رادیو زمانه > خارج از سیاست > اندیشه زمانه > دو روایت انسان مدرن از عقل | ||
دو روایت انسان مدرن از عقلناصر زراعتیسعید مقدم، مترجم کتاب مفصل، مفید و خواندنی «در سایهی آینده، تاریخ اندیشهی مدرنیته»، نوشتهی اریک سون لیدمن، پژوهشگر و نویسندهی مشهور سوئدی، و استاد تاریخ اندیشه در دانشگاه گوتنبرگ سوئد است. انتشار این کتاب از سوی نشر اختران در ایران، فرصت مناسبی است تا دربارهی این کتاب و موضوع و نویسندهی آن، با سعید مقدم گفتوگو کنم. «در سایهی آینده، تاریخ اندیشهی مدرنیته»، سومین کتابی است که از سون اریک لیدمن به فارسی ترجمه کردهاید و بهتازگی در ایران منتشر شده است. ممکن است ابتدا دربارهی عنوان کتاب، محتوا و نویسنده آن کمی توضیح بدهید؟ عنوان این کتاب از آگوستینوس مقدس گرفته شده که گفته بود: «تاریخ در سایهی آینده رخ میدهد.» این گفته در اواخر قرن چهارم میلادی زمانی بیان شده که واژهی «مدرن» تازه ابداع شده بود، اما بهنحو شگفتی در مورد تحولات چند سدهی اخیر نیز مناسب است و مصداق دارد؛ سدههایی که هرچه در آنها رخ داده و رخ میدهد در سایهی انتظار رخدادهای آینده اهمیت مییابد؛ گویی آنچه در آینده رخ خواهد داد، از حال بزرگتر و مهمتر خواهند بود. نویسندهی کتاب سون اریک لیدمن استاد تاریخ اندیشه در دانشگاه گوتنبرگ سوئد است که در سال ۱۹۶۶ دکترای فلسفه گرفت و از آن پس تا کنون، دهها کتاب و مقالهی فلسفی و علمی نوشته است. مهمترین کتابهای او عبارتند از: «بازی تضادها: دربارهی فلسفهی انگلس»، «تاریخ عقاید سیاسی از افلاتون تاهابرماس»، «سبکی فکر، سنگینی واقعیت: دربارهی آزادی»، کتاب حاضر، «در سایهی آینده: تاریخ اندیشهی مدرنیته» و آخرین اثرش «سنگهای روح: تاریخ شکل، ماده و محتوا در فلسفه». وسعت دانش و مهارت لیدمن در توضیح مسایل پیچیده به زبان ساده، در میان تاریخنگاران اندیشه در سوئد، جایگاه ویژهای به او بخشیده است. کار لیدمن در زمینهای است که «آموزش مردمی» خوانده میشود. برای انجام چنین کاری، نویسنده باید بتواند مفاهیم و مقولات پیچیده و دشوار را به زبانی ساده بیان کند، بیآنکه در ورطهی عامیانهگویی درغلتد. در کتاب حاضر، نویسنده میکوشد به این پرسشها پاسخ دهد: برای پاسخ، نویسنده از پروژهی «روشنگری» آغاز میکند و به بررسی تغییرات عظیم در زمینهی اندیشه در قرنهای اخیر در اروپا و جهان میپردازد. لیدمن نشان میدهد تصویر انسان مدرن از مکان، زمان، انسان، مذهب، هنر، سیاست، پیشرفت، نوآوری، تکنیک و صنعت و... چگونه شکل گرفته است. ویژگی و جذابیت کتاب لیدمن در این است که او برای نشان دادن تصویر مدرن و تحولات اندیشه در این زمینه، مقدمهی بحثش را بر ایدههای مجرد بنا نمیکند، بلکه به یاری نظرات مشخص و پدیدههای ملموسی چون ساعت و جدول ضرب و مانند آن، استدلالهای خود را پیش میبَرَد. نوآوری نویسنده در این اثر، بخشبندی پروژهی روشنگری است به روشنگری «سخت» و «نرم»، که بهکمک این بخشبندی، بسیاری از پرسشهای مربوط به روشنگری را پاسخ میدهد. با اینهمه، این نکته را هم باید یادآور شوم که کتاب «در سایهی آینده...» پیش از آنکه پاسخی باشد به پرسشهای مربوط به مدرنیته، طرح چشماندازها و پرسشهایی است نو دربارهی عصر حاضر. این کتاب که در سال ۱۹۹۷، در سوئد، برندهی جایزهی آوگوست[1] شده است، حتی در سطح بینالمللی نیز اثری است بینظیر. در ضمن، لیدمن در ماه مارس سال ۲۰۰۸، برندهی جایزهی بزرگ نوردیک[2] آکادمی سوئد شد. مخاطب چنین کتابی چه کسانی میتوانند باشند؟ همهی کسانی که به تاریخ اندیشهی انسان دربارهی هستی و جامعه علاقه مندند. اگرچه موضوع اصلی کتاب پرسشهای مهم فلسفی نیست، اما لیدمن با شیوهی سادهگویانهی خاص خود، پرسشهایی چون «عقل چیست؟» را از همان آغاز مطرح میکند و میکوشد پاسخهایی را دنبال کند که اندیشمندان بزرگ مدرن به چنین سوالهایی دادهاند، بی آنکه خواننده را با تعریف های انتزاعی گیج و خسته کند. همان گونه که لیدمن در این کتاب شرح میدهد، انسان در دوران مدرن، دو روایت عمده از خود و عقل داشته است.
اولین روایت دربارهی این است که انسان چگونه بهیاری «عقل»، خود را آزاد میکند و دومین روایت به این موضوع میپردازد که محیط و توارث در برابر این آزادسازی، چگونه مانع ایجاد میکنند. لیدمن میگوید اینها بهطور تناقضآمیزی باهم یکیاند، زیرا دانش و مهارتهای جدید از یک سو موجبات آزادی را فراهم میسازند و از دیگر سو، وابستگیهای انسان را عریان میکنند. خواننده برای دنبال کردن استدلالهای او، به پیشدانش ویژهای نیاز ندارد؛ هرکس به بحثهای مربوط به انسان، روشنگری و مدرنیته علاقه داشته باشد، از این کتاب استفاده خواهد کرد. در این کتاب، گفته میشود که پُستمدرنیستها نگاه بدبینانهای به دوران مدرن دارند. آنان میگویند به هرجای جهان که نگاه کنید، میبینید که از عقل و خرد دیگر نشانهای وجود ندارد و پیشرفت در همهی عرصههای (بهاصطلاحِ لیدمن) «سخت»، هزینههای زیاد و سنگینی برای روح و اخلاق انسان دربرداشته است. نظر خودِ او در این زمینه چیست؟ لیدمن با ارزیابی پُستمدرنیستها بهطور کامل موافق نیست و بهنحوی مستدل میگوید همین بینش پُستمدرنیستها که تحولات و پیشرفتهای عظیم مدرنیتهی «سخت»، جهتی خردمندانه نداشتهاند، تحلیلی است عقلی که خودِ آنها ادعا میکنند دیگر وجود ندارد. لیدمن معتقد است پروژهی روشنگری هنوز ناتمام است و نیروی حیاتی خود را کاملاً از دست نداده است. ممکن است تقسیم پروژهی روشنگری را به دو حوزهی «سخت» و «نرم» بیشتر توضیح دهید؟ بهشکلِ سادهشده، میتوان گفت که پروژهی روشنگری شاملِ دو بخشِ «سخت» و «نرم» است. بخشِ «سخت» مرکب است از علومِ دقیقه، تکنولوژی و بخشی از اقتصاد؛ درحالیکه بخش «نرم» متشکل است از اخلاق، هنر و مذهب و گاهی جهاننگریِ علمی نیز بخشی از آن محسوب میشود. بهاعتقاد لیدمن، فیلسوفان روشنگری در آغاز این دوران، تصور میکردند پیشرفت در عرصهی صنعت و تکنیک الزاماً به پیشرفت در عرصهی انسانی و اخلاقی منجر خواهد شد و رهایی انسان از بندهای اقتصادی، سیاسی و مذهبی تحقق خواهد یافت. در قرن هفدهم و هجدهم، بهنظر میرسید که «آزادی» و «برابری»، بدون هیچگونه تخاصم و تناقضی، دست