رادیو زمانه > خارج از سیاست > روانشناسی > روانکاوی «ناموس» و شعر «مادر مادرم» | ||
روانکاوی «ناموس» و شعر «مادر مادرم»داریوش برادری، روانشناس- روان درمانگروقتی ما از «ناموس» در فرهنگ خویش سخن میگوییم، بیش از هر چیز، تصاویری چون «قتلهای ناموسی»، رگهای برافروخته و قیافههای مالامال از خشم به ذهنمان رسوخ میکند و آدمهایی را میبینیم که در نام «غیرت و شرف» به قتل و سرکوب خواهر، زن، دگراندیش، دگرجنس یا دگرجنسییت دست میزنند. آیا واقعا «ناموس» همین است و موضوع ما رهایی از فرهنگ ناموسی است و یا نوع نگاه ما به این موضوع غلط است؟ چرا فرهنگ و انسان ایرانی مرتب در یک چرخه دائمی ناموس/ضدناموسی، اخلاقی/بیاخلاقی بسر میبرد و گاه به نام ناموس گردن خویش و معشوق را میزند و گاه یکدفعه میخواهد هر مرز و قانون و اخلاقی را بشکند و دمار از روزگار درآورد؟ معنای ناموس در روانکاوی به قول تئوری ساختارگرایانه لووی استراوس و نگاه روانکاوی فروید/لکان، هر سیستم و جامعه یا خانواده دارای یک نظم درونی است که اساس این نظم بر پایه «قانون جنسی محارم» و یا همان «عدم زنای با محارم» است. از نگاه روانکاوانه «ناموس» در واقع نام دیگر قانون جنسی «عدم زنای با محارم» است که اساس قانون و فردیت و بلوغ بشری است. (مبانی روانکاوی فروید، ص100) زیرا این قانون و ناموس سبب میشود که کودک پسر یا دختر، با قبول محرومیت از مادر و قبول تعلق مادر به پدر، به عرصه فردیت خویش و جهان سمبولیک خویش پا بگدارد، به هویت جنسیتی دخترانه و پسرانه، زنانه و مردانه خویش دست یابد و به دنبال دستیابی به عشق و حقیقت فردی از محیط خانوادگی بیرون رود. دختر با قبول این محرومیت از بهشت مطلق مادری و قبول قانون یا «نام پدر» به «تبلور فالوس و تمناشدن، به راز و ناز و عشق» تبدیل میشود و پسر با قبول «نام پدر» به «فالوس و تمنا داشتن، نیاز بودن، قدرت بودن» تحول مییابد. اما این حالات عشق زنانه و قدرت مردانه همیشه حالاتی ناکامل هستند و بنابراین عشق و قدرت و حقیقت آنها مرتب قابل تحول است. زیرا بهشت مطلق یک توهم است و حتی رابطه مادر/فرزندی نیز مالامال از عشق و نفرت است. از طرف دیگر هر دو میتوانند به تلفیق خویش و بر بستر حالت عشق زنانه و قدرت مردانه، به «عشق و اغواگری قدرتمند زنانه» و «قدرت عاشقانه و اغواگرانه مردانه» دست یابند. زیرا انسان آرزومندی غیر است و به دنبال این تمنای گمشده و دیگری است. در این رابطه ناموسی بالغانه، پسر به «حافظ ناموس و نام پدر» تبدیل میشود و دختر به «تبلور ناموس» تبدیل میگردد، اما این حالات زنانه و مردانه مطلق نیستند. زیرا ناموس و نام پدر یا تمنای گمشده هیچگاه ذات نهایی و تصویر نهایی ندارند. ازینرو این حالات حفظ ناموس مردانه و تبلور ناموس زنانه حالاتی همیشه ناکاملند و زن و مرد میتوانند مرتب تصویری نو از زنانگی و مردانگی، یا از دیالوگ و روایتی نو از ناموس بسازند. زیرا این ارتباط بر اساس قبول فردیت و دیالوگ و قانون فانی و قابل تحول است. ازینرو این تصور که ناموس موضوعی مربوط به جوامع عقبمانده و یا سنتی است، یک خطاست. خانواده و جوامع مدرن نیز بر پایه قانون جنسی و ناموس پایهریزی شدهاند. اما چون در این جوامع حالت ارتباط با ناموس یک رابطه بالغانه و سمبولیک است، در واقع حالت ناموسی به اصل خویش، یعنی زمینهسازی رشد فردیت و قانون دست یافته است. طبیعتا جامعه مدرن دارای ضعفهای خویش در این زمینه و ناتوانی از تلفیق عشق عمیق و دیالوگ عمیق نیز هست که موضوع بحث امروز ما نیست.
