رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۷

آقای معیری، ممنون

وحید عوض‌زاده

یکی از عارضه‌هایِ زندگی در «غربت» این است که آدم معمولاً از دوستانش آنقدر بی‌خبر است تا این‌که خلاصه «خبرشان می‌رسد.» هر روز خبرِ مرگِ یکی از اهلِ فرهنگ را در اخبار می‌خوانی؛ دوستان، آشنایان، کسانی که شاید شخصاً نمی‌شناختی ولی در شکل‌گیری‌یِ کاری و فرهنگی‌یِ تو بسیار موثر بوده‌اند. با خودم می‌گویم که نوشتن در سوگِ از دست‌رفتگان، تزویر و خود‌ارضایی‌ست وقتی که در زمان حیاتشان از ایشان ننوشتیم که بدانند چه اندازه به گردنِ ما حق داشته و دارند. اما...

دیروز (۲۱ اردیبهشت) فرهنگِ معیری هم رفت. و من نه تنها غمگین از این که او دیگر نیست (که سرنوشتِ همه‌یِ ماست) بلکه متاسف از اینم که چه مقدار خاطره و تجربه و دانش و منشِ فرهنگی‌یِ ثبت نشده هم با او رفت و ما را تهی‌دست‌تر گذاشت. یعنی گنجینه‌ای که ما با بی‌دقتی و سر‌-به-‌هوائی از جمع‌آوری و تدوین‌اش غفلت کردیم؛ و می‌کنیم.

دلیلِ انقطاعِ فرهنگی همیشه حمله‌یِ مغول نیست؛ کم‌کاری‌یِ ما در ثبت، فهم و امتدادِ تجربه‌ها نیز یکی از دلایلِ این بیماری‌یِ تاریخی‌یِ ماست. معیری دستِ‌کم خودش این همت را داشت که آموزش‌گاهی راه بیندارد و نه تنها تجربه‌هایش را به جوانان منتقل کند، بلکه کمکی هم باشد برایِ ورود و دوام‌شان در تئاتر و سینما. و از این منظر است که من می‌خواهم چند خطی در یاد او بنویسم. نه برایِ آن کسی که دیگر نیست؛ بلکه برای آن‌چه کرد و همیشه خواهد ماند. باشد که دیگران از زاویه‌هایِ دیگر درباره‌یِ او بنویسند.

من اولین بار فرهنگِ معیری را سالِ ۱۳۷۶ هنگامِ عکاسی از نمایشِ بانو آئویی‌یِ بهرام بیضائی ملاقات کردم. بر‌خلافِ رسم معمول «آدم معروف‌ها» معیری بسیار خوش‌برخورد و اهلِ خوش‌وبش بود. در همان اولین برخورد هم چند نکته درباره‌یِِ نور و طراحی‌یِ گریم و عکاسی و‌... به اصطلاحِ خودمانی «همین طور سرپایی» به بنده گوش‌زد کرد که آموزنده بود.

آن روزها، روزهایِ رونق تئاتر ر بود و همه‌یِ «قومِ مغضوبین» از طرفی و جوانانِ تازه از گردِ راه رسیده از طرف دیگر مشغول به کار. من هم در آن بین در تلاش برایِ ساختنِ نمایشِ اژدهاک به هر دری می‌زدم و با کمک‌هایِ آتیلا پسیانی درها داشتند کم کم باز می‌شدند.

در این اثنا من فرهنگ معیری را هر از گاهی سرِ کارهایِ بیضایی یا حمید امجد می‌دیدم. در یکی از این دیدارها، معیری از تلاشِ من برایِ اجرایِ اژدهاک خبردار شد و پرسید: «برایِ گریم چه فکری کردی؟» من هم مفصل فکرهایم را برایش گفتم؛ چرا که از چهره‌اش معلوم بود که واقعاً علاقه‌مند است و محضِ وقت‌گذرانی سوال نمی‌کند. بعد هم گفت «من یه دانشجویی می‌شناسم که خیلی به این کار علاقه‌منده و اگه اجازه بدین بیاد در محضرِ شما چیز یاد بگیره!» پرسیدم «شاگردِ شماست؟ اسمش چیه؟» گفت «اسمش فرهنگ معیری‌یه.» من کمی گیج، کمی خجالت‌زده گفتم «سر به سر می‌ذارین آقایِ معیری» گفت «نه جونِ مامان» گفتم «ما هیچ بودجه‌ای هم نداریم واسه این کار.» گفت «نگران نباش.»