در دست هم پیش خواهند رفت. نخستین فیلسوفان روشنگری بر این باور بودند که همهی انسانها در وضعیت طبیعی، یعنی پیش از پدید آمدن جامعه، «آزاد» و «برابر» بودهاند. آنها همچنین تصورمیکردند اگر نظامهای سلطنتی سلسلهمراتبی کهنهی استوار بر پایهی امتیازات صنفی و موروثی برچیده شوند، نظامهای دموکراتیکی ایجاد خواهند شد که «آزادی» و «برابری» را تضمین خواهند کرد. یعنی همان تصوراتی که به واقعیت درنیامدند... بله... با برآمدن نظامهای دموکراتیک در قرن نوزدهم در اروپا و آمریکا، اندیشمندان سیاسی این پرسش را مطرح کردند که: آیا آزادی و برابری در مسیری مخالف هم حرکت نمیکنند؟ متفکرانی مانند جان استوارات میل و توکویل و دیگران در جوامع دموکراتیک، نوعی تمرکز جدید قدرت را تشخیص دادند که در حقیقت تهدید سازمانیافتهای است علیه آزادی انسان. هشدار آنها این بود که حتی حکومتهای دموکراتیک هم میتوانند افکار عمومی را مطابق منافع اقلیتی ناچیز شکل دهند. این نظرات بعدها در قرن بیستم، توسط آنتونیو گرامشی، اندیشمندی از جریان فکری دیگر، به این شکل مطرح شدند که در دوران سرمایهداری مدرن، طبقهی حاکم هژمونی خود را در جامعهی مدنی، به شیوهی استیلای فرهنگی اعمال میکند. توجه کنید که منظور او این نیست که در عرصهی فرهنگ رقابت پایان میپذیرد و طبقهی حاکم هژمونی خود را با قهر یا فریب مردم اِعمال میکند، بلکه برعکس، مردم با انتخاب و بهارادهی خود، این هژمونی فرهنگی را میپذیرند زیرا جریانهای ایدئولوژیک دیگر در نظر مردم یا بیاعتبار شدهاند یا به دلایل مختلف قدرت اقناع آنها را ندارند. البته این درک مارکسیستی توسط مدافعان معاصر جامعهی مدنی رد شده است. اینان استدلال میکنند سرچشمههای قدرت در جوامع مدرن معاصر، متکثرتر و ناهمگونتر از آناند که بتوان آنها را به ساختار اقتصادی و طبقاتی سرمایهداری تقلیل داد. در دوران مدرن، افراد دارای هویتهای گوناگوناند و به شیوههای متفاوت، اهداف خود را دنبال میکنند. اینها جامعهی مدنی را مجموعهای میدانند از نهادها و جنبشهایی که مستقل از دولت و خانواده عمل میکنند. جنبشهایی مانند جنبش صلحطلبی، جنبش برابری حقوق زن و مرد، حفظ محیط زیست و غیره موجب فراگیرشدن ایدهی جامعهی مدنی شدهاند. بحران احزاب سیاسی و تحولات سیاسی بعد از فروپاشی شوروی نشان میدهند که انجمنها و جنبشهای مستقل جامعهی مدنی برای پیگیری آزادی و برابری و دموکراسی و برای ایستادگی در برابر سرکوب سیاسی و اجتماعی اهمیت اساسی دارند... حال اگر بخواهیم این روندی را که در مورد سیاست گفتید به مذهب نیز تعمیم دهیم، آیا نمیتوانیم بگوییم که نگاه بیشتر فیلسوفان روشنگری به مذهب، بهنوعی سادهانگارانه بوده است؟ از این هم سادهانگارانهتر... زیرا اولاً بسیاری از فیلسوفان بزرگ روشنگری تصور میکردند، و هنوز هم بسیاری تصور میکنند، که مذهب با رواج مدرنیته از میان خواهد رفت. آنان باور داشتند زمانی که شیوهی زندگی مدرن در تمام هستی جامعه حاکم شود، مذهب علت وجودی خود را از دست خواهد داد. ماکس وبر، مهمترین جامعهشناس و فیلسوف اوایل قرن بیستم، میگفت بهموازات رشد سکولاریسم در جامعه، ایمان مذهبی بهتدریج نابود میشود. قرن بیستم نشان داد که این پیشبینی فیلسوفان روشنگری و نظریهپردازان بعدی جامعهی مدرن که مذهب با رشد مدرنیته زوال مییابد، درست نبوده است. ثانیاً باید پرسید آیا زوال مذهب و بهطورکلی سنّت امری ممکن است؟ بهنظر من، بهتر از همه، حَنا آرنت در کتاب «میان گذشته و آینده» نشان داده است که تصور نابودی یکباره یا حتی تدریجی سنّت ناممکن است. او زمان حال را برآیند دو نیرو میداند که یکی از گذشته به سمت حال و دومی در جهت مخالف، از آینده به سوی حال، نیرو وارد میکنند. او به نقل از ویلیام فاکنر، نویسندهی آمریکایی، میگوید: «گذشته هرگز نمُرده است، حتی هنوز نگذشته است.» یکی از مؤلفهها و نیروهایی که از گذشته به حال نیرو وارد میکند «مذهب» است. تصور اینکه این نیرو در آیندهای نزدیک، قدرت خود را از دست بدهد دشوار است. سرانجام اینکه حتی اگر نابودی و زوال مذهب امری ممکن و شدنی باشد، آیا «نابودی» آن مطلوب است؟ توکویل جملهی جالبی دارد به این مضمون که «اقتدارگرایی بدون ایمان میتواند برقرار باشد، اما آزادی نه.» فکر میکنم او این حرف را تحتِ تأثیر ژان ژاک روسو در کتاب «قرارداد اجتماعی» گفته است؛ زیرا روسو در فصل «مذهب مدنی» در پایان «قرارداد اجتماعی»، میگوید: «جوامع آزاد بر اخلاق جمعی استوار میشوند و اخلاق جمعی بدون مذهب نمیتواند مؤثر واقع شود.» این حرف درست است که افراد بهشکل فردی میتوانند اصول اخلاقی خود را از عقل محض اتخاذ کنند، اما برای جوامع این امر ناممکن است. تصور من این است که برداشتن عَلَمِ «بیخدایی» و سینه زدن زیرِ آن، عملی است عبث. البته آنچه میگویم را نباید با «سکورلاریسم» که همانا عرفی کردن روابط اجتماعی است، اشتباه گرفت؛ مبارزه با خرافههای مذهبی و بیرون راندن آن از زندگی جمعی و سکولاریسم، برای روشنفکران، نوعی وظیفه و امری است الزامی. در اینجا، اگر نگوییم تناقض، حداقل ناروشنی وجود دارد... چرا؟ ممکن است مطلب را ناروشن گفته باشم، اما تناقضی در آن نمیبینم... برای روشن شدن مطلب، به نویسندهای مانند ریچارد داوکینز اشاره میکنم. آیا نوشتههای او بیاهمیت یا عبث است؟ نه، ابداً... اکثر نوشتههای داوکینز دفاعی است جسورانه از نظریهی تکامل داروین که بسیار اهمیت دارد، زیرا جریانات بنیادگرای مذهبی، بهویژه در آمریکا، در تلاشاند که تز شبهعلمی «خلقت هوشمندانه» را بهعنوانِ رقیب نظریهی تکامل داروین جابیندازند. داوکینز میکوشد ماهیّت شبهعلمی این تز و تفاوت بنیادی آن را با فرضیهای علمی نشان دهد و در ضمن، قدرتهای مذهبی، اقتصادی و سیاسیای را که بهطور پنهان، از مدافعان این تز حمایت میکنند، برمَلا کند. آخرین کتاب او ـ «توهم دربارهی خدا»[3] اثری است خواندنی. این کتاب کوششی است برای مستدل کردن پایههای بیخدایی. همانطور که مستدل کردن ایمان کاری است پُراهمیت، مستدل کردن بیخدای نیز اهمیت دارد. در این صورت است که این دو میتوانند بحث و جدلی سازنده باهم داشته باشند. منظور من از برداشتن عَلم