رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۷ اسفند ۱۳۸۶

ارزیابی تفاوت‏های انسانی و میان گروهی در فرهنگ ایرانی

روانشناس بالینی – روان‌درمانگر خانواده
رضا کاظم‌زاده

(بخش نخست)

مقدمه
اگر تمامی دنیا از یک وحدت یکپارچه و همگونی پیوسته شکل پذیرفته بود، احساس تنهایی معنا نمی‏یافت. احساس بیگانگی، از کشف خویشتن به عنوان موجودی متفاوت و مجزا از محیط ناشی می‏شود. نوزاد انسان به هنگام تولد از آنجایی که هنوز دستگاه روانی (appareil psychique) وی نظام نیافته است، درست در نقطه‏ی مقابل این وضعیت قرار دارد و تصوری از "خود" به معنای موجودی مستقل، یکپارچه و جدا از دنیای بیرون ندارد. او در نوعی رابطه‏ی بهم آمیخته (fusionnelle) با دنیای پیرامون به سر برده، میان خود و مادر تمایزی قائل نیست. همین تجربه می‏تواند بعدها خود را به صورت میل ناخودآگاه و گاه خودآگاه بازگشت به "بهشت اولیه" و نستالژی بهم آمیختگی و یگانگی با دنیای پیرامون نشان دهد.1

چرا که فرایند تفرد و جدایش پذیری هر چند اجتناب ناپذیر و برای رشد بهنجار شخصیت ضروری است، با این حال به سختی و همراه با رنج فراوان تحقق می‏پذیرد. زبان به مثابه سیستمی نمادین که هدفش در درجه‏ی نخست برقراری ارتباط میان انسان‏هاست، تنها هنگامی می‏تواند بکار گرفته شود که "من" کودک و دستگاه روانی‏اش شکل گرفته باشد. روان‏شناسان به خوبی می‏دانند که نقصان در رشد و تکوین بسامان "من" در کودک چه اثرات مخرب و اجتناب ناپذیری در استفاده صحیح از زبان پدید می‏آورد. [2]

در واقع بهره گیری از زبان به منزله‏ی پیچیده‏ترین امکان ارتباط، مشروط به تقسیم دنیای فرد به درون ("من") و بیرون ("غیر من") است. این جدایی برگشت‌ناپذیر و پیدایش "فردیت" در کودک است که ارتباط نمادین را میسر می‏سازد. بدین ترتیب نظام‌پذیری "من" و پیکرگیری مرزهایی مشخص میان دنیای درون و بیرون است که با ایجاد تفاوت، ارتباط را همزمان ممکن و ضروری می‏سازد. ممکن چرا که ارتباط به مثابه پلی که دو واحد مجزا را به یکدیگر پیوند می‏دهد، تنها در شرایطی می‏تواند معنا داشته باشد که مرزی قاطع این دو را از یکدیگر تفکیک کرده باشد؛ و ضروری از آن رو که بدون ارتباط میان این واحد با دنیای بیرون و جذب و بررسی مدام اطلاعات خارجی، هیچ سیستم بازی قادر به ادامه‏ی حیات نخواهد بود.

با این حال اگر تمایز و ایجاد تفاوت میان خود و دیگری، دنیای درون و بیرون، من و غیر من، شرط اصلی و دلیل وجودی پیدایش شعور و آگاهی به خود و از سوی دیگر وجود و ضرورت ارتباط است، انسان‏ها در روابط خود با دیگران اغلب آن را به دست فراموشی می‏سپارند. ما معمولاً می‏پنداریم که دیگران نیز همانند ما فکر و احساس می‏کنند و در اغلب موارد از کشف موارد خلاف آن دچار حیرت، سرگشتگی و حتی خشم می‏شویم.

در چنین حالتی تفاوت میان خود و دیگری به مثابه خطا در نظر و یا احساس دیگری تلقی می‏شود و اغلب نیز با این استدلال ساده انگارانه و به ظاهر بدیهی تایید می‏شود که دو نظر و پنداشت متفاوت در مورد امری واحد نمی‏توانند همزمان درست باشند.

چنین پنداری در مورد روابط میان آدم‏ها و آنچه ما "واقعیت انسانی" می‏نامیم به دو دلیل اساسی اشتباه است. دلیل اول این که دو انسان از همان ابتدا به دلیل تفاوتی که از لحاظ نحوه‏ی شکل گیری دستگاه روانی و در نتیجه شخصیت‏شان میان ایشان پدیدار می‏شود، نمی‏توانند در تمامی موارد مانند یکدیگر بیندیشند و یا احساس کنند. همانطور که گفتیم نوزاد انسان به هنگام تولد فاقد "من"، "شخصیت" (personnalité) و به زبان روانکاوی "دستگاه روانی" است و بیشتر به لوح سپیدی می‏ماند که هنوز کارکردهای اصلی آن نقش نبسته‏اند. دستگاه روانی نوزاد در اثر تماس با دنیای بیرون و تجربیاتی که به مرور و در طی سال‏های اول زندگانی کسب می‏کند، شکل می‏گیرد. در نتیجه وابستگی پیکرگیری دستگاه روانی به دنیای خارج و پیوستگی چنین تجربیاتی به محیط، به کل همانندی کامل میان دو روان و شخصیت را (از آن جایی که موقعیت و شرایط در مورد هیچ دو نفری - حتی دوقلوهای همسان - یکسان نمی‏باشد) مطلقاً ناممکن می‏سازد. اما دلیل دوم این است که فردیت‏های گوناگون به طرق متفاوت اطلاعات محیط را جذب و بررسی می‏کنند.

