رادیو زمانه > خارج از سیاست > همسايگان ايران > قهرمانان خاموش ما | ||
قهرمانان خاموش مامعصومه ابراهیمیتصویری که دنیا از افغانها دارد یک مشت طالب تروریست است با ریشهای بلند و تفنگ بر دوش. در بیابانها نماز میخوانند، کوکنار کشت میکنند و افراد بیگناه را میکشند و تصویری که از زنهای افغان دارد، چادری پوشان توسریخور و بیهویتی است که در پی فرصت به آتش کشیدن خودشان هستند. سال اولی که آمده بودم به کابل برای من هم مردان و زنان افغان همین تصویرهای رسانهای بود. در ظاهر هم همانطور بود. اما در طول زندگی و کار در کابل و سفر به شهرهای دیگر افغانستان دانستم، جنگنده واقعی این جنگها نه طالبان و نیروهای خارجی، زن های افغان هستند که زندگی آنها را به نبرد طلبیده است. نبردی که با وجود گذشتن سی سال جنگ، همچنان و به گونهای دیگر ادامه دارد. این سه زن دیدگاه من را نسبت به زنان افغان تغییر دادند.
قصه انجلا به نظرم او قهرمان مبارزه با طالبان بود، نه نیروهای آمریکایی. در طول جنگ با روسها و جنگهای داخلی دو برادرش به کانادا و یکی به استرالیا مهاجرت کرده بودند. او مانده بود با پدر و مادرشوهر پیرش و پدر و مادر خودش و همچنین نوزاد دختری که همسرش پیش از فوت ناگهانیاش بر اثر یک بیماری، برایش باقی گذاشته بود. برادرها پیشنهاد کردند که مهاجرت کند اما خانواده شوهرش گفتند در صورت جدا شدن از آنها، نوزاد دختر را از او خواهند گرفت و این گونه جنگ نابرابر او با زندگی و طالبان شروع شد. یک روز که کودکش را در آغوش گرفته بود و به همراه پدرشوهر پیرش برای دیدن پدر و مادرش میرفت، تازیانه طالبان بیخبر بر پاهایش خورد که چرا چادریاش را بالا نگه داشته که پاهایش دیده نشوند و او این کار رابرای جلوگیری از زمین خوردنش کرده بود. او که تا آن وقت در زندگیش چادری نپوشیده بود. تنها توانسته بود دخترکش را از افتادن نگه دارد. خودش میگوید فکر میکردم آن سالهای سیاه هرگز تمام نمیشود. اگر مرا در حین درسدادن به دخترها دستگیر میکردند، نمیتوانم تصور کنم که چه اتفاقی برایم میافتاد. پس از سقوط طالبان که یکی از برادرانش بعد از بیست سال با بچههایی که نیمه استرالیایی بودند برای دیدن آنها به افغانستان آمد، باور نمیکرد که خواهر بیوهاش چه شرایطی را از سر گذرانده است. او در تمام این سالها دخترش را بزرگ کرده بود. درسهای مکتبش را تمام کرده بود و در خانهاش مدرسه مخفی دخترانه راه انداخته بود و بلافاصله بعد از سقوط طالبان به دانشگاه راه یافته بود. در حین تحصیل در دانشگاه به عنوان کارمند در وزارت تحصیلات عالی به کار پرداخته بود و حالا در یکی از دانشگاههای خصوصی به عنوان کارمند ارشد کار میکند و برای گرفتن لیسانس دومش درس میخواند. قصه وژمه وژمه زن دیگری بود. پدرش استاد اقتصاد بود و آنها مجبور به مهاجرت به پاکستان شده بودند. آنها قبل از شروع جنگهای داخلی در افغانستان زندگی خوبی داشتند اما جنگ آنها را وادار به مهاجرت به پاکستان کرد و پدرش مجبور به کار آزاد شد. پس از سقوط طالبان آنها به افغانستان برگشتند و وژمه که تازه دبیرستان را تمام کرده بود به کار آموزی در بخش مالی یک موسسه خارجی پرداخت و بعد از مدتی حسابدار ارشد شد. او توانست پس از چند سال، بورس تحصیلی یکی از دانشگاههای امریکا را بدست بیاورد. او اکنون مشغول تحصیل در دو رشته اقتصاد و مدیریت به طور همزمان است.
قصه راضیه آن روزها فکر میکردم خب این زنهایی که من میبینم، استثنا هستند و عموم زنهای افغانستان در فقر و بدبختیشان دست و پا میزنند. و قهرمان من، راضیه بود که در یک روز پاییزی برای مصاحبه کاری به دفترم آمد. آمده بود تا برای انجام کارهای خانهداری به کمکم بیاید. در ظاهر مثل تمام زنان دیگر بود که انگار هیچ فرصتی برای زندگی کردن نداشتهاند. روز اول گفت که تمام عمرش از افغانستان خارج نشده. مدت دوسال همسرش در زندان طالبان زندانی بوده است و یک سال پس از رهاییاش فلج شده است. حالا خودش کار میکند و هزینه زندگی فرزندانش را میدهد. در طول دوره طالبان که او اجازه کار کردن نداشته با فرزندانش و از راه قالیبافی در خانه، امورات زندگیشان را میگذرانده است. بعد از طالبان بچههایش را به مدرسه فرستاده است و کمر همت بسته تا آنها زندگی بهتری داشته باشند. پسرش که در یک مدرسه خصوصی ثبت¬نام کرده است، به طور پارهوقت در بازار کار میکند و دخترش هم در خانه خیاطی میکند. رسانههای دنیا رو کرده به سمت زن¬هایی که خودفروشی میکنند و خودشان را آتش میزنند؛ اما حرفی از زنهایی که روزمره با زندگی رودر رو دست و پنچه نرم میکنند، نمیزنند. خوراک آنها زنهایی است که با معیارهای آنها قهرمان باشد. دادبزنند، مظاهره به راه بیاندازند و ادعای فمینیسم داشته باشند. من زنهای زیادی در کابل دیدهام که نه اینترنت و کتاب را میشناسند و نه رسانههای جمعی را و اگر هم بشناسند تمایلی به دیده شدن، در آنها وجود ندارد، چرا که کارهای مهمتری دارند، دفاع از خود و خانوادهشان در برابر دنیایی که نادیده¬شان میانگارد. گویی نقش زنان در دوره بعد از طالبان جدی گرفته نشده است و در حد شعار و به چند کرسی در پارلمان و یک وزارت خانه محدود شده است بدون آنکه دولتمردان افغان و دوستان بین المللیشان اعتقادی به نقش موثر زنان در جلوگیری از جنگ و خشونت در افغانستان داشته باشند. شاید همین یکی از دلایل بالارفتن آمار خودکشیهای زنان و خشونت علیه زنان در سالهای اخیر باشد. دختران افغان به اندازه کافی میدانند. آنها نیازمند الگوهایی هستند که به آنها امید بخشد نه نیازمند جایزهها و هوراها و هیاهوهایی که میخواهند جنگ را در افغانستان موجه سازند و او و نجات او را، دلیلی برای ادامهاش... زنهای افغان چه در دوران جنگ با روسها و چه در دوره جنگهای داخلی و چه در دوره مجاهدین و چه بعد از رویکرد ظاهری دنیا به سمت افغانستان قهرمانانه برای زیستن شرافتمندانه، جنگیده است. ممکن است دنیا آنها را نادیده بگیرد، اما فرزندان آنها، آنان را به یاد خواهند آورد. |
نظرهای خوانندگان
درود بر زنان افغانستان
-- شهلا ، Dec 18, 2009 در ساعت 04:25 PM