رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۶ تیر ۱۳۸۶

جوکی به نام فلسفه

مهدی خلجی

معمولاً فیلسوفان در کتاب‌هایشان «تفلسف» می‌کنند، اما این بار در برابر کتابی هستیم که دو نویسنده‌ی فلسفه‌خوانده‌اش در آن «تفلجوک» کرده‌اند(۱). تامس کثکرت و دنیل کلاین، کتاب خود را تقدیم کرده‌اند به «خاطره‌ی پدربزرگ فلسفی‌مان، گروچه مارکس که ایدئولوژی اصلی ما را چنین خلاصه کرد: این‌ها اصول من هستند. نمی‌پسندید، اصول دیگری بدهم خدمت‌تان».

فلسفه از آن رشته‌های عبوس و خشک علوم انسانی است. تصور عمومی هم از اهل فلسفه، آدم‌هایی جدی، ترش‌رو، جاسنگین و عصاقورت‌داده است. در تاریخ فلسفه هم معدودی از فیلسوفان بوده‌اند که مانند کارل مارکس یا برتراند راسل نثرشان آلوده‌ی طنازی و رندی و بازیگوشی باشد. گویا زبان «عقل» با خنده و لذت بیگانه است و فیلسوفان در مقام محکومان ابدی به نشستن زیر سقف «عقل»، با آدم‌های عادی فرق‌های اساسی دارند. خوش‌باشی و آسان‌گیری‌ای در طنز و جوک هست که شاید به هیچ رو با جدیت فلسفه سازگار ننماید؛ اما کثکرت و کلاین در این کتاب خواسته‌اند میان طنازی، جوک و فلسفه پیوندی تازه برقرار کنند.

عنوان کتاب از این قرار است: «روزی افلاطون و یک پلاتیپوس می‌روند به یک بار... فهم فلسفه از راه جوک‌ها». عنوان اصلی کتاب اشاره‌ای است به جوکی که در پایان کتاب آمده است: روزی افلاطون و یک پلاتیپوس(۲) می‌روند به یک بار. مرد پشت بار نگاهی پرسش‌آمیز به فیلسوف می‌کند. افلاطون می‌گوید: "چه می‌دونم. این در غار خوشگل‌تر به نظر می‌اومد." اشاره‌ای به غار افلاطون و تضاد واقعیت و سایه‌ها و گول خوردن خود افلاطون(۳).


خاستگاهِ مشترک فلسفه و جوک
نویسندگان کتاب در پیش‌گفتار آورده‌اند: «ساختمان و حاصل جوک‌ها با ساختار و نتیجه مفاهیم فلسفی یکی است. جوک‌ها و مفاهیم فلسفی به یک‌شیوه ذهن را درگیر می‌کنند؛ زیرا هر دو از یک غریزه سرچشمه می‌گیرند: تعجب کردن از طرزِ بودن چیزها، جهان را مثل گوی کوچکی در دست گرفتن و بالا و پایین انداختن، به کاوش کنج‌های پنهان و معمولاً آزاردهنده‌ی حقایق زندگی رفتن.» جوک، روایت چیزی یا رویدادی غیرعادی است و فلسفه هم چیزی نیست جز عادت‌زدایی از ذهن. بدین روی، پیوندی نزدیک هست میان خندیدن و پرسیدن: هر دو برآمده از چیزی خلاف عادت هستند. وقتی حادثه‌ای به قرار معمول رخ نمی‌دهد می‌تواند خنده‌دار باشد. وقتی روند جهان را به قرار معمول نمی‌توان فهمید، پرسش زاده می‌شود.

شرح مفاهیم فلسفی با طنز یا تأمل فلسفی در جوک‌ها
کتاب «روزی افلاطون و یک پلاتیپوس می‌روند به یک بار...» در اصل، برای کسانی نوشته شده که هیچ از فلسفه نمی‌دانند و تاکنون جرأت نکرده‌اند به کتابی فلسفی حتا دست بزنند. حالا می‌توانند به راحتی روی مبل خود لم بدهند و ساعاتی را خوش به خواندن کتابی ساده و روان بگذرانند که هم صفحه به صفحه آن‌ها را بخنداند و هم رشته‌ای از مفاهیم و اصطلاحات کلیدی و اولیه فلسفه را بیاموزد. کتاب با زبانی نزدیک به زبان محاوره نوشته شده است. از یک سو مفاهیم فلسفی را با طنازی برای خواننده «تعریف» می‌کند (تعریف کردن به دو معنای آن: هم تعریف به دست دادن و هم نقل و روایت کردن) و از سوی دیگر، جوک‌هایی را که جابه‌جا می‌آورد تحلیل فلسفی می‌کند. کتاب که طبعی نفیس و کاغذی اعلا دارد، دربردارنده کاریکاتورهایی نیز هست که با نگاهی فلسفی کشیده شده‌اند. حالا برای نمونه ببینید یک مکتب فلسفی در این کتاب چگونه «تعریف» شده است:

