رادیو زمانه > خارج از سیاست > میز کنار پنجره > «هنوز مثل بچهها، نوروز را دوست دارم» | ||
«هنوز مثل بچهها، نوروز را دوست دارم»مینو صابریminoo.raavi@gmail.comزمانی که برای گفت و گو با آقای مرتضی احمدی به منزل ایشان رفتم تصمیم داشتم از استاد احمدی بخواهم در باره هنر روحوضی برایمان بگویند اما علاوه بر آن گفتگو، فرصت را غنیمت شمردم و خواستم که برایمان درباره نوروز و آئینهایش بگویند و ایشان هم با حوصله به سوالات من پاسخ دادند.
استاد میخواهم از نوروز بچگیهای شما بپرسم. کدام آئین نوروزی را بیشتر از بقیه دوست داشتید؟ زمانی که کوچک بودیم شعری هم داشتیم که میخواندیم: ما دستهجمعی - دختر و پسر- اینها را میخواندیم البته از طرف شهرداری، جنگلبانی و وزارت کشاورزی چالههایی برای این نهالها کنده شده بود، نهالهایی در اختیار ما میگذاشتند. ما پسر و دختر با یک ذوق و شوقی این درختها را برمیداشتیم، میبردیم دستهجمعی شعرمان را میخواندیم و درختها را در زمین میکاشتیم و آب میریختیم خاک میریختیم و میرفتیم. خب، ببینید این چه کمکی بود به مملکت که متاسفانه از یاد رفته. الآن هم هیچ اثری از آن نیست مگر اینکه شما، من، این و آن درختی در کوچه یا حیاط شان بکارند.
و من از خانه تکانی گرفته تا برسد به خرید شیرینی خریدن لباس بردن پارچهها به خیاطی، تهیه هفتسین؛ همه را میدانم اصلاً چرا هفت سین؟ چرا چیزهای دیگری انتخاب نکردند؟ آینه برای چه میگذاشتد؟ شمع و چراغ برای چه؟ توی ظرف آب چرا سکه میگذاشتند؟... هر کدام اینها یک حکمتی داشته. چرا شب عید فقط باید سبزیپلو با ماهی بخورند و کوکو بخورند و نارنج کنارش بگذارند؟ اینها هر کدام حکمت داشته و بیجهت نبوده که قرنها پیش اینها را برای ما درست کردند. از عید دیدنیها و... تا برسد به سیزده به در، من هنوز هم همان حالت بچگی را دارم به تمام این رسوم احترام میگذاریم، یک دانهاش را فراموش نمیکنم و اجرا میکنم. رویشان را باچادر میپوشاندند، حتی دستهاشان را هم میپوشاندند که کسی نبیند. یکی یک کاسه و یک قاشق دست شان میگرفتند و با ریتم خاصی قاشق را به کاسه میزدند تا افراد خانه را آگاه کنند که ما آمدیم. زمانی که قاشق زنها میآمدند دختر آن خانه حق نداشت برود دم در. پسر خانواده میرفت جلوی در. حالا چرا پسر ها میرفتند؟ چون دخترهای قاشقزن میآمدند تا انتخاب کنند. پسر خانه میرفت داخل کاسه هرکدام از اینها مقداری شیرینی یا آجیل یاشکلات می ریخت. در واقع این هیچ چیز نیست جز انتقال مهربانی به خانوادهها، به همسایهها. دلیلش، فقط مهربانی بود و نزدیکی خانوادهها و دوستیها، کدورتها را از بین بردن، دلتنگیها را از بین بردن... میآمدند در خانهی آدم که یعنی ما دوست شماها هستیم، دلتنگیها را کنار بگذارید. اینها هر کدام حکمت داشت و ضمناً دخترها هم پسری را که میپسندیدند، انتخاب میکردند نوههایتان عیدی از شما چی میگیرند؟ شیرینترین خاطرهای را که ازایام نوروز کودکی یا نوجوانیتان به یاد دارید برایمان تعریف کنید لطفاً.
بهترین خاطرهای را که از این دو عزیز داشتید برایمان بگویید. مادر که تو سر پسرش نمیزند، یواش یواش میزد میگفتم بزن. ده دقیقه مینشستم، بلند میشدم میگفتم پس چرا نمیزنی؟ میگفت زدم. میگفتم نزدی تا او را میخنداندم. تا نمیخندید ولش نمیکردم. آدم به خاطرات پدر و مادر که نگاه میکند، میبیند همه شیرین است. آن هم مادر! کسی که بلد نیست در زندگیاش دروغ بگوید. مادر دروغ نمیگوید، مادر تظاهر بلد نیست... اینها همه خاطرات شیرینی است. در پایان میخواهم اگر حرفی، پیغامی برای هموطنان مان خصوصاً شنوندگان رادیو زمانه دارید بفرمایید. من زیاد به کشورهای خارجی سفر میکنم هر جا که رفتم دیدم هموطنان ما مشاغل بد ندارند، بهترین شغلها را گرفتند بهترین کارها را میکنند توان همه چیز را دارند هموطنان ما در خارج از کشور. بیایند به داخل کشور هم برسند، به هموطنانشان هم برسند. اینجا مال آنهاست بالاخره اینجا کشورشان است، وطنشان است زادگاهشان است. خودشان آنجا هستند اما من می دانم همه شان به فکر ایران هستند لحظه ای نیست که ایران را فراموش کنند ولو اینکه در آنجا به دنیا آمده باشند. باز خاک این سرزمین آنها را میخواهد طالبشان است صدایشان میکند. امیدوارم فراموش نکنند سری به وطنشان بزنند. اینجا خبری نیست. نه کسی را میکشند و نه کاری به کار کسی دارند. تبلیغات در خارج خیلی زیاد است. نه، این خبرها نیست. بیایند به مملکت خودشان. بیایند ببینند هموطنانشان چه میگویند، همه دوستشان دارند. من سال نو را به همه هموطنان خوبم در خارج از کشور تبریک میگویم. برای فرد فردشان آرزوی شادی و تندرستی میکنم. امیدوارم همانطور که الان موفق هستند. بیشترین موفقیتها را به دست بیاورند که باعث افتخار بقیه هموطنانشان در ایران است. |
نظرهای خوانندگان
صدای آقای احمدی بخشی از خاطرات کودکی چندین نسل از جوانان امروز ایران است.
-- مهدی ، Mar 21, 2008 در ساعت 05:10 PMآقای احمدی خیلی مخلصیم. شَما همیشه من رو به یاد پدر بزرگم میاندازید که چند سال پیش عمرشان رو دادند به شما. خدا شما رو برای ما حفظ کند. همیشه زنده باشید. دو سال پیش من شما را در فرودگاه فرانک فورت دیدم که گفتید دارید کتابی می نویسید از تهران قدیم. ایا کتاب آماده شده؟ خیلی مشتاق هستم که آن را داشته باشم.
-- علی ، Mar 22, 2008 در ساعت 05:10 PMLOVE YOU- ONE MORE TIME.KHOLASEH- KHAYLI- KHAYLI KHAYLI MOKHLESTEIM.ZENDEH BASHI, KHODAH HEFZET KONEH- GHORBON ON LAHJEE LATI.
-- BAHRAM KHALILI ، Jun 23, 2008 در ساعت 05:10 PMهنرمند گرامی آقای مرتضی احمدی بخشی از دوران طلایی کودکی ما در کارتونها هستند و یکی از اساتید در خواندن بحرطویل هستند .
-- شهروز ، Nov 11, 2008 در ساعت 05:10 PM