رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه اجتماعی > مُردم اندر حسرت فهم درست | ||
مُردم اندر حسرت فهم درستپاسخ به عبدی کلانتری و داريوش آشوری از آقای عبدی كلانتری به خاطر توجه به متن ديالكتيك سه نسل سپاسگزارم و گرچه نامراد، كوشيده تا حق ادب نقد را بجای آرد و بی هيچ توهين نسبت به متن من نظر دهد. سزاوار بود كه پاسخ پرسشنامه آقای عبدی كه در آغاز پانوشتی بوده، خطاب به نگارنده و نه در راديو زمانه میآمد و سزاتر آنكه به تحريك پانوشتی ديگر انتشار رسمی نمیيافت. چرا كه من در آغاز آوردهام كه اين طرح است و ناگفته پيداست كه دردمندانه چشم به افزودههای مشفقانه و جستارهای صميمانه ديگران داشتهام تا شايد در يك هم فكری و گفتگويی خردپيشه بتوان از دل اين طرح، نگاهی نو به ايران معاصر و مشكلات سياسی اجتماعی آن بيرون كشيد. از شيوه راديو زمانه میگذرم كه طُرفه راهی پيش گرفته و با اين سبك، تعريفی نو از راديو بدست میدهد! تنها تاسف من از اين باب است كه نقد آقای كلانتری مجموعهای پرسش است و نه نقد كه اگر خالی از شيطنت و وسوسه بود ارزش تامل داشت و پارهای پرسشهای ايشان میتوانست به كمال اين طرح كمك كند. دير فهمی و دير يابی "ديالكتيك سه نسل" را از سوی ايشان بر خلاف برخی اظهار نظرهای لطف آميز كه بدستم رسيده و حكايت از فهم درست منظور من در اين متن كردهاند، چنانچه حمل به نيت خوانی نشود، میتوان چنين برداشت كرد: آقای عبدی كلانتری خواستهاند با طرح اين پرسشها من در روشنی بيشتر فضای بحث بكوشم كه جای سپاس دارد و سنت پسنديده نقد است. از قضا چون اين مطلب به صورت يك "طرح" آمده جای چكش زنی آن باز است، ولی چرا به هجو نويسی روی آوردهاند؟ شايد ايشان (نمیدانم از چه روی) از اين كار هدفی علمی نداشته و خواستهاند به نوعی بازی زبانی و واژگانی با متن و هجويه نويسی با لعابی انديشمندانه روی آورند تا از رهگذر آن من به پرسشهای ايشان در پيچم و سرانجام و ناخواسته اين طرح از بوته اجمال فراتر رفته و نكات ناگفته آن ناگزير تفصيل يابد كه گذشته از آنكه اين امر نيازمند زمان است و جای آن همه تفصيل در اين طرح نيست، نيازی به هجو نامه نويسی نبود كه سزاوار پاسخ نيست. من از هر خواننده منصفی میخواهم دوباره پرسشنامه پريشان آقای كلانتری را بخواند و ببيند چه ميزان متن ايشان دچار روان پريشی است. نمونه بازی بر سر "كشته"، "فدايي"، "تشنه"، "مقاطع"، "بسياري"، "قاب كردن عكس تلفات"، "عكس گرفتن از صدا"، "لنگر"، "دامنه آماري"، "جهان نگري"، "آرمان"، "تاريخ" و بازی های لفظی ديگر؛ كه اگر ايشان میخواست ادای مريدان دريدا را هم در بياورد اول بايد خوب از آنان میآموخت و كمی مطالعه میكرد. درست كه اين وسيله مجازی اسباب اشتهار خوبی است ولی ايشان به خوبی میداند كه پرنويسی و خام گويی نيز آبروی انسان را خواهد برد. از همان طليعه سخن ايشان كه يك "يك نسل" را واحد شمارش گرفته اند و در نيافته اند كه نماينده "يای" نكره است میتوان دريافت كه تا چه اندازه در خواندن و فهم متن شتاب كرده اند، بقيه فرمايشات ايشان هم چندان از اين نمونه دور نيست (اگر دوباره نخواهند كه به همان بازی سخيف لفظی روی آورند كه كدام نمونه.... كدام متن، كدام نسل يا چه فرمايشی؟!) لازم میدانم كمی به سابقه اين طرح برگردم. طرح اين نوشتار برگرفته از تاملی است بر شعار رايج انقلاب ما كه در پی تجربه گفتگوی دراز و چند ساله من (اثری كه قابل انتشار است) با يكی از نمايندگان ارتدكس نسل استقلال در ذهن من جوشيد. در منطق او كه انسانی بسيار شريف و صادق است و در مبارزات ملی دهههای بيست و سی كشورمان نقشی قابل اعتنا داشته است عنصری برجستهتر ازمفهوم استقلال نبود و من البته با ريشههای نگرش او و عوامل اثر گذار بر اين نگرش آشنايم. همين تجربه اسباب تامل من بود كه گويا بتوان شعار رايج ما را در انقلاب به سه بخش جدا (نمیخواهم بگويم پاراديم كه به گمان من نيست) نيز تفكيك كرد و هر يك را نماينده گرايش و نسلی دانست. پس از آن انديشيدم از اين روی كه تربيت مردان سياسی ما و بطور اعم مردم ما تربيتی حزبی نيست پس نمیتوان هر يك بخش از اين شعار را هم نماينده مستقل و مطلق يك نسل دانست چرا كه تصوير بدست آمده بسيار آشفتهتر از اينها خواهد بود و اساسا در بخشهايی نيز ربط اين نسل و شعار مربوط به آن خالی از آگاهی لازم است. در اين ميانه خيل كثيری از مردم نيز بی آنكه بدقت بر معنای هر