تبار شناسی گفتمان انقلاب 1357 – پاره سوم
نظریهپردازی شريعتی برای فقیهان
اکبر گنجی
پارهی اول را اينجا بخوانيد.
پارهی دوم را اينجا بخوانيد.
شريعتی آگاهانه با دموکراسی مبارزه میکرد تا نظامی انقلابی که در آن ایدئولوگها به روشهای غیر دموکراتیک حکومت میکنند، تأسیس گردد. در عین حال با آخوندها مخالف بود و رهبری نهضت اسلامی را از آن روحانیت نمیدانست. ولی پیامد ناخواستهی افکار و اعمالش آن بود که برخلاف پیشبینیهایش روحانیت زمام انقلاب را در دست گرفت و امت و امامت شریعتی را مانیفست عمل خود قرار داد. او در نامهای که در روز خروج از ایران (26-2-1356) به پدرش نوشت، سوسیال دموکراسی، لیبرال دموکراسی، دموکراسی و آزادی را بنبست خواند و از تولد دوباره اسلام سخن گفت.(86) پیش از آن هم به پدرش نوشت: "تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحققیافته است و این موفقیت موجب شده است که هم اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطایی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط و جهانبینی انحرافی و خرافی و جهالتپرور و تقلیدسازی، که مردم را عوام کالانعام بار آورده بود و روشنفکر را دشمن مذهب و ترسان و گریزان از اسلام، آزاد شده است". (87)
و در نامه دیگری مینویسد: "و این دیگر نیاز به گفتن ندارد، که اسلام جز من و تو و امثال من و تو هیچکس را ندارد. از روحانیت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ویژه مقلدان عوام است و مریدان بازاری و اگر آبی نمی آرند، کوزه ای نشکنند باید سپاس گزارشان بود". (88) اما روند حوادث دقیقاً مطابق میل ایدئولوگها پیش نمی رود. ایدئولوژیی که او ساخت فقط به کار روحانیت می آمد که مساجد سراسر کشور را در دست و بازار را پشتیبان خود داشت. بهره یک عمر مبارزه دلسوزانه شریعتی نصیب روحانیت شد.
پیامدهای ناخواسته عمل، بعضاً غیرقابلپیشبینی است و به مرور زمان خود را نشان خواهد داد. ولی وقتی یک فرد به صراحت تمام، دموکراسی را نفی و طرد می کند و از نظام ایدئولوژیک، بدون رأی مردم، برای زمان نامحدود، دفاع میکند، باید بداند که پیامد عملی این افکار چیست. مهم نیست که شریعتی با روحانیت و حکومت آخوندی مخالف بود، مهم آن است که مانیفست شریعتی چیزی جز یک نظام توتالیتر در انبان ندارد و در مقام عمل سرابی است که راه نجاتی به روی کسی نمیگشاید. همانگونه که پیش از این تأکید کردم باید میان قصد مؤلف و امکانات درون متن فرق نهاد. امکانات و لوازم منطقی درون متن میتواند بر خود مؤلف پنهان بماند و حتّی در جهتی برخلاف نیّات او تطور و تحول پیدا کند. در عین حال به یک نکته مهم باید توجه شود. مخالفت شریعتی با روحانیت غیرسیاسی بود. او روحانیت اسلام سیاسی را میستود و با آنها ارتباط داشت. عالمان حوزههای علمیه را به دخالت در سیاست دعوت میکرد. میگفت تنها روحانیای که در حوزه سیاست دخالت فعال دارد آقای خمینی است. مسأله فلسطین را به عنوان مثال ذکر میکرد: "اما جز یک تن (یعنی به استثنای آیتالله خمینی که خود پیشتاز مبارزه ضداسرائیلی است) همدردی لفظی مراجع خویش را هم نمیشناسیم". (89)
اما "آیتالله خمینی—که مرجع بزرگ عصر ما هستند—نماینده روح حاکم بر حوزه نیست". (90) با آقای خامنهای هم ارتباط داشت و در جایی از او هم تعریف کرده است. بدین ترتیب بخت با شریعتی یار بود که پس از پیروزی انقلاب، رهبری نظام به ترتیب به دست دو تن از فقیهان مورد تائید وی افتاد. این نکتهای مسلم است که شریعتی آقای خمینی و خامنهای را به رهبری منصوب نکرد. از لوازم منطقی ایدههای سیاسی نمیتوان گریخت. وقتی شریعتی به روشنی تمام حکومت (زمامداری سیاسی) در عصر غیبت را نیابت از امام زمان تلقی می کرد، مهدی بازگان و عبدالکریم سروش و... که نمی توانستند نایب امام زمان باشند. بر مبنای این نظریه در میان فقیهان چه کسی بهتر از آقای خمینی درخور نیابت امام زمان بود؟ شریعتی می گفت: "در این نهضت و حرکت جهت دار هیچ قهرمانی و مجاهدی و رهبری جانشین این فقیه [یعنی فقیه مبارز و جهتدار] نمیشود". (91)
این نظر در عمل به کجا منتهی میشود؟ منصفانه داوری کنیم، وقتی "هیچ قهرمانی و مجاهدی و رهبری" نمیتواند جانشین فقیهان شود، آیا وظیفهای جز "کشف" فقیه انقلابی ایدئولوژیک برای زمامداری سیاسی باقی خواهد ماند؟ از سوی دیگر، نظرات آقای خامنهای درباره حقوق بشر و دیگر مفاهیم سیاسی مدرن، مشابه نظرات شریعتی است. آقای خامنهای هم مسأله اصلی ایران و مردم را مسائل اقتصادی (نان و آب و مسکن و اشتغال و...) میداند و حقوق بشر و دموکراسی و... را، همچون مارکسیستها و شریعتی، به عنوان مسائل روبنایی هم قبول ندارد. شریعتی تقلید از مراجع دینی را همان "اطاعت تشکیلاتی" ایدئولوژیک قلمداد میکرد، آقای خامنهای هم با عملی کردن نظر شریعتی، تقلید را به صورت اطاعت تشکیلاتی سپاه و بسیج و نیروهای نظامی-انتظامی-اطلاعاتی از خود درآورده است.