ما معمولاً فرض را بر این می‏گذاریم که شخص مقابل ما به همان میزان و با همان کیفیتی که ما در مورد یک موضوع اطلاعات داریم، از آن موضوع مطلع و آگاه است. ولی وقتی بدانیم که انسان در هر ثانیه ده هزار احساس مختلف توسط حواس پنج گانه‏اش ضبط می‏کند و در نتیجه مجبور است تا از میان تمامی این پیام‏ها تعداد بسیار محدودی را انتخاب و تنها بر اساس آنها عمل کند، دیگر به مسئله به سادگی قبل نگاه نخواهیم کرد؛ خود همین نکته که ما مجبور به انتخاب بخشی از اطلاعات و در نتیجه از دست دادن بخش دیگر و مهمی از آن هستیم، موجب برداشت‏های متفاوت (گاهی مکمل و گاهی هم متضاد) از واقعیت می‏شود.

بدین ترتیب در ارتباط، اصل مهم تفاوت جوهری و بنیادی میان انسان‏ها را هیچگاه نباید از نظر دور داشت. با این حال فرهنگ‏های گوناگون بشری گاه روش‏های کاملاً متفاوت در فهم و بازنمایی تفاوت‏های انسانی بکار گرفته‏اند. برای ورود به بحث نوع نگاه فرهنگ به موضوع تفاوت‏های انسانی در درون اجتماعی خاص، لازم است تا در ابتدا به طرح دو شمای کلی و دیدگاه متضاد در رویکرد به موضوع تفاوت بپردازیم. [3]

دو رویکرد متضاد نسبت به مفهوم تفاوت
می‏خواهیم ببینیم چگونه دو سیستم یا دو مجموعه‏ی مختلف، هر کدام با روش خاص خود در طرح مفهوم تفاوت، رابطه میان اعضای مجموعه‏ی خود را به طرق گوناگون تعریف می‏کنند و سازمان می‏دهند.

۱) مدل اول: نمونه‏ی اول را از علم ریاضیات انتخاب کرده‏ایم. مجموعه‏ی اعداد طبیعی را در نظر بگیریم. مطابق تعریف مجموعه‏ی اعداد طبیعی، مجموعه‏ی اعدادی است که از یک شروع می‏شوند و تا بی نهایت ادامه می‏یابند:
{N = {1, 2, 3, ..., n

هیچ عضوی از این مجموعه نمی‏توان یافت که از تمامی جهات با عضو دیگری از همان مجموعه کاملا همسان باشد. به بیانی دیگر: هر عضوی بنا به تعریف تنها با خودش همانند است و بس (a=a). بدین ترتیب می‏توان در مجموعه‏ی اعداد طبیعی یکی از شرایط اولیه، لازم و ذاتی هر عضو را تفاوت با سایر اعضای همان مجموعه دانست.

با این حال در مقایسه میان اعضای این مجموعه نه از تفاوت بلکه از تفاوت‏ها باید سخن گفت. اعضای این مجموعه به لحاظ نشانه‏ی تصویری (... ،3 ، 2، 1)، نام (یک، دو، سه، ...) و مقدار و ارزش کمی با یکدیگر فرق دارند. اما این سه تفاوت در درون نظام اعداد طبیعی از ارزشی یکسان برخوردار نیستند. از این میان به ویژه این تفاوت کمی است که نقش اصلی را در ساختمان سیستم و تعیین رابطه‏ی میان اعضا ایفا می‏کند. حتی می‏توان ایجاد تفاوت کمی میان اعضا را، مهم‏ترین هدف و دلیل پیدایش چنین مجموعه‏ای دانست. اهمیت دو نوع تفاوت دیگر (نشانه‏ی تصویری و نام) را می‏توان در برجسته کردن و بازنمودن (از طریق به تصویر کشیدن و نامیدن) تفاوت اصلی (تفاوت کمی) تلقی نمود. تفاوت کمی تنها به دلیل اهمیت و جایگاهی که در سیستم دارد از دو تفاوت دیگر متمایز نمی‏شود بلکه نقش کارکردی متفاوتی نیز بر عهده دارد. این نقش کارکردی تعریف و ایجاد نابرابری در میان اعضای ناهمسان است. البته نشانه‏ی تصویری عدد یک (۱) و عدد دو (۲) و همینطور نام این دو عدد (‏‏<یک> و <دو>) نیز همانند نمی‏باشند، با این حال این دو تفاوت بنا به تعریف هیچگاه به تنهایی و بر اساس خاصیتی ذاتی دو عضو از مجموعه را در رابطه‏ای نابرابر قرار نمی‏دهند. در واقع تفاوت کمی نقشش در درجه نخست ایجاد نابرابری بر اساس ناهمسانی میان اعضاست. بدین ترتیب می‏توان چنین نتیجه گرفت که در مجموعه‏ی اعداد طبیعی هر گاه دو عضو از مجموعه به لحاظ کمی با یکدیگر متفاوت باشند در رابطه‏ای نابرابر قرار می‏گیرند که در زبان ریاضیات می‏شود آن را به ترتیب زیر نشان داد:
a مساوی نیست با b یعنی:

