رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و جامعه > از تجریش تا راهآهن | ||
از تجریش تا راهآهنمانی پارساخیابان ولیعصر تهران به گفته نشریههای داخلی، طولانیترین خیابان خاورمیانه است. این خیابان ۷۷ سال پیش ساخته شده و در آغاز، جاده مخصوص پهلوی نام گرفت. در آن زمان در دو سوی این جاده، ۶۰ هزار اصله چنار کاشتند که در آماری که پنج سال پیش در روزنامههای رسمی منتشر شد تعداد چنارهای آن ۱۱۵۰۰ شمارش شد. یعنی از آغاز کاشت تا آن سال، سالیانه ۷۰۰ درخت نابود شدهاست. معلوم میشود فکر اولیه سازندگان درست بوده و درختها را آنقدر زیاد کاشتند تا بعد از سالها قلع و قمع ما هنوز هم بتوانیم در زیر سایه چنارها راه برویم. همیشه در فکرم بود که یکبار سراسر این خیابان زیبا را پیاده بروم. پیش از سفر در یکی از رسانهها شنیدم که شهرداری، برای گسترش گردشگری، چندی پیش تمام پیادهروهای کل مسیر را بهسازی کرده تا روندگان، دیگر مثل سابق سکندری نخورند و بعضاً ناخن پایشان به چشمشان فرو نرود. آبهویجبستنی ظهر ساعت ۱۲ به همراه همسر هلندیام از تجریش بهراه افتادیم. آنروز مسابقه فوتبال پرسپولیس-استقلال بود و مینیبوسهای هواداران با پرچم و بوق و کرنا آماده راه افتادن از تجریش میشدند. بعد از نوش نمودن آبهویجبستنی در حول و حوش باغ فردوس، بهطور جدیتری بهراه افتادیم. پیادهروها جدی درست شدهبود و هر از گاهی هم نیمکتهای بتنی برای استراحت گردشگران کار گذاشتهبودند. با اینکه خیلی از باغهای قدیمی و معروف شمیران تبدیل به آسمانخراش و آسفالت شده ولی هنوز بوی مطبوع باغ و درخت در قسمتهای شمالی خیابان در هوا پخش بود.
پیش خود گفتم پنجاهشصت سال پیش که اینهمه دود و ماشین نبوده و همهجا باغ و آب بوده گذرندگان واقعاً سرمست میشدهاند از این طبیعت خوشبو. بیدلیل نیست که از قدیم اینهمه شعر و کتاب در باغهای شمیران نوشته شده. گلایهها چهارراه پارکوی با پل بزرگ و معلق خود از دور پیدا شد. در دو سوی پل هم مانیتورهای بزرگی برای پخش فیلمهای تبلیغاتی و غیره کار گذاشتهبودند. رستوران شاطرعباس هنوز سر جایش بود. نمیدانم که آیا مثل قدیم هنوز هم شاطر نانوا با ورود هر مشتری زنگوله میزند یا نه. پایینتر، از بزرگی مجموعه ورزشی وزارت کار و بزرگی ساختمان باشگاه خبرنگاران جوان تعجب کردیم.
پایینتر در کافینتی سعی کردم سری هم به تارنمای رادیو زمانه بزنم ولی دیدم که فیلتر شده. چند تارنمای خبری را هم دور زدیم و حس کردم که مسئول کافینت دارد از پشت سر وبگردی ما را دنبال میکند. بعد هم خط قطع شد و دیگر اینترنتی در کار نبود. او آغاز به گلایه کرد که «آقا زندگی برای ما نگذاشتهاند. روزی چندین بار عمداً خط را قطع میکنند تا اظهار وجود بکنند. هر وقت خبر مهمی است یا تحولی شده سیم را میکشند بیرون. برای من اعصاب نمانده. منتظرم راهی پیدا بکنم از این کشور بروم و ...» او نسبت به نحوه مدیریت اقتصادی و سیاسی کشور گلایههای زیادی داشت.
در میدان ولیعصر کودکان نوازنده دورهگرد و اتوبوسهای خودپرداز سیار با آنتنهای بشقابی بر سقف، جلب توجه میکردند. از دور فکر کردیم دستشویی است که مردانی در اتاقکهایی سر پا ایستادهاند بعد متوجه شدیم دارند از دستگاه پول میگیرند. پایینتر که رسیدیم وقت سریال یانگوم شدهبود و دهها موتورسیکلت را دیدیم که جلوی یک اغذیهفروشی پارک کردهبودند و جمعیتی در آن ساندویچی کوچک داشت یانگوم تماشا میکرد.