دلسوزی، حسن نیت، عاشق بودن، صداقت، درد داشتن، ظلم ستیزی، و دهها اوصاف نیک دیگر برای ایجاد یک نظام اخلاقی—عادلانه کفایت نمیکند. میتوان یک نظام دیکتاتوری را از طریق انقلاب برانداخت و یک نظام به مراتب خودکامهتر را جانشین آن کرد. این کاری بود که ما کردیم. شریعتی آموزگار نسل ما، بت نسل ما، عشق نسل ما و "دکتر" همه ما بود. ولی نسخهای که او برای درمان دردهای تاریخی ما پیچید، به جای آنکه درمانمان کند، بر بیماریهایمان افزود. اصلاحگری سیدجمالالدین اسدآبادی و اقبال لاهوری را پروسهای تدریجی و ظاهری تلقی میکرد، و در مقابل ما را به "انقلاب ایدئولوژیک" و"انقلاب فرهنگی" فرا میخواند .(92)
امروز هم نواندیشان دینی باید به دقت بیندیشند که آب به آسیاب چه صنفی میریزند؟ روشنفکران دینی پس از انقلاب در پی ساختن چیزی نو بودهاند. اما این روشنفکران هرگز نتوانستند اندیشه خود را از زیر بار "ارواح گذشته" رهایی بخشند. مارکس بهدرستی گوشزد میکرد: "بار سنت همه نسلهای گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی میکند. و حتی هنگامی که این زندگان گویی بر آن میشوند تا وجود خود و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند، و چیزی یکسره نو بیافرینند، درست در همین دورههای بحران انقلابی است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد می طلبند، نام هایشان را به عاریت می گیرند، و شعارها و لباس هایشان را، تا در این ظاهر آراسته و در خور احترام، و با این زبان عاریتی، بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند". (93)
روشنفکران دینی می کوشیدند تا پدیده ها و مفاهیم یکسره نو را در قالبهای دینی گذشته عرضه کنند. ترکیب مضامین مدرن و قوالب دینی سنتی نهایتاً آن مفاهیم یکسره نو را از محتوای واقعی آنها تهی می کند و نهایتاً به تشدید امتیازات سیاسی و اجتماعی فقیهان بنیادگرا می انجامد. این همان سرنوشتی بود که دامنگیر روشنفکران دینی پس از انقلاب شد. برای مثال، سروش می گوید دین مفسر رسمی ندارد، اسلام به روحانیت احتیاج ندارد. اما وقتی که او در اوایل دهه هفتاد شمسی مفهوم "حکومت دموکراتیک دینی" را تئوریزه کرد و به دنبال آن مفهوم "مردم سالاری دینی" توسط نواندیشان دینی ابداع شد، چه کسی گمان می کرد این نوع نظرورزیها به کار روحانیت بیاید، و دوباره روشنفکران دینی بکارند و روحانیت درو کند. (94)
اینک رهبر جمهوری اسلامی بیش از همه درباره مردمسالاری دینی سخن می گوید. البته از منظر او مصداق مردمسالاری دینی نظامی است که ولی فقیه در رأس آن قرار گرفته است. سروش به سرعت از مفهوم حکومت دموکراتیک دینی عبور کرد. سروش و مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان و آرش نراقی اصلاً از مفهوم مردمسالاری دینی استفاده نمیکنند. روشنفکران دینی باید بیش از هر چیز بر "سکولاریزاسیون" به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت تأکید کنند. این پروژه هیچ حق ویژهای را برای فقیهان به رسمیت نمیشناسد. از این رو تأکید بر سکولاریزاسیون پروژهای است که مطلقاً نمیتواند مورد سوءاستفاده فقیهان بنیادگرا قرار گیرد. (95)
ما به قانون اساسیای نیاز داریم که مادّه اول آن اجرای بیقید و شرط اعلامیه جهانی حقوق بشر باشد. نسب لیبرالی—بورژوایی حقوق بشر، نافی حقوق بشرنیست. اگر دموکراسی و حقوق بشر نباشد، عدالت هم وجود نخواهد داشت. نقد قدرت، نیازمند معیار است، و آن معیار همانا رعایت حقوق بشر و دموکراسی است. دولت آمریکا و دولت اسرائیل را هم باید از آن حیث که به موازین حقوق بشر و دموکراسی احترام نمیگذارند، مورد نقد قرار داد. نقد از منظر دموکراسی و حقوق بشر وجه تمایز نقدهای اخلاقی و سنجیده از یک سو و نقدهای بنیادگرایانه نافی ارزشهای اخلاقی از سوی دیگر است. ما در مقام نقد دولتهایی مانند آمریکا و اسرائیل نیز نشان میدهیم که چون این دولتها به دموکراسی پایبند نیستند و حقوق بشر را نقض میکنند درخور نقد و نکوهشاند. نقد رژیم جمهوری اسلامی هم از همین موضع صورت میگیرد .(96)
اکبر گنجی، کالیفرنیا، 15 تیرماه 1386.
------------------------------------
86) ج 1 ، ص 47-42
87) ج 1، ص 8
88) پیشین ، ص 214
89) مجموعه آثار، ج2، ص 179
90) ج 27، ص245
91) ج 2 ص 40
جلال آل احمد هم روحانیت را " آخرین سنگر دفاع در مقابل غرب زدگی " می دانست و می گفت روحانیت " گوهر گرانبهایی " برای مبارزه با ظالمان و فاسقان در انبان دارد. ( غرب زدگی ، صص62-61).
92) ج5 ، ص 42.
