رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲ مرداد ۱۳۸۶
بحران هویت ایرانیان، قسمت دوم:

بحران جنسیت در ایران

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی،روان‌درمانگر

فرهنگ ایرانی فرهنگی پدرسالاری / مادرمحوری‌ست که در آن فردیت جنسیتی زنانه و مردانه به طور عمده در پای یکسری نقش‌های مشخص سنتی، یکسری بازی‌های جنسیتی سنتی سرکوب و قربانی می‌شود. دیسکورس جنسیتی ایرانی، در پیوند با کل دیسکورس سنتی ایرانی، دارای مشکل تلاش نارسیستی برای وحدت جاودانه با دیگری و نفی فردیت است. از این‌رو، بر بستر نقد فوکو در باب نظم دیسکورس یا گفتمان و نقد روانکاوانه‌ی لکان، ابتدا باید به شناخت این نقش‌ها و روابط عمده و سپس تأثیر این نقش‌ها و روابط بر عدم رشد فردیت جنسیتی و عدم رشد روابط جنسیتی مدرن نایل آییم. از این‌رو، بخش دوم بحث بحران هویت به این بحران جنسیت می‌پردازد.

نقش‌های زن ایرانی در فرهنگ و دیسکورس جنسیتی ایرانی
زن در فرهنگ ما به‌طور عمده به سه حالت «مادر مقدس»، «حوا یا جنّه‌ی فریبکار» و «زن اثیری» دیده می‌شود و بخش مهمی از جوانب زنانه، قدرت و خرد زنانه، اشتیاقات اروتیکی، عشقی و خویشتن‌دوستانه‌ی زنانه در پای این سه نقش سرکوب می‌شوند. مشکل در این است که این سه نقش در واقع سه نقش در یک بازی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه و برای نفی فردیت و تفاوت زنانه هستند.

هر مادری در زیر فشار جامعه و فرهنگ مجبور به فدا کردن اشتیاقات زنانه‌ی خویش در پای این نقش مقدس مادری‌ست و بهایش را از یک‌سو با انواع بیماری‌های افسردگی و غیره و از سوی دیگر با تبدیل ناخودآگاه کودکان خویش به بازیگران اشتیاقات پنهان خود و حتی خشم خود به پدر و دیگری می‌پردازد.

از طرف دیگر زن به‌سان جنّه و حوای فریبکار و فتنه‌گر در روان جمعی به سان مسئول و مقصر از دست دادن بهشت اولیه دیده می‌شود. از یک طرف علایم زنانگی و خشم و قدرت و وسوسه‌ی زنانه سرکوب می‌شوند، و از طرف دیگر با این سرکوب خودبه‌خود این زنِ خطرناک و خشمگین، یعنی لکاته، آفریده می‌شود.

حالت سوم زن، حالت زن اثیری‌ست که به عنوان این زن فرشته‌وار و زیبا و پرراز، به سمبل عشق و اشتیاق مرد پدرسالار تبدیل می‌شود و به بهای سرکوب بسیاری از اشتیاقات اروتیکی و فردی خویش بر مرد و دنیای اشتیاق مردانه حکمروایی می‌کند. همان‌طور که به‌عنوان مادر در نهایت بر خانواده و بر روان کودکان و مردان حکمروایی می‌کند.

شناخت این حالات زنانه هم باعث می‌شود که پی برد چرا زنان، مانند «کمپین زنان برای ایجاد برابری جنسیتی»، از پیشاهنگان مدرنیت ایرانی هستند، هم می‌توان پی برد چرا حتی زنان در درون این جامعه با وجود ستم مضاعف، از امتیازاتی برخوردارند و بدین خاطر برخی از آنان به دفاع از سنت بر می‌خیزند. زن ایرانی به خاطر گرفتاری در این نقش‌ها و بازی‌های نارسیستی، نفی هویت جنسیتی و قدرت زنانه‌ی خویش، به خاطر تبدیل شدنش به یک روح سیال با نقشی مادرانه و زن اثیری و با هراس از شورهای زنانه‌ی خویش، محکوم به فنا شدن و سترونی و چندپارگی بوده و است. بهای این سرکوب زنانگی سترونی فرهنگی و عدم توانایی دستیابی به ساختار برابری حقوقی و فردیت مدرن نیز هست.

نقش‌های مردان در دیسکورس جنسیتی ایرانی
مرد در فرهنگ ایرانی دارای سه نقش عمده و اساسی‌ست که وجود او را به عنوان مرد و صاحب قدرت در دیسکورس جنسیتی ایرانی تعیین می‌کند، و اگر از این نقش‌ها سر باز زند یا نتواند به‌خوبی این نقش‌ها را اجرا کند، «مرد» محسوب نمی‌شود. این سه نقش مهم مرد ایرانی که هویت او را در فرهنگ ما تشکیل می‌دهند، نقش «پدر حافظ سنت»، نقش «قهرمان و عارف در جست‌وجوی عشق مطلق مادرانه»، و نقش «عاشق دلخسته و اسیر نگاه زن اثیری و جادویی»ست.

نگاهی دقیق به این سه نقش، معضل مرد ایرانی و تراژدیِ کمتر فهمیده شده‌ی مرد ایرانی را بر ملا می‌سازد. هر سه نقش پدر سنتی، عارف و قهرمان و عاشق دلخسته در واقع نقش‌هایی در یک بازی نارسیستی وحدت‌طلبانه و با نفی فردیت است.

