مشکل ایرانیان با نقد و «قتل» سمبولیک
داریوش برادری کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر
ما امروز شاهد رشد نقد و نقادی میان ایرانیان در همه عرصههای هنری و علمی هستیم. این یک تحول اساسی و مهم و در خدمت رشد فرهنگ مدرن در میان ایرانیان است. با این حال میتوان الگوهای رفتاری و نقادی را بازیافت که هنوز مانع رشد نقد مدرن هستند؛ مانع جابهجایی نسلها، مانع خلاقیتهای چندگانه و متفاوت هنری، علمی یا سیاسی هستند. این مقاله تلاشی برای مطرح کردن این موانع و علل روانی آنها و پاسخی به سؤالات ذیل است:
خصایل عمده نقد مدرن چیستند؟ شیوههای رفتاری و جدلی مرسوم در نقد ایرانی چیستند؟ سختی عبور از نگاه نیاکان و یا سختی ایجاد نگاه نو و تلفیقی در زمینههای مختلف ناشی از چه علل روانی است؟ «پسرکشی» و «پدرکشی» در فرهنگ ما معنایشان چیست و بازتاب آنها در نقد گنجی بر «شریعتی» و در نقد دیگران بر گنجی چگونه است؟
خصایل عمده نقد مدرن علمی و هنری یک نقد علمی حداقل باید دارای چهار خصلت پایهای باشد:
۱- نقد و نقاد باید ارتباط تثلیثی و با فاصله با موضوع نقد، خواه با هنرمند و یا با متن، داشته باشند تا بتوانند از طریق این فاصلهگیری و ارتباط تثلیثی، موضوع نقد را در دست گیرند و به سان ابژه تحقیق از چشماندازهای مختلف او را بررسی کنند. فاصلهگیری نقادانه و تثلیثی، هم امکان نقد پارادوکس و دیدن نقاط ضعف و قدرت اثر یا هنرمند را به وجود میآورد؛ هم ایجادگر احترام، حفظ شرم حضور و دیدن چهره چندلایه متن و هنرمند پشت اثر است. این نقد تثلیثی خالق انواع و اشکال نقد مدرن یا پسامدرن، خالق انواع نقد بر مبنای نقد هنرمند و یا نقد متن (مرگ مؤلف) و از چشماندازهای مختلف است؛ نقدی که در واقع هرگز تمامی ندارد و هر نقد تنها روایتی و چشماندازی ناتمام به یک متن و یا به خلاقیت یک هنرمند است. نقطه مقابل این نقد علمی و تثلیثی، نقد نارسیستی است که نقد و نقاد در یک رابطه نارسیستی دوگانه «شیفتگانه-متنفرانه» و یا «مرید-مرادی» با موضوع نقدش، با متن یا با هنرمند، قرار دارد. نقد و نقاد اسیر این ارتباط نارسیستی و ثنوی یا برای متن و هنرمند هورا می کشد؛ شیفته و مسحور متن یا هنرمند است؛ یا به متن و هنرمند خشم میورزد و او را نفرین و تکفیر میکند.
۲- یک نقد اصیل و خوب باید حوزه تحقیقش، چشماندازش و معیارهایش کاملاْ مشخص باشد. تفکیک حوزهها یک اصل بنیادین مدرنیت و نقد علمی است.
۳- یک نقد خوب، هیچ گاه وارد حریم خصوصی هنرمند نمیشود و تفاوت میان عرصه خصوصی و عرصه فرهنگی و یا عمومی، میان هنرمند خالق متن و شخص بیرون متن را رعایت میکند.
۴- نقد خوب هم به شناخت بهتر اثر و آگاهی بهتر بر دیسکورس هنری و علمی کمک میرساند و این شناخت را سیستماتیک و کانالیزه می کند؛ هم از طریق ایجاد این نگاه سیستماتیک و علمی شروع به تأثیرگذاری بر فضای هنری و علمی و ایجاد تفاوت و تحول در دیسکورس هنری و علمی میکند. یعنی نقد مدرن هم خالق شناخت سیستماتیک است و هم پلورالیسم و تحول مداوم را تشویق میکند. از این رو نقش نقد و نقاد خوب یک حالت پارادوکس پشتیبانانه/انتقادی است.
حالات نقد ایرانی در نقد رو به رشد ایرانی میتوان هم علائم این نقد مدرن را در حوزههای مختلف باز یافت و هم الگوهای رفتاری سنتی و نافی نقد مدرن را باز دید که چون بختکی به تن این نقد مدرن چسبیدهاند و او را رها نمیکنند. برای مثال نقد ایرانی هنوز مالامال از حالت نقد نارسیستی «شیفتگانه-متنفرانه» است و شناخت سیستماتیک اندک است.
نمونهای از این نوع نقد نارسیستی در برخوردها با کتاب پرفروش مارینا نمت به نام «زندانی تهران» قابل رؤیت است. بخش عمده نقادان مخالف کتاب او، به جای نقد پارادوکس و حتی کوبنده کتابش، به خشم نارسیستی بر علیه کتابش و نیز بر علیه شخص او پرداختند و یا خواهان حذف کتابش شدند یا خواهان نامیدن او به عنوان یک «تواب»۱
نمونه دیگر این برخورد را در تقابل با نقدهای گنجی بر «شریعتی» میبینیم۲؛ به ویژه که نقد گنجی باعث خشم و تنفر نارسیستی عمیق نقادانی چون داریوش سجادی و غیره شده است. از آن جا که موضوع نقد گنجی در واقع نقد پدران فکری و عبور از نیاکان و گذشتگان است، بایستی، برای درک موضوعات حول و حوش نقد گنجی، ابتدا به درک حالات ادیپالی ایرانی و نوع گذار ایرانی از «گره یا عقده ادیپ» دست یابیم.
