روشنفکری لائیک: بنیانهای نظری و چالشهای عملی
یحیا بزرگمهر
دیباچه:
آیا روشنفکرانِ ناملتزم به دین با عالمانِ راستکیش دینی در یک جبهه قرار دارند؟ آیا صفآرایی این هر دو گروه در برابرِ روشنفکری دینی را میتوان دلیلی بر نادرستی پروژهی روشنفکران لائیک قرار داد؟ زمانی عبدالکریم سروش در پاسخ به انتقادات محمدرضا نیکفر، او را با راستکیشانی چون مصباحِ یزدی در یک جبهه قرار داد و این همسنگری را دستاویزی برای سرزنش منتقد خود ساخت. انگیزهی نگارش این مقاله از همان زمان در ذهن نگارنده نقش بست و مهمترین دغدغهی آن نیز یکی تعیین نسبت میان روشنفکران لائیک و عالمان راستکیش، و دیگری صورتبندی یک چالش در توفیق پروژهی سکولاريزاسیون در رویکرد روشنفکران لائیک به دین است. در ادامه با نقد کوتاهی بر ابهام واژهی «سکولاریزم» در بیان برخی روشنفکران، خاستگاه طرحِ چنین چالشای و شیوهی حل کردن یا به تعبیرِ دقیقتر: منحل کردن آن) بررسی شده است. البته در سراسرِ مقاله نیز برخی تعارضات و تناقضات درونی روشنفکری دینی بازنمایانده شده است.
***
۱. نمونههایی چند از آیات کانونی و چالشبرانگیزِ قرآن: تفسیرِ نواندیشانه و راستکیشانه از دین (اسلام)
۱.۱. در برخی آیات قرآن (۱) نوعی از یأس و ناامیدی به انبیا نسبت داده شده است و اینکه حتی آنان نیز که ادعای ارتباط وحیانی با الله داشتهاند در لحظاتی نسبت به تحقق وعدههای الهی و نصرت پروردگار دچار تردید میشدهاند. در نحوهی مواجهه با این قبیل آیات دستکم دو نوع رویکرد وجود داشته است: رویکرد اول مبتنی بر نگاه نوآورانه (بدعتگذار) در دین و تفسیر کتاب مقدس است. بر اساسِ این نگاه، این قبیل حالات انبیا چنین توجیه میشود که آنان نیز بشر بودهاند و واجد تأثّرات و بیم و امیدهای همهی انسانهای دیگر. پس در این نوع نگاه، نه تنها این حالات ضعفی برای رسولان الهی به حساب نمیآید، که حتی به عنوان شاهد به یاری پروژههای بشری کردن دین، که غالباً از سوی روشنفکران دینی پیگیری میشود، نیز خواهد آمد.
رویکرد دوم مبتنی بر نگاه ارتدوکسی به دین و تفسیرِ آن است. در اینجا البته راستکیشان و روشنگران لائیک (۲) در یک جبهه قرار دارند. از دیدِ هر دوی اینان، نسبت دادن یأس و ترس به انبیای الهی نشان دهندهی ضعف است و به شأن رسالت الهی آنان آسیب میزند.
اما تنها تفاوت در آن است که متدینان راستکیش این نوع تفاسیر از متن مقدس را رد میکنند ولی روشنگران لائیک (اینجا: دینستیز) با قبول این نوع نگاه، آن را نشانهای از وهن چنین دینی میدانند که حتی پیامبرِ آن نیز، که علیالقاعده باید اسوهی صلابت ایمان برای پیرواناش باشد، در برهههای مخاطرهانگیزِ دعوت خویش، خود نیز دچار تردید و دودلی میشده است. (۳)
همینجا مناسب است مطلب مهمی را بازگو کرد. یک انتقاد عام به روشنفکران لائیک آن است که در فهم و تفسیرِ دین، خود اسیرِ همان مفروضات تئولوژیکی هستند که خواهان نقد آناند. به عنوان مثال، در اینجا میتوان این اشکال را مطرح ساخت که اساساً چرا باید انبیا اسوهی مطلق صلابت ایمان و واجد اوصافی فرابشری باشند. اما این خردهگیری از دو جنبه قابل پاسخگویی ست: اول آنکه روشنفکرِ لائیک وقتی به دین نظر میکند سعی دارد آن را در زمینه و بافت دینیاش فهم کند. به تعبیرِ دقیقتر، روشنفکر لائیک در صدد است تا از منظرِ تدین تاریخی به فهم دین بپردازد. این نه بدان معنی ست که او خود نیز اسیرِ تئولوژی ست، بلکه بدین معنی ست که برای نقد دین، سعی دارد آن را ابتدا تئولوژیک بفهمد و سپس همان مبانی تئولوژیک را از منظری بیرونی/غیرِتئولوژیک نقد کند. برای روشنفکرِ لائیک، میان شیوهی فهم دین و شیوهی نقد دین، گسست روششناختی وجود دارد. او دین را از منظری درونی/دینی فهم میکند و اما پس از این مرحله، در نقد دین از منظری بیرونی/غیردینی وارد میشود. هیچکس نمیتواند مدعی شود که ما تنها مخیر میان یکی از این دو راه هستیم: یا دین را دینی بفهمیم و در نقد دین نیز ناگزیر دینی باشیم، که چندان معنای محصلی ندارد، یا دین را غیردینی بفهمیم و در نقد آن نیز غیردینی باشیم، که باز هم بیمعنی ست. وجه مشترک این دو راه آن است که هر دو کمابیش منجر به تعطیلی نقد بنیادین دین میشوند. اگر دین را دروندینی بفهمید و بخواهید در نقدش هم از منظری متدینانه وارد شوید، لاجرم نقد جدی در کار نخواهد بود. چه شما پیشاپیش در مرحلهی فهم، دین را سنتی فهم کردهاید و ناگزیر از منظر سنتی دیگر نقدی به آن وارد نخواهد بود و اگر هم بخواهید دین را بروندینی بفهمید و در نقدش هم از منظری غیرِمتدینانه وارد شوید، باز هم نقد جدی در کار نخواهد بود، چه شما پیشاپیش در مرحلهی فهم، دین را مدرن فهم کردهاید و ناگزیر از منظرِ مدرن دیگر نقدی به آن وارد نخواهد بود. دست بر قضا، روشنفکری لائیک، آنگونه که نگارنده به آن نظر دارد، تمامِ شالودهاش بر این استوار است که دین را در مرحلهی اول سنتی/راستکیشانه میفهمد ولی در مرحلهی بعد آن را مدرن/متجددانه نقد میکند. این نه اتخاذ منطقی دوگانه/یک بام و دو هوا بودن، بلکه صرفاً ناظر به امکانِ گسست روششناختی میان دو سپهر فهم و نقد دین است. فهم راستکیشانهی روشنفکر لائیک از دین، فهمی الهیاتی - تاریخی ست و این (التزام به حقیقت تاریخی دین) خود نوعی بصیرت آگاهانه است که، نه در روشنفکران دینی و نه در راستکیشان دینی، چندان به آن اهتمامی ورزیده نشده است. جنبهی دوم در پاسخ به این اشکال آن است که روشنفکر لائیک حتی خود میتواند به نوعی ایمان معنوی/غیرِدینی باورمند باشد و طبعاً اسوهی ایمان را نیز فراتر از بنیانگذاران ادیان و مذاهب بداند، اما باز در نحوهی نگرشاش به دین، آن را از منظری تاریخی/دینی فهم کند. به عنوان مثال، او ایمان اسلامی را از منظرآموزههای خود این دین بررسی میکند، گرچه ایدهآل شخصیاش در باب ایمان با این آموزهها تفاوت بنیادین داشته باشد. بنابراین، ادعای اسارت روشنفکران لائیک در بند مفروضات تئولوژیکی که خواهان نقد آن هستند، چندان قابل دفاع به نظر نمیرسد. (۴)
۱.۲. در بسیاری از آیات قرآن (۵) نگاه حداکثری به دین وجود دارد و روحِ غالب و حال و هوای عمومی متن مقدس و روایات اسلامی نیز جز این نمیگوید. در این نوع آیات بیان شده است که هیچ امری در عالم هستی نیست مگر آنکه در این کتاب به آن اشارت رفته است و تفصیل هر چیزی را در سخنان الهی خواهید یافت.
در اینجا نیز دو نوع مواجهه با این مسأله قابل ملاحظه است:
اولی که گویا رویکرد غالب نسل متأخر روشنفکران دینی در جهان اسلام بوده، مدعی ست که دین تنها برای معنی بخشیدن به زندگی شخصی متدینان آمده است و نحوهی ادارهی اجتماع و سیاست عمومی را اساساً نباید بر گردهی دین نهاد و چنین اموری به عقل جمعی و فهم عرفی انسانها واگذار شده است. اینان برای تئوریزه کردن این نگاه، مبحث «انتظارِ بشر از دین» را طرح میکنند و در آن نوعی نگاه حداقلی را که متمرکز بر حریم شخصی متدینان است، تنها نوع انتظار معقول از دین معرفی میکنند. (۶)
نمونهای از این دست تأویلات مدرن را میتوان در سخنرانی عبدالکریم سروش با موضوع «کارکردهای دین» (۲۱/۳/۷۴) در پاسخ به پرسشی در همین زمینه نظاره کرد؛ سؤالکننده به طورِ مشخص میپرسد: شما که میگویید دین باید متواضع گردیده، در حیطهی ادارهی اجتماع و علم تجربی دستدرازی نکند، با مضامینای از قرآن همانند «تبیان کل شیء» چه میکنید؟ و سروش، در پاسخ، بهراحتی آیه را بر اساس و پایهی «انتظار بشر از دین» که مقولهای کاملاً غیرِدینی (به زبان سروش بخوانید: بروندینی) ست تأویل میکند و چنین پاسخ میدهد که: ما ابتدا باید ببینیم دین اصلاً برای چه چیزی و چه هدفی آمده و سپس معلوم میشود که مراد از این آیه آن است که قرآن تبیان هر آن چیزی ست که برای آن نازل شده است!
نقد رویکردِ اول
مغالطهی میان تجویز و توصیف در نگاه روشنفکران دینی به «انتظار بشر از دین»، مهمترین مشکلی ست که با آن دست به گریباناند و ناصادقانه نیز از کنار آن به سکوت میگذرند.
روشنفکران دینی میگویند «باید از دین انتظار حداقلی داشت»؛ اما کمتر متعرض این نکته میشوند که آیا خود دین نیز تنها به برآوردن همان حداقلها متعهد شده یا اینکه بسی بیشتر از این را در مدعاهای خود به صور مختلف بیان داشته است.
پاشنهی آشیل و چالش همیشگی روشنفکران دینی آن بوده که در جمعآوری مستندات و شواهد دینی («دینی» یعنی دروندینی و لاغیر. تفکیک میان «دروندینی» و «بروندینی» نیز از اکتشافات بیثمر روشنفکری دینی ست. در اینجا نباید از یک بزنگاه هرگز غافل ماند: شواهد بروندینی اساساً دینی نیستند.) برای مدعای خود هرگز توفیق نیافتهند؛ به این دلیل ساده که شواهد دینی عموماً و احکام اجتماعی و بیشمار اسلام خصوصاً برخلاف مدعای آنان است.
رویکرد دوم که مبتنی بر نگاه ارتدوکسی به دین است و فصل مشترک متدینان راستکیش و روشنفکران لائیک، مدعی ست که آن آیات مورد بحث قابل چشمپوشی و توجیهات مُدِ روز نیستند؛ و این یعنی که تفسیرِ صحیح و منطبق با غالب آموزههای اسلام همان نگاه حداکثری به دین است که از شواهد آن مجموعهای از آیات، روایات و حتی اظهارِ نظرهای پیشوایان دین در باب پزشکی، نجوم و ... را میتوان نام برد. (۷)
اما در اینجا از تفاوت مهم میان راستکیشان دینی و روشنفکران لائیک هرگز نباید غفلت کرد. راستکیشان میگویند همه چیز را باید از دین خواست و دین هم تمام این خواستها را به بهترین نحو برآورده کرده است و میکند.
در نقد این رویکرد همین بس که تاریخِ عینی و آبجکتیو دین چنین توفیقی را نه تنها تأیید نمیکند، که نشان میدهد غالب جوامعی که دین در آنها ادعای آباد ساختن و برآورده کردن نیازهای مادی این دنیایی را داشته، جز خرابآباد برای پیروانش به ارمغان نیاورده است. (۸)
اما دستهی دوم، که روشنگران لائیک در آن جای میگیرند، در اصل ِ این سخن که دین ادعای برآوردن انتظارات حداکثری را دارد و حل همهی امور را به خود ارجاع داده است با راستکیشان در یک جبهه قرار دارند (و در مقابل روشنفکری دینی)، اما به عکس مدعیاند که دین در اثبات این ادعای خویش در مقام تجربهی تاریخی، شکست خورده است.
چکیدهی محورهای مورد تاکید این بخش را میتوان چنین بیان داشت:
ـ امکان و اعتبارِ گسست روششناختی میان دو سپهر فهم و نقد دین، یکی از بنیانهای نظری روشنفکری لائیک است. ـ التزام و روشنگری نسبت به حقیقت هرمنوتیکی و حقیقت تاریخی دین، از شالودههای نظری و ممیز روشننگری لائیک از روشنفکری دینی ست. ـ روشنفکری لائیک در معتبر دانستن واقعیت انحصارطلبانه و تمامیتخواه دین با تدین راستکیشانه مشترک است. ـ نقطهی افتراق روشنفکری لائیک و تدین راستکیشانه در آن است که اولی این واقعیت را ناحق و شکستخورده میداند اما دومی آن را حق میپندارد و موفقیتآمیز. ازین رو، تدین راستکیشانه با ادعای اخیر، وظیفهی سنگین و پیشاپیش عقیمی بر عهدهی خود نهاده است. ـ روشنفکری دینی واقعیت دین را سلاخی و بزک میکند و در غیرِواقعی نشان دادن واقعیت دین در مقابل تدین راستکیشانه و روشنفکری لائیک قرار دارد.
مهمترین بایستِ طرح شده در این بخش آن است که دین را باید (در معنای شایستگی تفسیری) دینی فهمید؛ یعنی در فرآیندی از رویآوری به اتمسفر حاکم بر متن و تأثیری که این متن در جهان گذشتهی بشری و ذیل عنوان «تاریخ دین» برجای گذاشته است. روشنفکران دینی، به مثابه مفسران مدرن دین، با متهم ساختن و گناهکار کردن معرفت دینی در جهان سنت و ادعای پدیدارگشتن گوهر دین در تفاسیرِ نوین (که همیشه از مردهریگ سنت عرفانی بهرهکشی کرده است)، هم بهروشنی اسارت خود را در چرخهی رقابت دینی بر سرِ تفسیر دین با راستکیشان نشان میدهند (۹) و هم ناراستی رویکرد خویش را در واگرداندن انگشت اتهام از دین (دین: آنچه تا به حال (۱۰) در تاریخ خویش پیام و قابلیتهای خود را محقق ساخته) به فهم دین از طریق ذاتتراشی استعلایی برای دین و فرافکنی ناکامی و نارواداری دین به معرفت دینی باز مینمایانند. در اینجا گناه تمامی جنایتهای دینی بر گردهی معرفت دینی ست و دین (آن ذات موجود در عالم قدسی که پیراسته از هر کاستی و مبرا از هر اتهامی ست) همچنان پاک، معصوم و نجاتبخش باقی میماند. گذشته از این موارد، نحوهی مواجههی متدینان روشنفکر با دین، یکسره آن را از تاریخ دین جدا و بیگانه وا مینمایاند و همین نشانهای ست بر خطای هرمنوتیکی آنان به نام هرمنوتیک و فهم نو از متنی نوستیز.
