رادیو زمانه > خارج از سیاست > مقالات > عرض ارادتی خدمتِ یک آقا معلمِ فلسفه | ||
عرض ارادتی خدمتِ یک آقا معلمِ فلسفهداریوش آشوریاین چندمین بار است که سعید حنایی کاشانی، به قولِ جوانانِ امروز، به من "گیر میدهد"، و همیشه با گستاخی و بیادبیِ بسیار. این بار هم، بر سر مقالهی کوتاهی که من با عنوان "نیچه و عشق" برای سایت رادیو زمانه نوشته ام، مرا "ابله" شمرده است. یک بار دیگر هم در مقالهای پُر گرد-و-خاک در بارهی کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ، با آوردن تعبیری از شمس تبریزی، خواسته بود بگوید که من به اندازهی گاو هم نمیفهمم. این بار با بند کردنِ به آن عنوانِ مضحکِ "اندیشمندِ ایرانی"-- که گردانندهی سایت زیر نام من گذاشته بود-- "اندیشمندِ ایرانی" را در ردیف چیزی مانندِ "فیلم فارسی" در شأنِ من دانسته بود. یک بار هم این استاد محترم دانشگاه این اواخر در وبلاگاش نوشته بود که با خواندن دریدا به آن جا رسیده است که بگوید هر که گمان کند که حافظ را میشود تفسیر کرد و فهمید، "احمق" است. من تاکنون این گستاخیها را نادیده گرفته ام و به او پاسخی ندادهام و حتا از کوششی برای رام و آرام کردن او فروگذار نکردهام. نشرِ آن مقالهی کذا در مجلهی "نشر دانش" با آن همه گستاخی و بیادبی که در آن بود، هیچ با روش و سیاستِ آن مجلهی جا-سنگینِ ادبی نمیخواند، امّا از آن جا که دلِ برخی از "دوستان" و دشمنانِ مرا، که در کارِ گرداندن آن بودند، خنک میکرد، آن را منتشر کردند. من که میدانستم که این فریادها از سرِ چه سوزشهایی ست، اگرچه مرا بسیار آزرد، به آن اعتنایی نکردم. چندی پس از آن از آقای مهدی خلجی که از راهِ رادیوی بیبیسی با حنایی در تماس بود، شنیدم، که از انتشار آن مقاله بسیار پشیمان و "شرمنده" است. دو-سه سالی پیش هم خودِ او در وبلاگاش ابرازِ لطفی کرده بود و خود را مدیونِ من دانسته بود و گفته بود که من از آشوری چیز آموختهام. پس از آن، ماشاءالله آجودانی، دو-سه سال پیش، از من دعوت کرده بود که در کتابخانهاش در لندن سخنرانی کنم. در آن مجلس سخنی در بارهی واژگانِ مدرن علمی و رابطهی مدرنیّت و زبان گفتم. در پیِ آن، مهدی جامی، که در بیبیسی کار میکرد، از من دعوت کرد که در بارهی "متنِ مدرن" با او گفت-و-گوی رادیویی کنم. هنگامی که به دفتر او در بیبیسی رفتم، از من خواست که حنایی هم، با تلفن، در این گفت-و-گو شرکت کند. من، با آن که با آن پیشینه از او دل خوشی نداشتم، به احترام مهدی و برای عادی کردنِ روابطِ مان، به آن رضایت دادم. ولی به نظر میرسد که هیچ اعتمادی به رفتارِ آقای حنایی نیست و گاهی ناگهان فنر-اش در میرود و اختیار-اش را از دست میدهد و بیپروا هرچه از دهانِ قلماش در بیاید روی کاغذِ حقیقی و مجازی میریزد. با آن بیقراری و کینتوزی و، بالاتر از همه، رشکوریای که در وجود او انباشته است-- و در مقالههایاش سرریز میکند-- نمیتواند آرام بگیرد و هر از گاهی باید تیری به سوی کسانی مانندِ من رها کند. این را هم بگویم که، من از نقدگری درست، و حتا نادرست، امّا با زبانِ باادبانه، هیچ ناراحت نمیشوم و بارها از کسانی که لغزشی در کار من دیدهاند و یادآور شدهاند، سپاسگزاری رسمی کردهام. حدود ده سال پیش محمدرضا نیکفر در مجلهی نگاهِ نو بر کتابِ هستیشناسی حافظ (متنِ یکمِ عرفان و رندی)، از من، نقدی نوشت و ایرادهایی، گاه تند، بر برخی بنیانهای نظری در پیشگفتارِ آن گرفت که به نظر من درست نبود. در واقع، چنان که خود گفته بود، متنِ کتاب را درست نخوانده بود و، بر اساس برداشتهایاش از پیشگفتار، بیشتر در بارهی آن پیشداوری کرده بود. امّا از آن جا که مقالهی او با اصول درستِ اخلاقِ نقدگری نوشته شده بود و حمله و توهینِ شخصی در آن نبود، و از او مقالههایِ دیگری هم خوانده بودم که او را به عنوانِ نویسندهی گفتارهای فلسفی در چشم ارجمند کرده بود، از یکی از دوستان در آلمان درخواست کردم که شمارهی تلفن او را برای من پیدا کند. و از شهر برن، در سوییس، که آن زمان آن جا بودم، به او تلفن زدم. او سخت بیمار بود و شمارهی تلفن مرا گرفت و دو-سه روز بعد به من تلفن زد و با هم در بارهی آن مقاله گفت-و-گویی کردیم. من نظر-ام را در بارهی آن گفتم و او با همدلی پذیرفت و از همان جا بابِ دوستی میانِ ما باز شد که همچنان ادامه دارد. هنگامی که بازنویسِ آن کتاب را برایاش فرستادم با دقت خواند بود و با من از آن به عنوانِ یک کارِ جدّی هرمنوتیکی با ستایش سخن گفت. پیش از آن که اینترنت صنعتِ نامهنگاری را تعطیل کند گهگاه با هم نامهنگاری هم میکردیم که برخی از آن، به خواست او، در نگاهِ نو چاپ شد. تاکنون سه بار هم در آلمان میهمانِ او بودهام و با هم داد-و-ستد فکری و قلمی داریم. گاهی مقالههامان را هم پیش از انتشار برای یکدیگر میفرستیم و از هم نظر میخواهیم. و من از رایزنی فکری و قلمی با او همیشه بهره برده ام و به او ارادتِ دوستانه و برادرانه دارم. و امّا، این بار، نمیخواهم از گستاخی این آقا معلّمِ فلسفه، سعید حنایی، بگذرم. و با ناخرسندی تمام از این کار و از صرفِ وقت در آن، میخواهم درسی به او بدهم تا شاید ادب شود، اگر چه به نظر نمیرسد که با آن خود-شیفتگیِ (narcissism) بینهایت که در وجودِ او لانه دارد، برایاش سودمند باشد. ۱. مقالهای که من برای سایت رادیو زمانه نوشتم به درخواست مهدی جامی بود، که به مناسبت روز "سنوالنتاین" دو روزه از من خواسته بود. در واقع، نه یک مقالهی پژوهشی بود با کند-و-کاو در نوشتههای نیچه در بارهی زنان، نه با صرفِ وقتِ زیاد، بلکه یک مقالهی روزنامهای بر اساس حافظه بود که میبایستی چند روزی، در جوارِ بسیاری چیزهایِ دیگر، روی سایت بماند و به خزانهی بایگانی برود. از سوی دیگر، حرفهای نیچه در بارهی زنان هیچگاه از درونمایههای کنجکاویبرانگیزِ نوشتههای او برای من نبوده است، همچنان که برای بسیاری از خوانندگان و پژوهندگانِ نوشتههای او نبوده است. من برداشتها و گفتههای فمینیستها یا کسانی مانند لکان را در بارهی او دنبال نکردهام. بنابراین، اگر کسی بیاید و بگوید که این گونه برداشت در مورد سخنانِ نیچه در مورد زنان کهنه شده است و میتوان آنها را با چنین و چنان معنا نیز خواند، چنان که فلان و بهمان خواندهاند، من از این که چیز تازهای آموخته ام، سپاسگزار خواهم شد. امّا اگر به دستآویزِ این مقاله، یا هر گفتارِ دیگری از من، بخواهد از در توهین درآید و مرا "ابله" بداند و به این نام تمامیِ پیشینهی دراز قلمی و فرهنگیِ مرا، و تمامیِ حقوقی را که از این بابت به گردنِ نسلِهای پس از خود دارم، انکار کند، از بدخیمیِ ابلهانهی او در شگفت خواهم شد. زیرا نشان میدهد که این آقا معلّم فلسفه گذشته از آن که از ادبِ نقدگری چیزی نمیداند، با همه ادعای فیلسوفی، در کاربردِ واژهها هم بسیار شلخته و بیپروا ست. یکی از بنیادهای اساسی کار و اندیشهی فلسفی دقت فراوان در کاربرد واژهها ست، تا سرحدِ وسواس. اگر من چیزی را از دیگری بهتر بدانم یا، نسبت به او، تفسیرِ بهتر و مایهورتری یا نوآورانهای در آن باره بکنم، معنی آن این نیست که آن دیگری "ابله" است، یعنی که از هیچچیز و هیچجا خبر ندارد. بلکه، دستِ بالا، میتوان گفت که در این زمینه دانش کافی ندارد یا چندان که باید در آن درنگ نکرده است یا از آخرین دستآوردها بیخبر مانده است، که سخنی میتواند باشد درست و اثبات کردنی. و امّا، ایرانی بودن را به خودی خود دلیلِ ابلهی دانستن از راه قیاس به نفس چهبسا درست باشد، امّا از زبانِ یک آقا معلم فلسفه که خود هم ایرانی و هم "اندیشمند" است، یک مغالطهی منطقی در آن هست که باید در آن درنگ کرد! مگر این که، دستِ بر قضا، تخمِ این سروِ سهیِ فلسفی را از آکسفورد و کیمبریج آورده باشند و "عوضی" در میانِ ما "اندیشمندانِ" خاک-بر-سرِ ایرانی کاشته باشند. امّا با آن مایه از انگلیسی که-- به گواهیِ ترجمههایاش-- او میداند، و آن مایه از سوادِ و فهمِ فلسفی از نوشتههای او میتراود، و بالاتر و بدتر و رسوا کنندهتر ازهمه، آن خودشیفتگیِ کودکانه که خود را یکسره تافتهی جدا بافتهای میداند که هیچ گردی از "فیلم فارسیِ" محیطِ پیرامون بر دامنِ کبریاییاش ننشسته است، بهروشنی نشان میدهد که ما با یک آقا معلّمِ میانمایه از یک دانشگاهِ جهانِ سومی طرف ایم که از سرِ خودپسندیِ بیجا فراموش کرده است که کیست و کجایی ست. آشنایان با کار-و-بارِ قلمیِ من میدانند که من، افزون بر همهی کارهای دیگر-ام، مترجمِ چهار کتاب اساسی