رادیو زمانه > خارج از سیاست > روانشناسی > تحولات اخیر: کدامین راه و با چه نوع «قربانی» | ||
تحولات اخیر: کدامین راه و با چه نوع «قربانی»داریوش برادریحال ما، پس از شور و شوق اولیه تحولات، وارد مرحله نوینی شدهایم که باید آن را مرحله «بحران و بنبست سیاسی و احساسی» و مرحله احساسات و حرکات ناسازه و دوسویه نامید. با تایید قابل پیشبینی آقای احمدینژاد توسط شورای نگهبان و رد اعتراضات به انتخابات، اکنون شکاف و گسست اجتماعی و سیاسی در مسیرها و سطوحهای مختلف در حال رشد و عمقیابی است. این بحران و تناقض درونی هم حاکمیت و گروههای مختلف حاکم را در بر میگیرد و هم شامل جنبش مدنی و رهبران کنونی آن میشود آقای احمدینژاد از تلاش برای «براندازی مخملی در انتخابات» سخن میگوید و آقای خاتمی در جواب او از «کودتای مخملی در انتخابات» سخن میگوید. بخشی برای رئیس جمهور تبریک و تهنیت میفرستند و کسانی چون آقایان موسوی و کروبی او را و دولت او را به رسمیت نمیشناسند و به گونههای مختلف اعتراض خویش را ادامه میدهند. اما جنبش مدنی نیز اکنون به همین شکاف و گسست درونی میان خویش و دولت و نیز میان گرایشات مختلف درون خویش دچار شده و میشود. نماد این تناقض درونی در جنبش بدین شکل است که اکنون میخواهد بداند به کدامین سو بایستی برود و دچار احساسات متناقض چون خشم، یأس و ترس است و از رهبران تا اقشار مختلفش به دنبال یافتن راهی برای برونرفتن از این بحران و بنبست هستند. به نوعی جامعه ما در لحظه کنونی دچار یک بنبست ارتباطی و بحران ارتباطی شده است. زیرا در لحظه کنونی هیچ راهی، مثل سرکوب شدید جنبش، یا ابطال انتخابات، نمیتواند به نکته مشترک بخش عمده گروههای حاکم و یا مردم تبدیل شود. این تحول کنونی در نهایت مرحلهای میانی و مهم در تحول گفتمانی و مدرن ایران است و حکایت از چالش قدرت و گفتمانی عمیقی در جامعه ما و در همه سطوح میکند. موضوع، یافتن بهترین شیوه برخورد به این حالت و عدم گرفتاری در خشم کور، حرکات شتابزده و یا افسردگی شدید است که انسان یا جامعه گرفتار در بنبست و بحران عمدتاً به آن دچار میشود و به خویش ضربه میزند. برای یافتن خطوط عمده تحول آینده بایستی به باور من دو تحول مهم ذیل و حالات تلفیقی این دو تحول را در نظر داشت تا بتوان تحلیلی جامعتر از شرایط کنونی و آینده داشت و تحول گفتمانی و سناریوی این تحولات، وابستگی حرکات متقابل اپوزیسیون و دولت را بهتر دید و بررسی کرد و خطوط عمده تحولات را تعیین کرد. این دو خطوط عمده روانی و گفتمانی به شرح ذیل هستند: ۱. تأثیر حالت «قربانی» و «بز بلاگردان» در تحولات کنونی «روانشناسی تاریخی»2 لوی دماوس به ما یاد میدهد که وقتی فرهنگ و جامعهای در چنین بحران و شکاف درونی گرفتار میشود، آنگاه هر بخشی از جامعه به نوع خویش و به شیوه خویش تلاش میکند که بر این شکاف و بحران چیره شود و به وحدتی نو دست یابد. در چنین شرایطی هر گروهی میخواهد، ناآگانه و گاه آگاهانه، با اجرای یک «آیین قربانیگری» و یافتن یک « مقصر و یا بزبلاگردان» برای بحران خویش، به وحدت و تولد دوباره خویش دست یابد. تفاوت در نوع حالت بالغانه و یا نابالغانه این «آیین قربانیگری و جستوجوی مقصر» است. زیرا در نوع بالغانه، یک جامعه، به جای «قربانی کردن جوانان یا یک دشمن» در پای آرمان و وحدت از دسترفته، به