۲. چالش روشنگران لائیک بر سر توفیق پروژهی سکولاریزاسیون دینناباورانه
حال با این مقدمات، مهمترین چالش پیش روی روشنفکری لائیک رخ مینماید:
نوع رویکرد روشنفکران لائیک به متن مقدس در مقام تببین و تفسیر دین (بیان واقعیتهای دین) با رویکرد متدینان راستکیش در یک جبهه قرار دارد؛ گرچه از اینجا به بعد، در تقابل با راستکیشان و در بحث از حقانیت ادعاهای دین آنها را نظراً نادرست و عملاً دروغ ارزیابی میکنند. درست برعکس روشنفکران دینی که در مقام بیان واقعیتهای دین یا سکوت میکنند یا تفاسیر غیرِواقعی از واقعیت اسلام عرضه میکنند اما در مقام دوم، مدعی حقانیت ادعاهای علیالفرض حداقلی دین میشوند و تاریخ دین را از این جهت موفقیتآمیز میپندارند. در اینجا البته برگِ برنده، به بهای تزویر، در دست روشنفکران دینی ست که واقعیت دین را تحریف کرده آن را به نوعی جلوه میدهند که گرچه غیرِواقعی ست اما دفاع از حقانیت آن و ادعای موفقیت تاریخیاش به مراتب بخت بیشتری دارد تا آنچه راستکیشان مدعی اثباتاش هستند. متدینان راستکیش، دونکیشوتهای عصرِ جدید، حقیقتاً خلوص دینیشان احترامبرانگیز و تلاششان برای مدد گرفتن از تاریخ ترحمانگیز است. محقق شدن ادعاهای به واقع حداکثری دین در تاریخ سخنی ست که پیشاپیش شکست محتومی در انتظار دارد.
کوتاه سخن آنکه توصیف روشنگران لائیک از واقعیت دین (منطبق بر توصیف متدینان راستکیش) و نیز داوری آنان نسبت به عدم کامیابی دین در محقق ساختن وعدههای خویش، تضاد ادعایی با وظیفهی مهم دیگری دارد و آن لزوم آمادهسازی و تسهیل روند سکولاریزاسیون در یک جامعهی دینی ست.
به طورِ خلاصه، رویکرد روشنفکران دینی و لائیک در پیشبرد سکولاریزاسیون در جامعه به این صورت میتواند فرمولبندی شود: (۱۱)
سکولاریزم روشنفکری دینی: دین تنها برای معنا بخشیدن به زندگی شخصی متدینان آمده؛ پس از آنجا که خودش ادعای دخالت در زندگی اجتماعی – سیاسی را ندارد، نباید در این حوزه ها وارد شود و این البته به نفع دین است. (جملهی اخیر چاشنی به ظاهر دینی، و در بطن ضددینی، سخنان بسیاری از روشنفکران دینی ست. این سخن در بطن ضددینی ست زیرا عقبنشینی سنگر به سنگر دین در دوران مدرن را احیاگری نام نهاده و از آن به «نجات دین» تعبیر میکند).
سکولاریزم روشنفکری لائیک: دین ادعای ساماندادن به اجتماع و سیاست امور را بر گردهی خود دارد اما این ادعای دین نظراً غیرِ قابل دفاع و عملاً در تجربهی تاریخی خویش شکستخورده است و به هرحال، دین برای هر چه که آمده باشد، حق دخالت در اجتماع و ادارهی زندگی جمعی را ندارد.
اما مگر قدر متیقّن از ادعای مندرج در سکولاریزاسیون و مهمترین و روشنترین ثمرهی آن جز این است که دین باید به حوزهی خصوصی متدینان محدود گردد؟ (۱۲)
سؤال مهمی که روشنفکران لائیک باید برای پاسخ مناسب به آن جهد بلیغی بورزند آن است که آیا وقتی بناست سکولاریزاسیون در یک جامعهی دینی پیش برده شود، تفسیرِ سکولار از دین و نفی ادعای دخالت آن در اجتماع موفقیتآمیزتر است یا تفسیرِ ارتدوکس و سلب حق دین (علیرغم ادعای خودش) مبنی بر دخالت در اجتماع؟
در رویکرد روشنفکران لائیک به دین، بهحق، نوعی تحقیر دین و نشاندادن تجربهی شکستخوردهی آفاقی آن در سامان بخشیدن به دنیای مؤمنان وجود دارد که این رگههای آتهایستی (اینجا: دینستیزانه) در اصلاح جامعهای که هنوز دینی ست، چندان موفقیتآمیز نخواهد بود. (۱۳)
برای نمونهای از این دست روشنگریهای تحقیرآمیز، میتوان به نوشتههای ولترمآبانه و ارزشمند محمدرضا نیکفر اشاره کرد. (۱۴) از جمله اینکه نمیتوان پذیرفت دین سعادت آدمیان را بشارت دهد اما در طول زندگی تاریخیاش بیشترین متدینان به آن در بدبختی به سر برند. یا نقد بسیار تند او بر اخلاق دینی و تبعات اخلاق ستیزانهاش در زندگی ملموس جامعهی فعلی ایران. و نیز اینکه نمیتوان در کتاب مقدس یک دین و تاریخ آن دستور به قتل و وقوع کشتار را دید و در عین حال آن را «دین رحمت» نام نهاد. (۱۵)
تمام چالشی که بر سرِ راه روشنفکران لائیک وجود دارد آن است که گرچه توصیف آنان از واقعیت دین صحیحتر است (نسبت به روشنفکران دینی) اما همین رویکرد به همراه بیان واقعیت دیگری (شکست دین در برآورده ساختن ادعاهای حداکثریاش) که نقطهی افتراق آنها با متدینان راستکیش است، به پروژهی سکولاریزاسیون در یک جامعهی دینی (که حتی بر فرض تدین مینیمال و حداقلی افراد آن، لااقل تحقیر دین خود و پذیرش ناکامی آن را برنمیتابند) آسیب خواهد زد.
روشنگران لائیک در حال حاضر بر سر یک دوراهی قرار گرفتهاند:
اول: سکولاریزاسیون موفقیتآمیز همراه با ارتکاب خطای هرمنوتیک در مقام تفسیر دین (برداشت مدرن) و نیز کتمان واقعیت شکست تاریخی دین در احکام اجتماعیاش.
دوم: سکولاریزاسیون ناموفق همراه با اِعمال هرمنوتیک شایستهی دینی در مقام تفسیر دین (برداشت ارتدوکس) و نیز بیان واقعیتهای تاریخ خونریز و زندگیستیزِ دین.
چنین به نظر میآید که تنها راه موفقیت روشنگران لائیک در آن است که برای حل این معضل و نجات از این دوراهی بتوانند راه سومی را برای خود ترسیم کنند و، به نحوی، التزام به حقیقت را با توفیق در عمل همراه سازند.
چکیدهی محورهای مورد تأکید این بخش را میتوان چنین بیان داشت:
روشنفکری دینی واقعیت خودساختهی از دین را حق و موفقیتآمیز ارزیابی میکند و در این راه البته شانس بیشتری نسبت به تدین راستکیشانه خواهد داشت؛ زیرا تاریخ برآورده شدن ادعاهای حداقلی دین را بیشتر تأیید میکند تا محقق شدن مدعیات حداکثری آن را.
در یک جامعهی دینی ترویج واقعیت خودساخته از دین به وسیلهی روشنفکران دینی، احساسات متدینانهی جامعه را نوازش کرده و چه بسا سکولاریزاسیون را بهظاهر شتاب و مجال موفقیت بیشتری بدهد تا ترویج واقعیت تاریخی دین از سوی روشنفکران لائیک که همراه است با تحقیر و بیان شکست دین.
پاشنهی آشیل روشنفکری لائیک آن است که رویکرداش به دین واقعی و حق است اما نتیجهی کار و موفقیت پروژهاش در جامعهی دینی اندک؛ و بنابر این، باید بتواند میان این دو محذور راه سومی برای خود بیابد. روشنفکری دینی، به ناحق، از بیان واقعیات دین کوتاه آمده و بعضاً حتی با دروغپردازی اسباب موفقیت در عمل را فراهم آورده است اما روشنفکری لائیک با التزام به بیان واقعیات دین و طرحِ شکست آفاقی اسلام در تجربهی تاریخی خود، با چالش مهم و سرنوشتسازِ «توفیق» و میزان کارایی در یک جامعهی دینی مواجه است.
۳. اسلام؛ دین سکولار یا دین ضدسکولار:
همینجا مناسب است به یک مبهمگویی معنایی و اغتشاش مفهومی در سخنان برخی روشنفکران وطنی در باب ربط و نسبت اسلام و سکولاریزم اشارهای هرچند کوتاه شود. در سخنان طیفی از متفکران ما (از روشنفکری دینی همچون محمد مجتهد شبستری گرفته تا روشنفکریِ لائیک همچون جواد طباطبایی) تأکید فراوانی وجود دارد بر اینکه اسلام با مسیحیت، از منظرِ ربط و نسبت با سکولاریزم، تفاوت بنیادین دارد. مسیحیت روی به آسمان داشت و از دنیا بازماند اما اسلام روی به دنیا نیز دارد (چهبسا سخن مبهم اینان که در مسیحیت میان امر قدسی و امرِ غیرقدسی جدایی و گسست وجود داشت حال که در اسلام هر دو همآغوش یکدیگر حضور دارند، به همین مطلب اشاره داشته باشد) و بر این اساس، سخن گفتن از لزوم سکولاریزم در مورد اسلام بیمعنا ست؛ چرا که اسلام خود دینی سکولار است.
در مورد این سخنان دو مطلب گفتنی ست: اول آنکه سکولاریزمی که در بیان این متفکران آمده مفهومی مبهم است که نه وضوح دارد نه تمایز. یعنی نه مشخص است که این سکولاریزم دقیقاً چه چیزی ست و نه مرز آن با غیرِسکولاریزم دانسته است.
دوم آنکه در اینجا یک رهزنی مفهومی و بسیار مخاطرهآمیز روی داده است. این طیف از متفکران، سکولاریزم را به معنای دنیاگرایی یا رویکرد به دنیا گرفتهاند و گویا از وفور احکام مربوط به دنیا در اسلام به این نتیجه دست یافتهاند که اسلام دینی ست سکولار. اما درست بهعکس، انبوه و تورم احکام اسلام (اسلام؛ واپسین ثمرهی نگرش سامی به هستی و انسان) بزرگترین دلیل بر تقابل جوهرهی چنین دینی با سکولاریزم بوده و در این تقابل اسلام با شریعت سترگاش به مراتب از نظیرِ خود، مسیحیت، پیشتر است. سکولاریزم به معنای دنیایی گرداندن دین است؛ اما در مورد اسلام و احکام بیشمار آن در باب کوچکترین جزییات زندگی بشر، به وضوح هر چه تمامتر، میتوان دینیگرداندن دنیا را سراغ گرفت و روشن است که میان این دو مفهوم، تفاوت بنیادین و تضاد جداییناپذیری وجود دارد. اسلام دنیا را با قدرت هرچه تمامتر دینی میگرداند و سکولاریزم سر آن دارد تا دین را دنیایی سازد. اسلام معرفت بشری را در منظومهی دین محصور میسازد اما سکولاریزم بنا دارد تا دین را در پیشگاه فهم عرفی و عقل جمعی آدمیان وادار به عقبنشینی سازد. اسلام هرگز دینی سکولار نبوده؛ درست به همان دلیل که دنیای انسانی را با انبوهی از احکام و بایستهای دینی در کام خود فرو برده است. (۱۶)
۴. وجه بنیادین روشنفکری لائیک: برتری حقیقت بر مصلحت
روشنفکر کیست؟ آیا وظیفهی گوهرین روشنفکر چیزی جز نقد بنیادین روحیات و باورهای حاکم بر مردمان جامعهی خویش است؟ آیا چالش طرحشده در باب میزان کارایی پروژهی سکولاریزاسیون دینناباورانه، خاستگاهی جز لزوم توجه به مصلحت در کنار حقیقت دارد؟
در بارهی چالش مذکور باید گفت که سکولاریزاسیون اساساً در جوامع غیردینی موضوعیت پیدا نمیکند و بنابر این، همیشه لزوم جایگیر شدن ارزشهای سکولار در یک جامعه، با فرض دینی بودن چنین جامعهای همراه است. حال باید پرسید که شیوهی مواجههی روشنفکران لائیک با سکولاریزم اصیلتر است یا شیوهی روشنفکران دینی.
بیتردید رویکرد روشنفکران لائیک به دین و سکولاریزم، که طبعاً همراه است با پرهیز از شاهدسازی دینی برای بنیانهای عصرِ جدید، درست بر خلاف روشنفکران دینی، مزیت بزرگ خروج از چرخهی بیحاصل احتجاجات دینی را در خود دارد. برخی روشنفکران دینی مدعیاند که برای بنیانهای عصرِ جدید اصالت فینفسه قائلاند و آنها را خودبنیاد میدانند و این احتجاجات دینی صرفاً برای تأثیری ست که بر ذهنیت متدینان دارد. اما این شاهدسازیها، به هر انگیزهای که صورت گیرد، ثمرهاش جز خودویرانگری و از دست رفتن همان اصالت فینفسه نیست؛ به این دلیل روشن که این شاهدسازیها همیشه با شاهدهای دینی که در مقابل، عالمان راستکیش عرضه میکنند و دست بر قضا با روح دین نیز سازگارتر است، معارضه پیدا میکند و به واسطهی سستی دریافتهای دینی غالب روشنفکران دینی، ناگزیر شکستخورده عرصه را به تلقی راستکیشانه واگذار میکنند. (۱۷)
ازین رو، بیگمان سکولاریزم روشنفکری لائیک اصیلتر و به همان میزان نیز محقق ساختناش در جوامع دینی دشوارتر است. اما دشواری این رویکرد نباید سبب رویگردانی از آن و پناه بردن به سکولاریزم روشنفکران دینی شود. سکولاریزم/اندیشهی سکولار خودبنیاد و مستقل از دین/اندیشهی دینی ست و برای مشروعیت بخشیدن به جهانبینی سکولار هرگز نباید به ورطهی توجیهات دینی فرو غلتید. (۱۸) تلاش برای تفسیرِ سکولار از دین، تا به حال دین را سکولار نساخته بلکه سکولاریزم را دینی گردانده است. در این رویکرد، به تعبیری، سرانجام دین نیست که در چهارچوب سکولاریزم محدود میگردد بلکه سکولاریزم است که در چهارچوب دین محصور خواهد شد.
وانگهی،گویا چالش پیش روی روشنفکری لائیک درست پیامد روشنفکری باشد. روشنفکر حق ندارد به بهانهی مصلحت،یا از دست نرفتن آرامش مردمان، با دین جامعهی خویش همراهی کند. نقد دین،آن سان که روشنفکرِ لائیک به آن دست مییازد، اقتضای نفس روشنفکری ست. روشنفکران پارهی خودآگاه جامعهی خویش نسبت به کاستیها و رذیلتها هستند. روشنفکر نیست که باید با جامعه همراه گردد، بلکه جامعه است که با تلاشِ روشنفکران، به مرور، باورهای نادرست خویش را میزداید و با روشنفکران همراه میشود. چالش میزان کارایی به هیچ روی مجوزی برای عدول از رویکرد اصیل و حقیقتمدارانهی روشنفکری لائیک به دین نیست.
اگر امثال ولتر و اصحاب دایرةالمعارف رهیافت انتقادی خود را نسبت به دین مسیح با دغدغهی میزان تأثیر در جامعهی مسیحی فرانسه یا آسیب دیدن احساسات متدینانهی افراد آن تنظیم میکردند، هرگز نشانی از عصرِ روشنگری (و به تبعِ آن، واکنشی چون نهضت رومانتیزم) در تاریخ اروپا وجود نداشت. اگر بنا بود واهمه از میزان تأثیر/کارایی یا همراهی جامعه با روشنفکران، در منظرِ آنان و دریافتهای نظریشان دگرگونی ایجاد کند، بیتردید هیچگاه مسیحیت در باخترزمین چنین نقادی بیرحمانهای را از سر نمیگذراند و صد البته جامعهی غربی نیز هرگز از ثمرات عصر جدید، با همهی فراز و فرودها و پدیدارهای ناهمگوناش، بهرهمند نمیشد. روشنفکران در انتظارِ دگرگونی جامعه نمیمانند بلکه با تلاش اندیشهورزانهی خویش، جامعه را به آستانهی تحول میرسانند. نقادان و روشنگران بیرحم برای ناراستیهای ذهن و روح جامعه نیشتر نجاتبخشتری هستند تا مصلحان معنوی و ستایشگران احساسات دینی جامعه. تاریخ همیشه به ولترها بیشتر مدیون بوده است تا به مادر ترزاها.