پدر سنتی به بهای امتیاز پدر و حافظ سنت و ناموس بودن، در واقع خواست‌های مردانه و شور و اشتیاقات مردانه‌ی خویش را نفی کرده و می‌کند. عارف/قهرمان در پای آرمان و وحدت وجود، فردیت خویش و اشتیاقات جنسی و جنسیتی خویش را نفی می‌کند. عاشق دلخسته‌ی زن اثیری برای دست‌یابی به او بسیاری از فانتزی‌های اروتیک، قدرت‌طلبانه و کام‌پرستی ماجراجویانه‌ی مردانه‌ی خویش را نفی می‌کند.

برخلاف تصور برخی فمینیست‌های ایرانی، ایران هیچ‌گاه بهشت مردان نبوده است، بلکه قبل از هر چیز ایجادگر اختگی قدرت مردانه، ماجراجویی مردانه، خرد مردانه در پای این نقش‌های پدر و عارف و عاشق بوده است. درست است که مرد به عنوان پدر دارای امتیازات بیشتری‌ست و به زن ستم مضاعف می‌شود، اما عدم درک این اختگی قدرت مردانه و سرکوب حالات مردانه، به معنای عدم درک یکی از علل بنیادین عدم رشد مدرنیت در ایران است.

مدرنیت، به‌ویژه مدرنیت کلاسیک، در واقع تبلور نگاه مردانه و قدرت مردانه است. از این‌رو، نیز در تکامل بعدی مدرنیت و همراه با رشد فمینیسیم و پسامدرنیت ما شاهد گذار به مرحله‌ی نوینی از مدرنیت و رشد بیشتر مرد/زن سالاری و برابری در عین تفاوت و تفاوط هستیم. با سرکوب قدرت و اشتیاق مردانه‌ی ایرانی همزمان خردگرایی و قدرت‌طلبی و میل کشف و به دست آوردن مردانه در جامعه‌ی ما منطقا سرکوب می‌شود و ما به فیگورهایی چون مارکوپولو و دکارت دست نمی‌یابیم. سرکوب مردانگی و کام‌پرستی گیتیانه در پای نقش‌های پدر/عاشق/عارف یا قهرمان سبب شده است که مرد ایرانی مانند مرد مدرن اروپایی و کسانی چون مارکی دو ساد، لرد بایرون و گوته پایه‌گذار و ایجادکننده‌ی فرهنگ کام‌پرستانه و گیتیانه‌ی مدرن ایرانی نباشد یا تلاشش مسخ شود. در واقع این فروغ فرخزاد است که میوه‌ی ممنوعه را به فرهنگ ایرانی وارد می‌کند.

تأثیر این حالات متقابل زنان و مردان ایرانی در روابط جنسیتی ایرانی
هر سه حالت و نقش‌های بالای زنانه/مردانه‌ی ایرانی در واقع نقش‌هایی نارسیستی و متقابل در بازی نارسیستی و سنتی ایرانی به عنوان پدر/مادر سنتی، لکاته/ مرد سرکوب‌گر سنتی، زن اثیری/ راوی عاشق است. هر سه‌ی این بازی‌ها، به‌طور عمده بازی‌های نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه در پی دست‌یابی به یگانگی و وحدت جاودانه و نفی فردیت دیگری و نفی فانی بودن است. به همین جهت هر کدام در این بازی‌ها و نقش‌ها اسیر بازی خویش و ناتوان و بیمناک از تن دادن به اشتیاقات زنانه و مردانه‌ی خویش یا قبول و تن دادن به اشتیاقات و فردیت زنانه یا مردانه‌ی همسر و معشوق هستند. هر کدام در دیگری هر بیان فردیت را به معنای نفی سنت و نفی حالت مقدس می‌پندارد.

از این‌رو نیز با ایجاد هر اختلافی، در خانواده و عشق و دیسکورس ایرانی سریعا بازی دیو/فرشته و سرکوب و مقصر خواندن متقابل آغاز می‌شود. از طرف دیگر، این بازی‌ها و بازیگرانش راحت می‌توانند به یکدیگر تبدیل شوند. همان‌طور که راوی عاشق زن اثیری به راوی قاتل لکاته در بوف کور تبدیل می‌شود. همان‌طور که در پشت هر پدر سنتی، قهرمانی و عارفی و عاشقی دلخسته و در جست‌وجوی زن اثیری نهفته است. همان‌طور که هر زن اثیری یا مادری در خفا در پی این مرد و پدر قدرتمند و عاشق دلخسته است.

خوشبختانه امروزه شاهد ظهور هرچه بیشتر فردیت جنسیتی چندلایه در درون یکایک ما و هنرمندان و روشنفکران ما هستیم. در کنار این تحول مهم اما شاهد نسلی نو از ایرانیان جوان و طغیان‌زده یا حتی حالاتی طغیانی در همین نسل هنرمندان نو نیز هستیم؛ طغیان و خشمی که گویی در حال نفی این حالات کهن هستند، اما حالت نفی آنها خود دچار یک خشم نارسیستی و نابالغانه و یک حالت پوچ‌گرایانه‌ی نارسیستی‌ست.

