رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه اجتماعی > معضل دیالوگ میان ایرانیان | ||
معضل دیالوگ میان ایرانیانداریوش برادری کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگرچرا در جامعه و فرهنگ خانوادگی و سیاسی ما، به طور معمول توانایی دیالوگ و جدل و چالش مدرن با یکدیگر ضعیف است؟ چرا اختلافات عقیدتی، عشقی، سیاسی میان ایرانیان عمدتاً به نفی یکدیگر و ناتوانی از دیالوگ و گفتوگو ختم میشود؟ آیا علت آن در احساسی بودن ما ایرانیان است؟ آیا احساسات واقعاً مخالف دیالوگ و خردگرایی هستند؟ متن ذیل تلاش میکند به اختصار به سؤالات بالا بپردازد و علل روانی ناتوانی ایرانی از دیالوگ و چالش مدرن با یکدیگر را شرح دهد و بستری نو برای یک بحث خلاق در این حوزه به وجود آورد. خصایل دیالوگ 2- از این رو دیالوگ دارای یک خصلت چرخشی و تحولپذیر است. همه هستی در واقع یک دیالوگ است، خواه این دیالوگ میان انسان با خود باشد، میان دو عاشق و معشوق، میان دو رقیب، میان انسان و خدا باشد. در هر حال ما با دیالوگ روبروییم و این دیالوگ به شیوه چرخشی صورت میگیرد و نظر یک طرف، نظر و مسیر نگاه طرف متقابل را تغییر میدهد و تغییر نگاه رقیب و استدلال نوی او، باعث تغییر استدلال طرف دیگر میشود. این گونه هر چه دیالوگ چندلایهتر و با قدرت خردی و احساسی بیشتری صورت گیرد، به همان اندازه این تحول و چرخش سریعتر و عمیقتر خواهد بود. دیالوگ یک بازی قدرت اندیشهها و احساسات است، از این رو هرچه بیشتر دو طرف به این دیالوگ تن دهند، به همان اندازه بیشتر احساس قدرت و تحول و لذت میکنند. از اینرو رشد دیالوگ در یک جامعه بستگی به نوع مفهوم «قدرت» در یک جامعه نیز دارد. زیرا به قول هانا آرنت قدرت خلاق و ایجادگر دیالوگ است، اما خشونت لال است.1 به بحث مفهوم قدرت و خشونت در جامعه ایرانی در بحث بعدی و یا مباحث بعدی بحران هویت ایرانی میپردازم. 3- احساسات نافی دیالوگ نیستند. امروزه هرچه بیشتر علوم نویروبیولوژیک جدید اهمیت احساسات در روابط بشری و خطای دکارتی برتری خرد بر احساس را نشان میدهند. برای مثال نظرات دانشمند علم خودآگاهی و نویروبیولوژی داماسیو2 نشان میدهند که جسم به سان یک جسم واحد احساسی-خردی عمل میکند و بدون احساسی شدن و تحت تاثیر قرار گرفتن، اصولاً توجه ذهن و خرد انسان به چیزی جلب نمیشود. به قول او انسان دارای یک «خودعصبی یا سلف نویرونال3» است که دارای یک «خرد احساسی» و نیز یک «خرد هوشی» است و بنا به توانش در ترکیب این دو قدرت و دیگر قدرتهایش مانند قدرت شهودی و غیره، قادر به تجزیه و تحلیل بهتر اطلاعات و تصمیمگیری بهتر خواهد بود. مشکل انسان به اصطلاح احساسی که ناتوان از تصمیمگیری میشود و یا به شدت عصبانی میشود و به خشونت بر علیه رقیب و یا معشوق دست میزند و ناتوان از دیالوگ است، در یک موضوع مهم روانی دیگر قرار دارد. این موضوع ناتوانی او از ایجاد فاصلهگیری درونی با خویش و دیگری است، ناتوانی او از داشتن یک رابطه تثلیثی با دیگری یا به اصطلاح لکان با «غیر» است که باعث میشود اسیر صحنه و نگاه رقیب بماند و به شدت احساسی عمل کند و به خشونت دست زند. خشونت ناشی از حس فلج شدن، حس حقارت، حس بیزبانی و ناتوانی از بیان نیاز و خواهش خویش و یا ناتوانی از تحول در دیالوگ به کمک نقد با فاصله خویش و بازی است. انسان خشن اسیر نگاه رقیب، یا اسیر نگاه آرمانی و احساسی درونی است و نمیتواند با دیدن خویش و رقیب از ضلع سوم و قانون، به نقد خویش و رقیب و تغییر تاکتیک و صحنه و تحول مداوم دست یابد. زیرا او اسیر صحنه و بازی میماند و به شکل ابتدایی و نارس از خرد و احساس خویش استفاده میکند و ناتوان از بیان خواست خویش خشم میورزد، دیگری و آینه را میشکند. برای درک این موضوع مهم که علت اصلی ناتوانی ایرانیان از دیالوگ نیز هست، باید از روانکاوی لکان کمک بگیریم. تفاوت میان انسان گرفتار رابطه نارسیستی و انسان قادر به رابطه تثلیثی از این رو دیوانه در حین نوشتن و یا سخن گفتن، گاه کلمات را به شکل نامفهوم به هم میچسباند. زیرا فاصله میان کلمات در زبان به قول لکان سمبلی از این فاصله و حجاب میان انسانها و سمبلی از قانون و نام پدر است. از