از نیچه به زبانِ فارسی ام و کم-و-بیش همه میدانند که این ترجمهها تومنی چند صنّار با ترجمههای دیگر-- از جمله ترجمههای کسانی از نوعِ حنایی کاشانی-- فرق دارد. حنایی هم همیشه از آنها نقل میکند و تا کنون جز یک-دو ایراد بچگانهی بنی اسراییلی، به نامِ "ترجمهی دقیقتر"، از آنها نتوانسته است بگیرد، که اگر میتوانست، با آن کینتوزیای که از سرِ حسادت با من دارد، شک ندارم که خود را بر سرِ آن جر میداد. از این گذشته، به معنایی که برخی در ایران خود را "نیچهشناس" میدانند-- و حنایی گویا دو تا از آنها را میشناسد-- من خود را "نیچهشناس" نمیدانم. زیرا چنان احاطهای را بر همهی ضروریاتِ دست یافتن به چنین جایگاهی در خود نمیبینم. امّا اینقدر هست که در میانِ ایرانیان، دستِ کم به عنوانِ مترجم، هیچکس نیست که مانندِ من سی سال از عمر-اش را بر روی کارِ نیچه گذاشته باشد و کاری کرده باشد که بابتِ آن صدها ستایشنامه دریافت کرده باشد یا از زبانهای بسیار-- از جمله از زبان و قلمِ همین سعید حنایی-- شنیده باشد. افزون براین، از من دو مقاله در بارهی نیچه و ایران و زرتشت به زبان انگلیسی منتشر شده است که یکی از آنها را سال گذشته "آرشیوِ نیچه" در وایمار منتشر کرده است و دیگری را بخشِ آنلاینِ دانشنامهی ایرانیکا (برای متنِ هر دو نگاه کنید به وبلاگِ جُستار). حنایی دست کم باید بداند که چنین دستگاههایی نه تنها مطلب "ابلهانه" چاپ نمیکنند، که در بارهی آنچه منتشر میکنند نیز بسیار سختگیر اند. ٢. یکی از ایرادهای او به من این است که من گویا نیچه را متهم به "دشمنی با زنان" کردهام که از نظر او پایهای ندارد. ولی، این حرفی ست که میشود از آن دفاع کرد و برایاش دلیل آورد. میدانیم که تجربهی نیچه در رابطه با زنان در بخش عمدهی زندگیاش با مادر و خواهر-اش بوده که سخت از آن دو بیزار بوده و در یادداشتهایاش به آنها دشنامهای سخت داده است. لحن و زبان او هم نسبت به زنان در نوشته هایاش از چنین چیزی حکایت میکند. به هر حال، در آمدن از درِ روانشناسی برای فهم گفتارِ یک فیلسوف، یعنی از راهِ نشانهشناسیِ انگیزههای نهانیِ و ناخودآگاهِ شخصیّتیِ او، از ویژگیهای روشِ خود او ست و در فراسوی نیک و بد فصلی بلند را ویژهی آن کرده است. بنا براین، داوری از راهِ روانشناسی در بارهی خودِ او جوازِ نیچهای دارد. و این کاری ست که دیگران، از جمله کارل یاسپرس، در موردِ او فراوان کرده اند. امّا میپذیرم-- و این را از هایدگر آموختهام-- که برای فهمِ گفتمانِ یک فیلسوفِ بزرگ از در روانشناسیِ او نباید درآمد. بنا براین، حرفهای نیچه در بارهی زنان، با چشمپوشی از هر انگیزهی روانشناختیِ-- که به جای خود اعتبار دارد و بهآسانی انکارپذیر نیست-- میتواند تنها به عنوانِ گفتمانِ فلسفی در شناختِ واقعیّت، درک و تحلیل شود. ۳. و امّا، مهمترین ایرادِ او به من و توهینآمیزتریناش بابتِ نقلِ جملهی معروفِ نیچه است: "به سراغِ زنان میروی؟ تازیانه را فراموش مکن!" نخسنین ایراد وی آن است که ترجمهی من "نقص یا افتادگی دارد" و میباید "تازیانهات" باشد نه "تازیانه". این از همان یکی-دو مورد ایرادهای بنیاسرائیلیِ او به ترجمههای من از نیچه است. اصل این جمله در متنِ آلمانی چنین است: من این جمله را بیهیچ تفسیری از آن نقل کردهام. امّا حنایی، با یقینی که از بلاهت من دارد، گمان کرده است که من معنای کناییِ "تازیانه" را در این جمله نمیفهمم و خیال میکنم که میگوید: به سراغِ زنان که میروی یاد-ات نرود که شلاق[ات] را از توی گنجه برداری! البته او، با شناختی که از نوعِ "اندیشمندِ ایرانی"، مانندِ من، دارد، از این که من چنین تصور ابلهانهای داشته باشم هیچ حیرت نکرده است، امّا گویا آن "دو نیچهشناسِ" دیگر که او مقاله را برایشان فرستاده است، به روایتِ وی، "بسیار حیرت" کرده اند! سپس، در تفسیرِ آن، در برابرِ فهمِ ابلهانهی من-- و البته با وعدهی یک مقالهی بالا بلند در این باره-- با ارجاع به لکان و دریدا، گفته است که تازیانه این جا یعنی "قضیب". ولی من، پیش از آن که تفسیرِ خود را از معنای "تازیانه" در این جمله بگویم، به چند اشکال در این تفسیر میپردازم. نخست یک اشکالِ زبانشناختی. و آن این که، جنسیّتِ دستوریِ die Peitsche در آلمانی مؤنّث است و با حسّاسیّتی که نیچه به آرتیکل واژهها در آن زبان نشان میدهد و گاه با آنها شوخی و بازی نیز میکند، دشوار به نظر میرسد که آن را نمادِ نـّرگی گرفته باشد. امّا این نکته را کنار میگذارم که ممکن است ایرادِ "بنیاسرائیلی" بدانند، و به نکتهی دیگر میپردازم که مهمتر است. و آن این که، اگر چنین باشد، تکلیفِ آن "فراموش مکن" در این جمله چه میشود؟ آیا معنای آن این است که، هر وقت به سراغِ زنان میروی "قضیبت"ات را فراموش مکن؟ مگر قضیب (چه کلمهی زشتی ست این!) یا، بهتر است بگوییم، "نرّگی" چیزی ست پیچی که کسی میتواند باز کند و در گنجه بگذارد و وقتی که "به سراغِ زنان" میرود، کسی-- با نگرانی از این که نکند آن را فراموش کرده باشد-- یادآوری کند که "قضیبتات را فراموش مکن!"؟ به هر حال، مرحوم ایرج میرزا هم که در اواخر عمر کار دیگری از او برنمیآمد، دست کم هرگاه که شاش "ریش"اش را میگرفت از یادِ "احلیلِ خویش" که، از قضا، همیشه هم همراهِ خود داشت! غافل نبود. گذشته از این، نیچه اگر "تازیانه" را نمادِ "قضیب" گرفته باشد، رابطهی جنسی میباید برای او یک کنشِ سادیستی خشونتبار و تجاوزکارانه باشد. زیرا تازیانه برای کوفتن و تنبیه کردن است. آیا "قضیب" هم برای کوفتن و تنبیه کردن است یا "نواختن"؟ شاید هم جبههی فیلسوفان و نیچهشناسانِ پُستمدرن حنایی-لکان-دریدا (در برابرِ جبههی "ابلهان"، برتراند راسل-محمد تقی جعفری-داریوشآشوری) این جمله را چنین معنا میکنند که، آقایان! شما که آن "تازیانه"ی خدایی/طبیعی را همیشه به همراه دارید، وقتی به سراغِ زنان میروید، "تازیانهکاری" را فراموش نکنید! امّا آنچه من از "تازیانه" در این جمله-- با اتکا به نوشتههای دیگرِ نیچه در این باره-- میفهمم، قدرتِ مردانهای ست که ترس در دل زن میاندازد و "غرایز" سرکش و وحشیِ او را مهار میکند. این قدرت بیش از آن که در جسمانیّتِ مردانه و در "قضیب" باشد، در فرهنگِ مردانه است. نیچه روندِ تبهگنی زن را در دنیای مدرن در آن میبیند که زن "ترس از مرد را از یاد خواهد برد [...] زن هنگامی به میانِ معرکه میتازد که آنچه در مرد ترسانگیز است، و یا دقیقتر بگوییم، مردانگیِ مرد را دیگر نخواهند و نپرورند." (فراسوی نیک و بد، ترجمهی فارسی، ص ۲۱۳) این مردانگیای که پروراندنی ست، اگرچه با ساختِ آناتومیک و فیزیولوژیکِ بدنِ مرد هم ارتباط دارد، یک امرِ فرهنگی و پرورشی ست که مدرنیّت، به گمانِ نیچه، با شیوهی آموزشی و پرورشی خود، از راهِ آزاد کردنِ زن از چنگِ قدرتِ فرهنگِ مردانه، دست اندر کارِ تباه کردنِ آن است. به عبارتِ دیگر، با نپروردن و ناتوان کردنِ "مردانگی" زنانگی را هم نابود میکند. این معنای رابطهی "تازیانه" و "زن" را در پارهی "سرودِ رقصی دیگر" در بخشِ سومِ چنین گفت زرتشت میتوان دید که در آن زندگی زن است و وحشی، با سرکشیِ تمام، و زرتشت، که با او رابطهی عاشقانهی پُر جنگ-و-گریزی دارد، با ضربِ تازیانهاش-- که آن را "فراموش" نکرده است-- میخواهد او را رام کند تا به ضربِ تازیانه برای او برقصد. "زنِ خوب و بد هر دو چوب میخواهند." این گزینگویه از یک نویسندهی ایتالیایی دیرینه را-- که نیچه در فراسوی نیک و بد آورده است-- باز کلیدی برای فهمِ معنایِ "تازیانه" در آن جمله میدانم. نتیجه! ---------------------- |
نظرهای خوانندگان
دانشمند گرامی، آقای آشوری عزیز
از بخش پایانی مقالهی شما دربارهی شلاق لذت بردم. تفسیری را که ارائه دادید، میتوانیم با استفاده از نظریهی اختگی فروید در متن مناسبات مدرن میان زن و مرد گسترش دهیم. اما، و با این حال افسوس خوردم که قلم استوارتان را در راه ِ اینگونه مجادلات فرسودید. چقدر خوب بود، اگر به جای آوردن نام اشخاص در جستاری مستقل و شاید اندکی مفصلتر و اندکی دقیقتر به زن و شلاق میپرداختید.
-- حسین ، Mar 2, 2007 در ساعت 04:38 PMبا نهایت ابراز تاسف از آزردن استاد آشوری عزیز که منشا خدمات فرهنگی بیشماری بوده و هستند.آقای حنایی کاشانی متاسفانه این روزها بنظر میرسد سخت گرفتار خودشان شده اند و به اصطلاح برشان داشته است . نخوت ، خودشیفتگی و غرور ایشان بخاطر فلسفه دانی شان در کلام و رفتارشان نمایان است . عالم شدن چه آسان ....
