رادیو زمانه > خارج از سیاست > تاجیکستان > محلگرايی در قبال ملیگرايی تاجيکی | ||
محلگرايی در قبال ملیگرايی تاجيکیداریوش رجبیانمحلگرايی در تاجيکستان که زمانی عنصر اصلی سياست «تفرقه بينداز و حکومت کن» شوروی بود، اکنون مانع اصلی در راستای ايجاد ملیگرايی مدنی به شمار میآيد. در پی استقلال غيرمنتظره تاجيکستان از روسيه اين کشور شاهد صعود ناگهانی محلگرايی به شکل هم ايدئولوژی نانوشته دولتی و هم بحثهای بیپرده مطبوعاتی روشنفکران تاجيک از مناطق مختلف کشور شده است. در اين جستار میکوشيم به معمای محلگرايی در تاجيکستان روشنی بيندازيم و خطرات ناشی از آن برای همبستگی ملی را بررسی کنيم. محلگرايی که عمدتا به جامعههای واپسمانده منسوب است، در برخی از پيشرفتهترين جامعهها، به مانند بريتانيا نيز حضور دارد. اما تفاوتهای ميان جنوب انگلستان و باقی سرزمين بريتانيا صرفا جنبهی اقتصادی و فرهنگی دارد و به سياست مربوط نيست. در حالیکه محلگرايی تاجيکی عمدتا متکی به سياست است و زادگاه يک فرد میتواند در تعيين آيندهاش مهمتر از درجهی علمی و تحصيلی و پيشينهی کاری او باشد. محلگرايی تاجيکی که در گذشته در نامهای خانوادگی مردم (بخارايی، سمرقندی، خجندی، ونجی و غيره) بروز میيافت، تحت حکومت شوروی به چيزی بيشتر از اشاره به محل تولد افراد تبديل شد. تعيين حدود ملی و سرزمينی که طی سالهای 1924 و 1929 ميلادی توسط برنامهريزان شوروی انجام گرفت، اکثريت تاجيکان و بيشتر منطقههای آنان را بيرون از قلمرو جمهوری تاجيکستان قرار داد، تا کنترل مسکو بر منطقه را تضمين کند. تارنمای تاجيکستان وب اين موضوع را در مقالهی «تبر تقسيم هويت پارسی» به تفصيل بررسی کرده است. در اين جا پيوندهايی را ميان تعيين مرزهای تاجيکستان در زمان شوروی که آشکارا نامنصفانه بود و خيزش محلگرايی تاجيکی روشن میکنيم. پارهای از گزارش آلکسی دياکف، رئيس دفتر سازماندهی حوزهی خجند در سال 1928 توضيح میدهد که چگونه سمرقند و ديگر بخشهای تاجيکنشين آسيای ميانه بر مبنای سرشماری کاذب و مغرضانه سال 1926 به ازبکستان اهدا شدند: «ضمن سرشماری 1926 بخش قابل توجه جمعيت تاجيک، ازبک نامنويس شدند. مثلا، در سرشماری 1920 در سمرقند، شمار تاجيکان 44 هزار و 758 تن ثبت شده بود، در برابر 3301 ازبک. اما بنا به سرشماری 1926، شمار ازبکها 43 هزار و 364 تن است و تاجيکها فقط 10 هزار و 716 نفر اند. در برخی از روستاهای حوزه خجند، در اشت، قلعهچه، آقجر تاجيک و غيره که جمعيتشان در سال 1920 تاجيک ثبت شده بودند، در سرشماری 1926 ازبک نامنويس شدند. حقايق همانندی در ولايتهای فرغانه، سمرقند و به ويژه بخارا به مشاهده رسيده است.»1 اين کمونيست آشکارگو ماه اوت 1929 از مقامش برکنار شد. شهرهای تاجيکی بخارا و سمرقند با پيشينهی ديرينهی پارسیشان، اگر به بدنهی جمهوری تاجيکستان ملحق میشدند، میتوانستند در بدو تاسيس امپراتوری شوروی حس ملیگرايی تاجيکی را شکل دهند. اين دو شهر که در گذشته پايتختهای امپراتوریهای پارسی يا پارسیگو بودند، تاکنون علیرغم کشتار فرهنگی توسط دولتهای مختلف ازبک عمدتا