رادیو زمانه > خارج از سیاست > کتابخانه > تو را که دست بلرزد، گهر چه دانی سُفت! | ||
تو را که دست بلرزد، گهر چه دانی سُفت!جلال خالقی مطلقبه استاد جعفر محجوب:
اگرچه سعدی گلستان را به هشت و بوستان را به ده باب تقسیم کرده است، ولی بیشتر حکایات این دو کتاب را میتوان زیر سه عنوان کلی دسته بندی کرد: یکی حکایاتی که در خویشتن شناسی و تهذیب اخلاق فردی نگارش یافتهاند. دوم دستهای که موضوع آنها تدبیر منزل و بهویژه تعیین وظیفه اعضای خانواده نسبت به یکدیگر است. و سوم آنهایی که در درباره سیاست مدن، چه شیوه برخورد افراد جامعه با یکدیگر و چه آیین کشورداری و وظیفه دستگاه دولت (فرمانروا و کارگزاران او) نسبت به کشور و مردم، نوشته شدهاند. در میان حکایات دسته دوم، چند حکایت نیز هست که موضوع آنها رابطه جنسی زن و مرد است. از دید سعدی یکی از مهمترین رشتههای پیوند زندگی زناشویی، وظیفه شوهر در رفع نیازهای جنسی زن است: منجمی به خانه درآمد، مردی بیگانه دید با زن او به هم نشسته، دشنام داد و سقط گفت و درهم افتادند و فتنه آشوب برخاست. صاحبدلی بر آن واقف شد، گفت: این حکایت مثل مردیست که آن چنان به کار خود سرگرم است که دیگر وقتی برای زن خود ندارد و در نتیجه زن او آنچه را که از شوهر نمییابد، در مردی دیگر میجوید. البته این حکایت را بدین گونه نیز میتوان تعبیر کرد که آنچه زن از شوهر خود نمییابد، الزاما عمل جنسی نیست، بلکه چشمداشت همنشینی و مهربانیست، چنان که در حکایتی از بوستان آمده است: شکایت کند نو عروسی جوان پنج بیت نخستین این حکایت نخست حدسی را که درباره حکایت مرد منجم زدیم تایید میکند، ولی سپس پاسخ پیر به زن جوان روشن میکند که این دو حکایت ارتباطی با یکدیگر ندارند. حکایت بوستان جزو باب سوم این کتاب است با عنوان «در عشق و مستی شور» و موضوع حکایات این باب بیشتر شرح همان عشقهای افلاطونی است که عاشق بیچاره میسوزد و معشوق زیبا که جلوهای از پرتو حق است ناز میفروشد. از این رو این در حکایت عروس نوجوان که از این باب نقل شد، تنها همان «خوبرویی» مرد عذرخواه نامهربانیهای اوست. درحالی که در حکایت مرد منجم سخنی از زشت رویی شوهر یا خوبرویی مرد بیگانه یا حتی بدخویی و خوشخویی آنها نیست که سبب خیانت زن به شوهر خود شده باشد، بلکه سخن از این است که مرد منجم همه وقتش در آسمان به دنبال زهره و زحل میگذرد.
