رادیو زمانه > خارج از سیاست > زنان > روایتی از تاریخ معاصر جنبش زنان | ||
روایتی از تاریخ معاصر جنبش زنانزارا امجدیاناین مطلب، قبلا در سایت مدرسه فمینیستی منتشر شده بود و زمانه آن را بازنشر میکند. آیا در حال حاضر فضای جنبش یک میلیون امضاء با سال گذشته فرق کرده است؟ آیا فضای سیاسی و اجتماعی پیشین که جنبش زنان و به ویژه کمپین یک میلیون امضاء در آن فعالیت میکرد، با مانع روبرو شده و به معنای مصطلح کلمه "بحرانی" پدید آمده یا همان "موانع"است که بود فقط کمی گسترده تر شده است؟ آیا اگر دردی هست ناشی از "بحران" است یا واقعا "درد زایمان" تولد استراتژیها و راهکارهای جدید است که احساس "بسته شدن" فضا را بین گروه هایی از زنان ایجاد کرده؟ و بالاخره آیا در جنبش یکصدساله زنان ایران، هیچ گاه احساس "کمفضایی" و بحران ناشی از آن وجود نداشته یا این مسائل سابقه دارد و لزوما مختص دوران ما نیست؟ در بررسی تاریخ مبارزات زنان آیا میتوانیم مشابه چنین دشواری هایی را که امروز در جنبش زنان با آن مواجه هستیم پیدا کنیم؟ به راستی مشکلات پیش آمده از چه سنخ و جنسی است؟ آیا همه مشکلات بر اثر تشدید فشارهای امنیتی و بگیر و ببندها، به وجود آمده است یا این خود زنان بودهاند که در مواجه با شرایط حاد سیاسی، به سهولت خواستهها و مطالبات یکصدساله خود را کناری گذاشتهاند و به دنبال آرزوهای کلان و دست نیافتنی مردان سیاست رفتهاند، و یا برای ماندگاری خود و سازمانشان به کارهای خیریهای و بی خطر (و حداکثر خدماتی) روی آوردهاند؟ آیا در طول یک قرن مبارزه زنان، گروههایی از فعالان زن، که اولویتشان در هر شرایطی تنها و تنها "خواسته زنان" باشد (نه ایدئو لوژیهای حزبی و سازمانیشان) وجود نداشته اند؟ اینها مجموعه پرسشهایی است که در دو ماه گذشته، ذهن برخی از فعالان جنبش زنان را به خود مشغول کرده است. با همه این پرسشهای پاسخ نگرفته و معطل مانده، اما به یک مسئله کلی شاید بتوان پاسخ روشنی داد و آن این که اگر فرضیه وجود بحران و موانعی سترگ در برابر جنبش یک میلیون امضاء حقیقتا درست باشد بیتردید، انعکاس بحران در جامعه است. یعنی بحران در جنبشهای مدنی، بخشی (یا تابعی) از بحران بزرگتر موجود در جامعه است. بر این اساس، پرسش عام و کلیتری را میتوان مطرح کرد که آیا در سطح کلانتر و عمومی، بحران وجود دارد؟ آیا شرایط جامعه ما بحرانی است؟ اما دورههایی هم هست که به دلایلی فضای سیاسی روی به گشادگی میگذارد و تا حدودی تلطیف میشود مانند زمان انتخابات، یعنی دورهای کوتاه که همیشه از سوی فعالان جامعه مدنی به عنوان یک فرصت نگریسته میشده است و گروه ها و احزاب مختلف از این فرصت گذرا، برای اعلام خواستههای خود استفاده میکردند اما امسال در آستانه انتخابات مجلس هشتم، با ردصلاحیت گسترده کاندیداهای گروه های مختلف (از اصلاح طلب و محافظه کار گرفته تا کاندیداهای مستقل)، و با توجه به سوخته شدن امیدی که اغلب گروهها به ان داشتند خود دلیلی مضاعف شد بر بستهتر شدن شرایط سیاسی و اجتماعی ما. و درست در همین روزهاست که خبر تاسف بار و حیرتانگیز "توقیف مجله زنان" را می شنویم یعنی مرگ نابهنگام تنها نشریه کاغذی در حوزه زنان که تا کنون توانسته بود از خطر توقیف برهد! چگونگی ادامه مسیر در شرایط بحرانی در این میان، شاخصههای انتخاب راهکارهای ما چیست؟ یعنی چه چیز را میتوان "تغییر داد" و چه چیز را میتوان "بدون تغییر نگه داشت". مسلما اگر درک ما از مبارزه اجتماعی، عین خود زندگی باشد پس تغییر را از دل زندگی روزمره خود میجوییم، آنگاه درک میکنیم که در شرایط سخت و دشوار نمیتوان "همه چیز" را با هم حفظ کرد. از این روست که باید ببینیم از چه چیز میتوان با اندوه چشم پوشید و چه چیز را میتوان و باید حفظ کرد. به نظر میرسد دو عنصر"تداوم خواستههایی مشخص" و "استقلال حرکت"مهمترین پارامترهایی است که مواند "جنبش" را به راستی "جنبشی" زنده و به نفع جامعه زنان (حداقل بخشهایی از جامعه زنان) نگه دارد. مسلما اگر گروه، جریان یا جنبشی مستقل نماند، به تدریج میتواند "خواسته هایش" را هم فراموش کند و اگر خواستههای مشخصی برای زنان وجود نداشته باشد، اساسا چرا زنان در یک جنبشی به نام "زنان" جمع میشوند؟ این دو پارامتر گرچه بسیار عام است ولی به یکدیگر کاملا وابسته است. تقویم تاریخ و استراتژیهای زنان ایرانی در تیر ماه ۱۳۱۰ رضاشاه بعد از تثبیت حکومتاش، برای تصویب قانونی در مجلس شورای ملی، مبنی بر غیرقانونی اعلام کردن فعالیتهای احزاب کمونیستی و ضد سلطنت به مجلس فشار آورد. اتحادیههای کارگری ممنوع شدند. اکثر مجلات و روزنامههای دموکرات (با جهت گیری اصلاحطلبانه) که بسیاری از آنها به شدت از حقوق زنان حمایت میکردند توقیف شدند.اعمال سانسور شدید باعث توقف چاپ حدود ۵۰ نشریه شد؛ بیشتر آنهایی هم که باقی ماندند نشریات رسمی و دولتی بودند که در تهران چاپ میشدند.نشریات زنان نیز از این روند برکنار نماندند. در اواسط دهه ۱۳۱۰ نشریه عالم نسوان (به مدیریت ملوک اسکندری) در تهران توقیف شد. جمعیت نسوان وطنخواه (به مدیریت محترم اسکندری) در ۱۳۱۱ به دلایل ناشناختهای برچیده شد.و برخی که در دیگر جنبشهای رادیکال و لیبرال فعال بودند مانند انجمن پیک سعادت نسوان تحت تعقیب و آزار و بازداشت قرار گرفتند. این سرکوبها در حالی روی داد که ما شاهد بیش از سه دهه فعالیت مستقل زنان بودهایم که این فعالیت ها عموما بر دو محور "کسب حقوق سیاسی" و " سوادآموزی زنان و ایجاد مدارس" متمرکز بودهاند زنان فعال در این دوره توانسته بودند با وجود مخالفتهای بسیار سنتگرایان ، مدارس دخترانه تاسیس کنند و در زمینه حق رای تلاشهای ارزندهای صورت گرفت به عنوان نمونه در ۱۲۹۱.ش در جریان برگزاری انتخابات دوره سوم مجلس شورای ملی روزنامه شکوفه به مدیریت مزین السلطنه (مریم عمید سمنانی) ۱۲ نفر را به عنوان کاندیدای نمایندگی مجلس برگزید و خواستار رای دادن به آنان شد.