رادیو زمانه > خارج از سیاست > مقالات > تحلیل مارکسیستی بحران سرمایه داری | ||
تحلیل مارکسیستی بحران سرمایه داریاکبر گنجیزمانه: مطلب «نگاهی به بحران اقتصادی آمریکا» نوشته اکبر گنجی، از امروز و به طور روزانه، طی هشت روز، در صفحهی اندیشه زمانه انتشار خواهد یافت. اشاره: رکود، تورم و بیکاری همزمان اقتصادی در سطح جهانی، پرسشها و نظرورزیهای بسیاری ایجاد کرده است: آیا سرمایه داری واقعاً وارد دوران بحرانی تازهای شده است؟ اگر پاسخ مثبت است، چه علل و دلایلی این بحران جدید را ایجاد کردهاند؟ آیا بحران فعلی به سرعت (ظرف یکی دو سال) رفع خواهد شد، یا به فروپاشی نظام سرمایه داری منتهی خواهد گردید؟ آیا باید از اقتصاد بازار عبور کرد و مدل اقتصادی غیر بازاری را محقق کرد؟ آیا بازار همان چیزی است که در آمریکای کنونی وجود دارد، یا بازارهای دیگری هم وجود دارد که فقر و نابرابری را تا میزان زیادی کاهش دادهاند؟ این بحران چه نسبتی با لیبرالیسم دارد؟ آیا لیبرالیسم آیینی نابرابری طلب است؟ آیا لیبرالیسم برابریخواه مدعایی پارادوکسیکال نیست؟ مقالهی حاضر با سخن گفتن پیرامون این پرسشها، کوشش میکند تا به برخی از این مسائل روشنی بخشد و از این طریق، محل نزاع را تا حدودی روشن کند. سخن گفتن پیرامون هر مسأله یا مشکلی، متکی بر پیش داوری و پیش انگاشت است. دانش، مسأله محور است. مسائل نظری و مشکلات عملی از طریق حدسهای جسورانهی اهل نظر، حل و رفع میشوند. اما پیش فرضها و پیش داوریها، در انتخاب مسائل و مشکلات، و فهم و درک آنها، بسیار دخیلاند. پیش فرض مقاله این است که کاهش درد و رنج آدمیان، مهمترین مسأله و اخلاقیترین آرمان است. هرگونه نظام اقتصادیای باید با دموکراسی و حقوق بشر و کاهش درد و رنج آدمیان سازگار باشد. هیچ نظام اقتصادیای نمیتواند بر روی زمین بهشتی بسازد که در آن درد و رنج و نابرابری و فقر وجود نداشته باشد. فقط میتوان درد و رنج را کاهش داد. اما دموکراسی بهترین برساختهای است که تاکنون انسانها برای ادارهی زندگی جمعی خود ابداع کردهاند. در چارچوب نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر، میتوان و باید نابرابریها را تا نهایت امکان بشری، کاهش داد. هیچ ایدئولوژی و آیینی به خودی خود ارزشمند نیست. تمام اینگونه برساختهها برای آن ساخته شدهاند که در خدمت آدمیان باشند، اگر چنان نباشند، هیچ ارزشی ندارند. سرکوب گسترده و سازماندهی شدهی نظام بنیادگرای حاکم بر ایران ، دو ادبیات مختلف در برابر خود ایجاد کرده است. از یک سو، ادبیات ضد توتالیتری که از متفکرانی چون هایک، نوزیک، فریدمن و... تغذیه میکند. اما از سوی دیگر، شاهد ادبیاتی هستیم که از روایت لنینی مارکسیسم نسب میبرد. مارکسیسم، لیبرالیسم، اسلام و...