رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه اجتماعی > از عشق تراژیک تا پوچی تراژیک | ||
از عشق تراژیک تا پوچی تراژیکداریوش برادری، کارشناسارشد روانشناسی/ رواندرمانگراساس نگاه مدرن و اساس بلوغ انسانی قبول "مرگ خدا" در معنای نیچهایست. "مرگ خدا" به معنای مرگ مذهب و یا مرگ خداپرستی و مرگ اخلاق نیست، بلکه به معنای مرگ همه حقایق مقدس و متاروایتهاست. به معنای این است که جهان سمبلیک انسانی بهقول لکان بهدور یک "هیچی و خلاء مرکزی" بهوجود آمده و میآید. با قبول "مرگ خدا و این هیچی" و قبول پوچی همه روایات و حقایق مطلق، انواع و اشکال حالات جهان سمبلیک و خلاقیتهای فانی بشری، از پروتستانیسم مذهبی تا دولت و جامعه مدنی و قابل تحول، از عشق فانی و پارادکس بشری تا اروتیسم هزارگونه بشری شکل گرفته و میگیرد. بهدور این "هیچی مرکزی" همهی روایات سمبلیک مدرن و پسامدرنی شکل میگیرد که ما در جهان مدرن، فلسفه، و هنر مدرن شاهد آن هستیم.
همانطور که ابتدا با قبول هرچه بیشتر این "مرگ خدا" و قبول فانی بودن خویش و حقایق خویش، فردیت ایرانی، پروتستانیسم ایرانی، اروتیسم و عشق مدرن ایرانی، گیتیگرایی ایرانی و دولت و هویت مدرن ایرانی میتواند شکل بگیرد و استوار گردد، این روایات نو از سنت و مدرنیت بهناچار تلفیقی هستند. زیرا این جهان سمبلیک و فانی بهدور "هیچی و خلاء"، این روایات نو و مدرن و فانی، تنها بر بستر فرهنگ و زبان مشخص میتواند شکل گیرند. زیرا حتی مدرنیت و پسامدرنیت تنها اشکالی از این روایات ممکن و جهانهای سمبلیک ممکن بهدور "هیچی مرکزی و غیبت خدا" هستند و همیشه روایاتی دیگر از زندگی، علم، مذهب، و فلسفه و عشق ممکن است. زیرا با قبول "مرگ خدا و هیچی مرکزی" امکان گفتوگو و دیالوگ فردی به هزارگونه و شکل با "غیر"، با خدا، معشوق، رقیب بهوجود میآید و انواع و اشکال ایمان و عشق و اروتیسم سبکبال و قابل تحول میتوانند آفریده شوند. از این رو بهقول لکان جهان سمبلیک هیچگاه به تحول، "به نوشته شدن پایان نمیدهد". (1) هراس ایرانی از "مرگ خدا" و پیامدهای آن مشکل محوری فرهنگ و روان ایرانی با مدرنیت، در این ناتوانی از قبول "مرگ خدا" و حقایق مطلق، در هراس از دست دادن بهشت جاودانه و مفاهیم مطلق عشق و اخلاق خویش نهفته است. اصولاً در فرهنگ ایرانی هراس عمیقی از هیچی و پوچی نهفته است که در بحثهای مختلف بحران هویت به آن میپردازم. این هراس از هیچی و پوچی و فانی بودن، خویش را در حالت رابطهی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه ایرانی با سنت خویش، با مذهب، و با مفاهیم عشق و اخلاق خویش نشان میدهد. انسان ایرانی مرتب میخواهد با سنت خویش، با مدرنیت، با مذهب و خدای خویش، با معشوق خویش یکی شود، در او ذوب شود، حل شود. از اینرو ناتوان از قبول تفاوت خویش و دیگری، ناتوان از قبول فاصله، فانی بودن و قابل تحول بودن خویش و جهانش است. با قبول "مرگ خدا و هیچی محوری"، در واقع انسان هم خودش و هم نقطه مقابلش یا "غیر"، اخلاق و عشقش و حقایقش فانی و قابل تحول میگردند. او از یک طرف خودش و جهانش ناتمام میشوند و از طرف دیگر او احتیاج به دیالوگ با دیگری یا با خود دارد. زیرا همیشه فاصلهای هست و این فاصله ایجادگر حدس و گمان درباره خویش و دیگری و آفریننده بازی تراژیک/کمیک عشق و اروتیسم و ذات بحرانزا و قابل تحول بشریست. زیرا این بشر خوشبختانه همیشه یک جای کارش، زندگی یا حقایقش میلنگد. حتی او در لحظهی همآغوشی با معشوق، همزمان با تصورات جنسیتی و