با چنین نگاهی میتوان فهیمد که مشکل «ناموس و یا غیرت» نیست. مشکل نوع رابطه با «ناموس و قانون جنسی محارم» است. در جامعهای که در آن فردیت و قانون رشد کند، آن گاه این ناموس و قانون جنسی حالت سمبولیک پیدا میکند. یعنی فرد میبیند که وحدت کامل و بهشت مطلق یک توهم است و همیشه فاصله و حجابی میان او و «غیر» است و او بایستی مرتب برای دستیابی به شناخت، عشق، ایمان یا سعادت، تن به دیالوگ و نیازش به «غیر» دهد. در چنین رابطه بالغانهای آن گاه ناموس به یک «ناموس سمبولیک» تبدیل میشود و حجاب واقعی به «حجاب سمبولیک» تبدیل میشود. زیرا هر کسی دارای حجاب و مرز خویش است. زیرا فردیت به معنای قبول مرز و فاصله با دیگری و قبول ارتباط و دیالوگ با «غیر»، بر بستر قانون یا نام پدر است. در فرهنگی که این تحول درونی در فرد و جامعه خوب رخ نداده است، آن گاه مانند جوامع سنتی حالت «ناموسی» یک حالت نارسیستی و یا کابوسانه دارد. یعنی در واقع انسانهای این فرهنگ از یک سو اسیر «نگاه ناموسی» هستند و زنانگی و مردانگی متفاوت خویش را در پای یک تصویر ناموسی «پدرانه/مادرانه» قربانی میکنند و به یک کثرت در وحدت و زنان و مردانی با نقشهای مختلف و تواناییهای مختلف تبدیل نمیشوند. از سوی دیگر در واقع آنها مرتب در حال نفی ناموس و قانون جنسی هستند و اسیر وسوسه هستند. زیرا قبول ناموس و قانون جنسی بایستی به معنای عبور از خانواده و قبول فردیت باشد و نه اسارت در خانواده و فرهنگ خانوادگی. چنین انسانی از یک سو کاهن و عارف اخلاقی است و لحظهای دیگر به کاهن و عارف لجامگسیخته و ضداخلاق تبدیل میشود. آن گاه این افراد یا اسیر حجاب اجباریند و یا مرتب در حال کشف حجاب و طغعیاناند. به جای اینکه به فردیت و حجاب زنانه و مردانه سمبولیک و احترام به این حجاب و دیالوگ بر بستر قانون دست یابند. (برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به مقاله من «رابطه حجاب با بیمرزی ایرانی» در سایت زمانه مراجعه کنید.
نوع ناموس در فرهنگ ایرانی با توضیحات بالا براحتی میتوان دید که نوع رابطه با «ناموس و محارم» در فرهنگ ایرانی به طور عمده یک رابطه نارسیستی سرکوب کننده فردیت زنانه و مردانه و یا رابطه کابوسوار و خشونتآمیز قتلهای ناموسی است و رابطه سمبولیک و بالغانه حامل فردیت، قانون و تمنای بالغانه به رابطه اصلی و مرکزی تبدیل نشده است. نمود این حالات ناموسی نارسیستی و کابوسوار را در همه روابط ایرانی، از روابط عشقی تا سیاسی، میتوان بازیافت. ما به اسم ناموس و عشق به خانواده یا مام وطن، مرتب فردیت خویش و دیگری و تمناهای خویش و دیگری را سرکوب میکنیم و یا به قتل زنان، دگراندیش و دگرپسند دست میزنیم. موضوع مهم شناخت پیوند درونی این حالات نارسیستی با یکدیگر است. زیرا نوع حالت زنانه/مردانه و حالات دیگر متضاد مانند کودکان سیامی به یکدیگر وابستهاند و با هم یک سناریو را تشکیل میدهند و بدون تحول در کل سناریو و تغییر صحنه نمیتوان به تحول واقعی دست یافت. به این دلیل نیز حالات ناموسی ایرانی دارای یک سناریوی درونی است که بدون شناختن این سناریو، تحول در آن ممکن نیست. یک شکل عمومی این سناریو، سرکوب و قتل زن در لوای دفاع از آبرو و حیثیت خانواده و یا اخلاق عمومی است. در این سناریو همیشه فردی از خانواده و به ویژه دختر یا زن که نماینده ناموس و ناموس حافظ آنهاست، دست به عملی باصطلاح ضدناموسی میزند. یعنی به خواستهای فردی و عشق و تمنای زنانه خویش تن میدهند و به بهای این بیآبرویی اکنون پسر و یا پدر حامل ناموس بایستی دست به سرکوب یا قتل آنها زند. در پشت این حاملان خشم ناموس از طرف دیگر مادران و دختران دیگر، اخلاق عمومی و همسایه، یا قانون و «غیر بزرگ» قرار دارند که دشنه را در دست برادر مینهند تا گردن