«من دیدم صورت «رها» و «نسیم» چطور نور بالا میزد»
زویا امین تقدیم به بچههای کمپین یکمیلیون امضا
من یک فعال زنانم هر روز صبح زود از خواب بلند میشوم. تند تند صبحانه و ناهار را با هم آماده میکنم که شوهر و بچههایم هیچ کم و کسری نداشته باشند و بعدا غر نزنند که فعالیت تو باعث از هم پاشیدگی خانه و زندگی شده. مثل هر روز دوش میگیرم. زیر آب با خودم میگویم تا چند نمیگذارند حمام کنیم؟
موهایم را خشک میکنم . لباس میپوشم. کیف بزرگم را برمیدارم. وسائل داخلش را چک میکنم. ورقههای پر شده با امضا را درمیآورم و به جایش ورقههای خالی میگذارم. به اضافهی چند دفترچهی کمپین. پول یادم نرود، زهره میگفت پول خیلی مهم استهمراه آدم باشد، ازمان میگیرند و همان مبلغ کارت ثمین بهمان میدهند و با آن میتوانیم مایحتاجمان را بخریم.
مسواک و خمیردندان. صابون. یه جوراب گرم. قرصهایم که اگر شب خوابم نبرد بخورم. عینک اضافی. لباس زیر. یککتاب برای خواندن. یک بطری آب، ژیلا گفته در سلولش از شیر آب آلوده خورده و معدهاش بههم ریخته.
در کلاس حقوق شهروندی بهمن گفتهاند که لازم نیست این همه وسائل را هر روزه بارت کنی، قرصهایت را میگیرند. لباس زیر و جوراب هم خودشان میدهند. من میگویم آمدیم و ندادند یا بعد از دوسهروز دادند. من از سرما چکنم؟ دستهایم را با چه بشویم؟ بیمسواک خوابم نمیبرد.
شوهرم که کیفم را میبیند میخندد. زن! آخر مگر مجبوری؟ چرا تو؟! بگذار دیگران بروند. میگویم چرا من نه! - بنشین زندگیات را بکن و فقط برای خانوادهی خودت مفید باش.
میگویم اگر همه مثل تو فکر کنند که این قوانین تبعیضآمیز هرگز عوض نخواهد شد. نگران نباش. تنها نیستم. زیاد هستیم!
دخترم میگوید مادر تو که کار بدی نمیکنی پس اینهمه تدارک برای چی؟ امضا گرفتن و مطالعه در مورد حقوق زنان که جرم نیست. میگویم دخترم ظاهرا در مملکت ما یک عده نظر دیگری دارند.
پسرم از خواب بیدار میشود و در حالیکه چشمش را میمالد میپرسد دکمهی پیراهن مرا دوختی؟
میگویم وقت نشد.از صبح بلند شدم میز صبحانه را برایتان چیدم، ناهار ظهرتان را درست کردم. ماشین لباسشویی زدم. یک سفارشنامهی یک هفتهای هم در یک کاغذ نوشتهام و به یخچال زدم که اگر تا آخر شب پیدایم نشد بدانید باید چکار کنید و با کی تماس بگیرید!
شوهرم میگوید تو هم هرروز وصیتنامه بنویس. فقط گفته باشم خانهمان قسطیاست و نمیتوانم به عنوان وثیقه برایت بیاورم. به کسی هم رو نمیاندازم!
به پسرم میگویم خودت دکمهات را بدوز، یادت دادهام که. پسرم شوخیجدی میگوید مگر مرد هم خیاطی میکند، خواهرم میدوزد. من دکمه دوختن یادم رفته. دخترم دادش درمیآید که پس مادر برای چه اینهمه فعالیت میکند؟ که دختر و پسر حقوق برابر داشته باشند. و میرود.
