رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه اجتماعی > هويت و مهاجرت: تاملی در پايه های افراط گرايی | ||
هويت و مهاجرت: تاملی در پايه های افراط گرايیفرانسيس فوکوياماجامعههای مدرنِ ليبرال هويتهای جمعی ضعيفی دارند. نخبگان پسامدرن، به ويژه در اروپا، فکر میکنند که اين هويتها ديگر از دل هويتهايی که دين و مليت میدهند بر نمیآيند. اما اگر جامعههای ما نتوانند مدعی ارزشهای ايجابی ليبرال شوند، مهاجرانی که از کيستی خويش مطمئنترند آنها را به چالش خواهند گرفت. طرح روی جلد آخرین شماره نشریه Prospect سياست هويتی مدرن از درون حفرهای در نظريههای سياسی زيربنای دموکراسی ليبرال سر بر میکنند. اين حفره سکوت ليبراليسم در برابر جايگاه و اهميت گروهها است. سلسلهی نظريهی سياسی که با ماکياولی آغاز میشود و تا هابز، لاک، روسو و نياکانِ بنيانگذار آمريکا امتداد میيابد مسألهی آزادی سياسی را به گونهای میفهمد که دولت را در برابر افراد به چالش میگيرد تا در برابر گروهها. به عنوان مثال، هابز و لاک مدعی هستند که انسانها به مثابهی فرد صاحب حقوقی طبيعی از منظر طبيعتِ هستند – حقوقی که تنها از طريق قراردادی اجتماعی تأمين میشود که مانع از آسيب رساندنِ منفعتطلبی يک فرد به ديگران میشود. تفکيک کليسا و دولت هرگز کاملا محقق نشد ليبراليسم مدرن در مقياسی خوب واکنشی بود به جنگهای دينی که در اروپا پس از دورهی اصلاحگری بيداد میکرد. ليبراليسم اصل رواداری دينی را بنيان نهاد – به اين معنا که نمیتوان اهداف دينی را در حوزهی عمومی به شکلی دنبال کرد که آزادی دينی ساير مذاهب يا کليساها را محدود کند. (چنانکه در زير خواهيم ديد، تفکيک واقعی کليسا از دولت در بسياری از دموکراسیهای مدرن اروپايی عملاً به طور کاملاً هرگز محقق نشد). اما در همان حالی که ليبراليسمِ مدرن به روشنی این اصل را محکم کرد که قدرتِ دولت نبايد برای تحميل عقيدهی دينی بر افراد به کار گرفته شود، اين پرسش را بیپاسخ گذاشته بود که آيا آزادی فردی میتواند با حقوقِ مردم برای حمايت و تأيید يک سنتِ دينی خاص منافات داشته باشد يا نه؟ آزادی - اگر نه به مثابهی آزادی افراد بلکه به مثابهی آزادی گروههای فرهنگی، دينی يا قومی برای حفظ هويت گروهیشان فهميده شود- مسألهای محوری برای بنيانگذاران آمريکا نبود، شايد به اين دليل که ساکنانِ جديد آمريکا نسبتاً همجنس و يکريخت بودند. جان جی (در «مقالهی فدراليست»ِ دوم) گفته است: «مردمی که از یک تبار و خاندان هستند، به يک زبان واحد تکلم میکنند، به يک دين ايمان دارند و از اصول يکسانی تبعيت میکنند». سياست هويتی و اصلاحگری در غرب، سياست هویتی به طور جدی با اصلاحگری آغاز شد. مارتين لوتر مدعی بود که رستگاری تنها از طريق ايمان درونی حاصل میشود و به تأکيد کاتوليکها بر اعمال حمله میکرد – اعمال يعنی سازگاری و انطباق با مجموعهای از قواعد اجتماعی. بدينسان اصلاحگری دينورزی راستين را در حالِ ذهنی و درونی يک فرد میديد و هويتِ درونی را از اعمال و فرايض بيرونی متمايز میکرد. چارلز تيلور، فيلسوف کانادايی، نوشتههای مفيدی دربارهی توسعهی تاريخی بعدی سياست هويتی دارد. روسو، در گفتار دوم و تفرجها، مدعی است که ميان خودهای بيرونیِ ما، که پیوستگی سنتها و عادات اجتماعی بودند، و طبيعتهای راستين درونی ما