پارسی نشينند. باختن مرکزهای سياسی و فرهنگی سنتی تاجيکها مانع از تشکل تاجيکها به عنوان يک ملت واحد شد و از سوی ديگر به رشد حس محلگرايی در ميان تاجيکها مساعدت کرد.2 مردم درهم دريده نمیتوانست خود را به چشم يک ملت واحد ببيند، چون بيشتر همقومان و شهرهای آن بيرون از مرزهای رسمیاش مانده بودند. اين نکته در کتاب «نظام سياسی پساشوروی» به قلم بارنت روبين و جک اسنايدر به خوبی روشن شده است: «تحليل اين سمتگيری، ضعف ملیگرايی تاجيکی را به ويژگیهای اجتماعی تاجيکها، تاريخ طبقهی روشنفکر تاجيک (که آفريدگار بالقوه و مامور ملیگرايی تصور میشود) و نحوهی تاسيس جمهوری ملی تاجيکیستان پيوند میدهد. هرچند همه هويتهای آسيای ميانه پيش از شوروی از خطوط کمرنگ قلمروی ملی برخوردار بودند، هويت جغرافيايی تاجيکها ضعيفتر از همه بود. اگر قرار است ملیگرايی يک باور سياسی باشد که بر مبنای آن مرزهای قومی و سرزمينی با هم همخوانی دارند، تاجيکها کمتر از هر قوم ديگری از اين شرايط برخوردار بودند. برای تاجيکها مشکل اين نبود که اين خطوط مرزی را اشتباه کشيدهاند. مشکل واقعی آن بود که هيچ مرزی نمیتوانست از ديدگاه ملیگرايانه درست ارزيابی شود.»3 با اين وجود، نامرادی تاجيکها صرفا نتيجه تصميمهای ازبکگرايانه حکومت شوراها نبود. تاجيکها پيش از دورهی شوروی نيز در قلمروی چندين امارت پريشان بودند. اين شرايط میتواند يکی از دليلهای نبود يا کمبود حس ملیگرايی ميان پارسیگويان آسيای ميانه در آغاز سدهی بيستم باشد. مونت استيوآرت الفينسون، فرستادهی بريتانيا به دربار افغانستان در آغاز سدهی نوزدهم نوشته بود: «تاجيکها به مانند بيشتر ملتهای ديگر در يک نهاد متحد نيستند يا شامل آحاد يک کشور واحد نمیشوند، بلکه در بخش عظيمی از آسيا پريشاناند و با هم ارتباطی ندارند. آنها در بخش بزرگتر مناطق حضورشان با ازبکها درآميختهاند و در نواحی ديگر به همين شيوه با افغانها (پشتونها) مخلوطاند... آنها در کوهستان قراتگين، درواز، وخيها (وخيا) و بدخشان دولتهای مستقلی دارند. به جز در همين کشورهای نيروند و چند محل جداگانه ديگر که ذکرشان بعدا خواهد آمد، تاجيکها را نمیتوان به شکل جوامع مجزا يافت، بلکه بيشتر آنها با ملت حاکم محل زيستشان درآميختهاند...»4 و اين حقيقت که اصطلاح تاجيک چيزی بيش از مترادف پارس و ايرانی نبود که توسط قبيلههای ترک تبار به کار رفته است، به تاجيکها امکان نمیداد که خود را به عنوان ملتی مجزا با پيشينهی تاريخی، فرهنگی و زبانی خاص خود بشناسند. با اين حال، نمیتوان مدعی شد که تاجيکها از حس ملیگرايی به تمامی بیبهره بودهاند. پافشاری ملیگرايان کمونيستی چون شيرينشا شاتيمور، نصرتالله مخصوم و عبدالرحيم حاجیبايف بود که در سال 1929 به انتقال حوزهی خجند از ازبکستان به جمهوری شوروی سوسياليستی تاجيکستان نوپا انجاميد. دنباله دارد... پانوشت: 1. Paul Bergne, The Birth of Tajikistan, 2007, с. 106 برگرفته از «تاجيکستانوب» |
نظرهای خوانندگان
درود بر آقای رجبیان گرامی
-- دارا ، Apr 20, 2008 در ساعت 01:25 PMچقدر خوشحال شدم که شما برگشتید.