، دارای روایتهای بسیارند و به خوانشهای متفاوتی منجر شدهاند. نگرشهای ایدئولوژیک،مانع دیدن چیزی میشوند که راولز آن را «واقعیت پلورالیسم معقول» نامیده است. اگرچه با آموزههای جامع دینی، فلسفی و اخلاقی «متضاد و آشتی ناپذیر» روبرو هستیم، اما بسیاری از این آموزههای متکثر، «معقول» هستند. توجه به این واقعیت مانع این خواهد شد که، اسلام را به بنیادگرایی، لیبرالیسم را به اختیارگرایی، و مارکسیسم را به لنینیسم و استالینیسم فرو کاهیم. به عنوان نمونه، در خصوص عدالت توزیعی (distributive justice) – که شامل قواعد مربوط به مالکیت، مبادلهی داراییها، قانون ارث، مالیاتگیری، و تنظیمات نهادهایی است که مولد ثروت و مصرف کنندهی ثروت هستند- در درون لیبرالیسم، چهار نظریهی متفاوت وجود دارد: فایده گرایی بنتامی- میلی، اختیارگرایی رابرت نوزیک- فون هایک- توماس فریدمن، قراردادگرایی راولزی، و مساوات طلبی امکاناتی دوورکین. نوشتهی حاضر هیچ اشارهای به باهمادگرایی (communitarianism) متفکران بزرگی چون چارلز تیلور، مایکل والزر، السدر مک اینتایر و مایکل سندل نخواهد داشت. نقدهای مهم آنان بر جوامع مدرن و لیبرالیسم، باید به طور مستقل دنبال شود. ۱- مسأله و مشکل در فاصلهی ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۳ تولید ناخالص جهانی سه برابر و نیم افزایش یافت. رشد بالای باورنکردنی اقتصاد بازار در دوران پس از جنگ جهانی دوم، شکست سوسیالیسم واقعاً موجود و فروپاشی بلوک شرق در سالهای ۹۱- ۹۰، برخی از افراد را آن چنان سرمست از شادی کرد که پایان تاریخ و پیروزی نهایی لیبرال دموکراسی را اعلام کردند. در همان دورانی که دولتهای کمونیستی «سخت و استوار» «دود» شدند و به هوا رفتند، لستر تورو، استاد دانشگاه ام.آی. تی و مشاور اقتصادی کلینتون، هشدار داد که نباید فقط داستان موفقیتهای سرمایه داری را خواند و تبلیغ کرد، شکستهای این نظام را هم باید در نظر گرفت. تورو کاهش مداوم نرخ رشد اقتصادی جهان سرمایه داری را به عنوان شاهد معرفی کرد که از ۹/۴ درصد در دههی ۱۹۶۰، به ۸/۳ درصد در دههی ۱۹۷۰، و به ۹/۲ درصد در دههی ۱۹۸۰ کاهش یافت1. بحرانهای پیاپی اقتصاد سرمایه داری جهانی شده، نشان داد که نمیتوان مارکس را از تاریخ حدف کرد. گویی این بار نوبت کمونیسم است که از سرمایه داری و لیبرالیسم انتقام بگیرد و جشن و پایکوبی به راه بیندازد که آنچه نماد پایان تاریخ به شمار میرفت، در کمتر از دو دهه، به حال احتضار افتاده است. مارکس (به همراه انگلس) در مانیفست کمونیسم گوشزد کرد که وجود و بقای بورژوازی منوط به تغییر و انقلاب دائمی همهی روابط و مناسبات جامعه و درانداختن آشوب بیوقفه در تمامی روابط اجتماعی است2. به گمان مارکس، تولید سرمایه داری متضمن دو تعارض بنیادی است: یکی استثمار کار مزدی، و دیگری، انباشت رقابت آمیز سرمایه که به بحرانهای اقتصادی منظم منجر میشود. به نظر مارکس، «بحرانها هرگز چیزی جز راه حلهای موقت و خشن تضادهای موجود نیستند، فورانهای خشنی که عجالتاً توازنی نو برقرار میسازند.» جوامع سرمایه داری تناقضهایشان را در قالب بحرانهای اقتصادی متجلی میسازند. بحرانهای بنیادین قاعده مند، مقوم نظام اجتماعی سرمایه داری هستند. به نظر او، بحرانهای اقتصادی «ذاتی» شیوهی تولید سرمایه داری است3. بازار به گونهای قاعده مند، بحران خیز، افسونگر و مبتنی بر استثمار است. سرمایه