رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۵ مرداد ۱۳۸۷

رعنا فرحان به زبان جاز شعر فارسی می‌خواند

m.naseri@radiozamaneh.com

بعد از ظهر به وقت نیویورک با رعنا فرحان خواننده جازوبلوز ایرانی صحبت کردم اما به وقت ما دیر وقت بود و در پایان یک روز خسته. در حالی‌که صدایش وقت خواندن ترانه تازه‌ای که به زمانه داده هنوز در گوشم پیچیده بود به او تلفن کردم.
خواننده‌های زیادی را می‌شناسم که صدایشان وقت خواندن با وقت حرف زدن فرق می‌کند اما رعنا فرحان وقتی درباره پیتزایی که به خاطر ما ناتمام ماند حرف می‌زد انگار آواز می‌خواند.


رعنا فرحان

ترکیب بلوزوجاز با صدای جاافتادۀ او شنیدن شعرهای کلاسیک فارسی را برای برای شنوندگان فارسی زبان وخارجی شنیدنی‌تر می‌کند.
دوین آلبوم او با نام "باز آمدم" با همکاری ستیون تاوب آهنگسازوگیتاریست امریکايی منتشرشده است.

این دوهنرمند این ماه، آهنگ تازه‌ای به‌نام "صبح بهار" تهیه کرده‌اند که برای اولین بار در جشنواره خودمونی صدای زن از رادیو زمانه پخش می‌شود.

Download it Here!

ده دقیقه پیش قبل از آنکه وارد استودیو بشویم، لامپ تحریریه ما خاموش بود و یکی از آهنگ‌های شما درحال پخش بود. بعد وسط همین آهنگ و در تاریکی، چشم‌هایم را که باز کردم، این چهار تلویزیون اتاق خبر را دیدم که هرکدام، یکی از شبکه‌های خبری دنیا را پوشش می‌دهد.
. در هرکدام از آنها، یک جنگ و درگیری بود. از بغداد گرفته تا غزه و لبنان و فلسطین. خیلی فاصله است بین آرامش موسیقی شما و جهانی که اینقدر خشن است و هر روز اتفاقات سهمناک در آن می‌افتد. شما چگونه یک خلوت و یک خلاء در دنیای خودت ایجاد می‌کنی که می‌توانی از این همه خشونت فرار کنی و یا فاصله بگیری از آن و ترانه‌ای را بخوانی که آنقدر آدم را دور می‌کند از آن همه فضای آزار دهنده؟

کار آسانی نیست، ولی در این دنیایی که ما زندگی می‌کنیم آنقدر همانطور که گفتید اتفاقات ناگوار هست و دنیای خوبی نداریم و تنها چیزی که من فکر می‌کنم خیلی می‌تواند کمک کند به عدم خشونت در این دنیا، موسیقی و هنر است. در وب سایت من هم شعارم این است: « جاز صلح است». من فکر می‌کنم ما فقط با موسیقی و هنر می‌توانیم فرهنگ‌ها را به هم نزدیک کنیم و آدم‌ها را آرام کنیم و به امید خدا یک روزی این خشونت‌ها کمتر و کمتر شود در دنیا.

همین موسیقی که شما از آن حرف می‌زنید. در جامعه ما، در ایران، گاهی وقت‌ها خودش باعث دردسر می‌شود. می‌دانید که در ایران خواندن زن‌‌‌ها برای مردم ممنوع است و خود شما اگر ایران بودید، نمی‌توانستید بخوانید. این فضای خاص را شما چطور برای خودت ساختی، یعنی فکر می‌کنید به نوعی از آن ممنوعیت‌ها فرار کردید؟
من خیلی دیر به اینجا آمدم. در طول جنگ ایران و عراق من آنجا بودم و بعدها در سال 1989 به اینجا آمدم.

