رادیو زمانه > خارج از سیاست > روانشناسی > راز عاشقانه سحر بتوارهگرایی | ||
راز عاشقانه سحر بتوارهگراییداریوش برادری روانشناس/ رواندرمانگرکلمه بتواره (فثیش) از زبان پرتغالی میآید و به معنای «سحرآمیز» است. فرد بتوارهگرا به اشیا، قدرت سحرآمیز میبخشد و اسیر جاذبه و سحر این اشیای بیجان چون کفش یا سنگ است. بتوارهگرایی در نگاه کلاسیک پزشکی و روانکاوی به معنای دستیابی به هیجان جنسی و ارضای جنسی از طریق گرایش جنسی به ابژهها و اشیاء مختلف جنسی است. بتوارهگرا در واقع به جای همآغوشی جنسی و اروتیکی با معشوق و دستیابی به ارگاسم جنسی به همراه پارتنر یا معشوق جنسی، احساس جنسی و میل جنسیاش متوجه اشیایی مثل لباس زیر معشوق و یا لباسهای پلاستیکی، کفش و رنگ خاص لباس و کفش است و از طریق نگریستن و ارتباط با این اشیاء به ارضای جنسی دست مییابد. در واقع این اشیاء جای معشوق واقعی و رابطه واقعی را میگیرند. در نگاه روانکاوانه و پزشکی، هر انسانی دارای حالاتی از بتوارهگرایی سالم است. هر انسانی در رابطه جنسی و اروتیکی توسط اشیای خاصی و یا بخشی از بدن به شدت تحریک میشود و یا این اشیا، مثل یک لباس زیر زیبا و قشنگ، میتوانند باعث تشدید لذت اروتیکی و عشقی هر دو پارتنر عشقی شوند. موضوع مهم اما این است که این اشیاء و حالات بتوارهگرای سالم، جایگزین رابطه جنسی و عشقی عاشق و معشوق نمیشوند؛ بلکه آن را با فانتریهای اروتیکی خویش تکمیل و زیباتر میسازند. بتوارهگرایی تنها مربوط به عرصه جنسی نیست؛ بلکه هر چیزی میتواند به «بتواره» تبدیل شود. به ویژه «بتوارهگرایی کالایی» مانند خریدن مداوم کفش توسط برخی زنان، یا خرید ماشین و غیره توسط مردان، بسیار گسترده است. در هر مذهب و مسلکی میتوان اشیایی یافت که حالت تقدس و جادویی دارند. اعداد نیز میتوانند به نماد «بتواره» تبدیل شوند. مانند عدد هفت و جادو و قدرت عدد هفت در فلسفهها و نگاههای مختلف؛ مثل هفتخوان مهری، هفتخوان رستم، هفتخوان عرفان در فرهنگ ایرانی. حال اما بایستی ببینیم که جادو و سحر نهفته در بتوارهگرایی ناشی از چیست و آیا واقعا میتوان هر بتوارهگرا علاقهمند به ارتباط بتوارهگرای یا معشوق را بیمار خواند؟
معنای روانکاوانه بتوارهگرایی ابتدا با ورود به مرحله ادیپالی است که با حضور بیشتر پدر و لمس وابستگی میان مادر و پدر، کودک متوجه استقلال جهان بیرون و مادر از خویش میشود و با قبول محرومیت از بهشت مطلق مادری، با قبول محرومیت از یگانه بودن و خدا بودن برای مادر و جهانش، وارد عرصه فردیت و گذار مثبت ادیپی میشود و میتواند کمکم به یک شخصیت مستقل دست یابد. برای درک راز بتوارهگرا بایستی به این موضوع دقت کرد که فرد بتوارهگرا، مجذوب جذابیت و قدرت اشیایی معمولی مانند کفش یا لباس زیر است. یعنی او این اشیای واقعی را با فانتریهای ناآگاهانه خویش مملو ساخته است. در واقع «بتواره» یک خلاقیت هنری است و برای او یادآور