بازی ادیپالی ایرانی و موضوع ناتوانی از تحول و تغییر انسان و فرهنگ ایرانی، ناتوان از گذار مثبت از مرحله ادیپ، ناتوان از دستیابی به فردیت و نارسیسم بالغانه بوده است.۳ نمونههای این گذار منفی ایرانی و ناتوانی ایرانی از دستیابی به فردیت خویش و قبول «نام پدر یا قانون» را میتوان در اسطورههای ایرانی چون «قتل سهراب به دست رستم» و نیز به قول کارل گوستاو یونگ در اسطوره «کشتن گاو به دست میترا» باز یافت. این گذار منفی ایرانی باعث شده است که ایرانی، ناتوان از دستیابی به فردیت خویش، گرفتار در مثلث و بازی ادیپالی اولیه و گرفتار اشتیاقات و بازیهای نارسیستی در پی یگانگی مطلق با مادر یا آرمان گردد. گرفتار در ترسهای ادیپالی، احساسات گناه و از سوی دیگر گرفتار جنگ خیر-شر، اخلاق-گناه گردد. بدین جهت تا ایرانی در یک مثلث احساسی نو، مانند مثلث بحران مدرنیت (ایرانی-مدرنیت-سنت) قرار میگیرد، به جای پذیرش سمبولیک و فردی مدرنیت در جهان خویش و ایجاد تلفیق، به شیفتگی نارسیستی نسبت به مدرنیت و یا خشم نارسیستی نسبت به مدرنیت یا سنت دچار میشود. او نارسیستوار مدرنیت را میبلعد و به سرباز جان بر کف مدرنيت تبدیل میشود و لحظهای دیگر، همه را بالا می آورد و بازگشت به خویشتن میکند و میخواهد دیگر بار، با مادر سنت یکی شود. او اسیر بحران و بازیهای ادیپالی و نارسیستی باقی میماند و مرتب در پای سنت عنصر تحول، «سهراب و گردآفرید» درون خویش را میکشد. از طرف دیگر او گاه به «پدر کشی» دست میزند و مجسمه پدر و رهبر قبلی را به زیر میکشد. اما به جای دستیابی به فردیت خویش، مجسمه رهبر و پدر بعدی را بالا میبرد و برایش هورا میکشد. زیرا او خواهان یکی شدن با رهبر جدید است. زیرا به قول دکتر موللی «پدرکشی و پسرکشی» دو روی یک سکهاند و هر دو حکایت از ناتوانی به قبول «نام پدر و قانون» و ناتوانی از دستیابی به فردیت خویش میکنند.۴
در حالت گذار مثبت ادیپی و یا گذار سمبولیک، فرد با قبول محرومیت از یگانگی همیشگی با مادر به فردیت فانی و به رابطه تثلیثی و پاردوکس با «غیر» و با هستی دست مییابد و قادر به تلفیق است. چنین فردی هم در درون خویش تجربه نیاکان را دارد و هم قادر به دستیابی به فردیت و حقیقت و عشق فردی خویش است. رابطه او با هستی و با نیاکانش یک رابطه پارادوکس «ایجابی-سلبی» است. یعنی او از یک طرف از نیاکانش و استادانش یاد میگیرد و ازطرف دیگر میخواهد از آنها بگذرد و چیزی نو بیافریند.
این شیوه تحول پارادوکس را در معنای روانکاوی «قتل سمبولیک» میگویند. جامعه و فردی که ناتوان از این تحول پارادوکس و جابهجایی نسلها، جابهجایی ایدهها و ناتوان از آفرینش نگرشها و سیستمهای تلفیقی نو باشد، به ناچار به جای «قتل سمبلیک» به «قتل واقعی یا خیالی» دست میزند. یعنی او یا به شیوه کابوسوار به قتل واقعی هر دگراندیش و یا هر رهبر ناتوان دست میزند، مرتب «پسرکشی» یا «پدرکشی» میکند، یا به شکل خیالی و نارسیستی مرتب شیفته یک فرد و ایدهآل میشود و از دگراندیش و تحول متنفر میگردد و سعی در نقد خشمگینانه او و نفی نگاهش میکند.
انسان ایرانی به طور عمده ناتوان از این تحول مهم و دستیابی به «قتل سمبلیک و ارتباط تثلیثی و پارادوکس» بوده است، از این رو اسیر بازیهای ادیپالی اولیه و ترسهای ادیپالی و احساسات گناه باقی مانده است. بنابراین تا حالتی به وجود میآید که در آن، مانند هنگام خواندن نقد یک پدر مقدس خویش، این حالات و کمپلکسهای ادیپالی در او زنده میشوند، آن گاه ما شاهد یک بازی «تراژیک-کمیک» قدیمی و به طور عمده ناآگاهانه ایرانی در اشکال جدید آن هستیم
نقد گنجی و تکرار بازی« تراژیک-کمیک» ادیپالی ایرانی در مواجهه با نقد او نقد گنجی بر شریعتی به عنوان نقد یک نیای فکری خویش ، یک نقد کوبنده مدرن و بیپرواست. میتوان با لحن کلام او و یا برخی نکات نگاه او موافق یا مخالف بود؛ اما نمیتوان او را به عدم توجه به خصایل نقد مدرن در نقدش متهم کرد. همچنین نمیتوان قتل نگاه و اندیشه شریعتی توسط گنجی را، یک قتل نارسیستی خواند. زیرا رابطه گنجی با شریعتی یک رابطه پارادوکس است. او هم او را دوست دارد و شریعتی بخشی از وجود خود اوست و هم خواهان گذار از اوست. از این رو به «قتل سمبولیک» خطاهای او و نقد سمبولیک او میپردازد و مشکلات سنتی نگاه شریعتی با موضوعات حقوق بشر، دموکراسی و غیره را نشان میدهد.
مشکل نقد مدرن گنجی درعدم تن دادن بهتر و کامل به حالت پارادوکس «ایجابی-سلبی» نقد مدرن است. او به خوبی نشان میدهد که چه بخشهایی از نظرات غلط و ضدمدرن شریعتی و نیای خویش را به دور میاندازد؛ اما دقیق توضیح نمیدهد که چه بخش از نگاه شریعتی را در نگاه جدید خویش بازتولید و بر بستر مدرن نگاه خویش نوزایی میکند.