روشنفکران از طریق تولید ایده های یوتوپیایی و توتالیتر ، فقیهان را به قدرت رساندند و خود توسط آنها سرکوب شدند. همه گروهها و افراد باید از طریق خود انتقادی ، نقشی که در برپایی انقلاب و نتایج متعاقب آن داشته اند رابرملا کنند. انقلاب 57 و پیامدهای بعدی آن به شدت متأثر از ایده هایی است که روشنفکران در دهه چهل و پنجاه در فضای ایران پراکندند. به عنوان نمونه ، دکتر عباس میلانی ، در سال 1357کتاب چین بعد از مائو( انتشارات روزبهان) را به فارسی ترجمه کرد که تماماً در خدمت دفاع از انقلاب فرهنگی چین بود. در همان دوران کتاب دیگری از جون رابینسون به فارسی ترجمه کرد که دفاعیه دیگری از انقلاب فرهنگی چین بود . طنز تلخ تاریخی آنکه این استاد رسمی دانشگاه تهران در اولین موج انقلاب فرهنگی از دانشگاه اخراج شد. میلانی اخیراً در گفتگوی با روزنامه هم میهن در این باره گفته است:" من کتاب بتلهایم راترجمه کردم و شرمنده هستم از این کار. ولی در آن زمان بتلهایم یکی از برجسته ترین مارکسیست های دنیا شناخته می شد ، او از انقلاب فرهنگی می نویسد که در آن هزاران هزار روشنفکر را نابود کردند وزندگی میلیونها نفر را زیر و رو کردند یک نوع فاشیسم روستایی را حاکم کردند، آدمی مثل بتلهایم در فرانسه کتابی در وصف این انقلاب می نویسد و ابلهی مثل من این کتاب را در ایران ترجمه می کند و کتاب هم فوری چاپ اول و دومش تمام می شود ، برای اینکه خیلی ها در ایران کنجکاوش بوده اند ، بر می گردید می بینید که بعضی از حرف هایی که در مورد انقلاب فرهنگی چین زده می شد ، حرف های گیرنده ای بود ، گفتند می خواهیم نظام طبقاتی را از بین ببریم، گفتند می خواهیم بورکراسی را در دانشگاه از بین ببریم ، گفتند می خواهیم این نظام ارباب و رعیتی را که بین استاد و دانشجو هست از بین ببریم، می خواهیم کارگر ها را وارد دانشگاه کنیم و... اینها حرف های خوبی می آمد و خرف های خوبی بود ، ولی نه از نظر فاشیسم ، و بعد فهمیدیم که این شعارها تنها وسیله ای بود برای اینکه مائو قدرت خود را تثبیت کند "( روزنامه هم میهن ، 9خرداد 1386) .
حزب توده همیشه بر"جبهه وسیع ضد امپریالیستی " و"ضد لیبرالیسم بورژوایی" تاکید داشت. هر مخالفی (خلیل ملکی، جلال آل احمد و...) را " جاده صاف کن امپریالیسم" معرفی می کرد. با هر کس علیه امپریالیسم جبهه مشترک تشکیل می داد. اما منافع اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را همیشه مد نظر داشت. این خط مشی در آنچه بعدها پیش آمد ، کاملاً نقش داشت.
دراوائل سال 1359،سازمان چریکهای فدایی خلق به دو گروه اکثریت و اقلیت منشعب شد. سازمان فدائیان خلق در سال 1358 برنامه خود را منتشر کرد: نابودی سرمایه داری وابسته، مبارزه با امپریالیسم و ملی کردن صنایع و بازرگانی خارجی.( کار ، شماره44) پس از تسخیر سفارت آمریکا ، فدائیان خلق فط به فجایع امپریالیسم آمریکا و همدستان لیبرال آنها می اندیشید. نشریه کار از شماره 61-28 به طور مداوم به افشاگری علیه لیبرالها و وابستگی آنها می پردازد. فدائیان اکثریت با تبعیت از حزب توده، ماهیت" ضد امپریالیستی" رژیم جمهوری اسلامی را تأئید و از آن حمایت به عمل آوردند. حزب توده و فدائیان اکثریت به حزب جمهوری اسلامی و آقای خمینی پیشنهادتشکیل یک جبهه توده ای ضد امپریالیستی را ارائه نمودند:"تنها اتحاد تمام سازمانها و گروههای انقلابی ، تحت رهبری مسلم و حکیمانه امام خمینی است که قادر خواهد بود این رسالت بزرگ را به سرانجام رساند"( دنیا، حزب توده، ص 45).رژیم ضد امپریالیست پس از خلاص شدن از شر گروه های مسلح ، در سال 1362 به سراغ حزب توده و فدائیان اکثریت رفت و نشان داد که نظریه پردازی چپ علیه لیبرال دموکراسی و دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا به کجا ختم خواهد شد؟ چپ به دنبال دموکراسی نبود، مبارزه آنان معطوف به دیکتاتوری پرولتاریا ، از نوع لنینی- استالینی ، بود. وقتی مصطفی شعاعیان، عضو منزوی سازمان چریکهای خلق ایران ، لنینیسم پس از انقلاب اکتبر را " ننگین " و " خائنانه " خواند،سازمان چریکهای فدایی خلق پا واکنش بسیار تند سازمان روبرو شد. شعاعیان در باره استالینیزم نوشت :" «طبقهء کارگر به درستي مي داندکه تيرباران کردن مغزها به بهانهء زيان بخشي انديشه ها، خود به سهم خويش گواه درماندگي در برابر منطق نيرومندي است که نيرومنديش از نيروي تاريخي متکاملتر آن تروايده است و از آنجا که پرولتاريا به استواري استخوانبندي منطق و فرهنگ خود از يکسو و فراز تاريخيش از سوي ديگر آگاهي دارد، پس هرگز از برخورد انديشه ها هيچ دهشتي ندارد.»( انقلاب ، ص 68).حمید مومنی تاریخ نگاران مخالف استالین را " روشنفکر لیبرال" ، " لاشخور جنازه تروتسکی" و " کارشناس امپریالیسم" نامید.شعاعیان متهم شد که حرفهای ساواک و ضد کمونیستها را بیان می دارد. نقد استالینیزم با اتهام " نشخوار گر حرفهای امپریالیسم" مواجه می شد.
