رادیو زمانه > خارج از سیاست > کافه زمانه > گشت ارشادیها هم دل دارند | ||
گشت ارشادیها هم دل دارندمیس زالزالکmisszalzalak@gmail.com۱- چرا نشستن در صندلی جلوی تاکسی اینقدر سوکسه دارد؟ یادش به خیر نباشد! یک زمانی تاکسیها اجازه داشتند در صندلی جلو، بغل راننده دو مسافر سوار کنند. آنموقع اوج خوششانسیتان فقط میتوانست این باشد که هر دوی شما جلونشینان همجنس (هر دو زن یا هر دو مرد) آنهم از نوع لاغرش باشید. تازه آنهم فرق میکرد که کنار پنجره بنشینید یا کنار راننده. چون لاغر هم که بودید پایتان بغل اهرم دنده قرار میگرفت و خیلی رانندهها تا به پای چپ شما دستی نمیرساندند دندهشان جا نمیرفت! خیلی از خانمها و آقایان بههیچوجه حاضر نبودند جلو بنشینند و اگر ۱۰ تاکسی جلوخالی برایشان بوق میزد سوار نمیشدند و منتظر تاکسی عقبخالی میماندند! البته استثنائاتی هم وجود داشت. مثلاً اگر دختر جوان و زیبایی از سر ناچاری، صندلی جلوی تاکسی مینشست ناگهان تعداد آقایانی که دیگر بیخیال چروکی کتوشلوار و تنگی جا بودند و میپریدند کنارش، زیاد میشد. تا اینکه چند سال پیش مسوولان (از ترس به خطر افتادن دین و ایمان) سوار کردن دو مسافر در جلو را قدغن کردند و دل خلقی (بهخصوص خانمها) را شاد. اما ملت ما با اینچیزها قانع نمیشوند. یواش یواش توقعشان بالا رفت. حالا دیگر عقبنشستن عذاب حساب میشود. اگر خانمی در صندلی عقب، کنار آقایی نشسته باشد و آقایی دیگر بخواهد بیاید این طرفش بنشیند، پیاده میشود و میگذارد آن آقای دوم وسط بنشیند و خودش میرود کنار پنجره. اگر بپرسید چرا، حتماً در ایران زندگی نمیکنید. شما فکر کنید هر یک از آقایانی که در جناحین شما نشستهاند پاهایشان را در حداقل زاویهای که عشقشان میکشد یعنی ۹۰ درجه باز کنند دیگر جایی برای پاهای شما میماند؟ حالا فکر کنید درجهی آنها بسیار بیشتر باشد. تازه این اشکال سهوی است. فکر کنید یکی از آقایان کیفی کتی چیزی روی پاهایش است و و دستش را یواشکی از آن زیر به پاهای شما بمالد. شما کجا را دارید به آنجا پناه ببرید؟ لابد آغوش آن یکی آقا! اقلاً خدا پدر مادر پنجره تاکسی را بیامرزد که مذکر نیست و میشود مثل گوشت قصابی خودت را به آن آویزان کنی بدون اینکه حالی به حالی شود. صندلی جلو برای خانمها خیلی سوکسه دارد. بهخصوص در تاکسی خطیهای با مسیر طولانی که خانم میتواند تا رسیدن به خانه احیاناً چشمی هم گرم کند. مدتیست که به علت کارم مشتری دائم یکی از این خطوط مسافت بلند شدهام. یعنی هر روز موقع غروب باید مدتها در صف بایستم تا نوبت به من برسد، سوار شوم و به خانه بروم. البته خوشبختانه دولت خدمتگرار، جلوی صف ما که در ضلع غربی میدان ونک واقع شده است سرگرمی گذاشته است. یک ون گشت مبارزه با بدحجابی از صبح تا شب در همان منطقه مستقر است و ما با دیدن هر خانم مانتو کوتاه و آرایش کرده و شلحجاب یا آقای مو سیخسیخی و تیشرت نافنما، با بغل دستیمان شرط میبنیدم که حالا به این تذکر میدهد یا نه!
