رادیو زمانه > خارج از سیاست > اندیشه زمانه > از مدرسهای در روستا تا دانشگاهی در هلند | ||
از مدرسهای در روستا تا دانشگاهی در هلندبرگردان: هادی نیلیhadinili@gmail.com«آنروزها که در ایران بودم و در تظاهرات ضد شاه شرکت میکردیم، نقاب به صورت میزدیم. قرار بود جدی و خشن به نظر برسیم و حتی یک لبخند هم نزنیم. ولی وقتی به انگلیس رفتم و در تظاهرات آنجا شرکت کردم – چه آنها که در مخالفت با جنگ برگزار میشد و چه آنها که در حمایت از محیط زیست – دیدم که آنجا در تظاهرات، ساز و آواز است و رقص و پایکوبی. پیش خودم فکر میکردم لابد آنها در کار سیاسیشان جدی نیستند!»
آصف بیات، استاد جامعهشناسی دانشگاه لایدن Leiden (و پیشتر به مدت ۱۷ سال، استاد دانشگاه آمریکایی قاهره AUC)، در تجدید خاطره اولین دریافتهایش از قواعد تظاهرات در غرب به عنوان یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی در بریتانیای اواخر دهه ۷۰ میلادی، این تجربه شخصیاش را تعریف میکند و زیر خنده میزند: «بعدها فهمیدم که فرهنگ سیاسی ما متفاوت است و در بریتانیا مردم جور دیگری رفتار میکنند؛ اشکالی ندارد لبخند بزنید، موردی ندارد دست دوست دخترتان را بگیرید، و از این قبیل. ما در قالب دیگری پزرگ شده بودیم.» بیات اینها را در یک روز آفتابی زمستان سال ۲۰۰۳ در دفترش در دانشگاه آمریکایی قاهره در مرکز این شهر میگوید؛ فقط کمی پیش از آنکه جنگ در عراق آغاز شود. روزهایی که مردم دنیا به شیوههای مختلفی مخالفتشان را با عملیات قریبالوقوع جنگی ابراز میکنند. پیش از قرارم با پروفسور بیات، حسی از ترس، در گوشه ذهنم لانه کرد؛ نه ترسی به خاطر آماده نبودن برای این ملاقات، چرا که به عنوان یک دانشجوی سابق این جامعهشناس ایرانی میدانستم حرف زدن با پروفسور بیات، اغلب به معنای تجدید حس هدفمندی روشنفکرانه است که ریشه در بینش درونی و درعین حال دلگرمیهای پروفسور دارد. اگر از بیات بخواهیم استادبازی دربیاورد، قطعا بازیهای او، آن برخوردهای از بالا به پایین و ارعابمحور نخواهد بود. چیزی که مرا نگران میکرد، دورنمای دشواری بود از کاری که میخواستم بکنم؛ بیرون کشیدن زندگی شخصی پروفسور بیات، از آدمی که آن اندازه خصوصی و در خودش است. در سالهایی که یکی از شاگردان او بودم، هر از چندگاهی با یکدیگر درباره زندگی شخصیمان حرف زده بودیم. در حالی که حس میکردم او فکر میکند اگر کوچکترین اظهارنظری درباره زندگی شخصیاش بکند آن را از بین برده است. جای سوال ندارد که او به زیرکی میداند که به عنوان یک جامعهشناس، به خوبی میداند که تجربه شخصیاش چهطور باید مورد استفاده قرار بگیرد. او صرفا درگیر کاری است که از قـِبـل آن، میشود توضیح داد چهطور دنیایمان را میسازیم. پروفسور آصف بیات، دو دختر دارد: شیوا، و تارا. هر دو در مصر به دنیا آمدهاند و در مدرسهای انگلیسی زبان آموزش دیدهاند که بیشتر دانش آموزان آن، مصری هستند. حالا آن دو، دانشآموز مدرسه آمریکایی قاهره CAC هستند. همسر بیات، لیندا