خواهر بیگناه خویش را پاره کند. در این سناریوی تراژیک در واقع هیچ کس مقصر نیست و هم همه مقصرند. زیرا همه اسیر این بازی و سناریواند و نقش خویش را در این بازی تراژیک بازی میکنند. ازین رو در نهایت هم قاتل و هم مقتول و هم خانواده داغان میشوند. نوع دیگر این سناریو را در رابطه میان زن و مرد ایرانی در عشق و رابطه میبینیم. در این سناریوی ناموسی مانند داستان داشآکل و مرجان در کتاب هدایت، رابطه زن و مرد به یک فرهنگ اندرونی و بیرونی تبدیل میشود و زن به زیر حجاب مطلق فرستاده میشود. وظیفه مرد از یک سو دفاع از ناموس و از این حجاب است و از طرف دیگر این زن در پشت حجاب برای او به مظهر عشق پاک و جادویی تبدیل میشود و او اسیر نگاه این زن جادویی است. زن برای مرد ایرانی تبدیل به تجسم واقعی بهشت گمشده میشود و خیال میکند با دستیابی به این فرشته پاک به بهشت دست مییابد. زن این جامعه نیز، از زیر حجاب ناموس، در مرد از یک سو مرد و پدری ظالم را میبیند که او را اسیر خویش کرده است و سرکوب میکند و از طرف دیگر مجذوب قدرت این مرد و پدر است و خواهان نجات خویش توسط این پرنس است. در واقع هر دوی آنها اسیر یک مثلث و رابطه ادیپالی زن/مرد/ اخلاق یا عشق مادرانه هستند و نمیتوانند با قبول کامل ناموس سمبولیک و حجاب سمبولیک به دنیای تثلیثی فردیت، قانون و تمنا دست یابند. ازینرو در چنین جامعه ای همه چیز ناموسی و اسیر نگاه این پدر و مادر خیالی است و به اسم ناموس هم در خیابان و هم در خانه، جسم و زنانگی و مردانگی سرکوب میشوند. مرد به بهای حفاظت از ناموس و سرکوب زن و خویش به حقوق و امتیاز برتر دست مییابد، اما قدرت مردانه خویش را در پای نقش پدر سرکوب میکند. زیرا با سرکوب زنانگی، مردانگی مدرن نیز رشد نمیکند. زیرا چنین مردی یا محکوم به حفظ ناموس است یا اسیر نگاه زن و نمیتواند تکان بخورد و به مارکوپولو و ماجراجویی مردانه، به خردمندی دکارتی و قدرت مردانه دست یابد. همانطور که زن اسیر این سناریو است و نمیتواند به خرد و قدرت و عشق زنانه خویش دست یابد. زیرا برای تغییر بایستی این سناریو را در کل تغییر داد و هم به فردیت و هم به ساختار قانونی برابریطلبانه جنسیتی اجازه رشد داد. روی دیگر این عشق تراژیک و حالت ناموسی، حالت دورویی و نفی هر حجاب و اخلاق و پوچگرایی ترازیک است که اکنون در میان نسل جوان و عاصی و خسته از سرکوب بروز کرده است. اما این عصیان ضداخلاقی تنها به تکرار فاجعه میانجامد. (برای اطلاعات بیشتر به مقاله من «از عشق تراژیک تا پوچی تراژیک» در سایت زمانه مراجعه کنید. برخورد به ناموس و قانون جنسی در شعر «مادر مادرم» برای عبور از این چرخه تراژیک ناموسی/بیناموسی، رشد فردیت زنانه و مردانه، ایجاد یک قانون مدرن خالق برابری جنسیتی و رشد فردیت و تمنای مدرن و برخورد شدید قانونی و فرهنگی با قتلهای ناموسی ضرورتی اساسی و ماهوی است. مهم این است که زن و مرد ایرانی، روشنفکر و هنرمند ایرانی از کاهن و عارف سنتی به کاهن و عارف لجامگسیخته و ضد قانون و اخلاق تبدیل نشود، زیرا این کار مانند سرنوشت راوی و لکاته به معنای تکرار تراژیک سنت و بازتولید ناموس سنتی است. همینگونه مسئول دولتی در همکاری با کارشناس بایستی به ایجاد یک فرهنگ نو و نهادینه شدن حجاب سمبولیک و ناموس سمبولیک کمک رساند. در شعر «مادر مادرم» از ساقی قهرمان شاعر خوب ایرانی، ما به نمونهای آشکار از این گرفتاری در خشم نارسیستی و تلاش برای شکاندن هر قانون و اخلاقی روبرو میشویم. با آنکه این شعر دارای قدرتهای شعری نیز هست، اما اساس آن یک نگاه سنتی و اسیر سناریوی ناموسی/ ضدناموسی است. به جای آن که به فردیت و نگاهی نو و سمبولیک دست یابد. شعر «مادر مادرم» حکایت عشقبازی یک دختر با مادربزرگ خویش است و در واقع نماد