جهان سحر و جادو و بهشت اولیه نارسیستی است که او با مادر در آن خوشبخت میزیست و نه رقیبی در میان بود و نه ضرورتی برای دیالوگ و تن دادن به قانون لازم بود. به قول فروید انسان بتوارهگرا در واقع دچار یک «خودگولزنی دوگانه» است. زیرا او از یک طرف خیال میکند که مادر دارای آلت مردانه است و جزیی از اوست و از طرف دیگر نمیخواهد بپذیرد که مادر به دیگری و به پدر تعلق دارد و انسان ناکامل است. بتوارهگرا با «بتواره» خویش، خود را گول می زند و دوباره به مادر یک آلت مردانه میبخشد و میخواهد به بهشت اولیه با مادر برگردد. در این معنا انسان بتوارهگرا در «بتواره» خویش، دیگر بار مادر و بهشت خیالی نارسیستی را زنده میکند و ناتوان از تن دادن به عشق و رابطه بشری است که همیشه مالامال از احساسات پارادوکس مانند عشق و دلهره، ایمان و شک، یا اروتیسم و مرگ است. او میخواهد دیگر بار به کمک دستیابی به «بتواره» خویش بینیاز، شکوهمند، تنها عزیز دل مادر و زندگی و جاودانه گردد. خطای نگاه فروید این بود که میپنداشت تنها مردان دچار بیماری بتوارهگرا میشوند. نگاهش به تحول پسرانه و دخترانه مشکلساز بود. تئوری لکان توانست این مشکلات را رفع کند. زیرا زنان نیز میتوانند بتوارهگرا شوند. از طرف دیگر بایستی، به قول «وینیکوت» روانکاو معروف، به این موضوع توجه کرد که هر کودکی در مرحله استقلال از مادر به یک «ابژههای دوران گذار» مثل اسباببازی یا عروسک مورد علاقه احتیاج دارد. اگر رابطه مادر/فرزندی دچار اختلال نشود و برای مثال مادر به کودک اجازه استقلال بدهد و پدر دیکتاتورمآب نباشد و کودک را نترساند، آنگاه کودک کمکم به جای عروسک و اسباببازیش با همبازیان واقعی هرچه بیشتر ارتباط میگیرد. انسان بتوارهگرا در واقع به علت کابوسهای دوران کودکی و عدنم اطمینان به خویش، ناتوان از این گذار است و «بتواره» او در واقع همان عروسک مورد علاقهاش است که به او آزامش میبخشید. همانگونه که مرد یا زن اسیر «بتوارهگرایی کالایی یا جنسی» با خرید لباس و کفش و یا رابطه جنسی با اشیای بیجان میخواهد به این آرامش و عشق مطلق و کودکانه دست یابد و از دردها و اضطراب بشری رها شود. در نگاه لکان انسان یک کمبود است. یعنی انسان همیشه به دنبال این بهشت گمشده میگردد. با آن که این بهشت گمشده مادری و این «دوران طلایی» در گذشته یک توهم بیش نیست. زیرا رابطه مادر/فرزندی نیز مهرآکینی (عشق ونفرتی) است و حتی دوران جنینی نیز مالامال از کابوسهای خویش است و همیشه شیرین و طلایی نیست. اما آدمی به این توهم احتیاج دارد و این توهم بهشت گمشده در حالت بالغانه خویش به حالت توانایی به عشق و دیالوگ تبدیل میشود و شخص مرتب قادر است به اشکال جدیدی از تمنای گمشده و یا مراحل جدیدی از عشق و اروتیسم و یا روایاتی نو از حقیقت دست یابد. لکان این تمنای گمشده را که اساس جستجو و حرکت بشری است، «ابژه کوچک» مینامد. «فالوس» اسم