رادیو زمانه > خارج از سیاست > تاجیکستان > روایت حس معيوب مليت در تاجیکستان | ||
روایت حس معيوب مليت در تاجیکستانداریوش رجبیانهمانگونه که در فصل قبلی يادآوری شد، در نتيجه مرزبندیها و سرشماریهای نامنصفانه برنامهريزان شوروی که بر ازبکها رجحان مینهادند، پارسیگويان آسيای ميانه از امکان پرورش و توسعهی حس وحدت ملی محروم ماندند. بیگمان ايجاد جمهوری شوروی سوسياليستی تاجيکستان پيروزیای برای تاجيکها به شمار میآمد، اما نحوهی ايجاد آن، حس مليت و ملیگرايی را در ميان تاجيکها ناقص و معيوب کرد. نسرين دادمهر بر اين باور است که «با باقی ماندن سمرقند و بخارا، دو پايتحت فرهنگ تاجيکی، در قلمرو ازبکستان، تاجيکها مجبور بودند بدون مرکزهای فرهنگی تاريخی خود هويتی تازه بسازند. اين باخت گران ضربهی بنيادينی بود بر روند ملتسازی تاجيکها و در زندگی سياسی آنها اثرات سو ژرفی باقی گذاست. روشنفکران تاجيک که عمدتا در همين دو شهر متمرکز بودند، در ازبکستان ماندند.»1 بدين منوال، در ميان بولشويکها تصور کاذبی بروز کرد که تاجيکها عمدتا کوهنشيناند. پژوهشهای علمی بیشماری برای اثبات اين نکته جعل شد که ايرانيان آسيای ميانه را فاتحان ترکتبار منطقه از وادیها به کوهها راندهاند. هدف از انجام آن پژوهشها توجيه مرزبندی غريب جمهوری تاجيکستان بود که به طور نامتناسبی از کوهها عبارت بود، با آن که کسی نمیتوانست منکر حضور شمار بيشتر تاجيکها در وادیها (همواریها) باشد. «به تاجيکها پارهی بسيار نامساعد زمين را دادند که جمعيتاش به طور ناجوری پخش شده بود و تاجيکها مجبور بودند با چنين امکاناتی ملت بسازند.»2 اين رويکرد به ناچار حس حاکميت ملی تاجيکها را تحتالشعاع قرار داد. با اين وجود، در آغاز سدهی بيستم ميلادی ملیگرايی تاجيکی در حال تشکل بود، اما به زودی توسط ماموران استالينيست شوروی سازی در نطفه خفه شد. افرادی که راغب بودند حس ملی تاجيکها را بيدار کنند (که در فرگرد گذشته نامشان ذکر شد)، با جان قيمت تلاشهايشان را پرداختند. شيرين شا شاتيمور، دبير دوم کميتهی مرکزی حزب کمونيست تاجيکستان سال 1937 به گلوله بسته شد. نصرتالله مخصوم، ریيس کميتهی اجرایيه مرکزی جزب در همان سال يا يک سال پس از آن (1938) اعدام شد. عبدالرحيم حاجی بايف، ریيس شورای کميسرهای مردمی تاجيکستان نيز به مانند مخصوم به «گرايشهای ملیگرايانه بورژوآزی و انحراف ملیگرايانه» متهم شد. او در خلال سالهای 1937 و 1938 به قتل رسيد. نذرالله بکتاش (حيدری)، ریيس بخش ادبيات شعبه تاجيکی فرهنگستان علوم اتحاد شوروی نيز در دههی 1930 به ضرب گلوله کشته شد. صدرالدين عينی که در دههی 1930 به خاطر موضع تاجيک گرايانهاش به شدت سرزنش شده بود، تنها به خاطر انشای چند داستان انقلابی و شوروی دوستانه زنده ماند و ظاهرا تنها بازمانده کشتار ملیگرايان در دههی 1930 بود. استقرار محلگرايی سياسی کشوری که 93 درصد خاک آن را کوهستان فرا گرفته است، به ناحيهها و استانها تقسيم شد. بدينگونه در شمال، استان لنينآباد (سغد کنونی)؛ در مرکز دوشنبه و 13 ناحيهی تابع جمهوری؛ در شرق، استان خودمختار کوهستان بدخشان و در جنوب غرب استانهای کولاب و قرغان تپه شکل گرفتند. کولاب و قرغانتپه اخيرا يکی شدند و ختلان نام گرفتند. به منظور مهار کردن هر چه بيشتر حس ملیگرايی در ميان روشنفکران تاجيک قدرت سياسی روی