رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ اسفند ۱۳۸۶

بیماری روان/تنی و نگاهی نو به «تن»

داریوش برادری‌ روان‌شناس ـ روان‌درمان‌گر

بیماری روان/تنی چون بیماری لاغری یا چاقی مزمن، آسما، بدخوابی، زخم معده، بیماری‌های قلبی وغیره، بیماری‌های جسمی هستند که دارای یک علت بیولوژیک یا پزشکی نیستند و علت اساسی آن‌ها معضلات روانی هستند. (1)

یکایک ما در زیر فشار کار و مشکلات شغلی، فردی و یا معضلات عشقی و روانی با حالاتی مثل سردرد یا معده درد، یبوست، تنگی نفس و غیره روبرو شده‌ایم. یا در چنین حالاتی به ویژه با رفتاری خاص مانند پرخوری یا کم‌خوری و بی‌اشتهایی پاسخ می‌دهیم و بخشی از جسم ما حساس‌تر از دیگر ارگان‌ها در برابر این مسائل عکس‌العمل نشان می‌دهد.

این حالات به خوبی تاثیر متقابل جسم و روح را در سلامتی انسان نشان می‌دهد. در واقع جسم و روح یک «سیستم واحد» است که به غلط به دوآلیسم شرقی جنگ روح علیه جسم و یا متافیزیک مدرن «برتری عقل بر احساس، برتری روان بر جسم» تعببر شده است. ازین‌رو نیز روان‌کاوی از ابتدا حامل نظراتی بوده است که شروع به نفی این تعابیر غلط و پایه‌گذار تعابیری نو و همراه با تعابیر نوی فلسفی بوده است.



تاثیر متقابل جسم و روان از زمان‌های قدیم بر انسان آشکار بوده است و به ویژه زبان عامیانه ملل مختلف مالامال از تشبیه‌هاتی در این زمینه است. نمونه آن در زبان فارسی ضرب‌المثل‌هایی چون « چیزی روی معده‌ام یا بر قلبم سنگینی می‌کند»، «عقل سالم در بدن سالم»، هستند. این ضرب المثل‌ها نشان می‌دهند که چگونه معضلات روانی می‌توانند به زخم معده و یا بیماری قلبی منتهی شوند . یا ما در فارسی تولید بیش از حد غده تیرویید را «غم‌باد» می‌نامیم که حکایت از تاثیر منفی غم و معضلات روانی بر عمل‌کرد هورمون‌های درونی است. یا چاقی مزمن در فرهنگ آلمانی « چربی-غم» نیز نامیده می‌شود که حکایت از پرخوری ناشی از غم و شکست عشقی است.

در روان‌کاوی و علم « روان/تنی-پزشکی » معمولا از چهار مدل عمده در نگاه به بیماری‌های روان/تنی استفاده می‌شود و با تحولات نو هر چه بیشتر «دارودرمانی» با «روان‌درمانی» ترکیب و پیوند می‌خورد. این چهار مدل به زبان ساده و برای خواننده ناآشنا به مباحث روانشناختی به شرح ذیل هستند:

1/ بیماری روان/تنی چون «آسما» یک سمبل و بیان‌گر معضلات در ارتباط و دیالوگ با «غیر» و دیگران است. این‌گونه آسما و تنگی‌نفس حکایت از تنگی فضای ارتباطی در دیالوگ میان «کودک/مادر یا پدر» و ناشی از رفتار دیکتاتورمنشانه و ضد استقلال پدر و مادر و ادامه این کابوس در سنین بلوغ است. فرد مبتلا به «آسما» در هر حالت مشابه و درگیری ارتباطی به شیوه یک « حمله آسما و تنگی نفس» و ناتوان از بیان خشم و خواست خویش عکس‌العمل نشان می‌دهد.