گسست بزرگی رخ داده است. سعادت و خوشبختی در گروِ کشف سنديت و صحت درونی بود. جاناتان گوتفريد فون هردر اين مفهوم را بيشتر توسعه داد و مدعی بود که سنديت و صحت درونی نه تنها در افراد بلکه در مردم نيز وجود دارد، و در بازيافت و کشف آن چيزی است که امروز فرهنگ عامه مینامیم. به قولِ تيلور، «اين آن آرمانِ قدرتمندی است که به ما رسيده است. اين آرمان به نوعی رابطه با خودم، با طبيعت درونی خودم اهميت و اعتباری اخلاقی میدهند و آن را در قبال فشار برای همسازی اجتماعی در معرض خطرِ از دست رفتن میداند». هويت تحصيل-کردنی و هويت نسبت-دادنی تيلور اشاره میکند که هويتِ مدرن سرشتی سياسی دارد چون خواستار به رسميت شناخته شدن است. اين مفهوم که سياستِ مدرن مبتنی بر اصل به رسميت شناخته شدنِ جهانی است از هگل است. اما، بيش از پيش، به نظر میرسد که رسميت یافتن جهانی بر اساس يک بشريت فردی مشترک ديگر کافی نيست، به ويژه نزد گروههايی که در گذشته عليه آنها تبعیض اعمال شده است. در نتيجه، سياست هويتی جديد حول تقاضا برای به رسميت شناخته شدن هویتهای گروهی میگردد – يعنی تأييد عمومی و علنی منزلت برابر گروههايی که قبلاً در حاشيه بودند، از اهالی کبک (کانادا) گرفته تا آمريکايیهای آفريقايی، زنان، مردم بومی و همجنسگراها. از حاشيه به متن: هويت گروهها و جامعه چند-فرهنگی چند-فرهنگیگرايی – وقتی نه تنها به عنوان تنوع فرهنگی بلکه به عنوان تقاضا برای رسميت قانونی حقوقِ گروههای نژادی، دينی يا فرهنگی فهميده شود – اکنون در تقريباً همهی دموکراسیهای ليبرالِ مدرن استقرار يافته است. سياستِ آمريکا در طی نسلِ گذشته گرفتار جنجالها و مناقشههايی بر سر عمل تأيیدآميز برای آمريکايیهای آفريقايی، دو زبانی بودن و ازدواج همجنسگرايان بوده است که به دست گروههايی گردانده شده است که قبلاً در حاشيه بودند و نه تنها برای حقوقِ خود به عنوان فرد بلکه برای حقوقشان به منزلهی يک گروه خواستار رسميتِ آنها شدهاند. و سنتِ حقوق فردی (جان)لاکی آمريکا به اين معنا بوده است که اين تلاشها برای تأمین و تحقق حقوق گروهی فوق العاده جنجالی بوده است – و اين امر در اروپای مدرن به مراتب جنجالیتر بوده است. تندروی اسلامی، مدرنيسم و اسلام اليور روی، دانشمند فرانسوی در سال ۲۰۰۴ در کتاب «اسلام جهانی شده» به قوتِ بسيار مدعی شده است که اسلامگرايی تندروی امروزی صورتی از سياستِ هويتی است. به گفتهی روی، ريشهی اسلامگرايی تندرو و افراطی فرهنگی نيست – يعنی این امر محصولِ چيزی درونی و ذاتی در اسلام يا فرهنگی که اين دين توليد کرده است نيست. بلکه او مدعی است که اسلامگرايی تندرو به اين دليل پديد آمده است که اسلام به گونهای «قلمرو-زدايی» شده است که کل مسألهی هويت اسلامی را باز کرده است. دين ورزی سنتی اسلامی جهانگرا نيست به گفتهی روی، هویت دقيقاً زمانی مسألهساز میشود که مسلمانها مثلاً با مهاجرت به اروپای غربی جامعههای سنتی اسلامی را ترک میکنند. هويتِ فرد با عنوان يک مسلمان دیگر از سوی جامعهی بيرونی حمايت نمیشود؛ در واقع، فشار زيادی برای همسازی با هنجارهای فرهنگی غالب غرب وجود دارد. مسألهی سنديت و صحت به گونهی مطرح میشود که هرگز در جامعهی سنتی رخ نمینمود، چون اکنون شکافی ميان هويتِ درونی فرد به عنوان مسلمان و رفتارش در قبال جامعهی