تمناهای خویش و گمانهای خویش میخوابد. از این رو بهقول لکان "عمل جنسی در واقع عمل جنسیتی است". بر پایه این حالت فانی و پارادکس، اما او میتواند ایجادگر روایات فانی، عشقها و اروتیسم چندلایه و چندسودایی مالامال از عشق و دلهره، مالامال از تمناها و فانتزیهای مختلف باشد و روابط کوتاهمدت و درازمدت قابل تحول و زیبا بیافریند. دو شیوه برخورد ایرانی با "مرگ خدا" دو شکل عمده برخورد ایرانی با پدیده "مرگ خدا" بهشیوه ذیل است که، بنا به بحثمان، به تاثیرات این ناتوانی در عرصه مسائل جنسیتی و عشقی میپردازیم. 1- مرد ایرانی مثل رابطه راوی /زن اثیری در بوف کور، مثل رابطه داش آکل و مرجان در کتاب داش آکل، در واقع زن را به مظهر این بهشت گمشده برای خویش تبدیل می کند و می خواهد با بهدست آوردن او به بهشت جاودانه دست یابد. یعنی زن در فرهنگ ایرانی به تبلور بهشت گمشده خیالی برای مرد تبدیل میشود و جهان عشق و اروتیکش مثل داستان داش آکل اسیر نگاه این مرجان پنهان در فرهنگ اندرونیست. (در معنای لکانی زن "مطلوب کوچک" و خیالی میشود). همینگونه مرد نیز برای چنین زنی تبدیل به یک قهرمان/پدر ایجادگر وحدت و آرامش تبدیل میشود و از اینرو نیز عشق ایرانی بهطور عمده به معنای یگانگی و ذوب شدن نارسیستی در یکدیگر و نفی فردیت برای دستیابی به این بهشت جاودانه و خیالیست. چون این بهشت مطلق دروغین است، این عشق نارسیستی در نهایت به خشم و مقصر خواندن یکدیگر و خشونت میانجامد. از این رو این عشقها تراژیک است و قاتل شورهای مردانه و زنانه متفاوت است. 2- حالت دیگر این بازی شیفتگانه/متنفرانه و ناتوانی از تن دادن به "مرگ خدا" این است که با فروپاشی و شکست هر چه بیشتر عشق و اخلاق سنتی، در کنار رشد فردیتهای جنسیتی و جنسی مدرن و رشد علائم اروتیسم و عشق مدرن در یکایک ما و آثارمان، حالات عشق نارسیستی قدیمی به خشم و نفرت نارسیستی به این فرهنگ و عشق آرمانی تبدیل میشود. تحولی که در واقع آن روی سکه همین بازی قدیمی و ادامه آن است. زیرا اکنون عارف و قهرمان عاشق، کاهن اخلاقی کهن، به عارف لجامگسیخته و ضد عشق جدید، به کاهن ضد اخلاق و قانون تبدیل میشوند و میخواهند حساب دنیا را برسند و تقاص خود را با شکستن هر اخلاق و قانونی و نفی هر عشق و علاقه راستینی پس گیرند. این حالت خشم نارسیستی اما روی دیگر همان عشق نارسیستی است، از این رو این نسل طغیانزده که امروز مرتب در حال رشد است، عملاً به بازتولید سنت میپردازد، بهجای آنکه به تحول مدرن دست یابد. زیرا او به جهان سمبلیک و عشق و اروتیسم فردی دست نمییابد که ضلع دیگرش قانون و احترام به تن و نیازهای خویش و معشوق است، بلکه اکنون میخواهد معشوق و خویش و همه هستی را به "ابژه جنسی و شهوتی" خویش تبدیل کند و بدون قانون و مرز از همه چیز لذت مطلق ببرد. او نمیبیند که دیگربار در حال یکی شدن نارسیستی با خشم خویش و "غیر" است و از این رو در عمل باز هم مطلقگرا و مبتلا به حالت سیاه/سفیدی باقی میماند. دو تاثیر منفی مهم این نسل بهشکل ذیل است: 1- از یکطرف تحت تاثیر سیستم فشار و ممنوعیت حاکم در ایران و نبود روشنگری، رشد این حالات دورویی، پنهان کاری و روزها جانماز آب کشیدن و شبها خاک توسری کردن رجالهها منطقیست. ممنوعیت غلط و نبود روشنگری ایجادگر این نسل متناقض و حالات لجام گسیخته است. از طرف دیگر حالت ساختاری نارسیستی و وحدت طلبانه ایرانی در این شرایط نو بهجای درک "مرگ و غیبت خدا" و ایجاد جهان سمبلیک خویش، طبیعتاً ایجادگر این حالت بلعیدن نارسیستی همهچیز و بیاخلاقی میشود. بیضایی در فیلم "سگ کشی" و کاظم راستگفتار در فیلم "نقاب" بهزیبایی این فرهنگ دورویانه و مادیگرایانه در حال رشد، این رشد پوچی خشن در پی نفی هر قانون، در پی دستیابی به لذت و خواست خویش به هر قیمتی را بهزیبایی به تصویر میکشند. 