نقد نو و نگاه نو، پارادوکس و پشتیبانانه/انتقادی است و همیشه بخشی از نگاه کهن و نگاه پدران و مادران فکری خویش را در نگاه نوی خویش پذیرا میشود و نوزایی میکند. به قول نیچه این آموزگار بزرگ «قتل» سمبولیک و خندان: «در جای پایی گام زن که فضیلت پدرانت بیش از تو گام زده است! اگر اراده پدرانت با تو بالا نیاید، چگونه بالا خواهی رفت؟۵»
میتوان ناتوانی گنجی در بیان و حفظ بخش زنده از نگاه شریعتی در نگاه نوی خویش را نمونهای از باقیماندگی نقد نارسیستی و قتل نارسیستی در نگاهش خواند. شاید این ضعف ایجادگر بخشی از دلآزردگیهای متقابل نارسیستی در دیگران و یا در انتقادات مدرن برخی از متنقدانش باشد، اما کل نقد او در واقع یک «قتل سمبولیک» و پارادوکس مدرن اندیشه پدران است. جامعه ما برای گذار خویش احتیاج به این نقادان مدرن و «قتلهای سمبولیک» و خلاقیتهای تلفیقی در همه زمینهها و رهایی از پسرکشی و پدرکشی نارسیستی و واقعی دارد.
نقد گنجی و «قتل سمبولیک» یک نگاه و نیای مقدس، در واقع بازی ناآگاهانه ادیپالی در درون دیگران را زنده میکند. بسته به نوع گذار فردی افراد، آنها یا به نقد مدرن و پارادوکس نظرات گنجی میپردازند و یا دچار خشم و یا شیفتگی نارسیستی میشوند. این گونه، دیگر بار ما شاهد همان حرکات قدیمی و تراژیک انسان ایرانی در برخورد با عنصر نو و مدرن هستیم. برای مثال میبینیم که داریوش سجادی به جای نقد نگاه گنجی، در دفاع از پدر آرمانیاش شریعتی و برای سرکوب «ملحد» بزرگ گنجی، به او حمله میکند و او را به باد انواع توهینها و تهمتها میگیرد. او دقیقاًْ به جای نقد سمبولیک و کوبنده نگاه گنجی و با سوءاستفاده سنتی از سخنان فروید، سعی در «قتل» نارسیستی شخصیت گنجی و ترور شخصیتی او میکند.۶
نمونه دیگر این برخورد نقد آقای دلخواسته است که البته خوشبختانه به شیوه مدرن و بدون تهمتزنیهای معمول ایرانی، به نقد گنجی مینشنید. با این حال او نیز اسیر این بازی ادیپالی است و میخواهد از «شرافت» شریعتی در برابر حمله گنجی دفاع کند. در حالی که موضوع بحث شرافت شریعتی نیست؛ بلکه نگاه و افکار شریعتی است. گنجی به نقد نگاه شریعتی در باب چندهمسری و بکارت میپردازد و بر بستر نگاه مدرن آنها را رد میکند. آقای دلخواسته، به جای جواب دادن به نقد گنجی، استدلال میآورد که شریعتی یک زن بیشتر نداشته است و مرز میان نقد متن و زندگی خصوصی مؤلف را از بین میبرد.
همین گونه نیز در توضیحاتش در باب فوکو و برای نشان دادن روشنفکر نبودن گنجی، برخی افکار فوکو را مسخ و ایرانی میکند. زیرا در نگاه فوکو قدرت یک وجود استراتژیک و خلاق است و «بدن» انسان تبلور قدرت و دیسکورس است. بدین جهت مفهوم «بدن» بدون قدرت و دیسکورس وجود ندارد. موضوع نوع دیسکورس است و نه آزادی توهموار از دیسکورس و قدرت، آنگونه که آقای دلخواسته تفسیر میکند۷.
حتی داریوش محمدپور نیز تا اندازهای به این دام میافتد و بیشتر به «سرزنش اخلاقی» گنجی میپردازد؛ به جای اینکه نگاه او را نقد کند. خوشبختانه او به انتقاد از نگاه داریوش سجادی نیز میپردازد.۸
سخن نهایی نگاه شریعتی مانند نگاه همه نیاکان دیگر ما و در نهایت نگاه یکایک ما در این دوران معاصر، تبلوری از بحران مدرنیت و سنت و تلاشی برای یافتن جوابی به این بحران است. نقطه تراژیک و محکوم به شکست نقدهای شریعتی و دیگران این بود که میخواستند با استفاده از معیارهای مدرن و نقد مدرن به نفی مدرنیت بپردازند و یک یوتوپیای نوی سنتی خویش را ایجاد کنند. این یوتویپای سنتی اسلامی و یا راه رشد غیرسرمایهداری در واقع دچار یک حالت دوپارگی درونی بود. زیرا از یک سو با ابزار نقد مدرن به نفی مدرنیت میپرداخت و از سوی دیگر با همان کلمات مدرن، چون آزادی و برابری، در پی بازتولید یک گذشته از دست رفته و یا تحول غیر مدرن بود.
شریعتی و دیگران به درستی بحران و ضرورت تلفیق را میبینند و میدانند که مدرنیت قابل کپی کردن نیست، اما چون، به قول نقد عالی آشوری بر جلال آل احمد و فردید، دچار احساس کینتوزی و دلآزردگی (رسانتیمو) نسبت به غرب و اسیر این گذشته پرشکوه هستند؛ بدین خاطر نقدشان و تلفیقشان متناقض، دوپاره و محکوم به شکست است. خواست «عرفان، آزادی، برابری» دکتر شریعتی و الگوهای نوی او چون فاطمه و حضرت علی محکوم به شکست هستند. زیرا او نمیبیند که روایت او از علی و فاطمه و جامعه نوی او یک روایت مدرن است و باید تن به مبانی مدرنیت دهد و قبول کند که یک روایت مدرن قابل تحول است. اما نگاه او چنان اسیر این خشم به مدرنیت و اسیر یوتوپیای خویش است که متوجه خطای فکری و خطای تلفیقی خویش نمیشود. تنها بر بستر مبانی مدرنیت میتوان به این روایات نو از اسلام و سنت و به پذیرش سمبولیک مدرنیت در فرهنگ خویش دست یافت و خالق دیسکورس مدرن ایرانی و مفاهیم نوی آن در همه عرصهها بود.
