رادیو زمانه > خارج از سیاست > زنان > اشکهای درشت حسنای هشت ساله | ||
اشکهای درشت حسنای هشت سالهانصافعلی هدایت، روزنامهنگار آزادHedayat222@yahoo.com«حسنا را دیدم. خیلی ترسیده بود. بچه هفت هشت ساله. مثل یک بچه گنجشک، بیپناه شده بود. دستگیری و نگرانیهای مادرش را دیده بود. شاهد یک روز تمام، کشمکش میان مادرش و نیروهای اطلاعاتی بوده است. چنان ترسیده بود که از همه میترسید. چنان ترسیده بود که من را هم نشناخت. ترسید... با مهربانی، دستش را در دستم گرفتم. سرد بود. میلرزید. رعشه اندامش، از دستهای لاغر و استخوانیاش، به دستان من، منتقل میشد. میترسید به من نگاه کند. خودم را معرفی کردم. وقتی نام ... را شنید، انگار حافظهاش را که از دست داده بود، دوباره باز یافت. من را مثل مادرش، در آغوش کوچکش کشید. بغض و عق انباشته در گلویش، باز شد. گریه سر داد. هقهق میکرد و در حالی که قطرههای اشگهای درشتش، از گونههای لاغر و استخوانیاش جاری میشدند، همه دردهایش را به من میگفت. خوب! بچه بود دیگه. بزرگتری را پیدا کرده بود. شکایت میکرد. از همه چیز شکایت میکرد. اما اشگهایش، امانش نمیدادند. بریده بریده، حرف میزد.» «خاله! ... مامانم را گرفتند ... زدند ... چهار نفر، خیلی آمده بودند ... پشت در بودند ... میخواستند مامان را ببرند ... کاغذ نیاروده بودند ... مامان میگفت: حکم دادگاه را بیاورید ... مامان در را به رویشان باز نمیکرد ... مامان به دوستانش خبر داد ... به همه خبر داد که میخواهند او را بگیرند ... هنوز شب نشده بود که مامان را بردند ... خاله!... تو میدانی مامانم را به کجا بردند؟ ... چرا مامانم را بردند ... حالا، من و مامانبزرگ، چی بخوریم؟ ... من مامانم رو میخوام ... خاله! من میترسم ... از وقتی مامانم نیست ... شبها ... نمیخوابم ...» این خانم که برای اطلاع از خبر دستگیری خانم شهناز غلامی به در خانه او رفته بود، اضافه میکند: «بچه، مثل این که مادرش را بعد از مدتها، پیدا کرده بود، به من چسبیده بود. گریه میکرد. من هم نتوانستم، گریه نکنم. مثل یک بچه، گریه کردم. اما نمیخواستم، متوجه بشود. آخر چه طور یک مادر را دستگیر میکنند؟ او را از کودک خردسالش جدا میکنند؟ اگر اسلام این دستور را داده باشد که با یک مادر، این جور رفتار بکنند، من آن اسلام را قبول ندارم. این ...» این خانم میانسال هم نمیتوانست احساسات خودش را کنترل کند... ادامه میدهد: «وقتی حسنی، کمی آرام شد، از من جدا شد. وقتی میخواستم از او جدا شوم، من را بوسید و با همان زبان شیرین کودکانهش گفت: خاله به ... سلام برسان! ... به ... هم خیلی سلام برسان! ... به آقای ... بگو، مامانم میگفت، به کمک شما نیاز دارم ...» بعد از دستگیریهای گسترده مردان فعال عرصههای سیاسی و حقوقی بشر در آذربایجان ایران، اکنون، نوبت به دستگیر و زندانی کردن فعالان زن عرصههای سیاسی و حقوق بشر، در این منطقه از ایران رسیده است. بنا به اخبار موثقی که از منابع گوناگون دریافت کردهام، خانم «شهناز غلامی» ۹ روز قبل، توسط نیروهای اداره اطلاعات استان آذربایجان شرقی، دستگیر و جهت بازجویی به مکان نامعلومی منتقل شده است. من، به عنوان یک روزنامهنگار، این زن جسور را نمیشناختم. روزی، یکی از زنان فعال سیاسی و ناشر تبریز، با من تماس گرفت. او شهناز غلامی را به عنوان زنی که توسط اداره اطلاعات، شکنجه شده بود، معرفی کرد