دلالت این حالت آرزومندی و تمنای بشری است۱. در حالت بتوارهگرایی این تمنای گمشده به شکل بالغانه تبدیل نشده است، زیرا فالوس و آرزومندی دارای یک مدلول و معنای واحد نیست و مرتب معنایش و شکلش تغییر میکند. از این رو خلاقیت و عشق را پایانی نیست. برای بتوارهگرا، «بتواره» همان تبلور واقعی و مطلق این تمنای گمشده است که او آن را در این کفش و یا لباس لاستیکی معشوق مییابد و دوباره احساس میکند به بهشت جاودانه کودکانه دست یافته است. او بهای این توهم را با از دست دادن فردیت و توانایی عشقورری خویش به معشوق و گرفتاری در یک سناریوی مرتب تکرارشونده میپردازد. موضوع مهم در نگاه لکان «نوع رابطه» با «غیر» یا با بتواره خویش است. زیرا رابطه بالغانه و سمبولیک با «بتواره» نیز ممکن است و میتواند به زیبایی رابطه و عشق و خلاقیت هنری کمک کند. در رابطه بیمارگونه، فرد بیمار اسیر نگاه بتواره خویش است و محکوم به تکرار و داغان کردن روابط خویش است. در حالت کابوسانه بتوارهگرایی، فرد بیمار مثل فیلم «عطر» (Perfume) برای دستیابی به عطر زنانه و بهشت زنانگی و مادرانه دست به قتل میزند. از بتوارهگرایی کالایی تا خلاقیت بتوارهگرایانه این جذبه و سحر در واقع جذبه و سحر تمنای گمشده است که اساس جستجوی بشر است. در جامعه فئودالی رهبر مذهبی و قومی دارای این کاریسما و قدرت جادویی است. در فرهنگ مدرن اما کالای پشت ویترین صاحب این جادو و شکوهمندی میشود وشخص میخواهد با خرید او به این زیبایی پر زرق و برق دست یابد. موضوع اما نوع رابطه با تمنای گمشده خویش است. در حالت بالغانه بتوارهگرا، فرد قادر است این سحر و جادوی بهشت گمشده مادری را در روابطش و جهانش وارد کند و جهانش و عشقش را زیبا سازد. او میتواند از جذبه کالا و جهان مدرن برای زیبا ساختن زندگی و روابطش استفاده کند و همزمان میداند که این تمنا و سحر فانی است و یا میتواند فردا به سمت شیئی و عشق جدیدی کشیده شود. بنابراین انسان اسیر یک «بتواره» خاص و یک تکرار نمیماند؛ بلکه مرتب در حال تحول است. او بدین وسیله همزمان هم از خرافات جهان سنتی و هم از تلاش شکستخورده مدرن برای سحرزدایی و رابطه سوژه/ابژهای عبور میکند. زیرا موضوع نوع رابطه سمبولیک و بالغانه با تمنای گمشده خویش است؛ زیرا این تمنا و جستجوی بهشت گمشده اساس جستجوی بشری و قدرت و عشق بشری است. در حالت بیمارگونه فرد اسیر «نگاه بتواره و بت» خویش میماند و گاه تمامی درآمد خویش را صرف خرید اشیای غیرلازم میکند و روابطش را به خاطر بیماری بتوارهگرای خویش داغان میکند. از سوی دیگر خلاقیت نهفته در بتوارهگرایی توجه متفکرانی چون آدرنو و یا فمینستهای پسامدرنی چون جودیت باتلر را به خود جلب کرده است. بویژه هنر سورئالیستی به عرصه تبلور و تعالییخشی فانتریهای بتوارهگرای تبدیل میشود. در آثار دالی میتوان نمادهای فراوانی از این نگاه نوع و خلاقانه به بتوارهگرایی را بازیافت.
