رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۱ مهر ۱۳۸۶
بر اساس نوشته‌های دکتر پیمانه روشن‌زاده

جان شیدای زن- ۳

تهیه‌کننده: جلال مهرجویی

جان شیدای زن مجموعه برنامه تازه‌ی رادیو زمانه است که بر پایه یادداشت‌های دکتر روشن زاده، پزشک زنان تهیه شده است. این برنامه نگاهی است به واقعیت‌های تلخ زندگی زنان طبقه متوسط و مادون متوسط جامعه ایرانی و میزان شناخت و ناشناخت آنها از بدن‌شان و حقوق‌شان در چارچوب خانواده و روابط با مردان. - زمانه

شنیدن فایل صوتی

جوهر نوشته‌هایم، از دریای خروشان جامعه است. جوهری که به چشمانم توان دیدن می‌دهد وبه دستانم، یارای نوشتن. هیچکس، حتی خودم از خودم نمی‌پرسیدم که، چرا چیزی نمی‌گویی؟ هنگامی که سر زائویی هستی و دختری به دنیا آورده. چرا زشتی به این بزرگی را نادیده می‌گیری؟ آیا لجن پاشی زنان را بر چهره زن نمی‌فهمی؟ چرا این اهانت و تحقیر را تاب می‌آوری ولب باز نمی‌کنی؟ اهانت به خودت و نیمی از بشریت. به زنانی که سینه تاریخ علم و هنر و اندیشه را گلباران کرده‌اند، زنانی که در تاریخ بشر کاری کرده‌اند، کارستان.

چه می‌توانستم بگویم؟ تازه، مگر خودم چه کسی بودم؟ خودم هم، آلوده همان باورهای نادرست بودم. نمی‌خواستم اینگونه باشم، ولی این را جامعه از کودکی در ذهنم تزریق کرده بود. به هنگام بازی و جست وخیز و شادمانه خندیدن، زنان همسایه بارها سرزنشم کرده بودند؛ «دختر را چه به بازی؟ این بازی مال پسر‌هاست، دختر باید بشینه تو خونه و رفت و روب و شستشو و پخت و پزی، چیزی یاد بگیره، تا دو روز دیگه، شوهر از خونه، نندازتش بیرون.» هر خوراکیی هم، اول مال پسرها بود. صغرا خانم همیشه می‌گفت:«پسر، هر خوردنی که می‌بینه، همیشه باید ازش بخوره، اگه نه، نرینه‌اش می‌چکه!»

بی گمان این سخنان را زنان ساخته بودند، اگرنه، این نرینه چه بود که لقمه را از دهان ما بگیرند و به پسرها بدهند که مبادا بریزد؟

هنگامی که صغرا خانم و تاجی خانم و باجی خانم شنیدند، که ما دو خواهر، می‌خواهیم برای رفتن به کلاس کنکور، همراه مادرمان به تهران برویم، انگشت گزیده و سیلی حیرت، به چهره زدند که: «هی رو، دوره دوره‌ی آخر زمونه، دختر رو چه به درس خوندن! نکن این کارِ، یه زن تنهای بی مرد، با دو تا دختر جوون، وخیزی پاشی بری تهران که چی بکنی؟ درس ور ِ چی؟ حوصله داری‌ها؟ کار و زندگیت رو ول بکنی، بیفتی دنبال دو تا دختر که چی بشه؟ دختر، دخترای ِ صغرا خانوم، ماشالله هزار ماشالله هر کدمشون، روزی دو جفت کلاش فارسی می‌چینن، جهازشون تکمیلهِ، یه خروار مس تا حالا خریدن، هفت لیره‌ای گردن ننه شون رو تماشا کن! حالا تو اومدی گوشواره‌هاتو بفروشی که چی بشه؟ دخترات می‌خوان برن درس بخونن؟ خوب نخونن. درس به چه دردی می‌خوره؟» نرگس خانم با دلسوزی می‌گفت: «زن جماعت بدبخته، تا بوده و بوده، همین بوده.» ملوک خانم، که سه تا پسر ِ شاخ ِشمشاد داشت، (که تو کوچه پس کوچه‌ها ول می‌گشتند و قمار می‌کردند) می‌گفت: «زن، اگه سرش به عرش اعلی هم برسه، باز هم زنه. آخرش باید کهنه‌ی بچه بشوره.»

بعضی از آشنایان پدر می‌گفتند: «درس یعنی چی؟ بده‌ِشون شوهر، برن پی کارشون. آدم پولشو خرج دختر می‌کنه؟ عقلت کجا رفته!؟» حاج یعقوب پشم فروش گفته بود: «درس به چه دردی می‌خوره؟ درس آدم رو از راه به در می‌کنه! اونم دختر!» و با تحقیر به پدرم گفته بود: «پی درس و مدرسه بری، از دین به در کردن ِ جووناس.» پدرم گفته بود: «درس اگر آدم رو از دین در می‌کرد، پیغمبر نمی‌گفت: اطلب العلم ولو به سین، پیغمبر، جنس معلوم نکرده.» حاج جعفر خرما فروش گفته بود: «دختر مثل تره بار می‌مونه، تا تازه است باید ردش کرد.»

من به دریای جامعه رفتم ودیدن، شنیدن، پرسیدن، خواندن و سبک سنگین کردن اینگونه گفت و گفتار‌ها در ذهنم. آموخته می‌شدم به اندیشیدن، پیرامون پدیده‌ها و یافتن ارتباط‌های نادیدنی آن‌ها با یکدیگر، وبه این باور رسیده‌ام که، فرهنگ خانواده و جامعه در رشد و تکامل انسان‌ها نقشی اساسی دارد.

به قول برتولت برشت، نویسنده انسان دوست آلمانی: «اگر خصلت‌های انسانی ساخته محیط است، پس محیط باید انسان شود.»

دریافتم که نگاه تحقیر آمیزبه زن، نشانه فرهنگِ زورمدارپذیری جامعه است و زورمداری، فرزند خلف بی عدالتی اجتماعی است. گفتارها و رفتار‌های گوناگون جامعه و یکی بودن گفتار و کردار پدر و مادرمان، مرا وا می‌داشت، تا به زیبایی رود بیاندیشم و به سرنوشتی مانند آب. طرح چراها و رهنمود انسان‌های شریف و آگاه، چراغ راهمان می‌شد.

چرا دختر، نباید بازی کند؟ چرا دختر باید گوشه‌ی خانه بماند؟ چرا دختر نباید درس بخواند؟ چرا می‌گویند، درس خواندن، دختر را از راه به در می‌کند؟ چرا؟ آخر چرا؟

چراغ این چراها، همواره پرتو افکن بود، تا دردها و رنج‌های زنان را با چشم و گوش جان حس کنم و دردناکترین آنها را در دفتری که به روی میزمطب دارم، بنویسم.


بخش نخست
بخش دوم

Share/Save/Bookmark