رادیو زمانه > خارج از سیاست > محاکمات > محکومیت جهانی حکومت ایران | ||
محکومیت جهانی حکومت ایرانگفتگو: فریبا امینینامهای به همه (درباره حقارت و زبونی) واکنشهای گوناگونی برانگیخت. بر خلاف نظر شما که اعتراض را کمترین واکنش دانسته و اقدامات عملی را ضروری دانستید، افراد دیگری نه تنها عمل را نفی کرده، بلکه در مقام نظر و انتقاد از حاکمیت هم همه را دعوت به سکوت تا اطلاع ثانوی کردند. آیا تفاوت این دو رویکرد ناشی از تحلیل متفاوتی است که از شرایط ایران وجود دارد؟ پاسخ : تفاوت رویکرد را لزوماً نمیتوان به تفاوت تحلیل از وضعیت ایران فرو کاست. مسائل مختلفی آن را پدید آورده است که به برخی از آنها اشاره میکنم: 2- هدف یا اهداف فعالیت سیاسی: هدف اصلی بسیاری از فعالین سیاسی عبور از رژیم جمهوری اسلامی و رسیدن به یک رژیم دموکراتیک است. بسیاری از اینان هر نوع فعالیتی را به این مقصود مرتبط و در این چارجوب ارزیابی میکنند. اگر آن عمل منجر به سرنگونی رژیم شود، مطلوب است، و الا نامطلوب و بیفایده تلقی میگردد. و چون بسیاری از اقدامات منجر به سرنگونی جمهوری اسلامی نمیشود، پس آن فعالیتها را بیهوده تلقی میکنند. به عنوان مثال، دوستی اعتصاب غذای سه روزه سال گذشته در حمایت از زندانیان سیاسی را بیهوده تلقی کرد، چون به گفته او با آن تعداد اعتصابکننده، نمیتوان حتی یک خیابان را بست. اما اعتصابکنندگان نمیخواستند با اعتصاب غذا رژیم را سرنگون یا خیابانی را ببندند، مسأله آن بود که «تحلیلگر» از موضع «بازیگر» که خواهان رفتن آقایان است، فکر میکرد حال که با اعتصاب غذا نمیتوان خیابانی رابست یا رژیمی را سرنگون کرد، پس اعتصاب غذا بیفایده است. اگر کسانی هدف بزرگ و ستبر رفتن جمهوری اسلامی را دنبال میکنند، باید بدانند که این هدف مفتی به چنگ نمیافتد. وقتی افراد حاضر نیستند برای هدف ایدهآلشان «وقت» و «بودجه» بگذارند، سخن گفتن از هدفهای بلند چه معنایی دارد؟ گروههایی درست شده که اعضایشان حتی حاضر نیستند ماهی ده دلار حق عضویت به گروه خودشان و برای پیشبرد اهداف خودشان بپردازند. اما همان افرادی که هیچ فعالیتی نمیکنند، دائماً از هژمونی خود و همفکران خود سخن میگویند. به گمان من، گذار به دموکراسی هم هدف ماست و هم مسأله ما. اما اینک، فقط در اوقات فراغت، با دموکراسی نرد عشق میبازیم. 3- انتظار از فعالیت سیاسی: این انتظار که هر گونه فعالیتی باید به سرنگونی رژیم منتهی شود، انتظاری غیرعقلانی است، اگر عقلانیت عملی به معنای تناسب وسیله و هدف باشد. بسیاری از انواع فعالیت سیاسی به سقوط رژیم منتهی نمیشوند، اما فی نفسه مطلوبند. مثلاً: حمایت از زندانیان سیاسی-عقیدتی (خصوصاً زندانیان شهرستآنها) خود را در جبهه آنان نشان دادن، اعتراض به نقض حقوق بشر، اعتراض به قتل و جنایت، اعتراض به انواع نابرابریها ( زن و مرد، مذهبی و غیرمذهبی، شیعه و سنی، مرکزنشینان با اقلیتهای قومی). به گمان برخی از افراد رژیم جمهوری اسلامی همچون رژیم صدام حسین است که هیچ نیروی داخلی توان رویارویی با آن را ندارد. آیا اگر این نظر صحیح و رژیم پایدار باشد، پس دیگرنباید به نقض حقوق بشر توسط رژیم اعتراض کرد؟ ایرانیان خارج از کشور، افرادی بسیار تحصیلکرده و ثروتمندند. به نوشته یکی از نشریات معتبر اقتصادی جهان، بین 600 تا 800 میلیارد دلار سرمایه دارند. این حق آنهاست که ثروت خود را در راهی که میپسندند، هزینه نمایند. این حق یک فرد است که برای سالگرد تولد همسرش، نیم میلیون دلار هزینه نماید. این حق افراد است که هفتهای یک بار دورهم جمع شوند، چند هزار دلار هزینه کنند، کمی از ایران بگویند و بروند. اما این هم پرسش قابل تأملی است که چرا آنها برای گذار ایران به دموکراسی ریالی هزینه نمیکنند؟ چرا یک «تلویزیون آبرومند ملی» با سرمایه تماماً ایرانی، برای شکستن هژمونی رسآنهای رژیم، تاسیس نمیکنند؟ چرا نقض سیستماتیک و مداوم حقوق اساسی مردم توسط زمامداران حاکم بر ایران واکنشی در آنها بر نمیانگیزد ؟ آیا اینان آن قدر فقیرند که حتی نمیتوانند از طریق آگهی در یک صفحه کامل معتبرترین روزنامههای جهان به نقض گسترده حقوق بشر در ایران اعتراض کنند و بدین وسیله به جهانیان بگویند که با اقدامات رژیم مخالفند؟ آری، برخی بر این گمانند که چون با آگهی یک صفحهای درروزنامههای معتبر، رژیم سرنگون نمیشود، پس چنین کاری بیهوده است. در آمریکا و جهان غرب، با این که افراد میدانند که مخالفت آنها تأثیری در تداوم جنگ ندارد، اما همچنان تظاهرات ضدجنگ برگزار میکنند. اینها اقداماتی است که از طریق آنها ما نشان میدهیم که هنوز احساسات انسانی در ما زنده است. درد و رنج دیگران برای ما مهم است. همه ما اعضای یک پیکریم که درد بخشی از این پیکر، موجب بیقراری همه ما خواهد شد. آیا حدود پنج هزار پزشک ایرانی در آمریکا نمیتوانند یک بنیاد غیر انتفاعی تأسیس و هریک ماهیانه یکصد دلار حق عضویت به آن پرداخت نمایند؟ با ماهی نیم میلیون دلار نه تنها تلویزیون ملی، که دهها اقدام دیگر برای دموکراسی و حقوق بشر میتوان انجام داد. 4- ضرورت وجود عرصه عمومی: برای دموکراسی، نیاز به عرصه عمومی است. عرصه عمومی را دولت نمیسازد. دولت تا آنجا که بتواند در مقابل عرصه عمومی قرار خواهد گرفت. چون حوزه عمومی مطلوب و ایدهآل، از سیطره دولت، سرمایه، ایدئولوژی و دین آزاد است. آدمیان با گفتار و نوشتار خود این حوزه را به وجود میآورند. از این رو، دعوت به سکوت، نه تنها به معنای تعطیل کردن فعالیت سیاسی است، بلکه به معنای نابودی فضای عمومی است. چند ماه پیش یکی از دوستان پیشنهاد داد که تا اطلاع ثانوی هر گونه انتقادی از دولت را تعطیل نماییم. پس از نامه درباره حقارت و زبونی هم یکی دیگر از دوستان اعلام کرد که در شرایط فعلی و درمنازعهای که در پیش است، سکوت بهترین اقدام است. اما خوشبختانه نه دوست اول و نه دوست دوم از فرمان خود تبعیت نکردند، وبه نوشتن و انتقاد ادامه دادند و بنده از نوشتههای هر دوی آنها استفاده میکنم. هر یک از این دو، چیزهایی را میبینند که شاید دیگران نبینند یا نتوانند و یا نخواهند درباره آنها سخن بگویند. اینان