اگر به کتاب ولایت فقیه آقای خمینی و دیگر همفکران او در پیش از انقلاب نگریسته شود، خواهید دید که هیچ سخن یا نشانی از مبارزه با امپریالیسم آمریکا ، دیکتاتوری پرولتاریا، نابودی لیبرالیسم و بورژوازی و... در آنها دیده نمی شود. آنها اساساً با این مفاهیم آشنا نبودند. روشنفکران با ترویج اندیشه های اقتدارگرایانه فضایی ایجاد کردند که در چارچوب آن سرکوب گسترده مخالفان توسط فقیهان پذیرفته می شد. گفتمان مسلط دهه چهل و پنجاه به هیچ وجه به دموکراسی و آزادی منتهی نمی شد. با آن گفتمان رژیم فاسد و سرکوب گر شاه سرنگون شد ، اما رژیمی به مرتب سرکوبگر تر جانشین آن شد. مبارزه با استبداد اگر از موضع غیر دموکراتیک صورت پذیرد، فاقد ارزش ا
ست. تجربه دهه چهل و پنجاه شکست خورد. آن تجربه غیر دموکراتیک را نباید از نو تکرار کرد.
93) کارل مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام ،نشر مرکز، ص 11
94) عبدالگریم سروش،فربه تر از ایدئولوژی، صراط، مقاله " حکومت دموکراتیک دینی" ،صص291-273 . مربوط به سال1371-1370
پس از انتشار مقاله دکتر سروش طی دو نقد به آرای وی، جمع دولت دینی با دموکراسی راناممکن اعلام کردم. رجوع شود به ماهنامه کیان، شماره 16، آذر و دی 1372 و شماره19- سال 1372. دکترسروش در بخشی از مقاله " مدارا و مدیریت"به مقاله من پاسخ گفت.(کیان، شماره21،شهریور 1373) . در همان شماره ، دوست عزیز آقای حسن یوسفی اشکوری هم به مقاله " پارادوکس اسلام و دموکراسی" من پاسخ داد. تمامی آن مقالات پس از آن در کتاب مدارا و مدیریت دکتر سروش انتشار یافت.
95) طی یک سخنرانی مبسوط در دانشگاه U.C.L.A لوس آنجلس تحت عنوان" اسلام، سکولاریزاسیون و دموکراسی" ، به تفصیل نظرات خود را در این زمینه بیان نمودم.آن سخنرانی بزودی منتشر خواهد شد.
96) برخی افراد با استناد به عملکرد دولت های غربی، خصوصاً دولت آمریکا، گفتمان دموکراسی و حقوق بشر را گفتمانی امپریالیستی جلوه می دهند. این رویکرد تماماً نادرست است. برای اینکه ابزار نقد قدرت را نابود می نماید. این رویکرد به نفع خودکامگان تمام می شود. جیمی کارتر ، رئیس جمهور اسبق آمریکا ، رفتار دولت اسرائیل با فلسطینیان را آپارتاید تلقی می کند. این یک نمونه مشخص از نقد اخلاقی است که در خدمت خود کامگان نیست. دولت آمریکا را به دلیل نقض عملی حقوق بشر و رفتار های غیر دموکراتیک، بایدنقد و رد کرد . اما این نقد نباید موجب نادیده گرفتن سرکوب گسترده، سازماندهی شده و مستمر رژیم جمهوری اسلامی ایران شود. برخی به دلیل رفتارهای سرکوب گرانه جمهوری اسلامی به دامن دولت آمریکا افتاده اند، و برخی دیگر به دلیل رفتارهای زورگویانه دولت آمریکا ، مقام توجیه گر سرکوب های جمهوری اسلامی را برای خود برگزیده اند.اینان از این طریق در تمام جنایات مشارکت دارند. هر کس در مقابل جنایت و سرکوب و تروردولت ها سکوت نماید ، اخلاقاً در تمام آن ها شریک است.اما اگر فردی به طور شفاف و علنی به دفاع از دولت خودکامه بپردازد، بیش از مسئولیت اخلاقی در جنایات مشارکت دارد. طی یک سخنرانی برای هنرمندان مترقی ها لیود زیر عنوان " جبهه سوم " خطوط یک جبهه مستقل از دولت ایران و دولت آمریکا را ترسیم کردم. دولت آمریکا در بسیاری از کشورها از طریق دخالت نظامی یا دیگر روش ها، مزدوران خود را سر کار آورده است . رژیم جمهوری اسلامی ایران هم به مزدوران خود در دیگر کشور ها اسلحه و پول می دهد ، تا آنها را بر سر کار آورد. مجلس اعلای انقلاب عراق)که تا اواسط دهه 60 آقای شاهرودی رئیس آن بود و در مصاحبه ها به عنوان یک عراقی سخن می گفت ) ، حزب الله لبنان( چندی پیش سید حسن نصرالله در باره تشکیل حزب الله به وسیله ایران و کمک های ایران، و ارتباط مستقیم آقای خامنه ای با آن گروه به تفصیل سخن گفت. رجوع به سایت بازتاب . همچنین مراجعه شود به مصاحبه محتشمی پور سفیر اسبق ایران در سوریه) و غیره ، برخی از دست پخت های حاکم بر ایرانند. میلیونها دلارکمک ایران به گروه حماس نیز به طور علنی صورت می گیرد. اگرحق حاکمیت ملی مهم است، اگر عدم مداخله در امور دیگر کشور ها مهم است، در آن صورت هر دو دولت آمریکا و ایران را باید محکوم کرد . محکومیت یک طرف و نادیده گرفتن طرف دیگر ، به معنای عدم پایبندی به اصول اخلاقی و خدمت به زور گویان است.
در باره نقض حقوق بشر و دموکراسی در آمریکا ، می توان به وضعیت غیر انسانی زندانهای این کشور اشاره کرد. آمریکا دارای بیشترین زندانی در دنیا (دو میلیون و دویست هزار نفر ) است . تجاوز جنسی، خشونت دسته جمعی و بیماری های واگیردار امری گسترده در زندانهای آمریکا است. سالانه سیزده میلیون و پانصد هزار نفر روانه زندانهای آمریکا شده و به سرعت بیشتر آنها آزاد می شوند. تعداد زندانیان سیاه پوست هشت برابر زندانیان سفید پوست است. نه تنها زندانیان ، بلکه اکثر مجرمان سابق در بسیاری از ایالت های آمریکا از حق رای دادن محروم هستند. زندان بانان از خشونت هایی علیه زندانیان استفاده می کنند که بارها توسط نهادهای حقوق بشری محکوم شده است.