داری نظامی بحران زا و محکوم به شکست است. بحرانهای تجاری در نهایت منجر به اضمحلال سرمایه داری میشوند. برخلاف لیبرالها که شکل دولت را متمایز از اقتصاد بازار میدانند، نظریهی دولت مارکس، دولت سرمایه داری را بخشی از روبنای حقوقی و سیاسیای میداند که میتوان آن را به مثابهی انعکاسی از یک زیربنای اقتصادی به شمار آورد. مارکس در خصوص جوامع کمونیستی مابعد سرمایه داری هم نظرورزی کرده بود. در آن جوامع، مالکیت خصوصی وجود ندارد، بلکه مالکیت همه (خصوصاً وسایل تولید) چیز اشتراکی خواهد بود. آنچنان که مارکس در نقد برنامه گوتا (۱۸۷۵) نوشته، در «مرحلهی پیشرفتهی جامعهی کمونیستی»، اصل «از هر کس به اندازهی توانش، به هر کس به اندازهی نیازش» حاکم خواهد بود. در آن شرایط، دولت وجود نخواهد داشت. برای اینکه در عدم مالکیت و دارایی خصوصی، رقابت و رقیب و شکست و پیروزی وجود ندارد، تا به وجود دولت نیاز باشد4. مارکس آزادیهای جوامع بورژوایی را نقد و رد میکرد، برای اینکه از همهی انسانها میخواهد که به «بورژوای خودخواه» تبدیل شوند5. آزادی بورژوایی، آزادی مبادلات تجاری، آزادی خرید و فروش و آزادی حق مالکیت خصوصی است. اما او به دنبال آزادی واقعی بود که در آن، انسانها بتوانند به عنوان فاعل و خالق عمل کنند. چنین آزادیای، فقط و فقط در جوامع مابعد سرمایه داری کمونیستی پدید خواهد آمد6. انقلاب هم عامل گذار از سرمایه داری به دوران کمونیسم است7. آنچه از مارکس برای آدمیان بعدی به یادگار ماند، این نکتهی مهم است که بسیاری از نابرابریها و آلام انسانی از اختلالات اجتماعی سیستمیک ناشی میشوند. مارکس اهمیت زیادی برای ساختارهای اجتماعی در سرنوشت انسانها قائل بود8. جوامع توسعه یافتهی پس از مارکس، تدابیری برای حل این نوع مسائل برساختهاند: اتحادیههای کارگری، تصویب قوانینی برای ایمنی در محل کار، تنظیم ساعات کار، قوانین ممنوعیت استفادهی از کودکان، قوانین ضد تراست و غیره. درست است که این نکته قبول عام یافت که بسیاری از مصائب انسانی منشأ اجتماعی دارند، اما تحولات جوامع مدرن و سرمایه داری مسائل جدیدی آفریده است که مارکس و هیچکس دیگری قادر به پیشبینی آنها نبود. انقلاب و تغییر دائمی مدرنیته، همان چیزی که مارکس در مانیفست آن را گوشزد کرد، بسیاری از راه حلهای پیشین را هم بلاموضوع کرده است. مارکس نکات مهم دیگری هم در خصوص بازار و بت انگاری و شیءوارگی گفته است که پس از وی در اندیشهی انتقادی، به ادبیاتی بسیار غنی منتهی شد. در نظر مارکس، فرهنگ، اخلاق، سیاست و حقوق روبناهایی هستند که بر شالودهی اقتصادی جامعه تکیه دارند، و بازتاب منافع طبقاتیاند. عادلانه به شمار آوردن نظم خاص، بازتاب دهندهی شعور کاذبی است که حاکمان دوران برساخته اند. مانیفست کمونیسم مبلغ این مدعا بود که، «افکار حاکم بر هر عصر افکار طبقهی حاکم آن عصر بودهاند.» نظریهی ایدئولوژی مارکس این آموزه را ترویج میکرد که تصورات انسانها دربارهی خودشان، تصورات درست نیستند، بلکه شعور کاذب دوران را بازتاب میدهند. ایدئولوژی (شعور کاذب) دوران سرمایه