2/ در نگاه «موازی‌نگری» بیماری روان/تنی چون «زخم معده» حکایت از یک معضل درونی مشخص می‌کند که ناتوان از بیان و یافتن راه حل بالغانه است. هر معضل روانی یک حالت جسمی متناسب به خویش را به شکل موازی در جسم ایجاد می‌کند. این‌گونه «زخم معده» در واقع خشم و اسیدی است که به سمت دیگران بایستی نشانه رود و خود را بیان کند، اما به علت ناتوانی فرد از بیان بالغانه خشم و غم خویش و تحول در ارتباط، به سمت خویش و جسم خویش نشانه می‌رود و معده‌اش را داغان می‌کند.

3/ در مدل سوم «عارضه جسمی» به مثابه ناتوانی بیمار از یافتن راه حل بالغانه و روانی مشکلات خویش دیده می‌شود. « چاقی مزمن» نماد ناتوانی بیمار از تحول روابط و جهان درونی و برونی خویش است. این‌گونه بیمار «چاقی مزمن» در واقع به کمک چاقیش یک دیوار چربی بدور خویش ایجاد می‌کند تا کمتر ضربه بخورد و هم به کمک پرخوری می‌خواهد غمش را بخورد و زندگی را به کمک خوردن شوکولات برای خویش کمی شیرین کند. به جای اینکه تحولی در روابط و نوع نگاه به خویش ایجاد کند.

4/ گاهی ابتدا یک بیماری جسمی مانند فلج شدن کامل یا موضعی باعث می‌شود که شخص دچار افسردگی و بیماری روحی نیز شود. اینجا بیماری جسمی ایجادگر بیماری روانی است و موضوع کمک به بیمار برای درک شرایط جدید زندگیش و ایجاد یک نگاه مثبت و سازنده به سرنوشت خویش و تحول در زندگی خویش است. (2)

در معنای روان‌کاوانه و برای درک حالت و معنای بیماری روان/تنی بایستی سه موضوع را مورد توجه قرار داد که در هر چهار مدل بالا به شیوه‌های مختلف حضور دارند. در مورد هر بیمار بایستی به دقت این سه علت و فاکتور را بررسی کرد تا بتوان به او کمک کرد، معانی نهفته در بیماریش را بفهمد و راهی نو برای حل مشکلات ارتباطی و یا درونی خویش بیابد، به جای آن که یه شکل نابالغانه و با بیماری روان/تنی چون «سردرد و میگرن» در پی حل «دردسرهای» زندگی خویش باشد.

این سه فاکتور به شرح ذیلند:

1/ درک انتخاب ارگان: این‌که چرا یک بیمار با میگرن و دیگری با زخم معده به معضلات ارتباطی و روانی خویش پاسخ می‌دهد، در واقع ناشی از یک انتخاب ناآگاهانه و به ویژه تحت تاثیر دو عامل زیرین است: یا در خانواده فرد بیمار این حالت پاسخ‌گویی به شیوه زخم معده یک رفتار عمومی است که کودک نیز یاد می‌گیرد و یا این‌که او و خانواده‌اش اصولا دارای «قلب یا معده حساس» از لحاظ بیولوژیک هستند و به این دلیل سریع‌تر به بیماری قلبی یا زخم معده دچار می‌شوند.

2/ کمبودهای « خود نارسیستی»: مکتب «روانشناسی خود» که در واقع نسل دوم مکتب روان‌کاوی است، در کنار نقش مفهوم «من و فردیت» در روان انسانی، به اهمیت نقش یک «خود نارسیستی» در روان انسانی می‌پردازد. در حالت سالم این «خود نارسیستی» باعث می‌شود که ما هم قادر به خویشتن‌دوستی و هم قادر به عشق به دیگران باشیم. در حالت بیمارگونه این «خود نارسیستی» تحت تاثیر کابوس‌ها و روابط غلط «اولیا/کودک» دچار خودبزرگ‌بینی توهم‌وار و یا گزه حقارت شدید و حس پوچی شدید است. بیماری‌های روان/تنی نیز عمدتا حکایت از کمبود یک «خود نارسیستی سالم» و ناتوانی از عشق به خویش و دفاع سالم از خویش و ناتوانی ار بیان خواست‌های خویش، یا ناتوانی از یک خویشتن‌دوستی سالم و عشق به دیگری سالم می‌کند. بر اساس برخی پژوهشها اصولا نوع رابطه فرد بیمار روان/تنی با جسم خویش و با دیگران به شکل افراطی «مکانیکی» و ناتوانی از لمس دقیق نیازهای خویش و دیگری است.(3)

