ارزیابی تفاوتهای انسانی و میان گروهی در فرهنگ ایرانی
روانشناس بالینی – رواندرمانگر خانواده رضا کاظمزاده
(بخش نخست)
مقدمه
اگر تمامی دنیا از یک وحدت یکپارچه و همگونی پیوسته شکل پذیرفته بود، احساس تنهایی معنا نمییافت. احساس بیگانگی، از کشف خویشتن به عنوان موجودی متفاوت و مجزا از محیط ناشی میشود. نوزاد انسان به هنگام تولد از آنجایی که هنوز دستگاه روانی (appareil psychique) وی نظام نیافته است، درست در نقطهی مقابل این وضعیت قرار دارد و تصوری از "خود" به معنای موجودی مستقل، یکپارچه و جدا از دنیای بیرون ندارد. او در نوعی رابطهی بهم آمیخته (fusionnelle) با دنیای پیرامون به سر برده، میان خود و مادر تمایزی قائل نیست. همین تجربه میتواند بعدها خود را به صورت میل ناخودآگاه و گاه خودآگاه بازگشت به "بهشت اولیه" و نستالژی بهم آمیختگی و یگانگی با دنیای پیرامون نشان دهد.
چرا که فرایند تفرد و جدایش پذیری هر چند اجتناب ناپذیر و برای رشد بهنجار شخصیت ضروری است، با این حال به سختی و همراه با رنج فراوان تحقق میپذیرد. زبان به مثابه سیستمی نمادین که هدفش در درجهی نخست برقراری ارتباط میان انسانهاست، تنها هنگامی میتواند بکار گرفته شود که "من" کودک و دستگاه روانیاش شکل گرفته باشد. روانشناسان به خوبی میدانند که نقصان در رشد و تکوین بسامان "من" در کودک چه اثرات مخرب و اجتناب ناپذیری در استفاده صحیح از زبان پدید میآورد. [2]
در واقع بهره گیری از زبان به منزلهی پیچیدهترین امکان ارتباط، مشروط به تقسیم دنیای فرد به درون ("من") و بیرون ("غیر من") است. این جدایی برگشتناپذیر و پیدایش "فردیت" در کودک است که ارتباط نمادین را میسر میسازد. بدین ترتیب نظامپذیری "من" و پیکرگیری مرزهایی مشخص میان دنیای درون و بیرون است که با ایجاد تفاوت، ارتباط را همزمان ممکن و ضروری میسازد. ممکن چرا که ارتباط به مثابه پلی که دو واحد مجزا را به یکدیگر پیوند میدهد، تنها در شرایطی میتواند معنا داشته باشد که مرزی قاطع این دو را از یکدیگر تفکیک کرده باشد؛ و ضروری از آن رو که بدون ارتباط میان این واحد با دنیای بیرون و جذب و بررسی مدام اطلاعات خارجی، هیچ سیستم بازی قادر به ادامهی حیات نخواهد بود.
با این حال اگر تمایز و ایجاد تفاوت میان خود و دیگری، دنیای درون و بیرون، من و غیر من، شرط اصلی و دلیل وجودی پیدایش شعور و آگاهی به خود و از سوی دیگر وجود و ضرورت ارتباط است، انسانها در روابط خود با دیگران اغلب آن را به دست فراموشی میسپارند. ما معمولاً میپنداریم که دیگران نیز همانند ما فکر و احساس میکنند و در اغلب موارد از کشف موارد خلاف آن دچار حیرت، سرگشتگی و حتی خشم میشویم.
در چنین حالتی تفاوت میان خود و دیگری به مثابه خطا در نظر و یا احساس دیگری تلقی میشود و اغلب نیز با این استدلال ساده انگارانه و به ظاهر بدیهی تایید میشود که دو نظر و پنداشت متفاوت در مورد امری واحد نمیتوانند همزمان درست باشند.
چنین پنداری در مورد روابط میان آدمها و آنچه ما "واقعیت انسانی" مینامیم به دو دلیل اساسی اشتباه است. دلیل اول این که دو انسان از همان ابتدا به دلیل تفاوتی که از لحاظ نحوهی شکل گیری دستگاه روانی و در نتیجه شخصیتشان میان ایشان پدیدار میشود، نمیتوانند در تمامی موارد مانند یکدیگر بیندیشند و یا احساس کنند. همانطور که گفتیم نوزاد انسان به هنگام تولد فاقد "من"، "شخصیت" (personnalité) و به زبان روانکاوی "دستگاه روانی" است و بیشتر به لوح سپیدی میماند که هنوز کارکردهای اصلی آن نقش نبستهاند. دستگاه روانی نوزاد در اثر تماس با دنیای بیرون و تجربیاتی که به مرور و در طی سالهای اول زندگانی کسب میکند، شکل میگیرد. در نتیجه وابستگی پیکرگیری دستگاه روانی به دنیای خارج و پیوستگی چنین تجربیاتی به محیط، به کل همانندی کامل میان دو روان و شخصیت را (از آن جایی که موقعیت و شرایط در مورد هیچ دو نفری - حتی دوقلوهای همسان - یکسان نمیباشد) مطلقاً ناممکن میسازد. اما دلیل دوم این است که فردیتهای گوناگون به طرق متفاوت اطلاعات محیط را جذب و بررسی میکنند.