رجوع شود به:
- گزارش " کمیسیون ایمنی و خشونت در زندان های آمریکا " (2006)
- و کتاب جامعه شناس استاد دانشگاه پریستون : بروس وسترن ، مجازات و نابرابری در آمریکا ، 2006.
Bruce Western , Punishment And Inequality in America , Russel Sage Foundation , 2006
- همچنین کتاب دو جامعه شناس آمریکایی در باره سلب حق رأی از زندانیان و تأثیر آن بر دموکراسی آمریکا و انتخابات ریاست جمهوری
Jeff Manxa and Christopher Uggen , Locked Out : Felon Disenfranchisement and American Democracy , Oxford University Press , 2007.
|
نظرهای خوانندگان
آقای گنجی، مقاله بسیار قشنگی بود، به نظرم شما به درستی دیده اید که روشنفکری دینی!! فقط در خدمت دین است و نه روشنفکری، و خود هم به دلیل عدم توان رهبری دین داران، ناخواسته به سلاح سازی و نظریه پردازی برای رهبران دینی می پردازد. متاسفم که "زمانه" از نگاه دانای کل از منتشر کردن کامنت من در قسمت دوم مقاله شما خودداری کرد. در مورد قسمت توضیحات مقاله شما در رابطه با آمریکا لازم به توضیح می بینم که1- در مورد تعداد زندانیان سیاه پوست در آمریکا/که بحث بسیار بزرگی است/ کوتاه اینکه در اروپا هم تعداد زندانیان اقلیت خارجی به نسبت جمعتی چندین برابر اکثریت بومی این کشورهاست و بیشتر ربط اقتصادی، فرهنگی دارد. 2- در مورد سختی زندان های آمریکا در مقایسه با اروپا گر چه حق با شماست ولی در اروپا هم بحث تغییر سیستم زندان ها و عدم موفقیت پروژه زندان، هتلی رواج دارد.3- مقایسه کمک های مالی/ نظامی/ دولت آمریکا با دولت ایران به طور عام و یکی دانستن کامل آنها با یکدیگر، شاید با ته مانده افکار ضد امپریالیستی ما هماهنگی داشته باشد ولی در بسیاری از موارد با واقعیت اتفاق افتاده در دنیا هم خوانی ندارد. مهدی هلند
-- مهدی ، Jul 14, 2007 در ساعت 09:13 PMنقدي بسيار بجا و جسورانه است. در تيزبيني و درايت متفكر و روشنفكري بزرگي چون اكبر گنجي همين بس كه در زماني كه اصلاح طلبان ناكام از فرط ورشكستگي و فقر فلسفي به سراغ زنده كردن ديدگاه هاي دگماتيك و غيردموكراتيك شريعتي رفته اند، او اينگونه از شريعتي افسانه زدايي مي كند. اصلاح طلبان اگر واقعا" در ادعاهاي خود صادق هستند بايد از چنين نقد علمي و درخشاني استقبال كنند، اما متاسفانه اكثر قريب به اتفاق آنان همان چپهاي متوهم سابق هستند كه در پوشش الفاظ ليبرالي همان عقايد دگم و شكست خورده را تعقيب مي كنند.
-- Shahram ، Jul 14, 2007 در ساعت 09:13 PMآقاي گنجي عزيز، به عنوان خواننده هميشگي آثار شما از صميم دل ممنونم. پاينده باشيد.
نقد شريعتي ارزوي قلبي خود او بود بارها در سخنان ايشان شنيدهايم كه بدنبال نقد و بررسي غير مقرضانه سايرين ميگشت.شايد پس از گذشت يك انقلاب ايشان در برخي از مسائل نظير ولايت تجديد نظر ميكرد اما اين به معناي نفي كل عقيده فرد تلقي نميشود.فريد را به عنوان پدر علم روانشاني ميدانند اگرچه بسياري از عقايد وي توسط پيروان وي نقد و تجديد نظر شد.جاي بسي تعجب است كه آقاي گنجي ايشان را پرورانده مكتب لنين ميدانند در حالي نقد ماركسيسم در نوشته هاي دكتر بصراحت امده است.اگر هر گونه دفاع از يك عقيده به معناي تعصب وتقدس گرائي تلقي شود پس آقاي گنجي حق باشماست
-- فرزين رسولي ، Jul 15, 2007 در ساعت 09:13 PMمن به آقای گنجی تبریک می گویم. ایشان در یک کار بزرگ پیش قدم شده اند و آن نقد دقیق کسانی ست که در واقع گفتمان انقلاب تا حد بسیاری وابسته به کار فکری آنهاست. ما جز در موارد اندک، در این سالهای طولانی برای کسانی مانند شریعتی و بازرگان و طالقانی و مطهری و امثال آنها یا زیارت نامه نوشته ایم یا ناسزانامه آنچه مغفول مانده نقد علمی ست و بنده به این نکته باور دارم که تا افکار منتهی به انقلاب اسلامی به درستی نقد نشود ما با مشکلات ناشی از این انقلاب دست به گریبان خواهیم بود. آقایان روشنفکران در حال حاضر به گونه یی رفتار می کنند که گویی مسئول این انقلاب دربست آخوندها و مذهبی ها بوده اند و بس. و یادشان رفته که چه کسانی برای پرولتاریای جهانی و حاکمیت کمیتة مرکزی کدام کشور آه می کشیدند. من بی آنکه بخواهم از گناهان و تقصیرات رژیم محمد رضا شاهی بکاهم پس از مطالعة قسمت اعظم مدارک و مآخذ چاپ شده از به اصطلاح مبارزات آن دوره به این نتیجه رسیدم که شاه از همة مخالفانش پاکتر بوده است. از جمله همین شریعتی. والسلام
-- سامان ، Jul 15, 2007 در ساعت 09:13 PMآقای گنجی.