در نقاشی بالا که نقشی بتوارهگرای از کمر «گالا» عشق جاودانه دالی و در باب «زنانگی» است، میتوان به خوبی نمادی از این نگاه سمبولیک و بالغانه به حالات بتوارهگرای خویش را دید. دالی در همان حال که به شکل بتوارهگرای به کمر گالا عشق میورزد و حتی در تصویری دورتر گالا را تبدیل به یک ابژه مکانیکی و بتوارهگرای میکند، اما در کل اثر ما همزمان عشق سحرآمیز فانی و زمینی به وجود و شخص گالا و زن را احساس میکنیم. او به هر دو حالت عشق، به یک بخش از دیگری و به تمامی وجودش، اجازه بیان میدهد. از این رو تصویر را نیز میتوان به دو شکل دید. یعنی ابتدا تصویر مکانیکی و سپس تصویر زنده را دید یا بالعکس. رهایی بتوارهگرایی از معنای بیمارگونه و نقد دلوزی آن از این رو روانکاوی، تحت تأثیر رشد نگاههای پسامدرن و تحولات هنری چون سورئالیسم و از سوی دیگر به علت رشد جنبشهای مختلف لیبرالیسم جنسی، نگاهش را به بتوارهگرایی تغییر داد. این تحول از اوایل سال ۱۹۹۴ آغاز شد و سرانجام در سال ۲۰۰۰، بتوارهگرایی و همه اشکال دیگر گرایشهای جنسی چون سادیسم، مازوخیسم و غیره از کاتگوری «بیماریهای فونکسیونال جنسی» خارج شده اند و جزو کاتگوری «پارافیلی» قرار گرفتند. یعنی بتوارهگرا تنها وقتی بیمارگونه است که شخص بشخصه از گرایش خویش در عذاب باشد و یا با اجبار دیگران را وادار به اجرای فانتزیهای جنسی خویش کند. در واقع این تحول هم درستی نقد لکان را نشان میدهد و هم میتوان بر اساس این تحولات مشابه و به کمک تئوری دلوز، نگاه لکان را به زیر سؤال برد. زیرا به قول دلوز انسان یک ماشین تولید آرزو و خلاق است و یک کمبود تمنای گمشده نیست. بتوارهگرام از این رو شکلی نو از تمنا و بازی عشقی نو و یک «بدن بدون اندام» نو است که روایت کهن را میشکند. این روایت نو در حالت سالم بایستی مرتب فانتزیها و بازیهای نوینی، چه به شکل بتوارهگرای، یا به اشکال دیگر بیافریند و رقص عاشق و معشوق و بازی جاودانه عشق و قدرت و تولید بازی و تمنای نو را ایجاد کند. (برای جلوگیری از طولانی شدن مطلب، از ادامه توضیح در این باب خودداری میکنم و علاقهمندان را به خواندن نقد من بر فیلمهای «هانیبال» یا مقالهای از دلوز در این زمینه دعوت میکنم.) سخن نهایی موضوع نوع ارتباط با قدرتهای خویش و اسیر نبودن در نگاه «غیر» و یا در نگاه فانتزیهای بتوارهگرای خویش است. موضوع این است که بتوانید در لباس معشوق، در جهان اطرافتان، سحر و جادوی بهشت گمشده را ببینید و لمس کنید و هم بتوانید مرتب اشکال جدیدی از این واقعیت جادویی، سورئالیستی، عشق جادویی و سحرآمیز بیافرینید. عشقی که همزمان قادر به قبول فردیت معشوق و قبول خواستهای اوست. اما اگر دچار حالات نارسیستی و بیمارگونه بتوارهگرایی شدید و دیدید زندگی و عشقتان در خطر نابودی توسط این حالت است، حتماً به سراغ روانکاو یا رواندرمانگر روید تا به کمک او به توانایی ارتباط نو و سمبولیک با «بتواره» خویش و توانایی تبدیل او به قدرت سحرآمیز و به نگاه سحرآمیز و خندان خویش دست یابید. موضوع، توانایی لمس جادوی جهان و واقعیت چندلایه و چشیدن سحرعشق فانی خویش است. ۱- مبانی روانکاوی فروید/لکان. دکتر موللی. ص. ۱۰۰ ۲- Zizek.Liebe Dein Symptom wie Dich selbst.51 |
نظرهای خوانندگان
اولين بار بود مطلبي اين چنين قوي درباره فتي شيسم يا بت وارگي خواندم. مرسي داريوش
-- لادن ، Jan 12, 2008 در ساعت 12:04 PMآقای برادری دست کم نگاهی به ویکیپدیا می انداختید. گذشته از این که Zauberei به معنی "سحرآمیز"سحرآمیز نیست بلکه "سحر و جادوگری است، این کلمه معنای دیگری هم دارد و ریشه اش از کلمه ی لاتینی ِ factius است. کمی دقت برادر، کمی دقت.