3/ صدمات نارسیستی و معضل محوری: بیماری روان/تنی حکایت از یک صدمه نارسیستی و جراحت نارسیستی در بیمار می‌کند که این جراحت، مانند بیماری «لاغری مزمن یا اعتیاد به لاغری تا حد مرگ» ناشی از نوع رابطه غلط با «غیر» و دیگری و گرفتاری در احساسات غم و اندوه شدید یا خشم است. خواه این «غیر» تصویر درونی و خیالی پدرو مادر جبار و سرزنش‌گر باشد، خواه تحت ثاثیر کابوس‌های دوران کنونی و صدمات نارسیستی ناشی از روابط غلط و دیکتاتورمنشانه«مادر/فرزندی، پدر/فرزندی» باشد و یا خواه ناشی از درگیری فرد با خواست‌های غیرمعقول «غیر بزرگ» یعنی اخلاق و اجتماع و اعتراض نابالغانه فرد به تصویر مرد یا زن زیبا در فرهنگ باشد.(4)

موضوع مهم در روان‌درمانی بیماری‌های روان/تنی دقیقا در این است که به بیمار کمک شود این موضوعات و معضلات نهفته در بیماری خویش را درک و لمس کند و یاد بگیرد، «زبان جسم» خویش را و تمنای نهفته در بیماری خویش را بفهمد و این خواست‌ها را به شیوه بالغانه و نویی بیان کند و روابط و جهانش را در حد توانش تغییر دهد. این شیوه روان‌درمانی هم‌زمان از امکانات ترکیب «دارودرمانی» و «روان‌درمانی فردی، گروهی» برای ایجاد تحول کمک می‌جوید.یعنی به شیوه چندفاکتوری به موضوع نزدیک می‌شود. شیوه‌ای که هرچه بیشتر در کلینیک‌های پسیکوسماتیک جای خویش را باز می‌کند و رواج می‌یابد.

نگاهی نو به « تن و جسم»

همه شیو‌ه‌های بالا، روان‌کاوی کلاسیک «روانشناسی من» و نسل دوم «روانشناسی خود»، با وجود چیرگی بر برخی خطاهای تفکر دکارتی و برتری جسم بر روان، اما باز هم اسیر متافیزیک مدرن و دوالیسم روح/جسم باقی می‌مانند. ازین‌رو در روان‌کاوی و فلسفه و به ویژه در فلسفه پسامدرنی و جسم‌گرایانه، در سی و چهل سال اخیر نگاهی نو در حال رشد است که در پی عبور از این متافیریک مدرن و خطای دکارتی و در پی دیدن جسم به سان یک «جسم واحد» است.

این نگاه نو در خویش نگاه‌های مختلف از نگاه جسم‌گرایانه نیچه در فلسفه و ویلهلم رایش در روان‌کاوی و سپس نگاه‌های پسامدرنی چون روان‌کاوی لکان، نگاه جسم‌گرایانه و ماتریالیستی دلوز/گواتاری و تحقیقات علوم نویروبیولوژیک چون نظرات آنتونیو داماسیو را در بر دارد. میان این نگا‌هها نیز طبیعتا در عین پیوند اختلاف نیز وجود دارد، مانند اختلاف نظرات میان لکان و دلوز. اما می‌توان خطوط کلی را دید که در واقع در حال تغییر کل فرهنگ غرب و نوع نگاه به «جسم و جهان» هستند.( در باب این مبحث و مقایسه فروید/لکان/دلوز به کتاب الکترونیکی من ( ر‌وانکاوی پسامدرنی فیلم) از ص 24 تا 30 در سایت جدیدم مراجعه کنید.(5)