در عمل، کاهن و عارف کهن به کاهن و عارف لجام‌گسیخته و ضدعشق و سنت تبدیل شده است و دیسکورس سنتی بازتولید می‌شود. زیرا عارف عاشق و عارف و کاهن لجام‌گسیخته‌ی ضدعشق دو روی یک سکه‌اند. آسیب شناسی آنها و معضل زن اثیری/ پوچی عشق را به بحث بعدی موضوع بحران هویت واگذار می‌کنم.

خطوط عمده‌ی دست‌یابی به زنانگی/مردانگی مدرن و چندلایه‌ی ایرانی
مرد و زن ایرانی برای عبور از بحران خویش و دست‌یابی به فردیت و سعادت جنستی خویش باید حداقل به این دو پیش‌شرط روانی ذیل - در کنار تلاش برای ایجاد ساختار حقوقی و فرهنگی برابری جنسیتی - دست یابد.

۱ـ عبور از نقش‌ها و بازی‌های نارسیستی بالا و دست‌یابی به حالت زنانگی/مردانگی مدرن
در نگاه لکان، هویت جنسیتی و فردیت جنسیتی با عبور از حالت نارسیستی اولیه و قبول نام پدر و قانون و قبول محرومیت از یگانگی جاودانه‌ی به دست می‌آید. دختر با قبول این نام پدر و محرومیت از وحدت جاودانه با مادر به هویت زنانه‌ی خویش دست می‌یابد که به شکل «فالوس بودن یا راز و ناز بودن» است و پسر با «فالوس داشتن یا نیاز بودن» به این هویت مردانه یا پسرانه دست می‌یابد. (۱)

فالوس به معنای آرزومندی‌ست و فالوس سمبل آرزومندی و تمنای فانی و قابل تحول بشری‌ست. از این‌رو، از یک طرف حالت پایه‌ای «راز بودن زنانه» و «نیاز بودن مردانه»، حالت عشق زنانه و قدرت مردانه مرتب قابل تحول است و اشکال نوینی می‌یابد. از طرف دیگر، هر زن یا مردی بر پایه‌ی این حالت راز و عشق زنانه یا نیاز و قدرت مردانه می‌تواند و باید تن به نیمه‌ی دیگر خویش و دیگری و حالات و اشتیاقات دیگر خویش دهد؛ تا بدین‌وسیله به اشکال مختلف عشق قدرتمند زنانه و قدرت عاشقانه‌ی مردانه، راز نیازمند زنانه و نیاز پرناز مردانه دست یابد و تن به دیالوگ با خویش و معشوق و نیازش دهد. زیرا تمنای او تمنای دیگری‌ست.

زنان و مردان ایرانی باید بر بستر راز زنانه و نیاز مردانه‌ی خویش و به شیوه‌ی خویش هر چه بیشتر به یک زن عاشق پر راز و ناز و پرقدرت و یک مرد قدرتمند و شکننده و عاشق نیازمند عشق و نگاه دیگری تبدیل شوند. آنها همزمان می‌توانند بر بستر این حالت زنانه و مردانه‌ی تلفیقی خویش، تن به حالات پدر یا مادر بودن، عاشق یا معشوق بودن، اندیشمند و هنرمند بودن بدهند و به یک کثرت در وحدت تبدیل شوند. یا خشم و انتقادشان را به‌جای حالت سنتی سرکوب‌گر و به‌جای بازی فرشته/دیو به شیوه‌ی مدرن و سازنده تبدیل کنند. زیرا او اکنون به عنوان مرد و زن ایرانی هم قادر به دیالوگ است و هم نیازمند به دیالوگ و نگاه دیگری‌ست. زیرا در معنای دیسکورس فوکویی با مرگ مرد سنتی، زن سنتی نیز بناچار کم‌کم می‌میرد و بالعکس.

۲ـ ایجاد مفاهیم زنانگی و مردانگی خویش بر بستر فرهنگ خویش
چنین زنان و مردان ایرانی می‌توانند و باید بر بستر فردیت جنسیتی خویش به تلفیق و چندلایگی دست یابند و بتوانند نیازها و حالات شرقی و ایرانی خویش در رابطه، عشق و دوستی و در حالات زنانگی و مردانگی خویش را با حالات مدرن و ملیت‌های نوی خویش تلفیق کنند و انواع و اشکال حالات تلفیقی و دوملیتی و چندلایه‌ی زنان و مردان ایرانی را به وجود آورند. این نسل زنان عاشق و قدرت‌مند ایرانی و مردان قدرت‌مند و عاشق ایرانی ایجادگر انواع تلفیق‌های مدرن و جنسیتی چندلایه و بر بستر تفاوت‌های فردی، قومی، مذهبی خویشند. ما اکنون شاهد ایجاد چنین نسل و نگاهی در میان هنرمندان و روشنفکران زن و مرد ما و ایجاد فردیت و نگاه زنانه و مردانه چندلایه‌ی ایرانی هستیم.