دنبال تحول مسالمتآمیز و قربانی کردن ساختارهای حقوقی و فرهنگی عقبمانده است و به جای «بز بلاگردان و مقصر» از «مسئولین قانونی خطاهای گذشته» سخن میگوید. وقتی از این چشمانداز روانکاوانه به تحولات اخیر و بحران کنونی بنگریم، شاهد چند نوع حالت و شیوه برخورد به این تحولات و شاهد چندین تلاش برای دستیابی به وحدتی نو و یا از دسترفته هستیم و خطرات این حالات را میتوانیم برای رشد جنبش مدنی و نیز کل کشورمان ببینیم: ۱. یک شیوه برخورد به بنبست و بحران کنونی و راهی برای عبور از آن، تلاش برای سادهسازی مشکل از طریق فرافکنی معضلات خویش روی یک «دشمن» و تلاش برای ایجاد یک وحدت دوباره از طریق بدنام ساختن و قربانی ساختن این بهاصطلاح «دشمن عمومی» است. روشی که در حالت خطرناکش میتواند به کشتار یک اقلیت و یا گروه تبدیل شود. این روش ایجاد یک «بز بلاگردان» شاید بتواند برای مدتی باعث ایجاد یک آرامش دروغین شود، اما در نهایت باعث تعمیق بحران و رشد خشم و میل « طغیان» میشود. ما میتوانیم در برخی حرکات دولت و حاکمیت کنونی کشورمان تلاش برای استفاده از این سناریوی غلط را ببینیم. تلاش این سناریو تبدیل معترضان به «اغتشاشگران» و تبدیل دولتهای غربی به «مقصر حوادث اجتماعی» خویش است و میخواهد با کمک تئوری «توطئه» و فرافکنی مشکلات بر یک دشمن خیالی و با تلاش برای اجرای «اعترافات تلویزیزنی» به وحدت دوباره میان نیروهای خویش دست یابد. اما این سناریو در جامعه ما دیگر قدرت خویش را از دست داده است و وحدت درونی میان گروههای مختلف اجتماعی و میان جامعه مدنی و دولت، میان بخشهای مختلف حاکمیت نمیتواند به این شیوه بهدست آید. حتی رهبر کشور نیز سعی میکند با این شیوه و گاه با حالت یک «فرامین خشمگین و تهدید کننده» و گاه مثل سخنرانی هفته اخیرش، با تلاش برای دعوت طرفان دعوا به آشتی و خوب خواندن هاشمی رفسنجانی و احمدینژاد، بار دیگر این وحدت را علیه یک «دشمن خارجی» به وجود آورد، اما این تلاش در نهایت بیثمر است. دستگیری کارمندهای ایرانی سفارت انگلیس و یا تلاش برای کشف دست سازمان سیای آمریکا در تحولات اخیر و در قتل «ندا آقا سلطلنی» این بار بسیار کماثر در سطح داخلی و در سطح جهانی بوده و خواهد بود. شکست این سناریو و طنز مردم در باب این «اعترافات تلویزیزنی» در نهایت نمادی دیگر از بلوغ فرهنگی و گفتمانی جامعه ماست. بخشی دیگر در پی آنند که با شیوه «نان قندی و شلاق» گاه کاندیداها و مردم را مستقیم و یا غیر مستقیم به سرکوب شدید تهدید کنند و گاه به آنها قول رسیدگی به خواستهایشان در حد محدودی را بدهند. مشکل «اصولگرایان» در این است که نه میتوانند از «احمدینژاد» صرفنظر کنند و تن به حاکمیت بخشی دیگر از نیروهای در چهارچوب سیستم بدهند و نه میتوانند و نه جامعه اجازه میدهد که با سیاست سرکوب و ارعاب کامل عمل کنند و به این شیوه به بنبست کنونی پایان دهند. ازین رو شیوه نهایی این بخش «اصولگرا» در این خواهد بود که با تلفیفی از سیاست «نان قندی و شلاق» به حفظ حاکمیت خویش بپردازد. بنابراین ما میتوانیم و بایستی نگران زندانیان حوادث اخیر و شرایط آینده باشیم، اما امکان بازگشت به شرایط قبل از انتخابات دیگر برای هیچ کس وجود ندارد و سادهسازی مشکل و وحدت سنتی نیز دیگر ممکن نیست. در واقع آقای احمدینژاد تحت تأثیر حوادث اخیر مجبور است که نشان دهد او نماینده و حامی «کل ملت» است و باید جواب و پاسخی به خواستهای «هواداران بیست و چهار مبلیونی» خویش بدهد. ازین رو این تحول و شکاف درونی عمیق جامعه باعث میشود که حاکمیت مجبور شود به شیوه «چینی» حرکت کند و بخواهد از یک طرف در برابر نیروهای مخالف اقتدار نشان دهد و همزمان در طی زمان تن به تحولات دهد و خود بخشی از این تحولات را انجام دهد. زیرا هر حرکت او میتواند این شکاف رشد یافته در سطوح مختلف دولت و جامعه مدنی را گستردهتر سازد و هر چه بیشتر او را به «معضل مشترک و هدف خشم و طنز مشترک» برای بخش مهمی از جامعه مدنی و به ویژه طبقه متوسط و بخشهای مختلف حاکمیت و اپوزیسیون تبدیل سازد. بنابراین تحول این دولت و حرکت در زمینه رشد روابط بهتر با غرب و ایجاد تحولات در خویش اجتنابناپذیر است. هر شیوه عمل دیگر مانند تلاش برای یک سرکوب درازمدت و سرکوب هر اعتراض در نهایت به معنای کوتاه کردن عمر خویش و تبدیل خویش به «مقصر و دشمن همگانی» و کشاندن جامعه به مرحله «طغیان خطرناک» و به مرحله «پدرکشی یا پسرکشی» است. یا در حالت بالغانه به تحول بنیادین حکومت و جامعه و همراه با روایتهای نو و تلفیقی از اسلام دموکراتیزه شده است. روانکاوی به زیبایی نشان میدهد که وقتی یک جامعه یا یک انسان قادر به پذیرش یک تمنا و یا یک اعتراض نیست و دست به سرکوب و یا نفی آن میزند، آنگاه این اعتراض نفی شده به حالت «واقعی و کابوسوار»، یعنی به حالات خشم و انتقام و پارانوییا به جامعه باز میگردد و میل نفی قانون و «پدرکشی» اوج میگیرد .3 زیرا «پسرکشی و پدرکشی» دو روی یک سکه و نافی دیالوگ و نقد و ارتباط و تحول بالغانه هستند. در چنین شرایطی سیستم به جای اینکه با قبول و چالش اعتراضات، به پذیرش خواستهای بر حق اعتراضات و معترض و در چهارچوب سیستم دست یابد و خویش را نو سازد، در واقع خود و جامعه خویش را به سوی حالات تخریبی و خشونتآمیز مثل انقلاب بهمن سوق میدهد. این خطر را بسیاری از بیانیههای کاندیداها و نیروهای درون کشور و یا خارج از کشور حس و بیان کردهاند. ۲. اکنون جنبش مدنی نیز که در معرض سرکوب شدید قرار گرفته است، هر چه بیشتر در خطر رجعت احساسی و گرفتاری در حالات خشن و افراطی «پدرکشی و نفی قانون» و یا «افسردگی و حالت خودزنی» قرار دارد. نمادهای این حالات را ما در رشد خشونتها در تظاهرات هفته قبل و در پسرفتن تظاهرات میبینیم. این جنبش یک جنبش خودجودش و با یک خواست معین بوده است. اکنون که این خواست و ابطال انتخابات سابق به تحقق نمیپیوندد، این جنبش در واقع دچار یک «حالت خفگی» میشود و احساس میکند که عاملان این «احساس خفگی و سرکوب خواستش» رئیسجمهور، شورای نگهبان و رهبر یا «پدر» هستند. هم خشم و هم افسردگی جنبش در واقع یک اعتراض منطقی است. موضوع نوع و حالت ارتباط او با احساسات و نوع تلاش جنبش برای «عبور از خفگی و دستیابی به رهایی و آزادی» است که حرکت او را به یک «طغیان خشمگینانه و نابالغانه» و یا به طور عمده به یک تحول ساختاری و بالغانه و مسالمتآمیز تبدیل میکند. جنبش مدنی ما، برای دستیابی به تولد خویش و رهایی از حالت خفگی خویش، احتیاج به یک راه جدید و سمبولیک دارد وگرنه خشم او و افسردگیاش از عدم دست یافتن به خواستهایش، به گونهای خطرناک باز میگردد و «قربانی» میطلبد و خواهان