فرهنگ معیری، طراح چهره‌پردازی صبح ۲۱ اردیبهشت ماه درگذشت

این پیشنهاد برایم باور کردنی نبود، به همین دلیل راستش چندان پی‌اش را نگرفتم. اما معیری جدی بود. چند روز بعد زنگ زد و جویایِ این‌که کارها چطور پیش می‌رود و‌... با این‌که اجرایِ ا‌‌‌ژدهاک تا یک‌سال و نیم پس از آن عملی نشد، با این حال معیری با تمامِ تنگی‌یِ وقت سرِ قول‌اش ماند و طراحی‌ی گریمِ نمایشِ اژدهاک را انجام داد.

حتا چند باری هم در طولِ اجراهایِ عمومی به تاترِ شهر آمد تا مطمئن شود که گریمور‌هایِ تاترِ شهر طرح را درست اجرا می‌کنند. و این جلسات تبدیل می‌شد به کلاسِ گریم برایِ گریمورّهایِ تاترِ شهر. ما همه با دهن باز می‌دیدیم که چطور معیری با بالا-پایین کردن یک خط ظریف، به چهره‌یِ بازیگر شخصیت می‌دهد.

بعد از اژدهاک، امکانِ همکاری‌یِ مجدد پیش نیامد ولی رابطه‌یِ دوستانه برقرار بود. معیری مدام اخبار کارهایم را تعقیب می‌کرد و گاه کسانی را به من معرفی یا مرا به کسانی معرفی می‌کرد که به نظرش برایِ کارهایِ آینده مفید بودند. این خلق و خویِ‌ معیری بود که آدم‌ها را با هم آشنا می‌کرد و به قولِ معروف، آدم‌ها را به هم «جوش می‌داد.» به نظرم خیلی از بازیگرانِ جوان، مدیونِ این اخلاقِ معیری هستند.‌

بعد‌ از مدتِ کوتاهی آزادی‌یِ مختصر در فضایِ تئاتر و امکان کار کردن برایِ اغلبِ اهلِ تئاتر و به خصوص جوانانِ هم‌نسلِ من، وضع دوباره بد شد و سانسورِ و بی‌نظمی و ناتوانی‌یِ مدیریتِ تئاتر در سامان دادنِ بودجه‌یِ اندکِ تاتر، کلِ تئاتر ایران را به اوضاعِ‌ماقبلِ دومِ خرداد پرتاب کرد.

به خصوص بعد از بر سرِ کار آمدنِ مجید شریف خدایی که گُلِ ناتوانی‌یِ مدیریتی و ناآگاهی‌یِ هنری‌اش را به سبزه‌یِ «دو-به-هم-زنی» و ایجادِ تفرقه در بینِ هنرمندان آراسته بود، امکانِ کار و فعالیت در فضایِ تئاتر هر روز کمتر و کمتر می‌شد.

بعد از این که گروهِ کوچکِ من از این جا رانده و از آن جا مانده، در حالِ از هم پاشیدن بود، فرهنگ معیری با سخاوتِ بی‌کران به ما پیشنهاد کرد که در یکی از اتاق‌هایِ آموزشگاه‌اش، بدون پرداختِ حتا یک شاهی، تمریناتِ نمایشِ ماما گودریلا را ادامه دهیم.