-- Ahmad ، Mar 2, 2007 در ساعت 04:38 PMتصویر زن در اندیشه ی نیچه متأثر از اساطیر یونان است. او پنه لوپه (همسر اودیسه که با پسر خودش ازدواج می کند) و هیرودول ِ فاحشه و یوکاسته، مادر ادیپ، را می شناسد. نیچه هیچوقت نتوانست از تصویری که از زن در هتریسموس (سیستم اجتماعی ای که در آن روابط خانوادگی و فامیلی نامعین هستند: Hetärismus) در عصر آنتیک ارائه می شد، عبور کند. یعنی زنی که تمایل به هم خوابگی با هر مردی را داشت. زن در این اندیشه همیشه در پی یافتن پاتنر جنسی جدید است. نیچه زن را از این زاویه نگاه می کند و منظورش از تازیانه واقعن تازیانه ی مادی و قابل لمس است. استعاره ای در کار نیست. من زیر حرف آقای آشوری که نیچه با استفاده از تازیانه می خواست آن بخش از خوی وحشی زنانه را به زعم خودش رام کند، خط می کشم. اما "زن خوب و بد با هم می سوزند"، لااقل در اندیشه ی نیچه وجود نداشت. از نظر نیچه این خوی وحشی ِ همآغوشی با مردان در همه ی زنان هست. آنچه که در این میان جالب است، توجه به نگاه مشترک فروید و نیچه به زن است. اهمیت فالوس و همخوابگی با مادر.
-- شهلا شرف ، Mar 2, 2007 در ساعت 04:38 PMمتاسفانه هنوز برخورد های شخصی ... این در حد بالاتر در عکس االعمل ها به نوشته های اقای کلانتری ( کمنت و مقاله ) دیده شد و نوع متفاوت و دیگرش در نوشته های اقای حنایی درباره ی مقاله ی اقای نیکفر ( کنایه) و اقای آشوری در مخلوطی از کنایه و نقد ادامه یافت اما روبرو گشتن با تکرار "من"_نویسندگان زیاد جالب نیست. اینرا در اقای حنایی در برخی نوشته ها و سایتی نمایشی میبینیم و سپس متاسفانه... شاید ضرورت مطرح گشتن ان را توسط اقای آشوری نیز بعلت دفاع از وجهه ی کار یشان.
از سو یی برداشتم اینست که برخورد اقای حنایی نشانه هایی از تعلق عادت های فرهنگی است که بر هدف اولیه شان که درک و نقد باید باشد بسیار تاثیر گذاراست با وجود اینکه کوششان با توجه به شاره یشان در درک مسایل است و بنظرم بسنده نکردن به ترجمه ها و این کوشش انتخابی درست است ولی متاسفانه دوگانگی برخورد ایشان به دور شدن از فضای اندیشه و فهم و چنین هدفی حکایت دارد.
فکر میکنم ارزش کاری اقای اشوری و کوششهایشان توسط یکی دو نگارش شخصی دیگر در هر مرتبه ای اصلا از بین نمیرود و اینکه متاسفانه مرتب با غالبیت و رقابت ( دو خصوصیت فرهنگ ایرانی)سروکار داریم ازردگی احساسی است که کار یش نمیتوان کرد.
پایدار باشید
-- Alireza ، Mar 2, 2007 در ساعت 04:38 PMبسیار لذت بردیم به خصوص از قسمت پیچی ماجرا! ولی خودمونیم اگر میشد با پیچ بازش کرد چقدر مفیدتر بود!
-- ralf ، Mar 2, 2007 در ساعت 04:38 PMIf Mr. Hanáyi had known anything about articles of nouns or grammatical genders in German, he would not have believed that the indefinite pronoun "man" in German had the article "das".
See the article he has written against Mr. Nikfar. http://www.fallosafah.org/main/weblog/item_view.php?item_id=125
Mr Hanáyi is always looking for a fight and not for solving a problem. He does not know that he can not hide his true purpose behind his “ability of philosophizing”.
-- moodie ، Mar 2, 2007 در ساعت 04:38 PMاستاد گرامی، جناب آقای آشوری:
-- Y.S ، Mar 2, 2007 در ساعت 04:38 PMتصور نمیکنید استدلالهای موشکافانه شما در باب آرای نیچه آنقدر محکم و قانع کننده بود که در جواب ایشان کافی باشد؟ مراعات طریقه ابوسعید در نوشتارتان بیشتر برازنده شما بود یا تلافی کردن به عادت امثال ابوالقاسمِ قشیری؟
با احترام
حال البته من نمی خواهم وسط دعوا نرخ تعيين کنم اما اين «قصيب» که معلم فلسفه گفته، خُب خيلی قشنگ نيست اما اين «نَرّگی» هم که معلم زبان ابداع کرده خيلی راست و درست نيست. شايد منظورش «نَرّه» بوده که مثال های بسياری هم در زبان فارسی، به همين معنا، برايش داريم و لاجرم نيازی به واژه سازی و لغت پردازی نيست. من فقط مثالی از مثنوی مولانا می آورم، از همان داستان معروفش، و زحمت را کم می کنم تا آقايان و خانوم ها به دعوا و کتک کاری خودشان ادامه دهند.
گر همه نَرّه خر اندر وی رود
آن رَحَم، آن روده ها ويران شود
بعد از تحرير: البته اگر يدالله رويايی وارد اين دعوا شود که خيال همه را راحت می کند و می گويد: «آقايان خانوم ها! منظورتان را شفاف بيان کنيد! بگوئيد «کير» و خيال همه را آسوده کنيد».
-- سيروس ، Mar 2, 2007 در ساعت 04:38 PM1پاسخ آقای سعید حنایی کاشاني بدور از ادب بود .
-- BEHDAD BORDBAR ، Mar 2, 2007 در ساعت 04:38 PM2گير دادن به داريوش اشوری به عنوان محقق و مترجمی که چندين ده به کار فکری اشتغال داشته کار نابخردانه ای بود.قطعا نسل ما مديون ايشان است.
3موضوع مورد مناقشه اصلا چقدر اهميت دارد که آقای کاشانی چنين اختيار کلام از دست دادند ؟
من مطالب آقای آشوری و آقای کاشانی هردو را خواندم. شايسته بود راديو «زمانه» پاسخ ديشب آقای کاشانی را هم منعکس میکرد؟ (مانند بار اول) به نظر من آقای آشوری در پاسخ شان راه درستی نرفته اند. نخست اينکه ايشان مسأله را از چهارچوب پاسخگويی علمی بسيار بيرون بردهاند و آن را شخصی کرده اند، و معلوم است که از کوره در رفته اند و گمان برده اند که تمامی «وجود» و «حيثيت»شان در مخاطره است و دوم اينکه در توضيحات خود در بار دوم بهتر از بار اول چيزی نوشتهاند، و همين میتواند نشان دهنده تأثير «نقد» باشد. اما ضعف دوم در مقاله ايشان در بالا همين است که نوشتهاند: «گذشته از این، نیچه اگر "تازیانه" را نمادِ "قضیب" (که آقای کاشانی از «نماد» سخن نگفتهاند و از «استعاره» سخن گفته اند) گرفته باشد، رابطهی جنسی میباید برای او یک کنشِ سادیستی خشونتبار و تجاوزکارانه باشد. زیرا تازیانه برای کوفتن و تنبیه کردن است. آیا "قضیب" هم برای کوفتن و تنبیه کردن است یا "نواختن"؟ شاید هم جبههی فیلسوفان و نیچهشناسانِ پُستمدرن حنایی-لکان-دریدا (در برابرِ جبههی "ابلهان"، برتراند راسل-محمد تقی جعفری-داریوشآشوری) این جمله را چنین معنا میکنند که، آقایان! شما که آن "تازیانه"ی خدایی/طبیعی را همیشه به همراه دارید، وقتی به سراغِ زنان میروید، "تازیانهکاری" را فراموش نکنید!» من با آقای کاشانی موافقم که اگر «تازيانه» به هر معنايی استعاره باشد، در استعاره «علاقه شباهت وجود دارد و تصور معنای حقيقی در آن غير ممکن است». از اين حيث باز تمامی تحليلهای آقای آشوری نادرست است و ايشان فقط برای مسخره کردن و دست انداختن اين سخنان را گفتهاند و هر اهل ادبی میداند که «استعاره» چيست و آن را با تمامی خصوصيات معنای حقيقی در نظر گرفتن نه تنها خلاف قواعد «ادب» است بلکه دور از «ادب» نيز هست. و بالاخره، میخواهم به آقای آشوری بگويم جناب آقای آشوری ما شما را دوست داريم، نه هر آنچه شما می نويسيد را.
-- ms ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMسلام،
-- Morpheus ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMببخشید که من بین آقایان مهندس دنبال بیلم می گردم!
خواستم بگویم با نظر جناب سيروس موافقم . با این تفاوت که «نره» در پارسی تشدید ندارد. در شعر مولانا! به ضرورت وزن اینجوری شده! اگر به روستاهای غرب و جنوب کشور که هنوز مردم چادر نشین عربی یاد نگرفته اندسری بزنید، خواهید دید که این کلمه -بدون تشدید- هنوز به کار می رود.
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات که واجب شد طبیعت را مکافات جناب آشوری وقتی چنان برخورد هتاکانه ای با مرحوم فردید (فارغ از ارزش گذاری درباره آرای او) می کنید، طبیعی است که از شما نیز با چنین ادبیاتی یاد شود.
-- علی ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMبا عرض سلام خدمت اقای اشوری عزیز
-- نورالدین ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMامیدوارم که پاسخ جدید اقای حنایی هم از نظرتان گذشته باشد
سپاس
بسی خشنود شدم از دیدن این مقاله. همان گونه که بسی ناخشنود از نوشتار نقدنمای جناب حنائی. نوشتار حنائی آشکارا خاستگاه و برخواستگاه(یه کلمهی جدید ساختم آقای آشوری. ایول)-اش را نشان میدهد. یک ایرانی گزافهگو و کینهتوز. یک ایرانی که خوب میشناسیم به بیماری موروثیاش.
-- سعیدیوس ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMمن فکر میکنم نوشتن این مقاله لازم بود. همانطور که در مورد فردید.
