رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۲ فروردین ۱۳۸۷
سفرنامه هند؛ بخش دهم

هند از ديد ايرانيان

داریوش رجبیان

Download it Here!

دیگر داریم یواش یواش به پایان سفرمان به هند می‌رسیم. سفری که از دهلی آغاز شد و در دهلی هم به سر می‌رسد.

درباره‌ی دهلی، گفتنی‌ها زیاد دارم، اما دریغ که حوصله زمانی اجازه نمی‌دهد همه‌ی آن را بگویم. تقریبا همه‌ی دیدنی‌های پایتخت را دیدم. چون طولانی‌تر از هر شهر دیگر، در دهلی ماندم. با راه بلد جوانم، منوج کومر که از هندوهای متدین است، از معروفترین نیایشگاه‌های هندوها دیدار داشتم و به شیوه‌ی هندوها، نماز گزاردم، قطب منار معروف را دیدم که بلند‌ترین برج موجود در هند است و در سده‌ی چهارده، ساخته شده و بسیاری از صحنه‌های فیلم فنای آمیر خان در همین جا، فیلمبرداری شده است. ساختمان با شکوه پارلمان و دفتر ریاست جمهوری هند را پیرامون ویجی چوک، یا میدان پیروزی دهلی دیدم و دروازه هند را که نماد شهر است و مراکز تجاری آن را، که در هند با نام پی وی آر، مشهور است؛ همه‌ی آنها را دیدم.


خلاصه، روزها می‌رفتم که این دیدنی‌ها را ببینم و شبها غالباً در رستوران تریپ‌تی، کنار مهمانخانه‌ام در منطقه ماهی‌پالپور می‌نشستم و با دوستان تازه‌ام به آهنگ‌های سنتی هندی گوش می‌دادم که گروه نیازی آنها را، زنده اجرا می‌کرد. برای سنجیدن حد و حدود حافظه و توانایی‌های این گروه، از آنها خواستم که یک آهنگ قدیمی را برای من بخوانند که در ذهنم می‌چرخید. (وقت نه کیا کيا هسی ستم – تومرهه نه توم همرهه نه هم) که معنی آن چیزی در مایه‌های من نه منم نه من منم جلاالدین بلخی خودمان است. و گروه نیازی، این آهنگ را برای من به خوبی خواند.

در میدان سی‌پی یا کونات پلیس دهلی، یک پاتوق دیگر هم داشتم، رستوران ولگا. نام روسی رستوران، من را به داخلش کشاند. صاحب رستوران گفت که آن از دیرباز این نام را داشته است، هر چند ربطی به روسها ندارد.


به تنهایی نشسته بودم و صحبت دو اروپایی میز کناری، توجهم را جلب کرد. چون راجع به کشور زادگاه من، تاجیکستان صحبت می‌کردند. بی‌درنگ به آنها ملحق شدم. دانیل از لندن بود و پر از سوئد. دانیل، عکاس جهانگرد است و دوست دارد تاجیکستان را هم ببیند. اما پر، در دانشگاه جواهر لعل نهرو دهلی، زبان فارسی یاد می‌گیرد و به همین منظور هم یک بار به تاجیکستان رفته و بسیار از آنجا خوشش آمده است.

پر به من گفت که تعداد دانشجویان ایرانی در دانشگاه جواهر لعل نهرو دهلی، بسیار است. ما هم راه افتادیم به خوابگاه دانشگاه تا با یکی دو تن از ایرانیان مقیم دهلی، صحبت کنیم.

***

مسعود ایمانی و طاهره قاسمی، دو تن از تعداد زیاد دانشجویان ایرانی مقیم هند هستند. در محوطه خوابگاه، نشستیم و نخست از مسعود پرسیدم؛ ایرانی‌هایی که در هند درس می‌خوانند، تا چه اندازه از زندگی خود در این کشور راضی اند؟

مسعود: داریوش، فکر کنم باید با حافظ شروع کنم که می‌گوید:
رو به هند آوردن ایرانیان بی‌وجه نیست، روزگار، آیینه را محتاج خاکستر کند. البته این شعر است، ولی خب، برای بیشتر ما، هند مقصد آسانی است نسبت به غرب. فکر کنم بیشتر ما که به هند می‌آییم، دوست داریم به آمریکا برویم و درس بخوانیم تا هند. تعداد خیلی کمی، هند را به خاطر هند‌ بودنش ‌انتخاب می‌کنند و به هند سفر می‌کنند.