داری مروج این نظر است که قرارداد روزمزدی، مبادلهی مقدار معینی کار با مبلغی پول است. مبادلهی دو چیز هم سطح میان فاعلان آزاد (کارگر و کارفرما) است. مارکس این بینش را آگاهی کاذب سرمایه داری به شمار میآورد. «افکار عمومی» یکی از مصادیق آگاهی کاذب (ایدئولوژی) است که منافع سرمایه داران را در دل خود پنهان میدارد. تفکیکهای لیبرالی قلمرو عمومی از قلمرو خصوصی، دولت از جامعه ی مدنی، افسانههایی بیش نیستند که سلطه و استثمار سرمایه داری را پنهان و توجیه میکنند. تحلیل مارکس، معطوف به ساختارهای زیربنایی سرمایه داری بود، تا به طبقهی کارگر نشان دهد که نیروی کار است که مبادله میشود، نه کار. این نوع مبادله، استثمارگرانه است. دوام سرمایه داری، با این آگاهی کاذب توجیه میشود. به تعبیر دیگر، ساختار روابط اجتماعی، مولد شعور کاذب است. مارکس فاقد نظریهای در خصوص عدالت (برابری) است. اینگونه نظریه سازیها از نظر او فاقد ارزش بودند. برای آنکه در جوامع سرمایه داری و ماقبل کمونیستی، نمیتوان برابری ایجاد کرد. وقتی از نظام سرمایه داری از طریق انقلاب گذار شد، جامعهی کمونیستی، مطابق تعریف، جامعهی برابری است. پاورقی ها: ۱- لستر تارو، رویارویی بزرگ، ترجمهی عزیز کیاوند، نشر دیدار، ص ۲۰. ۲- مارکس به بهترین نحو ممکن دستاوردهای بورژوازی را بر شمرده است: «بورژوازی در طول فرمانرواییاش که هنوز به صد سال نمیرسد نیروی تولیدی بس متنوعتر و عظیمتری از جمع جمیع نسلهای قبلی خلق کرده است... بورژوازی بسیاری از پیوندهای فئودالی را از هم گسست، پیوندهایی که انسانها را به مخدومان طبیعیشان میپیوست و هیچ قیدی میان آدمی با آدمی باقی نگذاشت مگر سود عریان و داد و ستد پولی خشک و بیروح. جذبههای ملکوتی خشک اندیشی زاهدانه و جوش و خروش پهلوانانه و شیوه های احساساتی عوامانه را در آبهای یخزدهی حسابگریهای خودپرستانه غرقه ساخت... بورژوازی هالهی تقدس تمامی مشغلههایی را که سابقاً محترم بودند و با خشیت نگریسته میشدند زدود... بورژوازی پردهی احساسات را از روی خانواده کنار زد...ایجاد انقلاب مستمر در تولید و درانداختن آشوب بلاوقفه در تمامی روابط اجتماعی و عدم یقین و تلاطم پایان ناپذیر، عصر بورژوازی را از تمامی اعصار قبلی متمایز میسازد. تمام روابط ثابت و منجمد، همراه با پیشداوریها و عقاید کهنه و محترم وابسته به آنها به حاشیه رانده میشوند و تمامی روابط تازه شکل یافته قبل از آنکه استوار شوند منسوخ میگردند. هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا می رود، هر آنچه مقدس است دنیوی میشود و دست آخر آدمیان ناچار میشوند با صبر و عقل با وضعیت واقعی زندگی و روابطشان با همنوعان و خویش روبرو گردند» (رجوع شود به ترجمهی متن کامل مانیفست کمونیست در: لئو پانیچ، کالین لیز، مانیفست، پس از ۱۵۰ سال، ترجمهی حسن مرتضوی، نشر آگاه، صص ۳۱۷- ۲۷۵). ۳- مارکس مینویسد: «کاهش ادواری سرمایه ی موجود، که وسیله ای است ذاتی شیوهی تولید سرمایه داری برای به تأخیر انداختن کاهش نرخ سود و شتاب بخشیدن به انباشت ارزش سرمایه، شرایط