت نوین» ایرانی و جامعه مدنی ایرانی روبهروییم. اینجا نیز به خوبی میتوان رابطه درونی سوژه، تمنا و قانون را در تحول مدرن ایرانی مشاهده کرد.
قانون اجازه مناظره و دیالوگ میدهد و این حکومت قانون زمینهساز رشد خواست «سوژهها» و مشارکت عظیم آنها در انتخابات است. از طرف دیگر حضور این «فردیت و قانون» باعث میشود که خواستها نیز مدرن و در چهارچوب قانون باشند و دچار حالات افراطی نگردند.
از سوی دیگر در جامعه ما گفتمانی سنتی وجود دارد که بر بستر رهبر\مرید و حالات دیکتاتورمنشی، مطلقگرایی و بیمرزی حرکت میکند. این دو گفتمان در این انتخابات رودرروی یکدیگر قرار میگیرند و بحران «نتایج انتخابات» و چالش و بحران این چند هفته اخیر را به وجود میآورند.
با موضوع تقلب در انتخابات و عدم پاسخ مناسب و قابل قبول دولت و شورای نگهبان به «اعتراض سوژهها یا بخشی از جامعه مدنی»، با دفاع رهبری از یک کاندیدا و نقض «نام پدر» و عدم جانبداری رهبر، ما شاهد درگیری شدید میان این دو گفتمان و تلاش هر دو برای دستیابی به حاکمیت گفتمانی میشویم. نبردی که تازه به درجه نوینی رسیده است و در همه سطوح مختلف شهروندی از این به بعد ادامه خواهد یافت.
از این رو نیز بحث «قانون و معضلات قانون اساسی»، بحث «وجود دولت در دولت»، بحث «نقش رهبر و شورای نگهبان» به مباحثی مهم در جامعه ما تبدیل شده و هر چه بیشتر خواهند شد. همینطور که این تحول با خویش اشکال مختلف هنر فردی و جمعی مدرن و اشکال مختلف مدرن چالش و نافرمانی مدنی را با خود به همراه آورده و میآورد. ما شاهد نبرد این دو گفتمان در سه عرصه مختلف هستیم:
۱- رشد قانون: با رشد بحث قانون و معضلات قانون ما وارد جدلی مدرن در همه سطوح جامعه خویش شدهایم. این بحث مدرن با خویش طبیعتا جدل «سوژهها» و اقشار و نظرات مختلف درون دولت، درون حوزه علمیه قم، درون جامعه مدنی و یا میان جوانان و غیره را به دنبال دارد و رشد میدهد.
شیوه حرکت گفتمان سنتی و اقتدارگرای متقابل، تلاش برای سرکوب هر نقد و چالش و سوء استفاده از قانون است که از طرف دیگر باعث رشد حالات افراطی و رادیکال در میان معترضین نیز میشود و یک چرخه جهنمی ایجاد میکنند. نبرد میان این دو گفتمان تعیینکننده مسیر آینده تحولات سیاسی درون کشور است یا ما را در نهایت به سوی تحول مدرن و قانونی و تحول در قانون و قانون اساسی سوق میدهد و یا به سوی گفتمان سنتی «پدرکشی و پسرکشی» و سرکوب و خشونت متقابل.
۲- رشد فردیت و نگاه متفاوت: با جریان انتخابات و بحران پس از آن ما شاهد شکوفایی عظیم خلاقیتهای فردی و جمعی، خلاقیتهای هنری و طنز در میان مردم و به ویژه جوانان هستیم. این خلاقیت و بیان فردیت خویش و بدون حالات افراطی، تبلور خویش را در حرکات و حالات نیروهای جوان، از لباس پوشیدن تا شعارها و خلاقیت هنری و فکری نشان میدهد و هر قشری در عین خواست مشترک، شروع به بیان خواستهای خویش و تمناهای خویش میکند و برای مفاهیم آشنا و عمومی، معانی جدید و خاص خویش را میآفریند.
