رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲ آبان ۱۳۸۶
گفتگو با یک روزنامه‌نگار

معصومه طرفه؛ حرفه، خبرنگار

naserim@radiozamaneh.nl

معصومه طرفه روزنامه‌نگار است. «روزنامه‌نگار» بودن عنوان خوشایند اوست، گرچه سال‌های زیاد زندگی حرفه‌ای خود را به آموزش گذرانده است.

معصومه طرفه پیش از انقلاب بهمن 57 برای تحصیل به لندن رفت و در آنجا ماندگار شد و بعدها به بی‌بی‌سی پیوست.

او به فرهنگ فارسی در آسیای میانه و افغانستان علاقه‌ دارد، آن‌قدر که، سال‌ها در این دو کشور کار و زندگی کرده است. اما دلبستگی او به ایران بر سر جایش است.

او پایان‌نامه دکتری خود را به بررسی موانع دموکراسی در ایران اختصاص داده است. محور پایان‌نامه‌اش این‌ است که چرا ایران دموکراتیک نمی‌شود؟

با او درباره خودش، زندگی حرفه‌ای‌اش و البته روزنامه‌نگار بودنش صحبت کردم.

گفتگو با معصومه طرفه را از اينجا بشنوید.


‌معصومه طرفه (عکس: زمانه)



حرفه‌ای، به شدت حرفه‌ای

من قبل از اینکه شما را ببینم، از مهدی، داریوش و دیگر دوستانی که در بی‌بی‌سی بودند، در مورد شما شنیده بودم و راستش از شما می‌ترسیدم.

شما از من می‌ترسید یا آنها می‌ترسیدند؟

آن تعریفی که از شما می‌کردند، یک حرفه‌ای ترسناک بود.

شاید زیاد دور از حقیقت نباشد، به خاطر این که من اصلاْ آدم ترسناکی نیستم؛ ولی وقتی به کار ژورنالیسم می‌رسد، خودم احساس می‌کنم که سخت سنگدل می‌شوم. یعنی چیزی جز کار، وجدان و زحمت ژورنالیستی برایم مهم نیست.

گاهی به بچه‌ها می‌گویم اگر از صبح سحر تا آخر شب هم کار کنیم، باید کار کنیم و زحمت بکشیم. مطالب باید دقیق باشد، گزارش‌ها باید به آن‌صورت که باید، نوشته شده باشد. خیلی سخت می‌گیرم هم به خودم و هم به دیگران. ولی اگر کار را کنار بگذاریم آن قدر آدم ترسناکی نیستم و واقعاْ دوست دارم که کار ژورنالیستی خوب انجام شود.

این حرفه‌ای بودن لزوما باید باعث یک قیافه گرفتن یا به قول جوان‌های ایرانی، «تیریپ جدی» برداشتن شود؟ یعنی زمانی که به کار می‌رسید باید خیلی اخمو و جدی، فقط به آن نقطه تمرکز کنید؟ آیا این لازمه‌ حرفه‌ای بودن است؟

زمانی که من خودم برنامه‌ای را درست می‌کنم یا روی برنامه‌ای فکر می‌کنم یا روی یک طرح ژورنالیستی فکر می‌کنم، به حدی روی آن متمرکز هستم که هیچ چیز دیگری به نظر من نمی‌رسد و ممکن است که خیلی اخمو و بداخلاق به نظر بیایم. خودم نمی‌دانم ولی خودم از این کار لذت می‌برم و فکر می‌کنم که کسانی که با آن‌ها کار می‌کنم، این لذت را به آن‌ها منتقل می‌کنم.

با عشق فراوان یک برنامه‌ی رادیویی را درست می‌کنم. واقعا لذت می‌برم و تمام زندگی‌ام هم از وقتی که وارد ژورنالیسم شدم لذت بردم. برای این که خبر دادن و خبر گرفتن و اطلاع داشتن و کار تیمی خبری یک کا ر فوق‌العاده است و تمامی هم ندارد برای اینکه اخبار دائم عوض می‌شود.