شانههای نمايندگان گروههای منطقهای خاصی قرار گرفت. «ادارهی قدرت سياسی به موضوع جدی رقابت ميان منطقههای مختلف تبديل شد. نخبگان خجند از دههی 1950 تا آغاز جنگ داخلی در سال 1992 قدرت را در دست داشتند. در چنين شرايطی محلگرايی جايگزين ملیگرايی شد.»3 نسرين دادمهر ديدگاه خود را اين گونه تشريح میکند: «محلگرايی نه تنها بر ملتسازی تاثير گذاشت، بلکه آن حاکميت ملی تاجيکستان را نيز با وقفه روبهرو کرد. برتری سياسی خجندیها که از لحاظ فرهنگی، سياسی و اقتصادی با ازبکستان در پيوند تنگاتنگ بودند، باب دخالتهای گستردهی همسايهی بزرگتر را گشود. نفوذ ازبکستان تا پايان دورهی شوروی دوام آورد و پس از استقلال تاجيکستان نيز عنصر مهمی در ضربه زدن به ثبات تاجيکستان بود.» خجند که يک منطقه عمدتا تاجيک نشين است، تا سال 1929 به تاجيکها پس داده نشده بود و تا زمان ايجاد جمهوری شوروی سوسياليستی تاجيکستان در قلمرو جمهوری شوروی سوسياليستی ازبکستان باقی ماند. دليل اتخاذ يک چنين تصميم به طور غيرعادی تاجيکگرايانه بولشويکها، کمبود جدی کادرهای کمونيست در جمهوری خودمختار تاجيکستان بود. از اين رو تصور میرفت که افزودن خجند به خاک تاجيکستان روند سوسياليسم در تاجيکستان را شتاب خواهد بخشيد، چون حزب کمونيست خجند نسبت به ديگر بخشهای تاجيکستان اعضای بيشتر داشت و سازمان يافتهتر بود. «در آن دوره، حزب (کمونيست) خجند، 1572 عضو داشت که میتوانست شمار کمونيستهای تاجيکستان را يکباره افزايش دهد. هنوز به کلی روشن نشده است که چرا همين استدلال در مورد سمرقند پذيرفته نشد. افزودن سمرقند به خاک تاجيکستان میتوانست بر شمار کمونيستهای تاجيکستان به مراتب بيشتر از خجند بيفزايد.»4 از اين رو، خجند به عنوان محرک تاجيکستان کمونيست برگزيده شد و در عين حال محلگرايی سياسی به عنوان ابزار کارساز مسکو برای کنترل منطقه شکل میگرفت. به گفتهی جيمز ميناهان، نويسنده کتاب «امپراتوریهای ذرهای: فرهنگ تاريخی کشورهای مستقل نوين»، تاجيکستان تنها جمهوری شوروی پيشين است که در آن محلگرايی زير پوشش حزب کمونيست پرورش يافت و به خط مشی دولت تبديل شد. ميناهان مینويسد: «دولت اتحاد شوروی برای بيش از نيم سده اجازه داد که قدرت در دست نمايندگان يک محل يا يک منطقه باشد. سامانهی (سيستم) محلی حکومت، اهرم سياسیای بود، جهت جمعآوری ثروت و قدرت برای رهبران منطقهای در شمال با استفاده از امکانات باقی جمهوری. رهبران محلی شمال از سامانهای حمايت میکردند که «سوسياليسم فئودالی» نام دارد که يک سامانهی آلوده با خويشاوندسالاری و فساد است.»5 چارههايی که برای جلوگيری از دستيابی روشنفکران به يک پندار مشترک از ملت تاجيک پياده شده بود، به مسکو امکان داد که از نقشهاش سودی ببيند. محلگرايی سياسی تمامعيار توسط محلگرايان تاجيک نهادينه شد و مورد کاربرد قرار گرفت؛ استان لنينآباد تا زمان فروپاشی اتحاد شوروی پايگاه قدرت حکام کشور باقی ماند. محلگرايی تاجيکی در همهی پايههای حکومت سلسله مراتب خاص خود را شکل داد، به گونهای که مقامات بلندپايه از جمله نمايندگان منطقههای مشخصی بودند. مرحلههای تشکل محلگرايی تاجيکی در فرگرد بعدی اين جستار بررسی خواهد شد. دنباله دارد... پانوشت: 1. Robert I. Rotberg, State Terror and State Weakness in a Time of Terror, p. 247 برگرفته از «تاجيکستانوب» |