به شوهرم میگویم تو لطفا برایش بدوز. من خیلی دیرم شده. شوهرم با نگاه عاقلانهای میگوید مگر من و تو تقسیم کار نکردهایم. من بیرون خانه و تو کارهای خانه. با دلخوری میگویم آن موقع که سرکار میرفتم نه تنها تمام حقوقم را در خانه خرج میکردم کارهای خانه هم بیشترش برعهدهی من بود.
به پسرم میگویم نخ سوزن بیاور. همان دم در به سرعت چند کوک به دکمه میزنم. نخ را با دندان میبرم و پیراهنش را میدهم به دستش. پیش خودم گفتم انگار باید روی ذهن شوهر و پسر روشنفکر خودم بیشتر کار کنم.
از پنجره به بیرون نگاه میکنم کوچه پر از برف است، دستم به پوتینم میرود که بپوشم. گرم و نرم است. اما یاد حرف زینب میافتم که میگفت بند پوتین را ازتو میگیرند. فکر میکنم لابد میترسند مثل زهرا یا ابراهیم با بند پوتین خودکشی کنم. مجبور میشوم کفش معمولی بیبند که سُر است بپوشم. در عوض اگر گرفتندم، موقع سلول عوض کردن و یا بازجویی راحت کفشهایم را میپوشم و درمیآورم!
به خودم میخندم که به قول دخترم بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشم یا خیالش را داشته باشم در فکر دستگیر شدنم. اما مگر سعیده و ژیلا و زینت و نسیم و سمیه و دلارام و مریم و جلوه و باقی بچهها جرمی مرتکب شده بودند؟
تا ایستگاه مترو پیاده میروم. من که درآمدی ندارم و از کارم به خاطرم عقایدم اخراج شدهام (و شوهرم نگذاشت که پیاش را بگیرم و گفت بهتر! مینشینی بچهها را بزرگ میکنی) باید مواظب مخارجم باشم.
سوار ترن که میشوم. ورقه امضا را یواشکی درمیآورم و به خانم بغل دستیام میدهم. میگویم در مورد برابری حقوق زنان و مردان است. بخوان. اگر موافق بودی امضا کن! سرش که توی کاغذ میرود با خواندن هر جمله نچنچی میکند و سری به تأسف تکان میدهند، بقیه خانمهای ردیف ششتایی کنجکاو میشوند، میگویند اگر داری یکی هم به ما بده تا بخوانیم.
از ردیف پشتسرم هم یک خانم میگوید به من هم میدهی؟ شما همانهایی هستید که مرتب میگیرندتان؟! نگاهی به اطراف میاندازم یاد دستگیری سمیه و نسیم میافتم که در مترو دستگیر شدند. مترو موش دارد و موش هم گوش دارد. ممکن است به جرم امضا گرفتن از اینجا مستقیم مرا به صرف چای به خیابان وزرا ببرند. میل به چایی ندارم.
خبری از مأمور نیست. به هر دو نفر یک ورقه میدهم و منتظر میمانم بخوانند. به پشتسری هم همینطور. صحبتها شروع میشود. یکیشان با خواندن همان جمله اول خودکار درمیآورد و امضا میکند. یکی میگوید چه فایده. یکی میگوید امیدی هم هست؟ میگویم البته که هست! یکی میگوید خدا عمرتان بدهد تا کی باید با تبعیض زندگی کنیم. آنیکی میگوید میشود ببرم از شوهرم هم امضا بگیرم؟ دوست دارم برخوردش را با این مسئله ببینم.
شمارهام را بالای صفحه مینویسم و میگویم هر وقت پرشد زنگ بزن تا بیایم ازتو بگیرم. یادم میافتد که هر لحظه ممکن است مرا مثل محترم بگیرند که چرا دیگری را از راه بهدر میکنی. اما چارهای نیست. روزی چند ورقه با شماره تلفن به دیگران میدهم. به خودم میگویم کاش همهی راهبهدرکردنها اینطور باشد.
با خانمهای توی مترو تا به مقصد برسیم بحث میکنیم و بحث میکنیم. بیشترشان امضا کردهاند.
خیلی از خانمها اصلا نمیدانستند همچین قوانینی در ایران اجرا میشوند.
