گفتگو با انار وبلاگستان
شب یلدا با انار وبلاگستان
گفتگو: معصومه ناصری
cafe@radiozamaneh.com
پای ثابت شب یلدای ایرانی انار است و اگر قرار باشد در میان وبلاگنویسان ایرانی در شب چله سراغ کسی برویم انار وبلاگستان درستترین انتخاب است.
در شب یلدا از خانم انار نویسنده وبلاگ افکار انار دعوت کردم که در شبنشینی کافه زمانه شرکت کند.
انار در ایالت نیویورک ساکن است و از روی اسم وبلاگش میتوان حدس زد چه علاقهای به انار دارد.
البته برای تنویر افکار عمومی و نه از سر فضولی خواستم کمی از قد و قواره و شکل و شمایلش تعریف کند قبل از آن البته من در مورد قد و وزن و شکل و شمایلم کمی توضیح دادم.
اگر شما هم در مورد قیمت انار در ایالت نیویورک و قد و وزن نویسنده وبلاگ افکار انار کنجکاو هستید مهمان کافه زمانه باشید.
من به کیلو نمیدانم ولی به پوند اگر بخواهید حدود 130 پوند هستم چون ترازویم کیلو ندارد، قد من هم 161 هست که کوتاه میشود موهایم هم کوتاه است.
فکر نکنی من گفتم موهام رو فر کردم موهام بلنده ها! کلا موهام چهار پنج سانته.
خب پس چطوری فر کردی؟
جوگیر بودم دیگه! اما از قد و قواره که بگذریم فکر میکنم ورزشکار هستی درست است؟
ورزشکار که نیستم اما میخواهم بشوم. یعنی از زمانی که وبلاگم را راه انداختم تقریبا حدود یکسال است که شروع به دویدن کردم.
پس هر روز می دوی؟
نه ولی هفتهای سه یا چهار روز میدوم.
میخواهی که اول راجع به اسمت هم حرف بزنیم؟ چرا اسم خودت را انار گذاشتی؟ علاقه ویژهای به انار داری؟
فقط به خاطر اینکه میوه محبوب من است وخیلی دوست دارم. زمانی که میخواستم برای وبلاگم اسم انتخاب کنم، داشتم فکر می کردم که چه اسمی بگذارم که هم قشنگ باشد و هم دخترانه باشد و هم به دل خود من هم بنشیند، 24 ساعت فکر کردم و انار به ذهنم آمد.
البته اینجا میوه خیلی گرانی است و هر دو تای آن 5 دلار است. من با بودجه دانشجویی و خون دل دوتا می خرم و تا دانه آخرش را هم با عشق میخورم.
پس شب یلدای گرانی در پیش خواهی داشت؟
در اینجا ایرانی خیلی کم است و کلا ایرانیهایی که من با آنها آشنا هستم شاید 5 نفر هم نیستند، اتفاقا یکی از دوستان الان ایمیل زده بود که به کافیشاپ برویم و از مغازه بغلی هم آب انار بخریم و بخوریم. برنامه ما که فعلا همان است.
مراسم شب یلدا هم کافه نشینی و اینهاست؟
وقتی ایرانی نباشد مراسمی هم نیست و ما مجبوریم.
ایران که بودی این مراسم را چطور برگزار میکردی؟ خانواده و آجیل و فال حافظ و از این برنامهها بود یا پارتی؟
من زیاد با خانواده برگزار نمی کردم ولی یادم هست چون من در شهرستان قزوین قبول شده بودم، زمانی که در خوابگاه بودم هر سال دور هم مینشستیم و با بودجهی داشنجویی هندوانه و هر چیزی که اجازه میداد می گرفتیم و دور هم میخوردیم و فال حافظ میگرفتیم.
گفتی که قزوین درس می خواندی، میبینم که گاهی وقتها راجع به جاده قزوین مینویسی، از این دوران دانشجویی در قزوین کمی تعریف کنید تا بعد به دوران دانشجویی آنجا برسیم. الان در نیویورک هستی؟
من الان در شهرایتاکا در ایالت نیویورک که تقریبا دوساعت به مرز کانادا و آمریکا هست.
فاصله آن همان فاصله تهران قزوین است یا بیشتر؟
نه بیشتر است. تهران قزوین حدود 5/2 ساعت است ولی اینجا حدود 4 ساعت رانندگی است.
از جاده تهران-قزوین چطور شد که به ایتاکا- نیویورک رفتی؟
جاده تهران – قزوین تجربه خیلی خوبی بود. من حس جهت یابیام صفر است و زمانی که قزوین قبول شدم نمی دانستم که چیزی به نام ترمینال وجود دارد، یعنی اینقدر بیتجربه بودم. بعد کاملا راه افتادم. یعنی با اتوبوس اگر ما کلاسمان ظهر تشکیل میشد ساعت 5 صبح راه میافتادیم و در هوای تاریک در ترمینال قرار میگذاشتیم و با اتوبوس میرفتیم.