ما معمولاً فرض را بر این میگذاریم که شخص مقابل ما به همان میزان و با همان کیفیتی که ما در مورد یک موضوع اطلاعات داریم، از آن موضوع مطلع و آگاه است. ولی وقتی بدانیم که انسان در هر ثانیه ده هزار احساس مختلف توسط حواس پنج گانهاش ضبط میکند و در نتیجه مجبور است تا از میان تمامی این پیامها تعداد بسیار محدودی را انتخاب و تنها بر اساس آنها عمل کند، دیگر به مسئله به سادگی قبل نگاه نخواهیم کرد؛ خود همین نکته که ما مجبور به انتخاب بخشی از اطلاعات و در نتیجه از دست دادن بخش دیگر و مهمی از آن هستیم، موجب برداشتهای متفاوت (گاهی مکمل و گاهی هم متضاد) از واقعیت میشود.
بدین ترتیب در ارتباط، اصل مهم تفاوت جوهری و بنیادی میان انسانها را هیچگاه نباید از نظر دور داشت. با این حال فرهنگهای گوناگون بشری گاه روشهای کاملاً متفاوت در فهم و بازنمایی تفاوتهای انسانی بکار گرفتهاند. برای ورود به بحث نوع نگاه فرهنگ به موضوع تفاوتهای انسانی در درون اجتماعی خاص، لازم است تا در ابتدا به طرح دو شمای کلی و دیدگاه متضاد در رویکرد به موضوع تفاوت بپردازیم. [3]
دو رویکرد متضاد نسبت به مفهوم تفاوت
میخواهیم ببینیم چگونه دو سیستم یا دو مجموعهی مختلف، هر کدام با روش خاص خود در طرح مفهوم تفاوت، رابطه میان اعضای مجموعهی خود را به طرق گوناگون تعریف میکنند و سازمان میدهند.
۱) مدل اول: نمونهی اول را از علم ریاضیات انتخاب کردهایم. مجموعهی اعداد طبیعی را در نظر بگیریم. مطابق تعریف مجموعهی اعداد طبیعی، مجموعهی اعدادی است که از یک شروع میشوند و تا بی نهایت ادامه مییابند:
{N = {1, 2, 3, ..., n
هیچ عضوی از این مجموعه نمیتوان یافت که از تمامی جهات با عضو دیگری از همان مجموعه کاملا همسان باشد. به بیانی دیگر: هر عضوی بنا به تعریف تنها با خودش همانند است و بس (a=a). بدین ترتیب میتوان در مجموعهی اعداد طبیعی یکی از شرایط اولیه، لازم و ذاتی هر عضو را تفاوت با سایر اعضای همان مجموعه دانست.
با این حال در مقایسه میان اعضای این مجموعه نه از تفاوت بلکه از تفاوتها باید سخن گفت. اعضای این مجموعه به لحاظ نشانهی تصویری (... ،3 ، 2، 1)، نام (یک، دو، سه، ...) و مقدار و ارزش کمی با یکدیگر فرق دارند. اما این سه تفاوت در درون نظام اعداد طبیعی از ارزشی یکسان برخوردار نیستند. از این میان به ویژه این تفاوت کمی است که نقش اصلی را در ساختمان سیستم و تعیین رابطهی میان اعضا ایفا میکند. حتی میتوان ایجاد تفاوت کمی میان اعضا را، مهمترین هدف و دلیل پیدایش چنین مجموعهای دانست. اهمیت دو نوع تفاوت دیگر (نشانهی تصویری و نام) را میتوان در برجسته کردن و بازنمودن (از طریق به تصویر کشیدن و نامیدن) تفاوت اصلی (تفاوت کمی) تلقی نمود. تفاوت کمی تنها به دلیل اهمیت و جایگاهی که در سیستم دارد از دو تفاوت دیگر متمایز نمیشود بلکه نقش کارکردی متفاوتی نیز بر عهده دارد. این نقش کارکردی تعریف و ایجاد نابرابری در میان اعضای ناهمسان است. البته نشانهی تصویری عدد یک (۱) و عدد دو (۲) و همینطور نام این دو عدد (<یک> و <دو>) نیز همانند نمیباشند، با این حال این دو تفاوت بنا به تعریف هیچگاه به تنهایی و بر اساس خاصیتی ذاتی دو عضو از مجموعه را در رابطهای نابرابر قرار نمیدهند. در واقع تفاوت کمی نقشش در درجه نخست ایجاد نابرابری بر اساس ناهمسانی میان اعضاست. بدین ترتیب میتوان چنین نتیجه گرفت که در مجموعهی اعداد طبیعی هر گاه دو عضو از مجموعه به لحاظ کمی با یکدیگر متفاوت باشند در رابطهای نابرابر قرار میگیرند که در زبان ریاضیات میشود آن را به ترتیب زیر نشان داد:
a مساوی نیست با b یعنی:
a > b یا a < b
عنصر اصلی و تفاوت مرکزی را که میان اعضای یک مجموعه نابرابری ایجاد میکند، تفاوت پایه مینامیم. چنین تفاوتی بنیادین است چرا که اعضا دلیل وجود و حضور خود را در مجموعه مدیون آن هستند. از سوی دیگر ارزش گذار نیز هست چرا که بر اساس آن هر عضو از مجموعه به کل از سایر اعضای آن مجموعه متمایز و در نتیجه "ارزش" آن در درون سیستم معین و مشخص میگردد. مهمترین وظیفهی "تفاوت پایه" ارائهی ملاک و معیاری است جهت تعریف رابطهی اعضا با یکدیگر. در نتیجه وضعیت عضو را، هم در رابطه با خود و هم در رابطه با سایر اعضا، تعیین میکند. سایر تفاوتهای میان اعضا را که نقشی در تعیین رابطهی میان آنها بازی نمیکنند (مانند نشانهی تصویری و نام)، تفاوتهای پیرو مینامیم.