پینوشتها: ------------- ۱ـ آیهی ۱۱۰ از سورهی یوسف: «حتی إذا استیئس الرسل و ظنوا أنهم قد کذبوا». در بارهی این آیه طبعاً میان مفسران اختلاف است و منشأ اصلی اختلاف هم آن است که اگر ضمیرِ واو در «ظنوا» به پیامبران بازگردد، این یأس و ناامیدی از نصرت پروردگار با آنچه عصمت انبیا نامیدهاند تنافی مییابد. به عنوان نمونه طبرسی ارجاع ضمیر به رسل و انتساب گمان دروغ بردن به وعدهی الهی از سوی پیامبران را به سبب شأن والای آنان جایز نمیداند. اما نکتهی مهم آن است که سیاق این آیه ناظر به ارجاع ضمیر به پیامبران است و به نظر میآید از آنجا که فاعل «إستیئس» جز رسل نیست، فاعل «ظنوا» و مفعول «جاءهم» نیز خود رسل باشد. معنای آیه نیز بیشتر به یاری و نصرت الهی نسبت به پیامبران اشاره دارد تا نسبت به پیروان ایشان. (برای بحث مختصری در مورد این آیه، از جمله میتوانید رجوع کنید به تفاسیر مجمعالبیان طبرسی، جلد دوازدهم، صفحهی ۳۱۴، تفسیر شریف لاهیجی، جلد دوم، صفحهی ۵۷۰، و نیز ترجمهی المیزانِ محمدحسین طباطبایی، جلد یازدهم، صفحهی ۳۵۸) ۲ـ در سراسر این متن، روشنفکری لائیک و روشنگری لائیک/ روشننگری لائیک مترداف یکدیگر به کار برده شده است. نگارنده اعتقاد دارد که «روشنگری دینی» به مراتب تناقضآمیزتر از «روشنفکری دینی» ست. در دل مفهوم روشنگری میتوان نقد رادیکال دین (اینجا: اسلام) را به عیان مشاهده کرد که البته علیالفرض هیچ روشنفکرِ دینی، از آن رو که متدین است، نمیتواند مدعی نقد دینای باشد که ادعای التزام و سرسپردگی نسبت به آن را دارد. اما متفکران لائیک در قید و بند هر ایدئولوژی که باشند لااقل ادعای رهاشدگی از قید و بندهای یک دین و مذهب خاص را دارند و دقیقاً به همین دلیل نیز شایستهی اطلاق عنوان روشنگر (نسبت به دین) شدهاند. ۳ـ در این قطعه شایسته است به این نکته توجه شود که صرف باور به تردید پیامبر در وعدهی الهی به معنای فهم مدرن از دین نیست. در اینجا به خصوص باید به اصول هرمنوتیک و کمینهی قواعد تفسیری همانند سیاق متن و قرینههای دال بر مقصود آن توجه شود. چه بسا ذکرِ این مطلب خالی از فایده نباشد که در میان قدما و پیشینیان شیعه نیز (همچون شیخ صدوق)، موردهایی همچون باور به امکان سهوِ نبی (البته تنها در محدودهی حواس ظاهری و نه باور یا ایمان) وجود داشته است و چنین برداشتی از متن مقدس، لزوماً فهمی غیرِدینی نیست. به همین ترتیب، روشنفکر لائیک در تفسیر خود، به هیچ رو از به کار بستن هرمنوتیک شایستهی دینی یا نگرش به دین از منظر تاریخی (اینجا: تاریخ دین)، عدول نکرده است. در بدترین حالت، این اشکال متوجه روشنفکر لائیک نیست که چرا از فلان آیه وجود تردید در ایمان پیامبر را برداشت میکند و سپس آن را بهعنوان کاستی بر پیامبر خرده میگیرد، بلکه این اشکال روی به متن مقدسی دارد که در پارهای از آن، پیامبر را اسوهی حسنه و الگوی مؤمنین معرفی کرده و نیز او را واجد بالاترین مراتب یقین و ایمان قلبی شناسانده است اما در پارهی دیگر، همین اسوهی سستیناپذیر را درغلتیدهی وادی شک و تردید نشان میدهد. ۴ـ یک تفاوت مهم و برتری غیرِقابل انکار روشننگران لائیک نسبت به روشنفکران دینی، در نقد بیمحابای دین (و نه معرفت دینی به مثابه سپر بلای دین) است. غالب روشنفکران دینی (و البته برخی روشنفکران لائیک نیز) به خاطر ترس از دست رفتن اخلاق و بر اساسِ این پیشفرض مبهم و نااندیشیده که دین پایهی اخلاقیات جامعهی ایرانی ست، تا به امروز از نقد دین سر باز زدهاند. به عنوان نمونه، عبدالکریم سروش دین را پشتوانهی اخلاق و حفظ اخلاق در جامعه را یکی از خدمات و حسنات دین میداند. اما فرجام چنین محاسبهی نادرستی آن شد که اسلام چنانکه باید (همانند نظیرش، مسیحیت، در مغرب زمین) به نقد گرفته نشد اما همهنگام اخلاقیات نیز از جامعهی ایرانی رخت بربست. یعنی به تعبیری، روشنفکران ما هم ترکه را خوردند و هم پیاز را. هم دین نقد نشده باقی ماند و هم اخلاقیات از بین رفت. در جامعهی امروز ایران، انبوهی از اعتقادات دینی بر ذهن و ضمیر مردم همچنان حکمرانی میکند ولی در عین حال نوعی انحطاط اخلاقی نیز همزمان جامعهی ایران را در کام خود فرو برده است. تمام آن اعتقادات دینی بهراحتی با دروغ، فریب، تهمت و خیانت همراه و همآغوش شده است. (البته روشنفکران دینی علاوه بر آن واهمهی مشترک، با معضل دلبستگی و سرسپردگی نسبت به دین نیز روبهرو هستند که سبب مضاعفی بر ناتوانی آنان از نقد دین شده است.) روشنفکران ما نسبت به این حقیقت تجاهل نمودند که برخی آموزههای اسلامی نه تنها اخلاق را پشتوانه نیست که از موانع مهم بر سرِ راه اخلاقی زیستن است. این گزارهی کلی و مبهم که بگوییم «دین پشتوانهی اخلاق است» بسی رهزن خواهد بود. پرسش اصلی این است که کدام دین با کدام آموزهها میتواند پشتوانه و ضامن اجرای اخلاق باشد. به همین ترتیب پرسش دیگر آن است که نقد کدام دین اخلاقیات جامعه را مورد هدف قرار میدهد. از دین (به معنای دین ِ نهادینهی تاریخی؛ منظومههای اعتقادی – عملی سازمان یافته و محقق در تاریخ) که بگذریم، پرسش بنیادیتر آن است که آیا بهواقع معنویت پشتوانه و ضامن اخلاقیات است آنسان که با نقد معنویت یا تردید افکندن در پیشفرضهای ماوراءِ طبیعی آن، در اخلاقیات جامعه خلل افتد؟ به تعبیری، آیا برای اخلاقی زیستن به کمینهای از باورهای خردگریز و غیرقابل اثبات (از طریق منابع بشری کسب معرفت) نیاز است؟ آیا اخلاقی زیستن ضرورتاً واجد باور به گزارههایی ست که توجیه درستیشان صرفاً شخصی/فردی بوده و قابلیت اثبات عینی/همگانی را ندارد؟ شاید نتوان به پرسش اخیر پاسخی ساده، کلی و شتابزده داد. ۵ـ آیهی ۸۹ از سورهی نحل: «و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء». ۶ـ در باب رویکرد تقلیلگرا و ناموجه روشنفکران دینی نسبت به اسلام، میتوان به این جملات از مراد فرهادپور در رابطه با همین تجربه در مسیحیت اشاره کرد: «بهرغم کنار نهادن و حذف محتوای تاریخی ایمان مسیحی و محدود ساختن قلمروِ اعتقادات مسیحی به حداقل ممکن برای پرهیز از هرگونه درگیری با "جهانبینی علمی"، الهیات لیبرال اساساً نوعی شبهعلم بود که نه فقط بنیاد وحدتبخش فرهنگ زمان خود محسوب نمیشد، بلکه از مشارکت خلاّق و انتقادی در این فرهنگ نیز بیبهره بود». (مقدمهی مترجم بر کتاب پاننبرگ: «الهیات تاریخی»، آلن گالووی، انتشاراتِ صراط) ۷ـ به نظر میآید که در نحوهی نگاه به تاریخِ دین نیز میتوان نوعی همگرایی میان متدینان راستکیش و روشنگران لائیک مشاهده کرد. به عنوان مثال، یک روشنفکرِ دینی تمام تلاش خود را خواهد کرد تا با آسمان و ریسمان به هم بافتن و ذکرِ این سخن درست و البته غیرِوافی به مقصود که ما در تاریخ امر یقینی نداریم و جز با probability روبهرو نیستیم، ماجرای کشتار یهودیان مدینه به وسیلهی پیامبر اسلام را انکار کند. اما در این مورد روشنگران لائیک، به قصد تضعیف دین، و متدینان راستکیش، به قصد تقویت دین، این واقعیت را انکار نخواهند کرد. یعنی هر یک از این دو گروه باز هم به دو انگیزهی کاملاً متقابل و متضاد از حقایق خونین تاریخ دین به هیچ رو چشمپوشی نمیکنند. نشان دادن عظمتطلبیها و قدرتنماییهای دینی در تاریخ یک دین با روحیات حاکم بر راستکیشان هماهنگی کامل دارد. در کل، تأیید اینکه تاریخ اسلام، دستکم در دوره هایی، تاریخ کشتار و قتل و جنایت بوده است گویا مورد وفاق روشنگران لائیک و متدینان راستکیش قرار دارد و در اینجا نیز هر دو در مقابل روشنفکری دینی صفآرایی میکنند. و اما اینکه در تاریخ certainty و یقین نداریم به این معنی نیست که علم تاریخ بیارزش است و متدولوژی علوم تاریخی فاقد اعتبار. بیاعتمادی انسان مدرن به تاریخ را نیز جز به این معنی نمیتوان گرفت که تاریخ، معرفت یقینی در اختیار نمینهد و این عدم یقین نیز به هیچ رو نقصی برای تاریخ به حساب نمیآید. این ظنیات تاریخی ارزش معرفتشناختی دارد و این همان نکتهای ست که آرزواندیشیهای روشنفکران دینی و متدینان پستمدرن را در باب تاریخ دین ناموجه میسازد. ۸ـ کامیابی دین از حیث آزمونهای انفسی نیز میتواند محل بحث قرار گیرد. این جنبه از کارکرد دین البته به مراتب اهمیت بیشتری دارد. زیرا همهی این سه گروه (راستکیشان دینی، روشنفکران دینی و روشننگران لائیک) در این امر توافق دارند که دین دستکم باید به متدینان آرامش، شادی، محبت، امید و رضایت باطن ببخشد. در این مورد سه مسأله قابلِ طرح است: اول آنکه: آیا معنای این الفاظ پنجگانه و نظایرشان، همان معنای متعارف و مورد تفاهم عرفی ست یا اینکه در دین معنایی متفاوت و استعلایی از این الفاظ مشترک اراده گردیده؟ و اگر چنین است باید بررسی شود که این معنای دینی تا چه حد مفهوم/معنیدار و سپس تا چه حد قابل دفاع/پذیرفتنی ست. دوم آنکه: اگر در دینای شادی و محبت (به معنای متعارف بشری) نفی شده و به تعبیری، شور زیستن جای خود را به تسلیم و تعبد محض داده باشد، چگونه این دین با آموزههایی ناانسانگرا میتواند به مؤمنان خویش شادی و محبت بخشد؟ و سوم آنکه: چگونه است که کثیری از متدینان نه آرامش دارند و نه هیچیک از چهار ویژگی دیگر را؟ یا از منظری دیگر، چگونه است که پارهای متدینان آرامش و امید دارند اما همهنگام براحتی دروغ، دورویی، خشونت و خیانت را با آن عجین ساختهاند؟ آیا در حالت اخیر باید بگوییم آزمون انفسی دین موفقیتآمیز بوده چرا که به هر روی، آرامشی و امیدی در بین است؟ یا اینکه باید به سرافکندگی دین در آزمون انفسی نیز اعتراف کنیم؟ چرا که در بهترین حالت محبت و آرامشی در کار نیست و در بدترین حالت جز با گونهای محبت مرگخواهانه و آرامش انسانستیزانه مواجه نیستیم. نمونهی این آرامش و محبت را در ارتکاب سنگسار یا سایر احکام دینی توسط متدینان میتوان سراغ گرفت. (خاستگاه این قبیل احکام، نوعی محبت استعلایی ست که از یکسو گناهکار را از منزلت انسانی تهی ساخته، او را به حقارتای ویرانگر درمیافکند و از سوی دیگر نوعی ترحم و دلسوزی متدینانه را در دیگران برمیانگیزد که جز با نابود ساختن گناهکار بروز نمییابد. مصلحت گناهکار و جامعهی دینی هر دو در نابودی اوست. جان او را باید حقارتآمیز ستاند تا دنیای مؤمنان و آخرت خویش را بیش از این نیالاید.) ۹ـ روشنفکر لائیک هیچگونه التزام و دلبستگی به دین ندارد و بهروشنی از گفتمان رقابت دینی بر سرِ تفسیر دین بیرون است. تأکید روشنفکری لائیک بر فهم دینی از دین نیز هیچ اختصاصی به نفس دین ندارد بلکه هر منظومهی فکری – عملی را که در تاریخ بشری پدید آمده، باید در اتمسفر حاکم بر همان منظومه و تاریخ آن فهم کرد. ۱۰ـ قید «تا به حال» آگاهانه افزوده شده؛ جهت بیان این مطلب که آیندهی یک دین بیش از هر چیز در دست متدینان آن دین است و به هر روی، پروندهی آن را از پیش نمیتوان تعیین کرد. آینده هنوز نیامده و قضاوت دربارهی آنچه دانسته و محقق نشده شایسته نیست. مسلمانان معاصر میتوانند آیندهای برای اسلام رقم بزنند متفاوت از آنچه تا به حال بوده؛ و فرض چنین دگرگونیای در آیندهی کارنامهی یک دین امکانپذیر است. اما این نه به معنی مجوز برای از نو ساختن گذشتهی تاریخی یک دین است. تأکید عبدالکریم سروش بر لزوم بازگشت به دوران پیشاارتدوکسی و نوشتن تاریخی جدید از اسلام، نمونهی روشنی از دعوت به جعل حقیقت تاریخی، ارادهی دیگرگون جلوه دادن حیات تاریخی دین و حذف واقعیت راستکیشانهی آن است. (رک: سنت روشنفکری دینی، مدرسه، شمارهی پنجم) ۱۱ـ تعبیرِ لائیک و سکولار در نوشتهها و گفتههای متفکران ما اضطراب و ابهامی دارد که سبب شده بدون به دست دادن تعریف و معنای آنها، هر یک را به جای دیگری به کار ببرند. در این متن (منطبق با تعریف و نظرِ مصطفا ملکیان) لائیک به معنای کسی ست که هیچ التزام و تعهدی نسبت به هیچ متن مقدس دینی و مذهبی ندارد. در واقع فرد لائیک، به سبب آنکه به هیچ متن فوقِ چون و چرا باور ندارد، متدین نیست؛ چرا که قوام دینداری به متن مقدس است. وجه تمایز متدین از غیرِمتدین (اگرچه غیرِمتدین معنوی باشد) در همین تعبد و تسلیم نسبت به متن مقدس نهفته است. اما سکولار به معنای کسی گرفته شده که از هر مبادی و مبانی که عزیمت کرده، به هرحال، بهفرجام خواستار عدم مداخلهی دین در امور و شئون انسانی ست و چنین مداخلهای را مضر میداند. غالب روشنفکران لائیک سکولار هم هستند اما میتوانند هم نباشند؛ به این معنی که خود روشنفکر (حتی اگر به خدایی معتقد باشد همچون خداباوران طبیعی/دئیستها) التزام به دین و متن مقدس ندارد اما باور دارد که نفع دخالت دین در سپهر روابط انسانی بیش از ضررِ آن است. اما روشنفکران دینی گرچه مدعی تدیناند، وانگهی از جهت عقبنشینی نسبت به محتوای متن مقدس، در واقع غیرمتدینوار و همچون یک لائیک مشی میکنند؛ با این تفاوت که در نگرش خود به دین، هرگز صراحت و صداقت روشنفکران لائیک را ندارند. بهتعبیری، سکولار بودن لزوماً راه به لائیسیته در مشی فردی میبرد اما عکس این قضیه صادق نیست و هر لائیکای لزوماً سکولار نیست. از این جهت، بزرگترین مخمصهی روشنفکری دینی در تناقض میان ادعای التزام به متن مقدس و همهنگام اعتقاد به عدم حقانیت حاکم شدن ارزشها و احکام یک دین خاص بهنحوِ قانون همگانی ست. حال آنکه متن مقدس مورد التزام روشنفکر دینی، در بسیاری فرازها، چنین استلزامی را در خود دارد. بنابراین روشنفکر دینیای که سکولار باشد، بیش از