a > b یا a < b

عنصر اصلی و تفاوت مرکزی را که میان اعضای یک مجموعه نابرابری ایجاد می‏کند، تفاوت پایه می‏نامیم. چنین تفاوتی بنیادین است چرا که اعضا دلیل وجود و حضور خود را در مجموعه مدیون آن هستند. از سوی دیگر ارزش گذار نیز هست چرا که بر اساس آن هر عضو از مجموعه به کل از سایر اعضای آن مجموعه متمایز و در نتیجه "ارزش" آن در درون سیستم معین و مشخص می‏گردد. مهم‏ترین وظیفه‏ی "تفاوت پایه" ارائه‏ی ملاک و معیاری است جهت تعریف رابطه‏ی اعضا با یکدیگر. در نتیجه وضعیت عضو را، هم در رابطه با خود و هم در رابطه با سایر اعضا، تعیین می‏کند. سایر تفاوت‏های میان اعضا را که نقشی در تعیین رابطه‏ی میان آنها بازی نمی‏کنند (مانند نشانه‏ی تصویری و نام)، تفاوت‏های پیرو می‏نامیم.
نتیجه کلی که برای بحث ما در اینجا اهمیت دارد این است که در این نوع سیستم‏ها، تفاوت پایه میان اعضای مجموعه رابطه‏ای نابرابر برقرار می‏سازد چنانکه با اعلام تفاوت میان دو عضو نابرابری میان آن دو عضو نیز همزمان بدیهی تلقی می‏شود.

۲) مدل دوم: حال مجموعه‏ی واج‏های یک زبان را در نظر بگیریم. در این مجموعه نیز اعضا از جهات گوناگون با یگدیگر متفاوتند. به عنوان نمونه دو واج /â/ و /b/ در زبان فارسی از نظر شدت، ارتفاع یا زیر و بمی، امتداد و طنین، نام (‏<الف>، <ب>) و ... با یکدیگر متفاوتند. در این مجموعه نیز شرط اصلی و لازم برای حضور یک واج در مجموعه، تفاوت او با سایر واج‏هاست و هیچ دو عضوی نمی‏توانند از تمام جهات با یکدیگر برابر باشند. این نکته در زبان شناسی نوین تا بدان جا اهمیت یافته که فرناند دو‌سوسور تعریف یک واج در یک زبان را نبود و غیبت واج‏های دیگر می‏داند:"/â/ آن چیزی است که واج‏های دیگر نیستند." با این حال تفاوت پایه و ارزش گذار که معیار اصلی تمایز گذاری میان دو واج قرار می‌گیرد خاصیت معنازایی واج‏هاست. به عنوان مثال دو واج /â/ و /a/ از آن جایی به عنوان دو واج مجزا در زبان فارسی پذیرفته شده‏اند که با استفاده از روش جانشین سازی، وقتی یکی به جای دیگری می‏نشیند (در دو تکواژ و کلمه‏ی "بد" /bad/ و "باد" /bâd/ ) دو معنی مجزا در زبان فارسی ایجاد می‏کنند.

دو کلمه‏ی "بد" و "باد" از نظر سایر واج‏ها (/b/ و /d/) و محل قرار گرفتنشان در کلمه با یکدیگر یکسانند و تنها تبدیل /a/ به /â/ است که موجب تغییر معنا گشته است. بر اساس همین تغییر معنا است که زبان شناسان نتیجه می‏گیرند که /a/ و /â/ دو واج مجزا در زبان فارسی هستند. سایر تفاوت‏ها‏ (نام، شدت، ارتفاع،...) تفاوت‏های پیرو هستند و نقشی درجه اول و تعیین کننده در شناسایی واج‏های یک زبان و به عضویت درآوردن آنها در مجموعه‏ ایفا نمی‏کنند. خواص فیزیکی یا فیزیولوژیکی یک واج بر اساس خصوصیات صدای افراد (زیر و بمی، شدت و ...) و محل‏شان در درون کلمه (پیش یا پس از یک حرف با صدا و یا بی‌صدای دیگر و غیره) تغییر می‏کند و حتی گاهی تفاوت‏های فیزیکی میان دو نفر به هنگام تلفظ یک واج از تفاوت فیزیکی میان آن واج با واجی دیگر بیشتر است.

با این حال تفاوت از این نوع هرگز موجب پیدایش دو واج مختلف نمی‏گردد. در حقیقت انتخاب و برجسته نمودن یک تفاوت به عنوان تفاوت پایه در درون یک مجموعه همیشه با تخفیف اهمیت سایر تفاوت‏ها همراه است. این نادیده گرفتن تفاوت‏های دیگر به سود تفاوت برگزیده و پایه، گاه می‏تواند حتی تا تغییر کامل سیستم ادراک و حواس پنج گانه پیش رود. به عنوان نمونه سیستم شنوایی بشر در تماس با سیستم آوایی یک زبان به مرور تفاوت‏های معناساز همان زبان را فرا می‏گیرد و حساسیت خود را نسبت به سایر تغییرات فیزیکی که موجب تغییر معنا نمی‏گردند از دست می‏دهد. بدین ترتیب می‏توان ادعا کرد که حساسیت‏های شنوایی یک ایرانی با یک نفر انگلیسی به هنگام گفتگو متفاوت است. سیستم ادراک ما به سبب الزامات، ویژگی‏ها و قانونمندی‏های زبان و متناسب با احتیاجات آن ساخته و پرداخته و آموخته و در واقع تحریف می‏گردد.