نتیجه کلی که برای بحث ما در اینجا اهمیت دارد این است که در این نوع سیستمها، تفاوت پایه میان اعضای مجموعه رابطهای نابرابر برقرار میسازد چنانکه با اعلام تفاوت میان دو عضو نابرابری میان آن دو عضو نیز همزمان بدیهی تلقی میشود.
۲) مدل دوم: حال مجموعهی واجهای یک زبان را در نظر بگیریم. در این مجموعه نیز اعضا از جهات گوناگون با یگدیگر متفاوتند. به عنوان نمونه دو واج /â/ و /b/ در زبان فارسی از نظر شدت، ارتفاع یا زیر و بمی، امتداد و طنین، نام (<الف>، <ب>) و ... با یکدیگر متفاوتند. در این مجموعه نیز شرط اصلی و لازم برای حضور یک واج در مجموعه، تفاوت او با سایر واجهاست و هیچ دو عضوی نمیتوانند از تمام جهات با یکدیگر برابر باشند. این نکته در زبان شناسی نوین تا بدان جا اهمیت یافته که فرناند دوسوسور تعریف یک واج در یک زبان را نبود و غیبت واجهای دیگر میداند:"/â/ آن چیزی است که واجهای دیگر نیستند." با این حال تفاوت پایه و ارزش گذار که معیار اصلی تمایز گذاری میان دو واج قرار میگیرد خاصیت معنازایی واجهاست. به عنوان مثال دو واج /â/ و /a/ از آن جایی به عنوان دو واج مجزا در زبان فارسی پذیرفته شدهاند که با استفاده از روش جانشین سازی، وقتی یکی به جای دیگری مینشیند (در دو تکواژ و کلمهی "بد" /bad/ و "باد" /bâd/ ) دو معنی مجزا در زبان فارسی ایجاد میکنند.
دو کلمهی "بد" و "باد" از نظر سایر واجها (/b/ و /d/) و محل قرار گرفتنشان در کلمه با یکدیگر یکسانند و تنها تبدیل /a/ به /â/ است که موجب تغییر معنا گشته است. بر اساس همین تغییر معنا است که زبان شناسان نتیجه میگیرند که /a/ و /â/ دو واج مجزا در زبان فارسی هستند. سایر تفاوتها (نام، شدت، ارتفاع،...) تفاوتهای پیرو هستند و نقشی درجه اول و تعیین کننده در شناسایی واجهای یک زبان و به عضویت درآوردن آنها در مجموعه ایفا نمیکنند. خواص فیزیکی یا فیزیولوژیکی یک واج بر اساس خصوصیات صدای افراد (زیر و بمی، شدت و ...) و محلشان در درون کلمه (پیش یا پس از یک حرف با صدا و یا بیصدای دیگر و غیره) تغییر میکند و حتی گاهی تفاوتهای فیزیکی میان دو نفر به هنگام تلفظ یک واج از تفاوت فیزیکی میان آن واج با واجی دیگر بیشتر است.
با این حال تفاوت از این نوع هرگز موجب پیدایش دو واج مختلف نمیگردد. در حقیقت انتخاب و برجسته نمودن یک تفاوت به عنوان تفاوت پایه در درون یک مجموعه همیشه با تخفیف اهمیت سایر تفاوتها همراه است. این نادیده گرفتن تفاوتهای دیگر به سود تفاوت برگزیده و پایه، گاه میتواند حتی تا تغییر کامل سیستم ادراک و حواس پنج گانه پیش رود. به عنوان نمونه سیستم شنوایی بشر در تماس با سیستم آوایی یک زبان به مرور تفاوتهای معناساز همان زبان را فرا میگیرد و حساسیت خود را نسبت به سایر تغییرات فیزیکی که موجب تغییر معنا نمیگردند از دست میدهد. بدین ترتیب میتوان ادعا کرد که حساسیتهای شنوایی یک ایرانی با یک نفر انگلیسی به هنگام گفتگو متفاوت است. سیستم ادراک ما به سبب الزامات، ویژگیها و قانونمندیهای زبان و متناسب با احتیاجات آن ساخته و پرداخته و آموخته و در واقع تحریف میگردد.