از این پله‌ای که در آن ایستاده‌اید و از خودتان در روزنامه‌نگاری راضی هستید؟

زیاد از خود راضی نیستم ولی از کارهایی که کردم خیلی راضی هستم. برای اینکه سعی کردم همیشه با صداقت و با وجدان حقیقی مردم کار کنم و همیشه احساس کنم که من نماینده مردم هستم و نماینده‌ کس دیگری نیستم. و اگر مصاحبه می‌کنم، از طرف مردم معمولی مصاحبه می‌کنم. هر کار که می‌کنم سعی دارم که به مردم خدمت کنم نه اینکه هدف دیگری داشته باشم. ستاره شوم یا ...

از این جهت خیلی لذت می‌برم و فکر می‌کنم که مخاطب هم همیشه این را درک می‌کند. مردم وشنونده ها به حدی باهوش هستند و خوب می‌فهمند که آیا تو این کا را با صمیمیت کردی یا نه و آیا این کار را به دقت کردی یا نه و چطور بوده فضایی که در آن زندگی کردی و چه مقصدی داشتی؟ در نتیجه آدم‌ها را نمی‌توان گول زد و من هم خوشبختانه هیچ وقت آدم‌ها را گول نزدم. امیدوار هستم که هی چوقت این کار را نکنم. شما چطور؟

من از این که معصومه ناصری روزنامه‌نگار هستم و در اینجا هستم راضی‌ام و اگر حتی یک لحظه در مورد خودم تردید کنم اینجا نمی‌ایستم.

از قیافه‌تان هم معلوم است که خیلی جدی هستید.
نه اتفاقا من خیلی شوخم!


‌معصومه طرفه (عکس: زمانه)

روزنامه‌نگاری کسب و کار من است

شما آدمی را که آخر روزنامه‌نگاری باشد جلوی خودتان گذاشتید که بگویید من باید این بشوم؟

من عادتی دارم که به جای اینکه به گذشته فکر کنم، همیشه به آینده فکر می‌کنم و آن کسانی که هستند، فکر می کنم هر کدامشان در جای خودشان فوق‌العاده هستند و هرکدام گل‌های زیبایی هستند که یک بویی دارند و من می توانم از همه‌شان یاد بگیرم، ولی خودم همیشه فکر می‌کنم باید جلو بروم و کار تازه‌ای بکنم که با بقیه فرق داشته باشد.

در نتیجه، ضمن آنکه آنها را خیلی دوست داشتم و خیلی چیز یاد گرفتم ولی فکر می‌کنم که مدل بخصوصی تا حالا نداشتم. واقعا نمی‌توانم بگویم که یک نفر بوده و من مثلاً می‌گفتم ای‌کاش مثلا امان پور بودم یا ای کاش جان سیمپسون بودم. نه! واقعا این را نداشتم. خودم سعی کردم مدل خودم را بسازم و کار خودم را با حداکثر خلاقیتی که در وجود خودم هست،پیش ببرم.

از این جایی که نشسته‌اید، یادتان می‌آید که اولین بار که خوره‌ روزنامه‌نگاری با خوره‌ کلمه، کی به جان شما افتاد؟

من بعد از این که دانشگاهم را تمام کردم، مدت زیادی کار ترجمه می‌کردم. مدت کوتاهی هم زمانی که درس می‌خواندم کار تدریس را پیش می‌بردم. بعد بچه‌دار هم شده بودم. سعی می‌کردم هم از بچه‌ام نگهداری کنم هم کار دکترا را پیش ببرم و کمی هم پول در بیاورم.

به جایی رسیدم که آگاهی اجتماعی و سیاسی من کمی بالا رفت. نمی‌توانم بگویم که از روز اول من ژورنالیست بودم.