به باور خیلی‌ها قرن بیست و یکم در واقع عرصه درگیری میان دو نگاه جسم‌گرایانه تکنولوژیک و کلون‌ساز از یک سو و از سوی دیگر نگاه جسم‌گرایانه نویی چون نگاه دلوز و علوم نویروبیولوژیک جدید است. از سوی دیگر شناخت این نگاه نو برای شناخت سیستم نهفته در پشت مباحث مطرح شده از طرف من و نقد این مباحث مهم است. این نگاه نو در ایران بشدت ناشناخته است و اکثر روشنفکران ایرانی هنوز با مباحث روشنگری کلاسیک و مدرن عمل می‌کنند و آشنایی دقیق با این مباحث نوی پسامدرنی و جسم‌گرایانه ندارند. زیرا این نگاه نوی جسم‌گرایانه و یا سیستماتیک در واقع از جهاتی در حال عبور از خطاهای پسامدرنی نیز هست. امید من این است که به ویژه با انتشار جدید بخش‌هایی ازشش کتاب در حال انتشار من در اینترنت، نقادانی نو و آشنا به این مباحث به نقد نظرات مطرح شده بپردازند.(برای دیدن کتاب‌ها به وبسایت ذیل از من مراجعه کنید.(6)

زیرا هر اندیشه نو احتیاج به نقادان خویش برای رشد و تحول دارد. زیرا نگاه جسم‌گرایانه دقیقا نشان می‌دهد که همه چیر با یکدیگر در پیوند است و بنابراین برای دست‌یابی به اوج عشق، قدرت و اندیشه، شما احتیاج به معشوق زیبا و قوی، رقیب دانا و قوی دارید و زیباتر از همه آن است که بهترین دوستتان در عین حال بهترین منتقد و بهترین رقیب‌تان باشد.برخی از اصول مشترک این نگاه‌های نو از «تئوری سیستم‌ها» تا نگاه لکان و دلوز و علوم نویروبیولوژیک جدید به اختصار به شرح ذیل هستند: (خوانندگان برای اطلاعات بیشتر و درک مبانی نگاه جسم‌گرایانه «عارف زمینی» من به کتاب ذیل از من از صحفات 30 تا 54مراجعه کنند.(7)

1/ عبور از تفکر دوآلیستی و دیدن جسم چون یک جسم واحد و دیدن پیوند درون و برون، انسان با محیط و عبور از تفکر سوژه/ابژه ای. تبدیل شدن انسان به «فاعل جسمانی منقسم» لکان و یا «جسم هزارگستره» دلوز.

2/ لمس خرد و اخلاق نهفته در جسم و دیدن ناآگاهی و جسم به سان یک قدرت دانا و سمبولیک.

3/ لمس پیوند حالات متقابل و درون و برون با یکدیگرو در چهارچوب دیسکورس. ازین‌رو تغییر هر حالت تنها با تغییر حالت متقابل آن و کل سناریو، با تغییر نوع رابطه با «غیر» ممکن است. نمونه‌های آن: از تئوری دیسکورس فوکو و پیوند نوع نگاه به «دیوانه/سالم» نزد او تا پیوند مفهوم «شرق/غرب» در نگاه ادوارد سعید تا نگاه لکان در باب نوع رابطه با «غیر» و غیره.