داريوش: شما چند سال است که اینجا هستید؟

مسعود: من هفت سال است اين جام. از AM آمدم تاPhD

داريوش: و پشیمان نیستید که در هند درس می‌خوانید؟

مسعود: حقیقتاً اول که از ایران کندم، چرا، دلخور بودم که چرا به هند می‌روم. چون از هند تصویر واضح و کاملی نداشتم. تنها فیلم‌های بالیوود بود که دیده بودم. همه‌ی ایرانی‌ها، همین‌گونه هستند. سه ماه اول همه‌ی ما می‌خواهیم از اینجا فرار کنیم. ولی بعد از سه ماه، با بولدوزر هم نمی‌توان ما را از اینجا جدا کرد. هند این خاصیت را دارد.

داريوش: شما چطور فکر می‌کنید، طاهره خانم؟

طاهره: من نظرات مسعود را کاملاً تایید می‌کنم. شاید اکثر ما که اینجا هستیم، مقصد دیگری داشتیم. ولی خب، راحت‌ترین چیزی را که می‌توانستیم بدست بیاوریم، آمدن به هند بود. من دقیقاً همین تجربه را دارم. اول که به هند آمدم، یک مقدار برای من سخت بود. پذیرفتن شرایط و به قول شما دیدن حیوانات در خیابان یا مثلاً اینکه این محیط خیلی تمیز نیست. در ابتدا هضم آن، بسیار سخت بود. ولی بعد از یک مدت، شروع کردم آرام آرام به دیدن زیبایی‌های هند. یعنی من همیشه به کسانی که توریستی به هند می‌آیند، می‌گویم که شما یک هفته به اینجا می‌آیید و بعضی از آنها واقعاً خیلی ناراضی بر می‌گردند. یا حتی یک بار رفته بودم مادرم را به فرودگاه برسانم؛ یک خانمی بود که آمده بود، روز قبلش رسیده بودند هند و همه توریستی آمده بودند با خانواده‌‌هایشان، و فردای آن روز داشتند برمی‌گشتند. آنقدر توی ذوق آنها خورده بود که فردایش داشتند برمی‌گشتند. به آنها گفتم، شما باید به خودتان فرصت دهید که زیبایی هند را لمس کنید. بعد از یک مدتی واقعاً از بودن در هند راضی‌ام.


داريوش: اگر یک نفر مانند من، فقط برای دو سه هفته بیاید، فکر می‌کنید از هند خوشش نمی‌اید؟ موقعی که بر می‌گردد با برداشتِ بد برمی‌گردد؟

طاهره: ببینید، خیلی بستگی دارد که شما از چه زاویه‌ای نگاه کنید، دنبال چه چیزی به هند آمده باشید. اگر هند را بشناسید و اطلاعات خوبی از آنجا داشته باشید؛ و در واقع بیایید و دنبال آن چیزهایی که می‌خواهید بروید، چرا. ولی خب، نمی‌دانم اگر خیلی‌ها مثلاً با هوا و هوس بالیوودی آمده باشند، مسلماً آنها، آن چیزی را که می‌خواهند، پیدا نمی‌کنند.

داريوش: یکی از پدیده‌های جالب برای من در هند، آشنایی با پر بود. برای اینکه ایشان از سوئد هستند و به هند آمده و در اینجا، زبان فارسی می‌آموزد. من از خود او هم سوال کردم ببینم برای چه، زبان فارسی را در هند یاد می‌گیرید؟

پر: خب، فارسی خواندم و خواستم ادامه بدهم.


داريوش: یعنی در سوئد فارسی می‌خواندید؟

پر: نه. من در انگلستان و در لندن درس خواندم. بعد خب، بهترین جا برای فارسی خواندن، حتماً ایران است. ولی فکر می‌کنم خیلی سخت باشد، چون آنجا همه چیز به فارسی است. اینجا، چون به انگلیسی درس می‌دهند، آسان‌تر است.

داريوش: فکر نمی‌کردید سرعت آموختن شما خیلی بیشتر می‌شد، اگر محیط کاملاً فارسی بود؟

پر: چرا. همینطور است. اما...

داريوش: اما شايد یک جور دلبستگی به هند هم داشتید؟

پر: بله. برای من، هند هم خیلی جالب است. فکر کنم اینجا یک کم راحت‌تر هستم.