اما نکته مهم برای ما در حال حاضر امر دیگری است. تفاوت پایه در دو سیستم مجموعهی اعداد طبیعی و مجموعهی واجهای زبان همسان عمل نمیکنند و از زاویهی بحث ما تفاوتی مهم و اساسی دارند: بر خلاف مجموعهی اعداد طبیعی در ریاضیات، در سیستم آوایی یک زبان، تفاوت پایه در عین این که موجب برجستگی و تمایزگذاری میان اعضای مجموعه میشود ولی به تعریف رابطهای نابرابر میان اعضای خود نمیانجامد.
در روابط پیچیده و قانونمند میان واجها اساساً مفهوم "نابرابری" کوچکترین معنایی نمیتواند داشته باشد. /a/ و /c/ از نظر صدا، نحوهی نگارش، محلی که در تکواژ دارد، اجباراتی که به واجهای پیش یا پس از خود تحمیل مینماید و ... با یکدیگر متفاوتند و با این حال سخن گفتن از برتری یکی بر دیگری بر اساس قواعد درونی سیستم امری فاقد معنا و پوچ است. بدین معنا اصل ضروری تفاوت در این سیستم به هیچ وجه با خود نظامی ارزشی دال بر ایجاد نابرابری میان اعضای مجموعه به همراه ندارد. در مجموعهی اعداد طبیعی فرض "تفاوت پایه میان دو عضو میرسد به نابرابری میان دو عضو" اساس روابط میان اعضا را تعیین میکند در حالی که در سیستم آوایی زبان اصولا سخن گفتن از مفهوم نابرابری به حکم وجود تفاوت، بی مورد است.
حال پس از عنوان دو رویکرد متضاد به مفهوم "تفاوت" و کاربستهای مهم آن در تنظیم روابط میان اعضای هر مجموعه، و با توجه به دو مفهوم کلیدی "تفاوت پایه" و "تفاوت پیرو" به بحث در مورد موضوع اصلی گفتار خود، نقش تفاوت و نحوهی ارزیابی آن در فرهنگ و اجتماع میپردازیم.
میخواهیم ببینیم که چگونه در سیستمهای به مراتب پیچیدهتر مانند جامعه مفهوم تفاوت ارزیابی و ارائه میشود؟ آیا هر دو عضوی از مجموعهی اجتماع تنها به صرف این که با یکدیگر متفاوتند، الزاما در رابطهای مکمل و نابرابر قرار میگیرند؟ در نگاه اول میتوان گفت در سیستم طبقه بندی متعلق به فرهنگ که یکی از راه کارهای آن تنظیم روابط میان اعضای خود است، هر دو نوع برخورد دیده میشود. در برخی از فرهنگها و همینطور گروههای انسانی کوچکتر، تلقی افراد و سیستم حقوقی ایشان فرض "تفاوت = نابرابری" بدیهی تلقی میگردد در حالی که در برخی دیگر تفاوت در عین برابری کامل میان اعضا مجموعه فهمیده میشود.
البته ناگفته پیداست که سیستمهای اجتماعی و فرهنگی به مراتب پیچیدهتر، استثنا پذیرتر و گوناگونتر از مدلهای انتزاعی و اختراعی است. با این حال سعی میکنیم دو نمونه از دو پدیدهی اجتماعی و انسانی که هر کدام به تبعیت از یکی از مدلهای بالا نظام یافتهاند بیاوریم.
در ارتباط با مدل اول (مجموعهی اعداد طبیعی) ارتش بهترین نمونه در میان گروههای انسانی است. در ارتش افراد از نظرگاههای گوناگون و بی شمار با یکدیگر تفاوت دارند: از نظر سن، وزن، قد، وابستگی قومی، میزان تحصیلات، خصوصیات اخلاقی، وضعیت تاهل، اعتقادات مذهبی و .... با این وجود در سیستم نظامی همه این اختلافات میان فردی جزو تفاوتهای پیرو قلمداد میشوند و هیچکدام از آنها به تنهایی و یا با هم نظام سلسله مراتب در ارتش را سازمان نمیبخشند. فراسوی تمامی این تفاوتهای طبیعی، قومی، اجتماعی، اخلاقی و غیره، در ارتش میزانی قراردادی، فرا فردی و ویژه وجود دارد که بر اساس آن میان اعضای خود همزمان تفاوت و نابرابری برقرار میسازد. تفاوت پایه در ارتش همان درجهی نظامی افراد است.
در سلسله مراتب نظامی هر دو فردی که به لحاظ درجهی نظامی از یکدیگر متفاوت باشند الزاما در رابطهای نابرابر قرار میگیرند: یکی فرمانده و دیگری فرمانبردار است. بدین ترتیب در ارتش نیز مانند مجموعهی اعداد طبیعی، ایجاد تفاوت به قصد ایجاد نابرابری میان اعضای مجموعه صورت گرفته است و رابطهی برابر و یا مکمل تنها به برابری درجه و یا تفاوت آن بستگی دارد. در چنین نظامی که تفاوت پایه را تنها در رابطهی نابرابر معنا میکند، خصوصیات دیگر افراد و تواناییهای شخصی ایشان در درجهی دوم اهمیت قرار میگیرد و نقش عمده و تعیین کنندهای در تنظیم روابط ندارد.
