«فوکو همچنان حقیقت را خواهد گفت»
یورگ آلتوگ ترجمه: ناصر غیاثی
مسابقهای با مرگ بود. میشل فوکو لاغر و خسته از برکلی، جایی که در پایان سال ۱۹۸۳ تدریس میکرد، به پاریس بازگشت. او تحت درمان با آنتیبیوتیک بود. ایدز، هنوز زمزمهای بدون نام بود. فوکو جلدهای دوم و سوم «تاریخ جنسیت» را تصحیح میکرد و روی ادامهی آن کار میکرد. مقاله مینوشت و کتابی از نوربرت الیاس دربارهی مرگ را ترجمه میکرد. با آندره گلوکسمان و برنارد کوشنا علیه جنبش صلح آلمانی و بر له دگراندیشان در اروپای شرقی میجنگید.
او بر ضد گشایش آسایشگاههای روانی تبلیغ و به شرایط غیرانسانی زندانها اعتراض میکرد. اینها برای او مبشرانِ تحول اجتماعی بودند: «مراقبت و تنبیه». او مهمانیای برای ویلیام بوروگز، شاعری که از ایالات متحده آمده بود، ترتیب داد؛ و در بهار سال ۱۹۸۴ آخرین درسگفتارش را در کالج فرانسه برگزار کرد. حالا، پس از بیست و پنج سال، این درسگفتارها چاپ شدهاند: «همتِ حقیقت»
بیش از دانشجویان سیاستمداران، دستاندرکاران تئاتر، فلاسفه و نویسندگان
همیشه سخنرانیهای فوکو، جلسههایی پرجمعیت بودند. دو دهه قبل از آن هم تالار اجتماعات دانشگاه هنگام برگزاری درسگرفتارهایش که به مناسبت اخذ دکترا از دانشگاه سوربون برگزار شد، مملو از جمعیت بود.
میشل فوکو
«احساس میکردم، در یک دگرگونی در تفکر شریک هستم.»، کاترین کلمنت در خاطراتاش که به تازگی چاپ شده است مینویسد: «فوکو با صدایی کمی ضعیف، اما جسور شرح میداد، چگونه در فرانسه لویی چهاردهم آغاز به گشایش زندان کرد. پلیس گداها، دیوانگان، انقلابیها و افسارگسیختهها را حبس کرد. آنها به زنجیر کشیده شدند و وقتی انقلاب، زنجیرهای آنها را باز کرد، تیمارستان و بعدها روانکاوی جایشان را گرفتند، تا آنها را با روشهای دیگری کنترل کنند.»
در دههی ۱۹۸۰ بیش از دانشجویان، سیاستمدارها، دستاندرکاران تئاتر، فلاسفه و نویسندهگان خواستار شرکت در درسگفتارهای فوکو در کالج فرانسه بودند. پاول وینِ، مورخ حتا یکی از منشیهای اسبق استالین را در درسگفتارها به خاطر میآورد. وین میگوید: «روی میز خطابهاش تعداد زیادی میکروفون بود».
فوکو هزار شنونده داشت - در تعداد زیادی از کلاسهای دیگر همکاران، بیست و پنج دانشجو هم در سالن نبود. وقتی قرار شد، برای کرسی او جانشینی پیدا کنند، همکاران قصد داشتند فیلسوفی انتخاب کنند که در رسانهها غایب است – در مورد ژیل دولوز، میشل سرس و ژاک دریدا بحث شده بود.
داشتن حقِِ گفتن هر چیز که میخواهیم.
دانیل دفرت، دوست و متولی آثار به جا مانده از فوکو میگوید، فوکو به درسگفتارهایش مثل «ورزش رزمی» نگاه میکرد. فوکو از «تنهایی بیحدی» میگفت. سخنرانیها، نه مقدمه بر کتابهایش و نه تکرار آنها بودند. دانیل دفرت آنها را «آثار موازی» و آزمایشگاه مینامد. فوکو نظرات جدیدی را که اغلب رهایشان میکرد، ارائه میداد و آزمایش میکرد. پاول وین هم همین برداشت را دارد: «فوکو مودبانه پرسشهای کتبی شنوندگان را پاسخ میداد. این ادب، ادبی تاکتیکی بود.
فوکو میخواست قانع کند. وقتی در عرصهی عمومی نبود، احکامی برنده، حتا بیرحمانه صادر میکرد. فوکو همیشه به بهترین نحو آماده بود. او هر جمله را در اصل با دست مینوشت. طنین صدایش آرام بود؛ احساس میکردی، انگار نظراتاش طی صحبت کردن شکل میگیرند. او هیچوقت در طول درسگفتارها، نقش پیامبرگونه نداشت. من همیشه تحلیلهایی را که در درسگفتارها میآورد، واضحتر و حتا جذابتر از گفتههایش در کتابها مییافتم.»