مسعود: من باید در پاسخ به سوال قبلی شما این نکته را اضافه کنم من از ایران که آمدم، غرب برای من مدینه فاضله بود. هند در کنار این مدرکی که به من می‌دهد؛ هدیه‌ی بزرگی هم برای شخص من دارد و آن هم همین است که هم غرب را و هم ایران خودم را از یک کشور ثالث دارم می‌بینم. این موضوع، به نظر من تجربه‌ ذی‌قیمتی در هند بود.

داريوش: آیا هفت سال که در اینجا زندگی کردید، باعث نشد که زبان هندی یاد بگیرید؟

مسعود: زبان هندی را فکر کنم، متوجه بشویم.

داريوش: یعنی کسانی که به هند می‌آیند و اینجا زندگی می‌کنند، فکر می‌کنید نيازی به آموزش هندی ندارند؟ انگلیسی برای آنها کافی است؟

مسعود: نه. تا حدودی باید هندی بدانید. راننده‌ها معمولاً انگلیسی بلد نیستند.


داريوش: اگر یک کم هندی بلد باشید، هم محبت آنها با شما بیشتر می‌شود و هم پول کمتری از شما می‌گیرند. اینطور نیست؟

مسعود: بله. همینطور است. خارجی‌هایی که هندی صحبت می‌کنند، خیلی برای آنها جالب است و این موضوع را دوست دارند.

داريوش: پر، شما متولد سوئد هستید، لندن درس خواندید و به هند آمدید. هند را چگونه دریافتید؟

پر: برای خود من خیلی جالب است. خیلی شلوغ است و غذاهای آن بسیار خوب است. به نظر من هند، خیلی بین‌المللی است، جهانی است. در این دانشگاه، از همه جا حضور دارند.

داريوش: برای شما عجیب نیست، مثلاً اينکه حیوانات کنار ماشین‌ها راه می‌روند و آنقد رویکرد اگاليتاريان و تساوی‌جویانه به حیوان‌ها وجود دارد؟

پر: بله. من بعد از دو ماه به این شرایط عادت کردم.

داريوش: دو ماه اول چطور بود؟ دچار شوک شدید یا خیر؟

پر: قبلا هم- چند سال پیش- به هند آمده بودم و زمینه‌ آن را تقریباً می‌شناختم. البته کمی، و بعد فوراً عادت کردم.

داريوش: مایلید همینجا فارسی را تمام کنید و از همینجا مدرک‌تان را بگیرید و برگردید به سوئد یا می‌خواهید به ایران هم بروید؟

پر: اگر فرصت کنم حتماً به ایران هم خواهم رفت. الان حدود دو سال است که اینجا هستم. چند ماه تاجیکستان هم بودم، ایران هم البته بودم.


داريوش: دانش فارسی شما به حدی بود که در تاجیکستان با دیگران فارسی صحبت کنید؟

پر: سخت بود. اما چرا، تلاش کردم.

داريوش: حالا برای آنهایی که می‌خواهند از ایران و یا کشورهای دیگر به هند بیایند، شما چه توصیه‌ای می‌توانید بکنید؟ چطور آماده شوند که به هند بیایند؟


مسعود: از ایران یا از غرب؟

داريوش: از ایران یا از جمله ایرانی‌های غرب.

مسعود: معمولاً از ایران که می‌آیند همان تصویری را در ذهن دارند که من سالها پیش داشتم، بالیوود. بعد اینها می‌روند در کشمیر، شوتینگ می‌کنند. معمولاً این موضوع، ذهنیت غالب است. من بین دوستان ایرانی این موضوع را متوجه شدم. ولی آنهایی که از غرب می‌آیند، یک ذهنیتی از قبل دارند و می‌دانند که کجا می‌روند. بیشتر ما که از ایران می‌آییم اینجا، واقعیت این است که ماه‌های اول، شوکه می‌شویم. من سه ماه، زیپ ساک‌هایم را باز نکردم و گفتم بر می‌گردم. خوابگاه‌ها آب نبود. به دانشگاه می‌روید، می‌بینید پرونده‌ها خاک گرفته و این چیزی است که در ایران ندیدیم.