- وای ، یعنی اگر خدای نکرده شوهرم فوت کند ارث به من فقط یک هشتم هوایی میرسد؟ یعنی اگر شوهرم پالانش کج شد من حق طلاق ندارم؟ چرا من اینها را نمیدانستم؟ چرا کسی اینها را به من یاد نداده؟ چرا مادرم چیزی به من نگفت؟ یعنی ممکن است شوهرم روزی از حق قانونی چند همسری استفاده کند؟
میگویم نگران نباش، ممکن است این مسائل هرگز برای ما پیش نیاید، اما هر روز در جایجای مملکتمان برای دیگر زنان اتفاق میافتد. ما قوانین را نه فقط برای خود که برای همهی زنان هموطنمان میخواهیم تغییر بدهیم.
پشت سری هم امضا میکند و میگوید شما که چیز بدی نگفتهاید. من در پارک لاله و دانشجو و هفت تیر آمدم دیدم شما را با باتوم و لگد چکمه کتک میزنند پیش خودم گفتم آیا چه گفتهاید که با شما اینطور خشن و زشت برخورد میکنند. حالا که خواندم دیدم جز حرف حق چیزی نگفتهاید.
مردی از ردیف پهلویی میگوید خانم از من امضا نمیگیرید؟ ورقهای هم به او ميدهم چرا که نه! امضا میکند و میگوید موفق باشید. کاش همه زنان به فکر خود بودند. دفترچهای هم برای همسرش میگیرد.
وقتی از مترو پیاده میشوم تا محل جلسه مطالعاتی میدوم. کمی دیرم شده. سر کوچهی خانهی دوستم پلیس با بیسیم ایستاده. جلو بروم یا نروم؟ پلیس امنیت میآید جلو. میگوید اگر داری به خانهی شماره فلان خانهی خانم میم میروی، برگرد! جلسه کنسل شده. میگویم جلسهی چه؟ فکرمیکنم اشتباهی شده آقای محترم. میگوید حرف نباشد! انگار تنت میخارد.
دلم برایش میسوزد فرق خارش بدن با خارش فکر را نمیفهمد. محتویات کیفم را در ذهن مرور میکنم که چیزی کم نگذاشته باشم!
عصر وقت دکتر دارم، در اتاق انتظار دفترچه را در میآورم و به زنانی که از بیکاری به در و دیوار زل زدهاند میدهم. - لطفا بخوانید و اگر موافقید در این ورقههایی که همراه من است امضا کنید.
زنی تقریبا جیغ میکشد و میآید روی صندلی پهلویی من مینشیند. - من دنبال شما در آسمانها میگشتم. وقتی موضوع کمپین را در رسانههای خارجی شنیدم همهش منتظر بودم به یکی از کمپینیها بربخورم. میتوانم من هم عضو شوم؟ میگویم البته. مشغول بحث در مورد بندهای دفترچه میشویم.
- نمیدانی خانم، همسایهی ما دخترش را در 13 سالگی به پسر عموی 30 سالهاش داد. دختر عاشق درس خواندن بود. هنوز با دختر من لیلیبازی میکرد. دلم برایش کباب شد. خیلی پیگیری کردم پدرش گفت به تو چه؟ مگر تو قیم دخترم هستی؟ فهمیدم به پسرعمویش 5 میلیون تومن بدهکار بوده. نداشته. پسرعمویش در ازای عقد دختر طلبش را بخشیده. یکی باید جلوی این جنایات را بگیرد.
شوهر دوست صمیمیام رفته یکی همسن دخترش صیغه کرده. دادگاه طلاق دوستم را نمیدهد میگوید بنشین زندگیات را بکن.