پیراموناش پيش آمده است. این به خوبی پرسشگری امامها در وبسايتهای اسلامی را دربارهی مسايل حرام و حلال توضيح میدهد. اما در عربستان سعودی، مثلاً مسألهی حرام بودن دست دادن با يک استاد دانشگاهِ زن هرگز پیش نمیآيد چون اين طبقهی اجتماعی اصلاً وجود ندارد. تندروی بمثابه بحران هويتی مهاجران فهم اسلامگرايی تندرو به صورتِ سياستِ هويتی همچنين توضیح میدهد که چرا نسل دوم و سوم اروپاییهای مسلمان به آن گرايش پيدا کردهاند. مهاجران نسلِ اول معمولاً ارتباط روانیشان را با فرهنگ سرزمين محل تولدشان قطع نکردهاند و روشها و رفتارهای سنتی خود را به سرزمين و خانهی تازهشان آوردهاند. در مقابل، فرزندانِ آنها اغلب با غرور و اهانت در برابر دينورزی والدينِ خود برخورد میکنند و در عين حال هنوز با فرهنگ جامعهی جديد هم يکپارچه نشدهاند. اين نسل میان دو فرهنگ گير کردهاند که نمیتوانند هويتشان را بر اساس هيچ کدام تعريف کنند و در نتيجه گرايشی قوی نسبت به ايدئولوژی جهانگرای جهادگرايی معاصر پيدا میکنند. تعديل ديدگاه اوليور روی جهانیشدن، به مددِ فناوری و باز شدنِ اقتصادی، مرزهای ميان جهان توسعه يافته و جامعههای سنتی اسلامی را کمرنگ کرده است. تصادفی نيست که بسياری از مسببان توطئهها و وقايع اخیر تروريستی يا مسلمانانی اروپايی بودهاند که در اروپا تندرو شدهاند يا از بخشهايی مرفه جامعههای مسلمانی میآيند که فرصتِ تماس با غرب را داشتهاند. محمد عطا و ساير سازمان دهندگان يازده سپتامبر در اين دسته قرار میگيرند، همچنانکه محمد بويری (قاتل تئو ون گوگ فيلمساز هلندی)، بمبگذاران ۱۱ مارس مادريد، بمبگذاران ۷ جولای لندن و مسلمانان انگليسی متهم به توطئه برای انفجار يک هواپيما در تابستان گذشته. به اين نکته نيز بايد توجه داشت که اسامه بن لادن و ايمن الظواهری هر دو افرادی تحصيلکرده هستند، که دانشی فراوان از جهان مدرن داشته و به آن نیز دسترسی فراوان دارند. تندروی غيراسلامی رواداری اسلامی دموکراسی می تواند تروريست پرور باشد جامعههای ليبرالِ مدرن در اروپا و آمريکای شمالی هويتهای ضعيفی دارند؛ بسياری کثرتگرايی و چند-فرهنگیگرايیشان را ارج مینهند و استدلال میکنند که هويتِ آنها در هويت نداشتن است. با اين حال، واقعيت اين است که هويتِ ملی هنوز در بسياری از دموکراسیهای ليبرالِ امروزی وجود دارد. اما ماهيتِ هويت ملی در آمريکای شمالی با اروپا تا حدودی متفاوت است، که به توضيح اينکه چرا جا افتادن مسلمانها در کشورهايی مثل هلند، فرانسه و آلمان این اندازه مشکل است کمک میکند. آمريکا کليسايی برای همه تازه واردان علاوه بر ابعاد فرهنگِ سياسی، هويت آمريکايی همچنين ريشه در سنتهای قومی مشخص دارد، به خصوص در آنچه که ساموئل هانتينگتون فرهنگ «آنگلو-پروتستانِ» غالب مینامد. ليپست قبول داشت که سنتهای فرقهگرای پروتستانِ ساکنان انگليسیِ آمريکا در شکل دادن به فرهنگ آمريکايی بسيار مهم بودند. اخلاق کاری مشهور پروتستان، تمايل آمريکايی برای همکاری داوطلبانه و اخلاقگرايی سياست آمريکا همگی محصول اين ميراث آنلگو-پروتستان هستند. سنتهای آمريکايی البته بسیاری از جنبههای فرهنگ معاصر آمريکايی هستند که چندان مطبوع نیستند. فرهنگ مستحق دانستن خود، مصرفگرايی، تأکيد هالیوود بر سکس و خشونت، و فرهنگ دستههای فرودستِ جنايتکاری که آمريکا