و از من خواست تا در افشای شکنجههای رژیم، با او مصاحبهای بکنم. در آن زمانها، من، هر دو سه هفته یکبار، به طور غیررسمی- و «دوستانه» توسط بازجویان اداره کل اطلاعات استان آذربایجان شرقی، بازجویی میشدم. در یکی از این بازجوییها، از آخرین کارهایی که میکنم، پرسیدند. توضیح دادم که بر روی پروندهای کار میکنم که گفته میشود، توسط شما شکنجه شده است. بازجویان من، دو شاخ را بر سرشان رویاندند و وجود شکنجه در دستگاه خود، حاشا کردند. در اثر اصرار من بر وجود چنان کسی که شکنجه شده است، از من مقداری اطلاعات خواستند تا در مورد این موضوع، تحقیق کرده و من را در جریان نتیجه تحقیقات خودشان، قرار دهند. بعد از این که قول دادند که در سایه دولت آقای محمد خاتمی؛ رییسجمهور وقت ایران، هیچ کاری نمیتوانند با او بکنند، نام کوچک خانم غلامی «شهناز» را بر زبان آوردم. یک هفته بعد، در ملاقات دیگری، این اطلاعات را در مورد شهناز خانم به من دادند: بعد از این خلاصه درباره خانم شهناز، بازجو با تأکید به من سفارش کرد: «به خاطر عدم تعادل روانی شهناز، به شما توصیه میکنم که با او ملاقاتی نداشته باشید. ممکن است، شری برای شما درست بکند. ولی اگر به حرف من گوش ندادی و خواستی با او ملاقاتی داشته باشی، به خانه او نرو. او را در خیابان یا پارک، ملاقات کن.» به دنبال این سخنان، برای دیدن این زن جوان و فعال سیاسی، حریصتر شدم. شماره تلفن منزل او را بدست آوردم. به او تلفن کردم. کمی با هم حرف زدیم. اما ملاقات ما میسر نشد. مدتها گذشت. تا این که دو روز قبل از وقوع زلزله بم، برای شرکت در کنفرانس «علامه دیهجی»، به شهر زنجان رفتم. در این سمینار بود که برای اولین بار، شهناز غلامی را دیدم. دختر چهار – پنج سالهای به همراهش داشت.«آقای هدایت، این هم دختر من، حسنی است.» حسنی، دختر بسیار نازی بود. هم چون مادرش، به من اعتماد کرد. هر چه از بازجویان اداره اطلاعات در رابطه با شهناز خانم شنیده بودم را به خودش هم گفتم. شهناز خندید و گفت: «اینها، از چه راههایی میخواهند یک آدم فعال را خراب کنند. ولی بخشی از سخنانشان هم راست است. من را در اوایل سالهای ترور و وحشت، دستگیر کردند. به اعدام محکوم شدم؛ اما چون خیلی کوچک بودم، اعدام نشدم. ولی خیلی شکنجه شدم. چهار سال در زندان ماندم. از درس و مدرسه و هم سالانم، بسیار عقب افتادم. تلاش کردم تا وارد دانشگاه شوم. در رشته کتابداری به دانشگاه پذیرفته شدم. اما بعد از مدتی، از دانشگاه اخراج شدم ...» دوستی میان من و شهناز خانم، از همان جا آغاز شد. او هر از گاهی به خانه ما میآمد. رابطه بین او، دختران و همسر من، رابطه بسیار گرمی بود و است. این روابط، ادامه یافت. اکنون هم گاهی با هم صحبت میکنیم. خانم غلامی، برای مدتها در تهران زندگی میکرد. در آن جا به همکاری با نیروهای «ملی – مذهبی» پرداخت. سپس با دفتر خانم طالقانی؛ دختر آیت الله طالقانی، همکاری میکرد. در نشریه آنها کار میکرد. در همان زمان بود که به عضویت «انجمن روزنامهنگاران زن ایران» ( رزا) درآمد. سپس، دوباره به تبریز برگشت. ایمان آورده بود که «ما آذریها بیشتر از دیگران مظلوم هستیم. حقوق اولیه انسانی ما آذریها را بیشتر از فارسزبانان ایرانی، از ما دریغ کردهاند. فشارهای سیاسی و اجتماعی در آذربایجان، قابل مقایسه با تهران نیست. تهرانیها ، نسبت به ما بسیار راحتترند. در