پراگماتیسم چیست؟
«برای معرفت‌شناس پراگماتیستی مانند ویلیام جیمز، فیلسوف آمریکاییِ اواخر دهه‌ی نوزدهم، صدق یک گزاره به نتایج عملی آن بستگی دارد. از نظر جیمز، ما بر اساس فرقی که میان چیزها یا گزاره‌ها در عمل هست، حقیقت را برمی‌گزینیم. ما می‌گوییم قانون جاذبه‌ی نیوتن حقیقت دارد، نه به این خاطر که با واقعیت بیرونی - آن‌گونه که واقعاً هست - تطابق دارد، بل‌به سبب آن‌که این نظریه در عمل سودمندی خود را ثابت کرده است. اگر آن را بپذیریم می‌‌توانیم رفتار دو چیز به هم مربوط را در شمار فراوانی از موقعیت‌های متفاوت پیش‌بینی کنیم. "هی! من مطمئن‌ام که سیب‌ها حتا در نیوجرسی هم بر زمین می‌افتند". وقتی نظریه‌ای دیگر سودمند نبود، ما آن را با نظریه‌ی دیگری جایگزین می‌کنیم.

خانمی به کلانتری محل رفت و خبر داد که شوهرش ناپدید شده است. مأموران پلیس مشخصات شوهرش را از او پرسیدند. گفت: «شوهرم قد بلندی داره، بدن‌اش ورزیده‌س، موهایش هم پرپشت و فرفریه». دوست‌اش که همراه او بود گفت: «چی داری می‌گی؟ شوهرت که قدش کوتاه‌س؛ کله‌اش هم طاسه؛ شکم‌اش هم گنده‌س». یک سقلمه‌ی محکم زد به دوست‌اش و گفت: «بابا حالا که می‌خوان بگردن دنبالش، بذار یه خوبش را پیدا کنن».

این بخش قصه را همه می‌دانند. شما هم شاید آن را شنیده بودید. ولی بخشی که خیلی‌ها نمی‌دانند گفت‌وگوی زیر است:

مأمور پلیس گفت: «سرکار خانم! ما مشخصاتی رو می‌خوایم که با شوهر واقعی شما تطابق داشته باشه». آن خانم پاسخ داد: «مشخصات پشخصات سرم نمی‌شه. حقیقت که فقط با معیار معرفت‌شناختی معلوم نمی‌شه؛ چون بدون در نظر گرفتن اهداف پشت سر یک قضیه و ارزش‌هایی که آدم‌ها به اون اعتقاد دارن، نمی‌شه گفت که معیارهای معرفت‌شناختی کافی و وافی هستند. یعنی، خلاصه‌ش، حقیقت چیزی است که آدم رو ارضا کنه؛ و خدا به سر شاهده که از شوهرم این کار برنمی‌آد»(۴).

ساختار کتاب
کتاب با پیش‌گفتاری آغاز می‌شود که عنوان آن «تفلجوک» است. در همین پیش‌گفتار نویسندگان توضیح می‌دهند ترتیب موضوعات آمده در کتاب، زمانی نیست. آن‌ها موضوعات را به ترتیبی که روز اولِ رفتن به سر کلاس فلسفه به ذهن‌شان آمده، طرح کرده‌اند. دو نویسنده کتاب، با هم در دانشگاه هاروارد فلسفه خوانده‌اند. خودشان نقل می‌کنند که «یک روز هر دو از کلاس زدیم بیرون. اساسی گیج و منگ شده بودیم. متقاعد شده بودیم که هرگز نمی‌توانیم از پس چنین رشته سرگیجه‌آوری بربیاییم. در همین حیص و بیص بود که یک دانشجوی فوق لیسانس سلانه سلانه آمد سمت ما و یک جوک تعریف کرد: مردی به نام مورتی می‌رود خانه و می‌بیند که نزدیک‌ترین دوست‌اش با زن‌اش روی تخت خوابیده. تا می‌آید دهان خود را باز کند، دوست‌اش از زیر پتو بیرون می‌پرد و می‌گوید: رفیق! پیش از اون‌که چیزی بگی، بگو ببینم به این دوست قدیمی‌ات بیشتر اعتماد داری یا به چشمات؟» بعد آن دانشجو رو کرد به ما و گفت: «فلسفه این است».

در متن کتاب، نویسندگان، همین جوک را دست‌مایه‌ی شرح تفاوت میان تجربه‌گرایی و عقل‌گرایی می‌کنند. در واقع، آن دوستی که با زن مورتی خوابیده، از مورتی توقع دارد که تجربه‌گرا نباشد و به حس خود اعتماد نکند.

این کتاب دویست صفحه‌ای ده فصل دارد: مابعدالطبیعه، منطق، معرفت‌شناسی، اخلاق، اگزیستانسیالیسم، فلسفه‌ی زبان، فلسفه‌ی دین، فلسفه‌ی اجتماعی و سیاسی، نسبیت و فرافلسفه (Meta-Philosophy).