اما نکته مهم برای ما در حال حاضر امر دیگری است. تفاوت پایه در دو سیستم مجموعه‏ی اعداد طبیعی و مجموعه‏ی واج‏های زبان همسان عمل نمی‏کنند و از زاویه‏ی بحث ما تفاوتی مهم و اساسی دارند: بر خلاف مجموعه‏ی اعداد طبیعی در ریاضیات، در سیستم آوایی یک زبان، تفاوت پایه در عین این که موجب برجستگی و تمایز‌گذاری میان اعضای مجموعه می‏شود ولی به تعریف رابطه‏ای نابرابر میان اعضای خود نمی‏انجامد.

در روابط پیچیده و قانونمند میان واج‏ها اساساً مفهوم "نابرابری" کوچک‏ترین معنایی نمی‏تواند داشته باشد. /a/ و /c/ از نظر صدا، نحوه‏ی نگارش، محلی که در تکواژ دارد، اجباراتی که به واج‏های پیش یا پس از خود تحمیل می‏نماید و ... با یکدیگر متفاوتند و با این حال سخن گفتن از برتری یکی بر دیگری بر اساس قواعد درونی سیستم امری فاقد معنا و پوچ است. بدین معنا اصل ضروری تفاوت در این سیستم به هیچ وجه با خود نظامی ارزشی دال بر ایجاد نابرابری میان اعضای مجموعه به همراه ندارد. در مجموعه‏ی اعداد طبیعی فرض "تفاوت پایه میان دو عضو می‌رسد به نابرابری میان دو عضو" اساس روابط میان اعضا را تعیین می‏کند در حالی که در سیستم آوایی زبان اصولا سخن گفتن از مفهوم نابرابری به حکم وجود تفاوت، بی مورد است.

حال پس از عنوان دو رویکرد متضاد به مفهوم "تفاوت" و کاربست‏های مهم آن در تنظیم روابط میان اعضای هر مجموعه، و با توجه به دو مفهوم کلیدی "تفاوت پایه" و "تفاوت پیرو" به بحث در مورد موضوع اصلی گفتار خود، نقش تفاوت و نحوه‏ی ارزیابی آن در فرهنگ و اجتماع می‏پردازیم.

می‏خواهیم ببینیم که چگونه در سیستم‏های به مراتب پیچیده‏تر مانند جامعه مفهوم تفاوت ارزیابی و ارائه می‏شود؟ آیا هر دو عضوی از مجموعه‏ی اجتماع تنها به صرف این که با یکدیگر متفاوتند، الزاما در رابطه‏ای مکمل و نابرابر قرار می‏گیرند؟ در نگاه اول می‏توان گفت در سیستم طبقه بندی متعلق به فرهنگ که یکی از راه کارهای آن تنظیم روابط میان اعضای خود است، هر دو نوع برخورد دیده می‏شود. در برخی از فرهنگ‏ها و همینطور گروه‏های انسانی کوچک‏تر، تلقی افراد و سیستم حقوقی ایشان فرض "تفاوت = نابرابری" بدیهی تلقی می‏گردد در حالی که در برخی دیگر تفاوت در عین برابری کامل میان اعضا مجموعه فهمیده می‏شود.

البته ناگفته پیداست که سیستم‏های اجتماعی و فرهنگی به مراتب پیچیده‏تر، استثنا پذیرتر و گوناگون‏تر از مدل‏های انتزاعی و اختراعی است. با این حال سعی می‏کنیم دو نمونه از دو پدیده‏ی اجتماعی و انسانی که هر کدام به تبعیت از یکی از مدل‏های بالا نظام یافته‏اند بیاوریم.

در ارتباط با مدل اول (مجموعه‏ی اعداد طبیعی) ارتش بهترین نمونه در میان گروه‏های انسانی است. در ارتش افراد از نظرگاه‏های گوناگون و بی شمار با یکدیگر تفاوت دارند: از نظر سن، وزن، قد، وابستگی قومی، میزان تحصیلات، خصوصیات اخلاقی، وضعیت تاهل، اعتقادات مذهبی و .... با این وجود در سیستم نظامی همه این اختلافات میان فردی جزو تفاوت‏های پیرو قلمداد می‏شوند و هیچکدام از آنها به تنهایی و یا با هم نظام سلسله مراتب در ارتش را سازمان نمی‏بخشند. فراسوی تمامی این تفاوت‏های طبیعی، قومی، اجتماعی، اخلاقی و غیره، در ارتش میزانی قراردادی، فرا فردی و ویژه وجود دارد که بر اساس آن میان اعضای خود همزمان تفاوت و نابرابری برقرار می‏سازد. تفاوت پایه در ارتش همان درجه‏ی نظامی افراد است.

در سلسله مراتب نظامی هر دو فردی که به لحاظ درجه‏ی نظامی از یکدیگر متفاوت باشند الزاما در رابطه‏ای نابرابر قرار می‏گیرند: یکی فرمانده و دیگری فرمانبردار است. بدین ترتیب در ارتش نیز مانند مجموعه‏ی اعداد طبیعی، ایجاد تفاوت به قصد ایجاد نابرابری میان اعضای مجموعه صورت گرفته است و رابطه‏ی برابر و یا مکمل تنها به برابری درجه و یا تفاوت آن بستگی دارد. در چنین نظامی که تفاوت پایه را تنها در رابطه‏ی نابرابر معنا می‏کند، خصوصیات دیگر افراد و توانایی‏های شخصی ایشان در درجه‏ی دوم اهمیت قرار می‏گیرد و نقش عمده و تعیین کننده‏ای در تنظیم روابط ندارد.