نتیجه، زنان ما آذریها هم بیشتر تحت ستم هستند. باید برای آموزش زنان آذربایجان، برای گسترش آگاهی از حقوق زنان در چهارچوب همین قانونی که هست، دهها برابر بیشتر فعالیت کرد.» اینها، عقایدی بودند که او به تجربه آموخته بود. ولی نه تنها فعالیت سیاسی، بلکه هر نوع فعالیت اجتماعی و حقوق بشری در آذربایجان ایران، سختتر و دشوارتر است. کارهایش به کندکی پیش میرفت. ولی شهناز خسته نمیشد. از چند ماه قبل، گروهی از زنان تبریز، دور هم گرد آمدهاند تا برای گسترش حقوق زنان آذربایجان، فعالیتهای منسجمتری داشته باشند. یکی از این زنان، خانم شهناز غلامیاست که در این رابطه، چندین مقاله با عنوان «چشم انداز مشارکت سیاسی – اجتماعی زنان» ، «فقر زنانه» و «همسران خدمتکار یا کار خانگی زنان» را منتشر کرده است که در سایتهای اینترنتی هم قابل دسترسی هستند. این، تنها خانم شهناز غلامی نیست که به خاطر فعالیتهای انسان دوستانه و حقوق بشری زنان آذربایجان ایران، دستگیر و زند انی شده است. بلکه خانم «لیلا حیدری» هم در دیگر شهر آذربایجان ایران، زنجان، از دو سه روز قبل، دستگیر و زندانی شده است. خانم حیدری، صاحب یک کتابفروشی است که در آن جا سیدیها، نوارها، کتابها و پوسترهای قانونی و مجوزدار را میشود. ولی چون کتابفروشی این خانم در زنجان است و زنجان یکی از شهرهای بسیار مهم آذربایجان به شمار میرود که مردم آن به زبان ترکی صحبت میکنند، اغلب محصولات کتابفروشی او، ترکی هستند که در ایران و با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شدهاند. خانم لیلا حیدری، مانند خانم شهناز غلامی، بیوه نیست. شوهر او جزو آن دسته از مردانی هم نیست که به مسایل اجتماعی اطراف خود، بیتفاوت باشد. بلکه به مسایل جامعه و حقوق انسانی انسانها، میاندیشد و موضعگیری میکند. برای همین هم کارهای علنی او، از دید مأموران اطلاعاتی دولت، مخفی نمانده است. چرا که شوهر خانم حیدری به پنهانکاری، اعتقادی ندارد. فعالیتهای علنی و شفاف را بر فعالیتهای غیرقانونی و زیرزمینی، ترجیح میدهد. اما جمهوری اسلامی، مانند دیگران، به او هم مارک و برچسب زد و او را از سه ماه قبل، دستگیر کرده و به نقطه نامعلومی منتقل کرده است. در این سه ماه، گرچه برای کسب خبر از شوهرش تلاش فراوانی کرده است اما هیچ خبری به دست نیاورده بود که «بهروز» توسط کدام یک از نیروهای امنیتی یا نظامی، دستگیر شده و در کدام شهر و زندان یا سلول انفرادی، نگهداری میشود. بعد از سه ماه اضطراب و نگرانی بسیار شدید از سرنوشت شوهرش، نه تنها از شوهرش؛ آقای «بهروز صفری»، خبری دریافت نکرد، بلکه خود خانم لیلا را هم دستگیر کرده و به محل نامعلومی منتقل کردند. بنا به اخبار رسیده، نیروهای اطلاعاتی برای دستگیری خانم «عطیه طاهری» همسر آقای سعید متینپور، به محل زندگی وی رفتهاند. اما چون در آن لحظهها، وی در منزل نبوده است، برادر شوهر او را دستگیر کرده و با خود بردهاند. گفته می شود که خانم طاهری، تحت تعقیب است. گر چه، همسر اقای صالح کامرانی؛ یکی از وکلای فعالان سیاسی آذربایجان ایران، هنوز دستگیر نشده است؛ اما در شرایطی به سر میبرد که دست کمی از دستگیری ندارد. نیروهای اطلاعاتی و امنیتی به خانم «مینا کامرانی» اجازه نمیدهند تا با شوهرش دیداری داشته و در جریان وضعیت او قرار بگیرد که بر اساس شنیدهها؛ در زیر فشارهای جسمی و روانی سنگینی قرار