معینی را که بر پایهی آن فرایند بازتولید سرمایه انجام می پذیرد بر هم میزند، و از این رو با دست از کار کشیدنها و بحرانهای ناگهانی در فرایند تولید همراه است.» K. Marx, Capital (3 vols , Harmondsworth, 1976- 81), III ,pp. 339,345, 347,358. ۴- برساختهی مارکس در خصوص جوامع مابعد سرمایه داری، از سهمی که او برای خود در تحلیل سرمایه داری در نظر گرفته، بهتر روشن میشود. در سال ۱۹۵۲ مینویسد: «من مدعی نیستم که وجود طبقات را در جامعه ی معاصر یا مبارزه ی میان آن ها را کشف کردهام. دیرگاهی پیش از من، مورخان بورژوا بالندگی تاریخی این مبارزهی مین طبقات را توصیف کرده بودند، همچنان که اقتصاد دانان بورژوا کالبد شناسی اقتصادی این طبقات را وصف کرده بودند. آنچه من کردم و جدید بود، اثبات این بود که ۱- وجود طبقات فقط منوط است به مراحل خاص و تاریخی در تکامل تولید، ۲- مبارزهی طبقاتی لزوماً به دیکتاتوری پرولتاریا منتهی میشود، ۳- این دیکتاتوری خودش مرحله ی انتقال به پرچیده شدن همهی طبقات و به جامعه ی بی طبقه است.» Letter to Weydemeyer, 5 Mar. 1852, CW XXX I X, pp. 62, 65. ۵- مارکس در «دربارهی مسأله یهود، گامی در نقد فلسفهی حق هگل»، دموکراسیهای غربی و حقوق بشرشان را، «بورژوایی» به شمار آورده و رد میکند: «پیش از هر چیز این واقعیت را به خاطر میسپاریم که این به اصطلاح حقوق بشر، در تمایز با حقوق شهروند، چیزی نیست جز حقوق اعضای جامعه ی مدنی، یعنی انسان خودپرست، انسان جدا شده از انسانهای دیگر و جدا شده از جماعت» ( کارل مارکس، دربارهی مسأله یهود، گامی در نقد فلسفه ی حق هگل، ترجمهی مرتضی محیط،نشر اختران، ص ۳۵). «هیچ یک از مواد به اصطلاح حقوق بشر از انسان به عنوان عضو جامعه ی مدنی یعنی فرد فرو رفته در خود و اسیر منافع و هوس های شخصی و جدا از جماعت، فراتر نمی رود» (پیشین، ص ۳۷). در جای دیگر هم نوشته بود: «جمهوری بورژوایی فقط به معنای استبداد مطلق یک طبقه بر طبقات دیگر است... گل سر سبد سپاه مقدس نظم در نهایت همان لای و لجن منجلاب جامعه ی بورژوایی است» (کارل مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمهی باقر پرهام، نشر مرکز، چاپ سوم، صص ۲۷- ۲۵). «... تن به همان بیماری بسیار ویژهای بسپارند که از ۱۸۴۸ در سراسر قاره ی اروپا بیداد میکرد، منظور بیماری سفاهت مجلس است که هر کس دچارش شود اسیر عالم پنداری می گردد که هر گونه هوش، هرگونه خاطره و هر نوع درکی از جهان سرسخت واقعی را از وی سلب میکند» (پیشین، ص ۱۲۰). مارکس این برساختهها (دموکراسی، حقوق بشر، دین، و...) را امور روبنایی به شمار میآورد که اهمیت دادن به آنها چیزی جز وقت تلف کردن نخواهد بود. در پیش گفتار درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی، میگوید: «انسانها در تولید مادی زندگی خود وارد مناسبات معینی میشوند که لاینفک و مستقل از ارادهی آنهاست، این مناسبات تولید مطابقت دارد با مرحلهی معینی از تکامل قوای مادی تولید آن ها. کل این مناسبات تولید منوط است به ساختار اقتصادی جامعه- همان