یک رابطه جنسی و عشقی با محارم و شکاندن تابوی قانون جنسی عدم ارتباط جنسی با محارم است. ساقی قهرمان در واقع با این شعر میخواهد نشان دهد که چگونه اخلاق فقط یک تفسیر است و بنابراین اگر با نگاهی اخلاقی به این فانتزیها ننگرید، میتوانید این فانتزیها را به شکل یک ارتباط عشقی و جنسی ورای حالات ادیپالی توصیف کنید. خطای ساقی قهرمان دقیقا در همین جاست که خیال میکند، کلماتی مثل مادر، مادر بزرگ و غیره فقط کلماتی معمولی هستند و متوجه نیست که این کلمات «اسامی دلالت» و دربرگیرنده مهمترین قانون جنسی یعنی «قانون محارم» هستند که در اعماق یکایک انسانها ریشه دوانده است. این خطا در واقع نشانهای از آن است که شاعر نگاهش به جسم و تمنای خویش به شکل نگاه یک منحرف جنسی است. زیرا منحرف جنسی به قول ژیژک جسم را مثل یک جسم ویرتوئل میپندارد که میتوان هر کاری با او کرد و هر دردی به او داد. یا هر جنس یا جنسیبتی به او بخشید و «هرجنسی/ هرجنسییتی» بود. اما این یک توهم هست. زیرا جسم دارای اخلاق جسم و اخلاق ارزومندی و جهتگیری جنسی و جنسییتی خاص است و منحرف جنسی بهای این توهم را با داغان کردن جسم و تمنای خویش و داغانی روابط عاشقانه خویش میپردازد.(منبع) ساقی قهرمان نیز بهای این توهم کودکانه و تلاش برای نفی قانون جنسی را با نفی فردیت خویش و اسارت شعرش در حالات ادیپالی میپردازد. در معنای نقد کلاسیک و فرویدی که به رابطه «متن و هنرمند» میپردازد، این شعر ساقی قهرمان حکایت از گرفتاری عمیق نگاه او در حالات نارسیستی نابالغانه، اسارت در توهم بهشت دروغین و خشم به قانون است و نماد دوری از جسم و تمنای خویش است. در معنای نقد لکانی و پسامدرنی که به رابطه «متن و خواننده» میپردارد، آن گاه این شعر دارای یک نظم بیمارگونه و نارسیستی است و به نظم سمبولیک و خلاقیت بالغانه دست نمییابد و خواننده را دچار خوشی دردآور و بیمارگونه میسازد. ازینرو وقتی شعر او را بخوانید، به باور من یا دچار چندش، تهوع و دلآزردگی میشوید. خواه خواننده ایرانی یا غربی باشید. زیرا قانون جنسی محارم اساس روان بشری است. یا این که گرفتار فانتزیهای بیمارگونه و نظم نارسیستی و توهمگونه میشوید. (منتظر احساس خوانندگان از خواندن شعر هستم) در این شعر از یک سو مردان خشن هستند و به جای عشقبازی «تلمبهزنی» میکنند و همزمان در لحظه عشقبازی دختر با مادربزرگ خویش، کودک با مشت خویش کاری جز این باصطلاح «تلمبهزنی» نمیکند و اینگونه شعر در واقع فانتزی بیمارگونه «جایگزین پدر و مرد شدن، فالوس داشتن» را تکرار میکند و میل بازگشت به بهشت اولیه را نشان میدهد. به جای اینکه به تبلوری از اروتیسم و عشق مدرن یا پسامدرنی تبدیل شود. در عین حال این شعر در خویش تصاویری از سوءاستفاده جنسی از کودکان دارد که اینجا این حالات پدوفیلی زیبا نشان داده میشوند و این موضوع معضلات دیگر این شعر را نشان میدهد. هم اروتیسم مدرن و هم اروتیسم پسامدرن چون کتاب «لولیتا»ی ناباکوف بر بستر قبول اصل قانون جنسی و فردیت و دیالوگ اروتیکی و عشقی استوار است. ازینرو در کتاب لولیتای ناباکوف، ما با اینکه شاهد رابطه پدوفیلی (بچهبازی) میان یک انسان بالغ و کودک هستیم و ناباکوف ما را با چشماندازهای مختلف این رابطه پدر/فرزندی، عاشق/معشوقی، فاحشه/خریدار آشنا میسازد و پیچیدگی حیات انسانی را بر ما آشکار میکند. اما همزمان تجاوز و ناممکنی نهفته در این رابطه و ضرورت قانون جنسی را نشان میدهد. ازینرو هم شکست تراز یک این رابطه و هم کشتن فرد پدوفیل توسط قهرمان داستان که در واقع به معنای کشتن خود او و تصویر دیگر خود اوست، به ضرورت قبول این مرزها و قانون جنسی تاکید دارد. شعر ساقی قهرمان ناتوان از ایجاد این چشماندازهای مختلف و تشریح تناقضات رابطه است و فقط