گفتگو با جواد منتظری به بهانه نمایشگاه رقصی چنین...
دوربین را میگذارم، مثنوی را برمیدارم
گفتگو: معصومه ناصری
naserim@radiozamaneh.nl
جواد منتظری میگوید سالها پیش با دیدن عکسی از رضا دقتی روی جلد مجله نشنال جئوگرافی که سماع درویشان را نشان میداده سودای عکاسی از آنها به جانش افتاده است. او میگوید واژه سماع در فرهنگ ما واژهای بسیار آشناست و ما ایرانیها به نظر میرسد که خیلیهامان توی دورهای از زندگیمان توجهی به شعر فارسیمان داشتهایم و حتما سراغ مولانا رفتهایم و حتما دیوان شمس را خواندیم و شعرهای مولانا را خواندهایم و میدانیم که اصلا ماجرای سماع در ادبیات مولانا ریشه دارد و این چرخزدن و رهایی از خود و رسیدن به خلسه طبیعتا بر ذهن و روان و فکر خیلی از ایرانیها تاثیر گذاشته و من فکر میکنم که بر من هم بیتاثیر نبوده است.
جواد منتظری، عکس از محمد خیرخواه
نتیجه دو سفر جواد منتظری به قونیه عکسهایی است که این روزها در گالری گلستان با عنوان «رقصی چنین...» به نمایش در آمده است.
جواد منتظری میگوید: یکروز تصمیم گرفتم و رفتم. زمینی هم رفتم، با اتوبوس با یک تور رفتم ترکیه و دوبار در سفر اولم از دراویش ترک عکاسی کردم و یکبار دیگرهم سال بعدش رفتم.
. منتها فرقی که این وسط وجود داشت این بود که بار اول براساس قواعد کلاسیک عکاسی، براساس فرم، نور، موضوع، ترکیببندی و چیزهایی از این دست و معیارهای گرافیکی و تصویرسازی عکاسی کردم. در واقع دانش عکاسیام را بهکار گرفتم.
سال بعد که رفتم شروع کردم به عکاسی، تقریبا ۵ یا ۱۰ دقیقه اولی که داشتم عکاسی میکردم، به خودم نهیب زدم، جواد منتظری تو داری چی کار میکنی؟ میخواهی همان عکسهای پارسال را بگیری؟ و یک لحظه به خودم گفتم، خب این چه کاری است که میکنی؟ ول کن این را! تو حالا که آمدی اینجا یک کار تازه کن. بنابراین یک لحظه با خودم فکر کردم و به خودم گفتم، بیا اصلا مثل اینها که سماع میکنند، چرخ میزنند و توی خلسه میروند، خودت را از همه معیارهای عکاسی برهان و فکر و ذهنات را آزاد کن و خودت را بسپار دست حسات و ببین دوست داری با این دوربین چه کار کنی توی این میدان.
بنابراین شروع کردم به نوعی دیگر از عکاسی. فقط در حد نرمال نور را سنجیدم که عکسهایم خراب نشود به لحاظ نوری و روی آوردم به بازی با دوربین و لنز. خیلی خیلی تجربهی مفیدی بود برایم.
توی این عکسهایت حرفی را میزنی که وجود دارد یا حرف خودت را میزنی؟اینکه وقتی عکاس دوربین دستش میگیرد چی را میخواهد نشان بدهد یا چه کار میخواهد بکند با دوربیناش، برای من مثل قلم میماند، عکاسی برای من واقعا حالت تالیفی دارد. من به عکاسی بهعنوان عکاس مولف نگاه میکنم و همیشه دلم میخواهد آن چیزهایی که توی ذهنم میگذرد، بتوانم در قاب عکسهایم بگویم و نشان بدهم.
خب طبیعتا امکان دارد خیلی وقتها هم موفق نشوم. قرار نیست که من وقتی دوربین را میگیرم، هر عکسی که میگیرم آن چیزی باشد که میخواهم بگویم. خیلی جاها موفق نمیشوم، ولی خب سعی میکنم که موفق بشوم. تجربهام به من میگوید به نظر میآید که توی خیلی از عکسهایم موفق شدهام و خیلی از آدمهایی که با عکسهایم ارتباط برقرار میکنند، میبینم آنها هم همانی را پیدا میکنند که من میخواستم بگویم.
