رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه اجتماعی > «اصلاحطلبان از دایره تنگ "خودی" رها نشدهاند» | ||
«اصلاحطلبان از دایره تنگ "خودی" رها نشدهاند»زمانه: آنچه در زیر میآید بخش دوم متن گفت و گویی است که در ماه جولای گذشته توسط تعدادی از خبرنگاران درون مرزی با دکتر مشایخی انجام گرفته است. این گفت و گو اما امکان انتشار در نشریات کشور را نیافت. بخش نخست این گفت و گو، روز جمعه انتشار یافت. متن زیر ادامهی گفت و گو و بخش پایانی آن است. رهبری سیاسی در ایجاد نوآوری سیاسی دموکراسیخواهانه چه نقشی دارد؟ برخی فقدان رهبری سیاسی را عامل بسیاری از ناکامیهای فعالان سیاسی تحولخواه، طی سالهای اخیر میپندارند. آیا وجود رهبری واحد میان نیروهای سیاسی تحولخواه آنچنان ضرورت دارد که نبود آن چالشی اساسی در راه دموکراسیخواهی تلقی شود؟ در یک شرایط و فضای آزاد، البته مشکل بتوان میان «رهبری سیاسی» و حرکتهای جنبشی اولویت قائل شد. اینها دو جزء لازم و ملزوم هستند. در پارهای از جوامع دموکراتیک که سنت دیرپای حزبی وجود دارد، شاهد نقش مهمتر احزاب در مقایسه با جنبشها هستیم. به عنوان مثال، در آلمان، احزاب سوسیال دموکراتیک و در فرانسه و اسپانیا و ایتالیا، احزاب کمونیست عمدتاً نقش رهبری جنبشهای کارگری را بر عهده داشتهاند. در عین حال، در جوامعی که از سنت حزبی برخوردار نیستند، مخالفتهای سیاسی میتواند شکل جنبشی (اجتماعی ـ سیاسی) به خود بگیرد. این را هم در ایالات متحده میتوان مشاهده کرد و هم در تحولات اواخر دهه ۸۰ اروپای شرقی. در این شرایط، جنبشی حول یک خواسته محوری شکل میگیرد و به تدریج سیاسی شده و موتور حرکت اصلاحات فراگیر سیاسی میشود. جنبش حقوق مدنی دهه ۶۰ آمریکا و بهویژه جنبش همبستگی در لهستان نمونههای بارز این امر هستند. در ایران کنونی، به باور من اگرچه جنبشهای اجتماعی و گروهبندیهای سیاسی مخالف، تحت فشار بسیار هستند ولی، به نظر میرسد به طور نسبی، خردهجنبشهای اجتماعی امکان تحرک بهتری یافتهاند و به هر قیمت شبکههای ارتباطی حداقل خود را حفظ کردهاند. از سوی دیگر، نوعآوری سیاسی، در سطح نظری نیز در جامعه سیاسی رو به رشد است. این امر بیشتر در سطح فردی، محفلی، و تا حدود کمتری در سطح گروههای متشکل به چشم میخورد. این تحرک را بیشتر در طیف سکولار ـ دموکراتها (بهویژه بخشی از جمهوریخواهان) میتوان مشاهده کرد. اما، در عین حال، دو کمبود واقعی همچنان موجود است: اول، نوعآوری سیاسی در میان تشکلها هنوز شکل فراگیر و جا افتادهای پیدا نکرده است. راههای امتحان شده و بیثمر گذشته، متأسفانه همچنان خود را بازتولید میکند. از تلاش برای احیای نظام استبداد سلطنتی گرفته، تا ادامه راههای خشونتآمیز از نوع مجاهدینی یا برخی حرکات پراکنده قومی، تا تلاشهای سنتی برای ایجاد جامعه آرمانشهری سوسیالیستی (در نامهای گوناگون)، تا پیروی از «راه مصدق»، و البته، تلاشهای اصلاحطلبان حکومتی. دوم، بیارتباطی یا کمارتباطی میان خردهجنبشها و تشکلهای سیاسی. حکومت نیز، البته تمامی مساعی خود را به کار میگیرد که چنین ارتباطی حاصل نشود. اگرچه، آغاز فرآیند دموکراتیکسازی الزاماً محتاج رهبری سیاسی نیست و جنبشها، سازمانهای صنفی غیردولتی، و سندیکاها میتوانند هر یک در حوزههای معین خود جنبش برای حق (در مقابله با تبعیض) را به پیش برند. ولی برای نهادینه شدن حقوق و قوام گرفتن این امتیازگیریها از دولت، در نهایت، رهبری سیاسی لزوم پیدا میکند. به عبارت دیگر، شکلگیری جنبشها (جنبش رنگینکمان) که هدفش ایجاد هماهنگی میان خردهجنبشها و چالش سیاسی حکومت است، نمیتواند بدون رهبری سیاسی تحقق پیدا کند.
