حکایت دو مسیر اسلامِ امروز
آصف بیات ترجمه: هادی نیلی
در این مقاله، پروفسور آصف بیات این پیشفرض را به چالش میکشد که اسلام با دموکراسی سازگار نیست و مینویسد که تحلیلها باید در عوض بر شرایطی متمرکز شوند که مسلمانان در آن شرایط میتوانند اسلام را پذیرای ارزشها و قواعد دموکراتیک کنند.
این مقاله با شرح دادن دو مسیر متفاوتی که ایران و مصر طی کردند، نتیجهگیری میکند که در مسیر رسیدن به یک حاکمیت دموکراتیک، حیاتی است که شهروندان مسلمان هر چه بیشتر مهارت و جرأت پافشاری بر خواست جمعیشان را در برابر فشارها و تحدیدها کسب کنند و در «هنر حضور» استاد شوند.
آصف بیات، مدیر آکادمیک ISIM است و کرسی ISIM را در دانشگاه لایدن دارد. آخرین کتاب او «دموکراتیک کردن اسلام: جنبشهای اجتماعی و چرخش پسااسلامگرایی» را انتشارات دانشگاه استنفورد در سال ۲۰۰۷ منتشر کرده است.
آصف بیات، مدیر آکادمیک «انستیتوی بینالمللی مطالعات اسلام در جهان مدرن
بحث راجع به «کمبود دموکراسی» در خاورمیانه، جدید نیست. آنچه جدید است، توجه علیحدهای است که به عامل اسلام به عنوان مانعی برای اصلاحات دموکراتیک داده میشود. برخی با تأکید بر سلطه خدا و گرایشهای مردسالارانه، استدلال میکنند که اسلام از اساس با دموکراسی در تضاد است.
با وجودی که بسیاری از مسلمانان این اتهام را با اشاره به این رد میکنند که خدا سلطه را به انسان داده تا بر خود حکومت کند و عدل اسلامی اجازه تبعیض بر مبنای طبقه، نژاد یا جنسیت را نمیدهد، این بحثها عموماً در حوزههای تماماً کلامی و فلسفی فرو رفتهاند و تلاش کافی برای فهم سیاست وابستگی دینی و برداشت عملی مسلمانان از دینشان در رابطه با آرمانهای دموکراتیک صورت نمیگیرد.
در کتاب «دموکراتیک کردن اسلام»، نظر من این است که مسألهای که به طور مداوم مطرح میشود این نیست که آیا اسلام با دموکراسی در تضاد هست یا نیست (که این، خودش مبحثی پیچیده است)، بلکه سؤال این است که چگونه و در چه شرایطی مسلمانان میتوانند اسلام را پذیرای دموکراسی کنند.
هیچ مسأله ذاتی در مورد اسلام - یا هر دین دیگری - آن را ذاتاً دموکراتیک و یا غیردموکراتیک نمیکند. مسأله دموکراسی و اسلام، بستگی دارد به روشهای پیچیدهای که دینداران با آنها دینشان را درک میکنند و با ایمانشان زندگی میکنند:
برخی دینشان را به شکلی انحصاری و مطلقه گسترش میدهند، در حالی که برخی دیگر از دینشان عدالت، مشارکت و چندصدایی (پلورالیزم) را برداشت میکنند. این که چرا فرد یا گروهی یک نصّ واحد را این طور متفاوت درک و ارائه میکنند، سؤالی سیار جالب و پیچیده است؛ سؤالی که تا اندازه زیادی وابسته است به گذشته افراد، موقعیتهای اجتماعی و انگیزههای متفاوت آنها.
در حالی که بحث زیادی درباره روندهای «اسلامگرایی بنیادگرا» میشود که عمدتاً مبتنی بر قرائت پیوریتنی و انضمامی از اصول میشود، اما خیلی کم درباره جنبشهای اجتماعیای میدانیم که من آنها را « پسا اسلامگرایی» مینامم؛ همان جنشهایی که سعی دارند فاصله بین اسلام و دموکراسی را کم کنند.