دارد. در عوض، اقای صالح کامرانی را مجبور کردهاند تا به خانه و همسرش تلفن کرده و از او بخواهد تا سکوت کند. درباره همسرش، به جستجو نپردازد. با رادیوهای فارسیزبان یا ترکیزبان، مصاحبه نکند و ... وقتی مینا خانم به زندان یا به اداره کل اطلاعات، مراجعه کرده است، به او گفتهاند: «همسرت ممنوعالملاقات است. نه تنها نمیتوانی او را ملاقات بکنی، بلکه در پی استخدام وکیل هم نباش! چون نمیتواند او را ملاقات کند. چرا که پروندهاش در مرحله تحقیقات و بازجویی است.» لازم به یاد آوری است که وکیل اقای کامرانی، بنا به دلایل اعلام نشده، از پذیرش دفاع از این پرونده او، خودداری کرده است. در همین حال، به همسر آقای عباس لسانی اجازه ندادهاند تا در جلسه رسیدگی به اتهام جدید شوهرش، در صحن دادگاه حضور داشته باشد. او را از صحن دادگاه اخراج کردهاند تا رسیدگی به اتهامهای آقای لسانی در پشت درهای بسته، به طور غیرعلنی، بدون حضور وکیل و هر نوع شاهدی، برگزار شود تا از نشت هر نوع اطلاعات در آن مورد، جلوگیری کنند. لازم به یاد آوری است که تا کنون دهها تن از زنان آذربایجان که برای به دست آوردن حق اولیه تحصیل به زبان مادری خود «ترکی» تلاش میکردند، دستگیر و زندانی شده بودند. در میان این فعالان عرصههای مختلف سیاسی و هویتطلب آذربایجان، خانم «پریسا بابایی فرد» یا ماهنی زنگانلی، شاعر و نویسنده آذربایجان ایران هم قرار دارد که بعد از بارها دستگیر، محاکمه و تحمل زندان، از ایران خارج شده و در ترکیه زندگی میکند. خانم «زهره وفایی» هم از جمله زنان فعال در زمینه حقوق زن و حقوق کودک در شهر تبریز است که دارای انتشارات «زینب پاشا» است. این خانم، فعال سیاسی، فعال حقوق بشر و مترجم است و آثار زیادی درباره فرهنگ، زبان و تاریخ آذربایجان ایران منتشر کرده است. تا کنون، بیش از ده بار کتاب فروشی و انتشاراتی او را برای مدتها، پلمپ کردهاند. در بسیاری از موارد، محصولات فرهنگی منتشر شده او را هم ضبط کرده و بردهاند. در پایان، یادآوری میکنم که هم اکنون، دهها تن از فعالان سیاسی و حقوق بشر در شهرهای آذربایجان ایران در زندانهای جمهوری اسلامی به سر میبرند که کمترین اطلاعات در رابطه با آنها از رسانههای رادیویی، تلویزیونی و اینترنتی فارسی زبان خارج از کشور منتشر میشود. |
نظرهای خوانندگان
آفرین بر رادیو زمانه! تلاش این "هویت طلبان" هم سنگ تلاش برای رسیدن به دموکراسی و برابری است . تفاوتی با مبارزه برای برابری زنان ایران ندارد که من از هر دو حمایت می کنم. متاسفانه کمتر خبر و گزارشی از این مبارزه برای برابری ترکان ایرانی در رادیو زمانه و رسانه های مشابه منعکس می شود . مطمئن باشید ترک ها هیچ تفاوتی با سایر مردم ایران ندارند جز ظلم مضاعفی که بر آنها می رود . هر گونه تفرقه بین آنان و سایر ایرانیان ریشه در حکومت دارد که بدین طریق دنبال بهانه برای اعمال فشار بر فعالان ترک ایرانی است. آنچه امثال خانم شهناز در پی اش اند هویت کتمان شده ی ترکان است همان حقوق بشری همان برابری .... به امید رسیدن به ایرانی فدرال.
-- irani ، Sep 1, 2007 در ساعت 12:06 PMاگر روش غلطی هست همه ایرانیان از آن ناراحت هستند.چون ما عضو یک خوانوادهایم.اما حرف ها و استدلالات گزارش گر شما مرا یاد حرفهای های تجزیه طلبها انداخت که سعی میکنن با سوار شدن بر احساسات پاک مردم ایران را تجزیه کنند.