بیخدایی، ایدئولوژی درست کردن از بیخدایی است. آتئیسم را هم میتوان بهصورت انکار یمان (ایمان به وجود خدا) مطرح کرد و هم بهشکل اعتقاد به اینکه خدا وجود ندارد. در صورت دوم، آتئایسم خود بهشکل نوعی ایمان درمیآید که اثبات آن ناممکن است. وارد شدن در جزییات این موضوع از حوصلهی این بحث خارج است... تنها باید به یک نکتهی دیگر اشاره کنم. ایمانی که روسو و فیلسوفان دیگر به آن اشاره میکنند، مطلقاً امری است خصوصی و هیچ ادعایی در حوزهی عمومی ندارد؛ زیرا در دولتهای مدرن و نظامهای دموکراتیک، مرجع نهایی تصمیمگیری «عقل» است نه «ایمان»... گذشته از اینها، من فکر میکنم زمانی که در جامعهای، «بنیادگرایی مذهبی» حاکم است، روشنفکران چارهای ندارند جز این که «سکولاریسم» را تبلیغ کنند. در کشور سوییس، تبلیغ سکولاریسم موردی ندارد، اما در سرزمینهای عربستان سعودی، پاکستان، عراق، افغانستان، ایران و مانند آنها اگر کسی جرأت داشته باشد، باید سکولاریسم را تبلیغ کند... بهنظر من، یکی از پرسشهای جالبی که لیدمن در کتاب «در سایهی آینده...» مطرح میکند، مسألهی دو بخش شدن مدرنیته است. آیا بهنظر او، این امر گریزناپذیر بوده است؟ نظر لیدمن این است که منطق درونی علوم دقیقه، یا بهتعبیر او «سخت»، آنها را به سمت و سوی خاصی هدایت نمیکند؛ در تحلیل نهایی، این انتخاب خود انسانهاست که به آنها سمت و سوی خاصی میدهد. رشد علوم و تکنیک جامعه را به سوی تولید وسایل کشتار جمعی یا وسایل رفاه مردم هدایت نمیکند، حرکت جامعه به این یا آن سو، به اخلاق و انتخاب خود انسانها مربوط میشود که در حوزه «مدرنیتهی نرم» قرار دارد. لیدمن معتقد نیست که مقاومت در برابر حرکت کور تکنولوژی، به طورکلی ناتوان و بیاثر شده است. این مقاومت گاهی ارتجاعی است و خواستار بازگشت به دوران پیش از روشنگری است که بیش از همه در نحلههای فلسفی ردِ مدرنیته و جریانات بنیادگرای مذهبی، چه بهشکل گروههای انزواطلب مثل آمیشهای آمریکایی و چه بهصورت مهاجم و سلطهطلب آن مثل طالبان، تجلی مییابد. گاهی این مقاومت بهشکل مترقیانه صورت میگیرد که انعکاس آن را میتوان در جریانات برابریطلب، ضد اقتدارگرا و آزادیطلب گوناگون مشاهده کرد. در این زمینه، لیدمن به بصیرت بیشتر دربارهی اهمیت اخلاق اشاره میکند. اخلاق بنابه تعابیری که او در این کتاب ارایه میدهد، نرمترین بخش پروژهی روشنگری است. برخلاف ادعای کسانی که میگویند پروژهی روشنگری به طور کلی بیاعتبار شده است، او نشان میدهد که اخلاق اکنون بیش از گذشته در مرکز توجه قرار گرفته و به مسألهی اصلی روابط انسانی و روابط میانفرهنگی بدل شده است. لیدمن برجسته شدن اخلاق را واکنش به علوم انسانیای میداند که میکوشد از مسایل بنیادی ارزشی پرهیز کند و هر مشکل اجتماعی را بهصورت مسألهای تجربی و قابل اندازهگیری کاهش دهد. پانوشت: 1- یکی از مهمترین جوایز ادبی در سوئد که توسط اتحادیه ناشران به نویسندگان در سه رشته ادبیات زیبا، ادبیات کودک و علوم اعطا میشود. |
نظرهای خوانندگان
بسیار عالی
-- ناصر ، May 19, 2008 در ساعت 06:48 PM