انتقام از «مقصر خیالی» خویش است. پسروی اعتراضات در چند روز اخیر از طرف دیگر نمادی از بلوغ رهبران و جنبش نیز هست که به جای حرکات شتابزده کمی مکث و تامل میکنند تا راههای نویی برای بیان خویش یابند و به طرق قانونی حرکت کنند و امکان سرکوب را از طرف مقابل بگیرند. حضور در مسجد قبا و در زیر لوای مراسم هفت تیر نمادی از این تلاشهای درست است. همانطور که این پسروی تظاهرات و یا عدم گستردگی آن، تناقض درونی جامعه مدنی ما را و گسست میان خواستهای طبقه متوسط و طبقه پایینی را نشان میدهد، در کنار تأثیر مهم سرکوب و خشونت علیه تظاهرات. خوشبختانه درون جنبش هنوز عنصر اصلی حرکت مسالمتآمیز است. با آنکه ما شاهد شکستن وحدت اولیه و شروع چالش در درون جنبش در نوع برخورد به شرایط کنونی هستیم. نمونه این تحولات را هم در عرصه نقد و مقالهنویسی میبینیم و هم در عرصه عملی و شیوه برخورد به شرایط کنونی. برای مثال آقای سازگارا در مقالهاش راههای عملی برخورد به کودتا و شیوه ساقط ساختن حکومت را نشان میدهد4 و دیگران مثل آقای امینی به این برخورد او اعتراض میکنند.5 اعتراضات مسالمتآمیز در برابر سفارتهای کشور از یک سو و از سوی دیگر حمله به سفارت ایران در سوئد، شروع شعارهای افراطی چون «مرگ بر جمهوری اسلامی» و فراموش کردن خواست مدنی جنبش نمادهایی از این تحولات معضل ساز و نمادهایی از رجعت احساسی هستند. همین شکست وحدت اولیه در جنبش سبز و شروع گرایشات و نظرات مختلف در داخل کشور و در میان کاندیداها نیز دیده میشود. آقایان کروبی و موسوی در بیانیههای آخرین خویش، پس از اعلام نظر شورای نگهبان، در واقع تلاش میکنند هم به اعتراض خویش ادامه دهند و هم به نوعی جلوی رشد این احساسات متناقض چون خشم و بدبینی و ناامیدی در درون جنبش را بگیرند و وحدت اولیه را حفظ کنند. اما جالب اینجاست که میان آن دو نیز شکافی در مسیر آینده و نوع برخورد ایجاد شده است و همین شکاف در سطوح مختلف جنبش مدنی و در شیوه برخورد در حال رشد است. ۲. رشد مباحث اساسی در باب قانون و قانون اساسی در کنار رشد این حالات رادیکالیزم سیاسی و احساسی در جامعه ما، از طرف دیگر ما شاهد رشد نهادینه شده مباحث مدرن در بطن جامعه و در همه سطوح مختلف، از دولت تا جامعه مدنی هستیم. این تحول در واقع تحول بالغانه و مدرنی است که بایستی مورد توجه همگانی و مورد پشتبانی همگانی قرار گیرد. این تحول، رشد بحث و چالش در باب « قانون» و توجه به «قانون» در مباحث امروزی است. بحث قانون یکی از مهمترین و محوریترین مباحث شهروندی است. اکنون از رهبر تا رئیس جمهور، از کاندیداهای معترض و جنبش مدنی تا نیروی انتظامی، خواهان حرکت قانونی و توجه به قانون هستند و برای توجیه کارهای خویش به قانون ارجاع میکنند. این بحث و این حالت در حال رشد، در واقع نشان میدهند که چگونه با رشد درگیریها و جدل اجتماعی، در کنار حالات افراطی «پدرکشی و پسرکشی»، ما شاهد رشد یک تحول گفتمانی مدرن هستیم که در آن «قربانی» نه یک معترض و یا احمدینژاد و یا خشم به یک «بز بلاگردان و مقصر همگانی» است بلکه موضوع «مسئولیت» در برابر «قانون» است و همزمان معضلات درونی «قانون و قانون اساسی»، حالات «قانونگریزی» در جامعه ما و ضرورت بحث و چالش در مورد آنها رشد مییابد. رشد یک جامعه مدنی تنها در چهارچوب دو عنصر «حکومت