شوهر خودم مرد خوبیاست. دوستم دارم. اما نگاه که میکنم هیچ چیز را به اسم من نمیخرد. انسان شیر خام خوردهاست. میترسم بلایی که سر دوستم آمد روزی سر من هم بیاید. اگر دوراز جان فوت کرد چه؟
نوبت ویزیتم میشود، دکتر میگوید این چه همهمهایاست که در اتاق انتظار است؟ گفتم خانمها دارند با هم بحث حقوقی میکنند. برایش توضیح بیشتری نمیدهم. تجربه به من ثابت کرده که معمولا پزشکان امضا نمیکنند. میترسند نان روغنیشان آجر شود.
تا بروم برگردم زن از همه امضا گرفتهاست. شماره تلفنم را میگیرد برای همکاری. میدانم اگر شوهرش رأیش را نزند حتما زنگ میزند!
***
هفتهی بعد دوباره با بچهها قرار دارم. هر بار جای یکیمان خالیست و دنبال وثیقه میگردیم. این بار شکر خدا همههستند.
به نظرم میرسد صورت رها و نسیم نوربالا میزند. بهشان نمیگویم. نمیخواهم نفوس بد بزنم. فردایش میشنوم آنها را هم گرفتهاند. جرم آنها هم نه قتل است و نه جنایت. فقط رفتهاند پارک دانشجو امضا بگیرند.
ما چه کردهایم که عدهای این چنین آشفته شدهاند؟
|
نظرهای خوانندگان
تکان دهنده بود
-- بکتاش ، Feb 18, 2008 در ساعت 06:16 PMمتشکرم
با سلام .
-- ali ، Feb 19, 2008 در ساعت 06:16 PMفقط يك گفته دارام , درود به شما شيرزنان ايران زمين آفريدگار يار و ياورتان.
بادرود.
علي نوروژ
من آفرین می گم به شما.با شما موافقم. فقط می تونید یکی از این دفترچه ها را برای من میل کنید.؟ خیلی ممنون می شم ازتون
-- مهشید ، Feb 19, 2008 در ساعت 06:16 PMمن هم مي خواهم اين بيانيه را امضا كنم اما هيچ يك ازاعضا را پيدا نمي كنم لطفا راهنمايي كنيد
-- hashem ، Feb 19, 2008 در ساعت 06:16 PMمتاسفم که همه فقط نگاه میکنیم و هیچ گاه نمی خواهیم فریادی بزنیم و از جزئی ترین حقوق خودمان دفاع کنیم
-- اشکان ، Feb 19, 2008 در ساعت 06:16 PMhttp://www.wechange.info/
-- Niloofar ، Feb 19, 2008 در ساعت 06:16 PMspip.php/IMG/logo/local/cache
-vignettes/L100xH38/ecrire/
newsletter/spip.php?article1690
لینک در سایت تغییر برای برابری
https://balatarin.com/permlink
/2008/2/18/1231303
لینک در بالاترین
این شعر را از وبلاگ نسیم اینجا می گذارم.امروز رفتم دیدنش اوین با اجازه اش این ها را می نویسم.
صورت بده باد رخان
-- همسر نسیم خسروی ، Feb 19, 2008 در ساعت 06:16 PMرقصان آفتاب
مگر مرا مجاب کنی به حفره ای
یا به کسره ها در دامنم
بیرون بیاور
این دست بزرگ را از دهانم بیرون بیاور
وگرنه
مرا مجاب کن به حالات ملحفه....
انحنای حروف
در من تند می زند.
به امید ازادیش
وبلاگ نسیم www.hasht.blogfa.com
چه هدف مقدسی دارید و چه سختی هایی را برای هدفتان به جان خریده اید. هم به شما غبطه می خورم و هم از منفعل بودن خود شرمنده ام. اما تناسب هدفتان با مسیرتان از درک من خارج است، چرا امضا؟ نمی دانم چگونه امضا ها قرار است به تغییر منجر بشود؟ مگر تصمیم گیرندگان این تبعیضات هدفشان رضایت شماست که با امضا نارضایتی خود را نشانشان دهیم؟ لطفا مرا از منطقتان مطلع فرمایید.