هر چیز مرتکب خطایی هرمنوتیکی در تفسیر و برداشت خود از متن مقدس شده است. به این لحاظ، تمام روشنفکران دینی به این پارادوکس دچارند که هم میخواهند متن مقدس دین و مذهب را داشته باشند و هم سکولار باشند؛ در حالی که آن متن، فربه از آموزههای ضدسکولار است. ۱۲ـ این سخن که دین از سیاست جداناپذیر است زیرا خواه ناخواه الهامبخش متدینان در عمل سیاسی و اجتماعی آنان است، اساساً به سکولاریزاسیون ارتباطی ندارد. زیرا اولاً چنین تاثیرات ناخودآگاهی غالباً منبعث از آموزههای اخلاقی یک دین است که علیالقاعده نباید با مبانی اخلاق جهانی و عام در تضاد افتد و در صورت تعارض، تقدم با اخلاق جهانی ست. زیرا نفس تعارض بازگوی این حقیقت است که اساساً در اینجا با یک سنت دینی روبهرو هستیم که صرفاً برچسب «اخلاق» بر خود نهاده است. و ثانیاً جهانبینی سکولار در این مقام منکر چنین تأثیرِ ناخودآگاهی نیست؛ بلکه پایهگذاری سیاست اجتماع و ادارهی امورِ جمعی را بر شریعت و قوانین یک دین و مذهب خاص رد میکند. ۱۳ـ نحوهی مواجههی روشنفکران لائیک با دینداری از مهمترین و چالش برانگیزترین موضوعات است. روشنفکری لائیک به دلیل نگرش تاریخی به دین و تفسیرِ راستکیشانه از متن مقدس، طبعاً دینداری مدرن را واجد تناقض مییابد. اما واقعیت آن است که در این عرصه باید میان ناسازگاری منطقی این نوع دینداری و مطلوبیت آن تفکیک قائل شد. دینداری مدرن از نگرش مدرن به دین سرچشمه میگیرد که بیگمان چنین نگرشی مورد نقد روشنفکران لائیک است. اما همچنان که روشنفکری لائیک در مقام نظر، تناقض دین مدرن را به دینداری مدرن نیز سرایت میدهد باید در مقام عمل این گسست میان دین نامدرن (از منظرِ یک روشنفکرِ لائیک) و تدین مدرن (به مثابه یک واقعیت محقق) را بپذیرد. در حقیقت، روشنفکری لائیک گرچه در مقام تفسیر دین، بهحق، روشگریزی و آنارشیزم تفسیری روشنفکران دینی را مردود میشمارد و متن مقدس را در بافت دینی و تاریخیاش فهم میکند، اما در سپهر واقعیت اجتماعی باید از تنوع و پلورالیزم گونههای دینداری استقبال کند. دینداری انسانگرا و روادارانه مطلوب است (و از منظر وجودی نیز رگههایی از شور زیستن در آن میتوان یافت) اگرچه تناقضآمیز بوده و چنین انسانگرایی و رواداری (و شور زیستنای) در آن دین به صراحت نفی شده باشد. در مقابل، دینداری تبعیضمدار و خشونتآمیز نامطلوب بوده (و از منظرِ وجودی نیز این نوع دینداری به همان نسبت که دینیتر است از شور زندگی نیز تهی ست) اگرچه از تناقضات دستهی پیشین عاری باشد و حتی چنین تبعیض و خشونتی (و ستیز با زندگی) بهروشنی در آن دین سفارش شده باشد. تدین مدرن گرچه به سبب عدم پایبندی کامل به دستورات دینی دچار تناقض درونی ست اما به هرحال، باز هم تدین است و هرگز نمیتوان و نمیباید حیثیت دینیاش را از آن سلب کرد؛ یا در نگاهی سختگیرانهتر، گرچه دینداری ناملتزم به آموزههای دینی را نمیتوان دینداری نام نهاد، ولی دستکم به عنوان یک واقعیت مطلوب باید آن را پذیرفت. بزنگاه روشنفکری لائیک در این است که این دینورزی نامتعهد به دین را به مثابه نوعی از دینداری یا دستکم به منزلهی واقعیتی مطلوب به رسمیت بشناسد و ناخواسته در مهرِ باطل زدن بر تدینهای باز و ملایم با راستکیشان دینی (به مثابه حامیان تئوریک خشونت بنیادگرایان دینی) در یک سنگر قرار نگیرد. پذیرش مطلوبیت چنین دینداریای (فارغ از سازگاری یا عدم سازگاری منطقیاش) میتواند منجر به نوعی وفاق پراگماتیستی و فایدهگروانه (و نه البته تئوریک/نظری) میان روشنفکران دینی و روشننگران لائیک شود. ۱۴ـ مرجعِ دو سخنِ نخست به ترتیب صفحات ۱۱ و ۱۴ از مقالهی «ذات یک پندار» و مرجع سخن سوم، این سه بند مرتبط به یکدیگر از مقالهی ارزشمند «هرمنوتیک و اصلاحگری دینی» ست: «... کتاب دیگری داریم که متنی ست فرمانفرمایانه که به شقاوت راه میبرد و خون راه میاندازد. معرفی آن بهعنوان پیام شفقت دروغگویی ست. اینجا دگرـ فهمی هرمنوتیکی جایی ندارد؛ موضوع مشخص است؛ نقش تاریخی اثر آشکار است؛ زبان خشونت روشن است و به هیچ تفسیری نیاز ندارد. (رک: صفحهی ۴) ... تصور میشود که هرمنوتیک میآید و ادراک ما را تصحیح میکند. با این کار معرفت دینی دیگرگونشدهای شکل میگیرد که به ذات دین نزدیک است. از طریق این معرفت است که از متنهایی که تا دیروز از آنها خشونت استخراج میشد، دیگر فقط سفارش به رحمت و شفقت برداشت میشود. پس هرمنوتیک نوعی کشفالاسرار است و کشّافیتِ اصلی آن در این است که سازگاری دین با بایستگیهای عصرِ جدید را پدیدار میسازد. این انتظاری ست نابجا از هرمنوتیک. میتوان چنین برنامهای را پیش برد اما هیچ دلیلی ندارد که بر آن هرمنوتیک نام نهیم. موضوع هرمنوتیک اساساً سنت فرهیختگی ست. (رک: صفحهی ۹)... آنچه که ما بهعنوان هرمنوتیک مدرن میشناسیم شگردهای کاری خود را در جریان بازخوانی سنتهای عالی ادبی و فلسفی پرورده است. بر این اساس رواست اگر فهمیدن چیزی، چیزِ دیگری را فهمیدن شود. تبدیل چیزی به چیزی دیگر در اینجا جهان مشترک تاریخی انسانی را به هم نمیزند، دروغی تازه را بدان تزریق نمیکند و بر ضخامت دیوار سکوتی نمیافزاید که باعث میشود ما صدای قربانیان خشونت را نشنویم. هدف گفتوگویی ست با گذشتگان و آیندگان برای فهم بهتر موقعیتهای وجودی انسانی. نه قرار است به سلطهگری گذشته حقانیت داده شود، نه برای سلطهگری تازهای حقانیت ایجاد شود. پس هر چیزی را نمیتوان هرمنوتیکی کرد. مثلاً اگر در متنی آمده است ’بکشید!‘ و ما میدانیم به این فرمان عمل شده و به دنبال آن کسانی کشته شدهاند، حق نداریم آن را هرمنوتیکی کنیم و معنای دیگری در آن بگنجانیم. اینجا دیگر روا نیست که از چیزی تفسیرکُنایانه چیزی دیگر بسازیم. (رک: صفحهی ۱۴)» ۱۵ـ به دلیل اهمیت غیرِقابل انکار جایگاه مصطفا ملکیان در این بین، بهتر آن است که اشارهای شود، هرچند کوتاه، به موضع او.
ملکیان در این عرصه به واقع سه چهره دارد: الف) ملکیان در مقام نواندیش دینی ب) ملکیان در مقام روشنفکر دینی ج) ملکیان در مقام روشنفکر لائیک گویا این سه چهره (اگر نشانهای بر اسکیزوفرنی فرهنگی نباشد) به نحوی پنهانی خبر از سه وظیفهای میدهد که او بر دوش خویش احساس میکند و بنا به موقعیتهای مختلف و نیازی که میبیند به هر کدام از این سه میپردازد. ملکیان بهراستی معتقد است که اصلاحات روشمند و همراه با ضابطه – «روشمند بودن» به مثابه حد فاصل نواندیشی دینی از روشنفکری دینی ــ در اسلام به نفع جامعه است و با حقیقتطلبی نیز منافاتی نخواهد یافت. برای نمونهای ازین دست تلاشهای نواندیشانه، میتوان به جهد او در پر و بال دادن به «فلسفهی فقه» اشاره کرد. (رک: راهی به رهایی – فلسفهی فقه – صفحهی ۴۴۷) از نمونهی سخنانی که ملکیان را علیرغم تمایل خودش و بدون هیچ تعارفی در زمرهی روشنفکران دینی قرار میدهد میتوان به این سخن او اشاره کرد:«... قرآن خودی و غيرخودی را رد كرده است؛ چرا كه در بارهی حب و بغض میگويد وقتی با گروهی دشمنيد دشمنی باعث نشود در بارهی آنها عدالت و انصاف را فراموش كنيد». (رک: بیست عامل عقبماندگی ایرانیان؛ اعتماد ملی؛ شمارهی ۱۰۷؛ ۲۵ خرداد ۸۵) در اینجا البته ملکیان را باید به پرسش گرفت که چگونه میتواند میان چهرهی دوم و سوم خود جمع کند. میتوان پرسید که اگر قرآن به واقع دوگانهی خودی/غیرخودی را رد کرده است و علیالفرض به متنی منطبق با حقوق بشری و انسانی تبدیل شده، اساساً با وجود چنین قرآن مدرنی دیگر چه نیازی به «پروژهی معنویت» خواهد بود. مضافاً بر اینکه از منظری کلگرایانه و بدون توسلجستن به نظریههای دوآلیستی همچون ذاتی/عرضی یا گوهر/صدف، چنین رویکردی به متن مقدس همراه است با نادیده گرفتن دوگانههای چالش برانگیزی چون مؤمن/کافر و زن/مرد که در سراسر قرآن میتوان نمونههای ناعادلانه و غیرمنصفانهی آن را سراغ گرفت. این گونه به نظر میآید که ملکیان در چهرهی روشنفکری دینیاش، علیرغم مبنای خود «ترجیح حقیقت بر مصلحت» (رک: راهی به رهایی؛ صفحهی ۹؛ تقریرِ حقیقت و تقلیل مرارت: وجه اخلاقی و تراژیک زندگی روشنفکری)، اولی را فدای دومی میکند؛ و میتوان او را به خاطرِ چنین تعارضی به پرسش گرفت. و بالاخره از نمونهی سخنان ملکیان در مقام یک روشنفکر لائیک میتوان بهنحوِ عام به «پروژهی معنویت» در مقام بدیل و آلترناتیو دین، خصوصاً در معنای سامی/ ابراهیمی، اشاره کرد و بهنحوِ خاص به جملهی پایانی او در مصاحبه با ویژهنامهی «بحران ایمان» در مجلهی کیان اشاره کرد که ملکیان در آنجا صراحتاً دینورزی را در آزمونهای آفاقی (آبژکتیوِ) خود ناموفق ارزیابی میکند. (رک: کیان؛ شمارهی ۵۲؛ صفحهی ۲۲؛ دویدن در پی آوازِ حقیقت) ۱۶ـ گرچه همسنگر شدن روشنفکری دینی و لائیک بر اهدافی چون دموکراسی و سکولاریزم، رسماً هیچگاه محقق نخواهد شد اما در مقام عمل گریز و گزیری از آن نخواهد بود. و از عجایب و طنزهای روشنفکری ما یکی هم اینکه روشنفکران دینی گاه در سکولار بودن گوی سبقت را از رقیبان لائیک خویش نیز میربایند و از آن عجیبتر اینکه همهنگام ادعای مسلمانی و التزام به اسلام را نیز در مقابله با حریفان لائیک خود یدک میکشند. ۱۷ـ همانند این سخن را در باب رابطهی اخلاق و دین نیز از منظر روشنفکران دو طیف میتوان بیان کرد. روشنفکران دینی غالباً مدعیاند که به تقدم اخلاق بر دین باور دارند وانگهی همین مدعیان در مقام احتجاج، به جای استدلال صرفاً اخلاقی به شاهدهای دینی متوسل میشوند. اما در اینجا نیز شاهدهای دینی به نفعِ اخلاق جهانی، همیشه نمونههای معارض و دست بر قضا قویتر در متن مقدس دارند و این چرخهی بیحاصل احتجاجات دینی به نفع اخلاق فرادینی، راه به جایی نمیبرد. برای متدینی که باور به تقدم و سلطهی اخلاق بر دین ندارد، شاهدسازی دینی نه تنها خشونت دینی او را از میان نمیبرد بلکه علاوه بر ناکامی این نوع شاهدآوریها، عدم باور او به آن اصل بنیادین را نیز تقویت میکند. اما به عکس، نگرشِ بنیادین در سکولاریزاسیون همین است که تلاش کنیم به جامعهی دینی خود بفهمانیم که دین هر چه که گفته، اگر در تعارض با اخلاق جهانی/عام قرار بگیرد به هر روی نامعتبر است. پذیرش چنین واقعیتی برای یک متدین دشوار مینماید اما در عوض، تنها راه مطمئن و نتیجهبخش برای باوراندن حاکمیت اخلاق بر دین خواهد بود. سعی در آشتی دادن میان دین و اخلاق غالباً به قربانی شدن اخلاق انجامیده است؛ چرا که شاهدسازی دینی اصالت و مشروعیت اخلاق را خواه ناخواه در ذهن مخاطب پایبند دین میسازد. نحوهی مواجههی روشنفکران دینی در این زمینه درست به مانند آن است که به جای آنکه به یک لنینیست بگوییم لنین هر چه گفته باشد در موارد تعارض با اخلاق فاقد مشروعیت است، سعی کنیم از آموزههای لنین تفسیری اخلاقی ارائه دهیم. اما تلاش برای اخلاقی ساختنِ یک ایدئولوژی آن ایدئولوژی را اخلاقی نمیکند بلکه اخلاق را در نهایت ایدئولوژیک و قربانی میسازد. در این بحث نیز تا به حال دین نبوده که اخلاقی شده بلکه اخلاق بوده که دینی گردیده و زوال یافته است. واقعیت آن است که بزرگترین اختلاف میان روشنفکران دو طیف در این مورد، باورِ روشنفکران دینی به اخلاقی بودن مجموعهی آموزههای اسلام است که همین باور نیز آنان را از التزام به رویکرد معهود باز میدارد. در مقابل، روشنفکران لائیک به خاطر عدم باور به اسلام، و به طریق اولی، عدم باور به اخلاقی بودن آموزههای آن، همیشه و بحق، چنین رویکردی در برابرِ خشونتهای دینی و ایدئولوژیک داشته اند. ولی چنانکه گذشت، متدینان روشنفکر عموماً از اتخاذ رویکرد اخلاقی و پرهیز از احتجاجات کلامی – دینی دوری جستهاند. توجه داشته باشیم که روشنفکران هر دو گروه با خشونتهای دینی مخالفاند و باید فارغ از باورِ یک طیف به دین و عدم باورِ دیگری به آن، سنجید که کدام روش در برآورده ساختن هدفِ مشترک هر دو مطلوب خواهد بود. از همین رو، گویا فارغ از درستی یا نادرستی باور روشنفکران دینی به اخلاقی بودن آموزههای دین، میتوان از منظرِ توجه به آسیبهای شاهدآوری دینی در قبال خشونتهای دینی، تنها و تنها بر پایهی اخلاق احتجاج کرد و التزام به این رویکرد که بازنمای عینی سلطهی اخلاق بر دین است، میتواند نوعی وحدت استراتژیک را میان روشنفکران دو طیف شکل دهد. ۱۸ـ بهعنوان نمونه، پلورالیزم دینی از ارزشهای عصر جدید است. عبدالکریم سروش برای این ارزش مدرن، به آیهی قرآن استناد میکند که مصداق بارزی از خطای هرمنوتیکی است. (رک: صراطهای مستقیم، انتشارات صراط، صفحهی ۲۷) شگفتانگیز آنکه خود او بزرگترین خدمت روشنفکران دینی را ناصواب دانستن استخراج اندیشههای مدرن از متون دینی میداند! اما گویا این خدمت بزرگ از آنِ روشنفکران لائیک باشد و هنوز قرون وسطای روشنفکران دینی به پایان نرسیده و از خواب سازگارسازی ارزشهای مدرن با متون دینی بیدار نشده باشند. (رک: سنت روشنفکری دینی، مدرسه، شمارهی پنجم)
زمانه: ويرايش اول این مقاله در سايت نيلگون منتشر شد. نویسنده، خود، آن را برای درج در زمانه ارسال کرده است. (آخرین ویرایش در نیلگون: اینجا)
مرتبط: ـ در مصائب روشنفکری دینی
|
نظرهای خوانندگان
يحيای عزيز،
نوشتهات را به دقت خواندم. در بسياری از بندهای آن میتوان خدشههايی جدی، بر مبنای اصول که خودت در همين متن پيش کشيدهای وارد کرد، يعنی میتوان با استناد به مدعياتِ خود، ادعای اصلیات را مخدوش کرد. اما «مردم از اين هوس ولی قدرت و اختيار کو؟».