بخش عمده‌ای از کتاب با تقلید از رساله‌های افلاطون، به صورت مکالمه‌ی خیالی میان دیمیتری و تاسو (Tasso) است. در پایان کتاب نمایه‌ای تاریخی آمده که لحظات مهم تاریخ فلسفه را به شیوه‌ی خاصی روایت کرده است؛ مثلاً «1900: نیچه مرد؛ شش ماه بعد خدا دل‌اش شکست و مرد»

واژه‌نامه‌ای نیز به آخر کتاب افزوده شده که به توضیح مختصر شماری اصطلاحات پرداخته است؛ مثلاً: «پدیدارشناسی: روشی برای تحقیق که می‌کوشد واقعیت را همان‌گونه توصیف کند که وجدان آدمی آن را درمی‌یابد و می‌فهمد. این روش از جمله بر خلاف توصیف علمی است. پدیدارشناسی، برای نمونه، پدیده‌ی «زمانِ زیسته» را بررسی می‌کند - یا زمان به صورتی که ما آن تجربه می‌کنیم، نه به آن صورت که واقعا هست و ساعت ابزار اندازه‌گیری آن است. در فیلم «منهتن»، وودی آلن می‌گوید: « ما تقریباً دیگه عشق‌بازی هم نمی‌کنیم؛ همه‌ش هفته‌ای دوبار». در این عبارت، آلن، زمان زیسته‌ی خود را بیان می‌کند. کسی که نقش همسر او را در این فیلم بازی می‌کند هم همین‌طور. او از هم از زمان به صورتی که حس می‌کند حرف می‌زند: " اون همیشه‌ی خدا می‌خواد عشق‌بازی کنه؛ هفته‌ای دوبار!"

زیستن فیلسوفانه
کتاب، فقط برای کسانی که فلسفه نمی‌دانند گیرا و سودمند نیست. هر فلسفه‌خوانده‌ای هم از خواندن این کتاب می‌تواند لذت ببرد. اولاً می‌تواند یاد بگیرد که چگونه می‌توان بسیاری از مفاهیم دشوار و پیچیده فلسفی را به سادگی به غیرمتخصص‌ها توضیح داد. ثانیاً می‌آموزد که فلسفیدن، صرفاً ورزشی فکری نیست و می‌شود آن را به مثابه‌ی نوعی زیستن ترویج کرد. برای نمونه می‌توان از اطرافیان خواست مراقب انواع مغالطه‌ها در گفتار روزمره باشند؛ از آدم‌ها استدلال بخواهند و در عوض به هوش هم باشند که استدلال‌ها چه معجون‌های عجیب و غریبی از انگیزه‌ها، اهداف شخصی و تردستی و ترفندبازی زبان هستند.

در نهایت هرچقدر هم آدم فلسفه بداند، باز هم بدش نمی‌آید کتابی بخواند که مفاهیم بنیادی و اصطلاحات کلیدی فلسفی را با رندی هوش‌مندانه‌ای شرح می‌دهد و ساده می‌کند. مثلاً جالب است که بخوانیم اگزیستانسیالیسم یعنی شما به معنی واقعی زندگی نمی‌کنید مگر آن‌که مدام به مرگ فکر کنید!

لینک سایت رسمی کتاب

----------------------------------------------------

۱) “We call it philogagging” Cathcart, Thomas & Klein, Daniel, Plato and a Platypus Walk into a Bar... Understanding Philosophy Through Jokes, Abrams Image, New York, 2007, p. 5
عنوان این مقاله نیز برگرفته از خود کتاب (ص. 143) است.

۲) جانوری پستاندار اما تخم‌گذار. نوکی شبیه اردک دارد و به بچه خود شیر می‌دهد. این جانور بیشتر در استرالیا یافت می‌شود.

۳) بسیاری از جوک‌ها یا تعابیر طنزآمیزی که در این کتاب هست یا برای خواننده‌ی ایرانی «بی‌مزه» است یا به دلیل تعلق آن‌ها به زبان انگلیسی یا فرهنگ آمریکایی، بیان و فهم آن‌ها در زبان فارسی دشوار است. اگر روزی مترجمی خواست این کتاب را ترجمه کند، ناگزیر است خلاقیت فراوانی در برگردان کتاب به خرج دهد که از عهده طنازان فلسفه‌دانی مثل نجف دریابندری برمی‌آید. طنز کتاب باید سراسر بومی شود تا به همان اندازه که برای خواننده انگلیسی زبان گیراست، برای خواننده فارسی نیز پرکشش باشد.

۴) Ibid, pp. 73-74

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نجف جون - قربونت بدو دست بكار شو . مرديم از بس چنين كنند بزرگان خونديم.

-- حشمت ، Jun 26, 2007 در ساعت 02:27 PM

یه جوونمرد پیدا می‌شه یه نسخه از این کتاب رو برای آقای دریابندری بفرسته؟ شاید بشه ایشون رو راضی کرد. آقای خلجی، شما که آدم با کمالاتی هستید، زحمتش رو می‌کشید؟

-- کامران ، Jun 27, 2007 در ساعت 02:27 PM

ظاهرا قبلا كتابي با همين مضمون با نام «مو لاي درز فلسفه» در تهران به چاپ رسيده است.

-- علي ، Jun 27, 2007 در ساعت 02:27 PM