2- این نسل بهخاطر گرفتاریش در این خشم لجامگسیخته و ضد قانون و مرز، بهناچار مدرنیت و پستمدرنیت را مسخ میکند. یعنی مدرنیت را به "هرچی میخواهد دل تنگت بگوی"، در ذهن خویش ترجمه میکند، و پسامدرنیت را به معنای نفی هر قانون و مرز و نفی هر نقد و سنجش برای خویش ترجمه میکند. او مبانی قانونمند بنیادین مدرنیت و مبانی نقد و چندقانونی پستمدرنیت را، پیوند مهم میان آزادی و مسئولیت در برابر خویش و قانون را مسخ و نفی می کند و بجای پذیرش سمبلیک مدرنیت و سنت، در این تفاسیر غلط خویش ذوب می شود و به سرباز جان بر کف آنها تبدیل میشود . اشکال نو و تلفیقی جهان سمبلیک ایرانی این حالات در یکایک ما نیز وجود داشته و میتواند مرتب بهوجود آید. هر انسانی ترکیبی از حالات مختلف نارسیستی، سمبلیک و رئال یا خشونتآمیز است. از طرفی ایجاد تلفیق و تحول کاری یکروزه نیست و هیچگاه نیز کامل پایان نمییابد. موضوع ضرورت رهایی از چرخه خطرناک اخلاق/گناه، دگردیسی و زیباسازی سمبلیک اشتیاقات و خشم نارسیستی خویش به خشم و عشق و اروتیسم مدرن و فانی است. موضوع ایجاد اشکال مختلف جهان سمبلیک ایرانی بهدور این "هیچی محوری" و با قبول "مرگ خداست". از اینرو نیز "عارف زمینی و عاشق زمینی (4)" من، مفهوم "جسم چندلایه" من که بر بستر این قبول "مرگ خدا" و ایجاد جهان تلفیقی و سمبلیک خویش بهوجود آمده است، از یکسو هم قادر به تلفیق است و از سوی دیگر همیشه ناتمام، قابل تحول و یک حالت تراژیک/کمیک، خندان و اغواگرست. این دلقک خندان و عاشق زمینی ایجادگر مفاهیم و حالات نو و متناسب با خویش از عشق، اروتیسم، هویت، گیتیگرایی و غیره است. حالاتی که همیشه ناتمام هستند و یکجایشان میلنگد و از طرف دیگر هر فرد تنها به شیوهی خویش و با قبول سرنوشت خویش میتواند به حالات این عاشق زمینی تن دهد و بهقول نیچه "آن شود که هست". --------------------------------- --------------------------------- بحران هویت ایرانیان، قسمت دوم |
نظرهای خوانندگان
آقای برادری، من هنوز در همان نقطه بقول خودتان"خشم نارسیستی" با شما اختلاف نظر دارم. این پذیرش سمبلیک مدرنیته/سنت شما به جز یک نمونه بسیار قابل بحث ژاپنی در کجا صورت گرفته است و دست آوردش چه بوده است؟ لطفا در صورت امکان نمونه کشوری در جهان اسلام را بدهید. اگر هم کشور ما را سرآغاز این ترکیب می دانید که بجز آرزوی موفقیت و لذتی ایرانی چیزی برای اثبات ندارم. ترکیب سنت/ مدرنیته شما در صورتی موفق خواهد بود، که خود سنت، بدون داشتن الگویی معین قادر به زایش، تولید و دگرگونی درونی باشد. والا ترکیب سنت نازای شرقی با مدرنیته سیال غربی در عمل موفق تر از تجدد طلبی رضاشاهی و آتاتورکی به نظر نمی رسند. مهدی هلند
-- مهدی ، Jul 17, 2007 در ساعت 12:25 AMآقای برادری من عارف زمینی شما را درک نمی کنم. خود این جمله گویا پارادوکس است. عارف عارف است، چون راهی به زمین نمی یابد. چون عارف اگر به زمین بیاید، باید دور همان محور پوچی بگرد که شما به درستی مطرح می کنید. اما عارف زمینی باید زمینی شود. یعنی باید بپذیرد که در پوچی معنا را دریابد. آیا این شدنی است؟ اگر ممکن است درباره عرفان و عارف زمینی بیشتر توضیح بدهید.