ما عصرها، بعد از کلاس‌هایِ معیری در آن اتاقِ کوچک تمرین می‌کردیم و معیری در دفترش می‌نشست و سیگار دود می‌کرد و منتظر می‌ماند تا کارِ‌ ما تمام شود. گاهی هم، خیلی به ندرت می‌آمد بخش‌هایی از کار را تماشا می‌کرد. چیزی هم نمی‌گفت. می‌گفت «وقتش که شد، خبرت می‌کنم.» با این حال همیشه راهِ حلی برایِ مشکلاتِ تکنیکی پیشنهاد می‌کرد که به عقلِ هیچ جنی هم خطور نمی‌کرد و فقط در قوطی‌یِ مردِ با تجربه‌ای مثلِ او پیدا می‌شد.

بعد از این که ماما گودزیلا «در بازبینی‌یِ هیأتِ نظارت مردود اعلام شد» گروهِ ما دست از پا درازتر، خانه‌نشین شد. ما کاملاً ناامید شده بودیم و به اصطلاحِ «بی‌خیالِ ماجرا.» اما معیری دست‌بردار نبود. هر چند روز یک‌ بار زنگ می‌زد با خنده می‌گفت که «ارباب، ما رو کی استخدام می‌کنی؟ یه کاری دس بگیر دیگه.» ولی با این همه تولیدِ نمایش غیرِ ممکن شده بود و من هم خسته و ناامید شده بودم.‌

آخرین باری که امکانِ کارگردانی‌یِ یک نمایش برایم فراهم شد، زمانی بود که حمید امجد برایِ چند روزی به شکلِ نیم‌بند مدیریتِ خانه‌یِ نمایش را به عهده گرفته بود و از من خواست که نمایشی را در آن‌جا اجرا کنم؛ با بازی‌یِ آتیلا پسیانی و بر اساسِ متنی که محمد چرمشیر در امتداد تمرین‌ها برایمان بنویسد و نامش: مردِ پنجم.

همان موقع به معیری زنگ زدم که بداند دوباره دارم کار می‌کنم. معیری ناخوش بود و نمی‌توانست بیاید پایِ تلفن. چند روز بعد با این که هنوز شدیداً مریض بود زنگ زد و ابرازِ خورسندی و اینکه «حالم که بهتر شد میام ببینم چه فکری واسه گریم می‌شه کرد»‌...‌ مردِ پنجم هم مانندِ بسیاری از کارهایِ تاتری‌یِ من در ایران، با این که آماده شده بود، ولی هرگز اجرا نشد.

آن گفت‌وگویِ تلفنی‌یِ در بستر بیماری آخرین گفت‌وگویِ من با فرهنگِ معیری بود. من بدون خداحافظی با دوستان ایران را ترک کردم و برایِ مدت‌هایِ مدید از کسی خبری نداشتم جز از راهِ خواندنِ اخبارِ کارشان در اینترنت. یک بار هم که دفترچه‌یِ تلفن‌ام را گذاشتم جلوم و به تمامِ دوستانم در ایران زنگ زدم، دستم به معیری نرسید.

گمان نمی‌کنم که من تنها کسی بوده باشم که مورد چنین الطافی از جانبِ معیری قرار گرفته بود. این‌گونه حمایت‌ها و تشویق‌ها بخشی از شخصیتِ او بود و شامل هر کسی که با او رابطه داشت می‌شد. وگرنه دلیلی نداشت که معیری به جوانِ ناشناسِ تازه از گردِ راه رسیده‌ای چون من این همه توجه کند. آن هم در جوِ مملو از بی‌اعتمادی و پر از حسادتِ فضایِ هنری‌یِ ایران که زیرِ آب همدیگر را زدن همیشه منفعت‌اش از دوستی و پشتیبانی‌یِ‌ از یکدیگر بیشتر است.

چیزی را هم باید در اینجا اضافه کنم: معیری تنها کسی نبود که در آن روزهایِ بد کمکم کرد و مشوقم بود که دل‌سرد نشوم. اصغر همت، محمود استادمحمد، بهروز غریب‌پور، حسین مسافرآستانه، آتیلا پسیانی، محمدرضا اصلانی و خیلی‌هایِ دیگر هر کدام به تنهایی و در حد توانِ خود از هیچ کمکی مضایقه نکردند.

