رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۸ فروردین ۱۳۸۸
گفت ‌و گو با کیانوش سنجری

«شکنجه‏ی سفید»

پژمان اکبرزاده

کیانوش سنجری برای نخستین بار در سن هفده سالگی در جریان تظاهرات دانشجویی در سال‏گرد واقعه‏ی هیجده تیر ۱۳۷۸ و ماجرای کوی دانشگاه تهران، دستگیر شد و چند ماه در بازداشت انفرادی به‏سر برد.

او در این گفت‏گو به نحوه‏ی بازداشت و شرایط‏اش در زندان، می‏پردازد و به موضوعی به نام «شکنجه‏ی سفید» اشاره می‌کند.

Download it Here!

در کشورهای دیگر «شکنجه‏ی سفید» به شکنجه‏ای به وسیله‏ی رنگ سفید اطلاق می‏شده است، رنگ سفید، غذای سفید، لباس‏های سفید، دیوارهای سفید و کلا شرایطی که به وسیله‏ی رنگ سفید، یک شکنجه‏ی روانی به متهم وارد شود.

اما در ایران، برخلاف کشورهای دیگر، این شکنجه به‏ وسیله‏ی رنگ سفید اعمال نمی‏شود و منظور از شکنجه‏ی سفید بیشتر شکنجه‏ای است که شاید از لحاظ جسمی، آسیبی به جسم متهم وارد نشود، یعنی طوری شکنجه‏اش نکنند که بدنش مجروح شود، اما روح و روان متهم در سلول‏های انفرادی تحت تاثیر و تحت فشار قرار می‏گیرد.

مشخصا، متهم را در سلول انفرادی می‏اندازند. در بازداشتگاه ۲۰۹، ۲۴۰ و پیش‏ترها در بازداشتگاه ۵۹ یا ۳۲۵ سپاه که من تمام این‏ها را تجربه کرده‏ام. رنگ سفید کاربردی در درو دیوارها، غذا و یا لباس، نداشته است.

بلکه خلایی است که زندانی در آن خلاء قرار می‏گیرد و برای چندین ماه دور از خانواده، بدون دسترسی به وکیل، تلفن، روزنامه، کتاب و یا دیگر زندانیان، در آن سلول انفرادی کوچک، تحت فشار و بازجویی قرار می‏گیرد.

بازجو به او اطلاعات غلط می‏دهد؛ مثلا از وضعیت جسمی بد خانواده‏اش می‏گوید و این که یا مادرش سکته کرده، پدرش سرطان گرفته، به بیمارستان رفته‏اند یا بازداشت شده‏اند. یا این که دوستان متهم بازداشت شده‏اند، یا بر علیه متهم اعترافاتی گرفته شده که تماما کذب محض است.

مثلا، خاطرم هست، در مورد زندانیان ملی مذهبی در زندان ۵۹ سپاه، حتا روزنامه‏ها را چاپ کرده بودند. روزنامه‏ی جعلی کیهان را چاپ کرده بودند و در آن خبر اعترافات بقیه‏ی دوستان آن متهم را درج کرده بودند. یا این که صدور حکمی سنگین برای زندانی را به دروغ مطرح کرده بودند.

این‏ها فشارهای روحی و روانی است که در ایران به یک زندانی اعمال می‏شود.

دانشجویانی که اخیراً بازداشت شده‏اند، به مدت چندین ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه ۲۰۹ نگهداری می‏شدند و شب تا صبح بازجویی می‏شوند.

تمام این مسایل، یک شکنجه‏ی روحی و روانی اعمال می‏کند که در ایران به آن «شکنجه‏ی نرم» یا «شکنجه‏ی سفید» گفته می‏شود.

شما خودتان چند روز گرفتار این نوع شکنجه بودید؟

نه ماه از مدت دو سال زندانی بودنم در سلول‏های انفرادی بازداشت‏گاه‏هایی مانند ۲۰۹، ۵۹ و ۳۲۵ سپاه، ۲۴۰ و چند بازداشت‏گاه دیگر گذشت.

در یک دوره که صد و یازده روز پشت هم در زندان ۲۰۹ بودم و سه ماه در بازداشتگاه ۵۹ سپاه، احساس می‏کنم آن سه ماهی که در سلول انفرادی بسیار کوچک بازداشتگاه ۵۹ سپاه بودم، روش‏هایی که استفاده می‏شد و شرایطی که در آن قرار گرفته بودم، در یک سلول انفرادی بسیار بسیار کوچک، به مثابه‏ی شکنجه‏ی نرم، شکنجه‏ی روانی، فکری و هرچه که اسم‏ آن را بتوان گذاشت، وجود داشت.

قد من حدود یک متر و نود و سه چهار سانتی‏متر است، وقتی در سلول ۵۹ سپاه دراز می‏کشیدم پای‏ام به در آهنی سلول برخورد می‏کرد. به صورت قطری دراز می‏کشیدم تا بتوانم در سلول خودم، مقداری شرایط راحت‏تری داشته باشم.