يك از اين سه نماد، وقوف مستقل (نه وابسته به آگاهی طبقهای خاص) داشته باشند، طالب هر سه اند. اين جستار اولين مرا به نشانه شناسی هر يك از اين نسلهای مفروض و مقايسه اين نشانهها با هر يك از آن بخشهای سه گانه كشانيد و طرح ديالكتيك سه نسل محصول آن بود كه هر چند مختصر ولی میتواند دريچهای بر رفتار شناسی سياسی اجتماع معاصر ما دست كم از زمان مشروطه تاكنون باشد. اينكه چرا در اين طرح آمده بود كه اين نوشتار تاريخ مشخصی را نشانه نرفته است با توضيح بالا روشن است چون جای هر يك از اين نمادهای سه گانه دست كم در سه دوره مشروطه، دهه بيست و سی، و انقلاب اسلامی ثابت نيست و گردش میكند. با اين وجود میتوان عصر مشروطه تاكنون را به عنوان يك مقطع زمانی مشخص (مقطع درهمه اين موارد به گونه حذف به قرينه امده و طبيعی است كه خواننده عاقل ما نپرسد زماني، مكانی يا ...) ولی قابل بحث در نظر گرفت. اين سئوال كه ما بدقت چه میخواستيم و اينك در كجای راهيم پرسشی بسيار اساسی است و میتواند در فاز پسين، از جستارهای جامعه شناختی و نشانه شناسانه نيز فراتر رود و دامنههای نظری بحث را پيش رويمان بگشايد. پس: آنكس كه زشهر آشنايی است داند كه متاع ما كجايی است در اين متن آن اندازه معنا و منطق منطوی بود كه به ايشان اجازه تخفيف ندهد و اگر در بند بند مجمل آن تامل میكردند با فراست فرهنگی و حافظه تاريخی ايشان، ضماير مرجع خود را در ذهن آقای كلانتری و استاد ايشان میجست و دشواری احتمالی نوشتار چنانكه سابقه من نشان میدهد نه از سر تفاخر است و نه روی تصنع دارد كه با ارشادات و افادات مشفقانه جناب آشوری سهولت تواند پذيرد و نه اينكه آماج لطفی به انواع عتاب آلوده گردد. ما همه انسانيم و به ويژه در اين فضای مجازی بری از خطا نيستيم، و سر سلامت به گور بردن چنانكه آشوری در وصيتنامه ادبی خود آرزو كرده، با جستن صيادی عقده گشا و رجز خوان از كمين و جنباندن سلسله خصومت نمیخواند و درشت گويی بی فرجام است و پر زحمت. متن آقای عبدی كلانتری پرسشنامه ناشيانهای است كه هر كس با هر انگيزهای (از سر شيطنت يا شوق به دانايی) برای هر متنی میتواند ساخت. ايشان به حتم با حذف به قراين لفظی و معنوی آشناست، اينكه در جملهای مقطع زمانی حذف به قرينه شده است و يا اينكه هر موجود عاقلی میداند كه تلفات را در آلبوم نمیگذارند و دهها لاطائل ديگر لابد از آن نازك انديشیهای ويژه آقای كلانتری است. اين همه فراست و فطانت در فهم متن و مراد نويسنده و شيوه ارتجاعی استدلال، مرا ياد بحث های قديم كلامی و فهم عوام در باب يدالله مغلوله... بل يداه مبسوطتان، الرحمن علی العرش استوي، فثم وجه الله و ... میاندازد. فهم آقای كلانتری در اين آشفته نويسیها فهم مالك ابن انسی است كه به گفته شهرستانی در الملل و النحل از خويش بپرسد كه رحمن و عرش و استواء آنها چگونه است و خود پاسخ دهد كه "الاستواء معلوم، والكيفيه مجهوله، والايمان به واجب، والسئوال عنه بدعه"! ... هم سئوال از علم خيزد هم جواب آقای كلانتری! گويی اگر مخاطب متنی نه عموم كه خواص اند باز بايد به قواعد بديهی معناشناسانه(سمنتيك) توسل جست! مگر آنكه آن را به فضايی عمومیتر بكشانند كه امروز راديو زمانه چنين كرده است! بی آنكه سر محاجه با ايشان و موصی محترم او داريوش آشوری را داشته باشم خوانندگان را به خواندن متن های كلانتری در سايت نيلگون از جمله "عرفان اجتماعی" و ديگر مقالات حواله میدهم تا ببينند چه ميزان آشفتگی در آنها میتوان جست و اگر انسان بی پيشينه محكم مطالعاتی و يك روند منظم تحصيلی و علمی و از سر شور جوانی به سراغ انديشهها رود و بخواهد در اين وادی لحيه جنبانی كند چه ميزان طامات خواهد بافت و گندم نمايی و جو فروشی خواهد كرد. اسفا كه آقای آشوری اعتبار خود را بر سر اين بی مايگی گذاشت، بگذريم كه هنوز ادب اجازه نمیدهد تا با جرح و قدح متون آشوری خدای ناخواسته زحمات و خدمات او در چشم شاگردان معنوی او تخفيف شود. چنانكه در نوشتهای ديگر آوردهام آرزو میكنم كه آنقدر فراخی ديده و صدر در مصادر فرهنگی ما سكه رايج شود كه آشوریها نيز جای بايسته خويش را پيدا كنند و به عنوان چهرهای ماندگار هميشه محترم بمانند، چه كه او از بسياری چهرههای ماندگار كشورمان در اين چند ساله كمتر نيست و جای ايشان امروز نه در پانوشتی موهن است. برای پيری پخته چون آشوری جای تذكار ندارد كه بر انواع متن و نثر نمیتوان حكم واحد راند و نمیتوان يك طرح يا بقول فرانسويها Essai يا Etude و يا Esquisse را در حكم تحقيق منجز دانست و تازه كدام تحقيق در حوزه علوم انسانی و غير آن منجّز است؟ طرحها پايههای تحقيق اند و با هزار اما و اگر آميخته. نمونهها بيشمارند. ازهگل بگيريد كه مقاله "طرحی برای اصلاح در قانون اساسی آلمان" Esquisse d’une réforme de la constitution را نوشت و با يك "اگر" آغاز كرد تا همين مارسل كُنش فيلسوف معاصر ما كه رسالهای به نام "اگر" نگاشته است و سراسر خالی از استدلال مورد نظر آقايان كلانتری و آشوری است. افزون بر اين و بيش از همه ايراد بر مراد و مرشد جناب آشوری يعنی نيچه (به شرط اينكه نگوييد كدام دوره نيچه) وارد است كه علاوه بر آنكه خود از نامداران اين گونه نثرهاست، بر همين سياق در "فراسوی نيك وبد" (به ترجمه پاكيزه همين استاد اجل) بر ادب آلمانی شوريده و آن را نثری زايا و بن مايه موسيقی و نظامهای فلسفی آلمان دانسته است! متون فيلسوفانی چون كانت، هگل و هايدگر كه فقراتی از آن چه بسيار مه آلود است و غبار اندود. و اگر اجمال و ضماير معلق نثر كانتی نمیبود مكتب فرانكفورتی نبود كه پيدايش آن ريشه در فهم عبارتی از "سنجش خرد ناب" داشته باشد و اين همه نزاع بر سر "شعر" و تفسير هوسرلی آن و اشارات هايدگری در اين باب و نقدهای آلن باديو بر سر اين اشارات هايدگری در باب شعر درنمیگرفت. حساب ادبيات فارسی ما كه روشن است با انبوهی از متون تو در تو و بطون ناپيدا و ضماير سرگردان و شطح و طامات كه ريشه در جای ديگری دارد. چه ميزان متونی كه بر حسب استعداد مخاطب و درك او نوشته شده و نكتهها به اجمال فرو گذاشته شده است و چه مبلغ نكات ناگفته در متون سنتی ما كه شنونده اهل پيدا نكرده و يا زير تازيانه زمان در اجمال مانده است از همان دست كه محمد اركون در داستان احكام مربوط به زنان درقرآن به تفسير طبری اشاره میكند و محذورات و مصلحت سنجیهای او را نشان میدهد. فراموش نكردهايم اين سخن حضرت رسول خاتم را كه اگر آنچه سلمان میدانست ابوذر درمیيافت هلاك میشد و اين همه اجمال در ادب فارسی يافت نمیشد كه امروزيان در پی تفصيل آن باشند. مجملاتی كه نه همه مهملند و نه يك سر بی علت و برخی اشارههای آن را در ابيات زير میتوان جست: **** آغاز پانوشت آقای آشوری را كه خواندم گمان كردم جوانی است از سر حرص و يا كين (!) كه با ديدن پانوشت آقای كلانتری دستپاچه شده و تحريك میكند، به اسم كه رسيدم متحير و متاسف شدم و چند بار مرور كردم كه شايد داريوش آشوری نباشد چون اين بی تابی جوانانه با اين الفاظ از فرزانهای چون او بعيد مینمود و اين گرد و خاك لفظی آقای آشوری از اهميت معنا میكاست. به گمانم آقای آشوری با آن پيشينه حماسی هنوز در همان نسل آزادی مانده است. آشوری برای ما امامزادهای است كه حرمت اش با خود اوست. او بر خلاف وصيت نامه خود در پايان همان "چند نكته برای بهبود..." آورده است كه آنچه در جوانی نياموخته قرار است در اين پيرانه سر بياموزد و بكار بندد، ولی با وجود منعی كه كرده اند خود رطب خورده اند! اندكی احتياط در ادبيات آشوری ضرر نداشت و اين عينك بدبينانه تهاجمی سبب پرخاش قلمی او دراين سن و سال نمیشد، فرديد ستيز زمانه ما خود چه زود زبانی فرديدی انتخاب كرده است. گويا ايشان آنقدر مستغرق خلق الفاظ و جعل عبارات "پارسيك" است كه يك سر غور در معنا را فرو گذاشته است. از ايشان انتظار میرفت اينگونه شتابناك اعتبار خود را به نام نقد در پای پرسشنامهای نريزند و دوم آنكه از الفاظ مناسب شأن و جايگاه خود برای تشويق آقای كلانتری سود میجستند. با اين همه آشوری برای من محترم است، او به نسل پس از خويش بسيار آموخته است و زحماتش ستودنی است گو اينكه خود بايد پاس حرمت خويش را بيش از ديگران بدارد. اين توضيح نيز ضروری است كه استفاده از واژه ديالكتيك با توجه به سابقه ايدئولوژيك آن میتواند به كج فهمیهايی نيز در تفسير انقلاب دامن بزند، حال انكه قدمت اين واژه بسيار كهن تر از عمر چپ مدرن است و به يونان میرسد و نيز به معانی متفاوتی بكار رفته است. منظور من از ديالكتيك (با توجه به مشابهت تثيلثی آن با بحث) بيش از گونه پديدار شناسانه آن نوعی شيوه و رويكرد آسيب شناسانه بود و مراد از آن چالش و آميزش اين سه نسل با هم بوده است و بر جبين مقاله من استعاری است نه چنان كه عزيز بی غرضی در جايی آورده " انقلاب اسلامی از نظر ايشان نتیجه ديالكتيك بوده است"، دست