خب این عکاسی برای تو اصلا چیست؟ روایت حرفیست که خودت داری یا روایت حرفی که هست، پدیدهای که هست؟
برای من عکاسی یک چیزی فراتر از «شاتر»، فراتر از پلههای دیافراگمی و فراتر ازلنز و نگاتیو و حالا در عصر امروز دیجیتال و اینهاست. برای من عکاسی مثل یک کانال بده بستان با سوژهام است، کانالیست که احساس میکنم قلبم باید توی آن شریک باشد، احساس میکنم ذهنم باید درگیرش باشد، احساس میکنم دلم باید راه پیدا بکند به آن سوژه، احساس میکنم سوژهام را باید دوست داشته باشم و این موضوع برای من بسیار جایگاه خیلی والایی دارد و بسیار برایم انسانیست.
همیشه سعی کردم به سوژههایم احترام بگذارم، همیشه سعی کردم سوژههایم را درک کنم، دوستشان داشته باشم. برای اینکه فکر میکنم اگر قرار باشد پردهای را کنار بزنم و چیزی را نشان بدهم، اول این ذهن و دل و روح من است که باید برود به پشت پرده، بعد این ابزار مکانیکی باید بهکار گرفته بشود.
photo by javad montazeri
وقتی از قونیه حرف میزنند راجع به یک انرژی خاص صحبت میکنند، یک فضای روحانی. تو بهعنوان یک روزنامهنگار آنجا بودی. هیچ انرژی خاصی را حس کردی؟
اینکه آنجا من انرژی متفاوتی را حس کردم یا نه، آره! حس کردم واقعا. منتها یک حس شخصی برای من نبود، من این را مشاهده کردم. برای من چیزی پیش نیامد که آنجا انرژی خاصی برای من داشته باشد. یکمقدار به خاطر این که آنها تلاش میکنند به نوعی واقعا مولانا را ترک نشان بدهند و تلاش میکنند تا آنجایی که میتوانند نگویند مولانا شعرهایش فارسی بود، یک مقدار این ماجرا حس من را نسبت به مولانا آنجا خدشهپذیر کرده بود. از یک طرف دیگر احساس میکنم آن چیزی که من از مولانا باید توی ذهنم مینشست، نمیخواهم بگویم کامل نشسته، ولی بههرصورت تا حد زیادی شکل گرفته و این شکلگرفتن با رفتن به قونیه چیزی را برای من عوض نکرد.
ولی میدیدم آدمهایی را که میآمدند، چه ترک و چه ایرانی، مینشستند، اشعار مولانا را میخواندند. ایرانیها به فارسی و ترکها هم به ترکی. خیلیها را دیدم که آنجا قرآن میخواندند... میدانید، یعنی آن چیزی که در وبسایتهای مرتبط با اصلا اشعار مولانا، با شخصیت مولانا، با فلسفهی مولانا در جاهای مختلف دنیا دیدم، توی کانادا، آمریکا، اروپا، وبسایتهایشان را دیدم، به این نتیجه رسیدم در واقع به نظر من مولانا یکی از رهبران معنوی و مذهبی دنیاست، بدون اینکه کسی مسلمان باشد یا نه. مولانا اصلا فراتر از این حیطه مسلمانی رفته است دیگر.
تو تجربه کردی این حس را، یعنی خود تو را جذب کرد آن فضا؟
موقع همان فستیوال توریستی آنجا حتی بعضیها غش میکنند و همیشه تعدادی آمبولانس آماده است برای اینکه خدمات بدهند. من دیدم کسی را واقعا غش کرد، ازدیدن آن سماع از حال رفت. ولی این انرژی را نزد مردم دیدم، برای خودم چیز خاصی نداشت. شاید هم شخصیت خبری و عکاسیام به من اجازه نداد. چون معمولا وقتی من بهعنوان یک عکاس وظیفه دارم و ثبت رویداد برای من خیلی خیلی مهمتر از این است که دچار حسی بشوم یا در واقع با آن سوژه ارتباطی برقرار کنم که کارم دچار اختلال بشود.
درست است که من باید ماجرا را درک کنم، ولی درک من اینجوری است که آن انرژی را توی آدمها ببینم. اگر قرار باشد خودم یکی از آنها بشوم، ترجیح میدهم دوربین را بگذارم کنار، یک مثنوی یا مثلا دیوان شمس را بگیرم دستم و بروم بنشینم توی مقبره مولانا و بخوانم و اگر بخواهم حال کنم، اینجوری حال میکنم. ولی وقتی دوربین دست میگیرم، کارم یک چیز دیگر است.
وقتی تلاش میکنی این فاصلهات را حفظ کنی، بهقول خودت، بین خودت و سوژه و وارد آن حس نشوی و غرق نشوی توی آن حس، چقدر میتوانی این فضا را نشان بدهی؟
من به این فکر میکنم که درون من چقدر این حس را و آن چیزهایی را که آنجا در جریان است نشان داده؟ باید بگویم بخشی را نشان داده به اعتقاد من و بخشی را هم نه. برای اینکه این پروژه کامل نیست.