زیربنای واقعی که روبناهای حقوقی و سیاسی برآن شکل میگیرند و شکل های معینی از آگاهی اجتماعی با آن مطابقت می یابند. شیوهی تولید زندگی مادی به خصلت عمومی روند اجتماعی، سیاسی و معنوی زندگی شکل میدهد. آگاهی انسانها نیست که هستی شان را تعیین میکند، بلکه برعکس، هستی اجتماعی آن هاست که آگاهی شان را تعیین میکند. نیروهای مادی تولید در جامعه، در مرحله ی معینی از تکامل این نیروها، با روابط موجود تولید در تعارض قرار میگیرند، یا- صرفاً با بیان حقوقی همین امر- با مناسبات مالکیت که قبلاً در چارچوب آن عمل میکردهاند در تعارض قرار میگیرند. این مناسبات که شکل تکامل نیروهای تولید بوده اند به قید و مانع بدل میشوند. در این هنگام، دوران انقلاب اجتماعی فرامیرسد. با تغییر زیربنای اقتصادی، کل روبنای عظیم نیز دیر یا زود دگرگون میشود... همانطور که نظر ما دربارهی فلان فرد مبتنی بر تصور خود آن فرد از خودش نیست، پس دربارهی کل یک دوران انقلابی هم نمیتوانیم به همان شیوه ای که این دوران از خودش آگاهی دارد قضاوت کنیم: برعکس، این آگاهی را باید به مثابهی محصول تناقض های زندگی مادی توضیح بدهیم.» مارکس در زیر خاک سرمایه داری، موش انقلاب را می دید که "تند تند" داشت کارش را میکرد. در فصل بیست و یکم جلد اول سرمایه نوشته بود: «در همان حال که تعداد غول های سرمایه دار به تدریج تقلیل مییابد، به همان نسبت حجم فقر، بردگیف انحطاط و استثمار افزایش می یابد، اما در عین حال تقویت مستمر نقش طبقه ی کارگر را نیز شاهد هستیم- طبقهای که مدام پرشمارتر میشود، و با همان مکانسیم روش تولید سرمایه داری که با آن شکوفا شده است انضباط و وحدت و تشکل پیدا کرده است. تمرکز وسایل تولید و اجتماعی شدن کار به نقطه ای میرسد که در پوستهی سرمایه داری اش نمی گنجد. این پوسته می ترکد. ناقوس مرگ مالکیت خصوصی به صدا در می آید. مصادره کنندگان مصادره میشوند.» ۶- مارکس در این خصوص گفته است: «به محض اینکه تقسیم کار پدید بیاید، هر کس حیطه ی فعالیتی ویژه و انحصاری دارد، که به زور به او تحمیل شده است و نمیتواند از آن بگریزد. ممکن است او یک شکارچی، یک ماهیگیر، یا نقادی خرده گیر باشد، و اگر نمیخواهد وسیلهی ارتزاق خود را از دست بدهد، باید به همان وضع باقی بماند، در حالی که در جامعهی کمونیستی، که در آن هیچکس دارای یک حیطه ی انحصاری فعالیت نیست، بلکه هر کس میتواند در هر شاخهای که بخواهد کارآمد شود، جامعه تولید کلی را تنظیم میکند و از این رو به من این امکان را میدهد که امروز یک کار بکنم و فردا کاری دیگر، صبح شکار کنم، بعد از ظهر ماهی گیری، عصر دامپروری کنم، و پس از شام به کار نقد بپردازم، یعنی دقیقاً هر کاری که در ذهن دارم، بی انکه هرگز شکارچی، ماهی گیر، چوپان، یا منتقد بشوم.» ۷- مارکس در این خصوص نوشته است: «میان جامعهی سرمایه داری و کمونیستی دورهای از دگرگونیهای انقلابی از جامعه ای به جامعهی دیگر قرار دارد. مترادف با آن نیز گذاری سیاسی است که در آن دولت میتواند چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نباشد.» Karl