این رو نیز نوشتن هیچ گاه پایان نمییابد. همان طور که دیالوگ نیز هیچ گاه پایان نمییابد. زیرا هرچه ما میگوییم، تنها یک روایت است و این روایت قابل تحول و تغییر و یا تلفیق است. از این رو نیز هرچه بیشتر طرفین گفتوگو به این فردیت و قبول فاصله دست یافته باشند، به همان اندازه نیز دیالوگ عمیقتر،چندلایهتر، متفاوت و ناتمام میشود و مرتب امکان چشماندازی نو به بحث و دیالوگ، امکان فانتزی عشقی و اروتیکی نو در دیالوگ عاشقانه و اروتیکی وجود دارد و در هر چرخشی دیالوگ تحول مییابد و در مسیری متفاوت جریان مییابد. در بهترین حالت، دیالوگ به یک رقص احساسی-خردی طرفین و به یک بازی عشق و قدرت خندان عاشق-معشوق، رقیبان دگردیسی مییابد. در این بازی عشق و قدرت هر طرف به قول نیچه با قلبی گرم و مغزی سرد سعی در دستیابی به خواست خویش و دستیابی به اوج بازی عشق و قدرت میکند و این بازی و دیالوگ را پایانی نیست. از این رو این انسان مایل است معشوق و رقیبی توانا و متفاوت و چندلایه داشته باشد، تا به اوج خویشتندوستی، عشق، اروتیک، به اوج رقابت اندیشهای و علمی دست یابد. انسانی که قادر به ایجاد این رابطه بافاصله باشد و بتواند از ضلع سوم و قانون به دیالوگ خویش بنگرد و قادر به تحول آن باشد، به قول لکان به رابطه تثلیثی دست یافته است. انسانی که ناتوان از این فاصلهگیری باشد و اسیر بازی و صحنه شود، در معنای لکانی اسیر رابطه نارسیستی ثنوی است. یعنی او به جای دیالوگ یا مسحوروار شیفته دیگری است و به بنده او تبدیل میشود و یا لحظهای دیگر متنفر از او میشود. نوع روابط ایرانی به این خاطر نیز به راحتی دست از این بازیها برنمیدارند، زیرا ناآگاهانه از آنها سودهای فراوان نارسیستی و خودشیفتگانه میبرند. فقط خوشی خودشیفتگانه یک معبود با هزاران مریدش و یا خوشی هزاران مرید در پی یکی شدن با معبود را تصور کنید، تا پی ببرید که چرا این بازیها این قدر قدمت و قدرت در ایران دارند. مشکل روشنگری کلاسیک این است که خیال میکرد مشکل بشری تنها جهل و نادانی است. روانکاوی و روشنگری پسامدرنی نشان میدهند که در واقع تودهها یا بیماران حقایق را میدانند، ولی اسیر ساختارهای قدرت حاکم بر سنت و فرهنگ و نیز اسیر خوشیها و امتیازات این بازیهای سنتی هستند. آنها تا به تحول در دیسکورس و ساختار قدرت، تا به شیوههای مدرن و بهتر دستیابی به لذت و تمنای خویش دست نیابند، از این بازیهای غلط، خشونتآمیز دست برنمیدارند. همان طور که یک بیمار به بیماریش، به اعتیادش، به دردهایش میچسبد، تا آن هنگام که بتواند حقایق، قدرتها و خوشیهای نهفته در بیماریش را به قدرتها و تمناهای مدرن و لذت دیالوگ تبدیل سازند. از این رو شناختن این بازیها و یافتن راههای برخورد مدرن برای شکاندن این بازیهای سنتی و تحول در فرهنگ و دیسکورس سنتی ضروری است. من اینجا بهخاطر کمبود جا فقط به دو حالت کلی آن اشاره میکنم و علاقهمندان را به خواندن مقاله دیگرم در این زمینه دعوت میکنم5. محور اصلی بازیهای نارسیستی ایرانی و علل اصلی ناتوانی ایرانی به دیالوگ، این دو بازی مرکزی ایرانی هستند: حاصل این دو شکل محوری بازیهای نارسیستی ایرانی، دو شکل عمده بازیهای نافی دیالوگ و ایجادگر سرکوب دگراندیش و هر تفاوت به شرح ذیل هستند. 1- بازیهای ظالم-مظلومی، قربانی-ستمگر 2- توطئه و تخریب متقابل، ترور شخصیتی و یا فیزیکی رقیب و دگراندیش گرفتاری ایرانی در این بازیها و ناتوانی از دیالوگ ایجادگر اختناق و ناتوانی از تحول، ناتوانی از قبول تفاوت دیگری و ایجاد تلفیق در عشق و سیاست و در نهایت شکست در عشق و سیاست بوده است. طبیعتا این نگاه نافی پیشرفتهای ایرانیان در این زمینهها نیست. موضوع ضرورت گذار بهتر به این دیالوگ است. زیرا نمونههای ناتوانی از دیالوگ و ایجاد جنگ خیر-شری و سرکوب دگراندیش در تاریخ معاصر فراوانند. نمونههای سیاست واکنشی ایرانی در عشق و سیاست و ناتوانی از دیالوگ و برنامهریزی و دیدن خویش و رقیب از چند چشمانداز، ناتوانی از رقابت در سیاست و اقتصاد مدرن فراوانند و نیازی به مثالهای نو ندارد. شاید در مقالهای دیگر به چند مثال مهم و نقد آنها برای یادگیری راههای نوی دیالوگ و بازی مدرن بپردازم. پانويسها: |