اما نمونه‏ای که می‏توان در جامعه‏ی انسانی بر اساس مدل دوم (مجموعه‏ی واج‏های یک زبان) ارائه کرد، مجموعه قوانینی است که تحت عنوان "حقوق بشر" تهیه شده است. در این مجموعه خواست نظام‌مند ساختن روابط میان افراد متفاوت بر پایه رابطه‏ای برابر مشهود و چشمگیر است. در تمامی بندهای اعلامیه‏ی جهانی حقوق بشر در ضمن به رسمیت شناختن تفاوت‏های انسانی و گروهی، رابطه‏ی میان افراد برابر و پایاپای تعریف می‏شود. مشخصا دو بند اول اعلامیه جهت تبیین و تعریف چنین دیدگاهی تدوین گشته‏اند و از این لحاظ از سایر بندهای آن متفاوت هستند:
"ماده‏ی ۱: تمام افراد بشر آزاد به دنیا می‏آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند. همه دارای عقل و وجدان می‏باشند و باید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند.

ماده‏ی ۲: هر کس می‏تواند بدون هیچ گونه تمایز، مخصوصا از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، عقیده‏ی سیاسی یا هر عقیده‏ی دیگر و همچنین ملیت، وضع اجتماعی، ثروت، ولادت یا هر موقعیت دیگر، از تمام حقوق و کلیه‏ی آزادی‏هایی که در اعلامیه‏ی حاضر ذکر شده است، بهره مند گردد.

به علاوه هیچ تبعیضی به عمل نخواهد آمد که مبتنی بر وضع سیاسی، اداری و قضایی یا بین المللی کشور یا سرزمینی باشد که شخص به آن تعلق دارد، خواه این کشور مستقل، تحت قیومیت یا خود مختار بوده یا حاکمیت آن به شکلی محدود شده باشد."4

در بند اول بر سه مفهوم آزادی، برابری و برادری تاکید شده است و در بند دوم حقوق نام برده شده در خود اعلامیه جهانی حقوق بشر را متعلق به همه‏ی افراد، از هر نژاد و رنگ و جنسیت و مذهب و ... می‏داند. بدین ترتیب می‏توان ادعا کرد که روح حاکم بر این میثاق در عین پذیرش تفاوت و گوناگونی میان انسان‏ها، تساوی طلب است.
در حقیقت از زاویه‏ی بحث ما می‏توان مهم‏ترین اندیشه‏ی مندرج در اعلامیه‏ی جهانی حقوق بشر را حفظ و پذیرش تفاوت‏ها در چارچوب رابطه‏ای برابر نامید.

***

حال با توجه به تمام آنچه تا کنون گفته شد اگر به نحوه‏ی برخورد فرهنگ خودمان با موضوع پیچیده‏ی تفاوت‏های انسانی نظر افکنیم متوجه خواهیم شد که گرایش اصلی در جامعه‏ی ایرانی، پیروی از مدل اول است. یعنی هر بار که در فرهنگ و جامعه‏ی ما تفاوتی میان فردی به مقام "تفاوت پایه" ارتقا می‏یابد، افراد را در رابطه‏ای نابرابر و مکمل قرار می‏دهد و تفاوت انتخابی خود را جز در رابطه‏ای نابرابر میان اعضای خویش باز نمی‏تاباند. فرهنگ اجتماعی ما از یک سو از میان تفاوت‏های بیشمار برخی را برگزیده، برجسته کرده و تا مقام "تفاوت پایه" برتری داده است و از سوی دیگر سایر وجوه تمایز را به دسته‏ی "تفاوت‏های پیرو" سپرده و بدین ترتیب اهمیت آنها را در تنظیم روابط بسیار کاهش داده است.

حال به منظور فهم مناسب‏تر رویکرد فرهنگی ما به موضوع تفاوت‏های میان فردی در ابتدا به شناسایی چند نمونه از تفاوت‏های پایه در فرهنگ‏مان و سپس به بررسی برخی از نتایج و تاثیرات چنین امری بر روابط اعضای اجتماع‏مان می‏پردازیم.

البته مطالعه‏ی ما پیرامون این مسئله تنها از زاویه دید روانشناسی سیستمیک صورت می‏پذیرد و بالطبع در همین چارچوب نیز محدود باقی خواهد ماند. با این حال از آن جایی که بحث پیرامون فرهنگ به خودی خود مطالعه‏ای اجتماعی و مربوط به گروه‏های انسانی است، تفاوت‏هایی که نیز مد نظر ما می‏باشند فرا فردی بوده جنبه‏ی جمعی به خود می‏گیرند. امری که بررسی ما را از حوضه‏ی روانشناسی فردی به زمینه‏ی فراگیرتر مطالعه‏ی روان شناختی ارتباط میان گروه‏های انسانی تبدیل می‏نماید.

تفاوت به منزله‏ی نابرابری
همانطور که پیش‏تر نیز گفتیم فرض ما این است که تفاوت در فرهنگ حاکم بر جامعه‏ی ما خود را در غالب رابطه‏ی مکمل پدیدار می‏سازد. [5] بدین معنا که هر گونه تفاوتی که در جامعه‏ی ما توسط فرهنگ رسمی و یا عرفی به عنوان معیاری مهم برای تمایز میان انسان‏ها پذیرفته شده باشد، ارتباط افراد وابسته به دو گروه را تنها در رابطه‏ای نابرابر و مکمل تبیین می‏کند. تفاوتی را که قوانین مجموعه به عنوان معیاری برای تعریف رابطه‏ی مکمل بکار می‏گیرند "تفاوت پایه" ‏نامیدیم. انتخاب تفاوت پایه توسط یک گروه، فرهنگ و یا جامعه امری دلبخواهی و قرار دادی است و می‏تواند از یک سیستم تا سیستم دیگر متفاوت باشد.