کیانوش سنجری

در انتهای کار، حدود یک ماه بازجو به سراغ من نیامد. نامه‏ می‏نوشتم به رییس زندان که اگر واقعا برای بازجویی در این بازداشتگاه نگه داشته شده‏ام، چرا از من بازجویی نمی‏شود. اگر بازجویی‏ام تمام شده، چرا از این زندان بیرون فرستاده نمی‏شوم و به بند عمومی منتقل نمی‏شوم.

می‏خواهم بگویم که گاه‏گدار، زندانی در این سلول‏های انفرادی آرزوی مرگ می‏کند و حتا آرزوی این که او را بیرون ببرند و شکنجه‏‏‏‏اش کنند، یعنی کتک‏اش بزنند، ولی در سلول انفرادی نماند. چون نمی‏داند تا چه مدت، چند ماه، چند هفته، قرار است در این سلول باقی بماند.

این شرایطی است که من تجربه کرده‏‏ام و آزارم می‏داد، احتمالا دیگر متهمین را هم آزار می‏داد.

طی مدتی که گرفتار این نوع شکنجه بودید، برای مقابله با این شرایطی که برایتان به‏وجود آمده بود، چه‏کار می‏کردید؟

معمولا، استقامت زندانی و پایداری بر سر عقایدش و برحق بودن ارزش‏هایی که در درون او بوده و به‏ خاطرش فعالیت کرده و به زندان آمده، به نظر من، تنها عاملی است که باعث می‏شود متهم در این بازداشت‏گاه، در این سلول، تحت این شرایط، مقاوم بماند. وگرنه راه دیگری، من تجربه نکردم.

در سلول انفرادی کار نمی‏توان کرد، مگر این که آدم دراز بکشد یا بلند شود، یک قدم جلو بگذارد، سه قدم برگردد، غذا بخورد، به دستشویی برود و برگردد و فکر کند. فکر کردن بیشترین ساعات روزگار زندانی در بازداشت‏گاه را به خود اختصاص می‏دهد.

ممکن است همین فکر کردن باعث شود روح و روان متهم تا حدی آسیب ببیند که اصلا از باورهای خود دست بکشد و یا بیشتر باورمند عقاید خود باشد و احساس کند چقدر در برابر بازجوی‏ خود برحق است.

چرا که دیروز به بازجویی رفته و دیده است که بازجو در بازجویی از چه استدلال‏های غلط، سست و بی‏پایه‏ای، برخوردار بوده و چگونه سعی می‏کردند با کتک زدن، با فحش دادن، با تحقیر کردن شخصیت‏اش را بشکنند. حتا با توهین به خانواده‏‏اش، به مادرش، به نوع حجاب مادرش، به نوع رفتار خانواده‏ی دوستانش. آنچه که من در زندان ۵۹ سپاه تجربه کردم.

در آ‏ن‏جا، از همین شیوه‏ها برای تخریب شخصیت متهمین استفاده می‏شد. یعنی در بازجویی‏ها می‏گفتند، دیدی پسرها یا دخترهای فلان دوست‏ات چگونه هستند و چطوری رفت و آمد می‏کنند. یا در مورد مادر من، مسایلی را مطرح می‏کردند که واقعا، به من برخورنده بود. این شکل سوال‏ها، این شکل صحبت‏ کردن‏ها و تلقی آن‏ها که چقدر این نوع فکر و این نوع بازجویی‏ها سست و منحط بود.

این شرایط اطلاعات سپاه در زندان ۵۹ سپاه بود. زمانی که سازمان اطلاعات موازی، متهمین را در اختیار می‏گرفت، توسط شعبه‏ی بیست و ششم دادگاه انقلاب که آن زمان آقای حداد رییس آن بود و سید مجید پورسیف معاون او.

در طول ساعات روز، در آن سلول انفرادی، آیا هیچ کتاب یا روزنامه‏ای هم در دسترس شما بود؟

خیر، نبود. در زندان ۵۹ سپاه که من بودم، به هیچ عنوان هیچ جریده و روزنامه‏ یا کتابی به زندانی نمی‏دادند. ولی در زندان ۲۰۹ وقتی که بازجویی‏ام تمام شد، در یک نوبت، به من اجازه دادند که از کتاب استفاده کنم. کتاب‏های بازداشتگاه ۲۰۹ عموماً کتاب‏های فلسفه‏ی اسلامی یا تاریخ مورد قبول و پذیرش جمهوری اسلامی بود.

خودتان حق نداشتید، کتاب‏هایی را که می‏خواهید، خانواده برای‏تان بیاورد؟

چرا. در یک نوبت، این شانس را داشتم و این اجازه را به من دادند که مادرم برای‏ام کتاب بیاورد و من ده پانزده روز، روزگار خیلی خوشی را با کتاب‏هایی که مادرم برای‏ام آورده بود داشتم.

شرایطی بود که بازجویی‏های‏ام تمام شده بود، از یک آرامش نسبی برخوردار شده بودم. بعد از دو ماه ، دو ماه و نیم فشار، بازجویی و سلول انفرادی، وقتی کتاب آمد، انگار که از جهنم گام گذاشتم به بهشت، با کتاب‏هایی که داشتم.