اما يک چيز اين متن سخت مرا خوش آمد. آن «ايمان» عميقی که به پروژهات، به تفکرت، به باورت داری، هيج کم نمیآورد از ايمان يا مؤمن مسلمان به باور دينیاش. من در اينجا هم ايمان میبينم. اينجا هم سرسپردگی هست. دل و دماغی باشد، همين نوشتهات را سعی میکنم بيشتر بشکافم و نشان بدهد کجاها پارادوکس دارد. اما انصافاً با تمام تناقضاتاش نوشتهی سر جمع و خوبی بود که خلاصهی انديشهات و تمام چيزهايی را که پيشتر نوشتهای به خوبی نشان میدهد.
-- داريوش ، Jul 19, 2007 در ساعت 04:25 PMاين انشاء که انشای خود جناب نيکفر است و اصطلاحات هم اصطلاحات خود او! داريد ما رو سياه می کنيد!؟
-- سهراب ، Jul 19, 2007 در ساعت 04:25 PMسلام
-- فرزین ، Jul 19, 2007 در ساعت 04:25 PMمطلب بسیار جالبی ست. شاید اگر به نوعی دیگر بخشبندی می شد، مطالعه اش راحت تر هم می بود. اما یک نکته:
آن راه سوم که نویسنده بدان اشاره می کند، چگونه راهی ست؟ منظورم این است که آیا می شود کمی بیشتر بدان پرداخته شود و شمایی یا رنگ و بویی از آن بدست داده شود؟ آیا همین که چنین راهی به نظر ناممکن می سد (التزام به حقیقت و دست یابی به توفیق) بسیاری را بر آن نمی دارد که در این میانه جانب روشنفکری دینی را برگزینند که می تواند ولو با دروغ و دورویی نتیجه ای ولو اندک دربرداشته باشد؟
من خودم شخصا فکر نمی کنم که چنین راهی به لحاظ فکری و تئوریک وجود داشته باشد بخصوص وقتی تجربه ی موفق روشنفکران دوره ی مشروطه را در نظر آوریم، می بینیم که حتا لائیک ترین آنها نیز خود را ملزم می دانستند که برای پیروزی در آن جدال نابرابر حداقل در ظاهر هم که شده، احترام دین و دینداران را نگه دارند.
شاید بگویید که مشکل دقیقا همانجاست. یعنی جایی که سوءتفاهم ها از آنجا شروع شده و هنوز هم به پایان نرسیده. ولی من خواهم گفت که اتفاقا اینگونه نیست. درواقع روشنفکران لائیک و غیردینی توانستند با آن ترفند هژمونی دین خالص را متزلزل کنند و با روی کار آمدن نیروی های طرفدار و همفکرشان کم و بیش نیاز به پذیرش فکر و ذهنی دینداران را کم رنگ تر کنند و درواقع سرفرصت بتوانند با اصلاح نظام آموزشی و تربیتی جامعه صریحتر سخن بگویند و اگر نبود چرخشی که ده ها سال بعد در بحبوحه انقلاب و با جریان هایی همچون جریان تشیع سرخ شروع شد و به حکومت دینی ختم شد، موضوع عملا فیصله یافته بود یعنی دین و دستگاه دین محدود شده بود در حوزه ای که می توانست بدون آسیب رساندن به فضای مدنی و زندگی دنیوی مردم فعالیت نماید.
درواقع اصل مطلبم آن است که این پارادوکس که قرار است راه سوم گره از آن گشاید، به لحاظ فکر و تئوریک قابل حل نیست و تنها با عوض شدن سبک و سیاق زندگی و تفکرات حاکم بر دینداران جامعه (ولو به روش های غیرحقیقت جویانه و حتا غیردموکراتیک و البته برای زمانی محدود) امکان پذیر خواهد بود.
ویرایش اول انرا در نیلگون خوانده بودم!. مقاله جالبی بود. که میشود رو ی بسیاری قسمت هایش ایستاد و فکر کرد.
-- علیرضا ، Jul 20, 2007 در ساعت 04:25 PMبه گمان من آشنایی آقای بزرگمهر با قرآن بسیار اندک است. هر دو مورد اصلی که به قرآن ارجاع داده اند، پاسخ قرآنی آن بسیار روشن است و ربطی به نگاه لائیک یا غیر لائیک ندارد.
-- آرش ، Jul 20, 2007 در ساعت 04:25 PMآیات قرآن «موردی» آمده و آیات آن را باید در رابطه با همدیگر فهمید. برداشت از یک آیه بدون درک ساختاری از قرآن روشی علمی نیست. متاسفانه هم عالمان دین و هم روشنفکران دینی و هم روشنفکران لائیک در این اشتباه مشترکند.
درباره پیامبران قرآن با آیات بسیار و روشن بیان کرده است که ورای آنچه به آن ها وحی می شده هیچگونه دانشی ندارند. هر کدام هم بر قوم و مردمی خاص رسالت داشته اند. یعنی مخاطب آنها کل مردم زمان خود نبوده اند. در باره یکی از پیامبران مثلا حتی دامنه رسالتش را مشخصا بر ناحیه ای با "صد هزار نفر" جمعیت ذکر کرده است (صافات 147 ). به حضرت محمد نه تنها بارها می گوید بشری مثل همه هستی بلکه به او می گوید تو قبلا از "غافلین" بودی (یوسف 3)! در این باره آن قدر آیه زیاد است که تردیدی باقی نمی ماند که پیامبران هم مانند سایر انسان ها دچار ترس و نا امیدی می شده اند... همه مواردی که بشر از آن لذت می برد، لذت می برده اند.... .و غیره!
در مورد "کتاب" بروند لطفا یک جستجوی ساده در قرآن با کلمه کتاب بکنند و خواهند دید که منظور از کتاب قرآن نبوده است. "ام-الکتاب" .."کتاب مبین"... "صحف الاولی".. (برای مثال رعد 39، نحل 75 ، توبه 26 ، هود 6 ..) و بسیاری از موارد دیگر دال بر کتابی است بسیار بسیار بزرگتر که قرآن زیر مجموعه بسیار کوچکی از آن است. تعداد کلمات خدا بی نهایت است (کهف 109 و لقمان 27) و کتاب خدا مشتمل بر دانش همه ی آنچه هست شده و هنوز نشده می باشد. زیرا که دانش خدا ازلی است.
متاسفانه الان فرصت ندارم نقدی بر این مقاله بنویسم. ولی من که پژوهشی علمی در قرآن کرده ام متاسفانه باید بگویم که نویسنده دانش اندکی در مورد قرآن دارد. "دانش" که کلمه زیادی است. ایشان در حد "اطلاعات" اندک نتیجه گیری های بزرگ کرده اند!
در پاسخ به جناب ِ آرش (که به گمان ام آشنائی سرسری از قرآن دارند) چند نکته گفتنی ست:
اول آنکه منظور ایشان از درکِ ساختاریِ قرآن چیست؟ اگر مراد آن است که آیات را باید در سنجش با آیاتِ قبل و بعد نگریست البته که در قرآن چنین شیوه ای، شیوه ی غالب نیست. نمونه اش آیه ی ِ معروفِ ولایت است در سوره ی ِ بقره که خداوند ابتدایِ آیه در صددِ بیانِ حرمتِ میتة، خون و گوشتِ خوک است که ناگهان در ادامه یِ آیه سخن از إکمالِ دین و إتمام ِ نعمت در یک روز خاص (روز غدیر) به میان می آورد. (بقرة: آیه یِ سوم) اتفاقاً در اینجا اگر آیات را طبق توصیه یِ ایشان بخواهیم در ارتباط با یکدیگر بفهمیم، به کل از فهم آیات عاجز خواهیم بود. چرا که در قرآن (همانندِ این مثال) گاه هیچ ارتباطِ منطقی میانِ پاره هایِ یک آیه یِ واحد هم نمی توان یافت چه رسد به آیاتِ متعاقب. و اگر مراد آن است که باید آیات را در مجموع نگرش قرآنی سنجید، سخن درستی با این تفاوت که ایشان مقصودِ نادرستی از آن برداشت کرده است. این کل نگری (در موردِ الفاظ) مختص به الفاظِ مشترک است نه الفاظِ متعدد. در بندِ اول از موردِ سوم، اشتباهِ ایشان را در این مورد توضیح خواهم داد.
دوم آنکه این مطلب که در قرآن از پاره ای انبیاءِ محلی و محدود به یک منطقه سخن رفته است چه ارتباطی به محمد دارد که در قرآن صریحاً مبعوث برایِ کافه/تمامی انسانها معرفی شده است؟! اساساً ایشان که علی القاعده با قرآن و آموزه هایِ اسلامی آشنایی دارند چگونه نمی دانند که محمد آخرین پیامبر اولی العزم و صاحبِ کتابی ست که در آن رسالتِ جهانی اش ادعا گردیده است؟
سوم آنکه تصریح قرآن بر نیازهایِ مادیِ و غریزیِ محمد (که مفاد و محدوده یِ بسیاری از تاکیدها بر همانندی او با دیگر انسانها است.) ربطی به تصویر محمد در قرآن بمنزله یِ اسوه یِ حسنه یِ مؤمنین ندارد. بحث بر سر این است که این اسوه یِ حسنه در لحظاتِ مخاطره انگیز، گویا دیگر اسوه یِ حسنه و الگویِ مؤمنین نبوده است. تردید و دودلی در تحقق وعده یِ الهی چیزی نیست که قرآن بتواند به بندگان الله توصیه کند.
چهارم آنکه مراد از "غافلین" (به تفاسیر آیه رجوع کنید!) صرفاً آن است که محمد پیش از نزولِ وحی از محتوایِ آن بی اطلاع بوده است. این ربطی به محمدِ پیامبر و محمدِ پس از نزولِ وحی ندارد.
پنجم آنکه برای ِ معنایِ کتاب توصیه کرده اند به یک جستجوی ِ ساده در قرآن ولی گویا خودشان زحمتِ این جستجویِ ساده را به خود نداده اند:
اولاً ایشان به عقل خودشان رجوع کنند و ببیند وقتی بناست برایِ مواردِ "کتاب" در قرآن نمونه بیاورند، آیا معقول است "ام الکتاب" و "صحف الاولی" را بعنوانِ شاهد ذکر کنند؟!
ثانیاً وقتی در آیه ضمیر کاف (در "علیک") بکار رفته، منطقی نیست که مقصود چیزی جز مجموعه یِ وحی شده به محمد باشد. بهرحال قرآن به محمد وحی شد یا آن کتابِ بسیار بسیار بزرگتر بنا به ادعایِ ایشان؟
ثالثاً در بابِ آیه ی ِ موردِ بحث (هشتاد و نهم از نحل) من لااقل پانزده تفسیر را نگاه کردم (از جمله مجمع البیانِ طبرسی و المیزانِ طباطبایی)و همگی مراد از "کتاب" را "قرآن" دانسته اند.
بعنوانِ نمونه مجمع البیان چنین نوشته است:
قرآن را بر تو نازل کردیم که در آن بیان هر چیزی است
پس چنانکه مشهود است، مراد از "کتاب" بر خلافِ ادعایِ ایشان "کتابی بسیار بسیار بزرگتر" از قرآن نیست.
در پایان گمان ندارم که نحوه یِ نقدهایِ ایشان بر شاهدهایِ قرآنی مقاله، نشانی از پژوهش علمی یا حتی اطلاع کافی از این متن داشته باشد.
-- یحیی بزرگمهر ، Jul 20, 2007 در ساعت 04:25 PMآقای آرش
پاسخ شما در ابتدای همین مقاله داده شده است . بزرگمهر صراحتا از وجود گسست روش شناختی در فهم دین و روش نقد دین یاد کرده و گفته که اگر دین را مدرن بفهمیم و مدرن نقد کنیم ، نقدمان جدی نخواهد بود . چرا که در مرحله ی فهم ، دین را مدرن کرده ایم . شما که ادعای مطالعه ی علمی در دین دارید و علنا از مطالعه ای که ربطی به نگاه دینی و لائیک ندارد سخن می گویید و شماری از اساسی ترین مفاهیم دین اسلام ( معصومیت پیامبر و امامان(از گناه و اشتباه) و مطلق بودن دستورات قرآن در همه ی زمان ها ) را که در دین واقعا موجود نقش مهمی دارند مثل آب خوردن با دید علمی تان کنار نهاده اید ، باید بپذیرید که نگاه تان به دین مدرن است .