-- بردیا ، Jul 17, 2007 در ساعت 12:25 AMیکی از مشکلات مهم در فرهنگ ماایرانیان این است که وقتی مدل یا تصویری از همسر ، معشوق یا یک دوست در ذهن خود می سازیم، فراموش می کنیم که این مدل تقریبی از یک واقعیت بیرونی است که ممکن است کاملأ نادرست باشد. حتی گاهی به طرز خنده داری سعی می کنیم فرد را مجبور کنیم شبیه مدلی که از او ساخته ایم زندگی کند.
-- رضا ، Jul 17, 2007 در ساعت 12:25 AMدقيقا رضا جان. موضوع بسيار مهمي را مطرح کردي که او هم ناشي از همين عدم قبول مرگ خداست. اين حالت ايرانيها را که مي خوان يا خودشون يا معشوقشون و يا رهبرشون تطابق با يک ايده ال داشته باشد، را من « کلون زني نارسيستي ايراني» مي خوانم، يا بزبان ديگر «شبيه سازي بشيوه ايراني و از طريق از بين بردن هر تفاوت». شکل تراژيک/کميکش همان است که گفتي،شکل مخوف و خشونت بارش شيوه تواب سازي است. در مقاله اي درباره تواب سازي من اين پديده کلون زني ايراني را باز و مطرح کرده ام.
-- داريوش برادري ، Jul 17, 2007 در ساعت 12:25 AMداريوش برادري
مهدي جان شکت منطقي است. جهان اسلامي و نيز ايراني ناتوان از دست يابي به اين تلفيق بوده است، زيرا ناتوان از پذيرفتن مرگ خدا بوده است. زيرا ناتوان از پذيرش اين هيچي محوري و ساختن جهان فردي و جمعي خويش بدور اين هيچي محوري بوده است. از اينرو نيز تلفيقهايش به خطا رفته است. از اينرو هر چيزي با به شبهه غلط آن تبديل کرده است. براي مثال بجاي مشروطه،شبه مشروطه ساخته،بجاي جمهوري، جمهوري اسلامي،بجاي دموکراسي در پي دموکراسي ديني يا سوسياليستي بوده و ناتوان از ايجاد تلفيق مدرن. موضوع اما اين است که براي دست يابي به دموکراسي و مدرنيت، مگر راهي جز به پايان بردن کار خويش و قبول هيچي و ساختن پروتستانسيم مذهبي، ساختن هنر ايراني/جهاني و تلفيقهاي مختلف دارد؟. مگر زندگي يکايک ما خارج از کشوريها نمودار اين نيست که ما محکوم به تلفيقيم و هر چه تلفيق با قبول مرگ خدا همراه باشه،مدرنتره و ما را قادر مي کنه که به عنوان هلندي/ايراني،آلماني/ايراني و غيره براي هر دو جهانمان جذاب و قدرتمند جلوه کنيم و بتوانيم در هر دو جهانمان زندگي کنيم. موضوع ديدن اين محکوميت به پايان بردن کار خويش و جمعي ايرانيست، تا به سعادت و قدرت فردي و جمعي نو دست يابيم و به مدرنيت ايراني. از اينرو من در کنار آسيب شناسي،همزمان در معناي نيچه اي به ارزش گذاري نو دست مي زنم و خطوط عمده اين تلفيقهاي نو را در خدمت دوستان و نقادان و براي چالش متقابل مي گذارم و مفاهيمي نو مي آفرينم. حدااقل اين بحثها يادگرفتن از يکديگر براي ايجاد قدرتهاي چندلايه نو در خويش و در بازي عشق و قدرت زندگي در هر دو جهان است و حدااکثرش ايجادگر جهاني نو و هزاره اي نو توسط ما ايرانيان و از طريق اين بحثهاي مختلف و تلفيقهاي مختلف روشنفکران و هنرمندان ايراني مختلف.موافقي؟