کمک به رشد و آسیبشناسی این تحول مهم رشد یافته در جامعه مدنی و در اینترنت بسیار مهم است. زیرا رشد فردیت و چالش نظرها با خویش رشد قانون و تمنای بالغانه را به دنبال دارد. نقطه مقابل آن «لباس شخصیهای» ناشناس و گروههای ضربت ناشناس و حرکات افراطی برخی گروههای افراطی مخالف رژیم است که به شیوه لازم و ملزومی یکدیگر را بازتولید میکننند.
۳- رشد تمنای بالغانه و مرزدار: خواستهای مشخص مدنی چون «رأی ما کجاست» و حرکت در چهارچوب قانون و مسالمتآمیز، انواع و اشکال حرکات اعتراضی خلاق و خودجوش و استفاده از شعارهای کهن به شیوهای نو، خلاقیتهای هنری و ادبی و جنبشهای همبستگی درون و برون از کشور، نمادهایی از رشد این تمنای بالغانه هستند. همان طور که حرکات افراطی و پارانویید بر علیه معترضان و سرکوب شدید آنها، «خس و خاشاک» خواندن آنها و «اعترافگیری» از یک سو و از سوی دیگر برخی شعارهای افراطی و براندازیخواهانه، حالاتی از کیش شخصیتپرستی و شهیدپرستی نو و تن دادن به خشونت در جنبش مدنی، نمادی از گفتمان سنتی و گرفتاری در بازی سنتی است.
اینجا جدل میان تمناهای بالغانه فردی و جمعی و حالات افراطی «مرده باد، زنده باد» و پارانوییای ایرانی است.
از این رو اکنون جنبش مدنی و نیز هر فرد مسئول دولتی باید ببینید که چگونه به رشد این تحول گفتمانی و مدرن کمک رساند. برای مثال جنبش مدنی بایستی ببیند که چگونه احساسات متناقض کنونی خویش، چون احساس ناامیدی، خشم و اعتراض را به شیوه مدرن و در اشکال مختلف بیان کند.
در واقع او اکنون، به جای خشم یا یأس سنتی که نماد گرفتاری در دیسکورس کهن و مطلقگراست، بایستی یاد بگیرد که چگونه این حالات را به یک رویگردانی مدنی، سکوت مدنی اعتراضآمیز (سکوت تهدیدکننده به زبان ژیژک) یا به اعتصاب اعتراضی و هنر اعتراضی تبدیل کند؛ یاد بگیرد که چگونه در برابر سرکوب سنتی و بازی سنتی به شیوه مدرن عمل کند و کجا، به جای مقابله خشن و یا «قربانیگونه» سنتی، به شیوه مدرن و خلاق عقبنشینی و رویگردانی کند؛ اجازه سرکوب خشن خویش را ندهد و مرتب راههای خلاق و بازیگوشانه دیگری را برای نافرمانی مدنی و دیالوگ مدنی و رشد اعتراض و گفتمان جدید بیابد تا با این شیوههای نو و بالغانه باعث رشد بحث «قانون، فردیت و تمنا و دیالوگ مدرن» شود و صحنه نبرد را تعیین کند. یا دولت باید بداند که با «سیاست سرکوب» دقیقاً همان دشمنی را به وجود میآورد که در واقع در پی سرکوب اوست. زیرا سرکوب باعث رشد حالات افراطی و طغیانی میشود.
با رشد این بازی مدرن و چالش مدرن در یک سمت، طرف مقابل نیز مجبور است به تحولی در حرکت خویش دست زند. همانطور که اکنون برای همه مشخص شده است که گفتمان «تغییر» نهادینه شده است؛ پس از آقای احمدینژاد تا معترضین، هر کدام به نوعی به موضوع «تغییر» میپردازند و یکدیگر را به نقد و چالش میکشانند و طنز مدرن رشد میکند.