این تلفیقهای شکننده و متناقض و نتایج آنها، ایجادگر شناخت بهتر سیستماتیک از مبانی مدرنیت و ضرورت دستیابی به تلفیقهای نو و روایات مدرن از اسلام و عرفان و غیره بوده است. بدین جهت نیز در تحول بعدی و در حال رشد در جامعه ما، اکنون شاهد انواع و اشکال مختلف روایات مدرن و تلفیقی از مدرنیت و از اسلام، از عرفان و میتراییسم تا زرتشت و انواع حالات گیتیگرایی مدرن ایرانی هستیم.
یک نمونه این تحول را به قول گنجی در بخش اسلامی در سروش و دیگران و روایات نو از اسلام میبینیم. نمونههای دیگر آن «فرهنگ سیمرغی» استاد جمالی و دیگر بزرگان نسل اول و یا نگاههای تلفیقی و نو توسط نسلهای ما چون نگاه جسمگرایانه «عارف زمینی» من هستند. طبیعی است که همه این راهها دارای ضعفهای خود و نیازمند به آسیبشناسی برپایه مبانی مدرنیت و پروتستانیسم مذهبی هستند. جالب اما این است که این تلفیقهای نو با درک خطاهای نیاکان و گذشته خویش، همزمان نکاتی از آنها را در خویش نوزایی میکنند. برای مثال هر سه نظریات نامبرده در خویش بخشهایی از نگاه عرفان ایرانی را نوزایی میکنند. ایرانی راهی جز ایجاد این تلفیقها و رنسانس و آفرینش انواع و اشکال گیتیگرایی ایرانی و هویت مدرن ایرانی بر مبنای مبانی مدرن ندارد.
سؤال اینجاست که گنجی با شناخت خطای نیاکان خویش به چه تلفیقی دست مییابد؟ مانیفست جمهوریخواهی گنجی راهی مدرن و خوب برای تحول سیاسی است؛ اما گنجی در عرصه تحول فرهنگی و تلفیقی چگونه میاندیشد؟ تلفیق و هویت مدرن تلفیقی گنجی چیست؟ اینجاست که ضعف نگاه گنجی و خطای نقد گنجی آشکار میشود.
پانويسها: ۱- http://asar.name/2007/ 01/blog-post_01.html ۲- http://www.radiozamaneh.org/ idea/2007/08/post_147.html ۳- http://www.iranglobal.info/ I-G.php?mid=2&news-id=1366&nid=autor ۴- کرامت موللی. مبانی روانکاوی فروید- لکان.ص ۵- نیچه. چنین گفت زرتشت.ص ۶- http://www.tiknews.net/ display/?ID=46541&page=1 ۷- http://www.radiozamaneh.org/idea/ 2007/08/post_150.html ۸- http://blog.malakut.org
|
نظرهای خوانندگان
هر چند مطلب بسیار برایم سنگین بود ولی از ان استفاده کردم این گیر کردن بین مدرنیته و سنت براستی معضل عجیبی است و به قول معروف بسیار سفر باید تا پخته شود خامی و در باب نقدباید کار بسیارکرد لطفا از این دست مقالات در مورد نقد ونقادی بنویسید که خیلی به ان احتیاج داریم .......
-- astyak ، Aug 30, 2007 در ساعت 04:58 PMجناب برادری این داستان پر آب چشم آسیب شناسی ادیپال ایرانی را شما تا کجا می خواهید ادامه دهید؟ فقط همین مانده بود که واژگان روانکاوی به دام بازنمایی های شرق شناسانه بیفتند.بیچاره لکان! "انسان ایرانی" دیگر چه صیغه ای است؟ هنوز شما از خواب مقوله بندی علوم انسانی بر نخواسته اید که در یک پاراگراف داستان "فرهنگ و انسان ایرانی" را بازگو می کنید؟
-- خشایار ، Aug 31, 2007 در ساعت 04:58 PMآیا "مدرن" یعنی فقط آنچه شما مدرنش می دانید؟ ایده آل شریعتی به همین دلیل "محکوم به شکست" است که با ورژن مدرن شما موافق نیست؟ اصلا ملاک شکست یا پیروزی اینجا چیست؟ آیا شما در قرن بیست و یکم هنوز به روایت غالبی از مدرنیته چشم دوخته اید که حکم پیروزی و شکست غیر از آن را صادر می کنید؟ شما طوری از "مبانی مدرنیته" حرف می زنید که انگار وحی منزل است و نه روایت خودساخته غرب که همچون دیگر روایت ها همواره در بسترهای مختلف سیاسی و اجتماعی در حال تغییر است . ممکن است بیشتر توضیح دهید که چطور به این نتیجه رسیدید که " تلفیق عرفان و میترایسم" نشانه مدرنیته ایرانی هستند؟ چطور در نظر شما یوتوپیای عرفان و میترایسم و اسلام اتهام سنتی بودن نمی خورد ولی اسلام شریعتی یوتوپیای سنتی است؟ آیا شباهتی بین دیدگاهی از سکولاریسم و ایندو می بینید؟ آیا آن "مبانی مدرنیته" که به حقانیت ازلی اش ایمان دارید همان مبانی سیاسی سکولاریسم هست؟ اشکالی ندارد ولی حداقل بهتر است روشن کنید که از کدام نوعش : فرانسوی ، آمریکایی یا انگلیسی اش؟
آیا می دانید که آثار شریعتی در طول مبارزات ضد نژاد پرستی در آفریقای جنوبی خوانده می شد؟ آنجا مدرن بود یا ضد مدرن؟ این ماشین حساب وارداتی مدرنیته-سنت تا کجا قادر به محاسبه گناه یا بقول شما عقده ادیپال ما ایرانی هاست؟!
نقد تامل برانگیزی است. من را به یاد این جمله پوپر می اندازد که ما باید یاد بگیرم ایده ها را بکشیم و نه ایده پردازان را. نقد ایده، الزاماً نقد شخصیتِ دارای ایده نیست، و از این ایده آب می خورد که "من" حق دارم اشتباه کنم. به همین جهت اگر در نقدم هم اشتباه کنم باز در حق کاربردم از نقد اشتباه نکردم.