-- مجتبی ، Feb 19, 2008 در ساعت 06:16 PMفکر می کنم از این به بعد باید معنای لغت مردانگی را به لغت زنانگی اختصاص دهیم
-- ارشیا ، Feb 19, 2008 در ساعت 06:16 PMبی تردید تاریخ ایران به انسان هایی این چنین افتخار خواهد کرد.بدون خودنمایی و سودجویی؛تنها برای آزادی و عدالت. درود بر چنین انسان هایی.
-- کاوه ، Feb 19, 2008 در ساعت 06:16 PMI would like to congratulate and thank you all brave women for working so diligently for this cause that you are following. It is such a pity that the people of Iran lacking such basic human rights. The irony is that the government keeps bragging that their policies are God loving and this is the way Islam is. I do not think so. May God bless you all.
-- Rajab ، Feb 19, 2008 در ساعت 06:16 PMvaghean taasir gozar bud,ashk tu chesham jam shod,ba omide ruzi ke jahl az miane mardomemun rakht bar bande,be fekre mardome na agahe shahrestanha ham bashid,iran tehran nist
-- kave ، Feb 19, 2008 در ساعت 06:16 PMمیتونید دفترچه و ورقه امضا رو از سایت تغییر برای برابری بگیرید. امضای اینترنتی هم میتونید بکنید.
-- Niloofar ، Feb 20, 2008 در ساعت 06:16 PMآدرس سایت
http://www.wechange.info/
خدا کنه براتون فیلتر نباشه.
من به شما تبریک می گویم.با وجود این موانع و مخصوصا حمایت نشدن از طرف خانوادتون،خیلی کارتون ارزشمنده. من به شما و امثال شما افتخار می کنم.ما از شما و کمپین حمایت می کنیم .
-- سرود مهر ، Feb 20, 2008 در ساعت 06:16 PMدوستانی که می خوان بیانیه امضا کنن یا در مورد فعالیت های کمپین بدونن به www.change4equality.com
-- نیکزاد ، Feb 20, 2008 در ساعت 06:16 PMمراجعه کنند.
دو نقطه : گریه
-- مهیار ، Feb 20, 2008 در ساعت 06:16 PMبعد از مدتها باز مثل ابر بهار اشک ریختم! هر بار از فعالیت های زنان در ایران می خوانم وجودم پر از غرور می شود و خشم از بی تحرکی مردم مملکتم! پایدار باشید این تنها آرزویی که می توانم برایتان بکنم!
-- بدون نام ، Feb 20, 2008 در ساعت 06:16 PMبا آرزوی موفقیت و رهایی همه زنان ایرانی بدین وسیله همبستگی خودم را به عنوان یک زن با شما اعلام می کنم
-- مریم باقری ، Feb 20, 2008 در ساعت 06:16 PMدرود بر شما زنان دلیر
شاداشاد
-- محمود کویر ، Feb 20, 2008 در ساعت 06:16 PMدست مریزاد. شیرزنان دلیر و دانای ایران!
دیروز را شما آفریدید و فردا را نیز شما خواهید ساخت. سبز باشید
من تهران نيستم و دوست دارم در اين كمپين امضا شركت كنم اگر می توانيد يكي از اين دفترچه ها را برايم ميل كنيد. من هم حالتي مثل شما دارم با اين تفاوت كه انتظار من براي اخراج شدن از دانشگاه است. واقعا هيچ چيز به اندازه ي اين سكوت مردم زجر آور نيست.به اميد رسيدن به حقمان برايتان آرزوي موفقيت مي كنم
-- پريسا 21 ساله ، Mar 12, 2008 در ساعت 06:16 PMاگر کسی از روی عادت بخواهد تحقیرم کند و بگوید تو مثل زن هستی.ناراحت نخواهم شد و افتخار میکنم .اشک در چشمانم جم شده ومیدانم که شما ادبیات را هم اصلاح خواهید کرد .درود صمیمانه وآکنده از شرمم را بپذیرید.
-- فرهاد ، Nov 25, 2008 در ساعت 06:16 PM