[1[ و یا تلاشهای صدیقه دولتآبادی در نشریه زبان زنان که در اعتراض به محروم بودن زن ایرانی از حق رای نوشت: "ما خیلی افسوس داریم که برادران ما وقتی نظامنامه انتخابات مجلس و انجمنهای ایالتی و ولایتی و بلدیه را مینوشتند برای اینکه ما زنان حق رای نداشته باشیم و شرکت نجوییم ما را در ردیف قاتلها، مجانین و ورشکستگان نوشتند.." [2] فعالان حقوق زنان علاوه بر اینکه در روزنامه ها بر لزوم دادن حق رای به زنان تاکید میکردند، با انتشار خبرهای مبارزه زنان اروپایی برای بدست آوردن حق رای، زنان ایرانی را غیرمستقیم به تلاش برای احقاق حقوق سیاسی خود فرا میخواندند . این فعالیتهای مستقل ادامه داشت تا زمانیکه رضاشاه در راستای تجددگرایی، اصلاحات اجتماعی و عرفی کردن جامعه را در دستور کار خود قرار داد و بخصوص اصلاحاتی را در حوزه زنان آغاز کرد. این اصلاحات با سرکوب انجمنهای مستقل زنان و نشریات آنها همزمان بود. به نظر میرسید که رضاشاه با وجود یکه به مسائل زنان توجه داشت اما سعی در کنترل حرکتهای مستقل زنان داشت. در واقع هدف از آموزش یا کشف حجاب از نظر رضاشاه، ساختن زنانی بود که قابلیت ورود به اجتماع همراه مردان متجدد ایران را داشته باشند. مثلاً رضاشاه هیچ حمایتی از حرکتهای زنان برای دستیابی به حق رای نکرد و یا تعدد زوجات همچنان در دوره رضاشاه پابرجا بود و... در چنین شرایطی بسیاری از انها که انجمنها و نشریات مستقل داشتند بعد از توقیف شدن و یا دستگیری و تبعید شدن دیگر نتوانستند به فعالیتهای خود ادامه بدهند در واقع اعمال فشار توسط دیکتاتوری رضاشاه آنها را منفعل و به سکوت واداشت. از جمله این فعالان میتوان از اعضای "پیک سعادت نسوان" (جمیله صدیقی و شوکت روستا) نام برد که بعد از تبعید منفعل شدند و به فعالیتهای خود ادامه ندادند.3 با این حال گروهایی از زنان از علاقه حکومت جدید نسبت به مسایل زنان استفاده کردند چون شاید فکر میکردند که نمیتوانند با دولت به رقابت بپردازند چرا که در طول سالها فعالیت نیز به دلیل بیسوادی اغلب زنان، مخالفت رهبران مذهبی و سیستم ارتباطی ضعیف، نتوانسته بودند برنامههای خود را به طرز قابل قبولی در میان طبقات پایین و عموم مردم به اجرا در آورند و در نتیجه، دارای ساختاری ضعیف بودند. از اینرو فکر میکردند که برای احقاق حقوق زنان بويژه تعلیم و تربیت و تحصیلات زنان، به جذب حمایت قدرت مرکزی احتیاج دارند. از جمله این زنان صدیقه دولتآبادی از اعضای "جمعیت نسوان وطنخواه" بود که بعد از انحلال این انجمن توسط رضاشاه و با آنکه بارها مجله او توقیف شد و خودش تبعید، اما همه این عوامل به حذف کامل او از جنبش زنان منجر نشد. دو روایت مختلف از مبارزه در روایت مریم فیروز، نقش فعال گروهی از زنان از آنها غصب و به رضاشاه تحویل داده شده است و گویی زنان هیچ چارهای جز واگذاری فعالیت هایشان به رضاشاه و ترک میدان نداشتهاند اما در روایت صدیقه دولتآبادی، زنان بیش از آنکه تسلیم شرایط بشوند خود در مقام یک کنشگر به تغییر