دوباره به آمريکای مرکزی صادر کرده است همگی مشخصههايی آشکارا آمريکايی دارند که بعضی از مهاجران در آنها سهيم میشوند. ليپست مدعی بود که استثناگرايی آمريکايی تيغی دو لب است: همان فردگرايی ضد-حاکميتی که آمريکايیان را سرمايهدار کرد آنها را بسيار بيشتر از اروپايیان به سوی سرپيچی از قانون سوق داد. هويت اروپايی ملی گرايی اروپايی به عنوان مثال، هلندیها به خاطر کثرتگرايی و مدارایشان مشهورند. اما در خلوت خانههایشان، هلندیها از حیث اجتماعی هنوز کاملاً محافظهکار هستند. جامعهی هلند بدون اينکه جذبکننده باشد، چند-فرهنگی بوده است و اين چیزی است که به خوبی در چهارچوب يک جامعهی شراکتی و پيوندی جا میگيرد که به طور سنتی مجموعهای از «ارکان» پروتستان، کاتوليک و سوسياليست است. تکفرهنگگرايی متکثر
تفاوت مهاجران اروپايی و آمريکايی علل دقيقِ آن هر چه باشدع ناکامی اروپا در جذب بهتر مسلمانان يک بمب ساعتی است که تا هم اکنون هم در تروريسم نقش داشته است. اين امر واکنش منفی شديدتری از سوی گروههای پوپولیست بر خواهد انگیخت، و حتی ممکن است خود دموکراسی اروپايی را نیز تهديد کند. حلِ اين مشکل نياز به رهيافتی دوجانبه دارد، که متضمن تغيیرهايی از سوی اقليتهای مهاجر و اخلافشان و همچنین اعضای جامعههای غالب ملی است. ليبراليسم نمی تواند مبتنی بر حقوق گروهها باشد تمدن روشنگری اروپايی، که ليبرال دموکراسی معاصر ميراثدارِ آن است، نمیتواند از لحاظ فرهنگی بیطرف و خنثی باشد، چون جامعههای لیبرال در قبال ارزش و عزت و کرامت برابر افراد ارزشهای خودشان را دارند. فرهنگهايی که اين زمينههای را نمیپذيرند سزاوار حمایت مساوی در يک دموکراسی ليبرال نيستند. اعضای جامعههای مهاجر و فرزندانشان سزاوار اين هستند که به عنوان فرد جايگاهی مساوی داشته باشند نه به عنوتن اعضای اجتماعاتی فرهنگی. هیچ دليلی وجود ندارد که طبق قانون رفتاری که با يک دختر مسلمان میشود با رفتاری که با يک مسيحی يا يهودی میشود فرق داشته باشد، حال احساسات خويشاوندانِ آن دختر هر چه میخواهد باشد. چند-فرهنگیگرايی، چنانکه ابتدائاً در کانادا، آمريکا و اروپا فهميده شد، به يک معنا «يک بازی در پايان تاريخ» بود. يعنی، تکثر فرهنگی برای کثرتگرايی ليبرال نوعی تزيين تلقی میشد که غذای قومی، لباسهای رنگارنگ و نشانههای سنتهای تاريخی متمايزی را به جامعههایی عرضه میکرد که اغلب به طور کرختکنندهای همسازگرا و يکريخت ديده میشدند. تکثر فرهنگی چيزی بود که قرار بود عمدتاً در حوزهی خصوصی اعمال شود که منجر به هيچ گونه نقض جدی حقوق فردی نشود يا جز آن نظم اجتماعی ليبرال را با چالشی اساسی مواجه نکند. جايی که اين تکثر وارد حوزهی عمومی میشد، مانند سياست زبانی در کبک، اکثريت جامعه عدول از اصل ليبرال را بيشتر به صورت تحريک میديدند تا تهديدی اساسی در قبال خود ليبرال دموکراسی. حقوق گروهی در تقابل با حقوق فردی اما تقاضای دست کشيدن از حقوق گروهی برای مسلمانها در اروپا بسيار دشوارتر است تا در آمريکا، چون بسياری از کشورهای اروپايی سنتهايی مشارکتی دارند که هنوز به حقوق جمعی احترام میگذارند و قاطعانه از جدا سازی کليسا از دولت ناتواناند. وجود مدارس مسيحی و يهودی با بودجهی دولتی در بسياری از کشورهای اروپايی استدلال اساسی عليه آموزش دينی مسلمانان با حمايت