این در واقع جدل و چالش میان دو نوع بازی سیاسی و دولتی، میان دو نوع حالت بحث و جدل، میان دو نوع چالش هنری، اینترنتی، فردی، خانوادگی و غیره است. این جدل به «اشکال مختلف و با حالات مختلف» از درون حوزه علمیه قم تا فیسبوک و دهات و شهرهای کوچک ایرانی و یا از درون سپاه و مجلس، از درون سخنان و اعمال یکایک ما در حال عبور و رشد است و مرتب مباحث جدیدی میآفریند.
وظیفه یکایک ما کمک به رشد این گفتمان مدرن و نهادینه ساختن آن، کمک به رشد دیسکورس «سوژه\قانون\تمنا» و چیرگی بر دیسکورس کهن «قانون و فرد و اشتیاق استبدادی» است.
رشد و استحکام این تحول قانونی، فردی و فرهنگی و رشد این بازی مدرن، راه برونرفت جامعه ما از بحران کنونی و از معضل «قانونگریزی» و در نهایت بستری برای رشد فردی و جمعی ماست. زیرا پذیرش «نام پدر» به معنای آن نیز هست که ما همه بر بستر یک فرهنگ و دیسکورس میزییم و نیاز به یکدیگر داریم و تحول فردی بدون تحول در روابط با «دیگری»، بدون تحول «دیگری و غیر» مانند تحول فرهنگ و زمانه خویش غیر ممکن است.
جامعه مدنی برای تحول خویش به تحول در دولت احتیاج دارد و بالعکس. از این رو تلاش برای این تحول و بازی نو، چالش هر روزه ما در زندگی فردی و جمعی است.
|
نظرهای خوانندگان
بعد از خواندن مقاله اقای برادری سرلشکر فیروز ابادی با یه تکان ناگهانی مدرن شده و ایمیلی برای امام زمان فرستاده و ایشان را به فیس بوک دعوت کرده اند. دست مریزاد به اقای برادری.
-- علی سرمدی ، Jul 14, 2009 در ساعت 12:06 PMخیلی مبهم بود. مفاهیم اولیه اصلا خوب تعریف نشدند. یعنی یک تعریف جامع و مانعی از تعاریف اولیه ارائه نشده.
-- بدون نام ، Jul 14, 2009 در ساعت 12:06 PMدرجامعه ی ایران که یه حکومت توتالیتربا قوانین ناعادلانه اونو اداره میکنه بدبختانه سالم و متعادل بودن خیلی سخته. مایا باید به طور کامل مطیع باشیم و دیکتاتوری را بپذیریم یاهم اگه بخوایم همه ی دستورات تمامیت خواهانه رو اطاعت نکنیم به احتمال زیاد خویشتن پنداریمون تغییر میکنه و ما درکل به موجوداتی قانون شکن تبدیل میشیم و به قول خود نویسنده یا این که هرگز به خواسته هامون اهمیت نمیدیم یا افراط گرو بی قیدوبند می شیم.همین بهونه ی خوبی میشه واسه تایید لزوم و مصلحت قوانینی که واسه زندگی خصوصی افراد تصمیم می گیرد. همون طور که سارتر میگه اخلاق گناه به وجود میاره و گناه اخلاق. بدبختی بزرک تر از اون تو ایران کنونی چون اکثریت ما در خانواده های دیکتاتور بزرگ شدیم ارزش های انسانی با هنجارهایی که بی چون و چرایاد گرفتیم گره خورده. به خاطر این نوع درونی کردن ارزش ها هضم اینی که ما در حالی که تابع افراد باتجربه تریا والدین خودمون نیستیم مقیذ به ارزش های اخلاقی هستیم و اطاعت نکردنمون به معنای از هر جنبه لاابالی و بی قید بودنمون نیست سخته. این جاست که همون تام گرایی ودیکتاتوری تحسین میشه.