-- بردیا ، Aug 31, 2007 در ساعت 04:58 PMآقای برادری گرامی
از توجه شما به مقاله اینجانب در نقد گنجی سپاسگزارم. اما مایلم در این باره چند نکته را به عرض برسانم:
1. از دید من آقای گنجی د رنقدهایش به شرافت و کرامت شریعتی تعرضی نکرده است. در نتیجه نیازی نبود به دفاع از ویژگی های شخصیتی شریعتی بپردازم.
2. اگرچه بخش های معینی از نظریه جنسی فروید قابل توجه اند و در تحلیل های روانکاوی واجد اهمیت فراوان، من تحلیل فرویدی را نصب العین خودم در تحقیق قرار نداده ام. از دید من، اندیشه/غریزه و کردار آدمی می تواند علت های گوناگونی داشته باشد. بنابراین، فروکاهش آن به غریزه جنسی، به طور عام، یا عقده ادیپوس، به طور خاص، درست نیست. اما من اگر مثل شما می خواستم از نقد گنجی تحلیلی فرویدی ارائه دهم، شریعتی را به عنوان پدر گنجی تعیین نمی کردم، بلکه به جای او از خمینی نام می بردم.
3. همچنین می خواهم با روایت شما از فوکو مخالفت کنم. همانگونه که در نقد گنجی آوردم، فوکو "بدن" را به عنوان مظهر و تجلی گاه دیسکورس و قدرت نمی بیند بلکه به مثابه محصول و فرآورده قدرت می شناسد.
4. من در نقد گنجی به مدرنیست بودن یا نبودن نقد خودم (در خصوص مساله زن، جند همسری و سکسوالیته یا ...) توجه نداشتم. تلاش من بر این بود نشان دهم درک و دانش گنجی از پروژه مدرنیزاسیون، هم از جهت درک عمق آن و هم پاره ای از نتایج مساله دار آن که به ظهور چیزی منجر شده است که در غرب به آن بحران تمدنی (civilisation crisis) اطلاق می شود، بس ناقص و مبهم است. از این رو، در مقاله، گرچه به اختصار، کوشیده ام "راه سومی" هم همزمان جستجو کنم و بلکه پیشنهاد دهم، که نه رو به تلقی های سنتی از سکسوالیته و زن داشت باشد و نه برخاسته از دریافت هایی کم مایه از فرهنگ و جامعه غربی است.
5. در نهایت آن که مشکل من با سخنان گنجی به این دلیل شروع نشده است که وی قصد تابوشکنی از شریعتی داشته است، زیرا شریعتی هرگز برای من یک تابو نبوده است. تابوساختن از شریعتی یا هرکس دیگری کار قدرت است، نه راه اندیشه و تحقیق. من نقدم را بر شریعتی حدود 27 سال پیش شروع کردم. مشکل من با گنجی آن جا آغاز می شود که می بینم او به چه راحتی و بی باکی داده های تاریخی را خلط می کند، مربوط و بی ربط را به هم می چسباند، بخش های مهمی از تاریخ انقلاب و آدم های موجود در آن را نادیده گرفته و یا با سانسور و به عمد از آن می گذرد و به پشتیبانی این سانسورها و گاه جعلیات که بر مبنای منطق صوری انجام می دهد قرائتی تحریف شده از اندیشه و منش شریعتی و انقلاب 57 ارائه می دهد. بر این نظرم گنجی اگر این مقاله را برای یک نشریه علمی نگاشته بود با کمترین تردیدی رد می شد.
با احترام
محمود دلخواسته
-- mahmood Delkhasteh ، Aug 31, 2007 در ساعت 04:58 PMمرسي آقاي دلخواسته از بيان نظرتتان و همينطور دوستان ديگر. تنها مي خواستم اين توضيح کوتاه را بدم که مقاله من تنها بر اساس نظر فرويد نيست بلکه برپايه نظرات لکان و غيره نيز هست. به اين خاطر در کنار کلمات اديپ از گذار سمبوليک و قتل سمبوليک که همه مفاهيمي لکاني هستند، استفاده مي کند. موضوع اديپ فرويد نيز فروکاهشي انسان به رانش جنسي نيست. مهم درک نوع رابطه است که آيا رابطه در معناي فرويدي و در حالت بهتر در معناي لکاني به شيوه رابطه نارسيستي نابالغانه شيفتگانه/متنفرانه و بازي نارسيستي صورت مي گيرد و يا نقد قادر به ايجاد رابطه سمبوليک و تثليثي نقادانه است. من در نقد شما توان و تلاش براي نقد مدرن را مي بينم، اما هم لحن کلام متن که يک اسم دلالت مهم براي شناخت نوع رابطه نقد با موضوع است و هم در برخي استدلالها اين معضل گرفتاري در نقد اديپالي و نارسيستي را مي ديدم که مطرح کردم. طبيعتا نيز لازم نيست که هم نظر باشيم و هرکدام از نقدها داراي نکات خوب و ضعيف خويش است. در رابطه با فوکو به باور من شما در نقدتان دچار اين خطا هستيد که از ياد مي بريد، براي فوکو انسان و مفهوم بدن و يا بدن خارج از ديسکورس وجود نداشته و نخواهد داشت و ديسکورس و قدرت يکي هستند. يعني بدن يک موضوع ديسکورسيو و بدن ديسکورسيو است. فقط به حالت بدن ايرانيان و نوع رابطه ايراني با بدنش و تفاوت حالت بدن يک انگليسي و يا آلماني و نوع رابطه آنها با بدن و مفهوم جسم نگاه کنيد تا اين موضوع بيشتر باز شود که بدن هميشه يک موضوع ديسکورسيو است. موضوع نوع ديسکورس است و نه رهايي توهم وار از ديسکورس. انتقاد من به نقد شما در اين است که گويي در پي چنين رهايي هستيد و از اين رو استدلا ل شما براي نشان دادن تحت تاثير بودن مفاهيم سنتي و مدرن بدن و موضوع بکارت و از اين طريق يکي شمردن آنها، بباور من دچار خطاي ساختاري است . البته اين که شما فقط فرويد را مي بينيد و متوجه موضوعات ديگر نشديد، تقصير شما نيست. متاسفانه اين مقالات که بايستي به شکل سريالي و به عنوان سلسله يادداشتهاي بحران هويت منتشر شود، بي توجه به خواست من، کم