قانون» و ضرورت «حقوق شهروندی» ممکن است. جامعه مدرن «آزادی قانونمند» است. بحران کنونی جامعه ما در واقع ناشی از «عدم توجه به قانون» از سوی مسئولان و از طرف دیگر ناشی از معضلات ساختاری «قانون» کشور ماست و اکنون، تحت تأثیر این بحران اخیر و بنبست کنونی، هر چه بیشتر این مباحث به مباحث محوری جامعه ما تبدیل شده و میشوند. از درون بحران کنونی راه حلهای اساسی و مدرن برای حل مشکلات و بحران کنونی در حال رشد است و گفتمان مدرن ایرانی همه اجزای خویش، از دولت تا جامعه مدنی را وادار میسازد که به شیوه خویش و برای حفظ منافع خویش به این معضل بپردازند. زیرا مشکل جامعه ما از یک سو خویش را هر چه بیشتر در بحث «قانون» و ضرورت رشد حکومت «قانون» نشان میدهد . ازین رو نیز مباحثی مثل «لباس شخصیها» و یا عاملان اغتشاش و یا عاملان حمله به کوی دانشگاه مورد توجه عموم از سه قوّه دولتی تا مجلس و اپوزیسیون و کاندیداها قرار میگیرد. یک طرف خواهان تظاهرات با اجازه قانونی است و دیگری چون موسوی و کروبی این تقاضا را میکند و جواب نمیگیرند. از طرف دیگر این مباحث، معضلات قانون اساسی و ضرورت تحول در قانون اساسی را هر چه بیشتر نشان میدهد. زیرا بر طبق همین قانون اساسی افراد حق راهپیمایی دارند و از طرف دیگر همین قانون اساسی مرتب میان دو پایه و اساس خویش دچار نوسان و بحران است. زیرا از یک سو در قانون اساسی «اساس رأی ملت» است و از طرف دیگر اساس «رأی شورای نگهبان و رهبر» است. همین بحث را در بحث کنونی میان نیاز به یک رهبر و یا به «شورای رهبری» میبینیم. آقای هاشمی رفسنجانی به یک «بنبست قانونی و شرایط خطرناک» اشاره میکند و مجلس و دیگران نیز به شیوه خویش درگیر همین مباحثند و هرکدام برای حفظ نظام میخواهند به شیوهای به یک «قانون و مخرج مشترک مورد اعتماد» عمومی دست یابند. نتیجهگیری با تایید رئیس جمهور توسط شورای نگهبان، اکنون شعار «ابطال انتخابات» دیگر شعار روز و محوری نیست بلکه موضوع کنونی بحث «حکومت قانون و رشد حقوق شهروندی» به اشکال مختلف و با شعارهای کوتاه مدت و بلند مدت است. خوشبختانه آقایان کروبی و موسوی، هر کدام به شیوه خویش و در حد توان خویش، دقیقاً این ضرورت را درک و بیان کردند. هر دو هم از «عدم مشروعیت رئیس جمهور» و بیان خشم و اعتراض خویش به این انتخابات سخن گفتند و از طرف دیگر راههای مختلف قانونی برای ادامه بحث در این زمینه، برای دفاع مشترک و مسالمتآمیز از حقوق شهروندی و به ویژه از حقوق دستگیرشدگان را مطرح کردند. به ویژه بیانیه شماره نه آقای موسوی هر چه بیشتر به این مباحث میپردازد و همزمان مشخص است که آقایان کروبی و موسوی هر کدام راههای خاص خویش برای ادامه حرکت را دارند. ازینرو ما در جنبش سبز و مدنی کنونی نیز شاهد رشد گرایشات و نظرات مختلف در باب برخورد به «معضل قانون و ضرورت تحول در قانون اساسی» خواهیم بود. موضوع این است که آیا این جنبش میتواند به یک وحدت در کثرت دست یابد و خشم و اعتراض خویش به نابرابریها و «خودباوری» رشد یافته در جامعه مدنی را به یک حرکت مشترک و با گرایشات مختلف رشد دهد و یا دچار گسست عمیق درونی میشود. این مباحث و ضرورت رشد این مباحث به شیوه مدرن و در همه سطوح جامعه، از طریق مبارزه مدنی و مسالمتآمیز، از طریق مناظره و غیره و در همه سطوح جامعه مهمترین