با نوشتن و گفتن، ما را به ساختن فضای عمومی امیدوار میکنند. نوشتن و گفتن حداقل کاری است که میتوان انجام داد. به جای تبلیغ و تشویق سکوت، باید همه را دعوت به اعتراض کرد. اگر همه سخن بگویند، انتقاد کنند، طرحهای بدیل پیشنهاد کنند، طرحهای مختلف را نقد کنند، سلطه ایدئولوژی و دولت را نپذیرند، بدین ترتیب رفته رفته عرصه عمومی ساخته میشود که برای گذار به دموکراسی ضروری است. 5. انتقاد از مردم: تاریخ سیاسی روشنفکری ما، تاریخ چالش با دولت و گناه همه مسائل و مشکلات را به گردن دولت نهادن است. سویه دیگر این داستان، موجودی معصوم، بی گناه و غیر قابل انتقاد به نام «مردم» قرار میگیرد. در حالیکه دولت محصول ظرفیت داخلی یک جامعه است و زمامداران سیاسی هم از دل همین مردم بیرون آمدهاند. نظام سیاسی لباسی در حد قد و قامت مردم یک جامعه است. اگر آن لباس در اندازه آنها نباشد، دریده خواهد شد. بسیاری از ویژگیهای مردم ما قابل انتقاد است و باید از آنها انتقاد کرد. مردمی که ظلم را تحمل میکنند و ستم پذیرند، مردمی که مصرفزده و دروغ گویند. مردمی که کار نمیکنند و پول باد آورده نفت را از دولت گرفته و هدر میدهند. مردمی که خرافات را باور دارند و دست امور رازآمیز را در عرصه سیاسی گشاده میپندارند. مردمی که به هم بی اعتمادند و سر یکدیگر کلاه میگذارند. مردمی که ادعاهای بزرگ جهانی دارند، اما دستاوردی که دال بر این مدعا باشد، ندارند. 12 تا 14 میلیون یهودی در دنیا وجود دارد. این جمعیت اندک چه واکنشی در مقابل فشارها از خود نشان داده است؟ اینان بیش از یکصد و هفتاد نوبل علمی را از آن خود کردهاند. اما سهم ما مردم پرمدعا هیچ بوده است. رسانههای مهم جهان در دست اینان است. بر بازارهای اقتصاد جهان مسلط هستند. در هر دانشگاه معتبر آمریکا از هر پنج چهره شاخص، حداقل دو تن یهودی هستند. آخر این چه منطقی است که تمام دستاوردهای اینان را محصول توطئه بدانیم؟ مگر با توطئه میتوان علم و دانش تولید کرد؟ البته این مسأله ارتباطی به یهودیت و اسلام یا قومیت و نژاد ندارد. ادعا را باید با دستاوردهای علمی و عملی متناسب کرد. یکی از نواندیشان دینی مدتی در آمریکا اقامت داشت. دوستی از سر خیرخواهی به او گفته بود از کلاسهای اساتید بنام استفاده کن. پاسخ این بود که ما دیگر به این کلاسها احتیاج نداریم، ما خود به مرحله تولید رسیدهایم و نیازی به این گونه کلاسها نداریم. اما اگر در حال حاضر منطقه خاورمیانه و اسلام برای غربیان مهم نبود، ما چه حرفی در چه زمینهای برای گفتن داشتیم که توجه کسی را برانگیزد؟ اگر سخن یا ایده یا نظریه بکر و تازهای وجود داشت، تاکنون ارائه شده بود. این سخن به معنای امتناع تفکر نمیباشد. این سخن خبر از واقع میدهد. نقد به ادعاهای گزاف و بی دلیل باز میگردد. از سوی دیگر، نباید فراموش کرد که من و تو و روشنفکران و فعالین سیاسی هم از همین مردم هستیم، با تمام رذائل و فضائل اخلاقیشان، و با همان سنت و فرهنگ ستبر و مقاومی که از دل آن بسیاری چیزهای نامطلوب برون تراویده و راه برخی امور