اوضاع (در حد توان و بضاعت خود) همت کردهاند و همانگونه که در زندگی روزمره هم، زنان در گستره های متفاوت و گاه متضاد زندگی اجتماعی روبه رو هستند یعنی هر زمینه و فضایی، برخورد خاص خود را میطلبد. در این زمینه نیز زنانی چون صدیقه دولتآبادی دست به انتخاب زدند و در حالی که به مقاومت و پای فشردن به خواستههای خود میاندیشیدند، به بقا نیز فکر کردند. اما هر دو گروه میان اینکه چه چیز از بین برود و چه چیز باقی بماند انتخابی کردند که نتیجهاش به نابودی جنبش مستقل زنان انجامید، گروهی با حذف خواسته و پیروی از گرایشهای حزبی و سیاسی و گروهی با حذف سازمانهای مستقل زنان و زیر سایه دولت رفتن. سوالی که میتوانیم اینجا مطرح کنیم این است که؛ آیا فعالان زن نمیتوانستند راهی غیر از این را انتخاب کنند؟ آیا نمیتوانستند بین "مقاومت/بقا " تعادلی ایجاد کنند، نه آنقدر مقاومت میکردند که حذف شوند و نه آنقدر به دولت وابسته شوند که نتوانند مستقل عمل کنند؟ استقلال، مفهومی است که شاید نتوان معنای واحدی از آن ارائه داد چرا که بر حسب شرایط میتوان مستقل بودن را معنا کرد؛ گاهی استقلال در برابر دولت و قدرت تعریف می شود و گاهی در برابر احزاب و گرایش های سیاسی و گاهی با توجه به رویکرد فعالان زن به "خواسته" است که استقلال معنا میشود از این زاویه شاید بتوان گفت دولتآبادی در حفظ "خواسته" تقریبا مستقل عمل کرده است اما در برابر دولت نتوانست استقلالش را حفظ کند. شاید دولتآبادی با انتخاب "نزدیکی به دولت" توانست در زمانه خود با توجه به اختناق حاکم که اغلب گروههای زنان سکوت کرده بودند، به گسترش خواستههای زنان کمک کند اما خوب میدانیم این گزینه "دولتی شدن" در همه زمانها و شرایط نمیتواند به نفع جنبش زنان باشد و چه بسا ضربههای جبرانناپذیری را بر پیکره جنبش زنان وارد کند. هر چند که آوردن این مثالها و تجربههای متنوع تاریخ معاصر زنان، قضاوت و ارزشگذاری در مورد درستی یا نادرستی آنها نیست بلکه صرفا به منظور نشان دادن ضرورت تغییر در روش مبارزه است شرایط سیاسی وقتی دشوار میشود خواه ناخواه جنبش زنان به تغییر و تحول در روشهای مبارزهاش ناگزیر شده و خواهد شد اما اگر این تغییرات آگاهانه اتفاق بیفتد و با استناد به واقعیتها و تجارب تاریخی همراه باشد میتواند از مشکلات کمتری برخوردار باشد و همانطور که در ابتدای این مقاله گفته شد تصمیمگیری و اتخاذ استراتژی در شرایط بحران همیشه میتواند سرنوشتساز باشد و تداوم حرکتهای مدنی بستگی به تصمیمات کنشگران آن در چنین شرایط سخت دارد. ایدئولوژیها و یا آرمانهای ما ممکن است غیر قابل تغییر باشند اما روشها باتوجه به شرایط، مطلق بودن خود را از دست میدهند یعنی یک روش واحد و آزموده شده ممکن است در شرایط متفاوت، کارکرد پیشین خود را نداشته باشد. تاریخ تکرار میشود؟ گروههایی از زنان که دارای دیدگاهی سیاسی نبودند و صرفا از زاویه مسائل زنان حرکت می کردند و نیز به طبقات حاکمه نزدیکی و پیوند داشتند، سعی کردند خواستههای خود ار از راههای دیگری پی گیرند و خود را با شرایط انطباق دادند و انجمنهای خیریه یا تخصصی سازمان دهی کردند که با سیاستهای دولت، تضادی نداشت زیرا در این دوره دولت از انجمنهای رفاهی و خدماتی و خیرهای حمایت میکرد، برخی از سازمانهای زنان برای آنکه گروههایی رسمی و مجاز شناخته شوند، نام و هویتشان را تغییر دادند برای نمونه "حزب زنان" نام خود را به "شورای زنان" و نیز "جمعیت زنان ایران" نام خود را به "سازمان طرفدار اعلامیه حقوق بشر" تغییر داد. حزب زنان نه تنها نام انجمن خود را بلکه نوع فعالیت خود را نیز تغییر داد و فاطمه سیاح یکی از موسسان حزب زنان در شورای زنان عمدتا کارهای خدماتی انجام میداد و با وزارت دادگستری وقت برای رسیدگی به مسائل مربوط به زندان زنان تلاش میکرد و اداره و سرپرستی زندان نسوان تهران را به عهده گرفت. هر چند که این زنان در کنار فعالیتهای رفاهی و خدماتی کوشیدند از طریق مجاری قانونی نزدیک به قدرت، به اهداف خود دست یابند. برای نمونه شورای زنان ایران به ریاست صفیه فیروز با محمدرضاشاه ملاقات کرد و خواستههای زنان را با وی در میان گذاشت. اما نتایج این فعالیتها نیز چندان رضایتبخش نبود. میبینیم که گروههایی از این دست، اولویتشان در حفظ «سازمان بود تا خواسته هایشان»! (البته لازم به ذکر است که درباره چگونگی حرکت این زنان و گروهها نمیتوان به طور قطع و یقین، قضاوت کرد و تنها این مثالها با توجه به آثار مکتوب به جا مانده است، در نتیجه شاید هنوز باید به صورت دقیقتری مورد بررسی قرار گیرند.) هر چند گروههایی که اساسا یک اتوپیای از پیش تعیین شده (آرمانشهر) برای جامعه تجویز کردهاند یک استراتژی از پیش تعیین شده هم دارند و غالبا در مقابل تغییرات مقاومت دارند و به سختی حاضر به تغییری در روش یا در ایدئولوژی و اهدافشان میشوند. برای مثال شاید بتوانیم گروههای زنان که در حزب توده فعالیت میکردند از این دسته برشماریم. تشکیلات زنان حزب توده با آنکه فعالیتهای زیادی را در دوران هرج ومرج سیاسی (سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲) انجام داد و به خصوص در راه دستیابی به حق رای زنان تلاش بسیار کرد. به عنوان مثال سازمان زنان ایران (تشکیلات دموکراتیک زنان حزب توده) در ۱۳ دی ماه ۱۳۳۰ خطاب به هیئت مدیره شواری زنان ایران، کانون بانوان و... نوشت: "سازمان زنان ایران در اردیبهشت ۱۳۳۰ برای دفاع از حقوق زنان ایران تاسیس شده است. بزرگترین و اساسیترین این حقوق، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن میباشد. لذا سازمان زنان ایران که تا اکنون در آستانه انتخابات دوره هفدهم قرار دارد، از عموم زنان و مردان آگاه که معتقدند زنان ایران باید در سرنوشت کشور خود دخالت کنند، دعوت مینماید که ذیل ورقه پیوست را امضا نمایند..." که پس از آن در شماره ۲۸ جهان زنان (۱۶ خرداد ۱۳۳۱) اعلام شد که تا آن روز تعداد ۶۵۳۶۰ امضا جمع