حراره، یک آمریکایی است که در رشته انسانشناسی از دانشگاه کلمبیا دکترا گرفته. در حالی که اولین مواجهه آصف بیات با زبان عربی، زمانی بود که برای اولینبار میخواست قرآن خواندن یاد بگیرد، اما هر دو دختر او در محیطی کاملا عربی بزرگ شدهاند و با روانی رشک برانگیزی، به این زبان صحبت میکنند. بیات در سال ۱۳۳۳ شمسی (۱۹۵۴ میلادی) در روستایی کوچک، در استان تهران به دنیا آمده است. با اینکه در دهه ۵۰ میلادی آموزش و پرورش در خیلی از کشورهای جهان سومی توسعه پیدا کرد، اما آصف بیات میگوید دوره دبستان، چیزی نبوده که کسی از آن احساس غرور کند. او با خندهای ملایم میگوید: «مدرسه که چه عرض کنم، جای وحشتناکی بود. ما واقعا مدرسه مناسبی نداشتیم. ساختمان آن قبلا یک انباری متعلق به خان ملاک روستایمان بود. دو سه تا اتاق در آن انباری درست کرده بودند و همه ما را – از کلاس اولی تا کلاس پنجمی- در آن جا داده بودند. معلم دو روز در هفته به ما درس میداد.» من که فکر کرده بودم منظور پروفسور بیات یک نظام آموزشی بیش از حد گسترده است، معلم آنها را تصور کردم که بین مدرسهها میرود و میآید و فقط دو روز وقت دارد که به هر کلاس درس بدهد. ولی اینطور نبود: «در مدرسه ما آموزش و پرورش مفهوم بهخصوصی داشت. اغلب موارد برای ایجاد نظم و نظارت از مبصر که معمولا از بچههای قولچماق و قلدر بودند، استفاده میشد. شاگردها قرار بود بنشینند سر کلاس و صدایشان در نیاید.» با این حال او بر اهمیت حضور معلم در «مدرسه»ای تاکید میکند که با سه نوبت آزمونهای پایان ثلث، شمهای از یک ساختار آموزشی را وانمود میکرد. ولی وقتی معلم نبود، در آن مدرسه چه میگذشت؟ بعد از آن، بیات حدود یکسالی بدون مدرسه ماند. در طول آن یکسال پدر آصف، راننده اتوبوسی و یکی از سه باسواد روستایشان بود، غروبها که به خانه بر میگشت به او درس میداد. آن سالهایی بود که دغدغههای بیات را برای نوشتن و فکر کردن به «چرا»هایی درباره مسایل اجتماعی اطرافش، پرورش داد. دغدغههایی که آن زمان خیلی کم به تفکر درباره آنان تشویق میشدند: «واقعا هیچ توجه بهخصوصی به من نمیشد. من بین اینهمه برادران و خواهران، پسر بچهای بودم که سرش به کار خودش بود. این البته به لحاظی خوب بود، چون مرا به حال خود گذاشته بودند.» وقتی پدرش همه خانواده را به تهران منتقل کرد، همهچیز تغییر کرد. دو برادر بزرگترش، مدرسهشان را با ماندن نزد اقوامشان در یکی از محلههای پایین شهر تهران ادامه داده بودند. حالا پدر آصف با چهار فرزند مدرسهرو، به این نتیجه رسیده بود که وقت نقل مکان به تهران است؛ تصمیمی که تلاش قابل توجه او را برای عمل کردن به وظایف پدریاش میطلبید. نقلمکان به تهران، آصف نوجوان را دوباره در تماس روزمره با خواهر و برادرهای بزرگترش قرار داد. برادر ارشد او با تشویق کردن او به نوشتن، تاثیری تعیینکننده بر او گذاشت. وقتی آن برادر به دانشگاه رفت تا مهندسی بخواند و یک فعال سیاسی شود، همچنان آصف را تشویق میکرد که «سیاسی» شود.