به باور من، چنین نسل زنان و مردان عاشق و قدرت‌مند و شوخ‌چشم و پر راز ایرانی ، نسل جسم‌های چندلایه و عاشقان و عارفان زمینی چندلایه و ایجادگر هزار تلفیق و روایت ، هم قادر به ایجاد تحول جنسیتی و دست‌یابی به سعادت فردی‌ست و هم قادر به ایجاد تحول در هر دو فرهنگ سنتی و مدرن است. زیرا در او آن چیزهایی سرانجام به وحدت و تلفیق دست می‌یابند که هم برای انسان شرقی و هم غربی تاکنون وحدت‌ناپذیر به نظر می‌آیند. او تبلور این ناسازه و اغواگر خندان دیگران به سوی روایات مختلف و تلفیق‌های مختلف «عشق شرقی و قدرت و فردیت غربی»، «زنانگی و مردانگی چندلایه‌ی تاریخی/اسطوره‌ای»ست، اغواگر دیگران به سوی بازی پرشور و زمینی و چندلایه و خندان.

۱ـ Lacan. Die Bedeutung des Phallus. Schriften II.S.130
۲ـ Foucault.M. die Ordnung des Diskurses

بحران هویت ایرانیان، قسمت اول

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

hi! best desires for you . the language of discourse is far from current language of the day . if it is a technical linguistic language , as it seems to be viewed by you , the reader , layman and/or scientist/expert must be aware of specialist specific concept you use. as an example , the term "gitiane" and ,i don't know "jenna or jonna" do not communicate anything understandable for common reader. as a whole , i think the written materal needs a precise edition into current persian language . notwithstanding your articlr was , i think a very valuable , enlightening guidelines for anyone who desires to think seriously in the domain . thank you very much

-- mostafa mofidi ، Jul 8, 2007 در ساعت 10:51 AM

ba salam

mahdi hastam , foghe lisanse computer az keshvare canada va saken o citizene inja.

aslan be nazarate shoma eteghadi nadaram va 100 o kamelan anha ra nafy mikonam.

mard haye irooni bad az enghleab bishtarin zarbeh ra az in taghiraat didan va ba'zan be khatere inke ye idea na nazariye jadid bedid hazerid har matlabi ro benevisid.

shoma age kami motale'e bashiid, khanevadeh haye irooni be in khatere davamm o ghavam e bishtari dasht ke zan bishtat be zendegi paband bood, va hanooz be in matalebe cherto pert ashena nashoodeh bood.

lotfan yek kam az seire bi parvaee o pa band naboodane zanan be zendegi ,dar zamane bad az enghelab be in vae moroor va motelee konid .

alan dar iran chizii be name khanevadeh be oon sorat vojod nadarad , inha ham hamashe be khatere in bando bari haee hast ke amsale aghayane roshan fekri mesle shoma dar sadade be jan andakhtane ann hastand.

man khodam az khanevadeh ee tahsilkardeh hastam , madaram doctor va pedaram foghe lisans hast vali be hich vajh barabari ye haghe zano mard ra ghabool nadaram.

khosho pirooz bashiid va bye

-- Mahdi ، Jul 8, 2007 در ساعت 10:51 AM

ba salam

mahdi hastam , foghe lisanse computer az keshvare canada va saken o citizene inja.

aslan be nazarate shoma eteghadi nadaram va 100 o kamelan anha ra nafy mikonam.

mard haye irooni bad az enghleab bishtarin zarbeh ra az in taghiraat didan va ba'zan be khatere inke ye idea na nazariye jadid bedid hazerid har matlabi ro benevisid.

shoma age kami motale'e bashiid, khanevadeh haye irooni be in khatere davamm o ghavam e bishtari dasht ke zan bishtat be zendegi paband bood, va hanooz be in matalebe cherto pert ashena nashoodeh bood.

lotfan yek kam az seire bi parvaee o pa band naboodane zanan be zendegi ,dar zamane bad az enghelab be in vae moroor va motelee konid .

alan dar iran chizii be name khanevadeh be oon sorat vojod nadarad , inha ham hamashe be khatere in bando bari haee hast ke amsale aghayane roshan fekri mesle shoma dar sadade be jan andakhtane ann hastand.

man khodam az khanevadeh ee tahsilkardeh hastam , madaram doctor va pedaram foghe lisans hast vali be hich vajh barabari ye haghe zano mard ra ghabool nadaram.
telephone : 001-416-278-1516
khosho pirooz bashiid va bye

-- Mahdi ، Jul 8, 2007 در ساعت 10:51 AM

به نظر من که مقاله روشنگرانه ای نوشته اید. اضافه می کنم که اصل مساله نگاه ما به آزادی است. تعریف کلاسیک ما از عشق- یا به عبارت دقیق تر- تعریف حکمروای عرفان گونه ما- انحلال در دیگری است. عاشق کسی است که خود را فدای دیگری و در ایثار برای دیگری بفهمد. این عشق بیشتر رابطه مراد-مریدی است. رابطه هیرمندانه است. رابطه وابسته-مستقل است. تعریف معاصر اما تعریف مستقل-مستقل است. دو مستقل، دو آزاد که وارد رابطه می شوند یعنی وارد رابطه وابستگی. این وابستگی دو نفر مستقل است. در حالی که در آن رابطه بحث آزادی و استقلال مطرح نیست. عشق دوران آزادی با عشق دوران ایثار متفاوت است. پاردوکس عشق نیز همین است. به قول اوکتاویو پاز، عشق تمایل به انحصار دارد. آزادی انحصارشکن می نماید. تلفیق آزادی و انحصارعشق - چه جاودانی چه فانی- از طریق وسوسه می گذرد. این تلفیق کار ساده ای نیست. اما عشقی که در آن هر دو درعین آزادی خود، وفادار به وابستگی خود می مانند چون خود را در آن پیدا می کنند، حدیث دیگری از عشق است.
به هرحال، داریوش جان، بحث جالبی را شروع کرده اید. بحثی که بنیادی و چالش برانگیز است.