«پسا اسلامگرایی» که از دل تناقضهای سیاست اسلامی سر برآورده، تلاشی را نشان میدهد برای درآمیختن دینگرایی با حقخواهی، ایمان با آزادی، و اسلام با حق اختیار. پسا اسلامگرایی از اساس بنا دارد، بر حقوق به جای وظایف، چندصدایی به جای تکصدایی اقتدارگرا، نگاه تاریخی به جای نصگرایی محض، و آینده به جای گذشته، تأکید کند.
اینکه اسلام با تفکرات دموکراتیک تطابق دارد یا نه، اول از همه به این بستگی دارد که طرفداران این چشماندازها – اسلامگرایی و پسا اسلامگرایی – تا چه اندازه میتوانند تفوق خود را در جامعه و دولت را تثبیت کنند یا نه. تاریخ جنبشهای اجتماعیدینی در ایران و مصر از دهه ۷۰ میلادی، محیط پرباری را فراهم میکند تا منطق، شرایط و نیروهای پشت دموکراتیک یا غیردموکراتیکخواندن اسلام آزموده شوند.
در ایران، انقلاب سال ۱۹۷۹ و تأسیس یک دولت اسلامی، شرایط را برای برانگیختن ایدهها و جنبشهای پسااسلامگرایی آماده کرد که بنا داشتند از اسلامگرایی در جامعه و در حکومتداری عبور کنند.
در چالشهای هرروزه آنان، همان طور که به طور مفصل در کتاب توضیح میدهم، زنان، جوانان، روشنفکران دینی و گروههای اجتماعی مسلمان دیگر، مفاهیمی از حقوق فردی، تساهل، برابری جنسیتی، و جدایی دین از دولت را با ایمان خود آمیختند؛ آنها با حضور و پیشبرد کنشگرانه خود در جامعه، رهبران سیاسی و مذهبی را وادار به اِعمال یک تغییر «پستاسلامگرایانه» در پارادایمها کردند. در واقع دولت اصلاحات رییسجمهور خاتمی (۱۹۹۷ تا ۲۰۰۴) تنها یکی از ابعاد این روند فراگیر، بُعد سیاسی، را منعکس کرد.
برعکس در مصر، به جای یک انقلاب اسلامی، یک جنبش اسلامگرای فراگیر با چشمانداز اخلاقی محافظهکارانه، زبانی عامهپسند و پوپولیستی، گرایش مردسالارانه، و تبعیت از نصگرایی پرورش داده شد.
بازیگران اصلی صحنه اجتماعی مصر - یعنی طبقه روشنفکر، تازه به دوران رسیدهها، فعالان زن مسلمان، الازهر، طبقه نخبه حاکم، و دولت - همه تحتتاثیر «جوّ اسلامگرایی» فراگیر، همه حول یک زبان مشترک، یعنی زبان بومیگرایی و اخلاقگرایی محافظهکارانه همگرا شدند و این طوری «انقلاب منفعل» مصر را شکل دادند.
این «انقلاب منفعل» به سبک گرامشی، یک احیای اسلامی هدایتشده را نمایندگی میکرد که در آن دولت که قرار بود هدف نخستین تغییرات باشد، موفق شد کاملاً در حیطه قدرت باقی بماند و در عین حال، گفتمانهای انتقادی، نواندیشیهای دینی، و مطالبات دموکراتیک را به حاشیه رانده شدند.
بهاینترتیب، نه جنبش اسلامگرایانه مصر در «اسلامیکردن» دولت مصر موفق شد و نه پسااسلامگرایی ایران در دموکراتیزهکردن جمهوری اسلامی. هر دو جنبش با مخالفت سخت از جانب نخبگان قدرت خود روبه رو شدند.
