رادیو زمانه > خارج از سیاست > جامعه مدنی > مبارزات مدنی و نظریهی درگیری بدون خشونت | ||
مبارزات مدنی و نظریهی درگیری بدون خشونتکریم احمدجنگ یا صلح وقتی در جامعه نیرویی حاکم است که به هر دلیلی حاضر نمیشود از روش حکومت خود دست بردارد و عدهای نیز هستند که با روشهای آن نیروی حاکم مخالفند ولی بدون درگیری نمیتوانند او را از ادامهی راهاش باز دارند، چه راهی برای خروج از این بنبست وجود دارد؟ یا به عبارت دیگر، وقتی تمام راههای معقول و دمکراتیک قانونی برای عوضکردن سیاستهای نامطلوب حاکمان یا یک قانون و روش ناعادلانه در جامعه بسته شده است، چه باید کرد؟ تا قرن بیستم میلادی و پایان دومین جنگ جهانی در اواخر نیمهی اول آن قرن، جواب چنین مفروضاتی بسیار روشن بود. چون به نظر میرسید فقط یک راه شناختهشده برای حل اینچنین بنبستی وجود دارد و آن چیزی نبود جز استفاده از «قهر انقلابی». همان روشی که هر دو انقلاب مشهور اروپایی، یعنی انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب بلشویکی روسیه، نیز با استفاده از آن قدرتهای حاکم زمانشان را مغلوب ساخته و به زیر کشیدند. این روش قهر انقلابی سابقهی بسیار طولانی دارد. قیام مشهور اسپارتاکوس، بردهی رومی، بر علیه نظام سلطهگر و ددمنش روم باستان و شکستها و کامیابیهای او همواره الگوی مبارزان به-جان-آمده از بیداد ستمگرانِ بیمهار در طول بیش از بیست قرن پس از آن واقعه بوده است و شمشیر قدرتمندی که اسپارتاکوس از آن ماهرانه برای نابودی اربابان زورگوی بردهدار استفاده کرد تبدیل به نماد اصلی انقلابیگری در طول قرون متمادی شد. بر عکس آن، یعنی مبارزهی غیرخشن و بدون استفاده از شمشیر اگر نگوییم اصلا سابقه ندارد ولی بهجرات میتوانیم بگوییم که بسیار نادر است و حداقل در طول تاریخ مکتوب بهندرت اتفاق افتاده است. در انجیل، کتاب مقدس مسیحیان، میخوانیم؛ شبی که ماموران و سربازان یهودی برای دستگیرکردن عیسی و محاکمهاش به جرم کفرگویی، او و حواریوناش را در باغ جتسیمانی اورشلیم محاصره کردند، پطرس مقدس یا همان سنت پیتر که بعدها بنیانگذار کلیسای مشهور و مقتدر روم شد، شمشیر از نیام کشید و با ماموران کاهن اعظم یهودی به مبارزه پرداخت و حتی یکی را هم زخمی کرد. اما ناگهان عیسی فریاد برآورد و به او دستور داد که شمشیر را غلاف کند. عیسی خطاب به او گفت که هرکس شمشیر بکشد با شمشیر نیز کشته خواهد شد. اما بهظاهر در طی قرون متمادی برای بسیاری از انقلابیون دنیا در مبارزه با بیدادگری روش شمشیرافراشتن اسپارتاکوسی بسیار جذابتر و پرکششتر بوده است تا روشهای غیرخشن و بدونخونریزی. همچنان که هر دو انقلاب بزرگ روش قهر انقلابی را برگزیدند، سایر حرکتهای سیاسی و اجتماعی در فاصلهی آنها نیز خشونت انقلابی را ترجیح دادند تا تمام بنیانهای حاکم را بسوزانند. البته آتش که روشن میشد تر و خشک را با هم به کام خود میکشید و نه از تاک نشان میماند و نه از تاک نشان. گویا همهی بنیبشر با یکدیگر در مورد اجرای این قانون به توافق رسیده بودند که: «جان در مقابل جان، چشم در مقابل چشم، دندان بهعوض دندان، دست در مقابل دست، پا در مقابل پا، داغ بهعوض داغ، زخم بهعوض زخم، و ضرب بهعوض ضرب». هیچکس نمیخواست بداند منظور از این قانون نوشتهشده در تورات موسی چه بوده است و چرا قرنها پس از آن در انجیل عیسی آمده است که «اگر کسی به تو زور گوید با او مقاومت نکن، حتی اگر به گونهی راست تو سیلی زند گونهی دیگرت را نیز پیش ببر تا به آن نیز سیلی بزند». اما روزگار چنان هم نماند. پس از جنگ جهانی دوم یک روش انقلابی دیگر نیز بهمرور مطرح و پایاش به صحنهی جنبشهای حقطلبانهی دنیا باز شد و بهتدریج بهعنوان یک روش جدی مبارزهی مردمی رسمیت یافت. این روش که از بُعد نظری سابقهاش به ایام انقلاب فرانسه و حتی پیش از آن برمیگشت، در دههی ۵۰ قرن بیستم از شکل یک نظریهی خشک و خالی خارج شد و در ۳ حرکت بسیار بزرگ در ۳ نقطهی کاملا متفاوت و بسیار بحرانی و بیاندازه پراهمیت جهان چنان باقدرت و خردمندانه عمل کرد که همگان و حتی مدافعان خشونت را به شگفتی و تحسین واداشت. این روش که نخستین بار بهطور جدی در طی مبارزات مدنی برای استقلال هندوستان از بریتانیا، به رهبری مهاتما گاندی، از جنبهی صرفا تئوریک خارج شد و به بوتهی آزمایش عملی درآمد، در زبان فارسی «مبارزهی بیخشونت» یا «مقاومت صلحآمیز» نامیده میشود و گاهی نیز به نام انواع متداول آن یعنی «مبارزهی منفی» و «نافرمانی مدنی» خطاب میگردد. در این نوع مبارزه از یک اصل ساده پیروی میشود و آن این است که «با دشمنان خود مانند دوستانتان رفتار کنید». البته این یک شعار استراتژیک ساده است که بهخوبی برای همه قابل درک است، ولی هرگز اجرای آن توسط همه آسان نیست. در مقاومت صلحآمیز هرگونه برخورد خشونتآمیز حتی با نیروهایی که علیه مقاومتگران دست به اسلحه میبرند یا آنها را به زندان میاندازند و تبعیدشان میکنند، نهی میشود و پرهیز از خشونت بهعنوان سلاح اصلی در مبارزهی حقطلبانه مورد تاکید جدی قرار میگیرد. استفاده از این روش ساده که از فلسفهی بسیار عمیقی سرچشمه میگیرد و از بنیان فکری مستحکمی برخوردار است، در سه حرکت بزرگ یادشده موجب آزادی گروه بسیار بزرگی از مردم ستمدیدهی دنیا شد.
نهضت «ساتیا گراها» گاندی در هند، نهضت «برابری مدنی» مارتین لوتر کینگ در ایالات متحدهی آمریکا و نهضت «ضدآپارتاید» حزب کنگرهی ملی آفریقای جنوبی به رهبری نلسون ماندلا، هر سه با استفاده از روشهای مبارزهی بیخشونت به خواستههای بر حق خود رسیدند و دشمنان بسیار قدرتمند و بهظاهر مستحکم خود را شکست دادند. ویژگی مشترک دیگر هر سه حرکت عظیم ذکرشده این بود که پس از بهنتیجهرسیدن و پیروزی هیچکس مجازات نشد و انتقامگیری از ستمگران که یک خصلت عمدهی انقلابی شمرده میشود در این سه جنبش بزرگ مدنی نمود بارزی نداشت. فدائیان حقیقت! مهاتما گاندی، رهبر کبیر انقلاب هند، تحت تاثیر تعالیم برهمایی، کشش بسیار زیادی به حقیقتگرایی در زندگی داشت. مطابق تعالیم آن مکتب فکری تلاش و کوشش برای رسیدن به حقیقت در زندگی انسان اصل است و سادهزیستن و پرهیزکاری از مهمترین راههای رسیدن به حقیقت میباشد. گاندی به دلیل همین پایهی فکری بود که فلسفهی ضدخشونت خود را «ساتیاگراها» نامید که در زبان سانسکریت به معنای تلاش و کوشش برای رسیدن به حقیقت میباشد و معنی روزمرهی کاربردی آن محکمگرفتن حقیقت است. گاندی در خاطرات خود مینویسد: «وقتی ناامید میشوم به خاطر میآورم که در طول تاریخ راه حق و عشق همواره پیروز بوده است. حکمرانان و زورگویان در برههای شکستناپذیر جلوه میکنند، ولی در نهایت همهی آنها سقوط کردهاند. همیشه به این واقعیت فکر کنید.» او میگفت که پیروی از نظریهی «ضربه در برابر ضربه، و چشم در برابر چشم» دنیا را کور میکند. اما بهخوبی میدانست که عدم توسل به خشونت مستلزم داشتن اعتقادی راسخ و شهامتی باورنکردنی است که در همگان وجود ندارد. اما به پیروان خود تعلیم میداد که «باید با پرهیز از خشونت، سلاح خشونت که تنها تکیهگاه مخالفان ما میباشد را از دستشان بگیریم». و در توضیح آن در جایی نوشت: «نیروهای ناحق چیزی جز سرکوب ندارند که ارایه نمایند. به همین دلیل دوست دارند که حرکتهای اجتماعی به خشونت گرایش یابد تا آنها بتوانند از تنها سلاح خود استفاده کنند». مارتین لوتر کینگ، رهبر فقید جنبش مدنی برابری سیاهپوستان آمریکا، کشیشی پروتستان بود که مطالعات عمیق تاریخی و حقوقی خود را به خدمت آموزههای مسیحیاش دربارهی پرهیز از خشونت گرفت و تلاش کرد بین دو مقولهی آزادی و آنچه انجیل دربارهی دوستداشتن دشمنان بهعنوان یک اصل در زندگی روحانی انسانها تعلیم میداد رابطهای عملی برقرار کند. او بهدفعات تاکید میکرد که «مبادا بخواهیم عطش خود برای آزادی را با نوشیدن از جام تلخی و نفرت فرونشانیم». او و همرزماناش عقیده داشتند «هدف واقعی ما این نیست که دشمنانمان را شکست دهیم، بلکه هدف ما بیدارساختن احساس شرم در فرد ظالم و بهچالشطلبیدن حس خودبرتربینی اوست بهطوری که از عمل زشت و عقیدهی ناپسندش دست بردارد. هدف، مصالحه و رهایی است. هدف، ایجاد یک جامعهی پر مهر و صفاست.
کینگ در حالیکه همگان را از خشونت باز میداشت، ضرب و شتم و زندان و دیگر وحشیگریها را به جان میخرید و در حالیکه اوباشِ خشمگینِ تحریکشده در بیرون زندان بیرمنگام یکصدا خواهان حلقآویز کردناش بودند و پلیس نیز حامیان بیدفاع او را با باتُن مورد حمله قرار میداد در نامهای از زندان نوشت که ناگزیر شد چند روز روزه بگیرد تا سرانجام بتواند توانایی روحانی لازم برای بخشیدن دشمناناش را به دست آورد. حکایت نلسون ماندلا که از یک زندانِ بسیار طولانیمدتِ قفسوار، حزب کنگرهی ملی آفریقای جنوبی را هدایت میکرد نیز در مورد مبارزهی بدون خشونت بسیار شنیدنی و آموزنده است. ماندلا که یک حقوقدان و وکیل دادگستری بود، در دوران جوانی شاهد مبارزات هندیهای مقیم آفریقای جنوبی به رهبری گاندی بود که آنزمان در آفریقای جنوبی زندگی میکرد و در واقع پایههای سیاست عدمخشونت خود را در آنجا بنیاد گذاشت و بعدها به هند رفت و آن را به مرحلهی اجرا درآورد. این روش مبارزه بر روی ماندلا تاثیر بسیاری گذاشت ضمن اینکه او با گرایشهای زاهدانهی مسیحیان آفریقایی در کلیساهای اصلاحشدهی هلندی نیز بهخوبی آشنا بود. کلیساهای اصلاحشدهی هلندی بر پرهیز از هرگونه تندروی و خشونت با تکیه بر قدرت روحانی و دوری از گناه تاکید داشتند. او در یکی از نامههای خود که از زندان سفیدپوستان به همرزماناش نوشت، تاکید کرد «هدف ما یک هدف انسانی است، ما میخواهیم بذر محبت را در دلهای دشمنانمان بکاریم، بهگونهای که یادبگیرند و بخواهند ما را دوست داشته باشند. پس باید آنقدر با آنها با محبت رفتار کنیم تا متوجه شوند برخوردشان با ما تا چه حد غیرانسانی است و از رفتار خود دست بردارند». او در حالی چنین عقیدهای داشت که با نظام آپارتاید که مبتنی بر نژادپرستی قانونی و برتری مقام انسانها بر اساس رنگ پوستشان بود دستهوپنجه نرم میکرد و آنهایی را دوست داشت که برای سیاهپوستان حقوق انسانی قایل نبودند. ترس یا خشونت؟ مهاتما گاندی در حماسهی مبارزهی ضداستعماری مردم هندوستان، تکیهی اصلی خود را برای رهبری جنبش بر قدرتِ روحِ حقیقتطلبِ انسان گذاشته بود. او اعتقاد داشت که نیروی روحی انسان میتواند او را شکستناپذیر کند. او بهدلیل همان تعالیم برهماییای که دیده بود بسیار در استفاده از مظاهر زندگی مادی نظیر خوردن و خوابیدن و امیال جنسی و ... خوددار بود و شاید به همین دلیل بدن بسیار لاغری داشت که با تکهپارچهی سادهی سفیدرنگی آن را میپوشاند. وقتی او با جثهی لاغر و بهظاهر نحیفاش با عظمی راسخ، در حالیکه لبخندی چهرهی مهربانش را زینت داده بود در مقابل یک تانک غولپیکر انگلیسی نشست تا از حرکت آن جلوگیری کند، جهانِ در حیرت فرورفته به درستیِ راه و شکستناپذیری روحیاش ایمان آوردند و دوست و دشمن در دل به او آفرین گفتند. پارادوکس آشکاری که میان هیکل ضعیف گاندی و تنومندی تانکهای آهنی انگلیسی وجود داشت، همهی جهانیان را عمیقا به فکر فرو برد و باعث شد بسیاری از مردم جهان و بریتانیا به قدرت روحی جنبش او و هواداراناش پی ببرند و با قبول حقیقت به صف طرفداران او بپیوندند. در واقع گاندی با دورکردن ترس و خشونت از جنبش استقلالطلبانهی هند تلاش کرد تا حس حقیقتطلبی جهانیان و بهخصوص انگلیسیها را بار دیگر بیدار کند تا دریابند بهرهکشی و بیعدالتی نسبت به دیگران تا چه حد ناپسند است و از آن دست بردارند. گاندی ترس را برای انسان خصوصیتی بدتر از خشونت میدانست و توصیه میکرد «هرجا بین خشونت و ترس قرار گرفتیم بهتر است خشونت را بپذیریم و نه ترس را. اما خود را برای کشتن آماده نکنیم بلکه برای مردن آماده شویم». او تاکید میکرد که «معنای مبارزهی بدونخشونت این نیست که ما از خشونت میترسیم و هیچ حرکتی نمیکنیم تا هیچوقت خشونتی ایجاد نشود.» و اضافه میکرد «شجاعت فقط خوب-تیر-انداختن نیست. شجاعت واقعی جلوگیری از مرگ و همچنین سینه-سپر-کردن در برابر گلولهی دشمن است». مارتین لوتر کینگ میگفت «مسیحیت همیشه بر این نکته تاکید داشته که پیش از تاج-بر-سر-گذاشتن باید صلیب خود را حمل کنیم». اشارهی او به این اعتقاد مسیحیان است که عیسی پیش از مصلوبشدن که بنا به روایات مسیحی همان پسگرفتن تاج پادشاهی جهان از شیطان بود، با حمل صلیب خود درد و رنج فراوانی را بر جان خود خرید تا بتواند به آن مهم نائل شود که حاصلاش رهایی انسان از اسارت گناه بود. پس ما نیز برای چشیدن طعم پیروزی باید سختی و رنج را تحمل کنیم. کینگ بدون به کاربردن هرگونه خشونتی، چه کلامی چه بدنی، خود شخصا در درگیریها با نژادپرستان حاضر میشد و اجازه میداد که مورد ضرب و شتم و زندان و دیگر وحشیگریهای آنها قرار بگیرد. او اعتقاد داشت که اینگونه، کمکم، نژادپرستان به زشتی کار خودشان پی میبرند و آن را رها میکنند. او با روش فشارآوردن بر نیروی شرور نژادپرستی میکوشید آن را از جامعهی نژادپرستان دور کند و با درگیرشدن بدونخشونت با آنها تلاش میکرد به ایشان کمک کند تا این نیروی شرارت را از درونشان بیرون کنند. در واقع کینگ میکوشید با گذاشتن آیینهای در مقابل مردم، چهرهی زشت و غیرانسانی نژادپرستی را به آنها نشان دهد. او همیشه خشونت را با عدمخشونت و تنفر را با محبت پاسخ میداد و پیروان خود را نیز به این کار تشویق میکرد. او مخالفتاش با سیستمهای غلط بود و نه با افراد و شخصیتها. کینگ حقیقتا سیاهپوستان و سفیدپوستان را به یک اندازه قربانی پدیدهی شوم نژادپرستی میدانست و میگفت «ما برای نجات جان سیاهپوستان و همچنین روح سفیدپوستان در تلاش هستیم، چراکه در اثر نژادپرستی سفیدپوستان در معرض یک آسیب روحی شدید قرار گرفتهاند که لطمات سختی به آنها میزند». «سرانجام وقتی در سال ۱۹۶۵ لایحهی تساوی حقوق اجتماعی توسط لیندن جانسون رییسجمهور وقت آمریکا به کنگرهی آن کشور تقدیم شد، سیاهپوستان و سفیدپوستان هردو در کنار هم این پیروزی را جشن گرفتند. مجازات یا بخشش؟ ماندلا با نگاهی عمیق به تجربیات گاندی و کینگ، اصل را بر بخشش نژادپرستان گذاشته بود. در حالیکه همهی آفریقا به کشور افریقای جنوبی بهسان یک جبههی جنگ سیاه و سفید مینگریستند و در طول همهی سالهای مبارزه آمادهی روز انتقام از نژادپرستان بودند، وقایع سال ۱۹۹۴ در آن کشور راه دیگری را پیمود که کمتر کسی بهجز ماندلا انتظار آن را داشت.
در طول تمام ۲۶ سالی که ماندلا از درون زندان جنبش را بهوسیلهی حزب کنگرهی ملی اداره میکرد به فکر هنری بود که باید در حرکت آخر ارایه دهد و آن چیزی نبود جز بخشش. او وقتی از زندان آزاد شد با اعلام پیام بخشش بهعوض انتقام، دور باطل خشونت را در آن منطقه از جهان شکست و اینگونه هم نژادپرستان را برای همیشه شرمسار کرد و هم درس بزرگی به همهی جهانیان داد که از یاد نبرند بخشیدن گناهکاران تا چه اندازه میتواند آرامش را به ارمغان بیاورد. ماندلا بهخوبی میدانست که بخشش نه آسان است و نه یک معنی مطلق. کسی که بخشیده میشود باید از عمل خود ابراز ندامت کرده باشد و شرایطی باید ایجاد شود که بار دیگر برای تکرار آنچه کرده است موقعیتی نداشته باشد. بخشش بسیار سخت است چون با طبیعت بدن انسان سازگاری ندارد. ولی بخشش درست همان چیزی است که روح انسان برای رهایی خود نیاز دارد تا بتواند خود را از خشونت دور نگه دارد. برای اینکه بتوان دیگران را بخشید باید آن را مدام تمرین کرد تا آنجا که قبول آن برای بدن عادی و سازگار شود. چنانکه برای یافتن مهارتهای ورزشی نیز تمرین و تلاش سخت لازم است تا بدن بتواند آن توان لازم را برای شرکت در مسابقهای پیدا کند که به پیروزی در آن نیاز دارد. وقتی پیروزی حاصل شد و آپارتاید با همهی زشتیهایاش از صفحهی روزگار محو گردید و به تاریخ پیوست، اولین اقدام ماندلای به-قدرت-رسیده شریککردن سفیدپوستان در قدرت و تضمین مال و جان آنها بود. او در جواب برخی معترضان به این سیاست که او را متهم به سازشکاری میکردند، گفت «ما حق خودمان را میخواهیم، اما نمیخواهیم و نباید حق آنان را سلب کنیم». او از همهی سیاهپوستان آفریقای جنوبی خواست تا نژادپرستان را ببخشند. اما بسیاری از مردم و رهبران سیاهپوست میگفتند که «دکلرک» آخرین رهبر رژیم آپارتاید باید ابتدا بهخاطر نژادپرستی خود عذرخواهی کند، درحالیکه دکلرک ابدا تمایلی به این کار نداشت. سایر رهبران حزب کنگرهی ملی عقیده داشتند که هیچکس نمیتواند از طرف قربانیان دیگران را ببخشد؛ این قربانیان هستند که باید خود جنایتکاران را ببخشند. آنان اضافه میکردند هیج بخششی نباید بدون افشای کامل هرآنچه اتفاق افتاده و عاملِ آن بوده، صورت بگیرد. اول باید معلوم شود هرکسی چه کاری کرده است و کسانی که دست به جنایت زدهاند پیش از بخشیدهشدن باید تقاضای بخشش بکنند. ماندلا نیز از این جهت تا