آوری شده است.6 اما پس از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲، که فعالیت تشکیلات حزب توده نیز متوقف شد، زنان فعال در این حزب به فعالیت مخفی علیه حکومت روی آوردند و در گروههای چپ به کارهای سیاسی صرف وارد شدند و آن را آرمانی مقدس برای رهایی خود میدانستند یعنی تغییر در ساختار سیاسی، به هدف اصلی و متقدمشان تبدیل شد چرا که فکر میکردند در صورت تغییر اساسی در ساختار حکومت، مسئله حقوق زنان هم به تبع این تغییر حل خواهد شد. اما با وجود شرکت زنان در مبارزات مخفی و قهرآمیز، به سبب ناآگاهی و نبودن تشکل مستقل زنانه، خواستهای زنان در مورد تساوی حقوق و مسائل دیگر هیچ گاه بیان نگردید و دنبال نشد. در واقع این گروه از زنان که ابتدا در فعالیت آزادانه احزاب سیاسی بخش زنان آن احزاب بودند، با تغییر شرایط (کودتای ۲۸ مرداد) و گسترش سرکوب در جامعه، به سهولت از مطالبات زنان صرف نظر کردند و نقطه کانونی تلاشها و فعالیتهایشان را بر تغییر ساخت حاکمیت قرار دادند. در واقع آن خواستههای حقوقی که حزب توده در زمان فعالیت علنی حزب مطرح کرد و حتا در مجلس پی گرفت، پس از مخفی شدن حزب حتا در میان زنان و شاخه زنان آن ادامه نیافت و تغییر خواسته به راحتی بدون هیچ مقاومتی از سوی زنان پذیرفته شد. خواستههای زنان، درجه دوم است و گروههایی دیگر هم چون حزب زنان با آنکه بعدها در شورای عالی زنان به پیگیری خواستههایشان که حقوق سیاسی زنان بود ادامه دادند اما در آن مقطع زمانی حفظ سازمان از اولویت بیشتری برایشان برخوردار بود. برخی گروههای دیگر به پیگیری خواستههایی روی آوردند (که حاکمیت خود نیز مبلغ آن بود) مانند خدمات رفاهی، یعنی کم هزینهترین راه را انتخاب کردند هر چند که سالها بعد این انجمنها به منظور هماهنگی بیشتر برای دستیابی به حق رای (که آن زمان به خواستهای فراگیر در میان اکثریت فعالان جنبش زنان تبدیل شده بود) دست به ایجاد تشکلی به نام سازمان همکاری جمعیتهای بانوان زدند که به نوبه خود حرکتی قابل تقدیر از طرف فعالان زن بود اما چندان دوامی نیافت و با تاسیس شورای عالی زنان با ریاست اشرف پهلوی منحل شد. تاسیس شورای عالی زنان، آغاز دیگرباره شروع "دولتی شدن" سازمانهای زنان در تاریخ معاصر ایران بود. در حالی که فعالیتهای غیرمتمرکز و چندصدایی در گروههای زنان حتا در چارچوب سیاستهای دولت - بر فعالیتهای رفاهی صرف تاکید داشت - و به رغم مخالفتهای گروههای مذهبی با حقوق سیاسی زنان که رو به گسترش نهاده بود، سازمان زنان ایران جهت این فعالیتها را تغییر داد8 و با ورود اشرف به عرصه مسائل زنان از یک سو و چاپ مجلات دولتی مانند اطلاعات بانوان از دیگر سو، به نظر میرسید حکومت بعد از فروکش کردن جنبش ملی (مصدق)، قصد دارد به تدریج - و نه مانند رضاشاه قلدر مابانه - مسائل زنان را تحت نظارت خود در آورد و به آن سمت و سو دهد. هر چند که گروههایی چون اتحادیه زنان حقوقدان به ریاست مهرانگیز منوچهریان از