-- محمد ، Jul 15, 2007 در ساعت 09:13 PMشما به درد روشنفکری نمی خورید چون مثل پاندول بین قرون وسطی ی آخوندی - اسلامی و آینه دموکراسی در حال نوسانیت .
آقای گنجی سخنت و نقدت بجاست. اما از شنیدن سخن دوست نازنین، زیدآبادی هم نمی توان گذشت. چگونه می توان بین این نقد جانانه و آن ملاحظه ، جمعی حاصل کرد؟
-- رضا الوندی ، Jul 15, 2007 در ساعت 09:13 PMسخنی نیز با دوستان،
خیلی ناراحت نشوید ازین صحبت هایی که خواندید. فقط بگذارید آنانی سخن بگویند که در جریان کار بوده اند و این روز ها تعلق مراد و مریدی نسبت به این و آن ندارند. از سال56 به بعد، کتاب نیایش خود مرحوم شریعتی را من مدت10سال در پایان نماز جماعت (به امامت خودم) و درنمازهای فرادی میخواندم. این دعا در مورد زن و روشنفکر در آن بوده استکه خدای به زنان ما شعور و به روشنفکرانمان غیرت بده . منظور ایشان هم از موضعی رادیکال، این بوده که زنان ما چه سنتی و چه مدرن، تحت تاثیر الگو های سنتیی آخوند ساخته و غرب و امپریالیسم ساخته و مذهب مصرف گرایی قرار دارند. مرحوم شریعتی (که من از سال 52 مریدش بوده ام)، مانند غالب کسانی که روشنفکر آن روزگار می خوانیمشان ، مطلق گرا ، مطلق گو، مطلق پرست و مطلق اندیش بود و بعلت پرگویی و پیامبرشدن برای بخش سنت زده ی جوانان چپ گرا، طبعا دچار تناقضاتی در گفتار می شده (مگر این گونه کلی گویی یا تند گویی را در کلام و قلم مرحوم صادق هدایت، مرحوم آل احمد و مرحوم کسروی از خاطر برده ایم؟ سیاق روشنفکر ما همین بود: پیامبرانی تندخو و خود خوانده). و همین است راز گیج کننده ی تناقضات گفتاریای که موافقان و مخالفان و پرستندگان شریعتی را در گرداب خود وا می نهد. او پیامبر جمعی بود که امروزه بنام مهندسان مسلمان می توانیم آن ها را بشناسیم. در سال 55 ازو جزوه ی مطمئنی چاپ شد بنام تخصص و بعدا کتاب های کوچکی بنام "سخنی در باره ی تاریخ" و "توتم و توتمیسم". در اولی رسما مژده می دهد که اسلام آینده اسلام آخوند نخواهد بود (این جزوه از سال58 اجازه ی چاپ نداشته). در دو تای بعدی به روحانیت میپردازد و ناامیدی خود را از این که آنان کاری برای نجات مسلمانان و بهروزی خلق انجام بدهند، ابراز میکند. و در "در باره ی تاریخ"، حساب مرحوم آقای خمینی را جدا میکند و می گوید ایشان تافته ی بکلی جدابافته ایست از حوزه. در کل همهی ما بیسواد بودیم، چه چپ مارکسیست و چه چپ مسلمان که فقط به دور شریعتی حلقه زده بودند. برای اسلامی ها، هیچ بت دیگری، جز شریعتی و رهبران سازمان مجاهدین مطرح نبود. اما معماری انقلاب: او در یکی از آخرین تقریرات خود می گوید : "هیچ انقلاب اجتماعی ای نمی تواند پیش از یک انقلاب فرهنگی وسیع در جامعه رخ دهد." عده ای نیز بعلت این که تحولات سال 57 را بنا بر تز های شریعتی و خودشان، زودرس می دانستند ( بیشتر ماها فکر میکردیم که باید دره ی خلق وضد خلق و امپریالیسم را با صد ها هزار سیاهکل و ویتنام پر کنیم و می دانستیم که مردم اصلا تو این باغ ها نیستند)، در اعلامیه هایی که در دانشکده یا بیرون پخش می کردند، این عبارت را سوتیتر می کردند. پس نه تنها شریعتی، بلکه تمامی بزرگان روشنفکری آن روز ، چیزی را به نام انقلاب، آن هم در سال 57، در خواب هم نمیدیدند. لذا گفتن این که او معمار همین تحول بوده خیلی درست نیست. اما او تنهامحرک حرکت جوانانی بود که مسیر اعتراضات (ناشی از بیسوادی و بی فرهنگی ی عام حاکم بر شاه و گدا ) را بطرف آیت الله شجاع روحانیت کج کردند و با غائله هایی که بعضی مساجد (بعلت نبود هیچ فضایی برای اعتراض به حاکمیت)، براه انداختند همان شد که دیدیم.این جوانان دانشجو- مهندس مسلمان، با این خیال که بخش مثلا مترقی و کنش گر روحانیت(که در حوزه هم در اقلیت کامل بود) را در اختیار خودخواهد گرفت، به سینه زنی در پای منبر های اینان رضایت داد و هم سرنوشت با این بزرگان شد (میر حسین موسوی ها و حجاریان ها و ...). طوری که الآنه هم هنوز نمی توانند راوی و منکر خاطره ی مشترک اوایل انقلابشان با روحانیت بشوند(بخاطر دستان آلوده ی هر دو ). به این ترتیب، می توان گفت که شاگردان شریعتی مصالح انقلاب شدند تا معماران انقلاب که بخش منزوی حوزه بودند، بتوانند از شور این جوانان و سستی و پوسیدگی نظام مرحوم شاه و تغییر مواضع کارتر کمال سود را ببرندو چیزی بنام انقلاب درست کنند که امروزه نتایجش را بخوبی شاهدیم. اما خود شریعتی، در طرحی که ارائه می داد، چیزی جز لنینیسم را نمیتوانست مطرح کند، او به تئوری پیشتاز خلق معتقد بود، به امر مسلحانه باور داشت، اما آن را زودرس می دانست و به رهبری متمرکز متعهد پیشتاز خلق ایمان داشت. و در عین حال بشکلی تناقض آمیز سخنانی هم می گفت دال بر بی اعتمادی به روشنفکر و تحسین توده ها. یعنی همان رهیافتی که همه ی خلقیون و پیامبران خود خوانده مجبورند تکرارش کنند: تحسین خلق از یک سو و وکالت بلاعزل خلق کالانعام از سویی دیگر. با این حال، وی در تنهایی، خود را بیشتر متمایل به بودا و اندیشه های عزلت طلب هندی معرفی می کرد (در کویریات). و البته که خود را کسی نمیدید که چهار زانو در خدمت هر آخوندی بنشیند و از محضرش تلمذ کند. ولی در مجموع وی یک مهندس مسلمان بود که در پی برخورد با غرب و حاکمیت تفکر لنینی براذهان چپ آن دوران، بازگشت به ذات اسلام اولیه را چاره ی مد روز درد های مملکت و مردم می دانست. و در این مسیر هیچ کس رقیب او نبود.