كم اينكه گزاره اخير معنای محصل پژوهيدهای ندارد. سخن آخر نيز با مدير فاضل راديو زمانه: يكی از اشكالات اين گونه مباحث (كه در جايی میتوان حُسن هم خواند كه اشاره میكنم) در فضای مجازی اين است كه بحث به كامنت گذاریها كشيده میشود و اين هوامش و حواشی اگر از سر دوستی و شفقت باشد و زبان پاكيزه و شفافی را برای بيان مقصود برگزيند باكی نيست كه ممدوح است ولی اگر برخی بدون نام و نشان، بريده و مرخّم و غرض ورزانه و يا به منظور اظهار لحيه و ابراز فضل با واژگانی مطنطن ولی تهی به ميدان آيند نه تنها عرض خود میبرند و زحمت ديگران میدارند كه نمیتوان به گردش سالم بحث نيز اميدوار بود. همين پا نوشتها و كامنت گذاری كه خود محتاج آسيب شناسی و رفتار شناسی افراد است، در صورت تكرار میتواند به برخی وجاهت يك انديشمند مجازی بدهد بدون آنكه بدانيد او كيست، چه دانشی دارد، در پی چيست، از كجاست و يا با چه پيشينه و ذهنيتی در پی رفو كردن كدام نقيصه شخصی است. از ديگر سو مفيد است چون كسان فاضلی با نام و يا با ادب نگارش و كامنتهای مفيد اسباب روشنی بحث شده و دو سوی درگير بحث را نيز وامدار خويش میكنند. اين تدبير و نكتهدانی مدير يك رسانه است كه بايد فضا را پالوده بدارد. نگارنده به سبب آغاز نامناسب اين بحث در راديو زمانه تمايلی به ادامه پاسخگويی ندارد و اين نوشته تنها پاسخی به افاضات آقايان كلانتری و آشوری بود كه خير الكلام ما قلّ ودلّ. رضا بهشتی معز |
نظرهای خوانندگان
دکتر بهشتی معز: سلام. هم از این و هم از نوشته قبلی تان" دیالکتیک سه نسل" خیلی آموختم. از اینکه وقت با ارزش تان را برای جواب دادن به یه مشت" دری-وری" ناب صرف کرده اید ا یه جهت متاسف و از جهت دیگر ازشما بی اندازه سپاسگزارم.
منی که نه نویسنده هستم و نه شاعر و نه زبانشناس و نه فیلسوف و و ----که خیلی با زبان استعاره و مجازی سر و کار دارند---- نوشته : دیالکتیک" شمارا خیلی خوب فهمیدم و وقتی نوشته اقای کلانتری و پیام کوتاه آقای اشوری را خواندم به جان بچه هایم قسم اول فکر کردم که با شما دوستی خیلی نزدیکی دارند و یه جورهایی سر به سر شما گذاشته اند. زیرا که اگر با معیار اقای کلانتری بخواهیم سایر اثار فرهنگی را به سنجیم حتی یه جلد کتاب سالم هم در سرتاسر دنیا نمی توان پیدا کرد. از پیام اقای اشوری که گیج شده بودم که جطوری همچو اهانتی به نویسنده مقاله ای--- گیریم که صد در صد هم اشتباهی ای---- کرده است. اقای اشوری که یه پیامگزار بی نام و نشان نیستند که بعضی مراعات را ممکن است که نادیده بگیرند. در همانحا می خواستم که به اقای کلانتری پیشنهاد کنم که لطفا چند کتاب در باره Figurative Language and Comprehension ---که تصادفا همین هفته قبل 4 تایش را از آمازون خریداری کرده بودم--- را مطالعه کنند که بعدا به سه دلیل خودداری کردم. اولا: تصمیم گرفته بودم که با اقای کالاتنری کل کل نکنم زیرا که از مواضع اش دقیقا آگاهی دارم و در ثانی می دانستم که هر دانش آموخته ای هم از این موضوع آگاهی دارد چه برسد به جامعه شناس و نویسنده و روزنامه نگار ی مثل اقای کلانتری . ثالثا: یاد گفته جیمر جویس افتادم که در جواب انتقاد کارل گوستاو یونگ از کتاب Ulysses اش نقل قولی از فردریک کبیر اورده بود که وقتی پلاکارد سیاسی ای که بهش حمله شده بود را دیده بود گفته بود که." Niedrigerhangen"---- " پائین تر آویزانش کنید.--- که مسخره بشوند.
-- سهند ، Feb 16, 2007 در ساعت 12:06 AMجدا من خیلی فکر کردم که به چه علتی هر دوتا--- اقایان اشوری و کلانتری--- اینگونه بر خورد های تندی که مناصب نوشته شما نبود کرده بودند. تنها چیزی که بمغزم عبور کرد این بود که اقای کلانتری به همه نوع دین مخصوصا دین اسلام آلر÷ی دارند و بخاطر اینکه شما از نسل اسلام به عنوان بحث انگیز ترین و پر دامنه ترین نسل حرف زده بودید بخاطرش داغ کرده بودند.
من می گم لازمه بحث مولد. موشکافی است و گرنه یا ابراز علاقه است که به جای خود گناه نیست یا نگه کردن عاقل اندر سفیه است که سم بحث مولد است. هر دوی این ها در سطح عواطف می گذرند.
-- خسرو احسنی قهرمان ، Feb 16, 2007 در ساعت 12:06 AMاگر از زبان شعر برای تحلیل های جامعه شناسی استفاده کنند موجب کنش و واکنش های عاطفی می شود، چون شعر از نوع دیگریست و آنالیز از نوع دیگر.
اگر کسی چیزی گفت و دیگری از آن پرسید ، این نشانه را گوینده شایسته است که پاس بدارد.
