رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۲ دی ۱۳۸۶
نگرشی تحلیلی از منظر روان‌شناسی اجتماعی- بخش دوم

ارکان تأثیر گذار در ساختار شخصیت

سیامک ظریف‌کار
sz.film@gmail.com

در این بخش به بررسی ارکان تأثیر گذار در ساختار شخصیت می‌پردازم. این ارکان همان‌‌طور که مطرح شد به دو دسته‌ی ژنتیکی و محیطی تقسیم می‌شوند.

ارکان ژنتیکی
ارکان ژنتیکی به آن دسته از عواملی اطلاق می‌شود که به ساختار ژنتیکی انسان‌ها مربوط است. این ساختار ژنتیکی را انسان‌ها از والدین و دیگر اعقابشان به ارث می‌برند، چیزی که ما را به دلیل خصوصیات ظاهری همچون رنگ پوست، چشم، قد... و تا حدودی خصوصیات روانی (خُلق و خو) از دیگران متمایز می‌کند. بخش عمده این فاکتورهای ژنتیکی ثابت هستند و همچنین ثابت می‌مانند. شاید بتوان براساس آخرین تحقیقات ژنتیکی، علم اعصاب، فیزیک و روانشناسی اجتماعی چنین ادعا کرد که بخش‌هایی از اطلاعات ژنتیکی ما حتی در طول حیاتمان نیز تغییر می‌کنند. بعضی از نظریه‌پردازان شخصیت مثل هانس یورگن ایسنک یا ریموند کتل اهمیت زیادی برای عوامل ژنتیکی قائل هستند.

من بخشی را که ذیلاً مطرح می‌کنم، به عنوان ارکان محیطی ـ ژنتیکی قلمداد می‌کنم که ارتباط و اهمیت آن به خصوص در بخش تأثیر رسانه‌ها بیشتر نمایان می‌شود. باید خاطر نشان کنم که مکانیسم مغز آدمی و شناخت آن به‌خصوص در رابطه با آنچه که مربوط به حافظه چه در بعد فردی، اجتماعی و یا تاریخی می‌شود و همین‌طور با موضوع انتخابی‌مان بسیار حائز اهمیت است.

در رابطه با تأثیر تجربه و نقش احساسات در فرایندهای نیوروبیولوژیکی و شکل گیری حافظه و خاطره، هارالد ولتسر استاد روان‌شناسی اجتماعی در آلمان در اثری به نام «حافظه‌ی ارتباطی» تحقیقات ارزنده‌ای کرده است. وی در این اثرش نیز نگاهی نقادانه به تئوری‌های آنتونیو روسا داماسیو دارد. داماسیو که از معروف‌ترین محققین علم اعصاب است، با خلق اثری به نام «اشتباه دکارت» عقل‌گرایی ناب دکارت با جمله معروفش «من فکر می کنم، پس هستم» را زیر سؤال برد و در مقابل «من حس می کنم، پس هستم» را جایگزین ساخت. به نظر ولتسر احساسات در ارزش‌گذاری تجارب و تعیین معانی مهم‌ترین جراحان است.

«هر گونه انقطاع و اختلال در سیستم کارپردازی احساسات در نزد شخص مربوطه به از دست دادن توانایی رمززدایی پیام‌های فرد مخاطب فرای محتوی ثابت آن ختم می‌شود، بیش از آن نیز، آنها به قطع کامل توانایی تصمیم‌گیری ختم می‌شوند. بدون این پتانسیل، یعنی توانایی ارزش‌گذاری احساسی وقایع، انسان قادر به عمل کردن براساس یک درک درونی نیست و در این صورت تصمیمی که گرفته می‌شود بهتر یا بدتر از تصمیمات دیگر نیست و دلیلی برای رجحان دادن تصمیمی بر تصمیم دیگر وجود ندارد (چیزی که داماسیو به طعنه آن را مرز خرد ناب می‌نامد).