من می‌خواهم که از این کلمه فرار، برداشت اشتباه نشود، منظورم از فرار، فرار از یک‌سری ممنوعیت و چهارچوب‌هایی است که شما را محدود می‌کند.
من تا آنجایی که ایران بودم هم سعی می‌کردم از این چهارچوب‌ها فرار کنم. راه آن هم این است که حتی اگر آنجا هم هستی به موسیقی و هنر بپردازی، زیرزمینی و هرطوری که می‌شود. الان با امکاناتی که وجود دارد، ما به فضای زیادی نیاز نداریم تا موسیقی بسازیم و این امکان را داریم که خودمان ضبط کنیم و در اینترنت پخش کنیم و همه دنیا آن را بشنوند.

موسیقی خیلی‌ها را من از طریق اینترنت می‌شنوم و خیلی از مواقع هم با همدیگر مکاتبه می‌کنیم. خیلی خوشحال می‌شوم که برای من نامه بنویسند. بعضی‌ها عکس‌های خود را، بعضی‌ها نقاشی‌های خود را و موزیک‌های خود را بفرستند و با همدیگر در تماس باشیم.

چطور به این نتیجه می‌رسید وقتی که یک شعر و یا ترانه باید این شکلی خوانده شود یا آن شکلی اجرا شود؟ یک شعر را که می‌بینی، همان موقع که می‌خوانی، روی آهنگ آن هم کار می‌کنی یا با خودت کلنجار می‌روی؟


رعنا فرحان

بستگی دارد. بعضی مواقع خیلی با خودم کلنجار می‌روم و روزها و هفته‌ها کار می‌کنم و بعضی مواقع هم به هیچ جا نمی‌رسم. بعضی مواقع این خیلی زود اتفاق می‌افتد و با همکارم، خیلی زود به نتیجه می‌رسیم. چون ما با همدیگر آهنگ‌ها را می‌نویسیم. هر آهنگی، روال خودش را دارد. و بیشتر فکر می‌کنم احساسی باشد. هرچقدر که آدم قوانین را در هنر یاد می‌گیرد و تجربه می‌کند، در آخر این احساس است که از همه چیز قوی‌تر است. سالیان زیادی طول می‌کشد تا به اینجایی که الان می‌بینی من رسیدم. این همیشه در زندگی من بوده و این پروسه را طی کردم. از بچگی گوش کردم، تماشا کردم، توجه کردم به کارهای بقیه و...

الان به کجا رسیدی؟
الان به همین جایی که می‌بینید.

من می‌دانم که شما کجا هستید. یک تعریفی از آنجایی که خودتان ایستادید به ما بدهید
در موسیقی من الان آهنگ‌های جدیدی با همکاری استیون تاوب که گیتاریست فوق‌العاده‌ای است، ساختم. ما یکسری از اشعار مولانا و حافظ را با موسیقی جاز و بلوز ادغام کردم.

اولین بار یادت می‌آید، کی به فکرت رسید که این کار را با اشعار مولوی و حافظ بکنید؟
بچه‌های دیگری هم دور و بر من بوده‌اند که موزیک کار می‌کرده‌اند. همیشه در این گیرودار بودیم که با اشعار مولانا و به‌طور کلی اشعار فارسی، آهنگ‌هایی با عناصر غربی بسازیم. ولی من هیچ وقت به نظرم راضی نبودم از آن چیزی که بدست می‌آمد.

می‌شود یک نمونه را بگویی که به دلت نمی‌نشست؟
آن را توصیف نمی‌شود کرد و مثل هر هنری می‌ماند. مثلا شما یک نقاشی را که می‌کشید؛ به نظرتان می‌رسد که خب، این خوب نیست. ولی نمی‌توانید توصیف کنید. مثلا در موسیقی، لغت‌ها با موسیقی ترکیب روانی پیدا نمی‌کردند و خب سال‌ها طول کشید که بالاخره من چند سال پیش آهنگی به نام « دعای مطربان» را ساختم که خیلی خیلی مورد توجه قرار گرفت. همه استقبال کردند و همه می‌خواستند که آهنگ‌های فارسی بیشتری بشنوند که باعث شد این آلبوم جدید به اسم « باز آمدم» را بسازم.