یکی از کارهایی که به من گفتند بکنم برای پول درآوردن بیشتر این بود که در بی‌بی‌سی کار کنم. در آنجا اول ترجمه می‌کردم ولی به محض اینکه وارد بی‌بی‌سی شدم و مقداری در فضای خبرنگاری قرار گرفتم یکدفعه یک عشق شدیدی در من زنده شد که قبلا اصلا نمی‌دانستم که در آنجاست. قبلا نتوانسته بودم که پیدا کنم چه چیزی را خیلی دوست دارم. البته معلمی را دوست داشتم. به جایی رسیدم که با خودم گفتم یا باید معلمی را انتخاب کنم یا خبرنگاری و فورا جواب خودم را دادم که فکر می کنم خبرنگاری.


درس دادن را دوست ندارم. دوست دارم با مردم بحث کنم و به جای این‌که به آنها درس بدم با آنها حرف بزنم. در نتیجه ژورنالیسم کمی شیرین‌تر بود.

آن موقع هم که معلم بودید قاعدتاْ همین روش را پیاده می‌کردید.

بله. حتی بعد از انقلاب مدتی را در تهران درس می‌دادم و در آنجا منطق تدریس می‌کردم که خیلی رشته‌ جدی و خسته کننده‌ای است و درس دادن آن سخت است. ولی آنرا هم چرخانده بودم و عوض کرده بودم و به بچه‌ها می‌گفتم که راه‌ها و شیوه‌های جدیدی پیدا کنیم که منطق را هم شیرین کنیم.

شما روزنامه‌نگاری را قورت دادید یا روزنامه نگاری شما را؟

فکر می‌کنم که من روزنامه‌نگاری را قورت دادم. تمام وجودم عوض شد و یک آدم تازه‌ای شدم و از همان وقت بود که می‌گفتم من معصومه طرفه هستم یعنی الان ژورنالیست هستم.

این روزنامه‌نگاری اذیتتان کرده است؟

اصلا.

به نظر می‌رسد که روزنامه‌نگارها یک جور ژن خودآزاری دارند یعنی خبر بد مثل فاجعه روی سرشان می‌ریزد و آن لحظه ممکن است تکان بخورند ولی بعد دوباره سرشان را بالا می‌گیرند.

کاملا حرف شما درست است. یعنی زمانی که بعد از ۶-۵ سال یا 10 سال کار ژورنالیستی کرده باشیم فکر می‌کنیم که من همیشه با خبرهای بد مثل قتل و جنگ و کشتار و تصادف و ... از صبح تا شب، در تماس هستم. خوش به حال آنها که رشته‌شان نقاشی است. خوش به حال آنها که کارشان با شادی و رنگ و زیبایی است. من فکر می‌کنم آدم‌هایی که به طرف ژورنالیسم می‌روند کسانی هستند که در واقع خودشان دلشان می‌سوزد.

روزنامه‌نگاران سخت پوستند که به این حوزه می‌آیند یا وقتی وارد این کار می‌شوند سخت پوست می‌شوند؟
به نظر من خیلی آدم‌های حساسی هستند و خیلی دلشان می‌سوزد. پسر من همیشه می‌گوید: می‌شود که به یک جای خوب بروی که آب و هوای خوبی داشته باشد و استراحتگاه خوبی داشته باشد که فقط بهت خوش بگذرد؟ به جای اینکه همیشه به افغانستان و تاجیکستان وجاهایی که جنگ و مشکلات اجتماعی مثل فقر و تنگدستی هست بروی؟

واقعا من اگر راستش را بگویم از این که به آنجا بروم خوشحال ترم. وقتی که آنجا هستم و با آن مردمی که حس می‌کنم جزو آنها هستم و یکی از آنها هستم که دارند درد می‌کشند و می‌توانم کمکشان کنم و به آنها خدمتی کنم آرام می‌شوم. ولی زمانی که در لندن یا کشورهای اروپایی هستم، فکر می‌کنم که زیاد هم خدمتی نمی‌کنم.

در مورد این خدمت کردن حرف بزنیم. ما موظفیم به عنوان روزنامه‌نگار خدمتی بکنیم یا فقط قرار است جایی را روشن کنیم؟ یعنی کمک کردن چطور در کار روزنامه‌نگاری اتفاق می‌افتد؟

کشورهایی که من در روی آنها کار کردم، یکی از مشکلات اصلی‌شان این است که مردم اطلاعات صحیح ندارند و اخبار درست را نمی‌شنوند و تحلیل درست را راجع به آن اخباری که شاید بهشان داده شود، نمی‌شنوند. در نتیجه من اسمش را خدمت می‌گذارم.