فوکو که متون یونانی کلاسیک را به زبان اصلی میخواند، در مسابقهی مرگ اصطلاح «پارههزیا» را دوباره کشف کرد. منظور او از آن، حقِِ بر زبان آوردن هر آنچه میخواهیم، است. حق گفتن حقیقت به دوست، به محرم اسرار. موضوع، صداقت است. به نظر میرسد «پارههزیا» نقطهی مقابل چاپلوسیِ معشوقههای درباری است. از اینجا بود که او به کلبیون رسید؛ کلبیونی که «مثل سگ زندگی میکردند» و ننگی بار آوردند که اثرش صدها سال باقی بود.
میشل فوکو در کنار ژان پل سارتر
لوموند «تحلیلهای چیرهدستانه» را تصدیق میکند: «کلبیون نشان میدهند، "زندگی حقیقی"، زندگی در خدمت حقیقت، قیمت خود را دارد: اخلاقیاتی که ما را از او جدا میکنند باید درهم شکسته شوند.»
فوکو میخواست بنا بر سنت زندگی ِ فلسفی، آن زندگیای که یونانیها مد نظر داشتند، آخرین درسگفتارش را بهعنوان وصیتنامه بهجا بگذارد.
«دیر شده است.»
«مریض بودم. به شدت مریض بودم»، فوکو به مخاطباناش توضیح میدهد. او مجبور شد آغاز سخنرانیهایش را که برای ژانویه برنامهریزی شده بود در فوریه انجام دهد. در ماه مارس مجبور شد تسلیم شود: «دیر شده است.» فوکو در ۲۵ ژوئن ۱۹۸۴ از دنیا رفت. تقریبأ همزمان دومین و سومین قسمت «تاریخ جنسیت» منتشر شدند. انتقادِِ او از «فشار برای اعتراف»در این کتاب بهواسطهی آخرین درسگفتارها، بـُـعدی بس مهم و خفقانآور پیدا میکند؛ اعترافی که از طریق گفتاری عمومی و حـَـرافانه اظهار میشود.
چاپ آنها دوباره حال و هوای عصری را زنده میکند که در زمان مرگ میشل فوکو خیلی وقت بود مرده بود. تنها چند ماه شادی پیروزی میتران، کسی که میخواست با کاپیتالیسم خداحافظی کند، در می ۱۹۸۱ طول کشید. فوکو پیشنهاد وزیر یا کارگزار فرهنگی شدن در نیویورک را رد کرد. ماکس گالو ِ مورخ به همین جهت به عنوان سخگوی دولت از «سکوت ِ روشنفکران» انتقاد کرد. جک لانگ فوکو را «دلقک» نامید. وقتی فوکو مرد، میتران هم از مارکسیسم دست کشیده بود.
کسی حمایت او از خمینی را به خاطر نمیآورد
در این ستایش از اخلاق روشنفکرانه و فلسفهی جنسیت او، که حالا شروع شده است، هیچ کس به بهانهی سالمرگ فوکو یا سی سالگی انقلاب اسلامی در ایران به یاد حمایت او از آیتاللهها نمیافتد. کتاب ژانت آفاری و کوین ب. آندرسن دربارهی «فوکو و انقلاب ایران» هرگز به زبان فرانسه ترجمه نشد.
مولفین ستایش کور فوکو از خمینی را که در سال ۱۹۷۹ قدرت را در دست گرفت، با نفرت این متفکر از سیستم سیاسی و اقتصادی و نفرت از دولت و کاپیتالیسم توضیح میدهند.
در مورد ستایش او از خمینی در همهی جشنهای مسرت و مصیبت که برای فوکو به فراوانی برپا میگردد، به همان اندازه سکوت میشود که پس از مرگ او با شرمی دروغین از صحبت دربارهی علت مرگ او اجتباب ورزیده میشود.
میشل فوکو
همچنین در بحث راجع به کلینیکهای روانی که سارکوزی میخواهد به مجموعههایی با امنیت برتر تبدیل کند، و زندانها که از آنها هر هفته گزارشهایی مبنی بر خودکشی میرسد، فوکو بهطور عجیبی غایب است.
جذابیت خمینی برای فوکو مصرانه به فراموشی سپرده میشود. و تقریبأ با همین کارکرد سفر هیات تحریریهی «تل کل» در سال ۱۹۷۴ به چین بیاهمیت جلوه داده میشود. همزمان با درسگفتارهای فوکو، یادداشتها و نوشتههای رولان بارت از مجموعه آثار منتشر نشدهاش چاپ شدند: «گزارش سفر به چین».
آندره ژید پس از بازگشت از مسکو از کمونیسم خداحافظی کرد، مائوییستهای پاریسی، پیشتازان روشنفکر به خواب و خیالهای خود حتا پس از سه هفته اقامت در توتالیتاریسم ِ واقعی وفادار ماندند. بارت در کنار فوکو، لکان و لوی - شتراوس بانفوذترین متفکران دههی شصت و هفتاد، مقالهای سادهلوحانه و شایستهی مجازات در لوموند منتشر کرد.