آن شعر را مگر چطور خواندی که آنقدر دلنشین از آب درآمد و علاقمند پیدا کرد؟
این یکی از شعرهایی بود که پدر من خیلی به آن علاقه داشت و پدرم خودش شاعر بود و برای ما از بچگی مولوی می‌خواند. و این شعر برای من همیشه یک شعر استثنایی بود. اتفاقا یک روز من داشتم به سر کار می‌رفتم، یک گیتار در آشغال‌ها دیدم، یک گیتار داغون شده. آن را برداشتم و آوردم خانه و آن را تمیز کردم و سیم‌های آن را درست کردم و دو سه تا چیز آن که کم بود، آنها را درست کردم و خلاصه به آن یک زندگی تازه دادم.

چیزی که عجیب است این بود که این گیتار در خانه ما بود. ما یک روز نشسته بودیم با استیون تاوب که همین آهنگ‌ها را با هم می‌سازیم، او گیتار را برداشت و یک ریتم ساده، بلوز داشت می‌زد و کتاب مولانا هم روی میز بود و من همینطوری داشتم نگاه می‌گردم و همینطوری ما این آهنگ را شروع کردیم و این آهنگ ساخته شد.

از اول هم همینطوری خواندی؟...
بله. اتفاقا آن ضبطی را که می‌شنوید، همان ضبط اصلی است که یک روز بعد از اهنگ کردیم. چون بیشتر من سعی می‌کنم که همان حالت واقعی آهنگ را بگذارم بماند.

الان کنار من یک حافظ است و آن را همینطوری باز کردم، یک شعری آمده که می‌گوید:؛ دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود. ذهن ایرانی من می‌گوید که من اگر این را به همان شکل سنتی بخواهم بخوانم، یعنی برای خودم هم زمزمه کنم، یک چیزی تو مایه‌های همان کاری می‌شود که شجریان خوانده. با روایت سنتی.
وقتی همین را تو بخواهی تمرین کنی و به آن شکل جاز می‌دهی، چون من فکر می‌کنم که تو فرم آن را عوض می‌کنی،‌ آن نگاه سنتی من را به این شعر عوض می‌کنی در کارهایت. وقتی می‌خواهی این شعر را خودت ورز بدهی و با آن کلنجار بروی، چطور اتفاق می‌افتد؟ چطور درگیر می‌شوی؟

من درگیر نمی‌شوم. من از اول با موسیقی ایرانی هم به آن فکر نمی‌کنم. چون من که موسیقی ایرانی کار نمی‌کنم و نمی‌سازم. ولی توصیف آن مشکل است. این چیزها خیلی احساسی است. مثل این است که بپرسید چطوری می‌شود که وقتی یک شعر را به فارسی می‌گویید، فارسی فکر می‌کنی و یا به هلندی، هلندی فکر می‌کنی؟ می‌بینید، خب بعضی مواقع آدم به زبان موسیقی ایرانی و سنتی فکر می‌کند و بعضی مواقع هم به موسیقی جاز فکر می‌کند.


نمونه‌ای از نقاشی‌های رعنا فرحان

شما در کارهایت عینک ایرانی من را، عینک سنتی من را می‌شکنی...
کار خوبی است یا بد؟

نتیجه آن که خیلی قشنگ بوده است.
چون می‌گویی می‌شکنی.

نه. هر عینک شکستنی بد نیست. گاهی وقت‌ها خوب است.
نمی‌دانم... شکستن چیزهایی که جلوی ما را می‌گیرد.

دقیقا. این عینک را می‌شکنی وقتی با همین شعر طور دیگری رفتار می‌کنی. منظورم این است که رفتار سنتی و کلیشه‌ای معمول را با آن نمی‌کنی. شما از همان اولی که حافظ را باز می‌کنی، این را جاز می‌بینی یا سنتی می‌بینی؟
هر دو تا را می‌توانم ببینم. من فکر می‌کنم در مورد کسانی هم که موسیقی سنتی کار می‌کنند، معلوم و مشخص نیست. آنها هم باید خیلی فکر کنند که ببینند با این شعر چکار کنند. و این بستگی به آن چیزی دارد که آدم تصمیم بگیرد و انتخاب کند.