به بیان دیگر، تنگنای سیاسی در این کشورها بیشتر از آنکه فینفسه تابعی از دین بوده باشد، تابعی بوده از موانع ساختاری و منافع و انگیزههای بلندمدت نخبگان مسلط بر قدرت. پس پرسش اساسی این است که جنبشهای اجتماعی تا کجا میتوانند بدون پناهبردن به خشونت، وضعیت سیاسی را در منطقه خاورمیانه - منطقه ای گیرافتاده در دست حکومتهای اقتدارگرا (چه مذهبی و چه سکولار)، اپوزیسیون اسلامی با گرایش به دین انضمامی، و استیلای پرسروصدای بیگانگان - تغییر دهند؟
جنبشهای اجتماعی فراگیر، بروزی یکباره و مقطعی نیستند که با یک رفتار سرکوبگرایانه از بین بروند. بلکه روندهای ریشهدار عاملیت و تغییر هستند؛ روندهایی با فراز و فرود، که «پیوندهای تاثیرگذار»ی پایدار آن میتواند بسیج همگانی را در فرصتهای مناسب احیا کند.
این جنبشها میتوانند با تولیدات فرهنگی خود (مانند شکلدادن به شیوهزیستهای نوین و شکلهای جدید برای اندیشیدن، زندگیکردن، و رفتارکردن)، دولتها و نخبگان سیاسی را با توجه به حساسیتها، آرمانها و انتظارات جامعه، نوسازی (یا «جامعهپذیر») کنند. «جامعهپذیرکردن دولتها» - مفهومی که میتواند سرنخی برای فهم اثر جنبشهای اجتماعی و «شهروندی کنشگرانه» در تقویت چرخش به سمت دموکراسی در جامعههای مسلمان فراهم کند.
ولی باید توجه کرد که جنبشهای اجتماعی در خلأ نمو پیدا نمیکنند؛ آنها نیاز به پسزمینههای بارور روشنفکری و حساسیتهای انتقادی اساسی دارند که نه تنها میتواند مجموعهای از جنبشها را برای دگرگونی پرورش دهند، بلکه پذیرای نهادهای دموکراتیک هم میشود. خلاصه اینکه دگرگونی در حساسیتهای جامعه، یک پیششرط برای یک چرخش پایدار به سمت دموکراسی است.
چنین دگرگونیهایی صرفاً با آگاهسازی و آموزش آغاز نمیشوند، بلکه بهویژه از طریق شهروندی کنشگرانه مردم عادی (معلمها، دانشجویان، جوانان، زنان، کارگران، هنرمندان، و روشنفکران و...) دنبال میشود؛ همانهایی که در زندگی روزمره خود مطالباتشان را بیان میکنند، تخطیها را گوشزد میکنند، مسولیتهای خویش را ادا میکنند، و در عملکردهاشان بهترین میشوند.
شهروندان مسلمان نمیتوانند پیشگام یک جنبش دموکراتیک باشند مگر آنکه در «هنر حضور» استاد شوند؛ یعنی آن مهارت، جرأت، و نازکبینی اجتماعی را به دست بیاورند که قادر است اراده جمعی را با وجود محدودیتها به حاکمان اعمال کند.
این کار، با دور زدن موانع، انجام هر آنچه ممکن است، و کشف کردن فضاهای جدیدی که در آن شهروندان، نخبگان سیاسی را وادار میکنند که صداشان را بشنوند و حضورشان را حس کنند. با حضور کنشگرانه آنها در هر فضای اجتماعی موجود است که شهروندان عادی میتوانند جامعههای خود را جوری تغییر دهند که شخصیتهای اقتدارگرا را پس بزند، بر نخبگان حاکم بر خود تفوق پیدا کند، و قادر شود حساسیتهای جمعی خود را به دولت و عمّال آن بقبولاند.
منبع: ISIM Review
|
نظرهای خوانندگان
با تشکر از جناب هادی نیلی متمایل ام به این نکته تصریح کنم که متن استراتژیکی بود و بر جنبه های غیر نظری مشکله ی سازگاری اسلام با دموکراسی انگشت تاکید نهاده بود. اما برای برابرنهاد یک واژه پیشنهادی غیرقطعی دارم. پیشنهاد من این است که واژه puritanبه سلفی یا سختکیش یا خلوص گرا ترجمه شود.
-- یاسر میردامادی ، Jun 30, 2008 در ساعت 12:03 PMروی نظر جناب میردامادی نظر دارم. «خلوص گرا» بار معنوی خاصی دارد که بهنظر برای ترجمهی puritan نباید بهکار رود.
-- سوشیانت ، Jun 30, 2008 در ساعت 12:03 PM