زمانی که در خوابگاه بودیم عملا درس نمی خواندیم. خوابگاه ما به نسبت جزو خوابگاههای خوب ایران بود به این خاطر که سیستم طراحی آن سیستم حیاط مرکزی بود. خوابگاهها همانطور که میدانید دو قسمت دخترانه و پسرانه است ولی چون خوابگاه ما حیاط مرکزی بود برای دختران خیلی راحت بود و اصلا دید نداشت.
خیلی فرصت خوبی بود که با خیلی از آدمها آشنا بشوم که شاید در موقعیت عادی هیچوقت برایم پیش نمیآمد و به من فرصت داد که یاد بگیرم آدمها را به خاطر آن چیزی که هستند ببینم و نه به خاطر نرمهای اجتماعی و اینکه آیا طرف مذهبی هست یا نیست و از چه طبقه اجتماعی است و خانوادهاش چه طرز فکری دارند.
آدم یاد میگیرد که همه اینها را کنار بزند و خود فرد را ببیند و شاید آدمهایی که من کمتر با آنها دوست بودم به تعریف جزء تیپ فکری خود من بودند و آدمهایی که با آنها خیلی دوست بودیم و در ارتباط بودیم کسانی بودند که شاید در حالت عادی نباید با آنها معاشرت می کردم. خیلی تجربه خوبی بود و دوستان خوبی هم پیدا کردم. یکی از آنها آیدا است که هنوز هم با او ارتباط دارم. با بقیه هم تلفنی حرف میزنم.
شاید اشتباه میکنم ولی به نظر من که وبلاگت را میخوانم، بچه درسخوانی هستی.
دلم میخواهد باشم ولی نه، آنقدر درسخوان نیستم. زمانی که دبیرستان بودم درسخوان بودم اما دانشگاه که رسیدم دو سال اول خیلی افسردگی داشتم اما دو سال آخر بیشتر درس خواندم و الان میفهمم که افسرده بودم. دوره فوق لیسانس را خوب خواندم ولی دکترا یک سری افسردگی داشتم. فکر می کنم زمانی که افسرده نباشم خوب درس بخوانم.
وسطهاش زیاد ریپ زدم. شاید فکر کنم دیره!
چرا دیره؟ بپرسم یا نپرسم که چند سال داری؟
من 29 سالهام.
در وبلاگت توجه ویژهای به روانشناسی داری و پستهایی در مورد افسردگی مینویسی و خودت هم راجع به افسردگی حرف زدی، درسی که میخوانی به اینها ارتباط دارد یا اینکه اینها تجربههای شخصی هست؟
به درسم ربطی ندارد. من لیسانس مهندسی عمران گرفتم و الان هم همان را ادامه میدهم و الان در دانشکده عمران هستم. آن نیاز خودم برای بهتر شدن و پیشرفت کردن بود که باعث توجه به این مسائل شده و اینکه شادتر زندگی کنم و از اینکه به قول معروف آدمها را و بالاتر از همه خودم را مشاهده کنم لذت میبرم.
وبلاگت و همین الان مدل حرف زدن تو نشان می دهد که خیلی فعالی ( اکتیو) چطور ممکن است که تو زمانی افسرده هم بوده باشی؟
من فکر می کنم که آدم فعالی (اکتیوی) هستم که یاد نگرفتم زیاد سخت نگیرم. وقتی اکتیو باشی و نیروی محرک داشته باشی باعث میشود بخواهی جلو بروی و تغییر ایجاد کنی ولی وقتی پذیرش نداشته باشی، نسبت به حال خب افسردگی میگیری. به قول معروف سرت توی آسمانهاست ولی پاهایت باید روی زمین باشد. اگر آدم این دو تا را با هم هماهنگ نکند افسردگی میگیرد.
تازگیها بهاءالدین خرمشاهی هم مقالهای در مورد افسردگی خودش نوشته بود و در مورد تجربه خودش نوشته که یک شب در یک میهمانی که خیلی گفتم و خندیدم و جوک گفتم، خانمم به من گفت که تو حالت خوب نیست و باید به دکتر بروی و بعد که دکتر رفته بود، دکتر گفته بود که تو افسرده هستی.
شاید بدانی که آقای خرمشاهی یک حافظ نامهای نوشته که شرحی است بر دیوان حافظ. یکی از کارهایی که در شب یلدا انجام میدهند گرفتن فال حافظ و از این حرفهاست. اگر قرار باشد به انتخاب خودت کسی برایت حافظ بخواند، صدای چه کسی ترجیح میدهی که بشنوی؟
اولین جوابی که به ذهنم میرسد یک مقدار بچگانه است و میدانم هیچ وقت هم امکانپذیر نیست، ولی دلم میخواست واسو برایم حافظ بخواند.