خواهان بازگشت به بهشت مادری و بیقانونی و نفی پدر است. به این دلیل نیز این شعر یک شعر سطحی و دچار خوشی تهوعآور بیمارگونه است. حتی میتوان به کمک نگاه فوکو و جودیت باتلر به نقد قانون جنسی و نگاه ادیپالی پرداخت. اما این به معنای آن نیست که آنها از یک جامعه بدون قانون سخن بگویند. زیرا دیسکورس به معنای قانون و مرز است و به قول جودیت باتلر، حتی جنبش ساختارشکنانهای مثل جنبش کوئیر به معنای آن نیست که هر فرد بتواند به دلخواه جنسییت و یا نوع گرایش جنسیاش را انتخاب کند. زیرا چنین فکری یک توهم است.۱ شعر «مادر مادرم» نه یک شعر مدرن یا پسامدرن یا ساختارشکن است، بلکه در نهایت نفی همه اینها و گرفتار در یک نگاه سنتی است. اینجا کاهن اخلاقی به کاهن لجامگسیخته تبدیل میشود و به فردیت خویش ضربه میزند و به خوانندگانش یک نظم دروغین و توهم دروغین را نشان میدهد و آنها، بنا به رشد فردیشان، یا از این شعر به تهوع و چندش میافتند و یا اسیرخوشی بیمارگونه فانتزیهای عشق جنسی با محارم و پدوفیلی میشوند. اینجاست که شاعر مدرن/پسامدرن ما با قتل فردیت، مرز و قانون دیگر بار به تکرار تراژدی بوف کور و پیروزی چرخه ناموس/بیناموسی و سنت دست میزند. باری ما بایستی از این سناریوی ناموسی و چرخه ناموسی/بیناموسی در عرصههای مختلف رهایی یابیم و هر چه بیشتر با قبول فانی بودن خویش و نیاز خویش به «غیر»، به «ناموس سمبولیک»، به فردیت و حکومت قانون دست یابیم. تا دیگر هر موضوعی را تبدیل به موضوع ناموسی و جنگ خیر/شر، جنگ غیرت با بیناموسی نسازیم و مرتب به سرکوب زن و تمناهای خویش دست نزنیم. تا به جای سرکوب دگراندیش و زندانی کردن اندیشمندانی چون امین قضایی و دانشجویان چپ و یا اعضای کمپین زنان، هر چه بیشتر به کمک هم و بر بستر همکاری و چالش مشترک، به رشد فردیت و قانون و دیالوگ مدرن کمک رسانیم. تا با خنده و اغواگری زنانه و مردانه این سناریو را بشکنیم و بر بستر یک کار مشترک میان مسئولین دولتی و جامعه مدنی، هم راه را بر هر قتل ناموسی از طریق قانون ببندیم و هم نکات سالم فرهنگ خویش، عشق و محبت ایرانی، آیین فتوت و جوانمردی ایرانی را با خرد مدرن و قبول فردیت مدرن همراه سازیم و هر چه بیشتر به ناموس سمبولیک و حجاب سمبولیک و فردیت مدرن و متفاوت زنانه/مردانه خویش دست یابیم. Butler:1-Das Unbehagen der Geschlechter.S.215 |
نظرهای خوانندگان
mamnoon az khabar resanit.mikhanam.
-- fariba fayazi ، Jan 19, 2008 در ساعت 07:13 PMشعر خانم قهرمان براي من هم درداور و دل بهمزن بود. مرسي از نگاهي نو و نقد بي پروا. به ويژه لذت بردم از اينکه فاصله ميان زندگي خصوصي شاعر و شعر را حفظ کردي، با انکه به دو شکل به نقد نگاه شاعر در شعر پرداختي. اين فاصله خيلي مهم است. موافقي؟
-- لادن ، Jan 20, 2008 در ساعت 07:13 PMسلام
-- هانيبال ، Jan 20, 2008 در ساعت 07:13 PMمتن عالمانه شما و شعر مرود نظر را خواندم.
شعر مملو بود از خشم فرو خورده عيله مرد/پدر که مادر/بهشت را از دست سراينده ربوده و مال خود ساخته و از همين رو مورد کينه و نفرت است.
همانطور که گفتيد،سراينده هنوز نتوانسته به بلوغ رواني جنسي دست يابد و دچار نوعي عقده الکترا است انگار.
رابطه او با مادر بزرگ (به عنوان بدلي از مادر/بهشت از دست رفته) رابطه چندش ناکي است که خود سراينده هم غير مستقيم به آن اذعان دارد، اما به دليل وجه انتقامي اين رابطه از پدر،آن را ادامه مي دهد.
المان هاي مطرح شده براي فضاسازي تصويري،نظير مليله،گل قالي و ... همگي المانهايي سنتي بوده و مويدي بر نظر شماست که سراينده هنوز در قيد و بندهاي نگاه سنتي اسير است و در بهترين حالتش نيز نتوانسته از چرخه اين نگاه سنتي رهايي يابد.
بهتر بود اين دو موضوع را در دو مقاله مياورديد.