-- بردیا ، Jul 8, 2007 در ساعت 10:51 AM

آقای برادری،
برادر عزیز، آیا با این ریش میخوای بری تجریش؟! اگر قرار باشد که با این زیان و بیان و املا و انشا بخواهید روان درمانی کنید، پس خدای همان زنان "جنة فریبکار" و "اثیری" و همان مردان ایرانی "اخته" ای که در مقاله تان اشاره کرده اید، به داد بیمارانی که به شما مراجعه می کنند برسد. برادر، مگر شما وقتی انگلیسی هم صحبت می کنید می گویید:
Yesterday morning I went to mive forushy to buy yek kilo kharboze?
نگویید چون مطلب تَخَصُّصی و فنی است پس ناچار شده اید آن را به زبان یاجوج و مأجوج بنویسید. من می توانم ده ها کتاب ترجمه شده به فارسی را در زمینه روان شناسی و فلسفه به شما مُعَّرفی کنم تا ببینید ترجمه یعنی چه؟ برای نمونه کتاب "گفتار (یا به قول شما دیسکورس) در روش درست راه بردن عقل و طلب حقیقت در علوم" نوشته رنه دکارت را که مرحوم محمّد علی فروغی؛ حدود شصت و پنج سال پیش (با وجود محدود بودن واژگان فارسی آن روز در مقایسه با واژگان فارسی فعلی) ترجمه کرده است بخوانید و آن را با متن اصلی به فرانسه و یا ترجمه انگلیسی آن با عنوان Discourse on the Method of Rightly Conducting the Reason, and Seeking the Truth in the Sciences
مقایسه بفرمایید آن وقت به فکر سبک و سنگین کردن نوشته خودتان خواهید افتاد.
حرف های آقای مصطفی مفیدی که به انگلیسی اظهار نظر کرده اند، به نظرم کاملاً منطقی می آید.

میرزا

-- Mirza ، Jul 8, 2007 در ساعت 10:51 AM

مرسي از خوانندگان کامنت دهنده براي بيان نظراتشان.
آقاي مفيدي گرامي جنه دختر اهريمن در اساطير ايراني است و مسئول فريب مردان و مادر زنان و يکي از عوامل مهم جنگ ميان اهريمن و اهورا. مفاهيم مطرح شده از طرف من در بخشهاي بعدي کم کم توضيح داده ميشوند. من خيلي دوست داشتم که کلا مطالبم را بشکل هايپرتکستواليتي بنويسم تا خواننده بتواند مانند شما با کليک کردن بر کلمه جنه به تکست ديگري و درک اين موضوع وارد شود. مقاله هاي مرا به شکل شبکه اي بايستي خواند و همه آنها در پيوند با کارهاي ديگر من هستند. مرسي از انتقاد و نظرتان. بعضي وقتا نيز شايد خوب است کلمه اي را که درک نمي کنيد در گوگل بزنيد و معاني آنرا بيابيد. با اينکه بهتر نيز هست که من برخي از اين معاني را در حاشيه توضيح دهم.

مهدي گرامي خوب فکر نکنم اگر زن بوديد باز هم مي گفتيد که زن و مرد برابر نيستند و ثانيا شما متوجه اين موضوع نيستيد که اين فرهنگ اندروني و بروني و گذاشتن زن در اندروني و مرد در بيرون چه تاثيرات منفي بر فرهنگ ما و يکايک ما داشته است و حتي ايجادگر همين حالات افراطي است که شما به عنوان دليل بر عليه برابري و روشنگري مطرح مي کنيد .بقول سارتر اخلاق گناه مي آفريند و گناه اخلاق. البته منظور اخلاق مقدس و سرکوب گر است.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jul 8, 2007 در ساعت 10:51 AM

آقاي ميرزاي گرامي، وقتي شما بقول خودتان با آشناييتان با بيش از دهها ترجمه و مطلب روانکاوي ، اين مطلب بسيار ساده شده روانکاوي برايتان سنگين و سخت است، فکر نمي کنيد مشکلي نيز در توانايي درک شما باشد؟ يا نکنه به طنز ايراني ....

اما براي آشنايي شما و دوست ديگر لينک سايت دکتر موللي را ميزنم، تا آنجا بتوانيد با مفاهيم لکاني خيلي بهتر آشنا شويد. روانکاوي راحت الحلقوم نيست دوست گرامي.کلمه ديسکورس هم بباور من بهتر از ترجمه اش به گفتمان و يا گفتار است. با اينکه ترجمه گفتمان آشوري ترجمه خوبيست. اما باز هم معناي ديسکورس و بويژه ديسکورس فوکو را نمي رساند.
http://www.movallali.fr/
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jul 9, 2007 در ساعت 10:51 AM

راستي ميرزا جان وقتي کتب استادان روانکاوي مثل دکتر کاتوزيان و دکتر صنعتي در باب بوف کور را مي خوانديد، با مفاهيم زن اثيري و جنه روبرو نشديد؟ نمي دانم چرا دکتر صنعتي در کتابش در باب بوف کور با اينکه بيش از شايد صدبار از اين کلمات استفاده کرده است، قادر نبوده است براي شما معناي اين کلمات ياجوج و ماجوج را قابل فهم کند.مي دانم حق داريد مشکل از ايشان است و نه شما.