من در این شرطبندیها اکثراً میبرم چون حرفهای شدهام و بهجز بدحجابی، به حال و حوصلهی زنان و مردان تذکردهنده هم توجه میکنم. گاهی واقعاً حوصله ندارند و بدحجابترین زنان و مردان را ندیده میگیرند. بگذریم، از موضوع صندلیهای تاکسی دور نیفتیم! داشتم میگفتم که مدتیست هر غروب باید در صف تاکسی خطی بایستم. گاهی که گشت ارشاد در حال تعویض نیروست و حوصلهام سر میرود شروع میکنم به شمردن مسافران جلوییام و در ذهنم هر چهار نفر را در یک تاکسی جای میدهم و حساب میکنم تاکسی چندمی به من میرسد. اما برعکس پیشبینیهای درستِ گیر دادنهای گشت ارشاد این یکی معادلهام همیشه اشتباه از آب درمیآید. همینکه به حدود ۲۰ نفری جلو صف میرسم میبینم هرج و مرج است. چند زن جلویی سوار نمیشوند و هر کدام منتظرند در صندلی جلو تاکسی جلوس کنند. بعدیها هم که احساس رقابت میکنند حاضر نیستند بروند عقب. و این وسط کسانی که تازه از گرد راه رسیدهاند و قاعدتاً باید بروند ته صف، از فرصت استفاده کرده و توی صندلی عقب تاکسی میچپند. این دیگر روال صف تاکسی که من سوار میشوم شده و از شما چه پنهان خودم هم بعد از چند بار عقب نشستن کنار دو آقای هیکلی، چنان تا مقصد روغنام درآمده که من هم یاد گرفتهام. با اینکه با تبعیض جنسیتی مخالفم اما اگر عقب دو آقا نشسته باشند کنارشان نمینشینم و من هم منتظر تاکسی بعدی میمانم. مگر اینکه ماشین جادار باشد و در صندلی عقب هم هر سه خانم باشیم! این وضع بود تا اینکه دیروز برعکس همیشه به جلوی صف که رسیدم دیدم چند آقا جلوی صفند و هر ماشینی که میآید فقط یک نفرشان سوار میشوند و بقیه منتظر تاکسی بعدی میمانند و دوباره هرج و مرج و پریدن یک عده مسافر فرصتطلب از خارج صف و این قبیل حکایات. رفتم جلو و گفتم. حالا که شما همه آقایید دیگر چه مشکلی با هم دارید؟ یکیشان گفت حوصله ندارم عقب بنشینم نکند خانمی بیاید پهلویم بنشیند و هی الکی پیفپیف کند و هی بگوید درست بنشین و تو به من نظر داری و... کلی خندیدیم و فهمیدم بعضی آقایان هم همچین دل خوشی از کنار خانم نشستن ندارند!
