رادیو زمانه > خارج از سیاست > زبان > ارشادیزه کردن زبان | ||
ارشادیزه کردن زبانبهمن طاوسیدر سیاحتنامهی ابراهیم بیگ زینالعابدین مراغهای جایی شمسالشعرایی صله بگیر که شعر نزد دربار میبرد در حضور جمعی که از قضا راوی سیاحتنامه نیز میانشان حضور دارد، شعری میخواند. راوی در میان شعرخوانی این شمسالشعرا، فریاد اعتراض برمیآورد. اعتراض راوی در آنجا به زبانی است که جهان موجود را مصادره خود میکند و در خود وارونه میکند. زبانی که به جای گفتن از زغال معدنی، از خال لب میگوید، به جای درختان گردو و کاج مازنداران از قامت چون سرو و شمشاد میگوید، به جای سوتِ راهآهن از نوای عندلیب گلزار و به جای شمع کافوری از شمع و پروانه میگوید یا به جای کشت چغندر از شیرین لبان میگوید. مراغهای در این فصل از کتاب، همسو با خواستگاه سیاسی غالب مشروطه دقیقاً همین زبان سیستماتیک مصادرهگرانه و در اینجا غیر رسانهای را هدف میگیرد. زبانی که ضرورت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را در خود وارونه، جعل و بدل به رومانتیسمی ادبی میکند. ریشهشناسی زبان ارشادیزه رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی، ما را رهنمون به منابع متفاوتی میکند. از همین نوع رومانتیسم شمسالشعرایی گرفته تا ادبیاتِ دفاع مقدس. به نمونهای دیگر توجه کنید. صداهای متفاوتی در رسانههای تهران واقعهی هواپیمایی را که چندی پیش چون همیشه بر اثر «نقص فنی» در یکی از شهرکهای نیروی هوایی سقوط کرد و منجر به کشته شدن قریب به صد نفر خبرنگار شد، گزارش دادند. به دو نمونه از اولین واکنشهای مسوولان دولت توجه کنید: ریشهی این ادبیات را به سهولت میتوان در ادبیات دفاع مقدس و ادبیاتی که طی سی سال هر واقعه و حادثهی از این دست را با مسکوت گذاشتن آسیب شناسی و ضروریات اینچنین وارونه و بدل به یک ماهیت معنوی کرده است، یافت. جعبهی سیاه این هواپیماها و هر واقعیتی بهعنوان معنای پروتاریخمند همواره در قبال «کبوترانی که عاشقانه و بیصبرانه به آسمان حضرت دوست پرکشیدهاند» بدل به امری کاملاً انضمامی، حاشیهای میشود. اسطورهها تنها قدرت را بازتاب و بازتولید میکنند. بگذارید طرح نشانهشناسانهی همین زبان بالا و واقعهی هواپیما را بریزیم. شهید نامیدن و یاران غریب و کبوترهای عاشق خواندن کشتگان حادثه، از این روست که آنان طی امری قدسی کشته شدهاند. میدانیم که این زبان در مورد هر مرگی چنین القاب افتخارآمیز و مدالهایی را بر سینهی مرده نمیآویزد. مرگهایی خصوصی و غیردولتی فاقد ارزشی برای اهدای این القاب هستند. این تنها مرگهای دولتی هستند که در تعاقبش مفتخر به مدالهای زبان ارشادیزه میشوند. کشتهشدگان مرگ دولتی - به هنگام مأموریت دولتی - شهید هستند، چرا که طی انجام امری قدسی کشته شدهاند. امر قدسی همان امر دولتی است. از این رو، دولت وجودی قدسی است. در اینجا دال ما، کبوتران عاشق و یاران غریب و مدلول ما، امر قدسی دلالت نهایی و نشانه را میسازد: قداستِ دولت و همین قداستی است که ظرف سی سال گذشته به واسطهی اسطورهی زبان ارشادیزه مکرراً باز تولید میشود. زبان رسمی ارشادیزه، هر زبان غیر همسو با خود را انکار میکند و در عین حال طوری وانمود میشود که گویی هفتاد ملیون سکنهی این سرزمین به همین زبان مطلقه تکلم میکنند. زبان