و در عین حال مثل همه ی ما می توان او را درگیر ملاحظات نفسانی ای همچون مرید و مراد بازی و دسته راه انداختن دانست. چیزی که هیچ یک از ما از آن بری نبودیم و نیستیم. بخصوص در جامعه ی عقب مانده ی استبداد زده ی آن روز و این روز ها. مرحوم مطهری اصلا آخوندی سیاسی نبود و از نظر فعالیت سیاسی بشدت محافظه کار و جبون. وی نیز در مواردی نگاهی محافظه کارانه به دنیای معاصر خود دارد و بشدت با اسلام سیاسی شریعتی مخالف است و او را منحرف می داند(وارد نفسانیات او نمی شویم که می تواند در برخورد با احساس رقابت متقابل با شریعتی در یک محیط واحد( حسینیه) کاملا بیدار شده باشد) ولی از ایشان حداقل در یک مورد جزوه ای بیرون آمد که یک پله چپ تر از مارگس، به توجیه دینی ی نظریه ی ارزش اضافی پرداخته بود. جزوه دو سال پس از انقلاب جمع شد. وی و شریعتی خورده حساب هایی در حسینیه با هم پیدا کردند که کاملا روشن نشد بر سر چه بوده، اما آشکار است که مطهری از صحنه بیرون میرود و رشته ی امور به دست شریعتی می افتد، فارغ از داوری در این مورد، بعید نیست که این اختلاف بر سر کسب هژمونی در حسینیه بوده باشد. وی افکار شریعتی را در طی اطلاعیه ای پس از مرگ وی، غیر اسلامی دانسته بود و بشدت تلاش کرده بود که امضای مرحوم بازرگان را هم در زیرش بیاورد و موفق هم شد، که بازرگان بعد ها این امضا را تکذیب کرد (در نظر داشته باشید که او استاد دانشگاه و یکی از امروزی ترین روحانیونی بود که خود بخاطر انتقاداتش به حوزه،در میان حوزویان مطرود بود). از جریان حضورش در تشییع شریعتی در لندن بیخبرم، اما شاهد بودم که در سال 1356درختم وی در مسجد ارک حضور داشت، و همراه با معادی خواه و شجونی و دعایی و ... .
در مورد نگاه شریعتی به زنان، طبعا نگاهش نگاه آخوندی نبود ولی نه او و نه هیچ یک از طرفداران و معاصران چپ او، چیزی را بعنوان چالش برابری خواهانه و حقوق بشری در ذهن نداشتند. این بحث کاملا امروزی است و فقط یک روحانی از میان گروه مسلمانان بود که مستقلا در مورد حقوق بشر کمی فکر کرده بود. وی دکترعلی گل زاده ی غفوری بود که همراه با دکتر بهشتی و باهنر، کتاب های دینی دبیرستانی زمان شاه را نوشتند و بنیانگزار دفتر نشر فرهنگ اسلامی بودند ولی وی ازهمان اوایل 58 راه خود را از آن دو جدا کرد. البته این نظرات، ربطی به عمل هر کدام از ما در مقوله ی برابری طلبی جنسیتی ندارد. ممکن است در نظر چیزی و در عمل چیز دیگری باشیم. در مورد شریعتی در عمل نیز، باید نزدیکان ایشان شهادت بدهند، آنهم موقعی که تمام ملاحظات شخصی و بت پرستانه و دکان سازی به کنار رفته باشد.
در مورد سلمان و ابوذر هم، لازم نیست که آقا احسان، برای خوانندگان و مریدان مرحوم شریعتی، به تفسیر و تقریر گفته های شفاهی ی پدر بپردازد: آن چیزی که شریعتی گفت در کتاب های خود ایشان آمده و می دانیم که فیلسوفان را پفیوزان تاریخ دانست و کشوری را که پر از ابن سیبویه و ابن سینا باشد به سخره گرفت. او مرد عمل بود و بدنبال کنش اجتماعی برای تغییر فرهنگی در جهت افکار خود بود، نه در فکر تحقیقات کتابخانهای (یعنی ابوذری و حسینی وار عمل کردن: اگر می توانی بمیران (جهاد) و اگر نمی توانی بمیر(شهادت)). می گفت که "حسینیه ، باید روزگاری در آینده، به قلب فکری جهان اسلام و بشریت تبدیل شود." و لازمه ی این، عمل فوری ی اجتماعی بود. متشکرم . رضا الوندی
سلام آقای گنجی؛
-- hitler_world_war_2@yahoo.com ، Jul 15, 2007 در ساعت 09:13 PMسلام آقای پيروی خط امام سابق و پيروی خط آمريكای فعلی. خدا داند فردا پيروی چه خطی خواهيد بود؟ احتمالا پيروی خط باد. بايد ديد فردا باد به كدام سمت خواهد وزيد. اين گونه بود كه گنجی رفت بر باد.
پس خداحافظ آقای برباد رفته
اگر شریعتی اسلام بدون روحانی میخواسته و حکومت دینی را بدترین دیکتاتوری معرفی کرده، حالا روحانیون با مردمفریبی با زیر پا گذاشتن وعده های پاریس آقای خمینی به قدرت رسیدند.آقای گنجی شما باید همراه فرقان یا آرمان..گروه های طرفدار شریعتی قرار میگرفتید و با آخوند مبارزه میکردید، نه حزب ملایی طرفدار روحانیون؟!بعد از 28 سال با همه این کشتار طرفداران و غیر طرفدار شریعتی تازه فهمیدید که آخوند دیکتاتور است!