-- داريوش برادري ، Jul 17, 2007 در ساعت 12:25 AMبرديا جان سوالت منطقي و شکت ضروري است. خوب است که انسان بسادگي مطلبي را نپذيرد. تا بحث و چالش ميان ما بوجود آيد. دقيقا تا عارف به اين هيچي محوري و مرگ خدا دست نيابيد، نمي تواند به عارف زميني تبديل شود. من در بخش دوم مقاله اين موضوع را با يک نقد روانکاوانه حافظ مطرح و باز کرده ام. فکر کنم اولين نقد روانکاوانه خافظ در ميان ايرانيان در نوع خودش باشد. تا آنجا که من ميشناسم. البته به نقد عبيد زاکاني نيز مي پردازم.زيرا بباور من عبيد عنصر ناشناخته تاريخ ماست. بهرحال موضوع اين است که در يکايک ما حافظ و عارفي وجود دارد که بخاطر او ما اينقدر با قبول مدرنيت مشکل داريم، يا بخاطر او براي مثال بجاي کانت بيشتر سراغ نيچه و تي اليوت و پسامدرنيت مي رويم.. فکر کنم موافق اين نظرم باشي. نه مي توان اين عارف و حافظ درون را کشت يا نفي اش کرد، تنها راه ايجاد تلفيق و مدرن ساختن اين فيگورهاي درون، از حافظ تا مسلمان و کاهن درون است. از اينرو در مقاله هفته آينده من به شيوه جديدي و بر پايه مقاله قبلي و همراه با بسياري نکات نو به نقد حافظ مي نشينم و پس از نشان دادن معضل نهايي حافظ که باعث عدم بپايان رسيدن کارش و عدم ايجاد گيتي گرايي او و ايجاد حالت نهايي فرديت او مي شود، به نقد اين عارف درونمان مي پردازم و برپايه اين نقد، حالات تحول حافظ و عارف درونمان در هنر و زندگيمان را بيان مي کنم و چگونگي دگرديسي اين عارف را به عارف زميني از طريق بپايان بردن کار حافظ و زميني شدن و از طريق قبول مرگ خدا و هيچي نشان مي دهم. عارفي زميني که بهرحال فقط يک حالت است و هر کس بشيوه خويش تنها مي تواند آن را بيافريند. اينگونه اين عارف زميني ايجادگر ميليونها روايت شخصي وزميني و خندان است و زير بنايي براي روايات نو و مدرن يا پسامدرني از حافظ و عرفان. خيلي برام جالبه که هفته ديگه دوستان به اين مقاله عارف زميني و نقد حافظ که ادامه منطقي اين مقاله است،چگونه برخورد مي کنند و بويژه علما و حافظ شناسان ما. زيرا بهرحال حافظ در نزد يکايک ما عزت و ارزش خاصي دارد. به اين خاطر برديا جان بدگمانيت را تا هفته آينده حفظ کن و با اين بدگماني مدرن به نقد نگاهم بپرداز.
-- داريوش برادري ، Jul 18, 2007 در ساعت 12:25 AMداريوش برادري
دوست عزیز آقای بردیا، عارف زمینی یا عارف بی خدا هرچند پارادوکسیکال و ناممکن به نظر می رسد، به اعتقاد من وجود دارد و من برای او بیش از عارفان سرمدی احترام قایلم چون از نظر من او کسی است که جسارت و توانایی پذیرش مرگ خدا(به تعبیری که آقای برادری مطرح کرده اند)را داشته و توانسته است آخرین پردۀ ریاکاری انسان (با خودش) را نیز کنار بزند. من نیچه را نمونۀ بارز چنین عارفانی می دانم.
-- رضا ، Jul 18, 2007 در ساعت 12:25 AMسلام داریوش جان
در مورد مسئله " غیر " من از اقای دکتر موللی سوال کردم که ایا غیر برای عارف با غیر عارف تفاوت دارد یا نه .
ایشان گفتند که لکان به دو چیز قائل بوده که من اولی را به " غیر " و دومی را به
" مطلوب " برگردانده ام .
" غیر " چیزی است که به غریزه جنسی تعلق ندارد و به تجربه عارفانه نزدیک است .
این را از این جهت گفتم که ظاهرا می بایست در مورد عرفان زمینی و اسمانی بسیار دقت کرد . امروزه یکی از تعاریف قوی از عرفان عبارتست از تجربه ای که عارف به صورتی خاص با ان روبرو می شود .