-- حامد ، Sep 1, 2007 در ساعت 12:06 PMهمین پاراگراف آخر نشان می دهد که بی توجهی و نادیده گرفتن اقلیتها فقط مخصوص حکومت نیست. روزنامه نگاران بسیار آزادیخواه و روشنفکر هم دست کمی ندارند.
-- بدون نام ، Sep 1, 2007 در ساعت 12:06 PMhamed aziz khayli dar eshtebahi hogog agvam va meliyatay mokhtalef iran ba tajzeya talabi kheyli tafavot darad aslan kalemaye tajzeye talabi sakhte va pardakhtaye kesani ast ke mikhahand hoghogh agaliyatha va ghovmeyatha ra nadide be girand
-- astyak ، Sep 1, 2007 در ساعت 12:06 PMالبته من خودم يك ايرنى آذرى هستم ، ولى كاملا مخالف عنوان شدن اين مطالب تجزيه طلبانه هستم . احقاق حقوق ترك زبانان در ايران ، كه خود را ايرانى ميدانيم فقط در راستاى سياست غربيهاست . فراموش نكنيد كه ملكه هلند به آن پناهنده ء اهوازى كه خواهان تجزيه ايران بود ، جايزهء ويژه اهدا كرده بود ! و يا جرج بوش بارها از مردم ايران ( و نه از استقلال و تماميت ارضى ) دفاع كرده ... و يا جمهورى كذايى آذربايجان با پولهاى اهدايى خود گروهى مسخره و اندك را در ايران تحريك ميكنند تا در حاليكه مفتضحانه قره باغ خودشان را از دست دادند ، به آرزوى تورانستان بزرگ بنشينند . . . ما آذريها قرنها حافظ كشور و فرهنگ غنى ايران زمين بوده ، هستيم و خواهيم بود . مهران / هلند
-- mehran ، Sep 2, 2007 در ساعت 12:06 PMاز منظري انساني به ماجرا نگريستن:
صرف نظر از بازداشت به حق يا نابه حق مادر، فرزند 8 ساله چه گناه يا جرمي دارد كه شاهد خشونت عريان باد؟
اين نگراني كه حالا من و مادر بزرگ چه بخوريم را چگونه مي توان از ميان برد؟ او كه تنها اميدش مادر است، اكنون به كه دل بندد؟ آيا اومي تواند فردا به كودكان خود عدم خشونت بياموزد؟
آيا راه حل قانوني، نيمه قانوني و يا غير قانوني اي براي تسكين اين خشونت هاي عريان و تسكين در دهاي ما وجود دارد؟
دعوت به همفكري تا بار سنگين زندانيان را كاهش دهيم.
-- بدون نام ، Sep 2, 2007 در ساعت 12:06 PMاقای مهران از هلند: اگر در ایران بودید و همچنین حرف می زدید زیاد تعجب نمی کردم و انرا به حساب عدم دسترسی به دانش می انگاردم. اما شمایی که در هلند تشریف دارید ولی طوری حرف می زنید که انگار همین روزها از غار تاریکی بیرون آمده و با روشنایی برای اولین بار اشنایی پیدا کرده اید نمی توانم از گناه جهل بی پایانت بگذرم. پدیده شما موضوعی نیست که برایم نا آشنا باشدو اجتمالا میلیونها صفحه در باره این پدیده نوشته شده که بهش" همگرایی مظلوم با ظالم." و یا Identification of the victim with the victimizer گفته میشه که قله اوج از خود بیگانگی است. من قفط شما را به این مصاجبه توابی رجوع میدهم که به بینید شما چقدر بی روح و از خود بیگانه اید.
-- سهند ، Sep 2, 2007 در ساعت 12:06 PMhttp://www.arashmag.com/content/view/605/47/
موضع این تواب را میشه فهمید برای اینکه شخصیت آدمی می تواند زیر شدید ترین فشارهای روحی و جسمی داغون شده و عوض شود اما همین وضع می تواند برای خیلی ها هم در نتیجه سمپاشی های طولانی و جهل و نادانی فرد به وقوع به پیوندد که از خود بیگانگی و بی روحی جنابعالی از این جنسه.