داريوش: بعد چه اتفاقی می‌افتد که آدم خو می‌گیرد با این اوضاع؟

مسعود: ببین داریوش جان، الان اینجایی را که نشسته‌ايم، می‌توانی برای شنونده‌هایت توصیف کنی؟

داريوش: ما الان اینجا که نشسته‌ایم، سفره‌مان سنگ است ظاهراً، یا نه یک بلوک سیمانی است و صندلی هم دقیقً به همین شکل است. و فنجان‌های چای را روی آن گذاشته‌ایم. البته فنجان شيشه‌ای نیست، کاغذ است...

مسعود: ...و به هم ریخته است. خب، ایرانی‌ها که بیایند و متاسفانه اگر با هند هم آشنا نباشند، هند را در نگاه اول در همین آشغال‌ها - خیلی صریح و بی پرده بگویم- و در همین بی‌بهداشتی هند می‌بینند. ولی به نظر من هند را هم با دو یا سه ماه نمی‌توانید بشناسید. حداقل به نظر من یکسال یا دوسال باید آنجا زندگی کنید؛ بعد بفهمید هند چی هست تا واقعاً از هند لذت ببری.

داريوش: می‌خواهم ببینم، آن اتفاقی که می‌افتد، آن فاصله‌ای که وجود دارد بین نفرت و محبت به هند، چیست؟ چه اتفاقی می‌افتد که آدم عاشقش می‌شود؟

طاهره: به نظر شخص من، فکر می‌کنم، مردم هند انسان‌هایی صمیمی هستند. خیلی به دور از تجملات زندگی می‌کنند. خیلی بی‌ریا هستند و در کل خیلی طبیعی هستند. برای همین بعد از مدتی من، شخصا در هند به آرامشی می‌رسم که واقعاً قبلاً تجربه نکرده بودم. یعنی بعد از اینکه به ایران برمی‌گردم، تا مدتی همه از رفتار من تعجب می‌کنند که چقدر خونسرد، چقدر کول و چقدر ریلکس هستم. البته بعد از یک مدتی که در شرایط ایران قرار می‌گیرم، دوباره عصبی می‌شوم و مجدداً به اینجا می‌آیم و آرام می‌شوم. حالا البته موضوع عصبی شدن در ایران، شوخی بود. ولی جداً اینجا صفا و صمیمیت زیادی دارد، طبیعت تقریباً بکری که دارد؛ به آدم انرژی مثبت می‌دهد. من فکر می‌کنم این موارد است که بعد از یک مدت تاثیر می‌گذارد و آدم با آن خو می‌گیرد. حتی پیش آمده که من دانشجویانی را دیدم که سالیان قبل اینجا درس خواندند و همه‌ آنها متفق‌القول هستند که هند، انگار خاکش گرم است و می‌گیرد. یعنی هر کسی که می‌رود، نمی‌تواند جدا شود. همیشه ارتباطی می‌ماند و پل ارتباطی‌ای هست که می‌رود و می‌آید.

مسعود: زندگی در هند بی‌تکلف است. از بخش برون مرزی صدا و سيمای ايران اینجا آمده بودند و گفتند که آیا می‌توانی هند را در یک جمله برای ما توصیف کنی. من عرض کردم که هند کشوری است عجیب. به اضافه‌ی اینکه زندگی در اینجا؛ زندگی بی‌تکلفی است. فکر کنم برای بسیاری از ایرانی‌ها در نگاه اول، اگر استاد راهنمای مرا ببینند؛ اصلا نمی‌پذیرند که این، استاد دانشگاه است و هر سال در سمینارهای مختلف امریکا و انگلیس شرکت می‌کند. زندگی در ایران، ما را متاسفانه جوری عادت داده است - شاید به خاطر فروش نفت و سوبسید - که اکثریت دوست دارند فقط اضافه کنند، مبل عوض کنند و تلویزیون بزرگتر و یخچال‌های گوناگون و غیره بگیرند. نوع زندگی که اینجا دارید، متفوت است. اگر با من بیایید به منزل، اگر پشت بام بایستید، فقط صبح کوچه را نگاه کنید، می‌بینید ماشین آخرین سیستم، بنز مثلاً، آنجا پارک کرده، در عین حال با الاغ دارند آجرها را می‌برند داخل کوچه پس کوچه‌هایی که ماشین نمی‌تواند برود. با دوچرخه، سیلندر و کپسول گاز را با هزار مکافات می‌برند، بعد همان گوشه دارند غذا درست می‌کنند و این موضوعات را به نظر من فقط در هند می‌توانیم ببینیم.