-- مستانه پیله ور ، Jan 12, 2008 در ساعت 12:04 PMپدرم روضه رضوان بدو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوای نفروشم
حافظ در قرن ششم
اگر غم لشگر اندازد که خون مردمان ریزد
من و پورم به آن خندیم و بنیادش بر اندازیم
روح حافظ در یخبندان۱۳۸۶
دوست
-- بدون نام ، Jan 13, 2008 در ساعت 12:04 PMدوست عزيز آخر اين واژه ( پاتنر) ترا من چگونه بخوانم مگر برای تو مسلم شده که من در کنج تهران ملا زده زبان پرتغالی بلدم؟! گر چه ما مردم از دم مسيحای آخوند فعلا سر در بخور تخمير داريم و مشام جانمان از اين مزبله سرمست است و فرصت خواندن نوشتاری در چنين سطح برامان نيست ولی شايد کسی از سر استطاله فرصت توانست و نگاهی بر آن انداخت. آنوقت چگونه توانيم واژه ی پارتنر را در يابيم. بهتر نيست همانطور که از اين واژه ی من درآوردی و قوه سنگی بت واره گرايی استفاده کرده ای، يک واژه ای هم برای پارتنر بسازی، شايد تمامی ديپلمه های ايران واژه ی فتيش را بدانند چيست و حتا در ايران متشيع خودمان بدانند هم کدام است : مهر نماز!ولی پاتنر را چطور؟! با اين حال شما از اين واژه استفاده کرده ای. می توانستی از واژه های يار ، دلبر، دلدار، همخواب، همنفس، محبوب، مهرورز، و يا دست کم می توانستی لاتين اين پارتنر را هم بنويسی تا ما به اين همه شک در خواندن دچار نشويم. با اينحال سلام ما جمع بی نوا را به دختران پسران اروپا برسان و به جای تو پارتنر آنان باش، و بدان که ما جمع دانشجوی بینوا پاتنر را از تو داريم، البته با چند تلفن تا فرانسه زبانی را پيدا کرديم. قربانت
-- امير اردلان رنجبر از سوی جمع ـ تهران ، Jan 13, 2008 در ساعت 12:04 PMامير اردلان رنجبر از سوی جمع ـ تهران
جناب برادزي
تا آنجا كه من اطلاع دارم در mass media به موضوع هاي عام پزشكي / روانپزشكي/ روانكاوي پرداخته ميشود و براي موارد خاص علاقمندان به كتابهاي اهل نظر مراجعه ميكنند.
ممنون ميشوم اگر حكمت نشر چنين موضوعي را در راديو زمانه توضيح بفرمائيد.
-- عماد ، Jan 13, 2008 در ساعت 12:04 PMبسيار جالب و جذاب بود.ممنون
-- سارا ، Jan 13, 2008 در ساعت 12:04 PMبا تشکر از مقالتون چند سئوال داشتم :
-- سینا ، Jan 13, 2008 در ساعت 12:04 PMاول اینکه میل به خوش پوشی را هم می توان جزو بت واره ها محسوب کرد یا خیر؟
دوم اینکه اصولا هنری که از بت واره های شخصی هنرمند برآید، برای عموم مردم ستودنی است ؟
سوم ،آیا تن دادن به بت واره ها با ارضای کلی همراه است ؟ یعنی زمانی می رسد که فرد نسبت به یک بت واره خاص برای همیشه ارضا شود ؟
چهارم، شما ریشه ی بت واره گرایی را در کودکی انسان ها ( بر اساس نظریات فروید و لکان ) بررسی کردید ، آیا در دوران بلوغ و حتی پس از بلوغ هم امکان زایش بت واره ( بی ارتباط با دوران کودکی ) وجود دارد ؟ ( منظورم مطلقا تغییر بت واره های قدیمی به بت واره های جدید نیست )
تشکر
در بحث لکان يک کلمه مهم جا افتاده است. تمناي گمشده «ابژه کوچک غ» است. ديگر اينکه به دليل جلوگيري از طولاني شدم مطلب به نگاه رفتاردرماني به فتي شيسم و درک تفاوت ان با نگاه روان کاوي نپرداختم. در نهايت هم حيف که کامنتها به موقع درج نشد و بحثي صورت نگرفت.