دولت را دشوار میکند. در آلمان، دولت از سوی کليساهای پروتستان و کاتوليک ماليات جمع میکند و درآمد آن را ميان مدارس مربوط به کليسا تقسيم میکند. (اين ميراث کولتورکامپف بيسمارک در برابر کليسای کاتوليک بود). حتی فرانسه، با سنت قوی جمهوریخواهیاش، در اين مورد يکسان عمل نکرده است. پس از انقلاب جنبش ضد روحانيت در فرانسه، ناپلئون نقش دين را در آموزش ترميم کرد و رهيافتی مشارکتی را در قبال مديريت روابط کليسا-دولت اتخاذ کرد. به عنوان مثال، رابطهی دولت با جامعهی يهودی فرانسه توسط وزارت ادیان از طريق Consistoire Israelite انجام میشود که الگوی تلاشهای اخیر نيکولاس سارکوزی برای ايجاد يک گفتوگو کنندهی مسلمان برای سخن گفتن از سوی (و کنترل) جامعهی مسلمان فرانسه بود. حتی قانون سال ۱۹۰۵ که اصول لاييسيته را محترم میشمارد، استثناهايی داشت، مانند مورد آلسس فرانسه که دولت از مدارس مربوط به کليسا حمايت میکند. جزيرههايی شراکتیگرايی که دولتهای اروپايی در آنها هنوز رسماً حقوق جمعی را به رسميت میشناسند پيش از آمدن اجتماعات بزرگ مسلمانانان جنجالآفرين نبودند. بيشتر جامعههای اروپايی کاملاً سکولار شده بودند در نتيجه اين بازماندههای دينی کاملاً بیضرر به نظر میرسيدند. اما اينها نمونههای مهمی برای اجتماعات مسلمانان هستند، و موانعی هستند برای حفظ ديوار جدايی ميان دين و دولت. اگر اروپا قرار باشد اصل ليبرال کثرتگرايی را بر اساس افراد و نه گروهها مستحکم کند، بايد به اين نهادهای شراکتگرای به ميراث مانده از گذشته رسيدگی کند. هويت ملی در تقابل با هويت مهاجران در بعضی از کشورها، به طور مشخص در آلمان، تاريخ قرن بيستم سخن گفتن از هويت ملی را کار دردسرسازی کرده است، اما اين گفتوگويی است که بايد در پرتو تکثر جديد اروپا دوباره مفتوح شود – چون اگر شهروندان فعلی برای شهروندی ملی خود به قدر کافی ارزش قايل نشوند، کشورهای اروپايی به سختی میتوانند از تازهواردان انتظار داشته باشند که برای آن ارزش قايل شوند. و اين گفتوگو در حال باز شدن است. چند سال پيش، دموکرات مسیحیهای آلمان با احتياط و کمرويی مفهوم لايتکولتور را مطرح کردند – به اين معنا که شهروندی آلمانی متضمن تکاليف خاصی برای مراعات معيارهای مدارا و احترام مساوی است. اصطلاح لايتکولتور – که میتوان آن را به صورت «فرهنگ راهنما» يا «فرهنگ مرجع» ترجمه کرد – در سال ۱۹۹۸ توسط بسام طيبی، يک استاد آلمانی سوری تبار، خلق شد که دقيقاً به عنوان یک مفهوم غیر-قومی و جهانگرا از شهروندی بود که هويت ملی را به روی آلمانیهای غیر-قومی باز میکرد. علیرغم اين پیشينهها، اين مفهوم بلافاصله از سوی چپها به عنوان مفهومی نژادپرستانه و عقبگرد به سوی گذشتهی اندوهبار آلمان محکوم شد، و دموکرات مسیحیها به سرعت از آن فاصله گرفتند. اما در چند سال اخیر، حتی آلمان نیز بحث بسيار قویتر و علنیای را دربارهی هويت ملی و مهاجرت گروهی داشته است. طی جام جهانی فوتبال موفق سال گذشته، بیانِ گستردهی احساسات ميانهروانهی ملی کاملاً طبيعی شد و حتی از سوی همسايگان آلمان استقبال شد. آيين های آمريکايی مليت و اروپا خود الگوهايی برای ايجاد هويتهای ملی دارد که کمتر مبتنی بر قوميت يا دين هستند. چشمگيرترین مورد آن جمهوریگرايی فرانسوی است، که در شکل کلاسيکاش از به رسميت شناختن