مثلا من با اجازه بزرگان می پرسم آیا دیالکتیک هگلی با دیالکتیک باستانی از اساس فرق ندارد؟ و اگر دارد به من خواننده باید از داخل متن نشانه ای فرستاده شود که من این دو را که قابل تعویض با هم نیستند به جای هم اشتباه نگیرم.
یا می پرسم ما در زبان غیر شعری مفاهیم نسل را داریم که از بیولوژی گرفته شده و با استعاره توال و تولید در متون دیگر به کار می رفت، گروه های عقیدتی داریم، و انواع گروه های جامعه شناسانه که ترمینولوژی مفصلی در اختیار نویسنده برای انتقال پیام کم نویز می گذارد. هر مفهوم داخل شبکه ای هم خانواده هایش زندگی می کند و هر خواننده ای با دیدن کلمه آن شبکه را در ذهن خودش بیدار می کند و مفهوم نویسنده را از روی آن توپولوژی می فهمد.
همه نفهمیدن ها از نادانی یا غرض نیست. بین ما رسم شده که هرکس با ما همراه نیست بگوییم یا غافل است یا غرض ورز، این سمی است که هر نهال فکری ای را از ریشه خشک می کند.
حالا یکی می گه این خسرو یا نفهمه یا با ما داره. چرا؟
با سلام
با این پاسخ، باید پرونده ی جدل و جدال بر سر مقاله ی آقای بهشتی را پایان یافته دانست. اما این پرسش در باب روش رادیو زمانه در گزینش و نشر متن ها از وبلاگ ها و کشاندن حاشیه ها به متن و تبدیل پیام های حاشیه ای به پست جدید هنوز بی پاسخ است.
چرا آن حاشیه به متن تبدیل شد؟ پاسخ این پرسش، مشی رسانه ای زمانه را بیان می کند. آیا زمانه با طرح و گزینش مطالب وبلاگها و سپس دامن زدن به حاشیه های خواسته یا ناخواسته به دنبال ایجاد فضای گفتگوی سازنده میان نویسندگان وبلاگ ها(دست کم در حوزه ی اندیشه) است؟ اگر این سیاست رسانه ای زمانه است، عمل به فرمایش و توصیه ی این یا آن استاد صاحب نام برای فرستادن فلان حاشیه به متن چه جایی دارد؟ و صرف یادآوری آن که زمانه پیام های حاوی توهین را منتشر نمی کند، کافی است؟ بگذریم که هجو نوشته ی کسی و آن را مصداق فارسی دری وری دانستن، به تبع نویسنده ی صاحب نام اش، بر مسند نقد نشسته است و از حوزه ی ادب بیرون رانده نشده است. -مصداق تعرف الحق بالرجال!-
کسی مقاله ای در بلاگ خودش نوشته؛ سردبیر اندیشه ی زمانه آن را به پسند و خواست خود و بر اساس سیاست های رسانه ای حوزه ی سردبیری خودش در زمانه منتشر کرده؛ دیگری آن را نقد و جرح کرده؛ و چهارمی آن را هجو و مصداق دری و وری دانسته و سفارش انتقال از حاشیه به متن داده است؛ و چنان شده که او خواسته است. اندر این میان نقش تعیین کننده از آن کیست؟ نفر چهارم، یا سردبیر اندیشه ی زمانه؟ آیا چنین سفارش هایی در موارد دیگر هم اعمال می شوند؟ اصولاً جز نوشته های سفارشی رادیو زمانه - که کم هم نیستند - امر سفارشی دیگری در اندیشه ی زمانه راه دارد؟
روی سخن من با صاحب زمانه و سردبیر بخش اندیشه است و امیدم به شفاف شدن این دست حواشی و سیاست های زمانه است. برای من نیز آن متن ها همچنان در حاشیه خواهند ماند.
پیشاپیش از پاسخ تان سپاسگزارم.
مهدی
------------------------------------
چرا آن حاشیه به متن تبدیل شد؟ پاسخ این پرسش، مشی رسانه ای زمانه را بیان می کند.
- زمانه رسانه ای است برای توجه به حاشيه هایی که می توانند متن باشند
آیا زمانه با طرح و گزینش مطالب وبلاگها و سپس دامن زدن به حاشیه های خواسته یا ناخواسته به دنبال ایجاد فضای گفتگوی سازنده میان نویسندگان وبلاگ ها(دست کم در حوزه ی اندیشه) است؟
- دقيقا
اگر این سیاست رسانه ای زمانه است، عمل به فرمایش و توصیه ی این یا آن استاد صاحب نام برای فرستادن فلان حاشیه به متن چه جایی دارد؟
- اگر اين سفارش از جانب يک خواننده ديگر هم بود ممکن بود به آن عمل شود آشوری که جای خود دارد. ديده شدن آن کامنت بلند يعنی بحث را از حاشيه به متن آوردن
و صرف یادآوری آن که زمانه پیام های حاوی توهین را منتشر نمی کند، کافی است؟
- زمانه مسئول ومدافع نظر آشوری نيست. اگر راه به جرح و تعديل نظر او بدهيم نظر چه کس ديگری را می توانيم تحمل کنيم؟
اندر این میان نقش تعیین کننده از آن کیست؟ نفر چهارم، یا سردبیر اندیشه ی زمانه؟
- نقش تعيين کننده همواره با دبيران زمانه است که آن هم سر خود نيست و منطق گفتگويی دارد
آیا چنین سفارش هایی در موارد دیگر هم اعمال می شوند؟ اصولاً جز نوشته های سفارشی رادیو زمانه - که کم هم نیستند - امر سفارشی دیگری در اندیشه
ی زمانه راه دارد؟
- اسم اش را سفارش می گذاريد بگذاريد ما آن را طبيعت گفت و شنود می دانيم. و اصولا اين منطق حرف مرد يکی است را نمی پذيريم. زندگی و گفت و شنود بر پايه سازش فکری و سازگاری مرامی و تعديل رفتاری است و در صورت عدم توافق، مدارا. هيچ نوشته سفارشی اما به معنای مورد نظر شما در زمانه منتشر نشده است. خوشحال می شوم يک نمونه از آنها را ذکر کنيد.