در فرهنگ ما چنین نابرابری‏ای در روابط میان انسان‏ها، هر گاه که دو گروه اجتماعی به عنوان متفاوت به رسمیت شناخته شده‏اند، مشاهده می‏شود. اکنون به چند نمونه از "تفاوت‏های پایه" در فرهنگ ایرانی نظری افکنیم.

الف) تفاوت جنسی: اولین تفاوت پایه‏ی مهم در فرهنگ ما که جامعه را به دو گروه بزرگ انسانی تقسیم کرده بر اساس تفاوت جنسی و بیولوژیک پی ریزی شده است. برای آن که در جامعه تفاوتی در مقام و مرتبه‏ی تفاوت پایه ظاهر گردد ‏باید خود را تا آنجا که مقدور است از خلال تمامی پدیده‏ها و در تمامی شئون زندگی به نمایش بگذارد و همواره حضورش را به نوعی اعلام بدارد. در جامعه‏ی ما تفاوت میان دو جنس آنچنان مهم و اساسی تلقی گشته که خود را در شکل ظاهر (نحوه‏ی پوشش، آرایش و ظاهر شدن در اجتماع و حتی محیط خانه)، در نحوه‏ی رفتار (طرز نگاه، تن صدا، طریقه‏ی حرف زدن، لبخند زدن، راه رفتن، نشستن و ...)، در نقش اجتماعی (حرفه و مشاغلی که هر کدام از دو جنس می‏توانند یا نمی‏توانند در جامعه برعهده بگیرند)، در درون خانواده (وظایف متفاوت و متقابل مرد و زن در برابر یکدیگر در امور مربوط به داخل و یا خارج از خانه)، در نحوه‏ی اجرای شعائر مذهبی (بخصوص شعائری که جنبه‏ی گروهی دارند)، در نحوه تربیت فرزندان (تفاوت در نحوه‏ی پوشش، در آنچه می‏توان یا نمی‏توان انجام داد، در انتظاراتی که از ایشان می‏رود و ...) و غیره نشان می‏دهد. تفاوت پایه بر مبنای جنسیت در جامعه‏ی ما تا بدان حد اهمیت دارد که هر گونه تفاوت دیگری در برابر آن رنگ می‏بازد و در رابطه‏ی میان زن و مرد در حد تفاوت پیرو تنزل می‏یابد.

با این وجود چنین تفاوتی در عین آن که می‏توانست چنین برجسته، اساسی و حاضر در اجتماع باشد، به نابرابری در رابطه‏ی زن ومرد نینجامد و در نتیجه از مدل دوم (تفاوت در عین برابری) در تنظیم روابط پیروی نماید. اما در فرهنگ ما چنین تفاوتی به محض آن که به عنوان تفاوت پایه شناسایی و اعلام می‏گردد زن و مرد را در رابطه‏ای مکمل و نابرابر قرار می‏دهد. رابطه میان دو مفهوم تفاوت پایه و نابرابری در فرهنگ ما چنان پیوسته و یکسان پنداشته می‏شود که در استدلال و شیوه‏ی فهم مسائل به سادگی می‏توان از یکی به آن دیگری رسید. به عنوان نمونه در رابطه‏ی زن و مرد در فرهنگ ما خیلی آسان می‏توان چنین استدلال کرد: "زن و مرد با یکدیگر متفاوتند در نتیجه برابر نیستند."

با این حال حکم اعتباری اول و نتیجه گیری‏ای که در پی آن می‏آید در همه‏ی فرهنگ‏ها بدیهی و مسلم پنداشته نمی‏شود. به عنوان نمونه در جامعه‏ی سوئـدی در عین این که تفاوت میان زن و مرد مورد تایید و حتی تاکید است موجب نابرابری میان این دو در پهنه‏های گوناگون حیات اجتماعی نیست.

بنابراین در فرهنگ ما پس از به رسمیت شناختن، اعلام و برجسته نمودن تفاوت زن- مرد بر اساس جنسیت، در قدم و نوبت دوم و به مثابه نتیجه‏ی خود خواسته و بلافصل فرض اول، حکم نابرابری میان دو جنس در سطوح گوناگون اجتماع همزمان صادر و توجیه می‏شود. نابرابری در درجه‏ی نخست خود را در قوانین حقوقی (جزایی و مدنی) نشان می‏دهد. زن تنها به موجب تعلق‏اش به گروه جنسیتی زنان در بسیاری از عرصه‏ها در برابر قانون از حقوق پایین‏تری برخوردار است. او همچنین برای مشارکت در پهنه‏ی زندگی اجتماعی، استفاده از اماکن عمومی و به طور کلی تمامی آن اموری که به فضای عمومی در فرهنگ ما مربوط می‏شود با محدودیت‏های به مراتب بیشتری روبرو است.