پیوستن به سازمان زنان خودداری کردند و مستقلا به فعالیتهایشان ادامه دادند اما سازمان زنان ایران به دلیل اینکه ریاست آن به عهده اشرف پهلوی خواهر دوقلوی شاه قرار داشت، از قدرت زیادی برخوردار بود و اتحادیه زنان حقوقدان نمیتوانست با این سازمان نیرومند، به رقابت بپردازد. همانطور که می بینیم هر کدام از فعالان زن با توجه به اینکه اولویتشان چیست دست به انتخاب زدهاند و متاسفانه چیزی که بیش از همه مشاهده میکنیم قربانی شدن "خواسته" دربرابر ایدئولوژی، در برابر حفظ سازمان، در برابر موقعیت فردی و... است. شاید به این دلیل که هنوز فعالان زن همگی به یک اندازه به خواستههای مستقل خودشان به عنوان امری مهم و تاریخ ساز، حساسیت ندارند و هر زمان که شرایط بغرنج میشود خواستههای مستقل خود را به حاشیه میرانند و این بحث که فعلا باید "مسائل مهمتر را حل کنیم و بعد به موضوع زنان بپردازیم" همواره در میان فعالان زن وجود داشته است. اینکه چرا همیشه خواستههای مستقل زنان را باید در شرایط آرام و بیتنش سیاسی مطرح کرد پرسشی است که هرچند بسیار مطرح میشود و احیانا جوابهایی هم دارد اما باز میبینیم بر اثر تکرار موارد مشابه ناگزیریم دوباره مطرحاش کنیم. برای مثال چرا در حال حاضر نیز جنگ، صلح، انتخابات و مسائل کلان سیاسی مهمتر از خواستههای حقوقی زنان به شمار میآید؟ چرا فقط زمانی که شرایط سیاسی متشنج نیست باید زنان به پیگیری خواستههای عاجل و حیاتی خود بپردازند؟ داشتن حق طلاق زنان چه ربطی به اینکه چه دولتی، قدرت را در دست داشته باشد دارد؟ با بررسی تاریخی معاصر فعالیتهای زنان این واقعیت تلخ را به روشنی مشاهده میکنیم که هیچگاه گروه یا انجمنی نبوده است که اولویتاش در هر شرایطی (حتا شرایط سرکوب)، پایداری و پیگیری خواستههای زنان باشد، شاید نبود اندیشه فمنیستی که با همان نگاه به جهان بنگرد باعث شده که فعالان زن تحت تاثیر ایدئولوژیها و یا جهانبینی احزاب سیاسی یا دولتها قرار بگیرند و در نتیجه، هرزمان به بهانهای خواستههای خود را قربانی امر دیگری بکنند. خوشبختانه در سالهای اخیر با رشد گروههای زنان و گسترش جنبش زنان شاهد استحکام "خواسته محوری"در میان اکثریت فعالان جنبش بودهایم اکنون بیشتر کنشگران جنبش زنان متفاوت از گذشته حول یک خواسته مشخص در کنار هم جمع شدهاند. نمونه بارز این گردهمایی "کمپین یک میلیون امضا" است که با تاکید و تمرکز بر خواستههایی مشخص در قالب یک بیانیه حداقلی، شاید برای اولینبار در تاریخ جنبش زنان فعالیت خود را "متمرکز بر خواستههایش" کرده است نه از یک ایدئولوژی خاص پیروی میکند و نه تحت تاثیر احزاب سیاسی قرار گرفته است و پایگاه اصلیاش را بر حفظ روش گفتگوی چهره به چهره با مردم حفظ کرده است. کمپین یک میلیون امضاء تکلیفاش را روشن کرده است و خواستههایش را بطور مشخص در هر شرایطی می خواهد دنبال کند؟ اما پرسش این است که نماد اصلی کمپین و آنچه واقعا بر آن پای میفشارد ساختار تشکیلاتی آن است یا روش چهره به چهره در جمعآوری امضاء؟ و نیز این پرسش مطرح میشود که چگونه کمپین در شرایط دشوار حاضر میتواند با تمرکز بر روش چهره به چهره (که نقطه کانونی حرکت کمپین است) همچنان به مسیر خود ادامه دهد؟ از سوی دیگر در شرایطی که فعالان کمپین حتی برای جلسات کوچکی که در منازل خود برگزار میکردند زیر فشار هستند و تقریبا در یکماه اخیر هیچ جلسهای نبوده که از دید ماموران در امان باشد آیا وقت آن نیست که به فکر تغییر راهکارها و تاکتیکهایمان باشیم یا حداقل به فکر تکثر هرچه بیشتر استراتژیهای موجود بگردیم و از تکثر و تنوع در راهکارهایی که فعالان کمپین پیش پای خود میگذارند استقبال کنیم؟ اگر به جای تاکید بر روش اصلی کمپین یعنی گفتگوی چهره به چهره با مردم و گسترش کمپین از این طریق، حفظ کمپین را صرفا در تثبیت و حفظ ساختار آن ببینیم، آنگاه به تدریج از هدف اصلی کمپین دور میشویم و ناخودآگاه حفظ سازمان به جای حفظ خواستهها جای میگیرد و روش اصلی کمپین، در نظرمان بیرنگ میشود؟ متاسفانه با توجه به آن که هر روز فشار بر کمپین گسترش مییابد و همین فشار سبب میشود که «ساختار موجود به تمرکز هرچه بیشتر بگراید» و در نتیجه ناخودآگاه به سلسله مراتب بیشتر در ساختار آن کمک کند چرا باید دغدغه اصلیمان را بر «حفظ ساختار تمرکزگرا و تشکیلاتی» در کمپین، متمرکز کنیم؟ منابع: يادداشت
|
نظرهای خوانندگان
یک مطلب طولانی و خسته کننده که آخرش معلوم نیست حرف حسابش چیست! این کلی گوئیها و حرفهای مبهم واقعا چه چیزی به مخاطب اضافه می کند؟
-- ندا ، Feb 29, 2008 در ساعت 03:10 PMهدف از تکرار این مطلب در زمانه چیست؟ جز بده بستانهای شخصی و غیر حرفه ای با کمپین یک میلیون امضا؟
مطلب خیلی خوبی بود مراجعه به تاریخ همیشه لازم است. خانم امجدیان چطور می توانم برای کمپین یک میلیون امضاء امضاء جمع کنم. من قبلا آن را امضاء کرده بودم ولی در مترو بود و آن موقع خانمی که از من امضا گرفت برگه اضافه نداشت که به من بدهد. اگه می شه مرا راهنمایی بفرمایید.
-- سیما ، Feb 29, 2008 در ساعت 03:10 PMخانم امجدیان، برداشت کلی من این بوده که تا به حال ساختار کمپین 1 میلیون امضا ساختاری غیر متمرکز بوده است. آخرین پارگراف متن شما که با جمله ی "کمپین یک میلیون امضاء تکلیفاش را روشن کرده است ..." آغاز می شود اینطور نشان می دهد که این ساختار بر خلاف برداشت من غیر متمرکز نبوده است. ضمنا آخرین جمله های متن به نظرم تا حدودی حداقل برای من نامفهوم است. منظورم این قسمت آخر است: "متاسفانه با توجه به آن که هر روز فشار بر کمپین گسترش مییابد و همین فشار سبب میشود که «ساختار موجود به تمرکز هرچه بیشتر بگراید» و در نتیجه ناخودآگاه به سلسله مراتب بیشتر در ساختار آن کمک کند چرا باید دغدغه اصلیمان را بر «حفظ ساختار تمرکزگرا و تشکیلاتی» در کمپین، متمرکز کنیم؟".
-- پویا ، Mar 1, 2008 در ساعت 03:10 PMبا احترام - پویا
www.pouyashome.com/weblog/