را مسدود کرده است. به گمان من، هزینه انتقاد از مردم بسیار بیش از هزینه انتقاد از نظام سلطانی است. روشنفکری ما که عادت کرده قهرمان مردم باشد، از مردم انتقاد نمیکند تا از مسند قهرمانی پایین نیفتد. انفعال و ستم پذیری ما معلول علل عدیدهای است. تحلیل جامعهشناختی و روانشناختی انفعال و ستمپذیری، داوری اخلاقی را منتفی نمینماید. این نکتهای درست است که باید علل و دلایل وضعیت خود را دریابیم، اما با این اصل داوری اخلاقی منتفی نمیشود. نامه درباره زبونی و حقارت ناظر به مقام داوری اخلاقی بود. وقتی یکی مثل آیت الله منتظری شجاعانه میایستد، آدمی به شرافت انسانی امیدوار میشود. وقتی فقیه دیگری به دستبوس و پابوس «آقا» میرود، آدمی از حقارت و زبونی، سرافکنده میشود. وقتی در استانها و شهرستآنها افرادی در با پذیرش هزینههای سنگین به مبارزه ادامه میدهند، آدمی سربلندی را مشاهده میکند. وقتی اکثریت میلیونی به سرکوب و تحقیر واکنش مدنی نشان نمیدهد، داوری اخلاقی ما چه باید باشد؟ یکی دیگر از خصوصیات اخلاقی رایج در میان ما، نفاق و دو رویی است. آقایی که امید و رهبر بسیاری از افراد است، به پاریس میرود. در پاریس در جلسهای خصوصی به هنرمند بنامی میگوید: «اصلاحات شکست خورد، انقلاب هم شکست خورد، دین هم نشان داد که صلاحیت حکومت کردن ندارد.» آن هنرمند میپرسد چرا این نظرات را با مردم در میان نمیگذارید؟ میگوید میترسم اتفاقی بیفتد و در تاریخ بدنام شوم. آن هنرمند میگوید شما نگران تاریخ و مردمی که در حال نابودی است، نیستید، اما نگران نام خود در تاریخید؟ همین فرد اخیراً در تهران در یک جلسه خصوصی به یک اندیشمند ایرانی گفته است: «ما در بن بست کامل قرار داریم، تنها راه آن است که از جمهوری اسلامی بیرون بیاییم.» آن متفکر از او میخواهد که خود در این راه گام بر دارد. پاسخ میشنود: «در این ماجرا روی من حساب نکنید، این کار شماست.» وقتی در مجالس عمومی و رسمی سخنانی درست معکوس این نظرات از سوی او اعلام و دنبال میشود، داوری اخلاقی ما درباره او چه خواهد بود؟ و وقتی ما به چنان افرادی دل میبندیم و به دنبال آنها راه میافتیم، آیا حاکی از آن نیست که ما هم دورو و منافق هستیم. در محراب و منبر، جلوهای داریم دقیقاً متفاوت با کاری که در خلوت میکنیم. شما مقالههای مختلفی مینویسید، از طریق مصاحبه به سرکوب سیاسی در ایران اعتراض میکنید. آیا پس از نامه حقارت و زبونی، کار خاصی انجام دادهاید که وضعیت دشوار ایران را نشان دهد و به نوعی به زندانیان و مخالفان کمک نماید؟ نامهای به دبیرکل سازمان ملل متحد در رابطه با وضعیت ایران نوشتهام. مشهورترین روشنفکران مترقی جهان امضا خود را بر زیر این نامه قرار داده و مفاد آن را تأیید کردهاند. امضای نامه به منزله حمایت از مبارزات آزادیخواهانه و برابریخواهانه مردم ایران از یک سو، و محکومیت اخلاقی - حقوقی رژیم حاکم بر ایران از دیگر سو است. این نامه در واقع، نامه محکومیت جهانی رژیم است، چون روشنفکرانی از آمریکا، آلمان، فرانسه، انگلیس، کانادا، افریقای جنوبی، هند، مصر، سودان، شیلی و. . . آن را امضا کردهاند. زمامداران جمهوری اسلامی باید بدانند که برجستهترین اندیشمندان جهان، به صراحت تمام این رژیم را به دلیل نقض حقوق بشر محکوم میکنند. در این نامه چه نکاتی مطرح شده است؟ محروم کردن دگراندیشان و دگرباشان از حق حیات (تروریسم قانونی) ممنوعالقلم کردن مخالفان و نقض گسترده حقوق بشر توسط رژیم بخشی از مفاد این نامه را تشکیل میدهد. نامه در چه زمانی انتشار خواهد یافت؟ پس از تحویل نامه به مقامات سازمان ملل، متن کامل آن به انضمام نام کلیه امضاکنندگان منتشر خواهد شد. فرهیختگان بنام جهان در برابر مصائبی که بر مردم ایران میرود، چه واکنشی از خود نشان میدهند؟ واکنشی انسانی، برآمده از مسئولیت اخلاقی روشنفکری. با یکی از فیلسوفان سیاسی و از نظریهپردازان عدالت ملاقات داشتم. درباره عدالت گفتوگو میکردیم. رفته رفته بحث به ایران کشید. درباره رفتار رژیم با دانشجویان زندانی با او سخن گفتم. شروع کرد به گریستن. و من وقتی تأثر شدید او را دیدم، بسیار شرمنده شدم از واکنشی که ما به این نوع حوادث نشان میدهیم، با واکنشی که یک غیرایرانی به این نوع حوادث نشان میدهد. گفت امضای نامه کمترین کاری است که من میتوانم برای کمک به کسانی که حقوق اساسیشان نقض میشود، انجام دهم. گفت پیش از حمله آمریکا به عراق، نامهای نوشته و مخالفت خود را با آن اقدام اعلام کردم. سپس نامه را به امضای بسیاری از همفکران خود رساندم و هزینه انتشار آن به صورت آگهی در روزنامه را هم همگی پرداخت کردیم. یکی از فیلسوفان سیاسی نامدار جهان را ملاقات کردم. فرزندش که یکی از فعالین ضد جنگ است هم برای این دیدار از راه دور آمده بود. هر دو به شدت نگران حمله نظامی به ایران بودند. نامه را امضا کرد و نوشته که این نامه باید در رسانههای مهم انتشار یابد. همه روشنفکران جهان با نگرانی اخبار ایران را تعقیب میکنند. دانشجویان بازداشتی در 18 تیر، پس از یک ماه از زندان آزاد شدند. آیا بازداشت دانشجویان هزینه فعالیت سیاسی را بالا نمیبرد و به انفعال نمیانجامد؟ آزادی دانشجویان بازداشتی در شرایط کنونی تنها خبر شادیآور است. به هر پدیدهای از زوایای گوناگون میتوان نگریست و پیامدهای مثبت و منفی آن را برشمرد. اگر چه تنها اتهام دانشجویان بیگناه دفاعشان از حقوق دیگران بود، اما پیامد مثبت این نوع بازداشتها، تجربهاندوزی، فروریختن ترس و شهرت جهانی ناشی از مبارزه در راه آزادی است. بدین ترتیب سرمایهای اندوخته میشود که به کار دفاع از حقوق بشر و گذار به دموکراسی میآید. دموکراسی را خدا از آسمان به زمین نمیفرستد، دموکراسی محصول ظرفیتهای داخلی یک جامعه است. اگرچه بستر مناسب (پیششرطهای اجتماعی) شرط لازم دموکراسی است، اما دموکراسی را، همچون هر برساخته بشری دیگر، آدمیان میسازند. گاندی و ماندلا و هاول برخی از نمونههایند. این سه تن سالها مبارزه و زندان را پشت سر نهاده بودند. از سالها زندان و پرداخت هزینه درسهای فراوانی آموخته بودند. این را مقایسه کنید با کسانی که در تمام زندگی