ولی به اعتقاد من دیگران باید درباره عکسهای من حرف بزنند. ولی توی این نمایشگاهی که برگزار کردم، آدمهایی که میآمدند احساس میکردم که، صرفنظر از اینکه این آدمها چه سطح سواد و معلوماتی دارند، واقعا ازعادیترین آدمها گرفته تا حتی تحصیلکرده یا هنرمندها که هنر را میشناسند، خوشبختانه رویکرد مثبتی داشتند نسبت به عکسهای من.
خب این باعث خوشحالیست وارتباطی هم ندارد به اینکه من بخواهم اینجا از خودم تعریف کنم یا بگویم اوه، من فلان کردم. نه، اصلا اینجوری نیست. احساس کردم این رویکرد مثبت بوده، ولی خب منتظرم و اگر نقدی هم بشود، خیلی خوشحال میشوم. اتفاقا یک مسئلهام این است که این نقدها را بیشتر بشنوم.
به نظر تو، حالا گذشته از آن فضای روحانی که رایج است و در موردش بهطور معمول صحبت میشود، یک نگاه کاسبکارانه (بیزنسی) در ترکیه و در قونیه بر مولانایی که ما شاعر و عارف میخوانیمش و میشناسیمش حاکم نیست؟
بهعنوان یک ایرانی خیلی خوشحالم که دولتی پیدا شده و مردمی هستند در گوشهای از دنیا که یکی از شعرای مهم تاریخ ادبیات ما در آنجا خوابیده و آنها باعث شدند که مولانا به جهان معرفی بشود و آدمهای بسیاری از فلسفه و از شیوه نگاه مولانا، از شیوه تفکرش الهامات مثبتی بگیرند توی زندگیشان.
صرفنظر از هرگونه بیزنسی که دولت ترکیه دارد آنجا میکند، من خیلی خوشحالم که این اتفاق افتاده و اصلا برایم مهم نیست که دولت ترکیه چه بیزنسی میکند. ولی اگر ما مولانا را داشتیم چه کار میکردیم؟
ما توانستیم به اندازه کافی حافظ را به دنیا معرفی کنیم؟ توانستیم فردوسی را به اندازه کافی به دنیا معرفی کنیم؟ توانستیم عطار را بهدنیا بشناسانیم؟ چقدر توانستیم خیام را به جهان نشان بدهیم؟ واقعا چقدر توانستیم؟ چقدر میتوانیم آدم جمع کنیم و بیاوریم. این شعرای معروف ما که هرکدامشان دنیای عجیب و غریبی توی کارهایشان هست، چقدر توانستیم اینها را به دنیا نشان بدهیم و دنیا را بیاوریم که اینها را ببینند؟
حالا جزو آرزوهایم هست که یکروز مولانا برای ما مردمی که به زبان شعرش سخن میگوییم، ارزش و جایگاهی پیدا بکند و جایگاهی را داشته باشد که در واقع مردم ترکیه برای او قائلاند.
|
نظرهای خوانندگان
من به عنوان مخاطب و بیننده این چیزی را که عکاس محترم می گوید در عکس هایش ندیدم . شاید من اشتباه کنم اما گمانم عکس های ایشان را بارها از عکاسان دیگر دیده بودیم و چیز جدیدی در آنها نیست، منظورم روایت نو خلاق یا تکنیک متفاوت و نویی در آنهاست.
عکاس گفته حرف خاصی داشته و چیزی وراتر از یک مستندنگاری صرف را دنبال می کرده(نقل به مضمون) اما من مخاطب این را نمی بینم.
باسپاس.
-- بهنام ، Nov 25, 2007 در ساعت 12:48 AMدست «زمانه» درد نكند كه [با گفتوگوهايي اينچنيني، به هنرمندان عكاس هم بها ميدهد.
-- ح.ش ، Nov 25, 2007 در ساعت 12:48 AMاماآيا بهتر نبود تا با چند قطعه اثر ديگر از «جواد منتظري»،اين گفتوگو را تصويريتر ميكرديد؟
راستي!
باز نام عكاس را فراموش كرديد!
پرترهي جواد منتظري را چهكسي عكاسي كرده است؟
پتره ام را محمد خيرخواه عكاس خبري ايراني در جريان يك مسابقه چوگان برداشته است. او عكاس خبرگزاري يو پي آي آمريكا در ايران است.
-- جواد منتظري ، Apr 7, 2008 در ساعت 12:48 AM