اما نمونهای که میتوان در جامعهی انسانی بر اساس مدل دوم (مجموعهی واجهای یک زبان) ارائه کرد، مجموعه قوانینی است که تحت عنوان "حقوق بشر" تهیه شده است. در این مجموعه خواست نظاممند ساختن روابط میان افراد متفاوت بر پایه رابطهای برابر مشهود و چشمگیر است. در تمامی بندهای اعلامیهی جهانی حقوق بشر در ضمن به رسمیت شناختن تفاوتهای انسانی و گروهی، رابطهی میان افراد برابر و پایاپای تعریف میشود. مشخصا دو بند اول اعلامیه جهت تبیین و تعریف چنین دیدگاهی تدوین گشتهاند و از این لحاظ از سایر بندهای آن متفاوت هستند:
"مادهی ۱: تمام افراد بشر آزاد به دنیا میآیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند. همه دارای عقل و وجدان میباشند و باید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند.
مادهی ۲: هر کس میتواند بدون هیچ گونه تمایز، مخصوصا از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، عقیدهی سیاسی یا هر عقیدهی دیگر و همچنین ملیت، وضع اجتماعی، ثروت، ولادت یا هر موقعیت دیگر، از تمام حقوق و کلیهی آزادیهایی که در اعلامیهی حاضر ذکر شده است، بهره مند گردد.
به علاوه هیچ تبعیضی به عمل نخواهد آمد که مبتنی بر وضع سیاسی، اداری و قضایی یا بین المللی کشور یا سرزمینی باشد که شخص به آن تعلق دارد، خواه این کشور مستقل، تحت قیومیت یا خود مختار بوده یا حاکمیت آن به شکلی محدود شده باشد."
در بند اول بر سه مفهوم آزادی، برابری و برادری تاکید شده است و در بند دوم حقوق نام برده شده در خود اعلامیه جهانی حقوق بشر را متعلق به همهی افراد، از هر نژاد و رنگ و جنسیت و مذهب و ... میداند. بدین ترتیب میتوان ادعا کرد که روح حاکم بر این میثاق در عین پذیرش تفاوت و گوناگونی میان انسانها، تساوی طلب است.
در حقیقت از زاویهی بحث ما میتوان مهمترین اندیشهی مندرج در اعلامیهی جهانی حقوق بشر را حفظ و پذیرش تفاوتها در چارچوب رابطهای برابر نامید.
***
حال با توجه به تمام آنچه تا کنون گفته شد اگر به نحوهی برخورد فرهنگ خودمان با موضوع پیچیدهی تفاوتهای انسانی نظر افکنیم متوجه خواهیم شد که گرایش اصلی در جامعهی ایرانی، پیروی از مدل اول است. یعنی هر بار که در فرهنگ و جامعهی ما تفاوتی میان فردی به مقام "تفاوت پایه" ارتقا مییابد، افراد را در رابطهای نابرابر و مکمل قرار میدهد و تفاوت انتخابی خود را جز در رابطهای نابرابر میان اعضای خویش باز نمیتاباند. فرهنگ اجتماعی ما از یک سو از میان تفاوتهای بیشمار برخی را برگزیده، برجسته کرده و تا مقام "تفاوت پایه" برتری داده است و از سوی دیگر سایر وجوه تمایز را به دستهی "تفاوتهای پیرو" سپرده و بدین ترتیب اهمیت آنها را در تنظیم روابط بسیار کاهش داده است.
حال به منظور فهم مناسبتر رویکرد فرهنگی ما به موضوع تفاوتهای میان فردی در ابتدا به شناسایی چند نمونه از تفاوتهای پایه در فرهنگمان و سپس به بررسی برخی از نتایج و تاثیرات چنین امری بر روابط اعضای اجتماعمان میپردازیم.
البته مطالعهی ما پیرامون این مسئله تنها از زاویه دید روانشناسی سیستمیک صورت میپذیرد و بالطبع در همین چارچوب نیز محدود باقی خواهد ماند. با این حال از آن جایی که بحث پیرامون فرهنگ به خودی خود مطالعهای اجتماعی و مربوط به گروههای انسانی است، تفاوتهایی که نیز مد نظر ما میباشند فرا فردی بوده جنبهی جمعی به خود میگیرند. امری که بررسی ما را از حوضهی روانشناسی فردی به زمینهی فراگیرتر مطالعهی روان شناختی ارتباط میان گروههای انسانی تبدیل مینماید.
تفاوت به منزلهی نابرابری
همانطور که پیشتر نیز گفتیم فرض ما این است که تفاوت در فرهنگ حاکم بر جامعهی ما خود را در غالب رابطهی مکمل پدیدار میسازد. [5] بدین معنا که هر گونه تفاوتی که در جامعهی ما توسط فرهنگ رسمی و یا عرفی به عنوان معیاری مهم برای تمایز میان انسانها پذیرفته شده باشد، ارتباط افراد وابسته به دو گروه را تنها در رابطهای نابرابر و مکمل تبیین میکند. تفاوتی را که قوانین مجموعه به عنوان معیاری برای تعریف رابطهی مکمل بکار میگیرند "تفاوت پایه" نامیدیم. انتخاب تفاوت پایه توسط یک گروه، فرهنگ و یا جامعه امری دلبخواهی و قرار دادی است و میتواند از یک سیستم تا سیستم دیگر متفاوت باشد.