داريوش: پر، شما اگر بخواهید تقسیم‌بندی کنید تفاوت‌ها و تضاد‌های هند و غرب را، چه می‌گویید؟

پر: البته خیلی تفاوت است.

داريوش: بهتر است یا بدتر؟ ایشان وقتی اینجا می‌آیند احساس آرامش بیشتری می‌کند، شما هم، اینچنین هستید؟ اگر به کشورتان برگردید؛ احساس عصبانيت می‌کنید یا آرامش آنجاست؟

پر: بله. در کل احساس خوبی است اينجا.

***

همان احساس خوب که پر می‌خواست برای ما تصویر کند؛ طی بیست روز اقامتم در هند، با تمام تفاوت‌ها و تناقض‌های آن، به من هم دست داد. و به فکر آن افتادم که شاید یک روزی، به یکی از شهر‌های هند، اسباب‌کشی بکنم و به قول مسعود ایمانی، در هند یکی دو سال بمانم و از هند بیشتر لذت ببرم.

با سپاس از دوستانم در هند، مسعود، طاهره، پر، منوج کومر، آمار سينگ، ساسان، ارتمیس، آشوک، واسودو، پراوش، سوبه، نيرج، فرهاد و فرشاد شهريار جهانی، سهیلا، مانو، ساچین و دوستان دیگری که شاید به علت ضعف حافظه از قلم افتادند، سفرنامه‌ هند را در همین جا می‌بندم و واژه هندی "نمسته" را که به معنی تعظیم و درود است، نثار همه‌‌ی آنها و شنوندگان می‌کنم. بدرود.

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پيشین این سفرنامه:
بخش نخست: مسافری از هند
بخش دوم: لمس تاج هند
بخش سوم: شهر فاتح مغول
بخش چهارم: شهر صورتی هند
بخش پنجم:کاخ آبی و معبد بوزینه‌های جی‌پور
بخش ششم: بزرگ‌ترين شهر شبه‌قاره
بخش هفتم: گذاری در گذر پارسی‌های مومبای
بخش هشتم: در آرزوی ديدن باليوود

نظرهای خوانندگان

نمسته! آقا داریوش
چه شیرین می نویسی

-- غ. ، Jan 31, 2008 در ساعت 04:51 PM

Salam
Namaste!kheili ghashang minevisid dariush jan.Movafagh bashid o payande.

-- Tahere ، Feb 1, 2008 در ساعت 04:51 PM

درود
به به جهانگردای ژاپنی شدی داریوش عزیز

-- محمد حسین نژادآریا ، Feb 24, 2008 در ساعت 04:51 PM

سلم هم میهن
ای کاش از شهر « نوساری » در استان گجرات هم دیدن می نمودید .
این شهر را کوچندگان ایرانی که از ساری به گجرات رفته بودند ساختند . و شهر تازه ساخت خود را نوساری نام نهادند.
پیروز باشید و کامیاب

-- محمد حسین نژادآریا ، Feb 25, 2008 در ساعت 04:51 PM

Dar hakikat ham khele shirin menavised, okoi Darius, Dastaton dard nakunad, iftikhor doram, ki Tojikiston chunin farzande dorad.

-- Shahriyor ، Mar 6, 2008 در ساعت 04:51 PM

daryush aziz az shenidane safarname kheyli lezat bordam anghadr ziba va shiva tarif mikoni ke adam kamelan khodesh ro dar mohit ehsas mikone va alaghemand mishe ke khodesh ham in safar ro tajrobe kone vaghean az ejraye khobet mamnonam . soalam az to eine nemidonam dorost fahmidam ya na , aya to az tajikestan hasti ! agar doroste chetor lahjeat kamelan motafavete be har hal kash safarname haye digari ra ham dar barnameat dashte bashi ghorbanat sahandjan

-- sahandjan ، Mar 24, 2008 در ساعت 04:51 PM

سهندجان گرامی، درود بر شما. در پاسخ به پرسش شما بايد بگويم که به راستی از تاجيکستانم. تغيير گويش هم برای يک پارسی گو فکر نمی کنم کار سختی باشد. تصور کنيد که يک هم ميهن خراسانی تان به گويش تهرانی حرف بزند. کار شگفتی نيست، به نظر من. پاينده باشيد.
و سپاس از لطف شهريار گرامی و دوستان ديگر که اظهار محبت کرده اند.

-- داريوش رجبيان ، Mar 31, 2008 در ساعت 04:51 PM