-- مزدك بامدادان ، Jan 20, 2008 در ساعت 07:13 PMدر قسمت اول از نظر علمي موضوع خوب كاويده شده است ولي من ميگويم so what اين مشكل در جوامعي مثل ما چگونه بايد حل شود؟ در اين مورد آقاي برادري حرفي براي گفتن ندارند.
ديگر اينكه من نفهميدم قسمت اول مقاله مقدمه اي براي تحليل شعر ساقي قهرمان بود يا مطرح كردن موضوع جنايتهاي ناموسي به عنوان يك مشكل اجتماعي.
آقاي برادري بهتر بود اين مقاله را به زبان كشوري كه در آن زندگي ميكنيد مينوشتيد ما اينجا هم مشكلاتي بزركتر از لزبين ها داريم و هم شاعران وانسانهائي
مطرحتر براي چهره شدن.
اين نوع روشنفكر بازي دوست من از آنور بام اقتادن است.
اين حرفهاي من را هم بگذاريد پاي فناتيكي از جهان يكربع به پنج!
برادر برادری حرفهایت بوی ناموس پرستی پنهان می داد به شدت. دقیقا مثل کسانی استدلال کردی که در مقابل آتِیست ها می ایستند که شما از آنور بام افتاده اید! پدر من ناموس پرستی و بی ناموسی دو روی سکه نیست و چون شما در ته ذهنتان ناموس پرستید(مثل خداپرستانی که چنان مواضعی می گیرند تا حدی که به طرز مزحکی می پرسند که اگر به خدا اعتقاد نداری به چی اعتقاد داری؟!)، نمی توانید درک درستی از بی مفهوم بودن ناموس برای کسی را حتی متصور شوی چه برسد به اینکه آنرا موضوع تحلیل خود قرار بدی.
-- دن سیفون ، Jan 20, 2008 در ساعت 07:13 PMو یک نکته درباره تابوی سکس با محارم. این تابو یک قرارداد در برهه از تاریخ بود که اگر نبود مردان حیوان صفت سر زنان هم قبیله و خانواده خود به جان هم می افتادند و برای شکل گیری اجتماعی انسانی از آن ماده خام حیوانی شاید در ابتدا لازم بود. اما امروز هزاران سال از انسان شدن ما می گذرد و به نظر بدون اینگونه تابو ها هم بتوان زندگی بشری را پی گرفت همانطور که نمونه های زیادی از این دست انسانها رو به افزایشند و جالب اینجاست که ایندسته از افراد خود کم خطر ترین آنها برای بشریت نشان داده اند. مناسبات چه بخواهی چه نخواهی در حال تغییر است خوب و بدش را نمی دانم چون ملاکی برای قیاس نیست اما در هر صورت دست و پا زدن فلسفی ناموس پرستانی چون شما برای بیننده ای از بیرون می تواند بسیار مفرح باشد. مساله دل به هم زدن شعر ساقی قهرمان تنها یک حس است مختص به شما و امثال شما که گرچه فعلا در اکثریتی اما رو به انقراضید و جتی یک مثال نقض چون من این فاکت را از فاکتی منطقی برای استدلال خارج می کند. من از اینکه شما در این مقاله به طرز غیر اخلاقی ای سعی کردید با استفاده از حس همزادپنداری خواننده(که به دلیل اکثریت بودن محتمل است) که ربطی به منطق ندارد استدلال(که ربطی به اکثریت و اقلیت ندارد) ناقص منطقی خود را کامل کنید، ابراز انزجار می کنم.
کاملا موافقم لادن جان. من براي ساقي قهرمان هم به عنوان يک شاعر و نويسنده خوب و مدرن ايراني و هم به عنوان يک دوست ارزش فراوان قائلم. با انکه مدتهاست نديده امش. ما همه فرزندان يک پروسه مشابه و درگير با يک بحران مدرنيت/سنت مشابه هستيم و موضوع من شناخت قدرتهاي فردي رشد کرده و اسيب شناسي موانع بر سر راه اين خلاقيت است و کلا نگاه من يک نگاه پارادکسيکال مبني بر احترام و علاقه/نقد هنرمند است و يک نقد سازنده است و اصلا اين نوشته قصد ورود به زندگي خصوصي شاعر را ندارد. زيرا هيچ شعر يا اثري نمي تواند بيانگر زندگي شخصي يک هنرمند باشد و فقط يک نگاه او يا متنش را به موضوع يا موضوعاتي نقد مي کند. اين نقد در واقع ادامه نقد من بر برخي آثار او در دو کتاب اينترنتي من بنام اسيب شناسي اروتيسم مدرن و پسامدرن است. در واقع مي خواستم اين دفعه نقدي نو درباره «روانکاوي رقص شاهرخ مشکين قلم» و قدرت و ضعف خلاقيت اين هنرمند خوب ايراني بنويسم اما ويدئوي لازم را نيافتم. اين نقد بر موضوع ناموس و شعر ساقي را مي خواستم اوايل ماه ديگر بنويسم که شرايط فراهم شد اين بار منتشر شود. مرسي از بيان نظرت.
