رادیو زمانه > خارج از سیاست > تاجیکستان > محلگرايی در قبال ملیگرايی تاجيکی | ||
محلگرايی در قبال ملیگرايی تاجيکیداریوش رجبیانتحکيم محلگرايی سياسی در همان دهه 1950 دولت محلگرای شمالی جمهوری همه واحدهای اداری ولايتها در جنوب تاجيکستان را ملغی کرد و کنترل مستقيم خود را بر يکايک ناحيههای آنجا گسترد. «يک چنين ساختار آنها را پريشان نگه میداشت و از بروز اقدامی دستهجمعی برای به چالش کشيدن قدرت لنينآبادیها (خجندیها) جلوگيری میکرد... پاره پاره کردن مخالفان بالقوه از چارههای اداری معمول در منطقه بود که غالبا به پارگی بيشتر میانجاميد؛ دولت سلطنتی افغانستان نيز از اين شيوه کار گرفته بود و تنها قومهای محلی کوچک را به عنوان طرف مراودات خود میشناخت، نه قومهای بزرگ.»1 تفويض قدرت در محلگرايی سياسی صنعت فرآوری پنبه لنينآباد (در شمال) به پنبهزارهای وسيع کولاب وابسته بود. برخی از کارشناسان همين مورد وابستگی را دليل اصلی افزايش قدرت کولابیها بهعنوان شريکان کوچک حکام شمالی ارزيابی میکنند. در پی آن ولايتهای پيشين جنوبی کولاب و قرغانتپه از نو برقرار شدند و لنينآبادیها تحويل قدرت اداری منطقهای به کولابیها را آغاز کردند. با اين حال، کنترل امور سياسی و اقتصادی در جمهوری در دست لنينآبادیها باقی ماند. اين ائتلاف شمال و جنوب تا آخرين روز امپراتوری شوروی محفوظ ماند. همه اين تحولات و معاملات محلگرايان پشت پرده صورت میگرفت و مردم عادی با وظيفه سنگين تشکل حس ملی غريب شوروی دست و پنجه نرم میکردند. همقومان آنها در ازبکستان هدف موج تازه ازبکسازی واقع شدند که يک طرح فراگير دولت شووينيست شراف رشيدف (رهبر حزب کمونيست ازبک) بود. آنانی که مايل بودند در ازبکستان بمانند، وادار میشدند خود را «ازبک» نامنويس کنند، وگرنه امکان داشت به تاجيکستان تبعيد شوند، چون بنا به تعريف دولت رشيدف از «ازبکستان»، آن جمهوری، خانه ازبکها بود و بس. ملیگرايی تاجيکی ميان نخبگان حاکم در تاجيکستان به حدی واپسمانده و ضعيف بود که هرگز عليه جنايتهای دولت ازبکستان به گونهای مقاومت نکردند. بيزاری تاجيکها از مجادله با شووينيسم ازبکی باعث نتيجهگيری غلط برخی از پژوهشگران شده است که گويا چيزی با نام هويت تاجيکی در کار نبود، تا در آن اعتراضات مايه بگذارد. جان مکينلی و پيتر کراس اين نکته را به نحو زير تشريح کردهاند: «اين بدان معنا نيست که هويت تاجيکی وجود نداشت. آن واقعا وجود داشت و زمانی که گفتگو و داد و ستد با همسايگان به روابط دوطرفه با ازبکستان، فرقيزستان يا افغانستان پشتون تبديل شد، (نشانههايی از هويت تاجيکی) بروز کرد. اما در حالی که، مثلا، در لهستان هويت لهستانی به حدی نيرومند بود که همه لهستانیها را در دوره اختلافات بههم میآورد، در تاجيکستان هويت محلی، مثلا، خجندیهای منطقه لنينآباد میتوانست آنها را با ازبکها متحد کند، تا عليه تاجيکهای مناطق ديگر پيکار کنند.»2 تحولات بعدی نشان داد که نبود يا کمبود حس ملیگرايی تنها مختص نخبگان خجندی نبود. دولت کنونی تاجيکستان هم که توسط کارشناسان محلگرايی «کولابی» عنوان میشود، با تکيه بر حمايت نظامی و سياسی ازبکستان و روسيه عليه تاجيکان مناطق ديگر به قدرت دست يافت. جوانههای اميد «دو رويداد در سال 1979 خودشناسی ملی تاجيکان را شکل داد: اشغال افغانستان همسايه توسط ارتش شوروی و انقلاب اسلامی در ايران. در ميان واحدهای نظامی تاجيکها که قرار بود عليه تاجيکان افغانستان بجنگند، احساسات پرجوش ضدشوروی بروز کرد و آنها در بسياری از موارد از دستور مستقيم