رادیو زمانه می باید پاسخ آقای حنایی کاشانی را نیز به دنبال می آورد. ضمن اینکه آقای آشوری پاسخی بسیار شخصی داده اند و آنچه را کنایه بوده بیش از حد بزرگ کرده اند. آيا این شیوه برخورد آقای اشوری درست است؟ علاوه بر اين، آقای آشوری در بحث خود چیز تازه ای نگفته اند و همان حرفهای آقای حنایی را تکرار کرده اند
-- سارا ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PM--------------------------------------
با احترام به نظر شما راديو زمانه خود را موظف به انعکاس نقدهای متقابل نمی بيند اما چون نقد آقای حنايی در زمانه بازنشر شد و در پاسخ به مطلبی از آقای آشوری بود نقد آقای آشوری هم منعکس شد و از نظر زمانه باب اين بحث بسته شده است گرچه نويسندگان می توانند در وبلاگهاشان موضوع را ادامه دهند و زمانه ممکن است به مطالب آنها لينک بدهد. - زمانه
حنايی از نظر فلسفي اگرچه اطلاعاتي دارد اما همه ي دوستان را ارجاع مي دهم به ترجمه هايش. آنان كه زبان مي دانند،ترجمه هاي حنايي را با متن ِ اصلي آن ها تطبيق بدهند و ببينند چه خبر است! واقعا پر است از غلط هاي فاحش و نابخشودني! شايد بي اغراق باشد اين سخن كه ترجمه هاي اين بنده ي خدا،هر دو،سه صفحه،چندين غلط فاحش دارد! اگر لازم شد،مي توان يك به يك نمونه هاي غلط هاي عجيب ايشان را آورد!
-- هادي ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMیک خصوصیتی در ما هست که می خواهیم گذشته را ویران کنیم و فراموش کنیم و نو را بر مبنای لجن مال کردن (ببخشید از کلمه) پیش کسوتان بسازیم. برای ما سخت است که نیروهای متفاوت را به هم اضافه کنیم، چون وزن "من" کم می شود. و آن ستون، دیگر من نیستم بلکه دیگریست و من فقط معمار قسمتی از ساختمان می شوم. اگر وقت صرف می کنیم، اگر موشکافی می کنیم تمام انرژی فکری را صرف حذف دیگری می کنیم. یکی مدل فکری درست می کند که فلانی ابله است و دیگری مدل او را "اجرا " می کند و سرکلاس صندلی بر سر "ابله" می کوبد.
زمانی که انبوهی از پدران نوجوان ما در دسته توده ای ها و دسته جبه ملی ها در محله های تهران بر سر هم چماق می کوبیدند. داریوش آشوری جوان فرهنگ اصطلاحات سیاسی را نوشت و در طی دهه ها خودش آن کار را تکمیل کرد. نمی دانم پس از فقدان او چه کسی کار او را ادامه خواهد داد، اما نه از کیش پرستان خواهد بود و نه از کسانی که قلم شان زمینه ساز چماق است ، اگر باشد کسی است که به تداوم فرهنگی و انباشت دیالکتیکی فرهنگ اعتقاد خواهد داشت و قدرشناس بنیان گذاران خواهد بود.
این را از روی تاسف گفتم چون می بینم عمر مجله ها در غرب از عمر سردبیران بسی طولانی تر است، عمر کتاب هایی که نام نویسنده را نگه می دارند از عمر خود نویسنده بسی بلند تر است. همه این ها در فرهنگی روی می دهد که از ما نوآورتر است و از ما خودمنتقد تر است و زدو و خورد سالم هم در آن فراوان است همان هایی که بزرگانشان را بارها و بارها و نسل ها و نسل ها می خوانند.
دوستان تداوم فرهنگی ما چنین است که در این برهوت ترجمه و برهوت خواننده سه هزارتایی و گدایی ناشر و مترجم، کسی آثاری مطرح از خود به جا می گذارد. از مکبث شکسپیر گرفته تا ....
و ما با پیدا کردن نکاتی کم ارزش انرژی او را و انرژی خودمان را مصروف حمله و پاسخ هایی می کنیم که کوچکتر از آن کارها و آن ترجمه های بزرگ است.
از میان کامنت ها، توضیح شهلا شرف خیلی جالب بود. چون رابطه ذهنی نیچه با فرهنگ یونانی را همه می دانیم، ایشان متن را به اصطلاح داخل زمینه و تاریخ برده اند. و اگر نه به قول ایگلتون کسی ادعا می کند مکبث در باره آینده جنگ اتمیست.
-- خسرو احسنی قهرمان ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMارزش قلم دكتر اشوري به از ان است كه اصلاحاتي نامانوس از اين قلم ولو به ازردگي شنيده شود.
-- mehri ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMنشرِ آن مقالهی کذا در مجلهی \"نشر دانش\" با آن همه گستاخی و بیادبی که در آن بود، هیچ با روش و سیاستِ آن مجلهی جا-سنگینِ ادبی نمیخواند، امّا از آن جا که دلِ برخی از \"دوستان\" و دشمنانِ مرا، که در کارِ گرداندن آن بودند، خنک میکرد، آن را منتشر کردند. من که میدانستم که این فریادها از سرِ چه سوزشهایی ست، اگرچه مرا بسیار آزرد، به آن اعتنایی نکردم.
جناب آقای اشوری مجله نشر دانش در عوض دو یا سه مقاله نیز از مدافعان و طرفداران شما منتشر کرد. چرا بی انصافی می کنید در حق گردانندگان آن مچله وزین و دوستان خودتان!
-- حسین میم ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMاين وسط فقط چند نكته اي ناگفته باقي مانده كه ما مخاطبان اين دو نفر بايد بگوييم و آن دو نفر بشنوند:
1. بيادبي، در هر حال، بيادبي است؛ چه در نقد و چه در پاسخ آن. اين مطلب آن قدر روشن هست كه هر كسي آن را بفهمد؛ چه آشوري استاد و چه حنايي ميانمايه. به حنايي بايد گفت كه نام بزرگان را به زشتي نبرد وآنان را « ابله» نخواند، و به آشوري هم بايد گفت كه صحبت از« جِر دادن» منتقد از دهن لات هاي شوش و مولوي بيرون ميآيد، نه از دهن كسي كه به قول خودش به خاطر سي سال زحمت بر روي نيچه و زبان فارسي، همه بايد حقگزار او باشند. پس اخلاق كجا رفت؟ كساني كه پيش چشم مردم اين طور چارواداري حرف ميزند، در خلوت شان خيلي بيچاك دهن ترند لابد.
2. قاعده ريش سفيدي حكم ميكند كه آشوري اين بار هم بر منوال سابق ميرفت. حرف هاي آشوري در اين جا اتفاقا" بيادبانه تر و كين توزانه تر از حنايي است و در جاهايي حتي براي اثبات فضايل خودش( كه هيچ كس در آنها ترديد ندارد) سعي كرده داشته هاي طرف مقابل را ( كه در آنها هم كسي ترديد ندارد) هيچ و پوچ بداند: كنايه به انگليسي نداني و فلسفه نداني حنايي از سوي آشوري. آشوري در اين جا براي اثبات يك حقيقت، حقيقت ديگري را انكار كرده است و اين حتما" يك مغالطه است.
3. معلم ميانمايه فلسفه از كجا بايد ميدانسته كه اين مطلب آشوري يك مطلب با كند و كاو حسابي نيست و فقط يك كار روزنامهاي است؟ او فقط متني را ميديده كه اسم كسي مثل آشوري بر بالاي آن بوده. اين آشوري است كه نبايد مطلب بيكندوكاو بنويسد يا اگر مينويسد قبلا" نوع نوشته اش را براي خوانندگانش معاوم كند.
4. اين هم از عوارض منفي اينترنت است كه دهن بچه ها را بر روي بزرگ ترهاي ريشسفيد باز ميكند. يك عارضه منفي ديگرش اين است كه به دليل جذابيت اينترنت، همان بزرگ ترها هم به جاي پرداختن به كارهاي مهمي كه قبل از اين به آن مشغول بوده اند، و بلاگ راه انداخته اند و متن هاي روزنامه اي مينويسند.
-- تو گويي... ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMواقعا لذت بردم از این سخنان حکیمانه و عاقلانه «تو گویی».
واقعا چه فایده از اینهمه سخنان بیهوده و قیل و قالها. برید دوتایی یک چیزی بنویسید یک کم بیشتر یاد بگیریم.
-- صادق ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMaghaye ashouri,ostade gerami,hesabi irooni bazi dar avardid!dastmarizad!!!
-- AliReza ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMافسوس و صدافسوس! جناب آشوري واقعا لازم بود براي يه درس ساده اينهمه خلاف دأب دانشوران و اهل انديشه قلم بزنيد؟ اصلا مهم نيست موضوع چيه و حق با كيه! ادبيات و مقدمات شما در اين مقاله اصلا در شأن پير جهانديدهاي مثل شما نبود. انتساب اين مقالة آشوريكش را تكذيب كنيد تا مطمئن شويم كه فرديدها رو به كمتر شدن هستند.
-- reza ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMبه نظرِ من آقای آشوری هر چند نوشتهاش درشت است و تند، اما در پاسخ به کسی مثل سعيد حنايی کاشانی تنها حق مطلب را ادا کرده است. شما همين دو مطلب بعدی را که آقای حنايی در پاسخ به پاسخ آشوری نوشته بخوانيد. همهاش توجيهگری است و ماستمالی. بعد هم حنايی کاشانی که متعقد است نقد بايد همينجوری باشد که خودش نوشته، چندان اخلاق مشابهی ندارد. کافی است يکی بیمقدمه خودش را نقد کند، آن وقت بايد بر آشفتن او را ديد. در ماجرای ترجمهی «تولرانس» که ابتدا آشوری هم چيزی ننوشته بود و داريوش ملکوت بر او خرده گرفت و ترجمههای او را بد خواند (و اتفاقاً بعداً آقای نيکفر همان معادل پيشنهادی آشوری و داريوش ملکوت را درستتر دانست)، سعيد حنايی چندان آشفته و آزردهخاطر شده بود که حد نداشت و رسماً از هر گونه دوستی با او اعلام برائت کرد. کسی که خود چنان است نمیتواند بر آشوری برای اينکه بعد از مدتها بالاخره صدایاش در آمده خرده بگيرد. وقتی خودِ او ادب نقد کردن و نقد شدن را نمیداند، نمیتواند به ديگران اعتراض کند. همين دو مطلب تازهای که سعيد حنايی در پاسخ به پاسخ آشوری نوشته، خود بهترين گواه بر نارسيسيم و ميانمايگی اوست. سعيد حنايی کاشانی اگر اندکی تواضع پيشه کند و در تمام جهان از سر کبر و نخوت نگاه نکند، نه مايهی آزار کسی میشود و نه علم و دانش و فلسفه رو به تباهی میرود. او جوری مینويسد که انگار به دفاع از علم و دانش برخاسته. در حالی اگر کسی با زبان و ادبیات و اخلاق تند و آزاردهندهی او آشنا باشد، خوب میداند که او از چه قماشی است. من صد در صد با آشوری موافقام. سعيد حنايی کاشانی نياز به يک تذکر شديد داشت شايد از خواب بيدار شود. ولی اينجور که معلوم است ايشان خود را به خواب زده است. ماجرای ايراد ايشان به ترجمهی مقالهی فوکوياما که يادتان هست؟ ترجمهای هم که ايشان ارايه داده بود از بن غلط بود و جز اظهار فضل فلسفی چيز تازهای در آن نبود. دريغ از ما که استاد دانشگاهمان اين قدر خود را گرفتار بازیهای بچهگانه میکند. برای شناختن سعيد حنايی کاشانی فقط کافی است وبلاگاش را دقیق بخوانيد. آينه تمام نمای تمام خوبیها و نقايص اوست.