-- داريوش برادري ، Jan 20, 2008 در ساعت 07:13 PMداريوش برادري
باور کرده ام که شاعر تا بی نهایت آزاد است در نوشتن. ممکن است تصمیم بگیرد شعری را (اگر شعر باشد) منتشر کند یا بسوزاند. بگذار منتقد هم باشد که بگوید، دقایقی هست که اشکالات را میکرونی می گیرد و شرحه شرحه ات می کند. در این به اصطلاح شعر چیزی که نیست شعریت است، یک مشت شوک هست که تا وقتی برای خواننده تازگی دارد شوک تلقی می شود. بعد می شود کشک. شاعر هم اگر نداند آنها برای چیست یا با این شوک ها نتواند شعر را بسازد که نتوانسته است: می شود کشک! ایده اش را هم خراب کرده است که به نظرم خراب کرده است. از طرف دیگر به نظرم می رسد که حرف های شما هم خیلی کلی ست. چیزی را "کشف" کرده اید که او خودش از قبل و عامدا تلنبار کرده است تا غیر عادی به نظر برسد. او مثل معماری ست که چندین کامیون واجبی و ماسه سفارش می دهد و خیال می کند با رسیدن آنها کار تمام است. بعد هم بگوید به خانه ی آینده ی من دعوت شده اید. اما من خواننده از شما که هم منتقد هم روانپزشک هستید انتظار بیشتری دارم: دقایقی که در ذهن خلاقتان می درخشد و از دست می رود. نوشته شاعر هرچه باشد، از افق انتظار خواننده ی شما چیزی کم نمی کند. این اثر نه پسامدرن است نه مدرن. شعر هم نشده است. مواد خامی ست. شاید با همه ی آنها می شد یکی دو سطر شعر نوشت. اما این باید نباید شما، و "آیین فتوت و جوانمردی ایرانی را با خرد مدرن و قبول فردیت مدرن" آمیختن در نظرم مبهم است.
-- احمد رضا قایخلو ، Jan 20, 2008 در ساعت 07:13 PMba salam ,naghde binaziiri bood , vaghti sher khanome saaghi ra khandam , nemidanam chera yade chand tablo az salvador dalii oftad ke ehsase khobi nabood . dastetan dard nakonad ke saram ra kami baad daad.ali
-- ali ، Jan 20, 2008 در ساعت 07:13 PMba salam ,naghde binaziiri bood , vaghti sher khanome saaghi ra khandam , nemidanam chera yade chand tablo az salvador dalii oftad ke ehsase khobi nabood . dastetan dard nakonad ke saram ra kami baad daad.ali
-- ali ، Jan 20, 2008 در ساعت 07:13 PMچیز غریبی است. هرچه بیشتر نوشته های آقای برادری را میخوانم، کمتر ارتباطی ملموس بین ایشان و روانشناسی بچشم میخورد. اینهمه مسئله از طرف کامنت گذاران و حتا از طرف خودم مطرح شده. ایشان مثل شخصی مذهبی که دو فرمول از بر کرده، چند کتاب دم دست جلو خود گذاشته و هر چند وقت یکبار به اسم پر طمطراق کارشناس ارشد روانکاوی همان دو فرمول را می نویسد. کم پیش نیامده که که انتقاد را با پرخاش و کوبنده جواب داده و در عین حالی که کامنت گذار را فحاش خوانده، خود به سرکوب دیکتاتورمابانه دست زده و حتا یکبار اصطلاح «بترک» را بکار برده که بکلی از یک روانشناس بعید است.
-- بدون نام ، Jan 21, 2008 در ساعت 07:13 PMفرمول دوطرفه ی دوالیستی، مثل ظالم/ مظلوم، فرشته/ شیطانِ ایشان، کلیه معضلات و ترسهای اجتماعی را پوشش میدهد و با سردی و لمسی بیگانه با روان و حساسیت هایش، فرمول «دیالوگ»یِ عارف و کاهن زمینی را چون نوشداروی همه دردها باالفاظی مانند «نقد مدرن و خندان» تقدیم خواننده میکند. ریشه بیکاری، تبعیضات موجود جامعه، بی خانمانی، جنگ، مجازات ها و هر جه آزاردهنده است در همان فرمول دوطرفه ناب «ایرانی» می گنجد و راه حل هم تغییر صحنه و استفاده از فرمول کاهن، عارف خندان زمینی است. تشریح این راه حل، که اسم اش است هم بمعنای جدا شدن از مادر و حمل سمت پدری در فردیت خود است. طبعا کاهن از ایران باستان و عارف از امت مسلمان گرفته شده و درکنار هم جای گرفته اند. تا آنجا که من میدانم، در ایران باستان ازدواج برادر و خواهر و مادر و پسر نه تنها ممنوع نبود، که تشویق هم میشد. عارف، جه گریان یا خندان از فقه اسلامی مطابعت میکند. اما فرمول راحت الحلقوم آقای برادری فرسنگ ها از پژوهش آگاهانه بدور است.