حدودی به آنها حق میداد. ماندلا میگفت که میداند زخمِ واردشده از آپارتاید بر پیکر آنها تا چه حد عمیق و دردناک است اما از آنها میخواست که بزرگوارانه ببخشند و از این طریق صلح و آشتی را به جامعهی خود تقدیم کنند. او شرط خوشبختی و ایجاد یک جامعهی پر از مهر و صفا را امنیت و آسایش برای سفیدپوستان در کنار سیاهپوستان میدانست که بدون بخشش میسر نمیشد. سرانجام پس از اینکه اسقف سیاهپوست و فعال مبارزات ضدنژادپرستی «اسقف دزموند توتو» اعلام کرد که بدون عذرخواهی دکلرک، وی را بخشیده است، دکلرک که خود و خانوادهاش همیشه طرفداران پر-و-پا-قرص آپارتاید بودند، چنان شرمنده شد که آمد و رسما به خاطر جانبداری از نژادپرستی خطاب به همهی جهان و بهخصوص از سیاهپوستان آفریقای جنوبی عذرخواهی کرد و نژادپرستی را لکهی ننگی بر دامان خود دانستند. چنان بخشش بزرگوارانه و چنین عذرخواهی فروتنانهای بود که باعث شد کشور آفریقای جنوبی منزلت بسیار والایی در جامعهی جهانی بیابد و دنیا به جای دیدن صحنههای کشت و کشتار مورد انتظارش، مردمی را ببیند که در حال انجام رقصهای شاد با لباسهای رنگی زیبا به پای صندوقهای رای رفتند تا به دور از هرگونه خونریزی، قاطعانه و بدون هیچ کم و کاستی حق خودشان را بازستانند. هرچند در لابهلای انجام این سه مبارزهی بدونخشونت، در طی سالهای پس از جنگ دوم جهانی، خشونتهای زیادی به وقوع پیوست و انقلابیونی دیگر باز هم به همان روش اسپارتاکوسی برای نابودی ستمگران تلاش کردند و به نتیجه رسیدند، اما مقایسهی وضعیت کنونی در هند، آمریکا و آفریقای جنوبی (سه کشوری که راه صلح و بخشش را برای تغییر و مبارزه انتخاب کردند) با چین و ویتنام و ایران و الجزایر و زیمبابوه و آنگولا و نیکاراگوئه و کوبا (که همگی راه خشونت انقلابی و انتقام را برگزیدند) بهروشنی نشان میدهد که کدام روش به سرنوشت بهتر و آرمانیتری برای تحولات اجتماعی منجر میشود و باید مورد توجه آزادیخواهان عدالتجوی جهان بهعنوان الگوی مبارزاتی قرار گیرد. |
نظرهای خوانندگان
مقاله ی جالبی بود. یکی از دلایل مبارزات بدون خشونت این است که هیچ انسان ظالمی آگاهانه ظلم نمی کند و همه انسان ها در ذات خوب هستند و به محض اینکه ظالمی از ظلم خود آگاه شد از آن بیزار می شود. این به مظلوم بستگی دارد که آیا در راستای آگاه سازی و همراه کردن ظالم با خود تلاش کند و یا در پی نابودی ظلم همراه با ظالم است. روش اول روش بهتری به نظر می رسد هم از لحاظ نجات کامل اعضای یک جامعه از جمله خود ظالم و هم از لحاظ راحتتر و عملی بودن زیرا از خشونت استفاده نشده است که با تنها سلاح ظالم جواب داده شود.
-- FREE IRAN ، Feb 9, 2010 در ساعت 02:51 PMمقاله ی جالبی بود. یکی از دلایل مبارزات بدون خشونت این است که هیچ انسان ظالمی آگاهانه ظلم نمی کند و همه انسان ها در ذات خوب هستند و به محض اینکه ظالمی از ظلم خود آگاه شد از آن بیزار می شود. این به مظلوم بستگی دارد که آیا در راستای آگاه سازی و همراه کردن ظالم با خود تلاش کند و یا در پی نابودی ظلم همراه با ظالم است. روش اول روش بهتری به نظر می رسد هم از لحاظ نجات کامل اعضای یک جامعه از جمله خود ظالم و هم از لحاظ راحتتر و عملی بودن زیرا از خشونت استفاده نکرده ایم که بخواهیم با تنها سلاح ظالم جواب ببینیم
-- FREE IRAN ، Feb 9, 2010 در ساعت 02:51 PM