از میانه دوران اصلاحات بدین سو، هر از گاه ایدههایی جدید برای برونرفت از انسداد سیاسی پیشنهاد شد. در میان این ایدهها تا چه حد زمینههای بروز نوآوری سیاسی مورد نظر شما وجود دارد؟ علیرغم آنکه مفاهیم و طرحهای راهبردی الزاماً به شکلی آرمانی پیاده نمیشوند، با این حال، هر جنبشی محتاج برنامه و مفاهیمی است که نوعی چشمانداز تغییر را برای مردم ترسیم کند. من از میان این واژهها و مفاهیم «محاصره مدنی» را بیشتر می پسندم، به شرط آنکه تفسیری ماجراجویانه، کوتاهمدت، و ارادهگرایانه از آن مستفاد نشود. محاصره مدنی، در نگاه من، نقطه پایانی یک فرآیند درازمدت در کشاکش مسالمتآمیز میان نیروهای مدنی دموکراتیک (که البته در برگیرنده احزاب و تشکلات سیاسی نیز هست) با حکومت اقتدارگرا است. این بیانگر شرایطی است که نیروهای مدنی ابتکار عمل را به دست گرفته باشند و از فرادستی فرهنگی ـ سیاسی نیز برخوردار شده باشند. در چنین شرایطی، آنها شرایط و خواستههای خود را به حکومت ابلاغ میکنند. حکومت میباید میان برگزاری انتخابات آزاد و رودررویی با اکثریت جامعه یک گزینه را انتخاب کند. میبینید که نه «براندازان» و نه «اصلاحطلبان حکومتی» هیچیک خود را با این طرح همسو نمییابند. نقش رسانههای بینالمللی ایرانی همچون شبکهها و سایتهای خبری، مجلات الکترونیکی، وبلاگها و رادیوهای تحت وب را در پیدایش و ترویج نوآوری سیاسی چطور ارزیابی میکنید؟ آیا با استفاده از این وسایل ارتباط جمعی میتوان آنچه را به عنوان خلاء رسانهای نیروهای دموکراسیخواه خوانده میشود، مرتفع کرد؟ رسانههای بینالمللی ایرانی در مجموع در ۱۰ سال گذشته، گسترش کیفی داشتهاند و اکثراً از حیث محتوا و تنوع بهبود یافتهاند. علیرغم سانسور دولتی، بخش بزرگی از فعالان فرهنگی و سیاسی و روشنفکران درون مرزی، سرانجام، به پارهای از این رسانهها دسترسی پیدا میکنند، ولی به کُندی و گاه با تأخیر. در عین حال، رابطه آنها با این رسانهها یکسویه است، یعنی عمدتاً مصرفکننده هستند و کمتر در تولید و مقالهنویسی و مصاحبه و سخنرانی نقش فعال بر عهده میگیرند. توده مردم نیز، در تحلیل نهایی، تا حدودی تحت تأثیر فضای مطبوعاتی ـ تبلیغاتی رسانههای رسمی و دولتی قرار میگیرند. از این لحاظ، هنوز نمیتوان نقش رسانههای بینالمللی ایرانی را مکفی دانست. ولی گذشت زمان امکانات جدیدی را عرضه میکند که حکومت قادر به محدود کردن آنها نیست. کافی است فضای سیاسی، کمی گشایش حاصل کند و آن وقت خواهیم دید صدها هزار نویسنده، وبلاگنویس، روزنامهنگار، برنامهریز مطبوعاتی و خبرگزاریهای مستقل فضای فرهنگی ـ سیاسی را به سرعت متحول خواهند ساخت. گذار به دموکراسی بعد از دوم خرداد، شیوهای را مورد آزمون قرار داد که امروزه از سوی منتقدان به نام اصلاحطلبی حکومتی شناخته میشود. شیوهای که چند انتخابات اخیر در ایران، برخی از فعالان سیاسی را به این نتیجه رسانده، قابلیت آزمون مجدد را ندارد. از طرفی به نظر میرسد نیروهای تحولخواه چه آنان که روزی اصلاحطلبی را دنبال میکردند و چه آنها که منتقد این کار بودند، امروزه برای یافتن راهی تازه جهت ادامه روند تحولخواهی سردرگم هستند. از نظر شما در این شرایط چگونه میتوان گفتمان و سبک جدیدی توام با همفکری و همکاری هر دو سر این طیف ابداع کرد؟ اساساً چشمانداز همکاری نیروهای تحولخواه با یکدیگر را چگونه میبینید؟ امروزه جریانی که همچنان در تدارک و برنامهریزی برای اصلاح نظام باشد، دیگر وجود خارجی ندارد. ما با تشکلهای گوناگونی مواجه هستیم که برخی از آنها قبلاً اصلاحطلب بودند. امروز همه آنها اجزاء متشکله طیفی از نیروهای مخالف طیف اصولگرایان هستند. آنها خواهان فضا و سهم بیشتری از عرصه و امکانات قدرت برای خود هستند. آنها دیگر نه برنامهای برای اصلاح معنیدار نظام ارائه دادهاند، نه به دنبال ایجاد زمینهها و فرصتهای تازه هستند، نه هیچگونه نوآوری سیاسی را بشارت میدهند، و نه سر و کاری با حرکتهای تحولخواهانه و جنبشهای مدنی دارند. ولی مشغولی آنها صرفاً فرصتهای انتخاباتی ادواری است. مسلماً از دل این حرکت، دموکراسی معنیداری بیرون نخواهد آمد. از کوزه همان برون تراود که در اوست. با تأسف بسیار، از این همه ظرفیت و انرژی برای اصلاح، بخش اندکی واقعاً به کار گرفته میشود. تجزیه و تحلیل من از شرایط مشخص کشور، بیانگر آن است که اصلاح و تحول معنیدار و دموکراتیک از دل حرکتهای مدنی که داعیه کسب حقوق شهروندی و مقابله با تبعیض را دارند بیرون خواهد آمد. در این مورد سردرگمی ذهنی وجود ندارد. آزادی و فرصت مانور و حرکت وجود ندارد. حکومت فعلاً حاضر است هرگونه هزینه سیاسی را بپردازد، ولی فضاهای حرکت را از فعالان مدنی سلب کند. در عین حال، در فرآیند انتخاباتی نیز حقی برای این نیروها قائل نیستند. بنابراین، سردرگمی نظری ـ سیاسی در نقشه راه کمتر مطرح است تا امکان عملی پیاده کردن نقشه. نیروهای سیاسی تحولخواه (پسااصلاحطلب) امروز، بیش از هر زمانی، از همسوییهای فکری بسیاری برخوردارند. صرفنظر از آنکه درون کشور باشند و یا خارج از مرزهای جغرافیایی کشور. اما پدیده جهانی شدن، این فاصلهها را به حداقل رسانده است. تمامی جنبشهای درون ایران از امکانات و همکاری و همفکری ایرانیان خارج به درجات گوناگون بهره میگیرند. باید این امر را بیشتر پیگیری کرد. به یک معنی، نیروهای جامعه مدنی ایرانی فقط منحصر به نیروهای درون کشور نیست و همه را در بر میگیرد. شما در مقاله اخیرتان «مسأله حقوق شهروندی» را چتر فراگیری میدانید که میتواند تمامی نیروها را در یک جنبش سراسری گرد هم آورد. به نظر میرسد برای اقناع مردم به تلاش برای احقاق حقوق شهروندیشان محتاج نوعی آگاهی بخشی عمومی در مورد اصل حق شهروندی باشیم. از نظر حضرتعالی این آگاهی چگونه ایجاد میشود؟ همینطور است. بر این باورم که محتوای آن جنبش فراگیر اجتماعی، که بسیاری امروز از آن صحبت میکنند، همین حقوق شهروندی است. این در مقابل دموکراسیخواهی نیست، بلکه محتوای دموکراسیخواهی را تعریف میکند. در عین حال، دموکراسی را از یک مفهوم مجرد و عام به یک مفهوم مشخص برای هر گروه اجتماعی شهروندی تبدیل میکند. به عبارت دیگر، اگر یک اقلیت قومی به چنین جنبش فراگیری میپیوندد نه به علت دلبستگی عام و روشنفکرانه آنها به مقوله دموکراسی، که به علت تعلق خاطرشان به احقاق حقوق شهروندیشان (بهمثابه یک گروه مورد تبعیض) است. پس هر گروه اجتماعی از منظر خاص خود وارد این جنبش رنگینکمانی میشود. مسأله آگاهی بخشی برای جلب مردم به چنین تحرکاتی البته امری کلیدی است. ولی