آن‌چه مرا به حیرت می‌اندازد این است که چرا این محبت‌ها، حسنِ نیت‌ها و مهربانی‌ها هیچ وقت به هم نمی‌رسند و با هم ملاقات نمی‌کنند. در فضایِ بی‌اعتمادی‌یِ ‌بوجود آمده در ایران، بسیاری از اهلِ فرهنگ سال‌هاست که از هم بی‌خبرند. این فاصله‌ها باعثِ راکد ماندن و به هرز رفتن همه‌یِ آن انرژی‌های مثبتی می‌شود که این عزیزان در خود دارند و هرگز از پیشکش‌اش دریغ نورزیده‌اند.

رابطه‌یِ اهلِ فرهنگ و هنر با یکدیگر یکی از ضروریاتِ زایشِ فرهنگی‌ست. منظورم این نیست که مدام قربان‌-صدقه‌یِ هم برویم و به هم جایزه بدهیم. رقابت‌ و چشم-هم-چشمی هم البته امری‌ست طبیعی در حیطه‌یِ هنر. اما بیایید همه‌یِ تقصیر‌ها را به گردنِ‌ حکومت‌ها (که در چند هزار سالِ گذشته عینِ هم بوده‌اند) نیندازیم و برایِ احترام گذاشتن به فرهنگ و به یکدیگر منتظر معجزه نباشیم.

فرهنگِ معیری این فرهنگ را داشت که نقطه‌یِ ارتباط و آشناییِ اهل تئاتر و سینما باشد و تجربه‌هایش را با جوانان تقسیم کند. آقایِ معیری، ممنون!

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آقاي عوض زاده، شايد آرزوي شما مقدور نباشد اما ثبت همين وقايع پس از مرگ افراد هم مقتنم است. ممنون كه قدرداني‌ي خود را با ما در ميان گذاشتيد تا قدر رفته‌گان را -لااقل- بدانيم.

-- آشنا ، May 17, 2008 در ساعت 03:00 PM

in keh adamha-ee mesl-e moayeri hastanad keh danesh va tajarob-e elmi va honarie-shan ra dar tabagh-e ekhlas migozarand va hamiani khoob va sedigh baray-e javanan va tazeh az rah residegan hastand, jay-e basi khosh-hali va eftekhar ast.man iishan ra az nazdik , nah mishenakhtam va nah dideh boodam, faghat nami bood ashena baray-e man-e alaghe-manf beh Teather va Cinema. baray-e raftanash narahat, vali khosh-hal az in keh nami khosh az khod beh jay gozashteh, va khosh-hal-tar az in keh mitavanad va bayad keh olgoo-ee bashad baray-e man, baray-e tou, baray-e ensaniat.
bashad keh hameh ma az o,o va amsal-e o,o yad begirim, doosti ra , eshgh ra va ensan boodan ra. nah faghat dar omoor-e kari, ya farzan honari, keh dar hameh arse-ha, dar zendegi.bashad keh ma ensan-ha bish az pish beh hamdigar biandishim
zendeh bad ensaniat, zendeh bad refaghat-ha.
Majid Alman

-- Majid Awazade ، May 17, 2008 در ساعت 03:00 PM

سلام وحید جان
من آقای فرهنگ معیری را چند بار در تلویزیون دیدم که آموزش گریم میداد با این حال از خبر مرگش متاسف شدم. یعنی از خبر مرگ همه هنرمندان خوب ناراحت میشوم، چرا که آنها را جزیی از خانواده ی خود میدانم زیرا تو از خانواده آنها هستی.
خبرهای این چنینی به ما می گوید یادمان باشد که: خیلی زود دیر می شود.
به امید دیدار دوستان

-- hayedeh ، May 17, 2008 در ساعت 03:00 PM