کشوری دیگر از خیابان جمهوری به پایین حس همسرم این بود که وارد کشور دیگری شدهایم. او از دیدن اینهمه مغازه، اینهمه پوشاک و اجناس و اقلام در مدلهایی که مذاق غربی با آن ناآشناست داشت سرگیجه میگرفت.
متوجه شدم که هنوز زبان فارسی در این بخش از شهر زندهاست. مغازهها هنوز نامهای اصیل و غیراصیل فارسی داشتند و مثل بالاشهر تبدیل به کلکسیون زشتی از خودباختگی عریان نشدهبودند. بر روی ساختمان مرکز خرید تندیس تجریش حتی واژه «مرکز خرید» را کسر شأن دانسته و نوشتهاند «تندیس سنتر»! که معلوم نیست مرکزِ (سنتر) چه چیزی هست. پیش خود گفتم اگر یک آمریکایی یا انگلیسی به اینجا بیاید با دیدن این تابلوها (کافیشاپ استارکاپس ایمیل، اچ.تو.اُ، بیوتیسنتر ...) که الان در آن میان دیگر هیچگونه نام فارسی دیده نمیشود، پیش خود خواهد گفت «پیداست این ملت هیچ به خود و فرهنگ خود باور ندارد و از نام و زبان خودشان بدشان میآید. از یک طرف یک گروه به ما فحش میدهند و از آن طرف یک گروه دیگر هرچه دارند به دور میریزند و هر چه از ماست دربست غلامشاند.» البته آن شخص احتمالاً این فکرها را پیش خود به زبان انگلیسی خواهد کرد! (یادم باشد پیگیری کنم ببینم «دربست غلامتم» را انگلیسیزبانان چه میگویند.) جالب اینجاست که مخاطب اصلی اینهمه نام و افاده انگلیسی بر سراسر تابلوهای جدید شهر، فارسیزبان بیچاره هستند، چرا که هرچه نگاه کردم از خیل عظیم مخاطبان فارسیندان خارجیزبان در سطح شهر چیزی ندیدم. شب خواستم کنار خیابان از یک موتورفروشی به نام «جوادسیکلت» عکسی به یادگار بگیرم که ازدیاد تعداد علافان دم در مانع شد. با پاهای خسته، کشانکشان هفت ساعت بعد از راه افتادن از تجریش به میدان راهآهن رسیدیم.
دکوراسیون داخلی ساختمان ایستگاه عوض شده بود و برای رفتن به طرف سالن انتظار باید با بلیط از یک بخش بازرسی بگذری. چیزی که در قدیم نبود. به هر حال به سوی باجه برای تهیه بلیط گرگان رفتم. کاشف به عمل آمد که به منظور گسترش امر گردشگری، کلیه قطارهای رفت و برگشت به مقصد گرگان تنها شبها حرکت میکنند تا مبادا گردشگران چیزی از مسیر زیبا و پل ورسک و طبیعت متنوع به چشمشان بخورد. پس از این همه تعریفی که از قشنگترین مسیر راهآهن ایران برای عیال کردهبودم، معلوم شد این مسیر را باید با چشمهای بسته برویم. به خانه برگشتیم تا مقدمات سفر دو روز بعد به سوی گرگان را بچینیم. ادامه دارد |
نظرهای خوانندگان
دقيقا! اين غرب زدگي ايرانى ها منو كشته، ما كمتر اعتدال تو زندگى مون داريم، يا شيفته غربيم يا غرب ستيز! چه زيباست اون تنوع فرهنگى كه در ايران داريم و راحت به فرهنگ غرب ميفروشيمش!
-- بدون نام ، Dec 24, 2007 در ساعت 03:37 PMشاطر عباس غذاهاش هنوز خوش مزه است و نون تافتون داغش به راه است اما از زنگ و زنگوله خبری نیست یا من تا حالا تو اون شلوغ پلوغی نشنیدم. هر بار که می رم ایران سعی می کنم یکی دوباری اونجا غذا بخورم. امیدوارم اونجا رو نکوبند و ازش یک ساختمون خوش ظاهر بدباطن بنا نکنند که هر چی خاطره توو اون مملکت است نابود کردند یا دارند نابود می کنند.
-- شهرزاد ، Dec 25, 2007 در ساعت 03:37 PMگزارش زیبایی نوشتید ممنون