ترکی، کردی و عربی که زبان مادری میلونها نفر است همه یکجا بلعیدهی زبان فارسی میشود و آن هم تنها از یک نوعش یعنی زبان مطلقهی شمسالشعرایی ارشادیزه. مجری شبکهی سراسری صدا وسیما که خود اصلا ترک است در ابتدای برنامهاش چند جملهای به زبان ترکی با مهمان برنامه تبادل میکند و این دیالوگ چند ثانیهای را با شفقتی ملوکانه به تمام «هم وطنان آذری» تقدیم میکند تا لابد این هدیه را با این واقعیت که تمام اقوام ایرانی از حق تحصیل به زبان مادریشان محروم هستنند، تاخت بزند. تلویزیون همواره با همان شفقت ملوکانهاش، نه آنچه حق طبیعی ماست، بلکه حقی که خود برای ما آفریده است، یعنی همان چند جملهی ناقص و کج و کوله به زبان ترکی را به ما «هدیه» کرده است و بیان ما هم قطعاً قاصر است از شکرگزاری این همه تفقد و مهر و هدیه. اما این، تنها زبان اقوام ایرانی نیست که با زبان ارشادیزه انکار میشود. زبان فارسیزبان نیز انکار شده است. زبانی که در کوچه و بازار و خیابان با بافتها و اشکال و سطوح متفاوتی در تداول فارسیزبان است. زبان دشنام، زبان عشق، زبان شهوت انکار شده است. زبان همه غنایش را از شاعر میگیرد و از میان شعرا تنها شمسالشعرا در اسطورهی زبان ادبی ارشادیزه حاضر است. فارسی براهنی، شاملو، رحمانی؛ فارسی رویایی یا علی عبدالرضایی، فارسی چوبک و حتی فارسی آلاحمد انکار شده است. تهرانِ این زبانها انکار شده است و پایتخت، تنها تهران شمسالشعرایی ارشادیزه است. جایی که هوا آکنده از مهر است و قاصدکها خبر از صلح و دوستی آوردهاند. بیخود نیست که نخستین نشانهی نمادین ثمره و تثبیت هر انقلابی را تسخیر رادیو و تلویزیون حکومت قبلی میدانند. در واقع صرف نظر از دستیابی به وسیعترین حوزهی ارتباطی ممکن فتح رادیو و تلویزیون به دست انقلابیون عملیات آزادسازی کشور، پایتخت و سکنهاش از مصادرهی زبان است و اعلام انقضای آن. به نمونهی دیگری در صدا و سیمای جمهوری اسلامی توجه کنید. نمونهای که از قضا شباهات بسیاری با دادگاه دومینیچی در فصل پیروزی ادبیات اسطورهشناسیها دارد. این برنامهی تلویزیونی که تنها در سطح تهران پخش میشود، به قصد آسیبشناسی تبهکاری با پرداختن به نمونههای حاضر یعنی تبهکارانی که تحت عنوان (شاهد) در برنامه حضور دارند، توسط گروه اجتماعی تلویزیون ساخته و آماده شده است و هر هفته با تعدادی کارشناس بزهکاری و تماشاچی حاضر در استودیو اجرا میشود. دومینیچی جوان برنامهی استودیویی یا همان (شاهد) و تبهکار محصور در اتاقکی شیشهای که تنها سایهاش را با امکانات نورپردازی باز میتاباند به پرسشهای مجری برنامه، کارشناسان بزهکاری و تماشاچیها که گرداگرد اتاقک او را محاصره کردهاند، پاسخ میدهد. کمابیش با دادگاهی علنی از نوع استودیوییاش سروکار داریم. موسیقی ملایمی که بیشتر به کار یک ماهیگیری عصرانهی بورژوایی میآید از ابتدا تا انتهای این برنامهی تلویزیونی زیر صدای تبهکار (شاهد) و کارشناس و مجری و تماشاچی شنیده میشود. در اینجا صنعت موسیقی زیر صدا که به قول آدورنو تصاویر را بیشتر دراماتایز میکند و یا در مراکز خرید و پاساژها میل متوحش معطوف به (مُد) را میافزاید، با انتخاب یک موسیقی ملایم، هرگونه استناد مستقیم به خشونت موجود را – در برنامهای که مدعی پرداختن به آسیب شناسی خشونت است سلب