روشنگری مینمایید
پاینده باشید
نمسته داریوش جان!
-- آشنا ، Apr 20, 2008 در ساعت 01:25 PMباز هم می نویسی. خیلی خوشحالم.
چه بدبختی بزرگی ست این تفرقه و این صغارت و تخریب. در حالی که تکه های بزرگی از جهان متمدن مدرن بسوی هماهنگی و همزیستی می روند در کنار گوش ما و در قلب فرهنگ ما و آنچه را ایرانوویچ یا « ایارانا وائجه» یعنی نجد ایران که سراسر تخته ـ تکه ی ایران زمین را در بر می گیرد زلزله ی شوم ناهمزیستی مدام قلب ایران دوستان را میلرزاند. و وقتی می گویم ایران مقصودم ایران سیاسی نیست بلکه ایران تمدنی و فرهنگی ست که باید و شاید ملات این سرزمینها باشد. زبان پارسی و خواهران زیبایش در تمامی سرزمینهای این خاک عزیز باید در کنار هم تکه هایی و گلبوته های از این درختستان و باغستان و گلستان در نوع خود بی نظیر تاریخ باشند. امروز بر همخاکان تاجیک و ازبک و افغان و ایرانی و... حتا هندی ست تا به گرد این فرهنگ عضیم فراهم آیند و در این دریای منش و اندیشه و هنر و دانش غسل دوستی و برادری کنند. ما با پیشینه ی عظیم از هنر و تمدن می توانیم با همبستگی و اتفاق هم آینده ای روشن و بدور از جنگ و دشمنی با هم داشته باشیم و هم برای جهان مشتاق امروز پیشنهادی در خور توجه از انسانیت سرزمینیمان را عرضه کنیم. جهان امروز نگاهی متوقع به شعر ما و هنر ما و تمدن ما و در نهایت برفتار و کردار و گفتار ما دارد. چندی پیش در یکی دانشگاههای تهران با چند دختر زیبای سخن گفتم که از این سرزمینها آمده بودند، اول که از لطافت و تازگی آنها سرشار غرور شدم، و دیگر اینکه دیدم ما در این جهان تنها نیستیم و آنهمه زیبایی در سخن گفتن آنان و آن پارسی زیباییشان مرا به وجد آورد. چه آنکه از ازبکستان آمده بود چه آنکه تاجیک بود و چه آنکه افغان و...من ایرانی با پدری از خراسان و مادری از تبریز. و چه خوب است که پیوسته ما به سرزمینهای یکدیگر سفر کنیم و دیدارهای گر و غبار گرفته را گرد بروبیم و تازه کنیم و در خانه های یکدیگر مهمان شویم و با هم بیامیزیم و ...و من از همینجا به بنفشه و گلی و رودابه و سارا و گلبن و نیلوفر و شاگل و ایوب و داراب و میهن و خانم خجسته و ذلیخا و آن دیگران که نامشان را فراموش کردم درود می فرستم و سرسلامتی می گویم و امیدوارم که زمانه در خبر رسانی و این همگرایی قدمهای بلندی بردارد. زنده باد این سرزمین با گویشها و لحجه ها و زبانها و مردمان رنگارنگش و فرهنگ صد رنگ و خوشرنگ و هزار آوازش زنان و مردان زیبایش و همبسته باد دوستی اینان با هم. بدور باد تفرقه و دشمنی و اهریمنی...
-- خندان ، Apr 22, 2008 در ساعت 01:25 PM