مسئله مهم در این جا این است که بنیان نسبت عرفان زمینی و اسمانی را از کجا تعیین کنیم . ایا از تجربه عرفانی اغاز کنیم یا از ماهیت عشق یا از کارکردهای عرفان یا ... .
نیز باید تعیین گردد که از کدام نظرگاه به این مسئله می پردازیم از نظرگاه عارفان یعنی پدیدار شناسی حالات عارفان و پدیدارشناسی متون عرفانی یا از منظر روانکاوی .
در نظر گرفتن این نکات اندکی بررسی را تدقیق می کند .
راستی بی صبرانه در انتظار مقاله ات درباره حافظ هستم
-- مصطفی ، Jul 18, 2007 در ساعت 12:25 AMبا سپاس
رضا جان
-- بردیا ، Jul 18, 2007 در ساعت 12:25 AMعارف زمینی اتفاقا باید پاردوکسیکال باشد، چون هم به مرگ خدا رسیده است و هم زمین را دریافته است. قطع رابطه او با خدا، حال ممکن است به شکل گسست کامل از او باشد، یا هم ممکن است به طریق بازخوانی او چون آفرینش هنری باشد یا هم به شکل فراافکنی، اما در هرحال عارف زمینی این بار پیوند خود را با زمین و زمان از درون خود و نبض خود احساس و تعریف می کند. عارف زمینی درهرحال می تواند یکی از پاسخ های جالب باشد که پس از حذف معادله خدا- مخلوق یا خدا-انسان - چون با مرگ خدا انسان هم می میرد یا مرده است- از دل فرهنگ عرفانی پاسخی برای نیازهای امروزین ما پیدا کند. به گونه ای رفع دیالکتیکی می نماید. و از همان جائی آغاز می کند که سنت عرفانی به پایان می رسد.
سلام مصطفي جان. مرسي از توضيحاتت. من قبلا در بخش دوم مقاله هماغوشي اروتيسم مدرن با جان و روان ايراني» اين موضوع را نقد کرده ام. اما اين دفعه نقدم داراي نکاتي تازه نيز هست و همزمان بسيار کوتاهتر از آن نقد قبليست. در رابطه با نظر دکتر موللي خوشحالم که به آن اشاره کردي. در بخش کامنتهاي وبسايتش آنرا اخيرا ديدم. در بخشي از نظرم با او هم عقيده ام، اما تفاوتهايي نيز نظر من دارد که در بحث بعدي بيان مي کنم. خودم نيز خوشحال ميشم، حتما نظرتو بشنوم. ميدانم در اين زمينه ها بسيار واردي.
-- داريوش برادري ، Jul 19, 2007 در ساعت 12:25 AMداريوش برادري
مصطفي جان من برايت کامنتي فرستادم که انگار گم شده است. بهرحال خوشحال ميشم که نظرت را درباره مقاله آينده ام بدانم، زيرا ميدانم به اين مباحث بسيار واردي. بحث ميان تو و دکتر موللي را اخيرا خواندم. نظر من داراي شباهاتي و نيز تفاوتهايي است.
-- داريوش برادري ، Jul 20, 2007 در ساعت 12:25 AMداريوش برادري
آقای برادری ممنون از جواب شما و معذرت از تاخیر در پاسخ به آن. حق با شماست که ما برای رسیدن به زندگی انسانی تر راهی بجز ساخت و یا تلفیق نداریم. چون من هم همانطور که شما هم دیده اید بعنوان ایرانی نیچه را به کانت ترجیع می دهم و فکر می کنم که این عقیده نیچه، برای ساختن باید اول ویرانگر بود، ایده ای بدی هم نیست از شما می پرسم، فکر نمی کنید برای این تلفیق عارف/ زمینی باید اول تکلیف عارف/سمایی را مشخص کنید؟ می ترسم که این، شرقی تن داده به خواب، با این تلفیق ها بدون مشخص کردن مرز این دو عارف با هم، باردیگر دچار رویای خودبزرگ بینی شده و بجای مدرنیته مدعی پست مدرنیسم و نیو مدرنیسم شود. کارهای شما را با علاقه دنبال می کنم. مهدی هلند
-- مهدی ، Jul 20, 2007 در ساعت 12:25 AMمهدي جان جواب سوالاتت را در مقاله جديدم بنام « بحران مدرنيت حافظ و عارف درون ما» خواهم داد. با اينکه بحث خوشبختانه هيچگاه پايان نمي يابد. پس بحث را آنجا و در اين بخش بعدي بحران هويت ادامه دهيم. فقط اميدوارم که سايت زمانه اشکالي و مانعي در انتشار اين هفته آن ايجاد نکند.