این محدودیت‏ها به ویژه هنگامی شدت می‏یابند که زن در رابطه با جنس دیگر یعنی مرد قرار می‏گیرد چنانکه حتی در استفاده از ابزارهای ارتباطی عمومی و یا خصوصی نیز کار برای او دشوارتر است. از میان این ابزارها زبان به مثابه مهم‏ترین و در عین حال شخصی‏ترین وسیله‏ی ارتباط فرد با محیط خارج، امکانات خود را به گونه‏ای نامتساوی میان دو جنس تقسیم نموده است. زنان در بکارگیری زبان و استفاده از امکانات گوناگون آن در ارتباط و روابط جمعی و یا میان فردی از تسهیلات کمتری برخوردارند. به عنوان نمونه می‏توان گفت که در زمینه‏ی گفتگو در باره‏ی مسائل جنسی در ملاء عام و حتی در غالب گفتمانی کلی و فرهنگی (چه رسد به بیان تجربیات و احساسات خصوصی) تقریبا هیچ گونه امکانی در جامعه برای زن در نظر گرفته نشده است. بی دلیل نیست اگر در تمام تاریخ صد ساله‏ گذشته‏ی جامعه و فرهنگ ما جز یک نمونه (فروغ فرخزاد و به ویژه در سه کتاب اول خود) هیچ زنی در باره‏ی این بخش مهم از زندگی عاطفی و اجتماعی خود سخن قابل ملاحظه‏ای نگفته است.

ب) تفاوت سنی: تفاوت سنی هر چند در فرهنگ ما به اهمیت تفاوت جنسی نیست ولی یکی دیگر از تفاوت‏های پایه مهم محسوب می‏شود. این تفاوت در فرهنگ ما، با تقسیم انسان‏ها به گروه‏های سنی مختلف، افراد متعلق به گروه‏های گوناگون را در رابطه‏ای نابرابر قرار می‏دهد. البته در این مورد اصل نابرابری بیش از آن که جنبه‏ی حقوقی داشته باشد (هر چند جنبه‏ی حقوقی هم دارد) ویژگی عرفی دارد. این موضوع به خصوص در میان دو گروه بالغ و کودک نمایان می‏شود. در ارتباط میان کودک-بالغ مجموعه قواعد و ارزش‏های اجتماعی که در فرهنگ ما موجب ایجاد رابطه‏ی مکمل می‏گردند تحت عنوان عمومی "ادب" و "احترام به بزرگ‏تر" قابل شناسایی است.

از زاویه نگاه ما، مهم‏ترین کارکرد مجموعه‏ی "احترام کوچک‏ به بزرگ‏"، مستقیما در رابطه قدرت میان این دو موثر است و به رابطه‏ی نابرابر کودک-بالغ از لحاظ قدرت جسمانی، نابرابری در اظهار نظر شخصی، ابتکار عمل، متحقق ساختن خواست‏های فردی را نیز اضافه می‏کند. در واقع در خیلی از موارد صرف تفاوت سنی تکلیف به حق بودن یک شخص و به خطا بودن شخص دیگر را روشن می‏کند. گاه حتی بالغ تنها با تکیه بر سن افزون‏تر خویش، خود را از اقامه دلایل منطقی برای تحمیل خواسته‏اش به کودک معاف می‏داند و فقط تکرار حکم "باید به حرف بزرگ‏تر از خود گوش داد" را کافی می‏شمرد. در این رابطه‏ی مکمل گاهی قدرت عمل فردی، خواسته‏های شخصی و فردیت کودک تا بدان جا خوار و بی اهمیت جلوه داده می‏شوند که استفاده از ضمیر اول شخص "من" برای کودکان دشوار و حتی ناممکن می‏گردد. [6]

بدین ترتیب رابطه‏ی کودک-بالغ (و در نهادی‏ترین حالتش یعنی در رابطه‏ی فرزند-والد) با تقسیم قدرت به طور نابرابر و تبعیت بی چون و چرای کودک از بالغ مشخص می‏شود. بیش‏ترین نابرابری در تقسیم قدرت میان بالغ و کودک، در رابطه‏ی والدین (به خصوص پدر) با کودکان‏شان به چشم می‏خورد. در این مورد بازتاب این نابرابری (که خود را به ویژه در سیطره‏ی کامل و تقریبا مطلق پدر بر کودک نشان می‏دهد) را می‏توان در قوانین کیفری نیز مشاهده کرد. [7] همینطور از آنجایی که بر اساس تفاوت پایه‏ی جنسی، مرد برتر از زن قرار می‏گیرد، پدر نیز در رابطه با فرزندانش از حق بیشتری نسبت به مادر برخوردار است.

ج) تفاوت اعتقادی یا قومی: می‏دانیم که لااقل در تاریخ معاصر ایران وابستگی اعتقادی و یا تعلق افراد به بعضی از اقوام و اقلیت‏ها سدی جدی در شرکت تمام عیار ایشان در حیات اجتماعی و سیاسی کشورشان بوده است. صرف زاده شدن در میان پیروان یکی از ادیان رسمی ولی در اقلیت کشور، فرد را به شهروند دسته دو تنزل می‏دهد. خود این امر که در ایران از زمان پیدایش قانون اساسی و مجلس ملی همیشه اقلیت‏های مذهبی - خواسته یا ناخواسته - مجبور بوده‏اند که نمایندگان ویژه خود را داشته‏ باشند به خودی خود نشانی از تعمیق و اعلام تفاوت اعتقادی به مثابه معیاری برای جدایی میان انسان‏ها بوده که در مراحل بعد تبدیل به نابرابری در عرصه اجتماعی و تعمیم و تثبیت تفاوت در زمینه‏ی حقوق مدنی و شهروندی گشته است.