-- داريوش برادري ، Jan 13, 2008 در ساعت 12:04 PMداريوش برادري
يک سوال دارم و آن اينکه چگونه کامنتهاي امروز بر برخي کارهاي ديگر مقاله نويسان سريع منتشر شده است اما هنوز کامنتهاي بر مقاله ديروز من منتشر نشده است. زيرا هم خودم يک کامنت براي توضيح يک غلط در متن فرستاده ام و هم يکي از دوستان خودم کامنتي بر مطلبم گذاشته است. حتما نيز ديگر دوستان کامنتي بر اين مطلب گذاشته اند. بهرحال جلوي يک بحث تازه را گرفتيد. ممنون از توجه خاص به مطلب من.
-- داري.ش برادري ، Jan 13, 2008 در ساعت 12:04 PMداريوش برادري
آقا يا حانم پيله ور من از مطلب مرجع ديگري استفاده کرده ام که در آنجا به معناي سحراميز است. با اينکه ساحري و جادوگري و سحرآميزي نيز در پيوند است و کلمه ساحري گرفته شده از ريشه سحر است. فقط خندم گرفت که شما در باب کل يک مطلب تازه که مطمئنم نمونه شو در ميون کارهاي ايراني پيدا نمي کنيد، با ديدن کلمه سحرآميز به جاي ساخري يکدفعه چنين پند مواظب بودن مي دهيد. با اينحال از تذکرتان ممنونم.
ممنون از دوستان ديگر و به ويژه دوستان خوبم لادن و سارا. آقاي امير کلمه پارتنر در ميان ايرانيان نيز زياد استفاده ميشود. در گوگل سرچ کنيد. من هم مي خواستم کلمه فتي شيسم استفاده کنم و اصلا مطلب اينگونه نوشته شده بود. اما انگار اين کلمه جزو کلمات فيلترشده است. به اين خاطر و عليرغم ميل باطني مجبور شدم از ترجمه خوب اشوري استفاده کنم. با اينکه من کلمه اصلي فتي شيسم را بهتر مي دانم.
آقاي عماد يکي از مباحثي که من بحث مي کنم، مباحث بيماريهاي رواني و نيز انحرافات جنسي است. بخش اول انحرافات جنسي بيش از يک ماه بيش منتشر شد و اين بار مبحث يماري فتي شيسم بود. هر از چندگاهي يکي از مباحث آن را مي شکافم. زيرا اشنايي با اين مباحث براي روشنگري جنسي جامعه ما مهم و ضروري است. لااقل به بحران جنسي جامعه اشنايي داريد. اين بحثها ضروري است. با اين حال من سعي مي کنم که تا حد ممکن ساده و غيرجنجالي باشد.
سيناي عزيز خوش پوشي يک عمل زيبا و خوب و در نهايت نمادي از بت وارگي سالم و نارسيسم سالم است. اما وقتي خوش پوشي به بهاي اين تمام شود که شخص تمامي درآمد و زندگيش خول خوش پوشي بگردد و روابطش سطحي و يا داغان شوند ؛ آنگاه ما با حالت بيمارگونه بت وارگي خوش پوشي روبروييم. يعني با حالتي از فتي شيسم کالايي.
-- داريوش برائري ، Jan 14, 2008 در ساعت 12:04 PMالبته فراموش نکنيم که هيچ پديده اي تک فاکتوري نيست. بنابراين کار هنري نيز تنها تحت تاثير اين يا آن فانتزي فتي شيستي نمي تواند باشد اما چنين کاري مثل کار بالا از دالي مي تواند با عموم نيز ارتباط بگيرد. زيرا هنرمند بر بستر نگاه شخصي خويش به ارتباط با فانتزي عمومي نيز دست مييابد براي مثال ايا سينا با دييدن تابلوي بالا احساس مي کني که تابلو برايت جالب نيست و يا با تو ارتباط نمي گيرد؟
آره. فتي شيسم در سنبين بلوغ نيز مي تواند بوجود ايد و عللش مي تواند حوادثي يا بحرانهايي در بلوغ مثل بحران جنسي يا بحران هويتي و غيره باشد. موضوع اين است که در اين حالات نيز هميشه ما شاهد نوعي ميل بازگشت به جهان کودکي و بهشت کودکي هستيم. يعني اين حالت طبيعيع که انسان در بحران ميل بازگشت به دوران بي غمي و عشق مطلق را بکند. شکل بيمارگونه آن حالات بيمارگونه فتي شيسم، انحرافات جنسي و يا اعتياد و غيره است. زيرا مشکل را حل نمي کننند بلکه بدتر مي کنند. مهم درک اين مکانيسم و تبديل بيماريهاي خويش به قدرتهاي قوي و نوي خويش مانند يک خوش پوشي سالم و زيباست و تن دادن به عشق پارادوکس بشري.