4/ هر تحولی تنها از طریق تحول در دیسکورس و کل رابطه ممکن است و تحت تاثیر نظم دیسکورس و رابطه است. ازین‌رو نیز مفهوم «جسم سمبولیک و خندان» من بر بستر فرهنگ آلمانی خویش به روایتی نو از «جسم خندان نیچه» تبدیل می‌شود و بر بستر فرهنگ ایرانی خویش این جسم خندان به «عارف و عاشق زمینی و خردمند شاد» دگردیسی می‌یابد و دست به نوزایی فرهنگی و بازنگری ارزش‌ها می‌زند. (در این باب به کتاب دوم در صف انتشار من «اسرار مگو» در لینک ذیل مراحعه کنید. به ویژه صحفات 5 تا 25(8)

نگاه لکان و دلوز به بیماری روان/تنی

در نگاه نهایی لکان به بیماری روانی یا روان/تنی، ما شاهد یک تحول مهم در نگاه او هستیم.(9) در این نگاه نو بیماری روان/تنی، چون بیماری آنورکسی یا «بی‌اشتهایی مرضی تا حد مرگ»، در واقع بیمار آنورکسی گرفتار در «مرحله دهانی» و رابطه عشق/نفرت با مادر درونی خویش است(10) و هم‌زمان با این بیماری نوع رابطه خویش با جهان خارج و «غیر» و نوع سامان‌دهی خوشی(ژویسیانس) و جهان خویش را نشان می‌دهد. بیماری در این نگاه نوی لکان در واقع «اسم دلالت»، قدرت و حقیقت درونی بیمار است و بیمار با شناخت این قدرت و پذیرش او در جهان خویش به نوعی رابطه نو با جهان و «غیر» دست می‌یابد. بخشی از بیماری نیز همیشه معماوار و رازگونه باقی می‌ماند که بایستی او را به سان سمبل آزادی انسان و معمای عمیق زندگی قبول کرد.



بیمار «آنورکسی» در واقع با اعتصاب غذا مانند کودکی رفتار می‌کند که از خوردن غذا از دست مادر خودداری می‌کند. زیرا خوردن غذا به معنای پذیرش هدیه و عشق مادر است. اما رابطه مادر و فرزند یک رابطه عشق خالص نیست و یک رابطه عشق/نفرتی یا مهراکین هست و اگر مادر نتواند در ارتباط با کودک این احساسات خشم و کین خویش را بنوعی بالغانه سامان دهد و به خواهد به زور به کودک غذا دهد، آن‌گاه کودک این خشم نهفته را احساس می‌کند و او نیز به شیوه اعتراض و خشم متقابل و نخوردن یا تهوع غدا به آن پاسخ می‌دهد.

در حالت بیمار‌گونه «آنورکسی» اکنون بیمار به شیوه عشق/نفرتی، شیفتگانه/متنفرانه نارسیستی با هر ارتباطی با «غیر»، چه ارتباط عاشقانه یا شغلی و غیره برخورد می‌کند و مرتب نگران است که آیا دیگران او را واقعا دوست دارند و یا نقش بازی می‌کنند و جسم او در برابر هر دلهره عشقی یا احساسی به شیوه اعتصاب و «بی‌اشتهایی» به عشق، سکس یا رابطه عکس‌العمل نشان می‌دهد. ازین‌رو این بیماران به ناچار چنین روابطی نیز برای خود بوجود می‌آورند. در داستانی سه‌بخشی به نام «پروین» از خانم شهرنوش پارسی‌پور در سایت زمانه می‌توان نمونه‌ای ترازیک از این بیماری و تاثیر منفی فرهنگ بیمارگونه بر تشدید این بیماری تا حد مرگ بیمار را دید. شاید در فرصتی مناسب به دقت این موضوع را باز و تشریح کنم.(11)

موضوع روان‌کاوی لکان در این است که بیمار این حقیقت نهفته در اعتصاب غدای خویش را بفهمد و این قدرت سمبولیک نهفته در او را به قدرت خویش تبدیل سازد و به جای رابطه شیفتگانه/متنفرانه به رابطه پارادوکسیکال اعتماد همراه با احتیاط و نقد دست یابد و از افراطی‌گری رهایی یابد.