در فرهنگ ما چنین نابرابریای در روابط میان انسانها، هر گاه که دو گروه اجتماعی به عنوان متفاوت به رسمیت شناخته شدهاند، مشاهده میشود. اکنون به چند نمونه از "تفاوتهای پایه" در فرهنگ ایرانی نظری افکنیم.
الف) تفاوت جنسی: اولین تفاوت پایهی مهم در فرهنگ ما که جامعه را به دو گروه بزرگ انسانی تقسیم کرده بر اساس تفاوت جنسی و بیولوژیک پی ریزی شده است. برای آن که در جامعه تفاوتی در مقام و مرتبهی تفاوت پایه ظاهر گردد باید خود را تا آنجا که مقدور است از خلال تمامی پدیدهها و در تمامی شئون زندگی به نمایش بگذارد و همواره حضورش را به نوعی اعلام بدارد. در جامعهی ما تفاوت میان دو جنس آنچنان مهم و اساسی تلقی گشته که خود را در شکل ظاهر (نحوهی پوشش، آرایش و ظاهر شدن در اجتماع و حتی محیط خانه)، در نحوهی رفتار (طرز نگاه، تن صدا، طریقهی حرف زدن، لبخند زدن، راه رفتن، نشستن و ...)، در نقش اجتماعی (حرفه و مشاغلی که هر کدام از دو جنس میتوانند یا نمیتوانند در جامعه برعهده بگیرند)، در درون خانواده (وظایف متفاوت و متقابل مرد و زن در برابر یکدیگر در امور مربوط به داخل و یا خارج از خانه)، در نحوهی اجرای شعائر مذهبی (بخصوص شعائری که جنبهی گروهی دارند)، در نحوه تربیت فرزندان (تفاوت در نحوهی پوشش، در آنچه میتوان یا نمیتوان انجام داد، در انتظاراتی که از ایشان میرود و ...) و غیره نشان میدهد. تفاوت پایه بر مبنای جنسیت در جامعهی ما تا بدان حد اهمیت دارد که هر گونه تفاوت دیگری در برابر آن رنگ میبازد و در رابطهی میان زن و مرد در حد تفاوت پیرو تنزل مییابد.
با این وجود چنین تفاوتی در عین آن که میتوانست چنین برجسته، اساسی و حاضر در اجتماع باشد، به نابرابری در رابطهی زن ومرد نینجامد و در نتیجه از مدل دوم (تفاوت در عین برابری) در تنظیم روابط پیروی نماید. اما در فرهنگ ما چنین تفاوتی به محض آن که به عنوان تفاوت پایه شناسایی و اعلام میگردد زن و مرد را در رابطهای مکمل و نابرابر قرار میدهد. رابطه میان دو مفهوم تفاوت پایه و نابرابری در فرهنگ ما چنان پیوسته و یکسان پنداشته میشود که در استدلال و شیوهی فهم مسائل به سادگی میتوان از یکی به آن دیگری رسید. به عنوان نمونه در رابطهی زن و مرد در فرهنگ ما خیلی آسان میتوان چنین استدلال کرد: "زن و مرد با یکدیگر متفاوتند در نتیجه برابر نیستند."
با این حال حکم اعتباری اول و نتیجه گیریای که در پی آن میآید در همهی فرهنگها بدیهی و مسلم پنداشته نمیشود. به عنوان نمونه در جامعهی سوئـدی در عین این که تفاوت میان زن و مرد مورد تایید و حتی تاکید است موجب نابرابری میان این دو در پهنههای گوناگون حیات اجتماعی نیست.
بنابراین در فرهنگ ما پس از به رسمیت شناختن، اعلام و برجسته نمودن تفاوت زن- مرد بر اساس جنسیت، در قدم و نوبت دوم و به مثابه نتیجهی خود خواسته و بلافصل فرض اول، حکم نابرابری میان دو جنس در سطوح گوناگون اجتماع همزمان صادر و توجیه میشود. نابرابری در درجهی نخست خود را در قوانین حقوقی (جزایی و مدنی) نشان میدهد. زن تنها به موجب تعلقاش به گروه جنسیتی زنان در بسیاری از عرصهها در برابر قانون از حقوق پایینتری برخوردار است. او همچنین برای مشارکت در پهنهی زندگی اجتماعی، استفاده از اماکن عمومی و به طور کلی تمامی آن اموری که به فضای عمومی در فرهنگ ما مربوط میشود با محدودیتهای به مراتب بیشتری روبرو است.