ولی در بوستان در باب هفتم که عنوان آن «در عالم تربیت» است، حکایت دیگری هست که هم به موضوع مورد بحث ما نزدیکتر است و هم به جهان سعدی که فرزانهای است در اندیشه نیکبختی فرد و خانواده و جامعه و از این رو با هردو پا استوار روی زمین واقعیتها ایستاده است. این حکایت نیز مانند حکایت عروس نوجوان با شکایت از بدخویی، این بار بدخویی زن، آغاز میگردد، ولی نتیجه گیری دیگری دارد: جوانی ز ناسازگاری جفت همان گونه که در حکایت عروس نوجوان به زن توصیه شده بود که با بدخویی مرد خود بسازد، در این حکایت نیز به مرد توصیه میشود که با بدخویی زن خود بسازد، ولی برخلاف حکایت پیشین نه به خاطر خوبرویی همسر، بلکه به خاطر لذت جنسی که از او میبرد. بنابراین در حکایت مرد منجم نیز آنچه که زن را به خیانت به شوهر خود واداشته است، بدخویی یا زشت رویی شوهر نیست، بلکه این که مرد منجم چنان سرگرم آسمان است که فراموش میکند گاه شبها سنگ بالای آسیا باشد. با این حال سعدی صرف خُفت و خیز را نیز که از آن رضایت از عمل جنسی به دست نیاید بیاهمیت میداند: پیری حکایت کند که دختری خواسته بودم و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و دیده و دل در او بسته، شبهای دراز نخفتمی و بذلهها و لطیفهها گفتمی، باشد که موانست پذیرد و وحشت نگیرد. از جمله شبی همی گفتم: «بخت بلندت یار بود و چشم دولتت بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته، پرورده، جهاندیده، آرمیده، گرم و سرد چشیده، نیک و بد آزموده که حقوق صحبت بداند و شرط مودت به جای آورد. مشفق و مهربان و خوش طبع و شیرین زبان. نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب، خیره رای، سرتیز، سبک پای، که هردم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد. جوانان خرمند و خوب رخسار ولیکن در وفا با کس نپایند خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند، نه به مقتضای جهل و جوانی. زخود بهتری جوی و فرصت شمار گفت:«چندان بر این نمط بگفتم که گمان بردم که دلش در قید من آمد و صید من شده. ناگه نفسی سرد از درون پردرد برآورد و گفت: چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن یک سخن ندارد که وقتی شنیدهام از قابله خویش که گفت: زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری! زن کز بر مرد بیرضا برخیزد فی الجمله امکان موافقت نبود به مفارقت انجامید. چون مدت عدت برآمد، عقد نکاحش بستند با جوانی تند، ترشروی، تهیدست، بدخوی، جور و جفا میدید و رنج و عنا میکشید و شکر نعمت حق همچنان میگفت که الحمدالله که از آن عذاب الیم برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم. { با این همه جور و تند خویی بارت بکشم که خوبرویی } با تو مرا سوختن اندر عذاب در برخی از دستنویسهای گلستان به جای بیتی که مصحح کتاب در میان چنگک نهاده است و یا پس از این بیت، دو بیت زیر آمده است: روی زیبا و جامه دیبا حتی بدون این دو بیت و با وجود بیتی که در چنگک نهاده شده، روشن است که در این حکایت «خوبرویی» فرع قضیه است و آنچه واقعا امتیاز آن جوان «تند ترشروی تهیدست» بر آن پیر «جهاندیدهی مهربان شیرین زبان» است، این است که برخلاف آن پیر از نیروی جنسی کافی برخوردار است.
البته سعدی برای آنکه اهمیت نیروی جنسی را در زندگی زناشویی نشان بدهد، ناچار است چنان که شیوهی حکایت سازی است، مطلب را کمی حاد و مبالغه آمیز بیان کند، ولی این بدان معنی نیست که سعدی نکات دیگر آداب همزیستی را به کلی بیاهمیت گرفته باشد. برای مثال در همین حکایت به شیوهی غلو میگوید که بوی پیاز از دهان خوبروی بهتر از گل از دست زشت روی است. ولی در حکایت دیگری در بوستان، تا مامون بوی ناخوش دهان خود را درمان نمیکند، کنیزک تن به همآغوشی با او نمیدهد6، و یا نکوهش رفتار خشن در بوس و کنار، در حکایت آن مرد کفشدوز که در شب زفاف لب دختر را چنان وحشیانه گاز میگیرد که گویی جوالدوز به جوال میزند.7 ولی از دید سعدی در هر حال مساله خُفت و خیز که با توانایی جنسی مرد همراه باشد، یک رشته مهم پیوند زندگی زناشویی است. سعدی در یک حکایت دیگر نیز به این موضوع پرداخته است: پیرمردی را گفتند «چرا زن نکنی؟» گفت: «با پیرزنانم عیشی نباشد.» زور باید نه زر که بانو را گزری دوستتر که ده من گوشت8 و باز در حکایتی دیگر: شنیدهام که در این روزها کهن پیری این که سعدی در این حکایات برای نشان دادن اختلافی که از ضعف نیروی جنسی مرد در زندگی زناشویی برمیخیزد، غالبا از پیرمردان مثال میزند، از این روست که معتقد بودند که جوان، درخور با طبیعت جوانی، از نیروی جنسی کافی برخوردار است، مگر آن که مانند آن مرد منجم همه وقتش به کار دیگری بگذرد و یا گرفتار بیماریهای روانی، مثلا شرم بیش از اندازه باشد، که قابل درمان است، مانند حکایت جوان کفشگر در شاهنامه که در شب زفاف نایژهاش سست است. ولی خلاف گمان زن او، این سستی نه از خود رستی که از شرم است. مادر با تجربه جوان که میداند «کلنگ از نمد کی کند کان سنگ»، سه جام می به جوان میخوراند و از پس آن رخسار جوان گل انداخت و پرده شرم او درید و «نمد سر برآورد و گشت استخوان». در عین حال سعدی با مثال پیرمرد در این حکایات به یکی از مسائل مهم جامعه، یعنی ازدواج میان مرد پیر و زن جوان انگشت میگذارد. یک چنین ازدواجی موضوع اصلی داستان «ویس و رامین» است.