- سردبير
-- مهدی ، Feb 16, 2007 در ساعت 12:06 AMbaa puzesh commenam dar seh nevshe pishin darj kardeh budam ke hadaf gozaashtan baraaye in nevshte bude baa puzesh az tekraar:
وقتی متن اقای بهشتی معز را تا اخر خواندم تيتر ايشان دوباره مورد توجه ام قرار گرفت.
-- بدون نام ، Feb 16, 2007 در ساعت 12:06 AMمردم در حسرت فهم !درست.!!.. منظور ايشان از فهم درست نوشته ی ديالکتيک سه نسل چه بوده است؟
متنی که تاملی بر شعار رايج بوده است انرا بصورت ايده ای بيان کرده است و دلايل ايشان کلمات و جملات درون متن ايشان است. در پی ان . متن ديالکتيک سه نسل را چگونه بايد خواند؟ چگونه بايد فهميد و چگونه پرسش کرد؟ يا فقط بايد با گذشتن از کلمات و جملات پله به پله ايده ی تاکيد اميز ايشان را پذيرفت؟
شايد پاسخ به سه پرسش بالا بتوان به فهمی درست! رسيد که در حسرت نمانند.
عليرضا
«ادای مريدان دريدا» را خوب آمدید آقای دکتر.
-- qolang ، Feb 16, 2007 در ساعت 12:06 AMاولين سوتی زمانه! ان شاالله مبارک است. اگر طرفدار فوتبال بودم می گفتم: ما منتظر دوميش هستيم!
-- پریوش ، Feb 16, 2007 در ساعت 12:06 AMاز سر دبير محترم سواالی داشتم
شما فرموده بوديد نوشته هايی که توهين يا ناسزا به ديگران باشد منتشر نميگردد که نيت پسنديده ای است که حتما نشانه ی دقت شماست . با ذکر اين نکته که شما مسوول نوشته هيا ديگران نيستيد و
حتما نوشته ی < مردم اندر حسرت فهم درست< را خوانده ايد.
لطف بفرماييد چه مفهومی از ناسزا و توهين مورد نظرتان هميشه بوده است خوشحال ميشوم بدانم. ايا بکاربردن عبارات
/ طبيعی است كه خواننده عاقل ما نپرسد زماني، مكانی يا ...
/دهها لاطائل ديگر لابد از آن نازك انديشیهای ويژه آقای ... است
در چه طبقه ای از نوشتار بنظر شما که قدرت تشخيص د اريد ميگنجد.ايا مثلا اگر خواننده ای کمنت بگذارد
نويسنده ا ی عاقل که چنين نمينويسد
ناسزاست يا خير؟
اگر خواننده ای کمنت بگذارد
چنين لاطائلاتی از اقای خواننده يا نويسنده ی ايکس انتظار ميرود
ايا ناسزاست يا خير؟
اينرااشاره کردم چون متاسفانه دقيقا انچه در بسياری کمنت ها و نوشته ها ی افرادی ديده ميشود همزمان به نوشته ها و کمنت هايی نسبت داده ميشود که هنوز معلوم نشده است در کجای انها ناسزاو تحريک بوده است.
با سپاس از توجه ی شما و همينطور سپاس از انتشار متن کامل اقای بهشتی
عليرضا
-- Alireza ، Feb 17, 2007 در ساعت 12:06 AM----------------------------
موضوع تشخيص ناسزا کاملا عرفی است و تلاش ما اين است که حداقلی باشد تا به سانسور نزديک نشويم. بنابرين ناسزاگويی و پرخاشگری صريح و مستقيم که همراه است با نفرت پراکنی قطعا منتشر نخواهد شد. باقی موارد گرچه ممکن است طعنه و نيش و کنايه باشد اما تا جايی که صراحتا در طبقه بندی ناسزاگويی قرار نگيرد منتشر می شود. اين بخشی از سبک نوشتاری شماری از دوستان است به هر حال! - سردبير
با سپاس از توضيحتان. بهر حال هدف هم تا حدی در چنين فضايی معتدل نگه داشتن يا جلوگيری از تنش است.
-- Alireza ، Feb 17, 2007 در ساعت 12:06 AMفقطاشاره که تلقی از توهين و نا سزا بصورت مستقيم ميتواند مشخص شود ولی توسط شنونده يا گوينده بگونه ای ديگر تعبير گردد. شخصا کار برد مستقيم کلمات يا صفات منسوب به شخص مقابل را توهين ميدانم که نمونه هايش از سخيفترين مانند کلمات جنسی( که بيشتر در فرهنگ ايران کاربرد دارد که در برخی فرهنگ ها کاربرد انها معنی خود را تاحدی از دست داده است) يا صفات منسوب به شخص مقابل که در قالب جمله هم ميتواند بکار رود. اگر به توهين و ناسزا معتقديم اين ها ابتدايی ترين نوع مشخصند مگر اينکه صرف توهين را در موقعيت تعبير کينم يا اصلا توهين و ناسزا را امری طبيعی بشماريم و هر صفتی را بتوان به شخص مقابل نسبت داد وقتی دلايل شخصی انرا داريم.