حمله سرپيچی میکردند. در سال 1985 حدود هشتاد سرباز تاجيک به خاطر سرپيچی از فرمان شليک به سوی همتباران تاجيک افغانستانیشان يا مسلمانان ديگر قومهای افغانستان اعدام شدند. انقلاب اسلامی به رهبری مسلمانان متعصب شيعه که نظام شهنشاهی ايران را سرنگون کرد، روی مردم نسبتا غيرمذهبی تاجيکستان تاثير کمتری داشت. اما با وجود اين، وقوع انقلاب ايران زمينهسازی مجدد فرهنگ تاجيکی را تقويت کرد و بر علاقه مردم به دين اسلام که از ديرباز سرکوب شده بود، افزود.»3 اشغال افغانستان در ميان ملیگرايان تاجيکستانی واکنشهای گوناگونی را برانگيخت. جمهوری تاجيکستان اصلا به منظور ايجاد الگويی سوسياليستی برای پارسیگويان همسايه تشکيل شده بود، با اين اميد که در صورت بروز امکان و فرصت، سرزمين آنها نيز به قلمرو شوروی ضميمه شود. از اين رو، در ميان ملیگرايان عمدتا خشمگين افراد واقعا خرسند را هم میشد يافت که میپنداشتند لحظه وصال دوباره با همقومانشان در کرانه جنوبی رود سرانجام فرا میرسد. پايان داستان اکنون برای ما روشن است. شور و حرارت ضدشوروی و افغانستانگرايانه زمانی به اوج خود رسيد که شماری از کهنهسربازان و مترجمان جنگ افغانستان که در ترکيب نيروهای شوروی خدمت کرده بودند، سال 1989 و پس از آن در شهر دوشنبه گواهینامههای خود را آتش زدند. 1989 بر خلاف نظر برخی از ناظران، جنبش رستاخيز محصور به هيچ منپقه بخصوصی نبود. رهبر آن طاهر عبدالجبار از شمال بود، در حالی که معاونان و اعضای حزب از ديگر بخشهای کشور هم بودند. گذشته از اين، رستاخيز در قبال محلگرايی شمالی حاکم اعلام سازشناپذيری کرد. «رهبران آن روشنفکران تحصيلکرده و معترفا «غربگرا» بودند... رستاخيز همواره خواستار پايان دادن به «وفاداریهای خاندانی، قومی و محلی بود» که در حزب کمونيست و رهبری سياسی ريشه دوانده بود.»4 لحظه سردرگمی نخبگان حاکم با سوءاستفاده از دوری فزاينده تاجيکها از زبان پارسی، تفسير رسمی خود از واژه «رستاخيز» را منتشر کردند که بنا بر آن، «رستاخيز» تنها به معنای «قيامت» بود و اين جنبش تلاش میکرد با ايجاد بیسروسامانی قيامت بپا کند. تظاهرات مسالمتآميز ماه فوريه سال 1990 بناگاه به هرج و مرج واقعی تبديل شد: دار و دستههای جنايی به فروشگاهها و ايستگاهها يورش بردند، آنهارا غارت کردند و به آتش کشيدند. اين حوادث با نام «بهمنماه خونين» در تاريخ تاجيکستان ثبت شد. بهمنماه خونين 25 کشته و چنيد زخمی بجا گذاشت. بدين گونه، پيشدرآمد جنگ داخلی نواخته شد. دولت سازمان رستاخيز و ديگر گروههای مخالف تازهتاسيس را به طرحريزی رويدادهای خونين متهم کرد و کوشيد دوباره کنترل کشور را قبضه کند. اما ديگر دير شده بود. (دنباله دارد) پینوشتها: 1 ـ Barnett R. Rubin, Jack L. Snyder, Post-Soviet Political Order, p .150 2 ـ John Mackinlay, Peter Cross, Regional Peacekeepers: The Paradox of Russian Peacekeeping, p. 161. 3 ـ James Minahan, Miniature Empires: A Historical Dictionary of the Newly Independent States, pp. 260-261. 4 ـ Kathleen Collins, Clans and Regime Transition in Central Asia, pp. 151-152. |
نظرهای خوانندگان
درود
-- محمدحسین نژادآریا ، Apr 25, 2008 در ساعت 08:55 PMخیلی خوب بود به ویژه فرگرد سوم .
بهروز باشید
درود
-- کورش ، Apr 25, 2008 در ساعت 08:55 PMدر طول سالیان از مردم آن مناطق تنها با واژه کمنیست یاد میشد هنوز هم عده ای همین باور را دارند مردم ایران کمتر از این مطالب آگاهی داشتند. باز هم بگویید.
با تشکر