در ناز و نعمت زندگی کرده، هیچ گاه در زندگی یک سیلی نخورده، و تمام مسألهشان اتوی لباسشان و آرایش صورتشان و نوع پیپشان است. آن سه میدانستند که دموکراسی بدون هزینه ناممکن است، اما دیگری اصلاحات (نه دموکراسی) بدون هزینه را شعار میدهد. گذشته فرد را نمیتوان در نحوه مواجهه او با پدیدهها نادیده گرفت. دموکراسیخواهی گاندی محصول یک سنت مبارزاتی (نافرمانی مدنی) بود، اما امثال بنده، انتظار داریم که از بیعملی و انفعال، دموکراسی برآید. دانشجویانی که امروز به زندان میروند، رهبران آینده مایند. آنها میدانند که دموکراسی و حقوق بشرمسأله بسیاری از ما نیست. به دانشجویان فرمان میدهند در انتخابات شرکت کنید، افرادی که کاندیدای انتخابات میشوند مهم نیستند، مهم برنامه است. اگر این نکته را نادیده بگیریم که هیچ برنامهای وجود ندارد یا اعلام نشده، اما مگر قرار نیست برنامه را نمایندگان پیش برند و روی آن بایستند؟ افرادی که در تمام طول تاریخ زندگی خود حتی یکبار از دموکراسی و حقوق بشر دفاع نکردهاند، اینک با در دست داشتن یک برنامه، چگونه یکشبه به مدافع پرشور دموکراسی تبدیل خواهند شد. کجاست آن مدرسی که در مقابل رضا خان بایستد و بگوید میخواهم که تو سلطان نباشی؟ مصدق در ساختار سلطانی شاه، در مقابل شاه ایستاد. آیا اینان به دانشجویان کسانی را به عنوان نماینده معرفی میکنند که در مقابل سلطان بایستند؟ آیا کسانی که در زمان ثبتنام باید اعتقاد نظری و التزام عملی خود را به «اصل مترقی ولایت مطلقه فقیه» اعلام نمایند، میتوانند مدافع دموکراسی وحقوق بشر باشند؟ پس هم برنامه مهم است و هم افراد. هیچ برنامهای برای گذار به دموکراسی، بدون تفکیک نهاد دین از نهاد دولت راه به جایی نخواهد برد. آیا اصلاحطلبان حاضرند برنامهای را اعلام نمایند که یکی از محورهای آن جدایی نهاد دین از نهاد دولت باشد؟ دانشجویان چرا باید بدنبال نسلی راه بیفتند که دیگر چیزی برای عرضه ندارد و دوباره شعارهای دهه اول انقلاب را مطرح میکند؟ نسلی که من به آن تعلق داشتم، آرمآنهایش فاجعه به بار آورد. این نسل در دهه پیش از انقلاب حاضر بود برای آرمانهایش شهید شود. همه چیز او، آرمان و مبارزه و ایثار در راه آرمان بود. شب و روز و عشق و تفریح آن نسل مبارزه بود. آرمان و مبارزه و انقلاب رفت، اما نسلی سالخورده، شکستخورده و خسته باقی ماند. به سن رهبران گروههای چریکی و اعضای کنفدراسیون بنگرید، دبیر اول کمیته مرکزی یکی از سازمانهای چریکی متولد 1325 است. 28 سال از انقلاب گذشته است. اگر حداقلی از سن را برای مبارزین پیش از انقلاب در نظر بگیریم، یکی از دلایل عدم تحرک برملا خواهد شد. آن نسل باید سودای رهبری سیاسی را از سر به در کند و به جای آن از طریق خودانتقادی، تجربه خود را به نسل جدید تحویل دهد. داستان آرمانها، مبارزات و اشتباهات خود را بگوید و بنویسد تا این نسل بیاموزد که به چه راهی نباید رفت. بسیاری از گروههای چریکی حاضر نیستند تاریخ خود را برملا کنند. نام نیک درگرو پنهانکاری و مخفی نمودن اشتباهات نیست. اعتراف