-- رضا ر ، Jul 20, 2007 در ساعت 04:25 PMببینید قرآن دو دهه بعد از وفات پیامبر توسط کسانی تدوین شد که مجموع سواد آن ها به اندازه سواد یک فرد دبستانی کنونی نبود. لذا احتمال اشتباه در تدوین آن زیاد است . نمونه همین مثالی که زده اید. آیات قرآن را حفظ می کردند چون در سرزمین حجاز نگارش وجود نداشت.
-- آرش ، Jul 20, 2007 در ساعت 04:25 PMقران بنابر نص صریح و مکرر (آیه های انعام 92 شوری 7) برای اهالی ام االقری (مکه) و حوالی آن آمده است. در قرآن برای جوراب بلقیس آیه آمده است ولی حتی یک آیه برای جانشینی پیامبر نیامده است.
در قرآن وقتی صحبت از مسلم و مسلمون می شود منظور پیروان حضرت مهم نیست بلکه همه تسلیم شدگان است. پیروان سایر پیامبران را هم مسلم می داند.
در مورد کتاب هم که واضح است. زخرف 2 و 3و 4 را مثلا بخوانید تا رابطه ساختاری بین قرآن و ام الکتاب (که در آن همه چیز آمده است) را کشف کنید.
هزار تا تفسیر را هم که بخوانید همه اشتباه می کنند چون مدل ساختاری قرآن را درک نکرده اند.
به نوشته های زیر سری بزنید اگر هنوز به درک ساختاری از قرآن نرسیدید باز هم می نویسم.
هزار سال فریب 4: ولايت فقيه
هزار سال فریب 3: ولی
ساختاری بر بی ساختاری: «بازبيني» مدل پيشنهادی قرآن در گفتگوی اخير جان هيک و عبدالکريم سروش
هزار سال فریب 2: محلی-قومی بودن رسالت پیامبران
هزار سال فریب 1: یکی بودن همه ادیان
دمکراسی و ولايت: پاسخ به آیت الله سبحانی و دکتر بهمن پور
چرا اصل ولايت فقيه ضد قرآن است؟
چند ویرایش:
نکته یِ اول، شش خط مانده به آخر:
و اگر مراد آن است که باید آیات را در مجموع نگرش قرآنی سنجید، البته سخن درستی ست با این تفاوت که ایشان مقصودِ نادرستی از آن برداشت کرده است.
نکته یِ سوم:
سوم آنکه تصریح قرآن بر نیازهایِ مادی و غریزیِ محمد (که مفاد و محدوده یِ بسیاری از تاکیدها بر همانندی او با دیگر انسانها است.) ربطی به تصویر محمد در قرآن بمنزله یِ اسوه یِ حسنه یِ مؤمنین ندارد. بحث بر سر این است که این اسوه یِ حسنه در لحظاتِ مخاطره انگیز، گویا دیگر اسوه یِ حسنه و الگویِ مؤمنین نبوده است. تردید و دودلی در تحقق وعده یِ الهی چیزی نیست که قرآن بتواند به بندگانِ الله توصیه کند.
نکته یِ پنجم، پنج خط مانده به پایانِ کامنت:
-- یحیی بزرگمهر ، Jul 20, 2007 در ساعت 04:25 PMپس چنانکه مشهود است، مراد از "کتاب" بر خلافِ ادعایِ ایشان "کتابی بسیار بسیار بزرگتر از قرآن" نیست.
ببینید قرآن پیامبر را رحمت برای عالمین می داند. در عین حال قرآن می گوید "کل شی رحمه". یعنی هر چیزی که خدا خلق کرده رحمت است. تعداد آیه هایی که خدا به پیامبر می گوید تو وکیل مردم نیستی... تو فقط مسئول رسانیدن پیامی... یا به پیامبر میگوید به مردم بگو من بشری مثل شما ها هستم و نمی دانم بر سر من و شما ها چه خواهد آمد... من غیب نمی دانم و غیره... آن قدر زیاد است که فکر نکنم جای تردیدی باقی بگذارد که پیامبر ورای محدوه ی وحی دارای دانش و اختیاری نبوده است.
درباره کتاب خب شما بگویید قرآن که کمتر از هشتاد هزار کلمه است پس این که خدا می گوید اگر همه درخت های دنیا قلم و همه دریاهای دنیا مرکب شود... نمی توانند کلمات خدا را بنویسند (کهف 109 و لقمان 27)... پس چیست؟؟؟ شما که وقت می گذارید این همه کتاب تفسیر را می خوانید حداقل به کلام خود خدا مراجعه کنید. چند آیه ای را که نوشتم نگاهی بیندازید... اگر خدا این قدر سواد نداشته که حرف هایش را طوری بزند که آیندگان را دچار دردسر تفسیر و سردرگمی کند، پس این چه خدایی است؟؟؟
-- آرش ، Jul 20, 2007 در ساعت 04:25 PMبرایِ جنابِ آرش:
اول:
-- یحیی بزرگمهر (مخلوق) ، Jul 20, 2007 در ساعت 04:25 PMاینکه قرآن چه سیری طی کرده تا اکنون میانِ دو جلد بدستِ من و شما رسیده، هیچ ارتباطی به بود/نبودِ وحدتِ ساختاری و محتوایی در این کتاب ندارد.
نکند شما به قرآنِ پیش از تدوین در دورانِ عثمان دسترسی دارید؟ بیشک هر سخنی که شما دربارهیِ شیوهیِ فهم قرآن گفته اید ناظر به همین قرآنِ موجود است. حال اینکه تدوین کنندگانِ قرآن تا چه میزان سواد داشته اند (که ادعایِ کودکانهیِ شما در این مورد قابل مناقشه است) یا این تدوین چه فراز و فرودهایی را طی کرده، نه ربطی به بحثِ ما دارد و نه گفتههایِ من را نقض میکند.
دوم:
فرض میگیریم در تدوین قرآن اشتباه روی داده است. بسیار خوب! مگر ما دربارهیِِ متن بحث نمیکنیم؟ هر کس هر سخنی راجع به قرآن میگوید، دربارهیِ همین "متن به اشتباه تدوین شده" سخن میگوید. امیدوارم مطلب روشن باشد!
سوم:
در قرآن وقتی سخن از مسلم میرود، دو معنا از آن مراد میشود: مسلمان به معنایِ عام و مسلمان به معنایِ خاص. در معنایِ عام مثلاً ابراهیم را هم مسلم مینامد.
اما گویا بی اطلاع هستید که همین قرآن، پیروانِ سایر ادیانِ ابراهیمی، یعنی یهودیت و مسیحیت، را (پس از بعثتِ محمد) مشرک، گمراه و مستحق عذاب دانسته است.
چهارم:
آیههایِ دوم، سوم و چهارم از سورهیِ زخرف چه چیزی را اثبات میکند؟ اینکه قرآن تبیانِ کل شیء (بنا به ادعایِ خودِ متن) نیست؟ آیا صفتِ "تبیان کل شیء" بر "کتاب" بار شده بود یا بر "ام الکتاب"؟ متوجهِ سستی استدلالِ خود میشوید؟ آیهیِ هشتاد و نهم نحل را چه دخل به آیهیِ سوم زخرف؟ از همه مهمتر بحث از معنایِ "کتاب" چه ارتباطی به بحث از معنایِ "ام الکتاب" دارد؟
پنجم:
اما در بابِ همین ارجاع کلی و مبهم شما: آیهیِ دوم که شاهد بر مدعایِ طرفِ مقابل شماست چون بهوضوح مراد از "کتاب" قرآن است. در آیهیِ سوم که لفظِ "قرآن" بهصراحت آمده و این آیه از شواهدی ست که از جمله من را به یادِ سخنانِ نصر حامد ابوزید میاندازد (رک: نشریهیِ کیان، شمارهیِ پنجاه و چهار/شمارهیِ آخر) که از منظر فرهنگی (و نه فلسفی) زبانِ عربی این متن را برایِ آن گوهرین دانسته، از این جهت سخنانِ سروش را در عارضی بودنِ آن رد کرده بود. مراد از آیهیِ سوم هم آن است که این قرآن در لوح محفوظ نزدِ خداوند است که دستِ بر قضا نه ارتباطی به آیاتی دارد که کتاب/قرآن را تبیان کلی شیء دانسته و نه ارتباطی به ما آدمیانی دارد که با قرآنِ تاریخی سر و کار داریم نه با قرآنِ ملکوتی.
ششم:
در ذهن حضرتعالی میانِ دو امر خَلطِ نادرستی روی داده است. مقصود از لوح محفوظ/ام الکتاب، تمثیلی است از شناختِ الهی که همه چیز در آن تا روز قیامت ثبت شده و در محضر الله حاضر است. اما وقتی در این متن، سخن از تبیان کل شیء بودنِ قرآن میرود، مراد کفایت و جامعیتِ این متن (بنا به ادعایِ خودش) نسبت به همهیِ نیازهایِ بندگان و پیروانِ این دین است.
تفاوتِ این دو مورد و اشتباهِ شما در یکی انگاشتن این دو، بهاندازهیِ کافی واضح است.
هفتم:
احکام کلی که صادر میکنید چندان نشان از پختگی ندارد. ردِ شعور مفسران و اعتبار تفاسیر، چیزی ست که دستِ کم برایِ مدعی پژوهش علمی قدح و نقص بزرگی است. خصوصاً که بهرسم دانایانِ کل مدعی شدهاید تمام مفسران از درکِ مدلِ ساختاریِ متن محمد بازمانده اند و تنها شما آن را فهمیده اید!
اما برایِ شما میگویم که رجوع به تفاسیر هم از جهتِ شناختِ معنایِ مفرداتِ موجود در متن مقدس در زمانِ نزول (که این قیدِ اخیر بسیار اهمیت دارد) و هم از جهتِ شناختِ موقعیتِ تاریخی و شرائطی که این متن و آیاتِ آن در آن موقعیت و شرائط نازل شده (چیزی که بنحوی بدوی/ابتدایی در لسانِ مفسران "شأنِ نزول" نام گرفته) بسیار اهمیت دارد.
هشتم:
در بابِ آنچه در پایان لیست کرده اید خوب است به دو نکته اشاره کنم:
اولاً نحوهیِ ارجاع دادنهایِ شما نشان از تنبلی و بیدقتی دارد. این ارجاعاتِ کلی و مبهم تنها چیزی را که اثبات میکند، عجز شما از بیان کردن/روشن ساختن مقصود و نیز آوردنِ دلیل/شاهد بر مدعیاتِ خودتان است.
ثانیاً برخی از این ارجاعاتِ حضرتعالی را در همان زمانِ انتشارش بطور کامل پیگیر بودم و مطالعه کردم وانگهی اگر شما توانِ ایضاح و استدلال بر ادعایِ خود داشتید، دیگر این ارجاعات در اینجا دیده نمیشد.
بسيار خوب بود.
بر خلاف جناب داريوش معتقدم تناقض جدي در نگرش نگارنده نبود. ايشان بر طبق ايمان و پايبندي خود به حقيقت سخن گفته و به نوعي مانيفستي از يك روشنفكر حقمدار را بيان كرده اند. اينكه داريوش معتقد است ايشان مثل مسلمين ايمان دارند كه چيز بدي نيست. اتفاقا روشنفكري كه به دليل دروغين بودن ادعاهاي دين با آن مبارزه مي كند بيشتر از سايرين به حقيقت پايبند است. چرا كه براي جلوه دادن حقيقت از همه چيز خود مي گذرد - حتي از آخرت خود. شايد خنده دار باشد اما اين واقعيت است كه بسياري از روشنفكران هر چند به نادرستي ادعاهاي دين پي مي برند اما در نهايت مي ترسند با اصل آن مستقيم درگير شوند. براي آنان ترس از آخرت اديان هر چند تنها دليل نيست اما يك از مهمترين آنهاست. اما روشنفكر غير ديني(لائيك يا آتئيست يا هر عنواني كه حاضر به تاييد اصل دين نيست) به حقيقت چنان دلباخته است كه به هيچ روي سر از آن برنمي تابد.
جناب نيكفر / بزرگمهر عزيز پاينده و تابنده باشيد.
-- بدون نام ، Jul 20, 2007 در ساعت 04:25 PMآدرس این مقاله در سایتِ نیلگون چنین است:
-- یحیی بزرگمهر - مخلوق ، Jul 21, 2007 در ساعت 04:25 PMالف) نسخه یِ اچ تی ام ال
ب) نسخه یِ پی دی اف
دوست گرامی من نمیدانم در کجای این حرف ما اختلاف نظر داریم که شما این همه توضیح می دهید: من می گویم حتی اگر در تدوین قرآن اشتباهی رخ داده باشد (که احتمال آن هم زیاد است)؛ درک ساختاری از قرآن از فهم نادرست بعضی از آیات جلوگیری خواهد کرد.
-- آرش ، Jul 21, 2007 در ساعت 04:25 PMتمام حرف هایی که در مورد کلمه مسلم و پیروان سایر شریعت ها زده اید اشتباه است. اگر درک ساختاری از قرآن داشتید این حرف ها را تکرار نمی کردید. اگر در زمان حضرت محمد روحانیون سایر شریعت ها دین را دکان نکرده بودند و در برابر حضرت محمد که برای مردم خودش و با زبان و متناسب فرهنگ مردم مکه و اطرافش که """"قبلا هم برای آن ها کتابی نیامده بود"""" نمی ایستادند- چنین آیه هایی نمی آمد. آیه درباره روحانیون فاسد فرق می کند با آیه درباره خود شرعیتی که آن روحانی آنرا دکان کرده است. تنوع شریعت مانند تنوع رنگ زیان نژاد و غیره طبق قرآن جزو فلسفه آفرینش است.
شریعت محمد و هیچ شریعتی یونیورسال نیست. هر شریعتی برای مردمی خاص امده و توسط رسولی از همان قوم و با زبان همان قوم که کارش ابلاغ آن پیام بوده است. دین استوار که در آن تبدیلی نیست یونیورسال است اما شریعت محمد موسی عیسی و بقیه پیامبران محلی-قومی. ببینید اگر شریعت عیسی مخاطبش مردم حجاز هم بود چرا در قرآن می گوید این کتاب (قرآن) برای مردمی آمده که قبلا برای ان ها کتابی نفرستاده بودیم؟؟؟ پس چرا می گوید این قرآن ""عربی"" برای اهالی ام القری و اطرافش آمده است؟؟؟
اگر در قرآن همه چیز آمده پس چرا قرآن می گوید "مثال" هایی از هر چیز را آورده ایم؟؟
درباره کتاب و قرآن هم تا نروید همان جستجویی که گفتم بکنید باورتان نمی شود.
تمام بدبختی های مسلمان اتفاقا ناشی از همین اشتباه دیرینه است که فکر می کردند همه چیز در کتاب آمده است و این کتاب هم قرآن است. به جای جستجوگری در کتاب آفرینش و سر در آوردن از رمز و راز هستی که فکر صانع و خالقی اکبر است، وقت نازنیشان را صرف تفسیر کتابی کردند که خودش دارد داد می زند بابا من برای یک عده مردم بیسواد بدوی نیمه وحشی آمده ام تا بلکه آن ها را از ظلمت برهانم. حالا جناب بزرگمهر هم در قرن بیست و یکم نخود تو آش ترش پیدا کرده اند ولی وقتی به نص صریح و مکرر همین کتاب ارجاع می شوند همت نگاهی به چند آیه ها را نمیکنند که لا اقل وقت خودشان را در صرف لایه های زیرین نکنند. جایی که تکلیف بسیاری از این مفاهیم در لایه های بالاتر روش شده است؟؟
درباره "کتاب":
فقط با خود کلمه کتاب اگر قرآن را جستجو کنید به 232آیه می رسید. خب اگر با کلمات معادل و یا مشابه هم که از دل این آیات در می آید جستجو کنید به آیات بیشتری خواهید رسید. اینجا بگذارید به همین آیه ها اکتفا کنیم. اگر آن ها را کنار هم بگذارید و تفکر کنید می بینید که کتاب یک مجموعه (SET) است که قرآن یک زیر مجموعه (SUBSET) آن می باشد. دانش خدا که ازلی است و شامل همه آنچه تا کنون هست شده است و آنچه که تا کنون هست نشده در مجموعه بزرگ است. در قران که مخاطب اصلی اش اهالی ام القری و اطرافش می باشند، با زیان همان مردم رهنمودی هایی برای هدایت آن ها فرستاده است. حال این هم بخشی از مجموعه کلی است و شامل تمامی روابط یک زیر مجموعه با مجموعه اصلی می شود. در قرآن کلمه کتاب هم برای مجموعه کل و هم برای زیر مجموعه بکار رفته است. برای همین است که گفته شده باید قرآن را با قرآن فهمید. یک دلیل هم این که قرآن به صورت کتاب به مفهوم مصطلحش- یعنی شامل مقدمه و فصول و نتیجه گیری - نیامده است. مثلا رویدادی اتفاق می افتاد برای آن آیه می آمد. اصلا خود پیامبر در زمان حیاتش لزومی به تدوین آن ندید.