-- بهار ، Jul 14, 2009 در ساعت 12:06 PMبه دانشمند گرامی آقای برادری که به نوشته های شان علاقه دارم این توصیه را می کنم که به مناظره های انتخاباتی یک بار دیگر نگاه کنند و کمی در اخبار و جریانات این روزها بیشتر غوطه بخورند تا بصیرت عمیق شان به شیوه ای کامل تر به کنه آنچه در جریان است پی ببرد و ما را نیز بی بهره نگذارند. به نظر بنده اگرچه قانون مناظرات تلویزیونی را مجاز کرد، ولی نفی نام پدر در همان مناظرات شکل گرفت. در واقع ریزش شأن پدر و قانونی که او وضع کرده در همان مناظرات رخ داد و مشارکت بی سابقه رآی دهندگان نه به خاطر احساس شکل گیری قانون (که بر این فرض استوار است که جامعه به رشد بالغانه رسیده است) بلکه هجوم پسران برای کشتن پدر بود. سائق ناآرامی های بعدی بین پدر کشی و خواست برقراری قانون در تناوب بودند. ولی بیشترین بهره را از نام پدر حاکمیت سرکوبگر است که صورت می دهد و با تأکید و القای حقانیت قانون پدر تلاش کرد که اعتراضات را به مجرای "بالغانه" سوق دهد و به مجاری "قانونی و قضائی" برای اعتراضات اشاره کرد.دهد، اگر چه این قانون بدون فردیت فریبی بیش نیست. به نظر من جدال امروز ایران، جدال فردیت قانونمند و نیز تمنای وصال مطلق از یک سو، و قانون سرکوبگرانه پدرانه از سوی دیگر است. که البته آقای برادری این موضوع را شیواتر و فنی تر بیان کرده اند.
-- مهدی ، Jul 15, 2009 در ساعت 12:06 PMمهدی جان در پشت هر حرکت ما همیشه میلی به وصال مطلق نیز نهفته است. زیرا برای روانکاوی اساس انسان در تمنامندی او و جستجوی جاودانه او بدنبال این وصال مطلق است، اما موضوع حالت و نوع ارتباط با این وصال مطلق است که برای مثال جنبش سبز را در بخش عمده ای از حرکاتش به یک جنبش بالغانه و سمبولیک تبدیل میکند و به جای پدرکشی سنتی خواهان تحول مدنی است. قانون استبدادی و توتالیتار نمادی از گرفتاری در وصال مطلق و رابطه نارسیستی یا رئال با وصال است و اینجاست که ما در عرصه قانون نیز نبرد میان قانون سمبولیک یا بالغانه و قابل تحول و قانون استبدادی را می بینیم. یا می بینیم که نقض قانون و نام پدر توسط رهبری چگونه باعث میشود که پدر و رهبری دیگر مثل منتظری به صحنه آید و فتوا دهد ویا الان آقای رفسنجانی در برابر این انتخاب تاریخی قرار گرفته است که به دفاع از قانون و نام پدر بپردازد و یا تسلیم نقض نام پدر و سرکوب جنبش مدنی شود. این حرکات را سناریوی درونی بازی تحمیل می کند، زیرا نام پدر نقض شده است و حال باید کاری صورت گیرد تا اعتماد دوباره ایجاد شود، در کنار علل سیاسی و اقتصادی. از دوستان دیگر نیز برای نظرتشان ممنونم و با نظرات بهار کاملا موافقم. رابطه استبداد فردی و دولتی یک رابطه دیالکتیکی و متقابل است، همانطور که سارتر بیان کرده است.
-- dariush baradari ، Jul 16, 2009 در ساعت 12:06 PMداریوش برادری
psychologists and psychotherapists have more importan things to do, so don't sell your points for poletic's matter.good luck.
-- بدون نام ، Jul 16, 2009 در ساعت 12:06 PMآیا این متن فقط برای فهم اهل فن است یا سایر خوانندگان؟من کتابهای فروید را به زبان آلمانی بهتر متوجه می شوم تا این مقاله به زبان مادریم. نمی دانم سنگین و مبهم نوشتن دلیل بر با محتوا بودن نوشته نیست. هر چند که خیلی مشتاقم روانکاوی تحولات ایران را درک کنم ولی این مقاله را نمی فهمم.
-- دوست ، Jul 16, 2009 در ساعت 12:06 PM