کم ابتدا کلمه سلسله يادداشت و سپس بحران هويت برداشته شد و رشته مقالات من بهم خورد. باري همانطور که مي بينيد، موضوع، توانايي تن دادن به مفاهيم و ضوابط مدرن و رهايي از کينه توزيهاي نارسيستي و خشم نارسيستي بر عليه يکديگر و توانايي ديالوگ و جدل مدرن است. اين مشکل نارسيستي و اديپي که من مطرح کرده ام، باور کنيد چنان گسترده است که مي توان به اشکال مختلف پنهان و آشکار آن را ديد. کافيست فقط يک مراد و پدر مقدس را زير سوال ببريد، تا نقد خودتان نيز دچار همين حملات پنهان و آشکار شود. بي دليل نيست که در زبان فارسي مي گوييم، زبان سرخ سر سبز را دهد بر باد. و اين مشکل داخل و خارج کشور نيز ندارد و به راحتي رواجش را در بسياري جاهاا مي توان ديد. زيرا اين حالات به طور عمده ناآگاهانه هستند و ناآگاهانه عمل مي کنند و يکدفعه مي بيني که به خاطر يک نقد پدري مقدس از همه طرف بهتون حمله مي کنند و يا يواش يواش ريشه تو ن را مي زنند. راه مقابله با آن نيز وفاداري به نقد مدرن و نشان دادن قدرت نقد مدرن در برابر اين هراسهاي اديپالي ونارسيستي است. زيرا بهرحال انسان گرفتار اين حالات در اين لحظات کودکي بيش نيست که چون پستان نارسيستي مادر و مراد را از او گرفته اند، گريه مي کند، خشم مي ورزد، گاز مي گيرد و توهين مي کند. موضوع شناختن اين حالات و بيان آن و نقد آن براي رشد ديالوگ و چالش مدرن است. مرسي از انتقادتون.
-- داريوش برادري ، Aug 31, 2007 در ساعت 04:58 PMخشايار گرامي فردا يا پس فردا در دو سه سايت ديگر ايراني مقاله اي از من منتشر ميشود بنام «مباني فرديت و گيتيگرايي ايراني و مباني عارف زميني» که در آنجا من به همه اين سوالات جالب مطرح شده از طرف و نيز خيلي سوالات ديگر جواب داده ام، زيرا ساختار و سيستم نگاه خودم و عارف زميني و نيز خطوط عمده گيتي گرايي ايراني را مطرح کرده ام. وقتي منتشر شد، لينکش را اينجا مي زنم تا امکان خواندن و يافتن پاسخي براي سوالهايتان و يا نقد داشته باشيد. موضوع فقط اين است که شما چه خود را مدرن بدانيد يا پسامدرن و يا مانند نگاه من جسم گرا، در هر حال محکوم به قبول مباني مدرنيت و نيز مباني بلوغ انساني هستيد.يعني بزبان ساده قبول مي کنيد که روايت شما و شريعتي از انسان يک روايت سمبوليک بدور يک «هيچي محوري» و قبول «مرگ خدا» در معناي نيچه ايست. در اين باره به مقالات قبلي اين نوشته و بحث بحران هويت مراجعه کنيد. متاسفانه پيوند ميان مقالات مرا بهم زده اند. در همين موضوع کوچک نيز ميتوان ديد چقدر موضوع اين بحث اديپالي و رشد نقد و چالش مدرن و جرات انتقادکردن و وفاداري به اصول مدرنيت مهم است. هر انسان مدرن و پسامدرني اين اصول را قبول دارد فقط نوع برداشتش متفاوت است و به باور نگاه من که در واقع پسامدرني/جسم گرايانه است، با پذيرش اين اصل انسان وارد رابطه بافاصله با خويش و ديگري ميشود که اساس همه مباني مدرنيت و پسامدرن و بلوغ انساني است(مقاله رابطه حجابي/بي مرزي ايراني در بخش انديشه). زيرا از اين ببعد هر چه شما ميگوييد يک روايت قابل تفسير و قابل تحول است. پس هيچ روايتي مطلق نيست، حتي مدرنيت يا پست مدرنيت و دوما وقتي ما از اسلام و سنت سخن مي گوييم، هميشه از روايتمان سخن مي گوييم و اسلام ناب محمدي و عرفان ناب حافظي وجود ندارد. دست يابي به اين توان همزمان باعث ميشود که ما پي ببريم چرا بايد به تلفيق دست يابيم. اما دستيابي به اين توان مدرن همان چيزي است که در نهايت شريعتي و ديگران ناتوان از دست يابي به آن بودند به اين خاطر روايتش از فاطمه يک روايت مدرن و نوي ايراني نيست. شريعتي يک روشنفکر خوب ايرانيست که گرفتار تناقض روشنفکري ايراني و بحران دروني اوست و به جاي پذيرش مدرنيت در فرهنگ خويش و دست يابي به اشکال مختلف روايت مدرن خويش، نگاهش متناقض و دچار بازگشت به خويشتن سنتي مي ماند و محکوم به شکست است. اگر شريعتي به تعبير مدرن خويش و نقد مدرن مدرنيت تن مي داد آنگاه هم به قبول دموکراسي و اصول مدرنيت و قبول غيبت روايات مطلق و قبول روايت مدرن و فاني دست مي يافت و هم به شيوه خويش به نقد مدرنيت مي نشست و با تفکر اگزيستانسياليستي مدرن خويش ايجادگر تلفيقهاي نو و مدرن ميشد. موضوع اين است دوست گرامي. شما پست مدرن هم بشويد، باز هم راهي جز قبول اصول بنيادين مدرنيت نداريد. زيرا تفاوط پست مدرن ادامه و تحول تفاوت مدرن است و در عين حال او را نفي مي کند و چيزي نو مي افريند. ازينرو نيز نمي توان سنتي باقي ماند و پسامدرن بود. زيرا هر پست مدرن در واقع مدرن نيز هست. همانطور که هر حکومت سکولاري با ويژگيهاي خويش است، اما وابسته به اصول مرکزي سکولاريسم و جدايي دين از دولت و نداشتن حق ويژه براي قوانين مذهبي مانند آلمان و يا لائييسيته و جدايي دين از حکومت مانند فرانسه است. به اينخاطر در آلمان ما شاهد حکومت مسيحي دمکرات هستيم، اما در فرانسه چنين حکومتي ممکن نيست و فرد مسيحي پايبند به اصول دموکراتيک است.