-- داريوش برادري ، Jul 21, 2007 در ساعت 12:25 AMداريوش برادري
آقاي برادري، در مورد نارسيسم ايراني سوالي داشتم، اينكه اين نارسيسم در واقع بخشي از فرهنگ ايراني/ باستاني ما است و من به شخصه مي توانم آنرا هم در خودم و هم در محيط اطرافم ببينم، اما چگونه مي شود از اين نارسيسم راهي يافت و يا راه درمان چگونه است . زيرا اگر بعنوان يك فرهنگ باشد يعني تمام ريشه هاي مرا گرفته باشد ، چگونه مي توانم ريشه هايم را پاكسازي كنم ، بدون اينكه به بخش هاي سالم! آن آسيب بزنم. سوال ديگرم اين است كه قبلاً در نوشته هايي از آقاي دكتر صنعتي خوانده بودم كه يكي از مشكلات فرهنگ ايراني ايستا بودن آن است كه اين ايستايي نيز منتج شده از همين نارسيسم است. آيا منابعي هست كه بتوانم بطور گسترده تر در اين باره اطلاعاتي بدست آورم.
-- تهمينه ، Jul 31, 2007 در ساعت 12:25 AMباتشكر از شما
تهمينه جان نارسيسم يک عنصر اساسي و مهم وجود انساني است و بدون اين قدرت نارسيستي نه عشق به خود يا عشق به ديگري ممکن است. هر انساني بقول لکان ترکيبي از سه ساحت خيالي يا نارسيستي، سمبليک و رئال يا کابوس وار است. اساس بلوغ، نوع رابطه با اشتياقات و قدرتهاي خويش است. اين نوع رابطه نابالغانه ما با قدرتهاي نارسيستي ماست که باعث مي شود يا بشکل نارسيستي و کابوس وار اسير آنها باشيم و خويش و ديگري را داغان کنيم و يا بشيوه بالغانه و ارتباط سمبليک با آنها ارتباط بگيريم و آنها را به تمناهاي مدرن خويش، به خويشتن دوستي و ديگردوستي مدرن و چندلايه تبديل سازيم. موضوع ايجاد رابطه فردي و سمبليک با اين قدرتها و پذيرش سمبليک و زيبا کردن آنها به عنوان ياران و قدرتهاي مدرن خويش در جهان خويش است.من اين حالت را جسم خندان و پرشور چندلايه مي نامم. ما ايرانيان در خويش فيگورهايي چون حافظ، خيام،عبيد و عارف و کاهن و مذهبي داريم که بايستي با ايجاد رابطه سمبليک و نقادانه ،اين فيگورها و قدرتها را در خويش به عارف مدرن،مذهبي مدرن، شرارت و خنده مدرن تبديل سازيم.موضوع بحث من اين است. در اين باره مي توانيد به مقالات مختلف من و يا به سايت دکتر موللي که در واقع پدر روانکاوي مدرن ايران است،مراجعه کنيد. من با وجود علاقه به دکتر صنعتي، به اين باورم که نگاه من يک يا دو نسل از لحاظ روانکاوي از نگاه ايشان جلوتر است. ايشان مثلا در نقد هدايت خويش اصلا به نگاه نسل دوم روانکاوي مثل کوهوت و روانشناسي خود و نسل سوم روانکاوي يعني لکان وارد نمي شوند،چه برسد به اينک به نظرات دلوز و ديگران بپردازد.به اينخاطر بباور من نگاه اين استاد عزير به بوف کور داراي اشکالاتي هست، در کنار نقدهاي جالب و قويش از سمبلهاي بوف کور. براي مثال مي تواني نقد بوف کور مرا که بر اساس اين نگاههاي جديد روانکاويست، با نقد خوب ايشان مقايسه کني و تفاوتها و تشابه ها را مقايسه و نقد کني. يا مي توانستي در نقد جديدم بر حافظ به اين موضوع چگونگي تعالي بخشي قدرتهاي درون خويش، مانند عارف درون خويش پي ببري، اما متاسفانه فعلا سايت زمانه مدت يازده روز است مقاله جديد من به عنوان « بحران مدرنيت حافظ و عارف درون ما» را توقيف کرده است و درج نمي کند. اميدوارم که اين مشکل حل شود و مقاله من درج شود،تا آنجا بتواني در نقد من بر حافظ و موضوع عارف زميني من ،اين موضوع دگرديسي و تعالي بخشي سمبليک اشتياقات نارسيستي را و نگاه من را بهتر درک و نقد کني. مي تواني در گوگل نيز اسم مرا بدهي و يا اسم مستعارم بنام د.ساتير و در کنارش نارسيست بنويسي تا مقداري از مقالات مرا در اين زمينه بيابي. من هفت مقاله سريالي بنام «اسرار مگو» دارم که در آنجا به شيوه هاي جديد تعالي بخشي اين اشتياقات مختلف خويش از ترس تا خودشيفتگي نارسيستي و تا اروتيسم و غيره پرداخته ام و مفاهيمي جديد مانند نارسيست خندان،کازانواي خندان،عارف زميني و غيره را بوجود آورده ام. همينطور مي تواني به ده مقاله سريالي من بنام «کاوشي در روان جمعي ايرانيان از خاستگاه آسيب شناسي مدرنيت». بنگريد و يا دهها مقاله ديگر من. لينک يکي از اين هفت بخش اسرار مگو که من براي اولين بار مفاهيمي نو در زبان ايراني مانند «هيچي خندان و خويشتن دوستي خندان» و نگاهي نو به اين موضوعات ايجاد کرده ام. تازه اين مطلب مربوط به چندسال پيش است.