نقطهی اوج و عطف امیدهای انقلابی
گزارش از سفر چین او فاجعهآمیزتر است. هنگام دیدار از یک کارخانه به گروه «تل کل» با یک پلاکارد خوشآمد گفته شد. بارت مینویسد: «چه میشد اگر در کارخانههای فرانسه هم چنین چیزی پیدا میشد.» هیچ منتقدی به یک سفرنامه به عنوان بیآبروییِ سیاسی نگاه نمیکند. البته بعد از مرگ مادر عزیز یادداشتهای خیلی خصوصی بارت پرشورتر (ژورنال دو دئول) شده و به یادمان عجیب سوگواری تعدیل شدند.
بارت بهطور حرفهای به نفع خودش مینوشت. فوکو برای اولین بار در آخرین درسگفتارهایش از خودش میگوید. «فوکو میتواند به عنوان فیلسوف برای اولین بار با "پارههزیا" از منظری مثبت همزاد پنداری کند»، اینها را فرانسیس اوالد، دستیار فوکو میگوید: «این تنها وسیلهای است، که با او اجازه میدهد خودش را به گونهای دیگر ببیند. او به خاطر کشف قارهی فراموش شدهی جدیدی غریو شادی سر میدهد و ذوق میکند. اینها درسگفتارهایی فرخنده اند.»
فوکو سه روز پیش از مرگ، در یک مراسم خاکسپاری شرکت کرد. گویا بعد از مراسم گفته بود: «اگر اینطور برگزار شود، خوب است». دانیل دفرت از «آخرین تمرین» حرف میزند. همان موقع فرانسواز اوالد وصیتنامه را به عنوان تفسیر واقعیت فهمید.
فوکو از شکست اعتقادات ایدئولوژیک و امیدهای انقلابی درس گرفت. دستورات اخلاقی آنها با حمایت روشنفکران از سیاستمدار کامبوجی، پل پوت و ستایش فوکو از انقلاب خمینی به نقطهی اوج و عطف خود رسید. اوالد «فوکویی مسالمتجو» را در آخرین درسگفتارهایش شناسایی میکند.
دست شستن از انقلاب
این فیلسوف در همهی عمرش با هر نوع از قدرت جنگید. رولان بارت ساختار قدرتها را تحلیل و نشانهها را معنا میکرد. او در اولین درسگرفتارهایش در کالج فرانسه زبان را در ذات خود به عنوان چیزی «فاشیستی» معرفی کرد. موسیقی دو صدایی پس از مرگ منتشر شدهی بارت و فوکو، رخدادی منقوش از زمستان روشنفکری در پاریس است.
سوگواری درونی فرزندی دلشکسته و «پارههزیای» دیریافتهی یک فیلسوف طنین آواز قوهای عصری دور را دارند. عاقبت از زیر پرسش دربارهی موازنه و مسوولیت شانه خالی میشود. پاریس در پژواک صدای آنها دست شستن از انقلاب را جشن میگیرد: «فیلسوف میخواست شما را آماده کند»، اوالد در مورد دگرگونی بنیادی فوکو در پایان زندگی و تئوری جدید اخلاقی روشنفکران میگوید. «او همچنان حقیقت را خواهد گفت.»
• منبع: فرانکفورتا آلگمینه
|
نظرهای خوانندگان
very...very bad translation...... i couldn't catch it.... could you translate a little bit clear and easy to understand?
-- Khalid ، Apr 10, 2009 در ساعت 01:30 PMجالبه كه اين طرف دنيا ديگه كسي فوكو را جدي نميگيره ولي براي هموطنان ما هنوز هم يك بت است.
-- بدون نام ، Apr 10, 2009 در ساعت 01:30 PMكساني كه در آمريكا زندگي كرده اند ميدانند معني تعطيل كردن كلينيك هاي رواني چيست.در دهه هشتاد كه هنوز تق حرفهاي پست مدرن درنيامده بود عده اي از روشنفكران اصرار كردند كه بهتر است كلينيك هاي رواني تعطيل شوند.پشتوانه حرفشان هم تئوري هاي فوكو بود.
از آن سالها تا كنون تمام بيمارستان هاي دولتي بخش هاي رواني خود را فقط به بيماراني اختصاص مي دهند كه خطرناك باشند.
نتيجه:بيماران رواني كه بد شانس اند و بيماريشان باعث نميشود تا به ديگران حمله كنند! در هيج بيمارستان دولتي پذيرفته نمي شوند.اگر اين فلك زده ها توانايي پرداخت هزينه سنگين درمان بخش خصوصي را هم نداشته باشند بايد تا آخر عمر با بيماريشان سر كنند.
فكر ميكنم حق با همان كسي بود كه گفت فوكو دلقك بود.
آقای غیاثی. هرچقدر که ترجمه های شما از متن های مرتب با ادبیات خوب است این ترجمه که معلوم است برای خودتان هم جالب بوده امااشراف کافی به به پس زمینه محتواییش نداشته اید غیرقابل فهم و ناجویده است. دستی به سرو رویش بکشید لطفا. پیداست با عجله ترجمه شده است.
-- مریم ، Apr 10, 2009 در ساعت 01:30 PMچقدر این نوشتار مغشوشه!هیچ نظم درونی ندارد.از این دست مقالاتی که راحت نوشته میشوند و سخت خوانده میشوند.
-- احسان ، Apr 10, 2009 در ساعت 01:30 PM