مثلا یادم هست، «ابله» داستایوسکی یا «پرنده‏ی خارزار»، آخرین داستان پائولو کولیو را توانستم در سلول انفرادی‏ام داشته باشم و از خواندن آن‏ها بسیار بسیار لذت می‏بردم. چرا که از ساعت هفت صبح تا دوازده شب من را پر می‏کرد. در ساعات سلول‏های انفرادی.

بقیه‏ی روزهای دیگر که در سلول انفرادی بودید، اصلا روز چطوری سپری می‏شد؟

متاسفانه، خیلی غم‏بار. اما در یک دوره، مثلا، صداهای بازجویی را می‏شنوی و با آن زندگی می‏کنی.

آخرین بار که بازداشت شدم، در زندان ۲۰۹ وزارت اطلاعات بودم، به این اتهام بازداشت شدم که در گرد‏همایی آیت‏الله بروجردی و یارانش، شرکت کرده بودم. گلچین کرده بودند و حدود چهارصد تا پانصد نفر از این آقایان و خانم‏ها را به بازداشتگاه ۲۰۹ آورده بودند.

باورتان نمی‏شود وقتی شب می‏شد و پنکه‏ها از کار می‏افتاد و آرامشی نسبی در کریدورهای بند ۲۰۹ حاکم می‏شد، می‏توانستی گوش تیز کنی و از لای در صدای بازجویی‏هایی که در سلول‏های بازجویی نزدیک به کریدورهای ما صورت می‏پذیرفت را بشنوی. واقعا هم تکان‏دهنده بود، شنیدن صدای بازجویی‏ها.

مثلا، خانمی را می‏بردند که از نوع سوال‏ها مشخص بود این خانم در رابطه با همین آیت‏الله بروجردی بازداشت شده، طوری که با او برخورد می‏کردند، به صورت‏اش سیلی می‏زدند، به او توهین می‏کردند و تحقیرش می‏کردند.

شما کاملا واضح می‏شنیدید که چه می‏گفتند؟

ده تا کریدور که در هر کدام چهار یا هشت سلول انفرادی وجود داشت. در برخی از این کریدورها، دیوارها و تیغه‏ها را برداشته‏اند و آن را به اصطلاح «سوئیت» کرده‏اند و سلول بزرگ‏تر شده بود. ده کریدور را در نظر بگیرید، کنار هم‏دیگر، به موازات هم‏دیگر و کریدوری هست که کل این کریدورها را قطع می‏کند و در رأس همه‏ی این کریدورهاست.

در این کریدور سلول‏های بازجویی قرار دارد و سلول‏های زندان خیلی نزدیک است. می‏شود در سکوت شبانگاهان صدای بازجویی‏‏ها را خیلی به‏ندرت شنید.

البته وسط آن سه تا نقطه هم می‏آید، چیزهایی را می‏شنوی، چیزهایی را هم نمی‏شنوی، مفهوم نیست. ولی به‏طور کلی می‏فهمی که زنی دارد بازجویی می‏شود، دارند سیلی توی گوش‏اش می‏زنند، دارد گریه می‏کند، دارد جیغ می‏کشد، به او فحش می‏دهند، بعضی وقت‏ها صدا بالا می‏رود، بعضی وقت‏ها صدا پایین می‏آید.

ما آن‏جا ساعت نداشتیم و فکر می‏کردیم ساعت سه نیمه شب آن متهم دارد بازجویی می‏شود و ما با صدای این بازجویی‏ها شاید به خواب می‏رفتیم، بعد از سه ساعت.

من در کنار در نشسته بودم، تکیه داده بودم به در آهنی سلول و شاید این‏طور می‏شد که ساعت‏ها با این صدا همراهی می‏کردم.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
سرگذشت یک وبلاگ‌نویس، از زندان تا آمریکا

نظرهای خوانندگان

شکنجه برای هر کار و به هر دليل محکوم است. شکنجه‌گر، حيوانی در قيافه انسان می‌باشد. با شکنجه کردن ، آبروی بشريّت را می‌برند و اعتبارات خداداده انسان را ضايع می‌کنند. با ابزار روحی و جسمی شکنجه، حيوانات را هم آزار بدهند کاری غير وجدانی می‌باشد. هر نوع نتيجه‌ای که در کار شکنجه‌گران باشد مطرود خواهد بود. ورود شکنجه به مسائل قضائی، جزائی و اطلاعاتی کاری زشت و غير قابل اغماض می‌باشد. پرونده‌های بازمانده از اقدامات شکنجه‌گرانه، فاقد هرگونه اعتبار و مشروعيّت می‌باشد. هر نوع اقرار و اعترافی در پرانتز شکنجه‌گری، دور از وجاهت قانونی می‌باشد.
به نقل از آيت الله بروجردي مرجع زنداني

-- freedom ، Apr 7, 2009 در ساعت 04:30 PM