Marx, Selected Writing , ed. David Mclellan (Oxford: Oxford University press, 1977),137. «تغییر انسانها در ابعادی گسترده و تودهای لازم است، تغییری که فقط در جنبشی عملی میتواند رخ دهد، یعنی در یک انقلاب، این انقلاب لازم است، بنابراین، نه فقط به این دلیل که طبقهی حاکمه را نمیتوان از راه دیگری سرنگون کرد، بلکه به این دلیل که طبقه ای که آن را سرنگون میکند فقط در یک انقلاب میتواند موفق شود که خود را از شر همهی زشتیهای اعصار خلاص کند و آماده شود جامعه را از نو بنیان نهد.» The German Ideology, 94- 95. ۸- مارکس ساختار اجتماعی را این چنین تعریف میکرد: «شکل ویژهای که در آن کار اضافی پرداخت نشده از تولید کنندگان مستقیم بیرون کشیده میشود ارتباط سلطه و بندگی را تعیین میکند، هم چنان که این امر مستقیماً از خود تولید حاصل میشود و به نوبهی خود به عنوان تعیینگر بر آن تأثیر می گذارد. بر پایهی همین است که سراسر پیکربندی اجتماع اقتصادی که از روابط واقعی تولید سرچشمه میگیرد، و لذا همچنین شکل سیاسی ویژهی آن استوار است. در هر موردی ارتباط مستقیم صاحبان شرایط تولید است (ارتباطی که شکل ویژهاش طبعاً بر سطح معینی از تکامل سنخ و شیوهی کار، و لذا بر قدرت تولیدی اجتماعی آن منطبق است) که در ان نهفته ترین راز، بنیاد نهانی سراسر ساختار اجتماعی، و لذا همچنین شکل سیاسی ارتباط فرمان فرمایی و وابستگی، و در یک کلام، شکل ویژهی دولت را در هر مورد در مییابیم.» |
نظرهای خوانندگان
اگر درباره موضوعی اقتصادی (بحران فعلی) حرف می زنیم، نمی توانیم با استدلال و آوردن جملات مارکس به جایی برسیم. به آمار و ارقام و بررسی ساز و کارهای اقتصادی نیاز داریم.
-- بدون نام ، Apr 5, 2009 در ساعت 02:00 PMمن از مقاله ی فوق نمی توانم بفهمم که چه چیزی در حال فروپاشی است و چرا!
- به گمان من ماركس سعي كرده در تحليل ماهيت و كاركرد و حركت جوامع سرمايه داري به شيوه اي علمي به مسائل بنگرد و پيش بيني هاي خود را بر آن اساس بنيان گذارد. در اين خصوص مي توان گفت بسيار هوشمندانه، دقيق و تحسين برانگيز عمل كرده است.
با اين حال با نگاهي به شرايط كشورهاي جهان، طي شدن مراحل تكامل جامعه به يك سمت نظامهاي كمونيستي، وافعي به نظر نمي رسد.
مسلماً در جوامع امروزي، نقش دولتها در دفاع از منافع طبقات فرادست غير قابل انكار است ولي آيا اگر همه ثروتهاي خصوصي هم عمومي شده و كمونيسم حاكم شود، نهادي براي مديريت جامعه در بخشهاي مختلف نياز نخواهد بود؟ اگر نياز است، آيا اين مديريت نماينده همه اقشار جامعه خواهد بود يا نماينده پرولتاريا؟
به نظر مي رسد، همانگونه كه سرمايه داري در ذات خود دچار مشكلات و فراز و نشيبهاي دائمي است، نظامهاي اقتصادي متمركز هم نقطه ضعفهاي اساسي دارند. در نظامهاي متمركز، آزادي عمل، ابتكار و به فعليت درآمدن اراده انسانها ،در مقامات رده اول جامعه وجود دارد ولي هرچه به به سمت توده هاي دور از مركز قدرت برويم اين آزادي كاهش مي يابد و آنها مجبور به اجراي برنامه هاي حزبي در زندگي شخصي خود هستند.