در عمل اما، از نظر ایشان، درمان دردهای ما (تغییر صنه) یعنی مدرن شدن بدین صورت است:
صیغه برای جلوگیری از سنگسار (بالاخره بعد از پافشاری، ایشان یکبار با اکراه شکنجه و سنگسار را ضد انسانی خواندند)، جلق زدن خندان، تبدیل مرد به نیروی فعالِ نیازمندِ جنسی = کازانووا، تبدیل زن به نیرویِ منفعلِ تمنا = حاملِ راز و ناز و عشوه گر. کدامیک از این موارد هم اکنون در رابطه جنسی جامعه شهری ما موجود نیست؟
قبلا گفتم که آقای برادری هیچ نمی گوید. حالا میگویم که ایشان میگوید: میخواهم با سماجت در یک رادیو، اسلام و پدرسالاری اسلامی را تبلیغ کنم. از غربیان، چه آته ایستی مثل نیچه وسکولاری مثل فوکو و چه فروید و لکان و دولوز و هر کس دیگر( که انگار خواندن کتاب و ذکر نام ها یشان تولید ارزش میکند)، بعنوان ابزار استفاده میکنم تا عرفان اسلامی را بعنوان نوآوری در روانکاوی به شما معرفی کنم.
آقای برادری:
در دفاع از انسانیت میگویم، تحمیقِ زیرکانهِ شما در زیور بخشیِ رژیم اسلامی- شیعی و فرهنگ انسان ستیز دینی، بخصوص از یک رسانه آزاد نفرت انگیز است.
در دفاع از زنان میگویم، تبلیغٍ تبعیض بر علیه زن، پیشنهاد پیروی او از پرنوی شرعی وتبدیل او به موجودی وهم آمیز و بی اختیار به اسم زن مدرن مشمئز کننده است.
سوء استفاده شما از اندیشمندان و علوم غربی در تطهیر فرهنگی خرد ستیز شرم آور است.
مریم صداقتی
سلام به همگی
-- اختر ، Jan 24, 2008 در ساعت 07:13 PMداریوش گرامی خسته نباشی
من کارشناس نقد ادبی یا فلسفی نیستم ولی به نظر من به عنوان خواننده خیلی نقد جالبی بود چرا که نویسنده مقاله روابط و مفاهیمی چون عشق، رابطه، ناموس، مردانگی، زنانگی و...را خیلی عمیق و مستدل بر اساس فاکت های اجتماعی و با استفاده از دانش و پژوهش خویش، استفاده از ندیشه اندیشمندان و فلاسفه مدرن و پست مدرن بررسی و تحلیل کرده.
من که شعر خانم ساقی را اصلا نتونستم حتی تا نصفه هم بخونم. به نظر من عده ای به قول اصطلاح عوام برای اینکه یک شبه ره صد ساله را بپیمایند تن به هر نوع نگارش و خلقی خواهند زد و اصلا هیچ حد و مرزی را هم نمی شناسند که به نظر من بی حد و مرزی گاهی توهین به خواننده و شعورش است. این گونه نگاه " من به فرد نمی پردازم " فقط خواهان " غیر" هست به هر قیمتی!!!
این هم یه نوع بیماری در جامعه است و استدلالشون هم تابو شکنی است.......
مسخره
بدا به حال جامعه اي كه چنين اعمال بيماري در اون روشنفكري تلقي بشه. چرا به آدمي با اين خصوصيات اينقدر بها مي دهيد؟
-- مينا ، Apr 6, 2008 در ساعت 07:13 PMداریوش عزیز ارتباط هوشمندانه ای بین نظریه لکان مبنی بر فالوس بودن دختر و فالوس داشتن مرد و مفهوم ناموس برقرار کردی. اما ملاحظه ای دارم. از تابوی زنای با محارم نمی توان مستقیما به ناموس در فرهنگ پدرشاهی ایرانی پل زد بدون اینکه به مفاهیم توارث و مالکیت بر زنان که خاص جامعه ی طبقاتی است ارجاعی نداشت. در واقع اگر حرف شما صحیح بود در جوامع بدوی هم باید همین ناموس پرستی به معنای امروزی اش وجود می داشت درصورتی که این طور نیست. مفهوم توارث و حفظ زن به عنوان مالکیت جنسی برای تولید مثل در دوره ی کشاورزی واقعیتی است که به سادگی آنرا نادیده گرفته ای. خاستگاه ناموس به آن معنا که مد نظر فرهنگ ایرانی است در واقع از دوره ی کشاورزی و با ارجاع به مفهوم توارث نشات می گیرد.
-- امین قضایی ، Jul 13, 2009 در ساعت 07:13 PM