در ادب فارسی موضوع آثاری چون سندباد نامه، مرزبان نامه، طوطی نامه، و مانند آنها و نیز بخشی از نوشتههای برخی از بزرگان شریعت و طریقت در این بحث است که اصولا زن موجودی است بد گوهر و بیوفا، نیرنگ ساز و خیانت کار که تنها سود وجود او در این است که مرد از او تمتع برگیرد و کار بقای نسل تعطیل نماند. اکنون وقتی از این زاویه به ویس و رامین مینگریم، درمییابیم که این داستان گذشته از زیباییهای ادبی آن، نوعی ادبیات اعتراض است. اعتراض یک زن بر رسم ازدواج مرد پیر با زن جوان و تبلیغ برابری زن و مرد حتی در نیاز جنسی. از این رو شگفت نیست که در گذشته در جامعهی «مردانه» ما این داستان از جمله کتب ضاله به شمار میرفت، چون مردان بیم داشتند که زنان با خواندن چنین داستانی از راه اخلاق، یعنی آن اخلاقی که مردان ساخته و به زنان تحمیل کرده بودند، منحرف گردند و یا چنان که عبید زاکانی به شیوه خود گفته است «از خاتونی که قصه ویس و رامین خواند مستوری توقع مدارید.»11 ما را به دم پیر نگه نتوان داشت و یا: شوی زن نوجوان اگر پیر بود از بخت بد از اشعار این زن پیشتاز مانند اشعار دیگر زنان شاعر روزگاران پیش جز اندکی برجای نمانده است و اگر در میان رباعیهای او نمونههایی چون: «قاضی چو زنش حامله شد....»14 و یا: «من مهستیام ...»15 به دست ما رسیده است، بیشتر به خاطر لذتی است که برخی مردان از خواندن الفاظ رکیک میبردهاند، و نه پیامی که در این اشعار نهفته است که شاید اصلا آن را درنیافته بودند. مهستی در این اشعار گذشته از اعتراض به رسم ازدواج مرد پیر با زن جوان و درخواست حق ترک خانه و شرکت در اجتماع برای زنان، با مخاطب ساختن شوهر خود پسر خطیب گنجه، به مردان گوشزد میکند که وظیفه مرد تنها تهیه نان و گوشت نیست، بلکه نیز برآوردن نیاز جنسی زن خود. در فرهنگ ما، سعدی جزو مردان نادری است که در این مبارزه به کمک زنان شتافته است و هم سخن با مهستی گفته است: « زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری!»16 بیگمان هرچه سعدی در گلستان و بوستان درباره زن گفته است، امروز همه بر پسند ما نیست.17 ولی در مجموع بینش والای او درباره زن و به ویژه شناخت و پذیرفت این نکته که زن تنها برای فرمانبرداری از مرد و تمتع جنسی او آفریده نشده است، بلکه او نیز دارای نیازها و از جمله نیاز جنسی است که باید از سوی مرد برآورده گردد، دلیلی بر دید پیشتاز و رشادت بیان این آموزگار خردمند است. پخش تاریخ و فرهنگ خاور نزدیک، دانشگاه هامبورگ برگرفته از: فصلنامهی ایرانشناسی، سال پنجم (١٣٧٢) شماره یکم صفحه ٨٩-٩٥
|