دلوز هر چه بیشتر خویش را از نگاه به عمق بیماری رها می‌سازد و در نگاه جسم‌گرایانه خویش به واقعیت بیماری و عمل‌کرد او می‌پردازد. ازین‌رو در نگاه دلوز بیمار آنورکسی در حال تکرار یک رابطه ادیپالی و غلط با مادر خویش نیست بلکه همان‌طور که در عمل نشان می‌دهد، این فرد در حال خالی کردن خویش از روایت عمومی و «بدن کهن» و در پی ایجاد یک «بدن نوی بدون اندام» و یک روایت نو و فردی از جسم و جهان و از زیبایی و ارتباط است. مشکل بیمار آنورکسی این است که نمی‌تواند این «خالی شدن و لاغرشدن» و نه گفتن را به تحول بعدی و آری گفتن به یک «بدن بدون اندام نو» پیوند زند و اسیر روایت کهن و ادیپالی باقی می‌ماند و می‌میرد.(12)

باری در نهایت نگاه مشترک همه این دیدگاه‌‌های متفاوت این است که بیماری روان/تنی یک بحران بلوغ است و در بهترین حالت انسان می‌تواند با نگاهی نو به تن و لمس خرد و اخلاق نهفته در جسم خویش به یک «جسم خندان»، به یک «کثرت در وحدت چندصدایی» تبدیل شود و مرتب به درجات نوینی از لمس بازی عشق و قدرت زندگی دست‌یابد؛ با هر بحرانی به درجه نوینی از بلوغ و لمس قدرتی نو از خویش و باروری نو چون حالت «عارف زمینی» ایرانی دست یابد. حالتی که در واقع هر کس تنها به شیوه خویش قادر به ایجاد آن است و موضوع ایجاد یک جهان در جهان فردی و جدل خندان بر سر بهترین روایات و تفسیرها و بر بستر رواداری متقابل است.

Share/Save/Bookmark

ادبیات:
1/ http://de.wikipedia.org/wiki/Psychosomatik
2/ http://www.beratung-therapie.de/home/
index_depression_angst.html?/
krankheitsbilder/psychosomatik/
psychosomatik.html
3/ 4/ Peter kutter. Moderne psychoanalyse.200/214.
5/ http://www.sateer.de/books/
ravankavanifilm.pdf
6/ http://www.sateer.de/
7/ http://www.sateer.de/books/
erotismpesamodern.pdf
8/ http://sateer.de/books/222.pdf
9/ واژگان لکان.ژان- پیرکلرو. ترجمه موللی.ص.122
10/ روان‌کاوی زن. از دکتر موللی. ص6
http://www.movallali.fr/filer%20farsi/UntitledFrame-28.htm
11/ http://radiozamaaneh.com/parsipur/
2007/12/post_105.html
12/ http://www.mindmotor.com/core/?p=321

نظرهای خوانندگان

neghahe no wa informativi ast. mamnun

-- sara ، Feb 14, 2008 در ساعت 12:36 AM

مقاله جديد و خواندني بود داريوش جان. از همه جالبتر براي من معرفي کتابهاي در حال انتشارت است و نگاه جسمگرايانه ات. از اسرار مگو خيلي خوشم امد. حتما تمام اين بخش منتشرشده از اين کتابو ميخونم

-- لادن ، Feb 15, 2008 در ساعت 12:36 AM

man diruz kamenti neveshtam wa soali az aghaye baradari kardeam keh hanuz montasher nashodeh ast. hala nemidunam kamentam ghom shodeh ya soal ra dobareh benevisam? lotfan kamentha ra zudtar montasher konid. mamnun misham. Agaye Baradari soalam darbareh bulimie bud keh elate balaavardane ghaza ra beram beghid. merci az maghaleh alitan.