این محدودیتها به ویژه هنگامی شدت مییابند که زن در رابطه با جنس دیگر یعنی مرد قرار میگیرد چنانکه حتی در استفاده از ابزارهای ارتباطی عمومی و یا خصوصی نیز کار برای او دشوارتر است. از میان این ابزارها زبان به مثابه مهمترین و در عین حال شخصیترین وسیلهی ارتباط فرد با محیط خارج، امکانات خود را به گونهای نامتساوی میان دو جنس تقسیم نموده است. زنان در بکارگیری زبان و استفاده از امکانات گوناگون آن در ارتباط و روابط جمعی و یا میان فردی از تسهیلات کمتری برخوردارند. به عنوان نمونه میتوان گفت که در زمینهی گفتگو در بارهی مسائل جنسی در ملاء عام و حتی در غالب گفتمانی کلی و فرهنگی (چه رسد به بیان تجربیات و احساسات خصوصی) تقریبا هیچ گونه امکانی در جامعه برای زن در نظر گرفته نشده است. بی دلیل نیست اگر در تمام تاریخ صد ساله گذشتهی جامعه و فرهنگ ما جز یک نمونه (فروغ فرخزاد و به ویژه در سه کتاب اول خود) هیچ زنی در بارهی این بخش مهم از زندگی عاطفی و اجتماعی خود سخن قابل ملاحظهای نگفته است.
ب) تفاوت سنی: تفاوت سنی هر چند در فرهنگ ما به اهمیت تفاوت جنسی نیست ولی یکی دیگر از تفاوتهای پایه مهم محسوب میشود. این تفاوت در فرهنگ ما، با تقسیم انسانها به گروههای سنی مختلف، افراد متعلق به گروههای گوناگون را در رابطهای نابرابر قرار میدهد. البته در این مورد اصل نابرابری بیش از آن که جنبهی حقوقی داشته باشد (هر چند جنبهی حقوقی هم دارد) ویژگی عرفی دارد. این موضوع به خصوص در میان دو گروه بالغ و کودک نمایان میشود. در ارتباط میان کودک-بالغ مجموعه قواعد و ارزشهای اجتماعی که در فرهنگ ما موجب ایجاد رابطهی مکمل میگردند تحت عنوان عمومی "ادب" و "احترام به بزرگتر" قابل شناسایی است.
از زاویه نگاه ما، مهمترین کارکرد مجموعهی "احترام کوچک به بزرگ"، مستقیما در رابطه قدرت میان این دو موثر است و به رابطهی نابرابر کودک-بالغ از لحاظ قدرت جسمانی، نابرابری در اظهار نظر شخصی، ابتکار عمل، متحقق ساختن خواستهای فردی را نیز اضافه میکند. در واقع در خیلی از موارد صرف تفاوت سنی تکلیف به حق بودن یک شخص و به خطا بودن شخص دیگر را روشن میکند. گاه حتی بالغ تنها با تکیه بر سن افزونتر خویش، خود را از اقامه دلایل منطقی برای تحمیل خواستهاش به کودک معاف میداند و فقط تکرار حکم "باید به حرف بزرگتر از خود گوش داد" را کافی میشمرد. در این رابطهی مکمل گاهی قدرت عمل فردی، خواستههای شخصی و فردیت کودک تا بدان جا خوار و بی اهمیت جلوه داده میشوند که استفاده از ضمیر اول شخص "من" برای کودکان دشوار و حتی ناممکن میگردد. [6]
بدین ترتیب رابطهی کودک-بالغ (و در نهادیترین حالتش یعنی در رابطهی فرزند-والد) با تقسیم قدرت به طور نابرابر و تبعیت بی چون و چرای کودک از بالغ مشخص میشود. بیشترین نابرابری در تقسیم قدرت میان بالغ و کودک، در رابطهی والدین (به خصوص پدر) با کودکانشان به چشم میخورد. در این مورد بازتاب این نابرابری (که خود را به ویژه در سیطرهی کامل و تقریبا مطلق پدر بر کودک نشان میدهد) را میتوان در قوانین کیفری نیز مشاهده کرد. [7] همینطور از آنجایی که بر اساس تفاوت پایهی جنسی، مرد برتر از زن قرار میگیرد، پدر نیز در رابطه با فرزندانش از حق بیشتری نسبت به مادر برخوردار است.
ج) تفاوت اعتقادی یا قومی: میدانیم که لااقل در تاریخ معاصر ایران وابستگی اعتقادی و یا تعلق افراد به بعضی از اقوام و اقلیتها سدی جدی در شرکت تمام عیار ایشان در حیات اجتماعی و سیاسی کشورشان بوده است. صرف زاده شدن در میان پیروان یکی از ادیان رسمی ولی در اقلیت کشور، فرد را به شهروند دسته دو تنزل میدهد. خود این امر که در ایران از زمان پیدایش قانون اساسی و مجلس ملی همیشه اقلیتهای مذهبی - خواسته یا ناخواسته - مجبور بودهاند که نمایندگان ویژه خود را داشته باشند به خودی خود نشانی از تعمیق و اعلام تفاوت اعتقادی به مثابه معیاری برای جدایی میان انسانها بوده که در مراحل بعد تبدیل به نابرابری در عرصه اجتماعی و تعمیم و تثبیت تفاوت در زمینهی حقوق مدنی و شهروندی گشته است.