غير اين در بسياری موارد عباراتی را توهين و ناسزا ميشمارند مثلا اگر من خواننده ی نوعی جملات متناقض گوينده يا نويسنده ای را کنار نهم توسط بسياری توهين تلقی ميگردد يا اگر جمله ای را در نوشتاری و گفتاری در کنار امکان منطقی نوع نوشتار و گفتار ديگر نهم و توصيف انرا خواهان شوم توهين و ناسزا برای بسيار تلقی ميگردد. بنوعی در بسياری موارد تلاقی ميان اين دو نوع تعبير از توهين مشاهده شده است.
در جامعه هم در مواردی که متن مقدسی يا ايدوولوژيی باز ميگردد و پرسش شده و تضاد های ان کنار هم قارا ميگيرد به توهين و ناسزا تلقی ميگردد چون انرا امری عمدی و بانيت خصومت بر شمرده ميشود.در نتيجه عکسالعمل هايی که با توهين و ناسزای ابتدايی روا شمرده ميشود.
بنظرم چنين مشکلاتی از عدم رشد انسانها در درک مفهوم ازادی و نوع يادگيری حقيقی در خواندن يک متن يا تفکر انتقادی است گرچه به ظاهر نيست.
با سپاس از توجه يتان
عليرضا
سلام!من نیز در باب روشنگریهای جناب کلانتری نوشته ام! کاملا ریز و خودمانی! اگر خیلی احساس می کنید آزادید، لینک بدهید!
-- علیرضا ، Feb 17, 2007 در ساعت 12:06 AMwww.rendane.blogfa.com
اين اصطلاح منفور ِ «پنبه زنی» و «پنبه طرف را خوب زدی» از ميراث های گرانبهای حزب توده است که به جامعه روشنفکری ما رسيده است. راستی آقای داريوش آشوری مدتی عضو حزب توده نبودند؟!
-- محسن ، Feb 17, 2007 در ساعت 12:06 AMای بابا! من نمیدانم چرا به هر روشنفکر هموطن انتقاد میشود اینچنین پریشان میشود. آقای بهشتی شما که سعی در نظریه پردازی اجتماعی آنهم در این ابعاد را دارید شایسته است که انتقاد را نیز مدارا کنید! آقای عبدی فقط و فقط به نوشتهی شما پرداخته ولی شما به او و نوشتههای او حملهور شدهاید. بحث اصلی بر سر نوشتهی شماست نه شخصیت علمی آقای عبدی! آیا فهمیدن این مسئله انقدر دشوار است؟ اگر به نظر شما آقای عبدی شخصیت علمی والایی ندارند اصلا چرا زحمت جواب دادن به خود دادهاید! و اگر سخنانش بیراه است چرا اینچنین برآشفتهاید؟!
-- ralf ، Feb 17, 2007 در ساعت 12:06 AMدر سايت آقاي عليرضا مازاريان (لينک بالا) به سه اشتباه من (در تلفظ نام «عدويه» ، تلفظ واژهء «ماهوي»، و عبارت کوتاهي از قرآن) اشاره شده. از آقاي مازاريان به خاطر اين باريک بيني و تصحيحات تشکر مي کنم. آقاي مازاريان مي نويسد:
{۱- کسي که حتي بر تلفظ واژه ناتوان است و رابعه ي عَدويــه (advieh) را عدويه(aduyeh) مي خواند، آيا مي تواند در نقد عشق او افاضه بفرمايد؟! ۲- همچنين،ماهُوي (mahovi) را ماهَوي مي خواند! ۳- در اين افاضه ي جديد با نام ترور مقدس نيز آيه ي «اُذن للّذين ُيقاتلون» ر ا« اذن الذين يوقاتلون»مي نويسد! اينهادليل فقر اساسي پژوهش نيست. نشانه ي کوته بالي پژوهشگر است. چه پرواز کوتاهي! چه آسموني!!}
در مورد اين سوآل که «اگر نام کسي را غلط تلفظ کنيم آيا مي توانيم در نقد عشق او هم سخني برانيم؟» ، پاسخ از لحاظ منطقي مثبت است چون نقد عشق يک فرد ارتباطي به نام او ندارد. در ضمن يادآوري مي کنم که من در مقالهء «نقد عرفان اجتماعي» از عشق رابعه «انتقاد» نکرده بودم، بلکه به تضاد و ناهمخواني «نحوهء عاشقانه و شعرگونه زيستن» در شرايط پست مدرن با عشق عرفانيِ پيش مُدرن اشاره اي کرده بودم. اين نکته در بستر نقد کلي من بود در مورد خلط مباحث پُست مدرن با تئوسوفي. علاوه بر اين، تلفظ Adawiyya صحيح تر از Advieh است. ـــ با تشکر /// عبدی کلانتری
-- عبدی کلانتری ، Feb 17, 2007 در ساعت 12:06 AMپس از خواندن توضيحات آقاي رضا بهشتي معز ، اگر حمل بر جسارت نشود، چند پرسش ديگر براي من مطرح شد:
آقاي بهشتي معز مي نويسند: «از همان طليعه سخن ايشان كه يكِ "يك نسل" را واحد شمارش گرفته اند و در نيافته اند كه نماينده "ياي" نكره است ميتوان دريافت كه تا چه اندازه در خواندن و فهم متن شتاب كرده اند.» ـــ آيا منظور ايشان اين است ياي نکره، مفرد را به جمع تبديل مي کند؟ براي مثال اگر من به جاي اينکه بگويم «امروز در خيابان يک مرد را ديدم»، بگويم «امروز در خيابان مردي را ديدم»، شنونده مي تواند برداشت کند که منظور من مي تواند به جاي يک مرد سه مرد باشد؟
آقاي بهشتي معز مي نويسند: «"اگر" بتوان نسلي را به عنوان طالب آزادي و يا ... شناخت مشكل بتوان جايگاه مستقري در تاريخ معاصر ايران براي او جست، چرا كه هم ريشههاي مشترك با سايرين دارد و هم ناپايدار.» ـــ آيا «جايگاه مستقر» در تاريخ به معني يک دورهء زماني مشخص ، با آغاز و پايان مشخص است؟ در نتيجه نسل «آزادي و يا ...» ، چون جايگاه «نامستقر» دارد، داراي چنين حد و مرزي نيست و از لحاظ زماني با دو نسل ديگر انطباق پيدا مي کند؟ اگر اينطور است، وجه تسميهء «نسل» چيست؟ چون هرسه نسل ايشان از لحاظ سني و زماني با يکديگر انطباق پيدا مي کنند. يا به گفتهء خود آقاي بهشتي معز «نسلهاي سه گانه در اُفت و خيز مُدام با هم اند.»