-- حسن گلسفیدی ، Jul 16, 2007 در ساعت 09:13 PMمی بینی آقای گنجی عزیز !
-- سلمان ، Jul 16, 2007 در ساعت 09:13 PMنقد ها را می خوانی؟ کامنت ها را راجع به نوشته ات می خوانی؟
خودت بهتر از من واردی به روحیه این ملت یا سیاه می بینند و یا سفید . نژادشان اینطور ایجاب می کند . اگر آمدی شریعتی را با مطهری مقایسه کردی نتیجه می گیرند که مطهری را لیبرال میدانی. اگر رژیم خود را ضد شریعتی نشان داد نتیجه می گیرند که نقاد شریعتی طرفدار رژیم است . ببین اکبر عزیزم !
بقول ابراهیم نبوی در ایران سیاستمدار خوب باید بمیرد . اگر زنده بماند مردم می گویند از خودشان است و دستش با اونها یک کاسه است.
اسفبار بودن نقد ها را خودت به وضوح درک می کنی .
آیا فکر نمیکنی برای چنین ملتی همان شریعتی بهتر جواب بدهد ؟!
ملتی که خودش هم نمیداند چه می گوید.
عادت ندارم همه را با یک چوب برانم ولی این روحیه غالب مردم ماست . نژاد ما اینچنینی است . تخم ما خراب است .
اکبر عزیز ! که آرزو دارم پدری چون تو می داشتم . می بوسمت از راه دور و برات آرزوی متانت و تحمل را در مقابل این کامنت گذاران دارم.
ضمن تشکر از دست اندر کاران زمانه ممنون می شم اگه ایمیل آقای گنجی را در اختیار بگذارند
این خیلی جالب است که اگر اندیشه شریعتی با لنین مقایسه شود . نتیجه می گیرند که آقای گنجی شریعتی را خانه زاد کاخ لنین میداند .
-- سلمان ، Jul 16, 2007 در ساعت 09:13 PMمعمولا" ناآگاه ترین افراد نسبت به یک اندیشه را در شیفتگان آن اندیشه می توان یافت .
کسی که شباهت آشکار اندیشه شریعتی و لنینیسم و تئوریهای پیش برنده نظام اسلامی ایران را انکار میکند بی گمان شیفته شریعتی است و بیگمان شریعتی را نمیشناسد.
و البته چنین فردی بدرد کامنت گذاشتن می خورد .
آقای سلمان عزیز : از قرار شما هم سیاه و سفید می بینید فقط خودتان خبر ندارید..."نژاد ما اینچنینی است . تخم ما خراب است"
ببخشید به گنجی عزیزتان توهین شد !
-- ناخدا ، Jul 17, 2007 در ساعت 09:13 PMشما هم به همان اندازه شیفته گنجی هستید که بقیه شیفته شریعتی !!!!
آقا بگذارید مردم حرفشان را بزنند !!!!
این مقاله را هنوز نخوانده ام. به زودی.
-- شهلا شرف ، Jul 17, 2007 در ساعت 09:13 PM.
آقای گنجی، چرا یک سایت راه نمی اندازید؟ کسی از شما آدرس ایمیل ندارد!!! مصاحبه تان را در روز خواندم و نفهمیدم چرا از ابزاری به نام سایت یا وبلاگ برای ارتباط گرفتن با دیگران استفاده نمی کنید.
امروز نقد شريعتي از آن جهت ضرورت دارد که کالبد شکافي يک تفکر بيمار،التقاطي و –بقول شايگان- معوج است که با وجود پياده سازي گرته اي و مو به موي آن و آشکار شدن پيامدهاي اسفناک آن متاسفانه هنوز از سوي بسياري از کساني که خود را تحت اصطلاح پارادوکسيکال روشنفکر ديني پنهان ميکنند، تقديس ميشود.
-- علی ، Jul 17, 2007 در ساعت 09:13 PMآثار شريعتي درحالي در بين دانشجويان ما در فضايي خالي از نقد سازنده با اقبال فزاينده روبروست که حاکميت و فداييان آن نيز در اين چند ساله اقدام به بازخواني آن کرده اند و با کمال تعجب دريافته اند که در بسياري از جهات با اين تفکرات همسويي کامل دارند و اين منشاء تناقضات وحشتناک تر در آينده خواهد بود. لب لباب سخن گنجي در اين کلام خلاصه ميشود که" روشنفکران ديني بايد بيش از هر چيز بر "سکولاريزاسيون" به معناي جدايي نهاد دين از نهاد دولت تأکيد کنند."
به هر حال خوشحالم که فضايي بوجود آمده است که بتوان اين بت هاي ذهني را شکسته و در فضايي منطقي و عُقلايي به نقد اين تفکرات پرداخت.
این جا من به ایده شریعتی و نقد گنجی کاری ندارم. اما مشکلی که گروهی از ما با آن داریم این است که،۱. بجای نقد کردن انتقام میگیریم ۲. نمیخواهیم بپذیریم که خاصییت کشور مان، استبداد پروری و استبداد زایی هست، فرهنگمان هم مقدص زایی و مقدص پروری هست(به خاطر داشته باشیم که به مقدصات اجازه انتقاد نداریم) ، برای همین خاطر (چون مقدص شده یا هست) منزه از گناه یا اشتباه است، نتیجه. اگر کسی مخالف من هست،پس محکوم به فناست، اگر چه شعار زنده باد مخالف من را سر میدهیم، اما این شعار من است نه شعور من، برای همین هم هست که نظام آخوندی توانست به راحتی در ایران جا خوش کند، و اگر معدود افرادی هم بریدند، برای من که از (این.فرهنگم)نبریدم این شخص همان است که بوده،و توبه او هم مرگ است.
-- کاوه ، Sep 14, 2010 در ساعت 09:13 PM