به اشتباه بزرگترین فضیلت است. قرار نیست کسی محاکمه و مجازات شود. ما نه خدا هستیم و نه قاضی، و نه مردم ما را به وکالت یا قاضی دادگاه برگزیدهاند. مسأله ما مواجهه صادقانه با تاریخ خود است. اما تاریخ چیزی جز رفتار آدمیان نیست. تاریخ را ما ساختیم، اما بسیاری از تاریخسازان زنده ما، از روشن کردن زوایای تاریک تاریخی که پدید آوردهاند، ابا دارند. اخیراً مقالهای در یکی از نشریات داخل کشور میخواندم. به مواضع یکی از روشنفکران دینی در دهه اول انقلاب درباره روشنفکران لائیک (فروغی، هدایت، دشتی، فروغ فرخزاد و. . . ) اشاره کرده و خواهان حذف «این اظهار نظرهای جزیی اما ناخوشایند در چاپهای بعدی نوشتههای قدیمیاش» شده بود. این رویکرد، به گمان من نادرست است. تاریخ را نباید تحریف کرد. این بخشی از تاریخی است که ما آفریدهایم. باید همه سویههای آن را روشن کرد. به جای پاک کردن بخشی از تاریخ، آن روشنفکر دینی، اگر معتقد است در داوری خود مرتکب اشتباه شده، باید مقدمه جدیدی بر کتابش بیفزاید و از این جهت پوزش بخواهد. یکی از مراجع تقلید در حضور چند تن از دوستان به من گلایه کرد که چرا دائماً مسأله اعدام زندانیان در تابستان 1367 را مطرح میکنی؟ چون پای امام در میان است، این مسأله را باید نادیده گرفت. در همان جلسه ایشان گوشزد کرد که از این زاویه به آیتالله منتظری هم انتقاد دارد. اعدام چندین هزار زندانی را نمیتوان از تاریخ ما حذف کرد. سکوت در مقابل آن جنایت، به منزله درخواست حذف آن از تاریخ است. ببخش و فراموش نکن، برای عبرت آموزی و عدم تکرار فاجعه است. پس اینک و در پرتو این مقدمات دلیل انتشار دو مقاله «یوتوپیای لنینیستی شریعتی» و «شریعتی، زنان گونیپوش و علم بورژوایی» را بهتر میتوان دریافت. یعنی آنها را باید نوعی انتقاد از خود و پایان یک نوع گفتمان محسوب کرد؟ اما این گونه نوشتار باعث دلخوری دیگران میشود. آری، همیشه انتقاد از خود دردناک است، اما چاره چیست؟ ادعا میکنیم که با دیکتاتوری مخالفیم، اما حاضر نیستیم نقش ایدههای خود را در پیدایش این وضعیت برملا و نقد کنیم. ایدهها بسیارمهم هستند. روشنفکران با ایدهسازی و ایدهپروری در برساختن تاریخ نقش ایفا میکنند. نمیتوان پیامدهای عملی ایدهها را نادیده گرفت. به گمان من باید به گفتمان انقلاب 1357 پرداخت. نسل جدید حق دارد بداند چه گفتمانی منجر به انقلاب و حوادث پس از آن شد. گروههای چپ هم باید گفتمان پیش از انقلاب خود باز گردند و نقش آن را در حوادثی که رخ داد نشان دهند. آیا فراموش کردهایم که همگی دولت بازرگان را لیبرال و جاده صافکن امپریالیسم مینامیدیم؟ آیا فراموش کردهایم که فقط بازرگان به محاکمات روزهای اول انقلاب اعتراض کرد و همه ما از اعدام سران رژیم پیشین و انتشار عکس اعدام شدهها پشتیبانی میکردیم؟ آیا فراموش کردهایم آقای خلخالی به چه نحو هویدا را محاکمه وحکم اعدام برای او صادر کرد؟ بازرگان به دنبال محاکمه منصفانه هویدا بود. میخواست از فرانسه برای او وکیل بیاورد، اما آقای خمینی میگفت نیازی به این کارها نیست، جرم او مسلم است، فقط باید احراز هویت شود. همین که مشخص شد فلان شخص عباس هویدا است، کار تمام است. کدام یک از ما به این سخنان علنی اعتراض کرد؟ مگر با تشویق خود، راه محاکمات و اعدامهای ناعادلانه بعدی را هموار نکردیم؟ چه گفتمانی الهامبخش چنین کنشهایی بود؟ تمام گروههای مذهبی و غیرمذهبی، غیردموکرات بودند. در سومین بخش سلسله مقالات «گفتمان انقلاب 1357» به سراغ انقلاب فرهنگی میروم. میخواهم نشان دهم کدام آموزه به انقلاب فرهنگی منجر شد؟ بستری که انقلاب فرهنگی در آن رویید چه بود؟ مگر میتوان مسولیت حوادث وحشتناک اوایل انقلاب را به گردن چند تن انداخت؟ اگر هم چنین کنیم، مشکلی حل نمیشود. مسأله ما، محکومیت این و آن نیست، مسأله ما عدم تکرار آن حوادث تلخ و غیرانسانی است. یادآوری حوادث آن سالها برای همه ما دردناک است. اما این درد را مثل درد زایمان باید تحمل کرد، شاید پس از طی این مراحل و در پرتو گفتوگوی خود انتقادانه، «آشتی ملی» امکانپذیر شود. سه تن از دانشجویان امیر کبیر همچنان به اتهام اهانت به مقدسات در بازداشت هستند. برای آنها چه باید کرد؟ دانشجویانی که هم اکنون به اتهام اهانت به مقدسات در بازداشت به سر میبرند، اعترافات را تکذیب کرده و آنها را ناشی از فشارهای روحی و جسمی (شکنجه) اعلام کردهاند. در این خصوص به چند نکته باید توجه شود: دیر یا زود، دانشجویان از زندان آزاد خواهند شد. پس از استفاده رژیم از این جنجالآفرینی، دیگر ذکری از این واقعه نخواهد رفت. مگر در پرونده مؤسسه آینده دوستان را به جاسوسی و فروش اطلاعات به دول در حال تخاصم متهم نکرده و پس از استفاده از آن پرونده، مسأله به فراموشی سپرده نشد؟ از این پروندهسازیها بسیار داشتهایم. دانشجویان حتی اگر عصمت انبیا را انکار کرده باشند، جرمی مرتکب نشدهاند. این یک مسأله اعتقادی است. اعتقاد چیزی نیست که بتوان آن را در پستوی ذهن مخفی نمود. اعتقاد جزء مهمی از هویت مرا تشکیل میدهد. اگر زمامداران حاکم بر ایران استفاده از ثروت ملی برای تحمیل اعتقادات ناصواب به دیگران را وظیفه خود میدانند، شهروندان هم حق دارند عقایدشان را بیان نمایند. خداناباوران ایرانی به هیچ یک از معتقدات ادیان ابراهیمی اعتقاد ندارند. اما کسی آنها را به این دلیل مجازات نمیکند. پس چگونه میتوان تعدادی دانشجو مسلمان را به دلیل اعتقاداتشان مجازات کرد؟ این مسأله پایان مییابد؛ اما در پایان چیزی نصیب هر طرف خواهد شد : افتخار برای دانشجویان و شرم و خفت برای رژیم. |
نظرهای خوانندگان
سلام جناب گنجي
-- علي ، Aug 23, 2007 در ساعت 08:21 PMروحتان شاد باد
اما يك نكته: تعميم دفاع از حقوق بشر و اعتراض به نقض آن، به تمامي بشر ها از جمله آنان كه به اشرار و اراذل و قاچاقچي و مجرم عادي و آدم هاي عادي ي كوچه و خيابان و فعالان مدني و نيز تمام قوميت ها و برانداز ها و غير برانداز ها و تجزيه طلب خوزستاني،كرد و بلوچ و لر و ترك و يزدي و كرماني نبايد از قلم بيافتد. لطفا هر جايي كه از قلم افتاده، تصحيح كنيد.
زنده باشيد و شادتر بمانيد.