پرسش مهمتر آن است که این آگاهی بخشی را کدام بخش از جامعه آغاز میکند و با چه محتوایی. به نظر من، دو نوع فرآیند آگاهی بخشی را باید از یکدیگر متمایز کرد: یکی، در سطح روشنفکری و دیگری، در سطح مردم و بدنه گروههای اجتماعی مورد تبعیض. آگاهی بخشی روشنفکری، توسط روشنفکران هدایت میشود و عمدتاً برای تغییر ذهنیت و گفتمان حاکم بر جامعه روشنفکری است. آگاهی بخشی به بدنه اجتماع بهتر است به میانجی روشنفکران ارگانیک هر گروه و جنبش اجتماعی معین صورت گیرد. به عنوان مثال، زنانی که در جنبش زنان فعالند با تکیه بر منافع و حقوق مشخص زنان، آنها را به اهمیت حقوق شهروندیشان حساس میکنند و زمینه پیوستن دراز مدت آنها را به یک جنبش فراگیر ـ که در برگیرنده طیف گستردهای از گروههای شهروندی و همچنین روشنفکران و فعالان سیاسی باشد ـ تسهیل میکنند. هر دو شکل آگاهی بخشی مؤثر هستند و هیچیک جایگزین دیگری نمیشود. با نگاهی به شعارهای شخصیتها و جریانهای محوری طیفی از نیروهای اجتماعی که در میانه دهه ۷۰ به قدرت رسیدند، به افرادی برمیخوریم که اتفاقاً تأکید زیادی بر مفاهیمی چون حقوق شهروندی، حقوق بشر، نهادهای مدنی و جامعه مدنی داشتهاند، چه ایراداتی بود که نتوانست در عرصه عمل آنچنان که باید موفق شود؟ طرح موضوع حقوق شهروندی، امروز به این معنی نیست که پیشتر کسی از آن نام نبرده است. چرا، اتفاقاً حرکت موسوم به دوم خرداد در گفتمان اولیه خود بسیار از این مفاهیم صحبت کرد. ولی به چند دلیل آنها را به محتوای پروژه «اصلاحات» خود متصل نکردند. ۱. آنها این مفاهیم زیبا را در سطح مجرد و عمومی باقی گذاشتند و ویژگی آنها را برای هر گروه مشخص اجتماعی تعریف نکردند. شاید به این دلیل که آنها نخبهگرا بودند و عنایتی به مسایل خاص خردهجنبشها نداشتند. در نتیجه، سر هر بزنگاه تاریخی که قاعدتاً میبایست در کنار زنان، دانشجویان، جوانان، گروههای قومی، کارگران و... قرار گیرند، خیلی راحت از کنار آنها گذشتند و صرفاً به آنها به عنوان گروههای حامی در انتخابات نگریستند. ۲. اصلاحطلبان، هنوز، کاملاً از دایره تنگ «خودی» رها نشدهاند. نگاه آنها به دیگران، همیشه و تا حدی، دارای گرایشهای فرقهگرایانه بوده است. به همین دلیل و همیشه در انتهای بحث، بالاخره میگویند: فراموش نکنید که جامعه و فرهنگ ما دینی است. این چه معنی میدهد؟ آیا منظورشان امتیازات ویژهای برای افراد و گروههای مذهبی و یا قشر روحانیت و یا ایدئولوژی دینی است؟ یا آنکه احتمالاً، مرادشان آن است که نوع حکومت و نوع دموکراسی و نوع جنبشهای ما میباید همه نوعی دینی باشد؟ اگر غیر از این است چرا آن را به طور صریح در برنامه حزبی و تبلیغاتشان اعلام نمیکنند؟ در غیر اینصورت، این تلقی از اصلاحگری و دموکراسی نمیتواند با حقوق شهروندی گره بخورد. زیرا میتوان فرض را چنین گذاشت که آنها هنوز مفهوم شهروندی را (جدا از اعتقاد و فرهنگ و سبک زندگیاش) نپذیرفتهاند. باید از این منظر مفاهیم و پراتیک اصلاحطلبان را نقد کرد. • بخش اول: «حقوق شهروندی، محتوای دموکراسی است» |
نظرهای خوانندگان
Mashayekhi mibayast elamieh jahani hoghoogh bashar ra mikhand ghabl az in keh bist sal waqt khod ra hadar dahad.
-- بدون نام ، Nov 18, 2008 در ساعت 06:15 PM