هويتهای جمعی جداگانه امتناع کرد و از قدرت دولت برای يکدست کردنِ جامعهی فرانسوی استفاده کرد. با رشد تروريسم و ناآرامیهای شهری، بحثهای جدی و شديدی در فرانسه در گرفته است که چرا این شکل يکشکل سازی و پیوستگی ناکام مانده است. بخشی از دلیلِ آن اين است که خودِ فرانسویها مفهوم قديمی شهروندی را به سود نسخهای از چند-فرهنگیگرايی رها کردند. منع حجاب در سال ۲۰۰۴ تأييد دوبارهی مفهوم جمهوریگرايی بود. بريتانيا و آيينی ساختن هويت ملی بريتانيا در سالهای اخير رشد شديدی در مهاجرت داشته است، و بیشتر اين مهاجرتها از کشورهای تازهی عضوِ اتحاديهی اروپا مانند لهستان هستند و – علاوه بر آمريکا – دولت مهاجرت را بخشی کلیدی از پويايی نسبی اقتصادیاش میبيند. از مهاجران تا زمانی که کار میکنند و خواستار مزايای دولتی نیستند استقبال میشود و به لطفِ بازارهای کار انعطافپذيرِ سبکِ آمريکايی شغلهای زيادی هستند که نياز به مهارت پايين دارند. مهاجرانی که به دنیال مزايا می آيند نه کار در چندين اجتماع مسلمانان در اروپا، چیزی حدود نيمی از جمعیت مسلمان از طريق مزايای دولتی گذران زندگی میکند، که مستقيماً در حس بيگانگی و استيصال نقش دارد. بنابراين تجربهی اروپايیان يکدست نيست. اما در بيشتر کشورها، بحث دربارهی هويت و مهاجرت در حال باز شدن است – البته اين امر تا حدی مديون حملات تروريستی و برآمدن حقوق پوپوليستی است. پسامدرنيسم و بحران هويت چنانکه ساموئل هانتينگون اشاره دارد مهاجرت به ويژه به نحو حادی بحث دربارهی پرسش «ما که هستيم؟» را به نحو زورمندی بر ما تحميل میکند. اگر جامعههای پسامدرن قرار باشد به سمت بحثی جدیتر دربارهی هويت بروند، نياز دارند که آن ارزشهای مثبتی را که عضويت در يک جامعهی بزرگتر را تعريف میکنند، آشکار کنند. اگر چنين نکنند، ممکن است مغلوب همان کسانی شوند که از هویت خویش مطمئنتر هستند. منبع: مقاله فوکویاما در نشریه Prospect ----------------------- |
نظرهای خوانندگان
آهای زمانه! ما میخواهیم کل مطالب انتقادی را پرینت بگیریم بفرستیم برای چند بنده خدا در تهران! اما با این شیوهای که شما فرمت کردهاید کلی کاغذ باید حروم کرد! امکانش هست که پیدیاف کل متنها را داشته باشیم.
مرسی
-- ralf ، Feb 3, 2007 در ساعت 06:51 PM------------------------
چرا گزينه چاپ کنيد را امتحان نمی کنيد. يک راه ساده ديگر هم اين است که متن ها را در وورد بريزيد و سپس به پی دی اف تبديل کنيد يا از وورد چاپ بگيريد. ولی پی دی اف کردن متن های بلند را در نظر می گيريم. - زمانه.
گزینه چاپ همانطور که گفتم خیلی کاغذ حرام میکند من هم فعلا تحت تاثیر فیلم ال گور هستم نمیخوام زیاد کاغذ مصرف کنم. در مورد کپیپیست کردن در وورد هم امتحان کردم ولی ترتیب کلمات در جملات ترکیب شده از انگلیسی-فارسی به شدت به هم میریزد. چالبی کار اینجاست که وقتی تو وورد میریزم خراب است ولی وقتی اینجا بر میگردانم درست میشود!
-- رالف ، Feb 4, 2007 در ساعت 06:51 PMبابا این چه مقاله ی ترجمه ایه که اسم مترجم نداره. از شما بعیده ها!
-- مترجم ، Feb 7, 2007 در ساعت 06:51 PMبا سلام برخی مقالات در خصوص اسلام و هویت با واقعیت و آموزه های دینی مطابقت ندارد بهتر است نویسنده مقاله بیشتر تحقیق کند
-- rahim ، Jul 2, 2007 در ساعت 06:51 PM