-- داريوش برادري ، Jul 9, 2007 در ساعت 10:51 AM

"زیرا در معنای دیسکورس فوکویی با مرگ مرد سنتی، زن سنتی نیز بناچار کم‌کم می‌میرد و بالعکس."
با توجه به اين جمله من حس مي‌كنم مشكل امروز جامعه ايران اين است كه سركوب نابرابر زنان اول در خانواده و بعد در جامعه باعث شده كه گذار از سنت درميان زنان به كندي صورت بگيرد. كندتر از مردان. يعني در راه مردن مرد سنتي و زن سنتي مردان جلوترند و اين نابرابري مشكلات زيادي به بار آورده. روزگاري در جوامع سنتي مردان تا 20 سالگي خانواده تشكيل مي‌دادند و زنان تا 13 14 سالگي. حالا سن ازدواج بالا رفته. اما مردي كه تا 30 يا 40 سالگي مجرد باشد به گفته خانواده اش "دارد از آزادي‌اش لذت مي‌برد" اما زني كه تا 30 سالگي مجرد باشد "حتما يك عيبي داشته كه ترشيده" كسي باور نمي‌كند كه زن 30 ساله مجرد آزادي‌اي داشته باشد. اين يعني سركوب مضاعف زنان

-- sara ، Jul 9, 2007 در ساعت 10:51 AM

به نظر من، از این ساده تر نمی توان نوشت. اگر من کلمه ای را نمی فهمم یا معنی اش به یادم نمی آید یا حضور ذهن ندارم، می توان به کتاب لغت مراجعه کرد. اصلا کتاب لغت برای چیست؟ فرهنگ برای چیست؟ این مراجعه به فرهنگ نقص اساسی است.

-- بردیا ، Jul 9, 2007 در ساعت 10:51 AM

به میرزای گرامی
میرزا جان شما کافی است به این لینک مراجعه نمائید، تا دریابید که این نظرات فشرده سال ها اندیشه و تامل است و آشنائی با مفاهیم هر علمی البته رمزگشائی از مقاله را راحت تر می سازد. من این لینک را در سایت دکتر موللی پیدا کردم و گویا گفت و گو و تبادل نظری میان ایشان و آقای برادری است. خواندن آن را به دوستان پیشنهاد می کنم:
http://ravankavi.wordpress.com/comments/feed/

-- بردیا ، Jul 9, 2007 در ساعت 10:51 AM

برديا جان مرسي از لينکي که زدي. اما اصل لينک اينجاست . دوستان بايد کامنت شانزده و هفده را مطالعه کنند تا به نقد دکتر موللي بر مقاله من و گفت و شنود دست يابند. مرسي برديا جان از توجهت.
http://ravankavi.wordpress.com/??????-???-??-??-??????-??-????-???????/

-- داريوش برادري ، Jul 9, 2007 در ساعت 10:51 AM

جناب برادری عزیز تشخیص داد که کلا"ایرانی ها سه دسته زن و سه دسته مرد هستن نه بیشتر یعنی دسته های دیگری وجود نداره !!!!!
یک سوال چه جوری به این دسته بندی رسیدید؟

-- مهرداد ، Jul 10, 2007 در ساعت 10:51 AM

من که چيزی از نوشته اين آقا نفهميدم. گمان نمی کنم نويسنده نيز می دانسته که چه می خواهد بگويد.
بخشی از اين نوشته را دوباره می خوانم:

یکسری بازی‌های جنسیتی سنتی سرکوب و قربانی می‌شود. دیسکورس جنسیتی ایرانی، در پیوند با کل دیسکورس سنتی ایرانی، دارای مشکل تلاش نارسیستی برای وحدت جاودانه با دیگری و نفی فردیت است. از این‌رو، بر بستر نقد فوکو در باب نظم دیسکورس یا گفتمان و نقد روانکاوانه‌ی لکان، ابتدا باید به شناخت این نقش‌ها و روابط عمده و سپس تأثیر این نقش‌ها و روابط بر عدم رشد فردیت جنسیتی و عدم رشد روابط جنسیتی مدرن نایل آییم.

باز هم نمی فهمم. خواهشاً فارسی بنويسيد تا ما هم بفهميم.