-- ادب از که آموختی؟ ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMزبان آقای آشوری در این نوشته بسیار شبیه زبان معلم سابقشان احمد فردید است. تلاش علمی ایشان قابل احترام است اما در اخلاق شاگرد خوبی برای فردید بوده اند. متاسفم.
-- علی ت ، Mar 3, 2007 در ساعت 04:38 PMدوستان زياد نگران اخلاق نباشيد. شفاف بودن امري است که بيشتر از اينها به آن
-- داريوش ، Mar 4, 2007 در ساعت 04:38 PMنياز داريم. خيلي خوب است که بزرگان ما هم احساس آزردگي شان را بيان کنند همان طور که آقاي آشوري بيان کرد.
من متأسفم برای آقای آشوری، مدیران رادیو زمانه و برخی نویسندگان بی نام و نشان این تظرخواهی که اينجا را به یک محل «سنگسار» برای شخصی حقیقی تبدیل کرده اند و بی هیچ مسؤليتی هرچه دلشان می خواهد درباره یک فرد با نام و نشان می گویند. خب این هم «سنگسار مدرن» است. تماشایش کنید.
-- سارا ، Mar 4, 2007 در ساعت 04:38 PMبزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان بزشتی برد
جناب استاد اشوری عزیز!
با اینکه ایشان حرمت شما و مکانت والایتان را در فرهنگ ایران زمین نشناختند و یا نادیده گرفتند اما جسارتا عرض می کنم که آیا جنابعالی در پاسخ به ایشان اسیر منطق او نشده اید و به همان زبان و ادبیات با وی سخن نگفته اید؟ شاید می خواسته اید به پیروی از شیخ اجل سعدی نشان دهید که: کلوخ انداز را پاداش سنگ است. اما برای کسی چون شما زیبنده تر این بود که به این شریفه عمل می کردید که: اذا مرّوا بالغو مرّوا کراما
-- جوی مولیان ، Mar 4, 2007 در ساعت 04:38 PMعـرض مـيكـنم بـقٌالـي تـشريف بردهايـد كـه. تـابـلوي مـعروف عـاقبت نـسيهفـروشي را هـم لابـد خـاطرتـان هـست. نـستعـليقِ تـوقٌـف بـيجا مـانـع كـسب اسـت، حـتٌي شـما دوسـت عـزيـز؛ يـا ربـاعـي بـه دوصـد خـون جـگر، جـنس فـراهم كـردم _ گـر تو هـم نـسيه بـري... را ديـدهايـد تـابـهحـال؟ خـب، بـقٌال مـحترم در مـحلٌ كـسب و كـاسـبي خـود، دغـدغـههـايـش را بـيان كـرده. هـمانگـونـه كـه وقـتي از سـر كـنجـكاوي و بـا لـينك زمـانه بـه بـوتـيكِ دخـتركُـشِ آن سـر دعـواي قـضيب سـر مـيكـشي، چـينپُــليسههـاي ذهـنش (پـيلـي سـايـشيك) در هـمان نـگاه اوُل دستـگيرت ميشـود. يـكگـوشـه نـگران از عـاقـبتِ انـزال در وادي خـامـوشـان، غـلـغله در افـلاك انـداخـته (نـماي درشـتِ يـك فـيلم انـگلـيسي: فـردين در حال غـلغـلهزدن بـا پـسزمـينهي يـك كـوچـهبـاغ) و در ايـنسـو، بهدلـيل مـقبول مـشغـولـيٌت بـه فـلسفه، نـادانـي را از خـود، زايـل فـرض گـرفـته (مـديـومشـات هـمان فــيلم: اوٌلـي_ آقـا مـا ديـوونـه نـيستـيم! دوٌمـي_ بـگو بـه حـضرت عـبٌاس!).
-- عـبٌاس آهــنچـي ، Mar 4, 2007 در ساعت 04:38 PMيـاد شـاملو هـم بـخـير:
شـغالـي گـر
مـاه بـلند را دشـنام گـفت
پـيرانـشان مـگر
نـجات از بـيماري را...
عـزيـزم، قـشنـگم، جـمهوري اسـلامـي بـيست و هـشت سـال بـرنامـه ريــخته و كـلٌي هـزيـنه كـرده تـا چـون تـويـي بـيتـربـيت را بـكنـد اســـتاد فـلسـفهي خـالـده- مـالـدهي دانـشگاهـش، كـه كـرده؛ يـك صـندوق نـظرخـواهـي تـوي مـغازهت بـگذار مـستـقيمأ از خـجالـتـتون دربـيايم.
با سلام اقاي آشوري
-- محمد رضا ویژه ، Mar 4, 2007 در ساعت 04:38 PMمن يادداشت هاي شما و آقاي كاشاني را به دقت خواندم و به خصوص پس از پاسخ آقاي كاشاني، شايد به جز يك مورد كه شايد براي نوشته اي طولاني سهوي باشد، توهيني در آن نديدم. به نظرم نقد علمي و ظريف به معناي گير دادن نيست بلكه بر پويايي علمي كشور مي افزايد. شما نظير اين نقد بلكه بسيار تندتر از آن را در مورد فرديد نوشته ايد. آيا يادداشت آقاي كاشاني گران تر از آن است؟ ضمناً صفت جهان سومي كه براي تحقير به كار برده ايد نيز زيبنده ي شخصيت علمي شما و دانشگاه هاي كشور نيست. كاري نكنيم كه نقد در عرصه ي انديشه تبديل به كيميا شود.
اقای اشوری: سلام و خسته نباشید: هستند استادان و والدینی که از دیدن اینکه شاگرد و یا فرزندانشان یا از خودشان جلو افتاده و یا اینکه نورم های قدیمی را به چالش می طلبند خوشحال می شوند و هستند آنهایی که از اینگونه رفتار دلخور . شما اگر فکر میکنید که اشخاصی مثل اقای حنائی کاشانی نه تنها شما بلکه که دیگران را هم به چالش می خوانند باید به خودتان افتخار کنید هر چند که زیان و قلمش کمی تند و تیز باشد که شخصا به مزاق من یکی خوش می اید. من قبل از هر چیز باید بگم که " ابلهانه" خواندن عمل و یا نوشته شخصی به معنی "ابله" خواندن آن شخص نیست. من می توانم هزاران مثال بیاورم ولی به چندتاش قناعت خواهم کرد. نابغه ای مثل انیشتن بعد کشف قوانین نسبیت هر تلاشی که کرده ابلهانه و غیر علمی بوده که خودش هم مجبور شد که قبولش کنه ولی هیچکسی انیشتن را ابله خطاب نکرد . وقتی که پدر فیریک کوانتم بعنی ماکس پلانک از استادش در باره انتخاب رشته مصلحت جویی می کند استادش بهش نصیحت می کند که هر رشته ای را دنبال کند بجز فیزیک برای اینکه در فیزیک موضوعی نیست که بتوان کشفش کرد و ما میدانیم که این استاد چقدر در اشتباه بوده. نصیحت این استاد ابلهانه بوده ولی خودش ابله نبود. چرچیل پیش بینی کرده بود که شدید ترین جنگ های تاریخ پشت دیوار برلین اتفاق خواهد افتاد و خرشچف گفته بود که هرموضوعی قابل مصالحه است به جز دیوار برلین و ما ها همه شاهد بودیم که این دیوار بدون یه ترقه از هم پاشید و پیش بینی های ابلهانه هر دو مرد اشتباهی بوده بدون اینکه خودشان ابله بوده باشند. رئیس یکی از بزرگترین کمپانی های سارنده کامپیوتر یعنی DEC( Digital Equipment Corporation) گفته بود که ایده Personal Computer در هز خانه ای مضحک ترین چیزی است که می توان باورش کرد. پس انسانهای خیلی بزرگ اشتباه های خیلی ابلهانه هم میکنند که دلیل ابله بودنشان نیست.
من فکر میکنم که ریشه اختلافات شما با اقای کاشانی تضاد دنیای رو به زوال قدیم و دنیای رو به رشد است. شما از گارد های قدیمی هستید که ذهن کلاسیکی دارید که شما را به ارزیابی اشتباهی سوق میدهد. مثلا شما از اینکه نیجه به زن نگاه فرومایه ای دارد و یا رابطه جنسی مثل جنگ و خشونت سادیستی است ایراد می گیرید و فکر می کنید که قضیب برای نواختن است و نه تجاوز.
احتمالا هم باور دارید که همه هنرمندان و نویسنده گان و دانشمندان و متفکران حتما باید معصوم بوده و معلم اخلاق باشند. من هم زمانی همینطوری فکر میکردم و توهماتم زمانی فرو ریخت که برای اولین بار بیوگرافی تولستوی که که خوشبختانه آن سانسور فزهنگ ایرانی را نداشت را خواندم. برای منی که همه اش فکر می کردم که نابغه ای مثل تولستوی حتما باید سمبول اخلاق هم باشد قبول حقیقت که این مرد زن باز و قمار باز قهاری بوده و بقول خودش جتایتی نیست که مرتکب شده باشد خیلی مشکل بود. ولی بعدا که رابطه نبوغ و جنون را مطالعه کردم برایم اشکار شد که این بنای باشکوه علم و فرهنگ و فلسفه و ریاضیات و هنر و منطق و غیره همه اش محصول مغز هایی است که به اصطلاح نر مال نبوده اند.
اقای اشوری اگر به جای مسخره کردن لکان و دریدا --- که من در باره اش نمی توانم حتی کلمه ای به نویسم---- لکان و فروید را می خواندید اینگونه بر داشت های غیر و حتی ضد علمی نداشتید. بیش ار یه قرنه که فروید ماهیت رابطه و کشش جنسی را اتم به اتم حلاجی کرده ولی شما در درک مسائل جنسی در دوره ویکتوریا در جا می زنید. اقای اشوری : اگر سکس با عشق و romance همگرایی داشتند که صنعت پورنوگرافی و سکس در آمدش بیش از کل در امد شرکت های High Tech که نمی شد. مگر فروید نگفت که عشق و سکس مثل دو نفری هستند که از دو طرف کوهی تونل می زنند که امکان اینکه بهم بخورند خیلی کمه.؟
من به این میگم ذهن کلاسیک. شخصیت انسانها در دیدشان خیلی تاثیر داره. با اینکه ایده و تئوری های انیشتن راهگشای فیزیک کوانتم بود ولی از قبول اینکه قوانین طبیعت بر مبنای عدم قطعیت عمل میکنند وحشت داشت. جمله مشهورش که God does not play dice نشان دهنده وحشت اش از غیر پیش بینی قوانین طبیعت بود که تقریبا 40 سال از عمرش را در راه اشتباهی تلف کرد.