-- داريوش برادري ، Aug 31, 2007 در ساعت 04:58 PMداریوش عزیز: اول می خواستم خفه خون گرفته و چیزی نه نویسم اما بعدا فکر کردم که این خیانت به دوستی است که نه تنها دارای استعداده بلکه که خیلی پر کار هم هست. در ضمن می خواستم به اقای دلخواسته هم به پردازم اما از آنجایی که فعلا وقت ندارم و دومین نوشته ایشان را هم نخوانده ام تصمیم گرفتم که فعلا به این نوشته یآش حلیم شما به پردازم. اقای برادری: شما جدا که آش خوبی پخته اید که درش از نخود لاکان گرفته تا سبزی " استاد جمالی" و" گوشت سیمرغ" و "لوبیای میترائسم " و "رشته اسلامی" و " استخوان زرتشت"--- قصد توهین به حضرت زرتشت را ندارم منظورم استخوان های مخصوص سوپ است--- و غیره را در دیگی ریخته و چنان پخته اید که گوشت و استخوان و کلم و هویج و نخودش را نمی توان از هم تشخیص داد.
اقای برادری: شما شاقول و یا قطب نمایی ندارید که باهاش اندازه گیری دقیق کرده و یا مسیرتان را پیدا کنید. این چرت و پرت " فرهنگ سیمرغی" و روایت مدرن ار: میترائیسم" و " زرتشت" چیه که به هم بافته اید.؟
در ضمن من وقت نکردم که تعداد کلمه " مدرن" در نوشته شما را به شمارم ولی اگر اشتباه نکنم من درک شما از مدرنیت را میدانم که من یکی بر گشتن به غار اجدادم را به این" مدرنیت" شما ترجیج میدهم. -- در این باره باید بیشتر به نویسم---
راستی یه خبر خوب و یه خبر بد برایتان دارم. خبر خوش اینه که خدا را شکر -- یواش یواش هم که شده--- دیگران به نوشته های شما لینک می دهند که اولی اقای محمد ملکی بود و دومی اقای سعید حنایی کاشانی که متاسفانه اسم شما را در لیست" ستایشگران گنجی" قرار داده اند که کمی شق تر از قطعنامه های سازمان ملل بر علیه ایران است برای اینکه " هر که با آل سعید در افتاد-- بر افتاد." بخدا قسم چاپلوسی نمی کنم برای اینکه اصلا بلد نیستم و سعی هم کردم که چند کورس چاپلوسی بردارم که حلال خیلی از مشکلاتم می شد ولی از آنجائی که هنر و استعدادش را نداشتم مردود شدم. من به چشم خود دیگرانی را دیده ام که چگونه این سعید با شلاق مجازی اش به جانشان افتاده بود که بدن من بجای آنها الان هم سوزش داره. فقط خواستم گفته باشم که استحکامات دفاعی ات را افزایش بده.
-- سهند ، Aug 31, 2007 در ساعت 04:58 PMاینهم آدرس لیست سیاه اقای کاشانی که یادم رفته بود که درج کنم.
http://www.fallosafah.org/main/weblog/item_view.php?item_id=170
-- سهند ، Aug 31, 2007 در ساعت 04:58 PMDear Mr. Baradari
1. I think when you say "Paradox" you mean "Paradoxical". Am I right?
2. I believe you had to isolate your topic of “Meaning and Conditions of Modern Critique” from the particular topic of “Shariati and his thoughts”. You could use Shariati’s case (as well as others including yourself) to show how he is faithful to requirements of modern Critiques. Or you might discuss his project in an independent essay.
Best,
-- Reza ، Sep 1, 2007 در ساعت 04:58 PMReza
PS)I do not have Persian fonts. However you can answer me in Persian (In case you want).
من در پیام قبلی ام اشتباها به جای اسم اقای محمد برقعی. محمد ملکی نوشته ام که بدین وسیله اصلاحش می کنم.
-- سهند ، Sep 1, 2007 در ساعت 04:58 PMسطح این تریبون در وجه غالب نوشته هایی از این دست است. حرفهای صدتا یک غاز!
-- بدون نام ، Sep 1, 2007 در ساعت 04:58 PM
-- سامان ، Sep 1, 2007 در ساعت 04:58 PMآقای برادری گرامی.
گمان می کنم که پژوهش های زبانی و سفر به سرچشمه های اندیشه ی ایران باستان، کاری که منوچهر جمالی می کند، مهم تر از آن است که در جمله ی معترضه بیاید. بحث جداگانه ای می خواهد. معیارهای دیگری می خواهد. اما آنچه در باره ی فرهنگ ایرانی در حال حاضر می نویسید: فکر نمی کنید با کوچک تر شدن دنیا، و اینکه در دهکده ای جهانی زندگی می کنیم دیگر نمی شود گفت ایرانی اینطور فکر می کند و اروپایی آنطور؟ و آفریقایی این را می پذیرد یا نه؟ شما از دیگران چه ایرادی می گیرید؟ اشکال آنها این است که با توپ بازی نمی کنند، با بازی کن بازی می کنند. اشکال شما این است که با زمین بازی می کنید
رضا جان انتقادت درسته.بهتر بود که مبحث نقد و نقد شريعتي را دو مقاله مي کردم، اما من محدوديت مقاله اي در سايت زمانه دارم .به اين خاطر بايستي به ناچار حرفم را در يک مقاله بزنم. حالا که حتي به جاي اينکه به من بنا به درخواستم براي داشتن برنامه و امکان ايجاد مباحث مهم بحران هويت و بيماريهاي رواني، گفتگو با خوانندگان و ديگر متخصصان ،جواب مثبت بدهند، مرتب جلوي من سنگ اندازي مي کنند. با آنکه من باوجود انتقاد مرتب از قدرتها و خوبيهاي سايت زمانه نيز سخن مي گويم. اين موضوعات اهميت درک ضرورت نقد و چالش مدرن و وفاداري به اصول نقد را بيشتر مشخص مي کند. اميدوارم مشکلات به شيوه مدرن حل شود. زيرا به باور من اساس سايت و همه مسئولان درست است ولي اين مشکلات سنتي چنان در جان و روان ما جا افتاده است که حتي يکايک ما نيروهاي مدرن مي توانيم به سرعت به ديکتاتور سابق و نافي چالش مدرن رجعت احساسي کنيم و از انتقاد دلگير شويم و به شيوه سنتي آشکار و پنهان برخورد کنيم. اهميت نقد روانکاوانه به خاطر اين خطرات رجعت احساسي و نيز خطرات ناشي از ديسکورس رواني ايراني و فرهنگي ماست، باوجود تمامي تنوع فردي و قومي ايراني.