موضوع جنبش مدنی و جامعه ایران و مهمترین وسیله عدم رجعت جمعی به حالت «طغیان و سرکوب» است. (یک مقاله خوب در این زمینه، مقاله اخیر آقای گنجی است)6 در مسیر این چالش مهم و اساسی است که هم جنبش مدنی و رهبرانش میتوانند مانع فراموشی «رأی» خویش گردند و در عین حال مرتب شعارها و مباحث جدیدی را مطرح کنند. برای مثال تلاش برای رسیدگی قانونی به وضعیت زندانیان اعتراضات اخیر و آزادی سریع آنها یک وظیفه مبرم جامعه مدنی و دولت و مجلس است. در مسیر این تحول نیز هست که این جنبش هرچه بیشتر رشد و بلوغ مییابد و به یک «جنبش مدنی متفاوت و مدرن» و با گرایشات مختلف و رواداری درونی تحول مییابد و جامعه مدنی، دولت و رهبری وارد رابطه نوینی میشوند. در مسیر این تحول نیز هست که اندیشههای رهبران و جنبش تحول مییابد، روایات نو و دموکراتیک از اسلام قوت و قدرت بیشتری مییابد و هر چه بیشتر جای یک «رهبر» را «رهبران» میگیرند و در چالش میان دو «غیر بزرگ»، یعنی میان «رأی ملت» و رأی «شورای نگهبان و رهبر»، رأی ملت بیشتر اساس میشود و رهبر به «سمبل قانون» و بیطرف تبدیل میگردد. در این مسیر است که هرچه بیشتر روایات تلفیقی و مدرن ایرانی در درون جنبش و رهبران حال و آیندهاش رشد میکند و ایرانی به قول ژیژک، به عنوان بخشی از این جهان «پسادمکراتیک»، راههای خاص تحول و دگرگونی خویش را مییابد.7 زیرا همانطور که در مقاله اول8 مطرح کردم، جدل جامعه ما جدل میان سنت و مدرنیت نیست بلکه جدل میان روایتهای مختلف مدرن با تلفیقهایی از عناصر سنت و مدرن هستند. از اسلام مدرن و انقلابی موسوی تا اصلاحطلبی مدرن کروبی تا مدرنیت اجرایی همراه با حکومت اسلامی آقای احمدینژاد، همه نمادهایی از این تحولات مدرن هستند که ژیژک نیز به آن اشاره میکند. در مسیر این تحول گفتمانی و چالش میان روایات مختلف مدرن، از روایت شکننده تا قوی مدرن است، و از طریق بحث و چالش مهم «حکومت قانون و تحول قانون اساسی» میان دولت و جامعه مدنی است که این بحران کنونی و تحولات چند هفته اخیر میتواند هر چه بیشتر به یک «تولد دوباره و رشد جامعه مدنی و دولت مدرن» ایرانی کمک رساند؛ در مسیر این تحول و چالش گسترده و چندجانبه است که، به زبان مقاله خوب و قوی آقای نیکفر،9 سوژهها و ذهنها هر چه بیشتر دگرگون میشوند و خدایان و مقدسان در برابر یکدیگر قرار میگیرند. باری راه ما عبور از خطای گیرافتادن در سناریوی کهن و ایرانی «ظالم/ مظلوم» و ورود هر چه بیشتر به چالش مدرن و بازی مدرن و همراه با طنز و شوخچشمی ایرانی، همراه با قلبی گرم و مغزی سرد است. رشد این گفتمان و بازی و عبور از خطای کهن، چالشی است که در برابر یکایک ما از دولت تا جامعه مدنی، از رئیس جمهور کنونی آقای احمدینژاد تا «رئیس جمهور جنبش سبز» آقای موسوی و کروبی، از رهبر کشور و مجلس تا رهبران جنبشهای مدنی و روشنفکران و اپوزیسیون و شهروندان ایرانی قرار دارد. پانوشت: |
نظرهای خوانندگان
نوشته بسیار کارشناسانه و روشنگرانه ای بود. سپاسگزارم. با این حال هرچه بزرگواری در خود سراغ داشتم را جمع کردم و باز نتوانستم درک کنم که چگونه خامنه ای، شورای نگهبانش و احمدی نژاد را توانستید در همان کاسه ای قرار دهید که رهبران جنبش اصلاحات و مردم رای باخته را نیز در آن قرار داده بودید؟
-- شبیر ، Jul 3, 2009 در ساعت 06:22 PM