بر اساس نگرش وُلف سینگر محقق علم اعصاب، آن‌گونه که هارالد ولتسر در کتابش عنوان می‌کند، آگاهی تنها زمانی شکل می‌گیرد که مغزهای مختلف در ارتباط و گفتگو با یکدگر قرار گیرند؛ صرف ساختار ژنتیکی اعصاب در اینجا جواب‌گو نیست. به نظر ولتسر بخشی از رشد و تکامل عصبی که ژنتیکی نیست، از طریق ارتباطات چند جانبه اجتماعی و پدیده با هم بودن (همزیستی) شکل می‌گیرد؛ به عبارت دیگر از طریق بخش زبانی و غیر زبانی ارتباط. در این رابطه در بخش عوامل محیطی بیشتر توضیح خواهم داد.

هارالد ولتسر معتقد است که ریشه حافظه ارتباطی را در واقع بایستی در «حافظه فرهنگی» آلایدا و یان آسمن جستجو کرد. این دو در تحقیقات فرهنگ و اقوام‌شناسی خود تئوری حافظه فرهنگی را مطرح کردند. این تئوری خود البته بنا به نظر ولتسر به تئوری «حافظه جمعی» موریس هالبواکس فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی بر می‌گردد. هالبواکس حافظه را به‌عنوان یک ساختار اجتماعی توصیف می‌کند.

از دید وی حافظه یک فضای درونی است که تازه در فرایند اجتماعی شدن فرد بسط می‌یابد. حافظه فردی در یک شخص از طریق شرکت او در فرایندهای ارتباطی پایه‌ریزی می‌شود. حافظه‌های فردی از طریق ذوب شدن در هم به حافظه‌های جمعی تبدیل می‌شوند و آنها چشم‌اندازی از برای حافظه جمعی می‌باشند. خاطره در اینجا نیز به عنوان محصول شیوه‌های پیچیده و درهم افکار اجتماعی به حساب می‌آید.»

به تعبیری «حافظه جمعی» به کل بازدهی حافظه یک گروه یا جامعه اطلاق می‌شود. همان‌طور که تک‌تک انسان‌ها دارای یک حافظه فردی هستند، گروه‌های انسانی نیز دارای یک حافظه جمعی اند. این حافظه جمعی پایه‌ای برای ارتباط افراد وابسته به یک جمع است، چرا که آن به تک‌تک انسان‌ها اجازه می‌دهد، وجوه مشترکشان را از طریق حس‌های درونی بشناسند.

از آثار موریس هالبواکس در این زمینه می‌توان حافظه جمعی و حافظه و شرایط اجتماعی‌اش را نام برد.

به نظر ولتسر: «یان آسمن «حافظه فرهنگی» را در وهله اول به عنوان «یک واژه کلی برای تمامی دانشی که در چارجوب ارتباطی مشخص یک جامعه رفتار و تجربه را هدایت می‌کند و از نسلی به نسل دیگر به‌عنوان الگویی از برای کاربست و آشنا کردن قرار می‌گیرد»، قلمداد می‌کند.»

«حافظه فرهنگی» آن‌گونه که ولتسر مطرح می‌کند، دو خصوصیت عمده داراست: «هویت مشخص» و «بازسازی». هویت مشخص به ذخیره دانش و معنای قانونی این ذخیره برای هویت یک مای جمعی مربوط می‌شود و دانش مای جمعی متعلق به زمان حال است که به بازسازی برمی‌گردد. در واقع آن‌گونه که ولتسر از قول یان آسمن می‌گوید: «این بازسازی به اشکال خاطره‌ایی تغییرناپذیر و حیات دائمی دانش در زمان حال مربوط است؛ اما هر زمان حالی به شیوه‌ای خاص خود را با آنها در یک رابطه تحلیلی، نگه دارنده و تغییرپذیر قرار می‌دهد.»

باز آن‌گونه که ولتسر می‌گوید: «حافظه ارتباطی بر طبق نظر آسمن به میزان زیادی از مقولات غیر تخصصی، رل‌های وابسته به هم، موضوعات نامشخص و چیزهای غیرنظام‌مند اطلاق می‌شود. این حافظه ارتباطی در عملی متقابل در یک حوزه کششی کنونی کردن گذشته توسط افراد و گروه‌ها به حیات خود ادامه می دهد.»