سامان گرامي در مقاله ذيل به باور خودم بسياري از سوالهاي شما و ديگر دوستان چون سهند و خشايار را پاسخ داده ام و ساختار اساسي نگاه خودم را مطرح کرده ام. اين مقاله در واقع جمع بندي از دهها مقاله ديگر است تا خواننده قادر به درک ساختار و سيستم نگاه من شود و بهتر آن را درک و نقد کند. فقط اين نکته را بگم که با وجود همه تنوع فردي و قومي و فرهنگي ما ايرانيان و در شرايط جهاني شدن و چندهويتي شدن، دقيقا شناخت خطوط عمده ديسکورس رواني و فرهنگي خويش لازم است، تا براي مثال اين موضوع بهتر درک شود که چرا ايرانيان اينقدر با نقد نگاه خويش و نقد پدران مقدس خويش مشکل دارند، چه در داخل يا خارج از کشور. زيرا اين مشکل يکي از مهمترين علل عدم رشد کافي نقد و ديالوگ مدرن در همه سطوح کشور است. فکر مي کني چرا ايراني، از دولت تا روشنفکر گرفته، در شرايط جهاني شدن، هنوز گرفتار پارانويياي جنگ ديو/قهرمان است و ناتوان از چالش مدرن با يکديگر؟
سهند جان فکر کنم وقتي مقاله ذيل را بخواني، به زبان طنز يا به يک عارف زميني و عاشيقلر زميني تبديل ميشي و با انتقادات به رشد اين نگاه کمک مي کني، يا به احتمال زياد مي بيني که اين نگاه نو، آش شله قلمکار نيست و ثمره سالها جستجو و کار است. اميدوارم آن موقع هم توان و صداقت اينو داشته باشي که راحت نظرتو بگي، حتي اگه اين باشه که بگي تازه فهميدي من دارم چي ميگم. با اينکه اگه اين را هم نگي باز به معناي اين نيست که از دستت ناراحت بشم. براي من فاصله اي ميان نقدم و خودم است و همينطور فاصله اي ميان شما و نقدت.به باور من نقد بالايت عمدتا غلط است و اگر صادق بماني و به صراحتت وفادار بماني، با خواندن مطلب ذيل به خطايت اعتراف مي کني و با انتقادات خوبت نگاه منو قويتر مي کني. اما خوب اينکارو هم نکني، باز هم دوستيم. چون اين يکي چه ربطي به اون يکي دارد. راز نقد و چالش مدرن چيزي جز اين تفکيک حوزهها و ايجاد فاصله ها و قبول فاصله ها نيست. اين هم لينک مقاله براي شما دوستان
-- داريوش برادري ، Sep 1, 2007 در ساعت 04:58 PMhttp://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=3227&nid=haupt
با سلام
از طریق این مقاله با شما و نگاهتان آشنا شدم. به گمانم آنچه شما انجام می دهید نوعی نقد فرهنگ و آسیب شناسی فرهنگی است و به نظر من چنین برخوردهای نقادانه با فرهنگ ایرانی از مهمترین کارهای فکری و نظری است که یک ایرانی می باست انجام دهد. خوشحالم از آشنایی با شما. به امید آزادی ایران عزیز و سربلندی ایرانی
-- علی کوفگر ، Sep 1, 2007 در ساعت 04:58 PMفقط یک سوال:آیا به نظر شما ساختار گرامری کلمه "ادیپالی" درست است؟با توجه به اینکه ادیپال در واقع به معنی منسوب به ادیپ است آیا اضافه کردن "ی" به آن برای ساختن صفت نسبی یا قید درست است؟اگر درست است ترکیب "بازی ادیپالی" که در متن به کار رفته در هنگام ترجمه به زبان انگلیسی به چه صورت در خواهد آمد؟(چیزی غیر از oedipal game ؟)
-- کاوه ، Sep 2, 2007 در ساعت 04:58 PMاستاد گرانقدر:
با عرض ادب به ان دانش بیکران. در زیر لینک نقدی به یکی از ناقدان دانشنمند گنجی را بخدمت ان استاد گرامی میفرستم. من معتقد هستم که کلمه به کلمه این نوشته هنر مند انه در مرد نقد عالمانه ان دانشمندگرانسنگ درمورد جنابعالی نیز صادق باشد.
امیدوارم از خواندن ان همان قدر لذت ببرید که بنده بردم. که انشالله مای عبرت خواهد بود برای همه بیسوادان دانشمند نما
http://www.nilgoon.org/weblogs/weblog_010.html
دوستار ابدی شما جبار
-- جبار ، Sep 2, 2007 در ساعت 04:58 PMسلام آقای برادری
-- mahmood Delkhasteh ، Sep 5, 2007 در ساعت 04:58 PMبا پوزش از تأخیری که در ارتباط با پاسخ آخری شما داشتم، می خواستم کوتاه اطلاع دهم که در اسرع وقت دیدگاهم را در این باره عرض خواهم کرد. این گونه ارتباطات اندیشگی لذت بخش است ولی متاسفانه امکانات زمانی برای این جانب گاهی بسیار محدود است.
پایدار باشید
محمود