میکند. قضات برنامه که در اینجا شمایل کارشناس و کارشناسی به تن دارند، با امکاناتِ زبان ارشادیزه سخنرانی میکنند. زبانی که چنان دچار کلیگویی موهومی است که هر نوع آسیبشناسی را به امری محال بدل میسازد. تبهکار (شاهد) یا دومینیچی برنامه که اینجا نیز در زندانی سمبلیک و داخل اتاقکی است، به زبانی که قضات از او میخواهند سعی به بیان پاسخ دارد. یعنی زبانی که از همه چیز میگوید و بر هیچ چیز دلالت نمیکند. زبانی شبحگونه که از چیزها جز هالهی موهومی نمیسازد. تئودور آدورنو و هورکهایمر در روشنگری به مثابهی فریب تودهای، مشخصات این زبان را چنین شرح میدهند: هر عنصری در یک دنبالهی داده شده از حروف که از حد همبستگی و ربط با رخداد توصیف شده فراتر رود به منزلهی امری ناروشن یا متافیزیکی لفظی طرد میشود. در نتیجه کلمه که اینک فقط میتواند چیزی را توصیف کند، بیآنکه بر آن دلالت کند چنان برشی «تثبیت (Fixated) میشود که دیگر چیزی جز فرمولی منجمد از آن باقی نمیماند. این امر بر زبان و موضوع به یکسان تأثیر میگذارد.» مجری برنامهی تلویزیون با بیان شعری، مبتذلی جامعه را سرشار از گلهای بسیار میداند که در کنار خارها روئیدهاند، میگوید گل بیخار وجود ندارد و همچنین مطابق با هدایت و ارشادی که رهبران سیاسی در ایران بایستهترین و خطیرترین مسوولیت رسانههای جمعی میدانند شاهد را ارشاد میکند، از «مشهد مقدس و پابوسی امام رضا» به عنوان سرمایهای در مملکت نام میبرد که با توسل به آن میتوان از بزهکاری جلوگیری کرد. او همچنین از «آغوش اجتماع» و نقش «هیاتهای مذهبی» میگوید و یا در جای دیگر (شاهد) یا تبهکار را «ماهی درون تنگ» مینامد. اما آخر این جملات به چه دلالت میکنند؟ چه چیزی از وضع موجود را تشریح میکنند؟ به کجای خشونت موجود استناد میکنند؟ در اینجا آن حوزه متافیزیک زبانی که آدورنو و هورکهایمر میگویند و زینالعابدین مراغهای به نوعی دیگر به آن میتازد، دقیقا مقارن است با تعلیق معنای بارت. شاهد، متهم، محکوم، تبه کاربدل شده است به (ماهی درون تنگ) و (گل کنار خار) و موسیقی زیر صدا هم البته این ماهیت برساخته و بزک شدهی شعری از او را بیشتر دراماتایز میکنند و به ابتذال فرو میکشاند. وجه پرو تاریخمند (شاهد) برنامه هر دم بیشتر به نفع این ماهیت شعری (ماهی درون تنگ) تقلیل مییابد. در اینجا وجوه تاریخمند او برخلافِ دادگاهِ بارت با ترفندهای متعددی کاسته میشود. از یک سو موسیقی زیر صدا، از سویی اتاقکی که وی را به طرزی سمبلیک زندانی کرده است و حتی نامی که به وی دادهاند (شاهد) و از سویی دیگر اسطورهی زبان ارشادیزه. (شاهد) نیمهجان و فقیر میان تصاویر دکوراتیو و ساخت و سازی که وی را مبدل به شکل ساختهاند، زبانش نیز خطرزدایی، سمزدایی میشود. اما اسطوره وی را در اینجا نیز تنها مبدل به آینهای برای نمایش قدرت و ایدئولوژی کرده است. (شاهد) برنامه تنها یک بار و به پیشنهاد زبان ارشادیزه از تأثیراتِ رفیق بد که سالهاست هر جنایتی منتسب به او است و حتی مورد تمسخر سریالهای به اصطلاح طنز تلویزیونی هم شده است، به عنوان مسبب اصلی گرفتاریاش میگوید. مجری به ضربالعجلی به جهت به روز نبودن زبان (شاهد) کلیشهی زبانی وی (رفیق بد) را مورد هدف قرار میدهد و از آن به عنوان کلیشهای تلویزیونی یاد میکند تا زبان را وارد