به نظر ولتسر «حافظه ارتباطی» در مقایسه با «حافظه فرهنگی» همچون حافظه کوتاه مدت یک جامعه می‌ماند. این حافظه به حیات حاملین زنده و تجربه‌کنندگانی که در ارتباط با یکدیگر هستند، وابسته است و یک دوره حدوداً هشتاد ساله، یعنی تقریباً سه الی چهار نسل دارد. ولتسر حافظه جمعی را همانند حافظه فردی به کوتاه مدت و بلند مدت تقسیم می‌کند. حافظه بلند مدت جمعی از نظر وی و بر مبنای تئوری آسمن از طریق اشکال فرهنگی امکان‌پذیر است، به تعبیری دیگر از طریق ارتباط برنامه‌ریزی شده و با اجرای مراسمی مشخص در رابطه با گذشته. در این‌جا نباید این سوء تفاهم به‌وجود آید که هرچه به گذشته فرهنگی مربوط می‌شود، الزاماً باید بازسازی شود، چرا که بخش‌هایی از این پیشینه‌های فرهنگی چنان آلوده خرافات و موهومات است که نیاز به غربالگری‌های خردمندانه مستمری دارند. بد نیست در اینجا به حافظه و خاطره تاریخی ما ایرانیان در رابطه با حمله اعراب، مغول و یا دوران استعماری انگلیس، فرانسه، روسیه یا نقش آمریکا و انگلیس در سرنگونی دکتر مصدق و اهمیت پالایش این خاطرات اشاره کرد.

ارکان محیطی
ارکان محیطی عمدتاً در چهارچوب‌های تاریخی و اجتماعی قرار می‌گیرند که از دیدگاه پروین، سروُن و جان کلاً شامل فرهنگ، طبقه اجتماعی، خانواده و گروه همسالان است. به نظر من امروزه باید رکن پنجم رسانه‌های عمومی از قبیل اینترنت، تلویزیون و سینما را نیز به این ارکان اضافه کرد.

در اینجا لازم به یادآوری است که دو عامل سکسوالیته (مسائل مربوط به رشد جنسی) و مناسبات اقتصادی حاکم بر افراد و جامعه در لابه‌لای ارکان محیطی نقش بسیار مهمی را ایفا می‌کنند. البته نقش محیط جغرافیایی، ساختار سیاسی حاکم بر جامعه (چه در عرصه ملی و چه در بعد بین المللی) و مذهب را نیز نباید نادیده گرفت. نکته یگری که نباید فراموش کرد، این است که بعضی از این عوامل در مدت زمان کوتاهی و بعضی در مدت زمان بلندی تأثیر گذار هستند.

ترتیب طبقه‌بندی بالا به هیچ وجه به معنای برتری رکنی نسبت به دیگر ارکان نیست. تنها مسأله‌ای که بسیار حائز اهمیت است، متفاوت عمل کردن این ارکان در جوامع و دوره‌های مختلف است.

فرهنگ
همان‌طور که در بالا قید شد، انسان موجودی اجتماعی است که نیاز به برقراری ارتباط با دیگر انسان‌ها و کلاً محیط اطرافش اعم از طبیعت بی‌جان و یا جاندار دارد. ارتباطی که انسان‌ها در یک جامعه برقرار می‌کنند در چارچوب فرهنگی خاصی تجربه می‌شود.

هر فرهنگی برای خود دارای باورها، سنت‌ها و الگوهای نسبتاً مشخصی است که نهادینه و پذیرفته شده‌اند. هر جامعه‌ای نسبت به موقعیتش در آن مقطع تاریخی، نسبت به این اصول نهادینه شده فرهنگی با شدت و ضعف خاصی پایبند است. به عنوان نمونه در جوامع صنعتی پیشرفته‌تر و مدرن‌تر پایبندی به یکسری سنت‌ها و اسطوره‌ها کمرنگ‌تر و حتی تا حدود زیادی محو می‌شود و حال آن‌که در جوامع ابتدایی یا در حال توسعه این سنت‌ها رنگ و بوی تندتری پیدا می‌کنند.