همین را شما الان به سبک و سیاق خودت و در ذهن خودت به آن فکر کنی، چطوری به آن فکر می‌کنی؟ همین شعر دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود؟
خب، من اگر بخواهم راجع به آن فکر کنم، یک چیز خاطراتی است. به نظر کمی غم‌انگیز و تامل‌برانگیز است. خیلی چیز سریعی نیست که ریتمیک و اینها، شاید نباشد. باید ببینیم شعرهای بعدی چه می‌گویند چون من الان شعر را جلوی خودم ندارم و متاسفانه آن را حفظ هم نیستم.

باقی ابیات از این بیت اول متاسفانه غمناک‌تر است..
پس هیچی دیگه...

می‌گوید:تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود.
خیلی غمناک نیست. این خیلی رمانتیک است.


نمونه‌ای از نقاشی‌های رعنا فرحان

می‌گوید: دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت – باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود....قبول کنید که اینجا خون و خونریزی و غمناک است.
مثلا به فارسی اگر فکر کنم، چیز سنتی به ذهنم می‌رسد. با جاز به نوعی دیگر می‌شود. مثلا این را اگر بخواهم بلوز کنم، نمی‌دانم. خب، خیلی جورها می‌شود این را اجرا کرد.

همان جوری که رعنا فرحانی است.
خب، باید بنشینم و روی آن کار بکنم. من همین آهنگ آخر را گوش دادم و دائم آن آهنگ در ذهنم است. می‌دانید، ساز هم خیلی کمک می‌کند. مثلا اگر یک آکورد دیگر فکر کنیم، بگیریم. خب الان ما اینجا به استیونتو احتیاج داریم تا یک مقدار کوردهای مختلف را بزند تا ببینیم از کدام خوشمان می‌آید.

خب، ببینید من اصلا از این خوشم نیامد و آنقدر امتحان می‌کنم تا یکی را انتخاب کنم و از آن خوشم بیاید.

مثل شعر گفتن است؟
بله. دقیقا. خب، من این شعر را پیدا می‌کنم و شاید یک کاری با آن اجرا کردم. خیلی دنبال شعر هستم. اگر شعرهای خوب که به دلتان نشست، برای من بفرستید.

من حافظ را همینطوری باز کردم و این شعر آمد. یعنی درواقع انتخاب خاصی نبود. ولی حافظ یک شعری دارد که شاید به حس و حال صدای شما خیلی بیاید. می‌گوید؛ گر تیغ بارد در کوی آن ماه – گردن نهادیم الحکم لله و بعد در بیتی دیگر از همین شعر می‌گوید؛ من رند و عاشق وآنگاه توبه استغفرالله استغفرالله.

خب یک چیز دیگر هم هست. من به صدای لغت‌ها هم خیلی اهمیت می‌دهم که مثلا صدای آنها قشنگ باشد. مثلا صبح بهار، صدایش قشنگ‌تر است تا مثلا گل امید. گل یک طرف و امید، ببینید کلمه قشنگی است ولی برای آواز خواندن ممکن است خیلی چیزی به‌دست آدم ندهد.

انگار آدم با صبح بهار همه کاری می‌تواند بکند.
صبح بهار، به نظرم در دهان و حنجره آدم سر می‌خورد. ولی گل امید، مثل توپ پینگ پنگ در دهان آدم بالا و پایین می‌رود.

بله. مگر اینکه بخواهید یک چیز ریتمیک درست کنید. که آن وقت ممکن است با صبح بهار خیلی میانه شما خوب نباشد. صبح بهار یک‌جا نمی‌ایستد و می‌خواهد ادامه پیدا کند. مثلا استغفرالله، خیلی مشکل است و این همه سر و صدا دارد.
مگر اینکه الان به ذهنم رسید، یک موسیقی طنزآمیز به آن بدهد.