۲- گشت ارشادیها هم دل دارند با برادرم از میدان انقلاب میگذشتیم. برادرم خوشهیکل است و قد بلندی هم دارد (نمیگویم خوشگل است). آنروز داشتیم مهمانی میرفتیم و برادرم کلی هم به خودش رسیده بود و یک تیشرت و شلوار لی و کفش ورزشی قشنگ هم پوشیده بود. از این طرف خیابان کارگر داشتیم میرفتیم آن طرف که ناگهان نگاه ِدختر چادری ریز نقشی را که کنار دو مامور مرد ایستاده بود و زیر گلویش روی مقنعه آرم سبز نیروی انتظامی زده بود روی پاهای خودم حس کردم. حواسم نبود که شلوارم اینقدر کوتاه است با صندل رنگی پاشنهبلند (که کمتر میپوشم) و لاک همرنگ کفش. دختر اخمو و عصبانی درست آنطرف خطکشی خیابان منتظرم ایستاده بود و روی پاهایم زوم کرده بود. غرورم اجازه نمی داد از وسط خطکشی راهم را کج کنم. همینطور ادامه دادم و میدانستم دارم در دل شیر میروم. تنها کاری که کردم این بود که شالم را کمی آرودم جلو و سعی کردم موهایم را به زور هم که شده در آن شال باریک جا دهم. البته هر چه از جلو که پوشیدهتر شد از در عقب اوضاع خرابتر شد و موهایم از پشت بیرون ریخت. اما چه باک. آن دختر که عقب سرم را نمیبیند. برادرم هم متوجه شده بود. کنارم راه میآمد و نمیتوانست هیچچیزی بگوید. انگار داشت همه چیز در یکی دو ثانیه اتفاق میافتاد. همین که رسیدم آنور. دختر پرید جلویم وادارم کرد بایستم. خواست چیزی بگوید که یکهو حواسش رفت به برادرم که کنارم ایستاد. خواست بگوید با شما کاری ندارم برو، که یکهو با دهان باز سرش را بالا گرفت و محو قد و بالا و شاید جمال برادرم شد. برادرم اعتماد به نفسی پیدا کرد و خندید. دختر همانطور به برادرم نگاه میکرد و اصلاً یادش رفته بود مرا برای چه نگهداشته است. ماموران مرد هم متوجه شده بودند و داشتند جلو میآمدند. من گفتم فرمایشی دارید؟ دختر یکهو به خودش آمد و هول شد و با شرمندگی گفت نخیر نخیر بفرمایید و دوباره به برادرم خیره شد. نیش برادرم از ذوق تا گوشهایش باز شده بود. من دستش را کشیدم و یواشکی گفتم مگر اینها از تو خوششان بیاید! گفت بد شد خوشتیپی من از گرفتاری نجاتت داد؟ بعد از چند متر من و برادرم بیاختیار با کنجکاوی برگشتیم عقب را نگاه کردیم. دیدیم دختر هم برگشته و هنوز دارد نگاه میکند. خندیدیم... اما بعد دلمان برایش سوخت. گفتیم او الان باید با دوست پسرش در حال گردش باشد نه در حال گیر دادن به لباس این و آن.
3- آرایش خلیجی هر دختری را دیدی که عینک خیلی خیلی بزرگی به چشمانش زده، شک کن که شاید به خاطر آرایشش باشد. این روزها آرایش خلیج مد شده است. آرایشی که هر آرایشگری و با لوازم آرایش معمولی قادر به انجام آن نیست و برای همین بسیار گران تمام میشود. ارزانترین آرایش چشم، مدل خلیج با نقاشیهای کوچک بغل چشم برای مهمانی خودمانی و خانگی حدود هفتاد هشتاد هزار تومن میشود. و گرانترینش آرایش خلیج برای عروس است که گاهی تا یکی دومیلیون تومان آب میخورد. کسی که چند ساعت زیر دست آرایشگر مینشیند و برای نقاشی پشت پلک و گونههایش این همه پول پرداخت میکند دلش نمیآید تا مدتها آن را بشوید. من دیدهام دختری که یک هفته به حمام نرفته مبادا آرایش خلیجیاش پاک شود. به آن شکل هم که نمیشود در خیابان ظاهر شد پس عینک گنده میزند که نصف صورتش را بپوشاند. |
نظرهای خوانندگان
damet garm. belakhare ye chize khoondani to radio zamaneh peyda shod
-- بدون نام ، Aug 29, 2008 در ساعت 01:00 PMاز طریق لینک بالاترین اومدم دیدم به جز داستان گشت ارشاد از تاکسی هم نوشتی. چه شیرین هم نوشتی درد دل ما آقایون هم گفتی
-- آرش ، Aug 29, 2008 در ساعت 01:00 PMfantastic writing
-- علی ، Aug 29, 2008 در ساعت 01:00 PMسوال من از شما:
-- بدون نام ، Aug 29, 2008 در ساعت 01:00 PMچرا با وجودی که ادعا دارید زن عروسک نیست و حقوق برابر و برتر و ..........،این همه پول آرایش خلیجی داده می شود؟
خيلي خوب نوشتي..دستت درد نكند.