اقای آشوری: با اینکه بخاطر سو استفاده زیاد از کلماتی مثل خدا و دموکراسی و آزادی و عشق و پسا مدرن و غیره نفرت می کنم ولی مجبورم بگم که در عصر پسا مدرن زندگی کردن فقط استفاده های تکنیکی از رشد علم و صنعت و تکنولو÷ی نیست بلکه قبول درد آور این امر است که دوران پدران به سر آمده و امروز شاگرد با استاد و بچه با والدین شان یکی هستند. پروفسور فلسفه در Loyola College in Baltimore ریچارد بوتبی Richard Boothby --- نویسنده کتاب هایی مثل Freud as Philosopher, Metapsychology after Lacan که خوشبختانه به فارسی ترجمه و توسط انتشارات ققنوس چاپ شده و Death @ Desire, Psychoanalytic theory in Lacan's return to Frued -- که نایابه--- در ۀخرین کتابش Sex On The Couch, What Freud Still Has to Teach Us About Sex and Gender مجسمه Family Romance از Charles Ray را که پدر و مادر و دختر و پسری را نشان میده که هم قد هم هستند راشکافته و نوشته است که" I will argue that Ray's sculpture is an apt emblem of the modern situation. Its stunning effect is partly a shock of recognition. In our time, the distance between adult and chil has markedly diminished. A visit to the local science museum on any given weekend gives a quick indication. The dress code for fathers--- T-shirt, baggy shorts, sneakers, ball cap--- is strikingly similar to that of thier six- year -old sons. The little boy's T-shirt may sport a smiling Barney while Dad's advertises Bud Lite. but the effect is the same. It will be my thesis that this situation represents one of the most profoundly significant features of modern culture: a diminishment of the ststus, authority, and prerogative of the father. In fact, this this change in the father's role and influence is a key part of what defines the modern age. من فکر می کنم که مخالفان مدرنیسم از طالبان گرفته تا دکتر نصر و دیگران همه از افت آتوریته پدر وحشت دارند. در همین کتاب بوتبی کراوات را هم سمبول phallus میداند که جای شمشیر و عصا را گرفته است. و میگوید که کراوات درست زمانی اختراع شد که زنان وارد کار شده و مردها با کراوات نرگی خودشان را نشان میدادند.
با اینکه خود اقای حنائی دز آخرین پاسخگویی شان اشاره ای کرده اند ولی می خواهم که باز هم از کتاب Giants and Dwarfs ( غول ها و کوتوله ها) نوشته Allan Bloom نقل قولی بیاورم. ایشان می نویسند که" Hobbes's attack on Aristotle shows us that Aristotle is the man to attack. It is almost always the case that serious man look to serious opponents and go to the roots of that which they wish to destroy. پس شما هم زبان و قلم تند اقای حنایی را به فال نیک بگیرید که شما را شخص جدی میدانند که حمله بهش جدیت خودشان را نشان میدهد.
من از اینکه اینهمه به آقای حنایی حمله های بی در و پیکر شده اصلا متعجب نشدم. زمانی هم که ایشان پنجره پیامگیر شان رانه بسته بودند عده ای عقده ای بی مایه و حسود هر روز بهش اهانت می کردند که در آخر مجبور شد که پیامگیرش را بستند.
من به آنهایی که به نوشته های اقای حنایی و ترجمه هایش ایراد می گیرند توصیه میکنم که بحای حسادت بی مورد نوشته هایش را بخوانید ک مثل من ازش یاد بگیرید. بطوریکه قبلا هم نوشته بودم من اقای حنایی کاشانی را جزو عده خیلی معدودی میدانم که معمار پل ارتباطات بین شرق و غرب هستند. ایشان با خوبی ها و بدی های هر دو طرف اشنا هستند.
راستی من نوشته اقای حنایی در مجله " نشر دانش" را نخوانده ام. اگر کسی دسترسی بهش دارد ممنون می شوم که اگر در اختیارم قرار دهد.
-- سهند ، Mar 5, 2007 در ساعت 04:38 PMاسد الله احمدی
با عرض ادب و احترام خدمت اساتید محترم آشوری و کاشانی! خسته نباشید، از این دعوایی رویایی در صفحه انترنت و از این گلادیاتور بازی که پدارن ما فکرش را هم نمی کردند. راستش برای من هردو جالب است، هم آشوری به خاطر ترجمه های بسیار جالبش و هم حنایی به خاطر ذوق و سلیقه ای که دارد. من همان قدر که شیفته ی نثر آشوری ام ، همان قدر سلیقه و سوژه های نوشتاری عاشق کشی کاشانی مسحورم می کند. آشوری، جادو است، با طرز نوشتنش، اما حنایی ساحری که سوژه ها را شکار می کند. جدال میان آشوری و کاشانی در دنیای فکر چیز تازه نیست، به نظرم نباید آن را این قدر بزرگ کرد. شوپنهاور که بزرگترین متفکر تاریخ به شمار می آید دشمن کینه توز هگل بود و ویتگنشتاین با سیخ بخاری به سراغ پوپر می رفت. با این حال دعوای آشوری و کاشانی را می توان به عنوان یک "داده فرهنگی" تفسیر و تاویل کرد و از این طریق دعوای هگل و شوپنهاور و یا پوپر و ویتگنشتاین را از دعوای آشوری و کاشانی متمایز کرد. به نظر می رسد تفاوت در این است، مخصوصا با توجه به نظراتی که در این کامنت نوشته شده اند که مردمان شرقی در کل و ما فارسی زبان به خصوص، پسر کش هستیم. این حس آشوری که گاهی طنین محزون به خود می گیرد، به نظر من طنین آوای رستمی را دارد که به کشتن پسر بی گناهش اقدام کرده است و حنایی سهرابی که به حکم تقدیر ـ و به این دلیل که نمی داند در عالم پنهان جنگی جریان دارد ـ با تیغ پدر کشته می شود. اگر آشوری به خود حق می دهد به سراغ فردید برود، به حنایی هم باید حق داد که با آشوری در افتد: هرچند هردو علمی بودن نوشته شان را انکار می کنند. و به نسل آینده هم حق داد سراغ حنایی را بگیرد تا شاید این بن بست پسرکشی به پایان رسد. با این حال هم نوشته های کاشانی و هم پس زمینه معرفتی فرهنگ فارسی نشان می دهد که در این جنگ صبر و بردباری "پسر" بسی بیشتر از "پدر" است. مفهوم ابله ـ که این قدر آقای آَشوری رنجیده خاطره ساخته ـ هرچند شاید به لحاظ اخلاقی و با توجه به اینکه کلمات به قول ویتگنشتاین در بازی هایی زبانی معنای متفاوتی دارد و بنا بر این در بازی زبانی زبانی فارسی درست نیست کسی فیلسوفی را " سگ مرده" خطاب کند، در باره آشوری توهین تلقی شود، اما به نظر من و البته با استناد به ترجمه خود جناب آشوری به ترجمه تراژدی مکبث که شاید از شاهکارها به شمار می رود، آدمی "ابله" است و تحمل زیستن نوعی بلاهت و همین جنگ میان آشوری و حنایی با توجه به اینکه هر دو مدعی اند نوشته های مورد دعوا فاقد ارزش علمی است، نشانه از بلاهت ما و آن ها است. مگر آدمی جز بازیگری ابله چیزی دیگرای می تواند باشد؟ اگر فلوبر با آن همه عظمت خودش را "ابله" می داند، ما چرا این قدر از بلاهت بد مان آید. ما چه اعتراف کنیم یا نه، ابله ایم، ما باید شجاعت اعتراف به بلاهت مان را داشته باشیم. به هرحال، به نظر من ناراحتی آشوری به ترس از فروپاشی اقتدار پدر بر می گردد، همانکه خودش "مردانگی" تعبیر می کند و کار حنایی را هم چنانکه خودش اشاره می کند می توان نوعی "بت شکنی" دانست و می خواهد با شکسبت بت "پدر" که مقدس ترین بت ما فارسی زبان است، به فراسوی نیک و بد گام بر دارد. دقیقا همین نشانه بلاهت ما است و اینکه جدیت ما در ذات خود نوعی "ریشخند" بودن است، هرچه خود را جدی تر نشان دهیم، ریشخند تر خواهیم شد. به هرحال من از هردو تان چیزی هایی آموخته ام، چنین گفت زتشت نیچه ترجمه آشوری انیس و مونس زندگی تیره و تار غربت من است و سایت آقای کاشانی "پارک الکترونیکی" که لذت گشت و گذار در آن، حس بودن در باغ عدن را دارد. هردو تان موفق باشید و هردو تان سر افراز و یک عرض هم خدمت آقای کاشانی: پدران ژاژخایی و خیره سری پسران را بر نمی تابند. من از دیار ملاعمرم. این را خوب می دانم و با گوشت و خون لمس کرده ام.
-- اسدالله احمدی ، Mar 5, 2007 در ساعت 04:38 PMبا عرض اردات و احترام به داريوش آشوري كه نسل جوان به ويژه دانشجويان نه تنها در ايران بلكه در افغانستان نيز مديون فراورده هاي علمي شان است.
-- يعقوب يسنا ، Mar 5, 2007 در ساعت 04:38 PMبحث در باره نيچه به هر پيمانه و به هر گونه اي كه باشد مرا به وجد مي آورد به خصوص در باره چنين گفت زرتشت اش باشد. اما اكنون كه سخن از جدل آشوري و حنايي در باره مقوله ي « اگر به سراغ زنان مي روي تازيانه را فراموش مكن» نيچه است . با وصفي كه براي اين دو جناب جدل برانگيز است ولي براي تازه واردان اين عرصه جالب و خوندني و آموختني است در ضمن مي تواند به بحث هرمونتيك نيز در اين مورد تمام شود . اما آنچه كه ناروشن اين است كه نيچه اين مقوله اش را از زبان زن به مرد مي گويد ! بهتر است از اين بابت نيز اين مقوله تاويل شود با در نظر گيري روانشناسانه .