از طرف دیگر بگذارید به این ا هم اشاره بشود که نوع بشر به واسطه نعمت هوشمندی ویژه ای که در آفرینش به او داده شده است، بطور طبیعی در یافتن راهش خودکفاست. اما وقتی در مقاطعی از زمان در پاره ای از نقاط جهان، مردم در ظلمت بودند و راه را شدید گم کرده بوده اند، خدا به ناچار با راه میان بر وحی وارد شده تا آن ها را از فروپاشی نجات دهد و به مسیر طبیعی رشد برگرداند. کوری را در نظر بگیرید که با الاغش دارد به سمت دره پیش می رود و هر آن ممکن است به ته دره سقوط کند. حالا یکی می آید سر خر را به سمت جاده می کشد. بقیه راه را باید خودش برود. یعنی بخشی از آم الکتاب آفرینش در برابر بشریت گشوده شده توانایی تفکر و تعقل هم به او داده شده بسم الله نفشه های خدا را بخواند و بهبود کیفیت زندگانی خود بیقزاید
بهر حال من اینجا چند نمونه آیه که در آن کلمه کتاب آمده است می آورم تا رابطه مجموعه و زیر مجموعه را ببنید و این که چگونه کلمه کتاب هم در جای مجموعه و هم در جای زیر مجموعه بکار رفته است:
رعد آيه 39
يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ
خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مىكند، و ام كتاب نزد اوست.
كهف آيه 27
وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا
و آنچه را كه از كتاب پروردگارت به تو وحى شده است بخوان. كلمات او را تغييردهندهاى نيست، و جز او هرگز پناهى نخواهى يافت.
طه آيه 52
قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسَى
گفت: علم آن، در كتابى نزد پروردگار من است. پروردگارم نه خطا مىكند و نه فراموش مىنمايد.
حجر آيه 1
الَرَ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ
الف، لام، راء. اين است آيات كتاب و قرآن روشنگر.
رعد آيه 38
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ
و قطعاً پيش از تو (نيز) رسولانى فرستاديم، و براى آنان زنان و فرزندانى قرار داديم. و هيچ پيامبرى را نرسد كه جز به اذن خدا معجزهاى بياورد. براى هر زمانى كتابى است.
108- جزء 12 سوره هود آيه 6 ( كتاب: 1 )
وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ
و هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر (اينكه) روزيش بر عهده خداست، و (او) قرارگاه و محل مُردنش را مىداند. همه (اينها) در كتابى روشن است.
يوسف آيه 1
الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ
الف، لام، راء. اين است آيات كتاب روشنگر.
يونس آيه 37
وَمَا كَانَ هَـذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ
و چنان نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا (و) به دروغ ساخته شده باشد. بلكه تصديق (كننده) آنچه پيش از آن است مىباشد، و توضيحى از آن كتاب است، كه در آن ترديدى نيست، (و) از پروردگار جهانيان است.
لطفا تمام پرسش هایی را که دارید خلاصه لیست کنید ومن آخر هفته بعد طی یک مقاله سعی می کنم نظر خود را در هر زمینه با استناد به حداقل دو آیه مستقل از قرآن بنویسم!
-- آرش ، Jul 21, 2007 در ساعت 04:25 PMبرایِ کامنتِ سوم، چهارم و پنجم جنابِ آرش:
-- یحیی بزرگمهر ، Jul 21, 2007 در ساعت 04:25 PMاول:
میگویید محمد رحمت است اما قرآن میگوید همه چیز رحمت است. ثم ماذا؟ با این جمله خواستید چه چیزی را اثبات کنید؟ وانگهی من نفهمیدم بالاخره محمد هم (طبق ادعایِ قرآن) رحمة للعالمین هست یا نیست؟
دوم:
محمد در دورهیِ مکه تنها مسئولِ ابلاغ پیام بود چون اساساً قدرتی بیش از این نداشت. اما در دورهیِ مدینه و ثبیتِ قدرتِ خود، احکام الهی را هم اجرا میکرد و داستانِ اولتیماتوم دادن اش توسطِ علی بن ابیطالب به مشرکان و کفار مکه که تا فلان موعد یا ایمان میآورند یا جان و مال و ناموس آنها دیگر در امان نخواهد بود، علی القاعده از شما که در حالِ پژوهش علمی در قرآن هستید نباید پنهان میماند.
فراوانی یا کمی آیاتِ مطلوبِ شما هم هرگز نمیتواند دلیل باشد بر نتیجهگیریِ کلی شما از آن آیات نسبت به رسالتِ محمد. کمیتگرایی شما در این فرازها نشانهیِ ناآشنایی به قواعدِ تفسیری و شتابزدگی در داوری است.
گویا متاسفانه درکِ ساختاریِ شما از قرآن شامل درکِ موقعیتِ تاریخی زمانِ نزولِ هر یک از آیات نمیگردد!
سوم:
اینکه محمد دانش و اختیاری در محدودهیِ وحی داشته هیچ ارتباطی به استوار بودن/نبودنِ ایمانِ او و قابلیتِ جمع/عدم قابلیتِ جمع میانِ الگویِ مؤمنین بودنِ پیامبر با تردیدِ او در یاریِ خداوند (در برهههایِ مخاطرهآمیز دعوتِ خویش) ندارد.
چهارم:
اشکال شما که چرا بجایِ اینهمه کتابِ تفسیر به کلام خودِ خدا رجوع نمیکنید، برایِ من شگفتانگیز بود! شما تابحال به هیچ تفسیری سر زده اید؟ دوستِ گرامی! تفسیر همیشه تفسیر از چیزی است و ناظر به آن چیز و دربردارندهیِ آن چیز. رجوع به تفاسیر متن مقدس متضمن رجوع و اطلاع از خودِ متن مقدس است.
پنجم:
به آیاتِ موردِ اشارهیِ شما در کامنتِ دوم تان، پاسخ دادم. اگر فرازی از بحث برایِ تان روشن میگردد بگویید روشن شده و اگر روشن نشده بگویید روشن نشده است. اینکه بدونِ حل شدنِ تکلیفِ بحثهایِ سابق به شاخهیِ دیگر بپرید، ثمری برایتان دربر نخواهد داشت.
ششم:
نحوهیِ فهم شما از جهانی بودن/نبودنِ یک دین و اینکه خطاباتِ قرآن ناظر به دین مسیح و یهود نیست و آنها نیز همعرض اسلام و از دیدِ اسلام همچنان بر حق هستند، فقط و فقط نظر شماست نه نظر شریعتِ محمد. شاهدهایِ بی نام و نشانی هم که آورده اید عاجز از اثباتِ ادعایِ شماست، بگذریم که شاهدهایِ بمراتب قویتر بر خلافِ آن میتوان آورد که محمد را مبعوث برایِ کل بشریت پنداشته است و پیروانِ دو آیین دیگر را گمراه و مشرک.
گرچه براحتی میتوانم چنین کنم اما دیگر مطلقاً بحث را در حدِ شاهدهایِ متن مقدس تنزل نمیدهم.
این دریافتِ من از متن است و معتقدم دریافتِ شما نسبتی با متن ندارد.
هفتم:
شما مغز موضع من در این مقاله را اساساً درنیافته اید. آنچه من گفتهام آن است که روح غالب و اتمسفر حاکم بر متن به بیشینهگرایی دینی میانجامد اما روشنفکر لائیک این دین حداکثری را شکستخورده و باطل میداند.
این متن و تاریخ آن بر محوریتِ قدرت و سلطهیِ دینی بنا گردیده و تلاش برایِ تفسیر سکولار از آن، پیشاپیش شکستخورده و ناکام است.
بدبختی مسلمین در این بوده که همچون شما تابحال تلاش کردهاند بگویند اسلام خودش هم کمینهگرا و دینی حداقلی است. ولی یکبار برایِ همیشه باید پذیرفت که اسلام (همچون دو نظیر سامیاش) تمامیتگرا و سلطهجو بوده و این تمامیتخواهی هم باطل است و اتفاقاً از اینجا رشدِ حقیقی جامعهیِ دینی را میتوان سراغ گرفت. شریعتِ محمد سکولارشدنی نیست. باید از اسلام گذر کرد بدونِ اینکه برایِ این فراروی، بخواهیم شاهدِ دینی دست و پا کنیم. تنها پس از این مرحله است که میتوان به تنوع و تکثر آیینها و مسالکِ دینی متناسب با تیپولوژیِ هر بخش از افرادِ جامعه امیدوار بود.
هشتم:
باز هم تلقی نواندیشانهیِ شما مبنی بر اینکه راهِ وحی، راهِ میانبر است و پس از آنکه شخص توسطِ وحی به راهِ راست هدایت شد (که زمانِ إحراز این هدایت نیز دانسته نیست)، دیگر وحی و دین به تعطیلاتِ دائم میروند و انسان زین پس خود، قانونگذار و شارع خویش است، فقط و فقط نظر شماست و البته نسبت دادن اش به متن مقدس و دین، مضحک است.
انسان خود قانونگذار خویش است اما این چیزی ست که روشنفکر لائیک عمیقاً به آن معتقد است و اسلام (و بطور عام ادیانِ سامی) عمیقاً با آن در ستیز هستند.
نهم:
اینکه کتاب برایِ قرآن (به تعبیر شما "زیرمجموعه") نیز بکار رفته، چیزی ست که خودِ من به شما نشان دادم. پس بجایِ ردیف کردنِ آیاتِ قرآن، تنها به خود زحمت بدهید و یگانه شاهدِ دینی موجود در پاورقی مقاله را بررسی کنید! در آن بخش از متن مقدس که من ذکر کرده ام، بهروشنی مراد از کتاب، قرآن است و باز هم بهروشنی تصریح شده بر تبیان کل شیء بودنِ این کتاب.
سوال: ايا حقيقت بما هو حقيقت ميارزد؟ اگر هم بيارزد ، براي روشنفكر همه داستان نيست ، روشنفكر دغدغه جامعه دارد ، دغدغه رنجهاي فيزيكي و متافيزيكي انسانها. دغدغه فقر، قدرت، افسردگي و.... - بين متفكر نشسته در برج عاج(يا بخوان ينگه دنيا واقرانش) كه عين حقيقت ميگويد ومسرور كه منم طاووس عليين شده، فرق است با انكه حقيقت برايش اجسام وارواح معذب ادميانست. ملكيان جايي گفته: من نه نگران سنّتم، نه تجدّد، نه تمدّن، نه فرهنگ و نه نگران هيچ امر انتزاعي از اين قبيل. من دل نگران انسانهاي گوشت و خون داريهستم که مي آيند، رنج مي برند و مي روند. پس روشنفكر با دغدغه ومسئول داريم و روشنفكر بي دغدغه. ارزشگذاري نميكنم فقط توصيف ميكنم. پس اگر پارادايم مشخص كنيم ميتوان چهره واقعيتر ومنصفانه تري از روشنفكران ترسيم كرد. فرض ميكنم مخلوق با من همدل است كه نخستين گام مثبت براي جامعه ايراني دمكراسي است . دمكراسي روشي است معين براي گرفتن نتايج نا معين. دمكراسي وسيله است .اگر اكثريت جامعه گي ولسبين باشند رييس جمهوري گي بر ميگزينند.و اكثريت مومن رييس جمهور ديني و قس عليهذا....
-- امير ، Jul 22, 2007 در ساعت 04:25 PMخب فرضا اگر توافقي بر سر دمكراسي باشد ميتوان اينگونه پرسيد ايا گفتمان ورويكرد سروش براي رسيدن به چنين نقطه اي موثرتربوده است يا مثلا طباطبايي و نيكفر ويا هيچكدام. يا چه گفتماني عقلانيت نظري را در جامعه رشد داده؟ ميتوان اين سوال را جور ديگري هم پرسيد فرض ميكنم من از سياره ديگري امده ام وبا هيچ انديشه اي ، جز دمكراسي در زمين الفت ندارم و دلم ميخواهد براي ايرانيان گامي بردارم .كدام راه به مقصود نزديكتر است؟ رويكرد روشنفكري ديني، سكولار، يا رويكرد سياسي- عملي- فرهنگي خاتمي، و....... البته الگوهاي بسياري، براي سنجش ميتوان تعيين كرد مثل افزايش عقلانيت، تحكيم بنيانهاي نظري دمكراسي، و......
ضمنا از مخلوق كه زبانش استدلالي ودر ضمن روان وسليس است ممنونم . الان مد شده هر جا حرف روشنفكري ديني ميشه قصه تكراري سروش وانقلاب فرهنگي ميشه . من بعنوان كسي كه با سروش اختلافات اساسي دارد ميگويم، اقا اصلا سروش يزيد سابق. مگر ادم عوض نميشود .مگر ادم اشتباه نميكند. مگر ادم معصوم داريم؟ ادم هيچكاره هيچگاه اشتباه نميكند.به فرض اشتباه سروش، نقد انديشه اش چيزيست ونقد عملش چيزي، محاسن ومعايب را با هم ببينيم.عيبش گفتي حسنش نيز بگو. زيبايي عمل اخلاقي كجا،جدل اييني كجا.البته منافاتي نداره اخلاقي بودن وجدل نظري پالوده . خلاصه اش نقد پالوده رو عشقه...
بعدالتحرير: گمان من انست اگرما ميتوانستيم ما في الضمير سروش وملكيان را ببينيم يكسره چيزي دگرند. ولي عقل عملي اشان انان را بر مسير خاصي ره بر است .شايد انان بهتر از همه از كم وكسر تئوريهاي خود اگاهند وبر طعنه ها مي خندند...
اندیشه و فکر، در فلات ما، باکره ای است که پیران ناتوان اندیشه فارسی، هنوز نتوانسته اند مهرش بردارند و آبستن اش کنند.
(دانش آموز)
-- دانش آموز ، Jul 22, 2007 در ساعت 04:25 PMآقای بزرگمهر گرامی اگر دوست داشته باشید از الان تا روز قیامت اینجا درباره آزادی و دمکراسی و صلح می نویسم. یا حرف های پست مدرنیست های اروپا را "روشنفکرانه" تا دلتان بخواهد با هم نشخوار می کنیم. شما بحث خود را با دو نمونه از آیات قرآنی شروع کردید و محور نتیجه گیری های خود قرار دادید. من گفتم هر دو محور اشتباه است و بحث ما در این "محدوده" بود. متاسفانه وقتی با استدلال محکم از همین متن مواجه می شوید، چنین از استدلال می گریزید. دوستانه بگویم تا نتوانید بین "دانش" و "اطلاعات" فرق بگذارید، انتظار چندان رشد کیفی از خودتان نداشته باشید. کاری برای این ملت فلک (ملا) زده کردن پیشکشتان. من هر کلمه ای که اینجا می گویم حداقل شش سال درباره اش پژوهش سیتماتیک کرده ام و با همه جور آدمی هم بحث کرده ام. از آیت الله العظمی گرفته تا رهیران نو اندیش دینی... روشنفکران لاییک تا روشنفکران سوسول و مکش مرگ ما.