مثلاً هیچگاه فردی مسیحی نمیتواند نماینده اول تهران شود و حتی نمیخواهد به نمایندهای رای دهد که هر چند خود را با او به لحاظ برنامه سیاسی و اجتماعی نزدیکتر مییابد ولی به لحاظ اعتقادی به گروه او تعلق ندارد چرا که اکثریت نمایندگان جامعه از آنجایی که به گروه اعتقادی اکثریت تعلق دارند نه خود را نمایندهی این اقشار میدانند و نه دفاع از حقوق ایشان را جزو وظایف خود تلقی میکنند. بدین ترتیب با ایجاد تفاوت پایه اعتقاد مذهبی، به لحاظ سیاسی هر گونه مشارکت در پروژههای فراگیر ملی و اجتماعی در جامعهی ما، از ایشان سلب شده است. نمایندگان و شهروندان متعلق به گروههای اقلیت دینی تنها حق مییابند تا به حل و فصل مسائل درون گروه خود بپردازند و از مشارکت مستقیم در برنامههای وسیعتر و همه جانبهتر محروم میگردند. بدین وسیله بار دیگر برقراری تفاوتی پایه از یک سو موجب تشکیل گروههای اجتماعی و از سوی دیگر باعث نابرابری در تقسیم قدرت و امکانات میگردد. [8]
پانوشت:
داستان تاریکخانه اثر صادق هدایت نمونهی خوبی از این مورد است. همینطور این شعر از سهراب سپهری:
" (...) و غم اشارهی محوی به رد وحدت اشیاست. / -خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند / و دست منبسط نور روی شانهی آنهاست. / - نه، وصل ممکن نیست، / همیشه فاصلهای هست. (...) " (سهراب سپهری، هشت کتاب، کتابخانهی طهوری، ۱۳۶۳، ص ۳۰۷ و ۳۰۸.)
[2] در واقع یکی از دلایل مهم این امر که گروهی از روان پریشان (psychotiques) در بکارگیری زبان دچار مشکل هستند و گاه حتی دست به خلق کلمات جدید میزنند به همین رشد ناکافی دستگاه روانی و نبود مرزی قاطع میان دنیای درون و بیرون برمیگردد.
[3] این دو شماء و مقایسه میان آنها فقط به منظور طرح و فهم بهتر موضوع انتخاب شدهاند و هدف دیگری ندارند.
[4] شیرین عبادی، تاریخچه و اسناد حقوق بشر در ایران، انتشارات روشنگران، ۱۳۷۳، ص ۱۴۴.
[5] به طور خلاصه دو مفهوم رابطهی مکمل و برابر در روانشناسی سیستمیک را میتوان چنین تعریف کرد:
ارتباط برابر: در ارتباط برابر طرفین در حالت مساوی در مقابل یکدیگر قرار گرفته و رابطهشان مانند فرد در مقابل آینه میباشد. در این حالت تفاوتهای مابین دو نفر به حداقل میرسد.
ارتباط مکمل: در ارتباط مکمل، رابطه بر اساس تفاوت مابین دو نفر است که شکل میگیرد. در این صورت تفاوتها به حداکثر ممکن رسیده و معمولا یکی در موضع بالا و دیگری در موضع پایین قرار دارد.
[6] در این رابطه فیلم "مشق شب" عباس کیارستمی بسیار گویا و آموزنده است.
[7] اشاره به مادهی ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی که مطابق آن اگر پدر یا جد پدری فرزند نابالغ خود را بکشد از قصاص معاف است. و یا مثلا در قوانین مدنی که مربوط به طلاق زن و شوهر و تعلق کودکان به پدر و یا مادر میشود، بیش از هر امری و در درجهی نخست حق پدر در مورد فرزند در نظر گرفته شده است تا صلاحیت زن و مرد و یا خیر و صلاح خود کودک.
[8] این موضوع به قدری در عرف فرهنگی ما ریشه دوانده و مسلم تلقی میشود که به صرف بروز و مشاهدهی تفاوتی میان فردی، افراد خود را در رابطهای نابرابر تصور میکنند و در نتیجه در صدد برمیآیند که در صورت امکان برتری خود را در آن زمینههایی که فرهنگ از پیش تکلیفش را معین نساخته است متحقق سازند. برای مثال حتی تفاوتهای کوچک جغرافیایی موجب رقابت و پیدایش حس برتری جویی میگردد. این موضوع که فرد ترک باشد یا فارس، در شمال ایران به دنیا آمده باشد یا جنوب، حتی این که مثلا تبریزی باشد و یا اهل اورمیه، کرد سنندج باشد یا کرمانشاه، به خودی خود در افراد احساس خصومت و حس برتری طلبی را برمیانگیزاند چرا که تفاوت تنها در رابطهای مکمل، نابرابر، جنگ قدرت تعریف و فهمیده شده است.
|
نظرهای خوانندگان
از خواندن این مقاله بسیار لذّت بردم. ساده و در عین حال علمی بود. ممنونم.
-- مصطفی ، Feb 26, 2008 در ساعت 01:34 PM