آقاي بهشتي معز مي نويسند: «گويي اگر مخاطب متني نه عموم كه خواص اند باز بايد به قواعد بديهي معناشناسانه(سمنتيك) توسل جست!» ـــ آيا ايشان اعتقاد دارند چون براي خواص مي نويسند، رعايت قواعد زباني و معناشناسي ضرورتي ندارد؟
آقاي بهشتي معز مي نويسند: «اين همه فراست و فطانت در فهم متن و مراد نويسنده و شيوه ارتجاعي استدلال، مرا ياد بحث هاي قديم كلامي و فهم عوام در باب يدالله مغلوله... بل يداه مبسوطتان، الرحمن علي العرش استوي، فثم وجه الله و ... مياندازد. » ـــ منظور از «شيوهء ارتجاعي استدلال» چيست؟ چرا استدلال شيوه اي ارتجاعي است؟ خود «شيوهء ارتجاعي» به چه معني است؟ آيا در بحث هاي قديم کلامي ، عوام مشارکت داشتند؟
آقاي بهشتي معز مي نويسند: «هنوز ادب اجازه نميدهد تا با جرح و قدح متون [داريوش] آشوري خداي ناخواسته زحمات و خدمات او در چشم شاگردان معنوي او تخفيف شود.» ـــ منظور از «هنوز» آيا اين است که تا اين زمان ادب اجازه نداده، اما زماني فرا مي رسد که مي توان ادب را کنار گذاشت و متون آقاي آشوري را «جرح و قدح» کرد؟ آيا انتقاد از متون آقاي آشوري با رعايت ادب امکان پذير نيست؟ آيا انتقاد بايد با توجه به تأثير آن بر «شاگردان معنوي» يک استاد صورت گيرد؟ شاگردان غير معنوي چه کساني هستند؟
آقاي بهشتي معز مي نويسند: «من از هر خواننده منصفي ميخواهم دوباره پرسشنامه پريشان آقاي كلانتري را بخواند و ببيند چه ميزان متن ايشان دچار روان پريشي است.» ـــ آيا منظور ايشان اين است که متن ها و نوشته ها داري روح و روان هستند و ممکن دچار «روان پريشي» بشوند؟ يا اينکه نويسندهء متن روان پريش (سايکوتيک ، بيمار رواني) است؟
پرسش هاي ديگري هم براي من مطرح شد اما چون آقاي بهشتي معز نوشته اند «از هگل تا مارسل كُنش فيلسوف معاصر ما كه رسالهاي سراسر خالي از استدلال نوشته ... متون کانت، هگل و هايدگر که بسيار مه آلود است و غبار اندود ... و تفسير هوسرلي و اشارات هايدگري و نقدهاي آلن باديو » و مقدار زيادي ابيات شعر، همه نشان دهندهء آنند که «استدلال مورد نظر آقايان كلانتري و آشوري» ضرورتي ندارد، من از آنها درمي گذرم.
/// عبدی کلانتری
-- عبدی کلانتری ، Feb 17, 2007 در ساعت 12:06 AMba salam va tashakkor az sardabire mohtaram,
az pasokhe roshanetan sepasgozaram. Voroode man beh in havashi faghat baraye roshan shodane taklife khodam va ahyanan digaran dar babe siasat haye e'lam nashodeye Radio Zamaneh bood, manzooram az in siasat haye e'lam nashodeh chize mobhami nist, bayaze beyne sotoor ast, nah dastoor o bakhshnameye in ya an dolat!
Morad az matne sefareshi -keh dar neveshteye man amade- matnist keh vijeye Radio Zamaneh va baraye enteshar dar An tahieh shodeh, va dar barabare matne gheyre sefareshi gharar darad, keh matnist keh nevisandeye Blog, dar webloge khodesh miavarad, va hengame neveshtan nemidanad keh in neveshteh sar az zamaneh, haftan, sobhaneh va etc. dar khahad avard. Matne sefareshi -beh ma'nie matni ba folan rooykarde khasse farhangi ya ideologik- manzooram naboodeh.
in keh sardabire mohtaram, har commente pormahtavayi ra beh "sefareshe har kasi" mitavand beh matn biavarad va tashkhisash ba khode oost, yek matlab ast, amma beh har haal taghrize aghaye ashuri bar neveshteye aghaye Kalantari, beh in bahs ha daman zadeh ast. ba neveshteh haye aghaye Beheshti va Ashuri, digar jayi baraye edameye in havashi nist.
in yaddasht ra ham baraye enteshar naneveshtam, khastam bi e'tena az kenare lotfe shoma va pasokhgooyietannagzaram.
ba mehr, Mahdi
-- Mahdi ، Feb 19, 2007 در ساعت 12:06 AM