-- J.O. ، Aug 29, 2008 در ساعت 01:00 PMاي كاش زنان واقعا زنانه رفتار بكنند و مردان مرد بمانند.. متاسفانه امروز همه چيز داره نابود ميشه و بنا به دلايلي خيلي ها دلشون نمي خواد خودشون باشند.
-- J.O. ، Aug 29, 2008 در ساعت 01:00 PMو كاشكي زنان يا مردان جامعه ما اگر هم مي خواهند مد خاصي رو آرايش كنند يا بپوشند، لااقل با انگيزه درستي اين كار رو بكنند و طوري انجام ندهند كه نشانه عقب ماندگي ما باشد.
اول كه شروع كردم به خوندن باورم شد ولي خب هر چي رفت جلوتر ديدم پياز داغش خيلي زياده آدمها ديگه اينقدرم هوس باز نيستن البته نميدونما شايد مدلپوشش شما مردا رو تحريك ميكرده !
-- بدون نام ، Aug 29, 2008 در ساعت 01:00 PMزن باید هم آرایش خوبی داشته باشد
-- بدون نام ، Aug 30, 2008 در ساعت 01:00 PMمگر مغازه دارها اجناس خود را برای فروش برق نمی اندازند زن هم همینطور است
حرف من بی منظور نیست الان در ایران قیمت زن در کمترین مقدار معادل 100 سکه طلا میباشد که بزرگترهای خریدار باید آن را ضمانت کنند و در محضر با یک سند منگوله دار مرد همیشه باید پرداخت آن را حس کند
جالب اینجاست که در صورت شکایت زن قانون از او دفاع کرده و مرد را بخاطر پرداخت نکردن قیمت کالا به زندان و پرداخت قسطی مبلغ کالا مجبور میکند
این بی عدالتی فقط در کشورهای مسلمان و مخصوصا ایران میباشد که زن را تبدیل به کالا میکنند و دم از عشق میزنند در صورتی که همه مستندات دلالت بر معامله و خرید کالا دارد
حالا میگیم خانومه محو جمال و هیکل برادرتون شده بوده و رهاتون کرده بود خب چرا آقایون گشت ارشادی بهتون گیر ندادند؟
-- بدون نام ، Aug 30, 2008 در ساعت 01:00 PMشاید اونها هم محو جمال شخص دیگه ای شده بودند!
بیماری جنسی در جامعه ایران شایع ترین بیماریه و در همه جا دیده می شه.طوری که در کامنت های همین مقاله هم این مشکل دیده می شه.
-- بدون نام ، Aug 30, 2008 در ساعت 01:00 PMvery nice, I don't know if this site is from Iran or somewhere else, in any case, zalzalak has a good sense of hummer at the same time of writing nice she/he is talking about the bitterness which is happening in that society, wish her luck and all the best.
-- gishniz ، Aug 30, 2008 در ساعت 01:00 PMگزارش حرفه ای نبود.
-- هادی ، Aug 31, 2008 در ساعت 01:00 PMتاکسی رو خوب شروع کردید ولی آخرش هیجانی شد.
bravo be rizekariihaye jameeeh
-- mirkhani ، Aug 31, 2008 در ساعت 01:00 PMkhub bud , faghat movazeb bash gashte filter e internet nagiratet;-)
-- pedram ، Aug 31, 2008 در ساعت 01:00 PMزنان انقلاب را اوردند و هم انان بساط ان را بر میچینند . چه خوب گفتید « گشت ارشادیها هم دل دارند » ، عشق اخر کار خودش را میکند .
-- داوید ، Aug 31, 2008 در ساعت 01:00 PMداوید