چرا واسو نمیتواند حافظ بخواند؟
چون او اهل هند هست و فارسی هم بلد نیست.
میتوان امیدوار بود که در آینده فارسی یاد بگیرد و برای شما فارسی بخواند اما حالا یک آدمی که در دسترس باشد و ما بتوانیم از او بخواهیم که حافظ بخواند پیشنهاد کن؟
من اگر میشد نویسنده وبلاگ ویولت که ام اس دارند، برای من حافظ بخوانند خیلی خوشحال میشدم به این خاطر که شخصا خیلی احترام برایشان قائل هستم و برای من خیلی انگیزه ایجاد میکنند. دلم میخواهد صدایشان را بشنوم.
کدام شعر حافظ را ترجیح میدهی؟
آنکه میگوید: دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند. اگر آن باشد که خیلی خوب است ولی خوب همهاش قشنگ است.
- - - - - - - - - - - - - - - - -
به خاطر نویسنده وبلاگ ویولت تا ازمان پخش برنامه و هنوز هم البته به ای میل من جواب نداده است که حافظ خوانی با صدای او را برای افکار انار پخش کنم بنابراین من از نویسنده وبلاگ سیبستان خواستم برای انار حافظ بخواند.
|
نظرهای خوانندگان
I do agree with her '' وقتی اکتیو باشی و نیروی محرک داشته باشی باعث میشود بخواهی جلو بروی و تغییر ایجاد کنی ولی وقتی پذیرش نداشته باشی، نسبت به حال خب افسردگی میگیری. به قول معروف سرت توی آسمانهاست ولی پاهایت باید روی زمین باشد."thnx alot
-- shahriar ، Dec 22, 2007 در ساعت 07:28 PMشما نه تنها درست ترین٬ بلکه بهترین انتخاب رو کردین. انار نه تنها با به اشتراک گذاشتن "افکار" ش٬ بلکه با شراکت "افعال" ش هم کلی به وبلاگستان خدمت کرده. نمی دونم وبلاگ "داستان ورزشکار شد یک انار" رو دیدین یا نه. ولی توی این وبلاگ انار کاری کرده کارستون٬ از ترجمه و تهیه ی مطالب مفید و آموزنده در مورد ورزش و رژیم غذایی که بگذریم٬ باعث شده یه حلقه ی حمایتی ایجاد بشه بین تپل های وبلاگ نویس و وبلاگ خوان!. گروه "سه شنبه ی طلایی" که از دل این وبلاگ اومده بیرون و عنقریبه که یک ساله بشه٬ گروهی هستش که فارغ از زمان و مکان٬ ۲۴ساعته فعاله و تپلان و کپلان! از اقصی نقاط کره خاکی با هم در ارتباط هستن و همدیگه رو حمایت و پشتیبانی می کنن و حکم یه باشگاه مجازی رو پیدا کرده. از همینجا به عنوان یه انارستانی کوچک! که به مدد حمایت های خوب انار و سایر انارآبادیها تونسته به وزن هدفش برسه از شما دعوت می کنم که به این باشگاه سر بزنین تا ببینین که به قول آقای فردوسی پور٬ چه کرده و چه می کنه این اناااااااااااااااار.
با احترام و ارادت
-- دیانا ، Dec 23, 2007 در ساعت 07:28 PMدیانا انارستانی!
سلام
-- آلوچه ، Dec 23, 2007 در ساعت 07:28 PMخیلی دوست داشتم صدای انار رو بشنوم ممنون .
از انار بیشتر از اینها می توانستید اطلاعات خوب بگیرید. سوالاتتان کم و پراکنده بود.
-- خانم شین ، Dec 23, 2007 در ساعت 07:28 PMا ا ببخشید من اصلا متوجه ایمیل شدم نشدم وگرنه که باعث افتخارم بود واسه انار نازنینم حافظ خونی کنم هرچند که بی سوادم در این مورد
-- ویولت ، Dec 27, 2007 در ساعت 07:28 PMالانم اگه یکی از خواننده های خوبم بهم خبر نداده بود تا آخرش در غفلتم می موندم:(
چه جوری میشه جبران کرد؟
یلداتون قشنگ
همزاد خورشید ، مهر ، میترای شکست ناپذیر و عیسی مسیح
http://dastneveshteh.wordpress.com/2008/12/19/%DB%8C%D9%84%D8%AF%D8%A7-2/
-- یاسر کمالی نژاد ، Dec 20, 2008 در ساعت 07:28 PM