الگوهای مشخص فرهنگی، شخصیت مشترک فرهنگی­ اجتماعی‌ای به‌وجود می‌آورد که افراد یک گروه یا جامعه بر اساس آنها رفتار می‌کنند و همین آنها را از دیگر جوامع و فرهنگ‌ها متمایز می‌سازد. این تمایز به‌خصوص وقتی قابل لمس است که انسان رو در روی فرهنگ‌های دیگر قرار می‌گیرد، خواه به‌صورت سفرهای توریستی یا کاری باشد یا خواه به‌صورت مهاجرت‌های کوتاه و بلند مدت.

مراسم عروسی، جشن و شادی، مراسم عزاداری، برپایی آیین‌های مختلف سنتی و مذهبی، سبک موسیقی و شیوه عمومی برخورد با مسائل و زندگی در زمره فاکتورهای فرهنگی قرار می‌گیرند. فرهنگ از ارکان بسیار مهم تأثیرگذار در ساختار شخصیت است. یکی از دلایل تأیید این امر بلندگوهای تبلغاتی کشورهای مختلف در نشان دادن تصویری زیبا از فرهنگ‌هاشان می‌باشد. اروپا و به‌خصوص ایالات متحده آمریکا با آگاهی از قدرت رسانه‌ها در به تصویر کشیدن هر چه بهتر فرهنگ‌هاشان در این پنجاه سال اخیر بسیار فعال بوده‌اند. در اینجا از هرگونه ارزش‌گذاری آگاهانه پرهیز می‌کنم، چرا که این امر نیاز به یک تجزیه و تحلیل تخصصی دارد که اینجا مجال آن نیست.

از دیدگاه بسیاری از تئوری‌های روان‌شناسی، روان‌شناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی پدیده فرهنگ و در بُعد وسیع‌تر آن تمدن به عنوان سوپاپی در مقابل غریزه جنسی و تمایلات خشونت آمیز بشر است. به عنوان نمونه در روان‌کاوی فروید از سرکوب و تبدیل این دو غریزه و تمایل در گرایش به خلق اثر هنری یا علمی (تصعید) صحبت می‌شود. یا در جامعه‌شناسی فرایندی الیاس از ضرورت تبدیل «دیگر اجباری» به «خود اجباری» در فرایند تمدن سخن رانده می‌شود. تجزیه و تحلیل این موارد نیز نیاز به بحثی تخصصی‌تر دارد.

Share/Save/Bookmark

۱-Vgl. Welzer, Harald; Das kommunikative Gedächtnis, 2005, S. 10
۲-Welzer, Harald; Das kommunikative Gedächtnis, 2005, S.12- 13-14


بخش نخست این مطلب

نظرهای خوانندگان

مقاله ی حاضر -اگر مقدمه ای بر مجموعه مقالاتی از این دست نباشد، که ظاهرا نیست- برای چه گروهی از مخاطبان رادیو و سایت زمانه نگاشته شده است؟
ظاهر این مطلب -بی غرض عرض می کنم- شباهت زایدالوصفی به مجموعه ای ناهمگون از ترجمه ی دست و پا شکسته، copy و paste دارد و نه تنها نیاز خواننده ای با دانش متوسط از این علم را برطرف نمی کند، بلکه به عقیده ی نگارنده در ایجاد علاقه برای مطالعات بیشتر یا پیگیری در خواننده نیز عملکردی ضعیف دارد.
هرچند تنوع سطح و موضوع در کارکرد یک رسانه -آن هم رسانه ای چند منظوره همچون شما- امری بدیهی، بل لازم است، اما حضور چنین مطالبی با چه هدفی صورت می گیرد؟
حضوری که من مخاطب را وادارد تا تنها از سر دلسوزی و ارادتی که به سایت زمانه دارم، به انتقاد همراه با عصبانیت پرداخته و گردانندگان سایت را به یکی از دو مورد زیر "متهم" سازم:
1- سردبیر سایت دست تنها به انتخاب مطلب می پردازد.
و یا
2- علایق شخصی بیش از فواید و اصول رسانه ای مد نظر مسوولین مورد نظر سایت است.
...
قصد آزردن نویسنده ی مطلب را ندارم اما دوستانه و چون همیشه خواهان پیشرفت و بهبود کار شما عزیزان هستم. من را، چون هر خواننده ای انگار، یکی از خودتان بدانید.
پیروز و پدرام باشید.

-- سامان ، Jan 2, 2008 در ساعت 04:38 PM