به دوستان ديگر: ميدانم دوستان زيادي چون مصطفي،برديا و ديگران منتظر مقاله جديد من درباره حافظ هستند. راستش خودم هم متعجبم که چرا آقاي جامي بجاي درج مقاله من و نوشتن نقدي بر مقاله من و ايجاد جدل مدرن و چندروايتي مدرن در زمينه حافظ، به اسم دفاع از عرفان و حافظ و يا ويرايش، به توقيف نقد من دست زده است و حتي مقاله تصحيح شده و ويرايش شده مرا که به همه انتقادات اشکالي او جواب داده است،منتشر نمي کند و در جواب انتقاد من به اين توقيف و سانسور و دفاع از تخصص و نوشته تخصصيم و با ارجاع به اينکه نه ايشان و نه هيچ کدام از برنامه گذاران فعلي سايت زمانه، روانشناس،روان درمان گر هستد که بخواهند نقد تخصصي مرا تحليل کنند و تازه اگر هم متخصص بودند يا مننتقد، فقط مي توانستند نقدي بنويسند،بجاي اينکه نقد مرا توقيف کنند. يا مي توانستند از ديگر دوستاني چون استاد گرامي آشوري بخواهند و يا خود آقاي جامي مي تواند به نقد نگاه من به حافظ بپردازند و اينگونه ايجاد جدل مدرن کنند. حتي از ايشان خواستم که خودشان نقدي بنويسندو يا از آشوري گرامي بخواهد که نقدي بر نگاه من بنويسد، اما بجاي اين کار فعلا در جواب اعتراض مدرن من و در دفاع از مقاله ام و نقد تخصصي ام، حتي ميخواهد مانع از ادامه نوشته هاي من بشود و مانع انتشار مقالاتم در سايت زمانه گردد. ميدانم دوستان منتظر اين مقاله جديد هستند، اما دوستان من در حال دفاع از حق مدرنم هستم و کاري بيشتر از اين کار فعلا از دستم بر نمي ايد. حتي از استادي خواسته ام نقدي بر مقاله من بنويسند، تا در صورت لزوم نقدم را همراه با نقد اين استاد حافظ شناس در سايت زمانه و يا جاي ديگر منتشر کنم. ثانيا اميدوارم قبل از جدل بيشتر، سرانجام به کمک بحث و برخورد دوستانه اين مشکل حل شود. پس يکي دو روز ديگر صبر کنيد. فعلا مي توانيد همراه تهمينه عزيز اين مقاله و مفهوم هيچي خندان و خويشتن دوستي مرا بخوانيد و نقد کنيد. خوشحال مي شوم،نظر تهمينه و يکايک شما را اينجا بخوانم. لااقل جلوي کامنت گذاري و بحث ما را که نمي توانند بگيرند. يا لااقل فعلا نه. اميدوارم بشيوه چالش و جدل و رواداري مدرن و بر بستر قبول چندروايتي مدرن اين موضوع حل شود و يا اين کامنت گذاشته شود. تا بعد دوستان عزيز.لينک
-- داريوش برادري ، Aug 1, 2007 در ساعت 12:25 AMhttp://asre-nou.net/1384/shahrivar/1/m-asrare-mago5.html
داريوش برادري