آصف با این هدف که به رشته مهندسی دانشگاه راه پیدا کند، در دبیرستان فقط ریاضیات و علوم میخواند: «آنوقتها همه پدرومادرها بچههایشان را وادار میکردند که مهندس شوند. مهندسشدن، آخر موفقیت بود.» ولی کارها آنطوری پیش نرفت. هرچند آصف در دبیرستان خوب ظاهر شده بود، اما رتبه آزمون ورودی دانشگاهها تعیینکننده بود. آصف که نتوانسته بود نمرههای لازم برای رشتهای را به دست بیاورد که پدر و مادرش مشتاقانه میخواستند در آن ادامه تحصیل بدهد، توانست در رشته علوم اجتماعی و سیاسی پذیرفته شود؛ درست همان رشتهای که خودش دوست داشت بخواند. با بالا گرفتن فعالیتهای سیاسی دانشجویان در همه محیطهای دانشگاهی سرتاسر ایران در آخرین سالهای رژیم پهلوی، او شروع کرد به آموختن این که چهطور درباره جهان اجتماعی بداند: «وقتی دانشجو بودم، واقعا فکر میکردم همه چیز را میدانم. خیلی مطالعه میکردم. دانشجوهای دیگر از من سوالهایی میپرسیدند که من برای همهشان جوابهایی داشتم.» اما بعد، دوره تحصیلات تکمیلی در دانشگاه کنت بریتانیا، برای آصف جوان یک شوک بود: «وقتی برای ادامهتحصیل به بریتانیا رفتم، فهمیدم که هیچچیز نمیدانستهام.» این را با خنده میگوید. «خیلی سخت بود چون وقتی یکی دو ماه پس از پیروزی و زمانی که انقلاب هنوز ادامه داشت، به ایران برگشتم که ببینم چه خبر است، تقریبا به یک بنبست ذهنی رسیده بودم. نمیتوانستم سر از آنچه میگذشت در بیاورم. تردیدهای زیادی پیدا کرده بودم درباره اینکه اصلا بتوانم از چیزی سر در بیاورم.» مطالعه بر اساس چارچوبهای ایدئولوژیک، باعث شده بود آصف از آنچه میبیند جا بخورد و در عین حال ناچار بود با رویکرد جدیدی هم کنار بیاید. ولی پس از تمامکردن دوره کارشناسیارشد و آغازکردن دوره دکترا، سفر دومش به میهن، بیشتر روشنکننده بود تا گیجکننده. در آن مدت، او موضوع پایاننامه دکترایش را نقش کارگران در انقلاب سال ۵۷ قرار داد؛ همانی که بعدا کتاب اولش شد. بعدها او شاهد همان تحولات در بعضی از دانشجویانش بود که سفرهای جغرافیایی و فکری مشابهی را پشتسر گذاشته بودند؛ بهخصوص دانشجویانی که مانند خودش «از نظر سیاسی متعهد» بودند و «به شیوهای روشنفکرانه درباره مسائل فکر میکردند.» پروفسور بیات میگوید: «آنها هم حس میکردند ماموریتی دارند. فکر کنم آنها هم مثل خودم کمتر از خودشان سوال میکردند که واقعاً چهقدر میدانند. البته عاقبت بعضی از آنها درباره قضاوتهای خود و اظهارنظرهایی که میکردند، محتاطتر شدند.» آنچه در بیرون آوردن بیات از آن حالت گیجی و حیرت، تاثیر قاطع داشت، این بود که به دل موضوع جهید؛ کاری که هنوز هم میکند. او ترجیح میدهد تحقیقات کتابخانهای و میدانی را خودش شخصا انجام دهد تا اینکه آن را به سیاق خیلی دیگر از استادان به دانشجویان تحصیلات تکمیلیاش واگذار کند. نوشتن و بحثکردن درباره موضوعات مقایسهای و چندرشتهای، به او کمک کرده که «پارادایم جدید»ی به کف بیاورد. گستره پهناور ادبیات علمی که به ناگهان در بریتانیا شکل گرفت، تنها یکی از بسیار عواملی بود که رشد علمی و فکری او را حمایت کرد: «چون انگلستان کشوری است که - برعکس ایالاتمتحده - بین جنبشهای کارگری و جنبشهای اجتماعی و جامعه روشنفکری ارتباط وجود دارد و دانشگاه خیلی درگیر زندگی واقعی و ستیز اجتماعی واقعی است. دیدن آنچه آنجا میگذشت، به من کمک کرد که درک خود را از سوسیالیزم، اصلاح و پالایش