من فکر کنم خود حافظ هم موقعی که این شعر را گفته، یک کمی شوخی کرده باشد.
بله. یک نوع شوخی توی این شعر هست.

بله می‌گوید من رند و عاشقم؛ بعد یک آدمی که مثل من رند و عاشق است، آن وقت توبه کند. استغفرالله.
این کاملا یک رنگ‌های دیگری به ما می‌دهد که با آن کار کنیم. همان حالت مزاحی که در آن است.

آخرش ولی یک مصرع نخواندید.
اگر ساده بود که الان من 25 تا سی دی داشتم. این همه سال طول نمی‌کشید که این آهنگ‌ها را بسازیم.

چرا خیلی‌ها فکر می‌کنند که خیلی سخت نیست و می‌شود راحت خواند؟ همه ایرانی‌ها معتقدند یک چند دانگ صدا دارند.

درست است همه چند دانگ دارند. هر کسی می‌تواند موسیقی بزند و آواز بخواند. اگر این کار را همه بکنند، خیلی دنیای خوبی می‌شود. همان جنگ و خشونت که صحبت آن را می‌کردید، آنقدر به آن پر و بال داده نمی‌شد.

فکر می‌کنم که هرکس صدای شما را بشنود، قطعا تصمیم می‌گیرد که بی‌خیال دعوا بشود و چشم‌هایش را ببندد.
خب، این من را خیلی خوشحال می‌کند. مثل اینکه موفق شدم در این مورد.

شما از جنگ می‌توانید جلوگیری کنید.
دیگر از این بهتر نمی‌شود.

........................................................................

سایت رسمی رعنا فرحان

آهنگ صبح بهار را در صفحه جشنواره خودمونی صدای زن در رادیو زمانه بشنوید.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

Lotfan tozih bedin ke "tarkibe Jazz va Blues" dige che sighe'eye???
Dar zemne tozihetun yeki dotaa khaanandeye Jazz va Blues'e tarkibiye gheyre irani ham naam bebarin…
Goftam nakone baz Irooniya ye sabke jadid dar aalame honare gharbiyaa ekhteraa' ya kashf kardan ke maa khabar nadaarimo donyaa az ye khandeye dige be maa bee nasib bemune…
yaade neveshteye ye irooni to NY TIMES oftadam ke tolide daakheliye "Bob Dylan'e Irooni" ro ba eftekhaare faaraavaan tabrik gofte bud…
man nemidunam shomahaa chera oghdeye khod Irooniye kam ghaabeliyat binituno mikhaayn ba e'laame ekhteraa'e sabk'haaye mandaraavordi ketmaan konid...
Ya ba bozorg ostoore namaaeeye har aamaatory ke to pastooye khunash ye chize ebtedaaee ro bedune savaado aamuzeshe avaliye taaze mikhaad tazrobe kone mikhaayn joloye khaarejiyaa kam nayaarin,
albate ta bebinin darin kam miyaarin foury mirin soraaghe Sa'diyo Ferdowsyo molaanaao… Kourosho Daryousho… Mitraaismo Mehro,,, Peykane RDo Sepande PKo…
ke hamleye a'raab nazaasht vaelaa ma alaan age aamrika nashode budim dastekam hatman Russiye ya Chin ya Maalezi shode budim…
haghe maa va shomaa behtar az Ahmadinejadaa nist.

-- Stunt ، Mar 10, 2008 در ساعت 06:27 PM

سلام
مصاحبه خیلی قشنگی بود.
از معصومه ناصری ممنونم.

-- بنفشه ، Mar 10, 2008 در ساعت 06:27 PM

باسلام
مصاحبه خوبي بود موسيقي و شعر از دل مي آيد و چرا چطور ندارد

-- رضا مهدوي ، Aug 15, 2008 در ساعت 06:27 PM