حنايي كاشاني، انساني روشنفكر و مدرن به معناي امروزي آن، با همة آشفتگي ها و سرگشتگي هاي روح ناآرام اش، در اين جامعة پر از دورغ و تزوير و تملق، دست كم اين قدر شجاعت و صداقت دارد كه آيينة تمام نماي ويژگي هاي شخصيتي و فكري خويش و ديگران باشد و آن را در معرض ديدگان همة محرمان و نامحرمان قرار دهد تا هر كه مي خواهد بر او بتازد يا تمجيدش كند. اگر (البته با خواندن وبلاگ او) پي به خودشيفتگي اش برده ايد و مي خواهيد او را با چنين نسبت دادن هايي تحقير كنيد، هنري نكرده ايد؛ چرا كه پيش تر از شما او خود به روان شناسي و روان كاوي خويش دست زده است (مراجعه كنيد به: همان وبلاگ او، بازي من و بيش تر جاها)؛ كه اين كار او خويشاوندي معنوي وي را با «نيچه» در نزد ما آشكارتر و آشكارتر مي سازد. پس هر آن كس كه خويشاوند فيلسوفي چون نيچه است آيا بيش از هر كس ديگر حق برآشفتن از كج فهمي انديشة نيچه را ندارد؟! به نظر من، انتقادات او، هرچند توهين آميز هم كه بوده باشند، در قالبي سبك دار، پالايش يافته، مؤدبانه و با «پرستيژ» - يعني همان چيزي كه حنايي عاشقش است - ارائه مي شود. آشوري بي شك از طلايه داران روشنفكري و فرهنگ در ايران ما است و انتظار ما از پدر فرزانه اي چون او بيش از آن چيزي است كه در پاسخ ايشان به حنايي مشاهده كرديم. ما «ايراني»ها، «جهان سومي»ها، «فيلمفارسي»بين ها، «كتاب وطني»خوان ها و... داراي روح و شخصيتي complex هستيم؛ هم به معناي «پيچيده» و هم به معناي «عقده»دار آن. آنچه نياز داريم «خودشناسي» است و گشودن بيش از پيش گره هاي شخصيتي و انديشه اي مان. اگر نمي توانيم دست كم «متمدنانه»تر رفتار كنيم، با طمانينه و وقار، با مناعت طبع و با ذهني باز و رها از تعصب و پيشداوري - كه البته اين تالي در پي آن مقدمه مي آيد - تا شايد نقد و نقادي بتواند جايگاه شايستة خود را در جامعه و افكار بستة ما بيابد.
-- بدون نام ، Mar 5, 2007 در ساعت 04:38 PMشلاقِ عشق
مثل طوفان
دریا را به رقص در می آورد...
بزن شلاق... بزن شلاق... شلاق بزن...
مثل خیش
زمین را چاک می زند
و می کارد
آن را با دانه ها...
بزن شلاق... بزن شلاق... شلاق بزن...
زندانی می کند
رام می کند
مشت و مال می دهد تو را
چپ و راست می کند تو را
می بنددت
می آرایدت
می آفریندت...
بزن شلاق... بزن شلاق... شلاق بزن...
-- آرش شریف زاده عبدی ، Mar 6, 2007 در ساعت 04:38 PMآیا همیشه، بطوری که استاد داریوش آشوری نوشته است، تازیانه برای کوفتن و تنبیه کردن بدن زن (یا مرد) است و یا اینکه دانشگاهیان از بازی های سکسی آگاهی چندانی ندارند؟
ای بابا، نیچه که خودش مدتی روسپی باز بود.
-- آرش شریف زاده عبدی ، Mar 6, 2007 در ساعت 04:38 PMخب، سبک نقد حنایی اگر ادعا می کند که همان گونه است که می نویسد ، سبک جواب آشوری هم همین است که می بینید .کسی که به آن شکل می نویسد نباید از جوابی بدین شکل دلخور شود و هر کسی را که نقد او را نپسندیده به چاقو کشی متهم کند.این جریان پسر کشی هم ، من می گویم آقا ، چون فرهنگ ما فلان وبهمان است باید پدر چاردست و پا بنشیند و بچه اش را پشتش سوار کند و دور شهر بگردد که فرهنگ پسرکشی را از بین ببرد.خب آقای حنایی می خواهد قد بکشد دیگر در راه این عظمت طلبی باید آشوری خفقان بگیرد؟!
-- سلیمی ، Mar 6, 2007 در ساعت 04:38 PMنقدی نوشته شده و جواب مناسبی هم داده شده است.حالا مظلوم نمایی و یقه درانی بعدش دیگر زیادی است که اگر نبود آشوری هم باید ادامه می داد.به هر حال ما از این مجادله چیز آموختیم.درود بر هر دوشان.
Neveshteh aghaye Avishan dar hamin mored besyar ghabele taammol ast.
-- Sara ، Mar 8, 2007 در ساعت 04:38 PMbe nazare man "eblah" bakhshi az naghadie mast.masalan man mikhaham be daliole mokhalefat ba hoseine nasr be vey begam ablah.moshkele shakhsi nadaram.ablah yani kasi ke masael ra khoob nafahmede.va mna hagh daram fekr konam kasi masael ra khoob nafahmide.
-- mehdi ، Mar 9, 2007 در ساعت 04:38 PMچند نکته از نگاه يک آشنا به روانکاوي و يک دوستدار فلسفه نيچه و پسامدرن دريدايي:
1. بر خلاف نگاه آقاي حنايي کاشاني در معناي لکاني فالوس به معناي قصيب يا نرگي نيست. فالوس اسم دلالت آرزومندي يا تمناي بشريست و هم آلت مردانه و يا کليتوريس و هم پستان و يا نگاه مي تواند سمبل فالوس و يا آرزومندي گردد. زيرا در نگاه لکان مرد به معناي فالوس داشتن يا در پي تمنا داشتن و دست يابي به تمنا و عشق است و زن به معناي يا به معناي راز بودن و تمنا بودن است. اينگونه نيز زن به سان فالوس در واقعي نوعي حجاب و يا همه چيز/هيچ چيز است.
2/ از اين ديدگاه ديدن زن به سان حجاب و سمبل فالوس و تمنا به نگاه نيچه مي رسيم که زن و حقيقت هر دو براي او سمبل اين حجاب و در نهايت يک تفسير هستند. يک همه چيز و يا هيچ چيز. بقول نيچه،مرد زن را از دنده بغل خويش مي آفريند، يعني از آرمانهاي خويش. از طرف ديگر چون براي هر انساني،جهان و ديگري و حتي خودش يک تفسير و بيانگر خواست قدرت اوست، از اينرو در نهايت مرد نيز براي زن يک تفسير است. اما نگرش آفوريسمي نيچه که از خويش حرکت مي کند و آغشته به جان و تن اوست، بناچار نيز از يک نگاه مردانه و بيان اين نگاه در ابتدا حرکت مي کند.
4/در اين معنا نيز که زن داراي حالات و اشکال مختلف است و در واقع مي تواند داراي هويتهاي متنوع باشد، بايستي به نگاه نيچه به زن نگريست و دريدا از اين نگاه به نيچه و نگاه او به زن مي نگرد.
5/ اين نگاه نيچه به زن و حقيقت و ديدن هر دو به سان تفسير و حجابي در پيوند تنگاتنگ با بازي قدرت و خواست قدرت نيچه و نگاه جسم گرايانه او بايستي نگريسته و در نظر گرفته شود. زندگي براي نيچه يک بازي قدرت و ايجاد تفسيرهاي مختلف از اين بازي و جدل ميان سليقه هاي مختلف جسم و حالات مختلف جسم است. در اين معنا نيز نيچه به بازي جنسيت چون يک بازي قدرت نگاه مي کند که در آن مرد در پي دست يابي به اوج بازي و يا تمناست و از اينرو زن برايش بزرگترين بازي و خطرناکترين بازيست و از طرف ديگر زن برايش گربه اي وحشي و ملوس و باهوش است که از طرف ديگر، او نيز در اين بازي قدرت در پي دست يابي به خواستها و سليقه هاي خويش است و مرد نيز وسيله اي براي دست يابي به خواستهايش از جمله کودک است. مفهوم تازيانه را در اين معناي بازي و جدل ميان زن و مرد و بازي قدرت نيچه اي درک کرد که عاري از هرگونه برتري اخلاقي است. زيرا زن نيز در اين بازي داراي سلاحهاي خويش است و بقول نيچه آنکه نديده است که چگونه زنان با اشک تير مي اندازند،خوب به زندگي ننگريسته است.
6/ در اين بازي قدرت نيچه اي که دريدا آن را به سان شکلي از بازي ديفرانس خويش مي نامد و از آن در مقاله نام مي برد، زن و مرد اشکال مطلق و ثابتي نيستند بلکه چون ديفرانس دريدايي مرتب يکديگر را بازتوليد مي کنند و در پيوند تنگاتنگ با يکديگر دارند. اينگونه نيز آنگاه که مرد ناتوان ميشود و خواست قدرتش را از دست مي دهد، نيروي متقابلش نيز ضعيف مي شود و بازي قدرت انحطاط مي يابد. به زبان ساده،مرد ضعيف زن ضعيف مي زايد و زن ضعيف مرد ضعيف. زن سنتي ايجادگر مرد سنتي است و بالعکس. زن در اين معناي دريدايي يک مرد متفاوت و تعويق يافته است.
7/ از آنجا که نگاه نيچه در خويش داراي يک پارادکس درونيست و هر جمله اي در عين حال نقض خويش را در بر دارد و سيستم فکري نيچه يک ضد سيستم و يک نهيليسم مثبت است که همزمان به زندگي و ارزش گذاري فاني و خندان آري مي گويد،بايستي خواندن خندان و پارادکس آثار نيچه و بويژه آفوريسمهاي وگرنه نگاه نيچه بد فهميده ميشود. زردشت يک قهرمان نيست بلکه يک دلقک است.همانطور که نيجه در آنک انسان نيز مي گويد و اينگونه بقول نيچه زردشت نيز به سان شاعر دروغ زياد مي گويد. بهترين شاهد اين مدعا ،عکس نيچه و ريلکه با سالومه،بزرگترين عشق نيچه است که در آن سالومه با شلاقي به دست، گويي بر نيچه و ريلکه(يا شاعري ديگر) حکم مي راند. اينکه چرا نيچه اي که اينجا به پند پيرزني، سراغ زنان با تازيانه مي رود و آنجا عکسي با بزرگترين عشقش در حالتي معکوس مي گيرد،تنها با درک اين بازي قدرت خندان و پارادکس قابل فهم است.
8/ مشکل نگاه نيچه در اين است که سرانجام کامل معلوم نيست که آيا انسان در اين بازي قدرت،در پي دست يابي به يک قائم بخويشي مطلق در قالب ابرانسان است که بر جهان خويش حکم مي راند و نيمروز بزرگ خويش و تفسير خويش را مي آفريند و يا اينکه همزمان اين انسان در يک رابطه اينترسوبيکتيو يا بيناکنشي با ديگري و با هستي در پيوند است و اينگونه بازي قدرتش محدود و مشروط توسط ديگري و بازي اوست و بدون ديگري،چه معشوق ويا حريف،هيچگاه نمي تواند به اوج عشق و لذت دست يابد. از آنجا که نيچه بقول ميلان کوندرا، در نوشته هايش اين مرزها را کاملا دقيق مشخص نکرده است، اينگونه امکان تفسير اين و يا آن گونه تازيانه و يا حتي سوء استفاده از نگاه نيچه ممکن است.همانطور که فاشيسم نيز اينکار را کرد. اما براي آنان که به نگاه فردي و مخالف جمع گرايي نيچه و حالت ديفرانسي بازي قدرت نيچه آگاهي دارند، اين حالت بيشتر قابل فهم است که براي نيچه اين بازي قدرت بدون حريف و معشوق قوي و پرقدرت يک بازي ضعيف و بي اثر است .اينگونه او نيز در پي بزرگداشت زن و معشوق و يا بزرگداشت حريف و رقيب و بازي و دست يابي به اوج بازي قدرت و جدل انديشه ها بدون شليک هيچ گلوله ايست. از اينرو نيز بباور او عشق به معناي روحمندي وزيبايي شور جنسي است و همينگونه نيز بايستي دشمني را زيبا و پرشور ساخت. زيرا بدون دشمن و رقيب خوب،امکان دست يابي به اوج قدرت ممکن نيست. اينگونه نيز براي او بهترين دوست آن کسي است که بهترين دشمن و بهترين رقيب نيز باشد.