کنم.» مصر هم کشوری که سالهای بعد را در آن سپری کرد، نقش مستقیمی در درک بیات از جهان اجتماعی بازی کرد. از وقتی در سال ۱۹۸۶ به مصر نقل مکان کرد تا در دانشگاه آمریکایی قاهره درس بدهد، خیلی از تحقیقات او بر مسائل اجتماعی آن کشور متمرکز شد. کتاب دوم او «کار، سیاست، و قدرت» که در قاهره نوشت، با نوشتههایش درباره تجربه مصر از مشارکت کارگری دنبال شد؛ تجربهای که از زمان ریاستجمهوری جمال عبدالناصر آغاز شده و به شکلی نظری در قالب تلاشهای مرتبط مانند «دانشگاه کارگران» که هنوز هم پابرجاست، ادامه پیدا کرده است. این کتاب البته یک مطالعه مقایسهای است که تعدادی از کشورهای جهان سوم از جمله الجزایر، موزامبیک، شیلی و نیکاراگوئه را در برمیگیرد. از آن موقع، او کار خود در جامعهشناسی صنعتی را پشتسر گذاشته تا درباره ترفندها و تدبیرها و راهبردهای نجاتدهندهای بنویسد که هم در ایران و هم در مصر (و دیگر کشورهای جهانسوم) تهیدستان شهری به کار میگیرند و به کارهای غیررسمی رو میآورند؛ همان که بعدا موضوع اصلی کتابش در سال ۱۹۹۷ با عنوان «سیاستهای خیابانی» شد. اخیرا بیات با رویکردی به اسلام سیاسی در هزاره سوم که توجه او را به خود جلب کرده، بر کارکرد آن در میان طبقات مختلف جامعه مصر متمرکز شده است. این پروژه، بخشی از مطالعه مقاله اسلام سیاسی بین ایران و مصر است که به تازگی در قالب کتاب «دموکراتیککردن اسلام» در آمریکا چاپ شده است. وقتی از او میپرسم در میان اینهمه رشتههای علوم اجتماعی، کدامیک را آبشخور فکری و تحقیقی خود میداند، میبینم که در تله افتادهام. با خوشمزگی، جواب از پیش آماده ماکس وبر را به جای پاسخ خود جا میزند و میگوید: «من که خر نیستم که آبشخور خودم را داشته باشم!»
غیر از اینکه تحول در موضوعهای مورد مطالعه بیات، متغیرهایی از تغییر در دغدغههای خود او هستند، کارهای بیات نشان میدهد نسبت به دستور کار تحقیقات آکادمیک در دانشگاههای انگلیسیزبان، هوشیاری زیرکانهای داشته است. او توانسته آن دستورکار را با تحقیق در جنبههای مختلف مربوط به زندگیهای عده زیادی از مردم – چه در ایران و چه در مصر – تطبیق دهد. ناگفته پیداست که دستور کار تحقیقات، عمدتا در غرب تعیین میشود. اما با تحولات جدیدی که پس از یازده سپتامبر بروز پیدا کرد، این دستورکار، نسبت به تنش در دولت و رسانهها و تنشهای عمومی در خاورمیانه درباره وقایعی که میگذرد، حساس شده است. ماهیت مقایسهای خیلی از آثار بیات به او بصیرتی میدهد تا به پرسشهای مهمی پاسخ دهد: مانند اینکه چرا یک انقلاب اسلامی در ایران رخ داد، اما در کشورهایی که جریانهای قویتری از اسلام سیاسی دارند، چنین انقلابی رخ نداده است. او به عنوان یک ایرانی که سالها در قاهره زندگی کرده است، اغلب طرف پرسش همین سوال درباره مصر بوده است. عنوان یکی از مقالات او، پاسخی کوتاه هم میدهد: «انقلاب بیجنبش، جنبش بیانقلاب: مقایسه فعالیت اسلامی در ایران و مصر». او همچنین به سوالهای دیگری هم پاسخ داده که کمتر در مباحثات و مراکز پرهیاهوی کنونی جلب توجه کرده، اما برای درک زندگی در این منطقه، اساسی هستند. او خود را مشغول این مفهوم کرده که رابطهای تاریخی ولی دگرگونشونده بین اسلام و سیاست در کشورهای غالباً مسلمان وجود دارد. بیات با تمرکز بر طبقه بالای امروز مصر، در مطالعات خود مینویسد: «تغییر واضحی از تاکیدهای اولیه بر حکومتداری