مثلاً هیچگاه فردی مسیحی نمی‏تواند نماینده اول تهران شود و حتی نمی‏خواهد به نماینده‏ای رای دهد که هر چند خود را با او به لحاظ برنامه سیاسی و اجتماعی نزدیک‏تر می‏یابد ولی به لحاظ اعتقادی به گروه او تعلق ندارد چرا که اکثریت نمایندگان جامعه از آنجایی که به گروه اعتقادی اکثریت تعلق دارند نه خود را نماینده‏ی این اقشار می‏دانند و نه دفاع از حقوق ایشان را جزو وظایف خود تلقی می‏کنند. بدین ترتیب با ایجاد تفاوت پایه اعتقاد مذهبی، به لحاظ سیاسی هر گونه مشارکت در پروژه‏های فراگیر ملی و اجتماعی در جامعه‏ی ما، از ایشان سلب شده است. نمایندگان و شهروندان متعلق به گروه‏های اقلیت دینی تنها حق می‏یابند تا به حل و فصل مسائل درون گروه خود بپردازند و از مشارکت مستقیم در برنامه‏های وسیع‏تر و همه جانبه‏تر محروم می‏گردند. بدین وسیله بار دیگر برقراری تفاوتی پایه از یک سو موجب تشکیل گروه‏های اجتماعی و از سوی دیگر باعث نابرابری در تقسیم قدرت و امکانات می‏گردد. [8]


پانوشت:
1 داستان تاریکخانه اثر صادق هدایت نمونه‏ی خوبی از این مورد است. همینطور این شعر از سهراب سپهری:

" (...) و غم اشاره‏ی محوی به رد وحدت اشیاست. / -خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند / و دست منبسط نور روی شانه‏ی آنهاست. / - نه، وصل ممکن نیست، / همیشه فاصله‏ای هست. (...) " (سهراب سپهری، هشت کتاب، کتابخانه‏ی طهوری، ۱۳۶۳، ص ۳۰۷ و ۳۰۸.)

[2] در واقع یکی از دلایل مهم این امر که گروهی از روان پریشان (psychotiques) در بکارگیری زبان دچار مشکل هستند و گاه حتی دست به خلق کلمات جدید می‏زنند به همین رشد ناکافی دستگاه روانی و نبود مرزی قاطع میان دنیای درون و بیرون برمی‏گردد.

[3] این دو شماء و مقایسه میان آنها فقط به منظور طرح و فهم بهتر موضوع انتخاب شده‏اند و هدف دیگری ندارند.

[4] شیرین عبادی، تاریخچه و اسناد حقوق بشر در ایران، انتشارات روشنگران، ۱۳۷۳، ص ۱۴۴.

[5] به طور خلاصه دو مفهوم رابطه‏ی مکمل و برابر در روانشناسی سیستمیک را می‏توان چنین تعریف کرد:
ارتباط برابر: در ارتباط برابر طرفین در حالت مساوی در مقابل یکدیگر قرار گرفته و رابطه‏شان مانند فرد در مقابل آینه می‏باشد. در این حالت تفاوت‏های مابین دو نفر به حداقل می‏رسد.

ارتباط مکمل: در ارتباط مکمل، رابطه بر اساس تفاوت مابین دو نفر است که شکل می‏گیرد. در این صورت تفاوت‏ها به حداکثر ممکن رسیده و معمولا یکی در موضع بالا و دیگری در موضع پایین قرار دارد.

[6] در این رابطه فیلم "مشق شب" عباس کیارستمی بسیار گویا و آموزنده است.

[7] اشاره به ماده‏ی ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی که مطابق آن اگر پدر یا جد پدری فرزند نابالغ خود را بکشد از قصاص معاف است. و یا مثلا در قوانین مدنی که مربوط به طلاق زن و شوهر و تعلق کودکان به پدر و یا مادر می‏شود، بیش از هر امری و در درجه‏ی نخست حق پدر در مورد فرزند در نظر گرفته شده است تا صلاحیت زن و مرد و یا خیر و صلاح خود کودک.

[8] این موضوع به قدری در عرف فرهنگی ما ریشه دوانده و مسلم تلقی می‏شود که به صرف بروز و مشاهده‏ی تفاوتی میان فردی، افراد خود را در رابطه‏ای نابرابر تصور می‏کنند و در نتیجه در صدد برمی‏آیند که در صورت امکان برتری خود را در آن زمینه‏هایی که فرهنگ از پیش تکلیفش را معین نساخته است متحقق سازند. برای مثال حتی تفاوت‏های کوچک جغرافیایی موجب رقابت و پیدایش حس برتری جویی می‏گردد. این موضوع که فرد ترک باشد یا فارس، در شمال ایران به دنیا آمده باشد یا جنوب، حتی این که مثلا تبریزی باشد و یا اهل اورمیه، کرد سنندج باشد یا کرمانشاه، به خودی خود در افراد احساس خصومت و حس برتری طلبی را برمی‏انگیزاند چرا که تفاوت تنها در رابطه‏ای مکمل، نابرابر، جنگ قدرت تعریف و فهمیده شده است.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

از خواندن این مقاله بسیار لذّت بردم. ساده و در عین حال علمی بود. ممنونم.

-- مصطفی ، Feb 26, 2008 در ساعت 01:34 PM