-- omid ، Feb 15, 2008 در ساعت 12:36 AM

اميد گرامي اگر به نوع رفتار افراد دچار بوليمي توجه کنيد، ابتدا داراي يک گرسنگي شديد هستند و سپس بعد از خوردن غذا با دست کردن در دهان خويش؛ غذا را بالا مي اورند. همين رفتار نشان مي دهد که مشکل اصلي فرد بوليمي در نوع رابطه با «غير» و ديگري است. خواه اين ديگري جسم خويش يا مادر و پدر و يا جامعه و معشوق باشد. يعني او ابتدا در پي يکي شدن با تمنا و خواهش خويش است و لحظه اي ديگر بر خويش هر خواهش و تمناي فردي را ممنوع مي خواند و خواهان اين است که با خواست جامعه و غير يا مادر دروني همسو باشد. او نيز مثل بيمار انورکسي نمي تواند رابطه اي پارادکس با تمناي خويش و يا با غير و ديگران ايجاد کند و هم تن به تمناي خويش بدهد و هم مرز جسم خويش و مرز رابطه را لمس کند. ميشود عمل فرد بوليميست را نيز مثل کودکي ديد که با پرکردن تن خويش جاي خالي عشق و محبت مادري را پر مي کند و ديگر بار آن را بالا مي اورد. اين کار هم خشم به مادر و پدر دروني ديکتاتور است و هم تنبيه خويش و ديگربار تلاش براي همسو شدن با تصوير مرد و زن عمومي و يا تصوير زن زيباي باريک اندام

-- داريوش برادري ، Feb 15, 2008 در ساعت 12:36 AM

با سلام
لازم است درباره مقاله تازه شما كه از انسجام بيشتري برخوردار بود و كلا نوشته هاي شما يادي بياورم .
درنوشته هاي شما معمولا بعضي از مطالب به هم مي اميزد و كم بود مبحثي از راه به پيش كشيدن مبحثي ديگر مي خواهد جبران شود .
علتش را خودتان بهتر مي دانيد .
البته يك علت ان را هم مي توان زيستن در گفتار مابعد مدرن دانست .
باري تا سخن به عبث نگفته باشم نمونه اي را در اين مقاله نشان مي دهم :
دواليسم در نوشته شما به صورت امري كلي به كار رفته است . و نتيجه اي را كه براي شقي از اين مبحث صادق است به كل ان تعميم داده ايد . (سفسطه صدق جزء و اراده صدق كل ) . در اينجا لازم است در كاربرد
" دواليسم " تفكيكي به عمل اوريم :
1 - دواليسم به عنوان مبحثي فلسفي
2 - دواليسم به عنوان يك نحوه تقرب به زندگي

انچه شما از قول دلوز اورده ايد و ادعا كرده ايد كه مشكل دواليسم را حل كرده است به شماره 2 راجع است . براي پويايي اين مبحث در شماره 1 بايد به عنوان مثال به مباحث فلسفه ذهن بازگشت . انتقال دلوز از دواليسم به مونيسم هرگز به معناي حل اين معضل نمي باشد حتي اگر به جسم هزار گستره معطوف باشد . به علاوه نگاه هاي لكان و دلوز همه بر پايه و ادامه نگرش سترگ هايدگر و پرسش بنيادين او در هستي شناسي و روش پديدارشناسي هرمنوتيكي او استوار است . مخصوصا لكان به شدت از هايدگر و بسياري ديگر از متفكرين ديگر وابسته است و از اين حيث طرح مطالب از جانب او هرگز چيزي تازه و نو نيست .
با احترام
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

زمانه ـ دوست گرامی خانم / آقای تقویان
با سپاس از حسن نظر و توجه ای که دارید. آنچه که به عنوان اظهار نظر نوشته اید، در جوهر خود می تواند اساس مقاله ـ یادداشتی در نقد و نظر بر مطلب منتشر شده باشد.
از آنجا که گنجایش فضای محل اظهار نظر، برای انتشار مطالب بلند و شبه مقاله ای اندک و محدود است. بهتر است آنها را جداگانه ـ و چه بسا مفصل تر هم ـ نوشته و برای نویسنده مطلب ارسال کنید.
چنانچه نویسنده آدرس تماس یا ایمیل نداشته باشد، آن را برای «زمانه» بفرستید تا از این طریق ارسال شود
با سپاسی دوباره از همراهی و همکاری شما
. . .

-- تقويان ، Feb 20, 2008 در ساعت 12:36 AM