بسترهای تازهتری سازد. در همین زبان تازهتر و به روزتر است که همواره میتوان حدی از حقانیت را آمیخته با بیان شعری محفوظ داشت. در واقع مجری، از تخریب اسطوره توسط (شاهد) جلوگیری میکند. بارت این فن را که به حفظ و نجات اسطوره میشتابد «مایه کوبی» نامیده است. ما نیز در ایران از آن بهعنوان (سوپاپ) اطمینان نام میبریم. یعنی وقتی اسطوره شر عرضی که از آن نهادی طبقاتی است را قبول میکند تا شرِ اساسی همچنان پنهان بماند. حملهی مجری برنامه به (رفیق بد) و کلیشههای اینچنین، دقیقاً پذیرفتن همین شر عرضی است تا شر اساسی را مکتوم بگذارد. مجری بار دیگر در انتها از (شاهد) که سراسر برنامه را در سکوت سر کرده، میخواهد تا کلام آخرش را بر زبان بیاورد و شاهد، بیلحظهای تامل جمله زیر را با بغضی فرو خورده ادا میکند: نصیحت کنید ما را. (شاهد) تبهکار شکست میخورد. بدل به آینه قدرت میشود بیآنکه از خود اختیاری داشته باشد. زبانش از او سلب میشود. اسطوره را پا برجاتر نگاه میدارد و این امر متحقق نمیشود، مگر با ذوب و حل شدن خودش در اسطوره. نصیحت آینهای است دقیق از کلیت ناصح وزارت فرهنگ و ارشادی که خطیرترین مسوولیتش را با استناد به گفتههای رهبران سیاسی، نصیحت و ارشاد میداند. (شاهد) و تبهکار باز هم مطالبهی نصیحت بیشتری از وزارت ارشاد میکند. دیگر همه چیز تمام شده است و ما کاری از دستمان برنمیآید جز اینکه به عنوان گناهکارانی ازلی و ابدی نصیحت شویم. شکست در دادگاه مطروحهی بارت با محکوم شدن متهم (دومینیچی) به گیوتین تعریف میشود، اما شکست در اینجا با نکتهای تعبیر میشود که بارت به نوعی پیشگوییاش کرده بود: «در این واقعه، نوعی نمایش وحشت حضور داشت که تمامی ما را تهدید میکند، وحشت اینکه قدرتی مورد قضاوتمان قرار دهد که میخواهد تنها زبانی را بشنود که با آن خطابمان میکند. ما همگی دومینیچیهای بالقوهایم، آن هم نه بهعنوان جانی که بهعنوان متهم، محروم از زبان خویش یا بدتر از آن تحت اختیار زبان متهمکنندگانمان که بدان وسیله تحقیر و محکوممان میکنند.» مرزی بین تعریف زبان و اسطوره، از سالوس هشیار و شیاد یا اراذل و اوباش با ملت غیور و قهرمان و ایثارگر نیست. ما هیچیک از این دو نیستیم و در عین حال همه در بند زبانی هستیم که به هر صورتی که بخواهد خطابمان میکند. ملت سالوس و رذل یا قهرمان و غیور و شهیدپرور. قدرت در تمام این خطابهها تنها خود را در ما بازتابانیده و باز تولید میکند. 1. مطالعات فرهنگی، ترجمهی نیما ملکمحمدی و شهریار وقفیپور، نشرتلخون بخش نخست مقاله:ملت غیور و شهیدپرور و گرامی |
نظرهای خوانندگان
Harche faryad darid bar sare farsi bezanid
-- Persian ، Mar 24, 2008 در ساعت 02:00 PMمن اینجا از جمهوری اسلامی نمیخواهم طرف داری بکنم ولیکن ایشان در باره یک پدیده ای مثل زبان اینقدر وحشت آفرینی میکند که تو گویی با یک جلاد بیرحم و مخوف طرف هستیم..وحشت آفرینی تا کی؟
-- بدون نام ، Mar 25, 2008 در ساعت 02:00 PMمن واقعا لذت بردم از این مطلب.زبان نویسنده بسیار پاکیزه و تاثیر گذار و به دور از بازی های زبانی رایج در این قبیل مقالات است و در عین حال از محدوده تحقیقی اش تخطی نمیکند و این خودش بر تاثیر گذاری آن می افزاید.
-- لیدا نیشابوری ، Mar 30, 2008 در ساعت 02:00 PMبا تشکر