-- آرش ، Jul 22, 2007 در ساعت 04:25 PM"اینکه کتاب برایِ قرآن (به تعبیر شما "زیرمجموعه") نیز بکار رفته، چیزی ست که خودِ من به شما نشان دادم. پس بجایِ ردیف کردنِ آیاتِ قرآن، تنها به خود زحمت بدهید و یگانه شاهدِ دینی موجود در پاورقی مقاله را بررسی کنید! در آن بخش از متن مقدس که من ذکر کرده ام، بهروشنی مراد از کتاب، قرآن است و باز هم بهروشنی تصریح شده بر تبیان کل شیء بودنِ این کتاب."
در کامنت قبلی محترمانه گفتم ولی با اجازه بگذارید یک کم اینجا واضح تر حرف بزنم و پیشاپش پوزش می طلبم اگر باعث رنچش شما می شود.
حالا فرض کنیم برداشت شما از این آیه درست است. با یک آیه که نمی توان نتیجه گیری کرد:
1) تکلیف آیه هایی که می گوید قرآن را برای اهالی ام القری فرستادیم چه می شود؟
-- آرش ، Jul 22, 2007 در ساعت 04:25 PM2) تکلیف آیه هایی که می گوید اگر تمام دریاهای دنیا مرکب شود و باز هم بر آن دریایی بیفزاییم نمی تواند کلمات خدا را بنویسد.. چه می شود؟
3) تکلبف آیه هایی که می گوید هیچ چیز نیست که در این کتاب نیامده باشد چه می شود؟
قرآن همن الان قطع جیبی انگلیسی اش جلو دست من است. فقط 400 صفحه است!
من نمیدانم تا حالا یک مقاله در یک مجله معتبر علمی چاپ کرده اید؟ ولی اگر چاپ کرده بودید گمانم این است که این جوری حرف نمی زدید؟؟ من رشته ی حرفه ای ام اصلا علوم انسانی و فلسفه و الهیات و این جور رشته ها نیست. ولی تحصیلات و پژوهش هایم به من آموخته است اگر ادعایی می کنم چگونه خود را به دانش آن تجهییز کنم.
شما یک جوری ادعا می کنید که انگار در این نوشته تان شق الاقمر کرده اید. یک نکته را مشخصا دست رویش بگذارید که در این نوشته شما "جدید" باشد؟؟ با تکرار حرف های تکراری که بشر به جایی نمی رسد!
ممنون از چیزی هم که فکر می کنید به من یاد دادید. دوستان می توانند به وبلاگ Mother Earth سری بزنند و ببینند این چیزی که دیروز ایشان به من یاد دادند چند سال از تاریخ انتشارش می گذرد.
آقایِ آرش!
شما در کامنتِ اول مدعی شدید که منظور از "کتاب" قرآن نیست. در پاسخ به شما گفتم که اتفاقاً مراد از کتاب در آن آیه قرآن است. در کامنتِ پنجم شما پذیرفتید که "کتاب" گاهی هم بر قرآن اطلاق شده است. حال بجایِ اینکه اینهمه عصبانی شوید و مرتکبِ مغالطه، بهتر است یکبار دیگر نتیجهیِ این بحث را در قالبِ این دو گزاره مرور کنید:
گزارهیِ اول: مقصود از "کتاب" در شاهدِ دینی موجود در مقاله "قرآن" است.
گزارهیِ دوم: "کتاب" گاه بر قرآن اطلاق میگردد و گاه بر لوح محفوظ/ام الکتاب.
سادهترین نتیجهیِ این دو گزاره آن است که از استعمالِ "کتاب" بمعنایِ دوم در سایر آیات نمیتوان نتیجه گرفت که "کتاب" در آیهیِ موردِ بحث بمعنایِ اول نمیتواند باشد چرا که "کتاب" هم بر قرآن اطلاق میگردد هم بر لوح محفوظ.
پس برخلافِ ادعایِ شما در این مورد از همان یک آیه، میتوان نتیجهگیری کرد.
فهم این نکتهیِ واضح نباید چنین بر شما گران میآمد.
اما در بابِ آن سه پرسش:
1) اول آنکه سادهلوحانه گمان میکنید که متن مقدس فقط واجدِ نمونههایِ مطلوبِ شما است. اما همین قرآن میگوید که محمد آخرین پیامبر سامی بوده و برایِ جملگی آدمیان مبعوث شده است. اگر در جایِ دیگر خلافِ این را گفته، این دیگر مشکل من یا شما نیست، اول از همه مشکل متن است. هر چند چنانکه سوره یِ موردِ استنادِ خود را مجهول رها میکنید، طبعاً از اینکه آیاتِ آن مکی بوده و مربوط به ابتدایِ دعوتِ محمد نیز غفلت میورزید. (نود و دو از انعام)
بهرحال لحن آیاتِ قرآن دو چهرهیِ متفاوت دارد که دو دورهیِ کاملاً متمایز تاریخی را شکل میدهد: دورهیِ دعوت و دورهیِ تثبیت. (پیش از هجرت به مدینه و پس از آن)
لحن آیاتِ دستهیِ اول محافظهکارانه و لحن آیاتِ دستهیِ دوم جنگطلبانه است. اولی ناظر به اعتقادات و دومی ناظر به شریعت و احکام اجتماعی است. اولی مداراجو و طالبِ صلح و دومی ستیزهجو و طالبِ سلطه است. توجه به تفاوتِ این دو دسته آیات، همان چیزی است که سابقاً هم به شما تذکر دادم اما همچنان از درکِ آن عاجز ماندهاید.
دوم آنکه اگر این دین (از منظر آورندهاش) صرفاً مربوط به محدودهیِ جزیرة العرب بوده، نامههایِ محمد به سرانِ دو امپراطوریِ بزرگِ آن دوران (ایران و روم) و نیز پادشاهِ مصر (اتفاقاً مربوط به دورانِ تثبیت و هجرت به مدینه) و دعوتِ آنها به دین اسلام را چگونه توجیه میکنید؟
سوم آنکه (علاوه بر شواهدِ متن و تاریخ دین) کثیری از احادیث در سنتِ اسلامی دلالت بر ادعایِ جهانی بودنِ اسلام دارند.
2) کلمات الله (با آن تمثیلات در متن آیه)، بنا به بداهت، انصراف دارد به هر چیزی جز قرآن. حال اسم اش لوح محفوظ باشد یا هر چیز دیگر. واقعاً فهماش دشوار بود؟
3) الله (طبق آیهیِ موردِ بحث در مقاله) مدعی است که همین مجموعه آیاتِ نازل شده بر محمد مشتمل بر تمامی نیازهایِ بندگان است و هیچ امری را نیز فروگذار نکرده است. حال چهارصد صفحه باشد یا یک صفحه. سابقاً هم گفتم که نگاهِ کمیتگرایِ شما در مواجهه با آیات، نشانهیِ ناپختگی است.
اینکه تحصیلات و پژوهشهایِ شما واقعاً چه چیزهایی به حضرتعالی آموخته را نمی دانم اما در اینجا ادعاهایی مبهم/مغشوش کردید و ادلهای سست/بیربط آوردید.
-- یحیی بزرگمهر ، Jul 22, 2007 در ساعت 04:25 PMبهرحال امیدوارم زین پس تنها در رشتهیِ تخصصی خودتان اظهار نظر کنید و از پژوهش باصطلاح علمی در متونِ دینی نیز جداً پرهیز نمایید!
در بابِ این مقاله هم البته من مدعی نبوده و نیستم که همهیِ فرازهایش بکر و نوظهور است. ولی معتقدم در کنار مطالبِ به قولِ شما تکراریاش، بهرروی هم مقاله را مسئلهمحور سامان داده ام (چون درونمایهیِ مقاله مدتها دغدغهیِ ذهنیام بود) و هم برخی سویههایِ نادیده در ربط و نسبت میانِ این سه گروه (راستکیشانِ دینی، روشنفکرانِ دینی، روشنفکرانِ لائیک) را دیدهام.
سلام بر مخلوق گرامی (یحیا بزرگمهر)،
-- شهلا شرف ، Jul 23, 2007 در ساعت 04:25 PMمقاله را چند روز پیش دیدم، اما نخواندم. البته اگر می دانستم مخلوق نوشته حتمن می خواندم اش (و خواهم خواند). علت اینکه از خواندن مقالات هموطنان پدر زمینه ی دین رهیز می کنم، وضعیت خاص ماست: اسارت در زندان ِ یک حکومت دینی. همین اسارت باعث شده، نگاه ما کمتر علمی و بیشتر شخصی و خصوصی باشد. در مورد این مقاله برای خودم اسنثناء قایل خواهم شد و می خوانمش.
.
فهمیدن اینکه یحیا بزرگمهر (مستعار است؟ اگر هم باشد مهم نیست!) همان مخلوق است که وبلاگش را بست، چون دیگر نمی خواست نامرئی باشد، مرا به شوق آورد. مدتی ست در باره ی موضوعی تحقیق می کنم و آن هم "نامرییت و ارتباط آن با جذبه در عرصه ی اینترنت" است. موضوع تقریبن ساده است: نامرئی بودن در عرصه ی زندگی واقعی، در دیگران وحشت می آفریند، چون عالم غیرمادی و ارواح را به ذهن ما متبادر می کند. فرد نامرئی (در فیلم های تخیلی) از قدرت ویژه ای برخوردار است: قدرتی فراطبیعی که جدا از قراردادهای اجتماعی ست. در دنیای اینترنت قضیه کمی فرق دارد. البته موضوع من مشخصن انسانهای کشورهای صنعتی هستند، اما از تجربیاتم در میان هموطنان هم استفاده می کنم.
دوست دارم بدانم احساس مخلوق بعد از مرعی شدن چیست؟ و اساسن راجع به این موضوع چه نظری دارد؟ متأسفانه آدرس ایمیلی از مخلوق ندارم.
.
با عرض معذرت از همه به خاطر کامنت بی ربط.
ببینید اگر با هیاهو می خواهید خود را برنده بدانید و از این احساس بردن خوشحال می شوید، خب کیف کنید. اگر می خواهید یک بحث علمی کنید و مقاله علمی بنویسید این راهش نیست. من ادعا می کنم در "محدوده ای" که الان درباره آن بحث می کنم (محدوده قرآن) "دانش" آن را دارم و حداقل شش سال پژوهش سیستماتیک روی آن کرده ام. مطالب من در چارچوب این متن دارای انسجام است. شما با "اطلاعات" پراکنده ادعاهای نامنسجم می کنید.
-- آرش ، Jul 23, 2007 در ساعت 04:25 PMمن می گویم پیامبر ورای وحی دانش و اختیاری ندارد. خب اگر نامه ای هم نوشته فردی بوده است. چرا برای چگونگی اداره زن هایش آیه آمده اما برای نامه نوشتن به سران کشورها آیه نیامده است. این که محمد آخرین پیامبر هم است، با متد من قابل اثبات نیست. چون من با حداقل دو آیه مستقل اظهار نظر می کنم. خاتم به معنای مهر زننده و تایید کننده هم هست. این با آیات دیگر هم همخوانی دارد که این کتاب تایید کننده کتاب های قبل هم هست.
باید هزار بار دیگر تکرار کنم که اکثر آیات قرآن "موردی" آمده. خب شب جنگ که هیچ فرماندهی برای سربازانش لالایی نمی خواند؟؟
اگر می خواهید به بحث علمی ادامه بدهید بفرمایید در خدمت هستیم. ولی اگر می خواهید با چهار تا کلمه که این روزها مد شده هی بازی بکنید. من هم آماده ام تا روز قیامت با شما از آزادی و دمکراسی و صلح و سکولاریزم بنویسم و دلم را خوش کنم که روشنفکرم.
شما محور بحث تان را بر دو نمونه از قرآن گذاشتید، هنوز هم می گویم اشتباه است.
من در پژوهش هایم به هیچ حدیث و روایتی
رجوع نکردم و برای آن هم دلیل دارم.
آقایِ آرش!
-- یحیی بزرگمهر ، Jul 24, 2007 در ساعت 04:25 PMگویا شما در برج عاج اقامتِ دائم گرفته اید.
در واقع کاملاً طبیعی است که برایِ پدیدههایی چون شما (چنانکه مدعی شدهاید) حتی یک نکتهیِ تازه هم در این مقاله وجود نداشته باشد. چنانکه بدفهمی تان حتی با شیوهیِ آنالیتیکِ من در روشنساختن موضع ام و اثباتِ درستی شاهدِ دینی موردِ بحث ام، درمان نشد. (به خوانندگانِ این کامنتها پیشنهاد میکنم سیر بحث بر سر مفهوم "کتاب" در قرآن را ملاحظه کنند.)
1. مگر خداوند طبق ادعایِ شما به محمد نگفت که اسلام فقط محدود به جزیرة العرب (و حول و حوش آن) است؟ محمد باید به این فرمانِ خدا سر میسپرد یا نه؟ اینکه اقدام او را فردی نامیدهاید، توجیهِ سستی است. محمد بما هو پیامبر به سرانِ امپراطوریهایِ بزرگِ آن زمان نامه نوشت نه محمد بما هو محمد. محمدِ پیامبر ملزم به رعایتِ اوامر الهی بود. انسجام ادعایی شما همین است که بگویید محمد اختیاری ورایِ وحی ندارد و سپس مدعی فردیبودنِ نامهنگاریهایِ پیامبرانهیِ او شوید؟!
2. در بابِ روایات و احادیث: پژوهشهایِ شما برایِ خودتان معتبر است و این معجونِ آشفتهای که من دیدم هیچ ارتباطی به دینشناسی ندارد. اسلام (بهنحو عام) یعنی مجموعهیِ کتاب (قرآن) و سنت (قول، فعل و تقریر پیامبر).
3. دوستِ گرامی! متاسفانه این پژوهشهایِ چندین و چند ساله تابحال نتوانسته چیزی در حدِ اطلاعات به شما بیاموزد چه رسد به دانش!
شما با اینهمه ادعایِ پژوهش قرآنی، هنوز نمیدانید "خاتم" در زبانِ عربی به چه معناست.
کلمهیِ "خاتم" (به فتح تاء: هو آلة الختم اي ما یختم به) علاوه بر معنایِ آخرین/واپسین، بمعنایِ هر چیزی است که با آن چیزی را مهر کنند و مراد از "خاتم النبیین" هم آن است که نبوت با محمد ختم شده و پس از او دیگر نبوتی (و بطریق اولی رسالتی) نخواهد بود. محمد با نبوتِ خویش، بابِ بعثتِ انبیاء را مهر کرد و ختم ساخت. پس خاتم یا مهرزننده بمعنایی نیست که شما مدعی شدید.
لطف کنید به من بگویید در کدام فرهنگِ لغت/معجم، برایِ "خاتم" معنایِ "تاییدکننده" آورده اند! (تا بتوان سپس ربط اش داد به دستهای از آیات که صرفاً بیانگر امتدادِ اسلام برایِ دو ورژنِ باصطلاح تحریفنشدهیِ قبلی اش است و هیچ منافاتی با لزوم پذیرش ورژنِ جدید توسطِ پیروانِ مسیحیت و یهودیتِ باصطلاح تحریفشده ندارد.)
ماندهام چگونه هنوز به مرحلهیِ کسبِ اطلاعات نرسیده، توفیق نیل به دانش را یافته اید!
از یکطرف مدعی تجهیز به دانش/معرفت (Knowledge) در برابر طرفِ مقابل میگردید، ادعایِ پژوهش دستِ کم شش سالهیِ سیستماتیک در بابِ قرآن میکنید و با اینحال از "زبانِ قرآن" کوچکترین اطلاعی در حدِ همان Information هم ندارید.
لفاظی و مبهمبافی، آفتای دیرین میانِ پیشاروشنفکران،روشنفکران و پساروشنفکرانِ ما است.