-- حميد ، Apr 5, 2009 در ساعت 02:00 PMهر سيستم اجتماعي در هدف غايي خود بايد به دنبال آن باشد كه به كاهش درد انسانها كمك كرده و امكانات مساوي براي رفاه و رشد فرهنگي و علمي و آزادي انتخاب در زندگي در اختيار شهروندانش قرار دهد. در عين حال - اگر امكان پذير باشد - بايد شرايطي پديد آيد كه آزمندي و حرص موجود در لايه هاي بالاي جامعه را تعديل نموده و شرايط اجتماعي را انساني تر كند.
بنظر من یکی از دلایل بروز بحرانها در نظام سرمایه داری عدم توجه به عدالت نسبی است که تحت نظارت " قوه قضائیه " بایستی با دقت قوانین تئوریزه شده اجرا گردد و بروز فساد در این فرایند تاثیرات زنجیره ای ( همچون واکنشهای هسته ای در یک بمب اتمی ) را بدنبال خواهد داشت . بعبارت دیگر در مجموعه قوانین پیشگیرانه ( قوانین ضد تراست – تامین اجتماعی – درمانی -... ) که بر اساس نظریات مارکس در دنیای سرمایه داری بر قرار شد بایستی بگونه ای در سایر امور زندگی مردم تعدیل شده و عملی گردد و نسبی بودن نحوه اجرای این امور در بین افراد جامعه می تواند از بخطر افتادن آن جلوگیری نماید .
-- ایرانی ، Apr 5, 2009 در ساعت 02:00 PMبا یک مثال سعی میکنم سخنم رساتر شود : در اغلب کشورها جریمه عبور از چراغ قرمز – مجازات رشوه و مجازات توهین برای کلیه افراد یکسان است و این امر عدالتی مطلق را در خود دارد که بسیار آسیب پذیر است . اگر مجازات رشوه برای یک کارمند مثلا 5 سال زندان است همین مجازات برای یک قاضی قطعا بایستی پنجاه سال زندان باشد و برای یک معلم مثلا 20 سال و برای یک پلیس 30 سال و... و همینطور جریمه عبور از چراغ قرمز برای یک فرد ثروتمند بایستی بسیار بیشتر از یک فرد کم در آمد باشد در غیر اینصورت قطعا مشکل ساز خواهد شد .
اموری همچون بستر سازیهای عادلانه برای رشد عامه مردم بایستی با حساسیت زیاد مورد نظارت واقع گردد و اگر چنین شود قطعا نه رکود ناشی از بی انگیزگی کمونیسم دامن کشور را می گیرد و نه افسار گسیختگی نظام سرمایه داری و نه ژن پرستی ( نژاد پرستی) اسلامی ( شامل " خودی – غیر خودی " – " سید – رشنق " – " مسلمان – کافر " – " زن – مرد " -... )
نقطه شروع بحران فعلی در غرب نیز هنگامی بود که دولت ریگان نسبت به برخی اصول منطقی پذیرفته شده چشم پوشی کرد .
چیزی که فراموش شده این است که; انسان در وجود خودش موجودی دو شخصیتی میباشد. برای کنترل این دو شخصیتی چه باید کرد؟ چنانچه:اگر از بدو پیدایش مالیکت خوصوصی:اگرانسانها یک شخصیتی می بودند : امکان بوجود آمدن طمع کاری هم نمی بود. مثال: من یک کارد در دست دارم با آن می توانم کارهای روزمره انجام دهم:ولی اگر شخصیت دیگر من بر من چیره شود:می توانم جانداری را از بین ببرم . ممکن است که یک عنصر به خاطر تضاد بیرونی به مرحله انفجاری برسدو این تضاد را با پدیدهای خارجی حل کند: ولی آیا تضاد درونی انسانها حل خواهد شد؟ کمااینکه این تضاد باعث رشد انسان هم می شود.
-- شهرام دشتی ، Apr 6, 2009 در ساعت 02:00 PMمشکل دشوار بودن این مقاله مشکل تحلیل مارکس درباره بحران سرمایه داری نیست بلکه مشکل روایت گنجی از تحلیل مارکسی از بحران سرمایه داری است. کافی است مقاله گنجی را با مصاحبه ها یا مقالات مثلا دیوید هاروی مقایسه کنید.
-- محمد ا ، Apr 6, 2009 در ساعت 02:00 PM