-- ايرانی ، Jul 10, 2007 در ساعت 10:51 AM

آقاي مهرداد گرامي شما يکم مطلب را اشتباه فهميده ايد. اصلا من نگفته ام که زن و مرد ايراني همين سه دسته هستند. زن و مرد ايراني ميليون گونه هستند. اينقدر تفاوتهاي شخصي و قومي و خانوادگي و غيره ميان ايرانيان و در کل انسانها زياد است که هيچکس ديگر از اين يا آن تيپ آدم و زن يا مرد سخن نمي گويد. موضوع توجه به حالات و نقشهايي است که يک فرهنگ در ذهن و جان انسانهاي آن فرهنگ حک مي کند و نقد اين حالات بر بستر نقد روانکاوانه و ديسکورسيو است تا برخي علل رواني عدم دست يابي به فرديت و مدرنيت و سعادت فردي مدرن بررسي شود آيا مهرداد گرامي توجه نکرده اي که مفهوم عشق ايراني با مدرن کاملا متفاوت و حتي متضاده. اين تفاوت ناشي از چيه؟ آيا متوجه تاثير تفاوت مفهوم اخلاق، مفهوم زن و مرد ،مفهوم رابطه جنسي در سنت و مدرنيت و در زندگي فردي نشده ايد و بحراني که اين تفاوتها و تضادها بوجود مي آورد. در هر فرهنگ و ديسکورسي مانند فرهنگ جنسيتي همه حالات مانند حالت زنانه/مردانه،رابطه،مفهوم عشق،اخلاق وغيره در پيوند با يگديگر هستند و داراي نظم دروني هستند. قصد من درک و بيان اين نظم دروني و بحران اين مفاهيم ايراني و ضرورت تحول آنهاست. زيربناي آن نيز سالها پژوهش و کار است. کافيست براي درک بهتر نظرات من و نقد آنها ده مقاله سريالي من در باب کاوشي در روان جمعي ايرانيان از خاستگاه آسيب شناسي مدرنيت را در گوگل بيابيد و بخوانيد و يا دهها مقاله ديگر را و يا دو کتاب الکترونيکي من در باب بحران اروتيسم ايراني را. يا ادامه اين بحثها را بخوانيد.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jul 10, 2007 در ساعت 10:51 AM

استاد برادری عزیز سلام!
بنظر شما چرا مرد ایرانی این همه قید و بند بر دست و پای خودش و همنوع خودش بسته است؟! مگر نه این که هر گونه سرکوب جنسی و فیزیکی و تولید و مونتاژ انواع نظریه های اخلاقی و ارزشی، در وهله ی نخست به ضر ر خود اوست! کو ، کجاست جامعه ای که زن و دخترش در بند باشد و مردش از آزادیهای فردی و انسانی بهره ای برده باشند ؟! (البته مراد از انسان، حیوان جنسی چند منظوره ای نیست که در آن واحد با چند نفر رابطه داشته باشد و به جز حصول لذت جنسی، تفاوتی در بین آنها قایل نباشد)
با تشکر از شما.

-- علی رضا مجابی ، Jul 10, 2007 در ساعت 10:51 AM

آقاي مجابي عزيز بباور من علت اينکار مرد ايراني، اسارتش در همين نقشهاي سنتي و بازيهاي سنتي است. چون وقتي به مرد ايراني از بچگي ياد مي دهند که مردانگي يعني سنگ زيرين آسياب بودن و حافظ سنت و ناموس بودن و براي حفظ ناموس حتي گاه خواهر و يا همسر خود را کشتن، خوب معلومه چرا جلوي خواهرشو و همسرشو مي گيره وگرنه مرد نيست. وقتي مرد بودن به معناي جنگيدن براي اين يا آن آرمان و اخلاق و قهرمان گرايي است،خوب مرد ايراني مي ترسه به فرديتش و عشقش و احساسش و همسرش تن بده،چون مي دونه بهش ميگن، مرد نيستي، زني، ضعيفي. خوب وقتي ياد مي گيره که يا بايستي بر زن حکمروايي کنه و به حرف زنش گوش نده و هم از زنش و فتنه زنانه بترسه و يا حتي از هر احساس لطيف يا باصطلاح زنانه و ي باصطلاح مفعولانه بترسه،خوب معلومه چرا هم مردانگي و قدرتهاي مردانه شو سرکوب مي کنه و هم زن و ديگري را. مهم اينه که ما ياد بگيريم ابتدا مرد و زن باشيم،فرد باشيم و سپس مادر يا پدر، عاشق يا معشوق، متعهد به سنت يا نقاد سنت. چون به عنوان مرد و زن مي تواني همه اينها نيز باشي اما وقتي پدر ميشي يا نماينده سنت،تا احساس مي کني که اين نقشها داره مانع سعادت فردي خودت و يا داغاني عشقت،خانواده ات و همسرت و جامعه ات ميشه،خوب راحتتر انتقاد مي کني و يا راحتتر به آزادي تن مي دي. زيرا همه او نقشها در خدمت اين نقش اوليه به عنوان مرد يا زن،به عنوان انسان مردانه يا زنانه چندلايه وتلفيقيست. براي دستيابي به اون شناختن اين بازيها و حالات لازمه. زيرا موضوع ديگه اينه که اين حالات بدون هم ممکن نيستند. يعني ما به هم براي آزاد شدن و سعادت احتياج داريم. همانطور که عشق خوب،اروتيسم خوب،ديالوگ خوب بدون يار و معشوق خوب و يا همفکر و يا رقيب خوب غيرممکنه. در مقاله بعدي با مثالهايي اين موضوع را باز مي کنم. البته زيربناي همه اين مشکلات حالات انساني و اشتياقات خودشيفتگانه يا نارسيستي انساني ن هست که از طريق اين بازيها و حالات خودشو نشون مي ده. ما آدمها همه مون حالات نارسيستي،خشونت آميز و يا بالغانه داريم. مهم اينه که بجاي ترس از قدرتهامون، اونها را در خودمون هضم و انطباق بديم و زيباشون کنيم. به قول معروف انسان غار نشين درون خودمان رابه مرد و زن زيبا و شرور و خندان مدرن تبديل کنيم. راهي که هيچگاه پايان نمي يابد. زيرا اين ناآگاهي و انسان غار نشين خوشبختانه مرتب اشتياقات نويي مي سازد که بايد دوباره هضم و جذب شوند و اينگونه ما به فانتزي و تمناي اروتيکي،قدرتي و بازي نويي دست مي يابيم.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jul 11, 2007 در ساعت 10:51 AM