9/ ابرانسان نيچه ،چه زن و مرد و چه بازي قدرتش در نهايت يک بازي خندان،جسم گرايانه و پرشور و رندانه و يا ديونيزوسي در عرصه عشق،اروتيک و قدرت است. کافيست به پيوند ميان عنصر سلف کونستيتوتيو و اينترسوبيکتيو،يعني قائم به خويش بودن و در ارتباط و چالش و نيازمند به ديگري بودن، پيوندي عميق و دروني و دريدايي و يا جسم گرايانه ايجاد کرد، تا هم بر آخرين ناشفافيتهاي نيچه و يا خطاي او چيره شد و هم به ديفرانس دريدايي دست يافت و يا به جهان جسم گرايانه دلوز/گواتاري. يا مانند نگاه زميني،جسم گرايانه و ايراني من از بازي قدرت به دست يافت که در آن هم انسان به سان نگاه لکان خود تمناي ديگريست و هم در يک ديفرانس دريدايي با ديگري قرار دارد و عشق،قدرت تعويق يافته است و قدرت،عشق تعويق يافته و متفاوت. اين نگاه زميني و خندان ،در همه اشکال آن، ميتواند عشق و قدرت را به يک بازي پرشور زميني جنسيتها و تفسير مداوم و در حال تحول اين بازي و همراه با امکان دگرديسي مداوم اين حالات بازي تبديل کند. همانطور که زئوس در دست يابي به معشوق خويش حتي به باران زرين تبديل ميشود. در اين نگاه زميني و خندان، هر بازي اروتيکي و عشقي زن و مرد با شرارت و تازيانه اي خندان و متقابل، با مهرباني و کلکهاي متقابل براي بدست آوردن يکديگر و پس زدن رقيب و با توانايي تن دادن به احساسات مختلف دلهره،عشق،خنده و شرارت در همه زمينه هاي اروتيکي و عشقي همراه خواهد بود و عشق را به يک بازي قدرت و بازي قدرت رابه جدل عشق و شرارت عشقي و جذابيت اين بازي تبديل مي کند.،خواه در شکل اروتيکي هاردکور ويا سوفت کور آن،خواه در شکل شرارت خندان عاشق شدن، معشوق را چون مرد به دست آوردن و به تمناي خويش رسيدن و يا چون زن به تمناي معشوق و کعبه آمال معشوق تبديل شدن و او را به دام انداختن و حتي توانايي تبديل شدن به مرد جادويي و پر راز و تمنا و زن جادويي و پرنياز .يعني رسيدن به جهان جسم گرايانه ژيل دلوز/گواتاري و عبور از آخرين خطاهاي لکان و دريدا و دستيابي به جهان هزار آرزو و هزار بازي زميني.
10/ در اين معنا،براي من لحن آقاي حنايي کاشاني نسبت به آقاي آشوري،لحني غير علمي و فخرفروشانه است که در عين حال خود داراي کمبودهاي دانشي بويژه در نگاه لکاني است. از طرف ديگر نگاههاي جديدي مانند نگاه دريدا به موضوع نيچه را مطرح مي کند که موضوع مهمي براي درک بهتر نيچه است. از طرف ديگر آقاي آشوري که نه تنها براي من بلکه براي نسلهاي ما ، در کنار کارهاي بزرگش در عرصه ترجمه و زبان شناسي، راهگشا و استادي براي ورود ما به عرصه جهان نيچه و عبور از رسانتموي غرب ستيزي و تن دادن به آشنايي با غرب بوده است، نگاهش در عين بيان مطالب دقيق در باب نيچه، داراي اين جنبه نيز هست که نگاهش در باب رابطه نيچه با زن و عشق را مي توان به نقد کشاند و اين نگاه را بيشتر ناشي از حالت سلف کونستوتيو(اميدوارم آقاي آشوري عزيز ترجمه صحيحش را برايم بنويسد) نگاه نيچه مي بينم و جنبه بيناکنشي و يا اينترسوبيکتيو نگاه نيچه و بازي قدرت خندان و پارادکس نيچه در آن کمتر ديده ميشود.لااقل در اين مقاله که همانطور که خودشان گفته اند،بيشتر مقاله روزنامه اي از روي حافظه است تا يک مقاله صد در صد علمي در باب نوع رابطه نيچه با زنان و مقوله عشق و با حفظ و بيان نگاههاي مختلف در اين زمينه. با آرزوي موفقيت براي هر دو نويسنده و ديگر کامنت گذاران.
-- داريوش برادري ، Mar 9, 2007 در ساعت 04:38 PMداريوش برادري
همیشه فکر کن تو یه دنیای شیشه ای زندگی می کنی,پس سعی کن به طرف کسی سنگ پرتاب نکنی چون اولین چیزی که میشکنه دنیای خودته.
-- آنا ، Mar 26, 2007 در ساعت 04:38 PMبرخورد نوشتاري آموزنده و به يادسپردني اي است. داريوش آشوري، نويسنده ي استاد سه نسل عقب تر از حنايي است، و حنايي، نويسنده يا به تعبير آشوري: آقا معلم ِ نوراه نسل آكادميسين هاي دهه ي هشتاد خورشيدي. آشوري، دست كم در فلسفه، خود آموخته است، و حنايي، معلم ديده، معلماني از دست ِ پورجوادي كه در شمار پنج تنان حواريون حسين نصر اند؛ حكيم الهي شاهنشاهي ايراني (آقاي حنايي ايراد نگيرند كه چرا ايراني مي خوانمشان، چون ظاهرا در كار برگردان لب معارف حكمي عربي به زبان انگريزي اند، و دست كم، ننوشتن ايراني، توهم عربي بودن مي آفريند.
آشوري در حاشيه دانشگاه باليد، چنان كه اكنون كارهاي دهه ي سي و چند سالگي او، در پيش روي ماست (نگاه كنيد به گشت ها، و ترجمه هاي شان)، و حنايي در متن دانشگاه، و مركز نشر دانشگاهي، (چنان كه كارهاي ويرايشي، نگارشي، و ترجمه اي سي و چند سالگي او هم در پيش روي ماست). اما، آيا، اثار سي و چند سالگي اين دو نويسنده را مي توان هم سنگ انگاشت؟ ... مقايسه اي كه از شرايط يك مقايسه ي برابر بيرون است. با اين همه، پاسخ روشن است، ترجمه ي آشوري از نيچه، ترجمه اي كه به همراه اسماعيل خويي آغازيد، اما، يك تنه آن را ادامه داد، كاري كه خويي هرگز قادر به ادامه دادن آن نبود. ترجمه نيچه، در فضايي كه دانشگاه عصر پهلوي، رو به تجدد داشت، و راه نقد تجدد را نمي پسنديد، (تنها نقد تجدد از منظر نگاه گنون و پيروان او مجاز بود) كاري پيشرو، بنيان گذارانه، و ماندگار بود. كدام گام فرهنگي حنايي با اين كار قابل مقايسه است؟ ... با اين همه، حنايي نويسنده ي جواني است كه مي تواند به مدد پشت كار، فروتني علمي، و پذيرش كاستي هاي دانشي و پژوهشي و حتي زباني خود (نوشته هاي او در زبان فارسي هنوز به پختگي نثر سال هاي دور آشوري نرسيده) راه خود را به روي فرهيختگي هموار كند، و شكستن او نارواست. هم چنان كه، آشوري استاد فرهيخته، و آموزگار دانشور نسل ماست، و خشونت ورزي گفتاري و زباني به جايگاه او، كاري كودكانه و ابلهانه است.
من با درك جايگاه اين دو نويسنده، از دو نسل فاصله دار، براي هر دوشان، در جايگاه خود، احترام فراواني قائلم و اميدوارم حنايي، راه فضيلت را برگزيند، و فروتني پيشه كند. و آشوري راه آموزگاري برگزيند و شاگردنوازانه بنويسد. چنان كه آموزگاران مهربان، با شاگردان جسور و بي جايگاه مي كنند. ـ
نسبت حنايي با آشوري، تا اندازه اي شبيه نسبت آشوري با فرديد است. با اين اشاره مي خواهم به معضل ادب نقد، در ميان نويسندگان مان بپردازم تا بينديشيم كه به راستي چرا ما چنين ايم؟ فرديد از سال 58 به بعد، در نقدهاي خود، مدام برخي از چهره هاي نقدپذير در سطوح قدرت سياسي، و فرهنگ را مي كوبيد. يكي از اين چهره ها، آشوري بود. در سال 67 و 68 نيز، وقتي سخناني كه آشوري در اروپا، پيرامون انديشه هاي شريعتي كرد، در ايران انعكاس يافت، فرديد به بهانه ي دفاع از شريعتي، آشوري را بسيار نواخت. آيا آشوري از اين سخنان غافل بود؟ آيا در برابر ِ زنده ي فرديد حرفي براي گفتن نداشت؟ پس چرا بعد از مرگ فرديد، نخست در نگاه نو، او را نخستين فيلسوف پرسنده از چرايي و چيستي جايگاه يا بي جايگاهي ما در برابر غرب انگاشت، و همين كه سخنان شفاهي فرديد صورت نوشتاري پيدا كرد، آن چنان برآشفت؟ با شناختي كه از فرديد داريم، مي دانيم حتي اگر زنده بود هم، به آشوري پاسخ نمي داد. هم چنان كه، شاگردان اصلي فرديد پاسخ ندادند، و آنان كه سخن گفتند، مقلدان فرديد و مرده پرستاني بيش نبودند. قصدم دفاع از فرديد و شاگردان او نيست، مي خواهم بگويم نفي همه ي فضيلت كسي، به هنگام تندخويي، سنت مدرنيست هاي ماست. من در اين خصوصيت، حنايي و آشوري را همانند هم مي بينم.
اميدوارم نواخت نامه ي استاد آشوري در باره ي معلم يكي از دانشگاه هاي مفلس ما، كه معلمي از نوع حنايي، مي پروراند و به شاگردان تحميل مي كند، بتواند جهت نقد را به درون گزينش ها، و وضعيت تاريخي و كنوني انديشه در كشور ما بگرداند. براي اين كار، البته بايد بسياري از مناسبت و روابط كنوني را به فراموشي بسپاريم.
-- آرمان الف. ، Apr 6, 2007 در ساعت 04:38 PM