فکر کنم اينا سوالاتي بود که بايستي جواب مي دادم و حيف که کامنتها دير درج شد و جلوي ديالوگ گرفته شد. مرسي از دوستان و نظرياتشان.
من جواب سوالات دوستان را دو روز پيش و سريع بعد از درج ديرشده کامنتها فرستادم اما هنوز منتشر نشده است. بهر حال اين شيوه جلوي ديالوگ اينتراکتيوي را مي گيرد و به يکي از روشهاي اساسنامه سايت زمانه که ارتباط و ديالوگ ميان نويسنده و خواننده است، ضربه شديد مي زند. سوم اينکه مرا به عنوان نويسنده خسته و دلسرد مي کند که زحمت الکي بکشم و سعي در حفظ ديالوگ و رشد ديالوگ کنم. شايد بهتر است که من هم اصلا به مباحث جواب ندهم و وقتم را تلف نکنم. اما متاسفانه احترام به خواننده و لمس ضرورت نقد و ديالوگ در گوشت و پوست من فرو رفته است. امان از دست فرهنگ آلماني و محبت ايراني.
-- دازيوش برادري ، Jan 15, 2008 در ساعت 12:04 PMمن هم از زمانه گله فراوان دارم ، بعضی مقاله ها مثل همین مقاله آقای برادری پیدا کردنش در میان انبوه برنامه های زمانه امکان پذیر نیست و من باید به شیوه سنتی آدرس صفحات اینچنینی را ذخیره کنم . شاید در منوی بالای سایت جایی برای این دست مقالات مناسب باشد .
-- sina ، Jan 15, 2008 در ساعت 12:04 PMمورد دیگر اینکه به نظر من زمانه پس رفت کرده ، زمانی ما برنامه های آقای محمدرضا نیک فرد را در زمانه می شنویدیم ، کم تر اخبار دسته چندم به خورد ما می دادید ، اما این روزها به نظر می رسد تحت یک اجبار خارجی زمان برنامه های سیاسی را افزایش می دهید و بی تعارف بگم کسی برای برنامه های سیاسی زمانه گوش نمی کند ، زمانه خواه یا ناخواه وظیفه دیگری دارد ، یا لااقل ما اینگونه انتظار داریم .
سپاس
متاسفانه در بخش اندیشه رادیو زمانه که من سر می زنم بعضی وقتها نظرهایم در عرض 2 ساعت درج می شدند و بعضی وقتها یک هفته و بعضی وقتها هم اصلاً درج نمی شدند. به همین خاطر کمتر اظهار نظر می کنم!
-- ناشناس ، Jan 16, 2008 در ساعت 12:04 PMشاید مسئولین بخوان عذرخواهی کنند ، اینطور نیست ؟
-- همون ، Jan 17, 2008 در ساعت 12:04 PMلطفاً نظرها را به موقع انعکاس بدید. ایرانی بازی درنیارید! اعتماد خواننده هاتون را از دست می دید!
البته اگر صلاً اعتماد خواننده هاتون ا براتون اهمیتی داره. متشکرم
-- لادن ، Jan 21, 2008 در ساعت 12:04 PM--
زمانه: متاسفانه به خاطر حجم نظرها گاهی ادیتورهای زمانه وقت نمی کنند همه نظرها را منتشر کنند. ولی حتما سعی می کنیم بیشتر توجه کنیم. ممنون از تدکرتون.