با نظرات آقای میرزا کاملا موافقم .... بنده به عنوان کسی که مدتها روان درمانی میشدم اعلام میکنم که اگر قرار بود پزشک معالجم با لغات ثقیل روانشناسی به درمانم بپردازد قطعا ادامه معالجه را رها میکردم و خودم را تا آخر عمر مدیون ایشان نمیدانستم.....(ّF)

-- رازقی ، Jul 11, 2007 در ساعت 10:51 AM

برخی دوستان از لغات ثقیل دم می زنند. و در همان حال خود را آشنا با موضوع معرفی می کنند. دوستان، کدام کلمه ثقیل؟ اثیری. جنه. آنانی که با موضوع آشنا هستند، دستکم بارها با این کلمات برخورد داشته اند. درضمن، فرهنگ لغت برای چیست؟ چطوری است که وقتی می خواهیم زبان بیگانه یاد بگیریم، بدون فرهنگ لغت نمی توانیم، اما خیال می کنیم چون فارسی حرف می زنیم پس نیاز به فرهنگ لغت نداریم؟ البته این مشکل فرهنگی ما است. درضمن این جا هم اطاق روانکاوی نیست. دوستان کاش به ذکر محتوای مقاله می پرداختند و می گفتند با کجای این مقاله مخالفند؟ آن را نمی پسندند؟ در همین برخورد برخی دوستان یک مشکل فرهنگی دیرپای ما به چشم می خورد: برخورد سرتاسری. چون یک کلمه را نمی فهمیم، پس تمام مقاله بد است. البته یک مشکل دیگر هم این است که ما همه مصرف کنندگان راحت طلب و شتابان جهان مجازی هستیم و همه می خواهیم سریع، بدون دردسر، بدون فوت وقت، به اصل مطلب پی ببریم. چون مطالب دیگر، فایل های دیگر، تارنماهای دیگر منتظراند. ساده نویسی امر پسندیده ای است، و در این مقاله هم رعایت شده است. راستی چرا ما می خواهیم همه چیز را به راحتی و بدون هیچ دردسری و فوری بفهمیم؟ شتاب زندگی به جای خود درست. ایدئولوژی ساده سازی در کار است. گویا قرار است همه چیز بر همان پاشنه بچرخد: بگو هلو....

-- بردیا ، Jul 11, 2007 در ساعت 10:51 AM

salam,aghaye baradari az maghalie khoobetun mamnoonam.
1. az khondane maghale besiar lezat boordam va az inke ye nafar belakhare peyda shod ke be rishe bepardaze khooshhal shodam.
2.bayad arz konam ke man ham kami ba zabane maghale moshkel dashtam,albate lazem be zekre ke ba farhange loghat maghala ro khondam vali fekr mikonam agar az vajehaye farsi estefade beshe behtare
3.dar rabete ba rahe hale eraee shode khastam arz konam ehsasam in bud ke koli gooii shode,chon alan az hame ja in majeraye talfigh ,khalaghiat va sakhtane hoviate noo ro mishnavam
vali kash mishod be jaye koli gooii kami masael ro baztar mikardim

-- minoo ، Jul 16, 2007 در ساعت 10:51 AM

باسلام وادب
جناب برادری
در ابتدا پوزش می طلبم به دلیل برخی گستاخی های ناشی از عصبانیتم
یک سوال:آزادی چیست ؟
آیا ازادی مورد نظر شما همان اسارت به نظر من نیست؟
آیا آزادی مرد یعنی از قید سنت ها بیرون آمدن ویا اینکه به خواسته ی دلشان پاسخ مثبت دادن ؟
آزادی یعنی اینکه درقید هوسهارفتن؟
(البته ببخشید که از یک سوال بیشتر شد)
اگر خودت را به جای من دانشجو می گذاشتید که تمام سعیم را برای فهمیدن معنای آزادی صرف میکردم که ناگهان خود را در زیر چنگالهای شهوت مردی خودخواه گرفتار دیدم چه میکردید ؟
هیچ چیز سخت تراز این نبود که مرگ اندیشه ام را میدیدم
آری آزادی این کلمه ی مقدسی که جزدراسلام درهیچ ناکجا آبادی یافت نمیشود
چرا باید چنین شود ؟چرا؟
حال شما از آزادی مرد سخن میگویید .به عقیده ام قسم این آزادی نیست بلکه اسارت کامل است
اگر روزی از زندگی ام باقی مانده باشد چنین اسارتی را از بین خواهم برد
قتل نفس عذاب وجدان کمتری در نزد من نسبت به دیدن اهانت واسارت دارد
امیدوارم لااقل آزاده باشید
از دوستان عزیز میخواهم نظردهید (بی پروا)
با تشکر از نثار نگاه به این نوشته
دوقدم مانده تا مرگ
تنهای دوران

-- حالا ، Jul 24, 2007 در ساعت 10:51 AM