اسلامگرایانه تا تاکیدهای امروز بر دینگرایی و اخلاقیات فردی اتفاق افتاده است...» و آن وقت آنچه غلبه پیدا میکند، یک «دینگرایی پُستاسلامگرایانه است؛ یک دینگرایی فعالانه که در مناسک و نصوص، انبوه است و در سیاست، تـُنـُک.» آنان که علاقهمند به ستیز و خشونت هستند، میتوانند کلی درباره آن در آثار بیات بخوانند؛ اما اینها ضرورتا ارتباطی به قلمروی دین ندارند. مثلا کتاب «سیاستهای خیابانی» آصف بیات را دست بگیرید تا مفصلا درباره نزاعهای روزمرهای بخوانید که در جریان آن، مردمی تهیدست که در مسکنهایی غیررسمی زندگی میکنند یا به مشاغل غیررسمی مشغولاند، همواره در برابر دولت یا طبقات ثروتمند برانگیخته میشوند. درواقع فعالیتهای این کوخنشینان که ضمن تلاش برای بقا و «یک زندگی شرافتمندانه» تلاش میکنند از تخریب خانهها یا اجناسشان جلوگیری کنند، نوعی دستاندازی و تجاوز به صاحبان قدرت و ثروت است. بیات بهروشنی به زمینه اقتصادی و موقعیت طبقاتی آنانی که در آثار خود تصویرشان میکند، علاقهمند است. او از میان دیگر برچسبهایی که من سعی کردم به آثارش بچسبانم، فقط به برچسب اقتصاد سیاسی رضایت داد. فراتر از جایگاه نظری، این مسئله هم مطرح است که بیات درباره جوامعی که درباره آنها تحقیق کرده، آیا به عنوان یک «خودی» مینویسد یا به عنوان یک «غیرخودی». از او میپرسم تاکنون هیچکس نگفته او که بیش از دو دهه است خارج از ایران زندگی کرده، با این دوری فیزیکیْ صلاحیت اینکه درباره کشورش بنویسد را ندارد، یا این نکته که او عرب نیست، به آثارش درباره مصر ربط داده نشده است؟! اما بیات پاسخ میدهد: «بودن در یک مکان خاص، شرط کافی برای فهمیدن و قضاوت کردن درباره آن مکان نیست. باید دغدغهای خاص برای فهمیدن، مهارت فهمیدن و بصیرت فهمیدن هم داشت.» از او میپرسم اینکه از این کشور به آن کشور نقل مکانهای متعددی در زندگیاش داشته، برای او سخت نبوده است؟ میگوید آثارش، اصلیترین چیزی بودهاند که به او کمک کردهاند هرجا که زندگی میکند، حس کند در خانه است: «فکر کنم این کاری است که تا قدری باید با حرفهمان انجام دهیم. ما قرار است از محیطمان سر دربیاوریم و فرهنگهای مردم را بفهمیم. و به نظرم، درک کردن و فهمیدن، به آدم قدرت میدهد که بتواند بهتر مراودههای اجتماعی داشته باشد و اینطوری، کمتر حس میکنم جابهجا شدهام.» این است که نقل مکان از کشوری به کشور دیگر، لزوما به معنای جاگذاشتن کامل بخشهایی از زندگی در پشت سر نیست. گذشته از وابستگیهای خانوادگی و دوستانهای که بیات در ایران دارد، او از دانشجوهای علوماجتماعی در ایران میگوید که در اواخر دهه 90 میلادی به او نامه نوشتند تا از تجربههای علمی او به ویژه درباره جنبشهای اجتماعی آگاه شوند. آن ارتباطها، باعث شد برخی از مقالاتش در ایران منتشر شود و «سیاستهای خیابانی»اش به فارسی ترجمه شود. اینروزها هم دانشجویان دورههای دکتری در ترکیه هستند که او را دعوت میکنند تا در دانشگاههای این کشور درباره جنبشهای اجتماعی در خاورمیانه و اسلام سیاسی سخنرانی کند. در حال حاضر آصف بیات، استاد جامعهشناسی و مطالعات خاورمیانه دانشگاه لایدن هلند است و مدیر انستیتوی بینالمللی مطالعات اسلام در جهان مدرن (ISIM) در لایدن. تحقیقات بیات درباره جنبشهای اجتماعی، دستکم در دو جهت پیش رفته است. اول، او به شکلهای جدید کنشگری علاقهمند شده که آنها را ناجنبشها (Non-Movements) خوانده است. دیگر، اینکه او به سمت مطالعه جوانان جهانیشونده در جامعههای مسلمان رفته تا آن را به عنوان یک عامل جدید در صحنه اجتماعی و سیاسی بررسی کند. در همین رابطه، بیات دارد روی دو کتاب جدید کار میکند. اولی، «هنر حضور: تغییردادن خاورمیانه» است که توسط انتشارات دانشگاه آمستردام منتشر خواهد شد. دیگری، کتاب «شکل گرفتن جوانی مسلمانانه: سیاستهای فرهنگی در شمال و جنوب جهانی» است که این یکی توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد عرضه خواهد شد. پروفسور آصف بیات، اینروزها به فکر کارهای هیجانانگیز دیگری به جز تحقیقات و کارهای دانشگاهی هم هست: او میخواهد به دیدن مزرعههای لاله در هلند برود، برای اولینبار همراه خانوادهاش سفری به اروپای شرقی بکند و از این به بعد با دوچرخهاش به سر کار برود. بیات در این باره هم موفق بوده است: او خودروی شخصی ندارد و با وجودی که یکی از خوشپوشترین و مرتبترین استادهایی است که دانشجویانش سراغ دارند، اما فقط به وسیله قطار و بهخصوص با دوچرخه به سر کار میرود. با این حال هیچچیز به اندازه تحقیق و تدریس او را سر ذوق نمیآورد. مگر این یکی از راههای دستیابی به «آخر موفقیت» نیست؛ همان که زمانی پدر و مادر آصف جوان فکر میکردند در خواندن رشته مهندسی خلاصه میشود؟! عنوان اصلی این نوشته (نـَهبیدرکـُــجا) بود که اشارهای است به کتاب زندگینامه پروفسور ادوارد سعید «بیدر کجا» (Not Out of Place). |
نظرهای خوانندگان
کتاب "سیاست های خیابانی" برای من که در اوج ایام شور دانشجویی و فریاد بودم و شاید هم از چپ افتاده بودم!(ماسبق), مثل کپسول واقعگرایی بود. تحلیل اقتصادی و نه اعتقادی سیاست کارانِ خیابانی اش as a fact! بود, خیلی!.
-- احسان ، Jun 27, 2008 در ساعت 02:53 PMسپاس بابت گزارش
راستی من ندیدم که جایی اشاره شده باشد؛ کتاب "سیاست های خیابانی" را نشر شیرازه منتشر کرده. البته شاید امروز بشه گفت که کرده بود. تا چهار سال پیش که "کرده" بعد این چهار سال نمی دونم که هنوز میشه "کرده" رو براش صرف کرد یا نه.....شاید نه بعید هم به نظر نمی رسه....تیغ برراست دیگه....گریبان هم نازک......
با عرض معذرت ... رشته جامعه شناسی ، درسی است که همه تار و پود آن با افکار چپ بی محتوای دهان پرکن آمیخته شده است و متاسفانه به دلیل اوضاع خاورمیانه طرفداران زیادی در غرب دارد . . ببخشید !
-- منوچهر ، Jun 27, 2008 در ساعت 02:53 PMba salam
soalle man in hast ke aya ketabhaye ishan be zaban farsi dar Europ gabel dastyabi hast, agar hast chegune, man az Suiss mitawanam aghdam konam
ba tashakor
-- mahjoob ، Jun 29, 2008 در ساعت 02:53 PMای کاش این گزارش تا این حد احساساتی، فقط تعریف و تمجید ....نمی شد. از گزارش پیداست که گزارشگر "شیفته" هم علوم اجتماعی است و هم شیفته دکتر بیات و شیفتگی برای گزارش زندگی یک استاد دانشگاه چندان مناسب به نظر نمی رسد.
-- علی ، Jun 29, 2008 در ساعت 02:53 PMگزارش جالبی بود
-- ک.م ، Jun 30, 2008 در ساعت 02:53 PMالبته باید بگویم که آصف بیات کاملاً بر عکس ادوراد سعید است
چون ما (دانشجوهای علوم اجتماعی در ایران) آواره ایشان هستیم...
متاسفانه اساتید خوش ذوق و مطلعی چون ایشان، کمتر در داخل کشور وجود دارد.
ایکاش به غیر از سیاست های خیابانی کتاب های دیگری نیز از ایشان ترجمه شده بود