برای اینکه انسانی که اطلاع نداشته باشد و نتواند شرایط سیاسی و اجتماعی خودش را تحلیل کند، واقعا انسانی هست که زندگی برایش سخت می‌شود و به همین علت است که این، به نظر من خدمت است که سعی کنم به مردم اطلاعات دقیق را بدهم و منصفانه اطلاعات را بدهم و مهمتر از همه چیز، نظر همه را بخواهم و فکر همه را پخش کنم و با همه در تماس باشم و بگذارم که همه حرف همدیگر را بشنوند. خیلی دفعات مثلا در مورد افغانستان زمانی که جنگ بود می‌توانستم آدم‌ها را پشت خط بیاورم و حتی گاهی وقت‌ها مصالحه می‌شد.

می‌خواستم راجع به این تغییر حرف بزنم. هیچ وقت توانستید خیلی روشن تغییر ایجاد کنید؟

آن‌طور که باید نمی‌توان دقیق حس کرد ولی بله. واقعا می‌دانید که در دراز مدت اثر می‌گذارد و در نتیجه ممکن است یک تغییری داشته باشد. شاید فورا نتوانیم آنرا حس کنیم ولی فکر می‌کنم که می‌شود. مردم خودشان به شما می گویند و خودشان تشکر می‌کنند و می‌گویند که با تو زندگی کردیم و صدایت را می‌شنیدیم. اینها لذت‌های ژورنالیسم است.


‌معصومه طرفه (عکس: زمانه)

در خط فاصله سیاست و ژورنالیسم

شما به آتش سیاست هم نزدیک شدید.

نه زیاد. چه جور؟

در افغانستان...

نه. آتش بین آدم‌های دیگر است. من بین آنها می‌گردم و سعی می‌کنم آتش را کمی آرام کنم. البته سیاست کارم و عشقم و زندگی‌ام است ولی خودم خوشبختانه این‌طرف یا آن‌طرف نبودم. همیشه طرف مردم بودم.

در افغانستان چه می‌کردید؟

دفعه‌ی اول که به آنجا رفتم سال 91-90 بود و آخرین دوره‌ای بود که با دکتر نجیب الله هم مصاحبه کردم و از آنجا به تاجیکستان و ازبکستان رفتم ولی بعد برای مدت زیادی نرفته بودم تا زمانی‌ که اتفاق 11 سپتامبر افتاد و بعد سازمان ملل از من خواستند که برای بازسازی رسانه‌های گروهی و داخلی به آنجا بروم.

چون همه چیز از بین رفته بود و بعد از یک مدتی که در سازمان ملل کار کردم در دفتر آقای کرزای مدتی کار کردم. چون باید شبکه‌ اطلاع رسانی دولت را تقویت می‌کردیم و یک تیم از خبرنگاران داخلی افغانستان درست کرده بودم که اینها مرتبا برای رادیو و تلویزیون و مطبوعات افغانستان راجع به کارهایی که در رابطه با بازسازی افغانستان انجام می‌شد گزارش می‌دادند.

شما در شرایطی در کابل و افغانستان بودید (البته این شرایط هنوز هم ادامه دارد) که خیلی طبیعی جزء زندگی آنجا بود که احتمال داشت با فرود آمدن یک موشک پودر شوید.

البته همین‌طور شد ولی پودر نشدم. در کابل تمام خارجی‌ها درهتل اینتر کانتینرتو بودند و من در تمام مدتی که در افغانستان بودم در همان هتل ماندم و تقریبا دو یا سه سال در هتل زندگی کردم. البته آنجا امنیت بیشتری داشت.

یک شب که پرده‌ها را کشیدیم و رفتم بخوابم یکدفعه دیدم یک صدای وحشتناک انفجاری آمد و شیشه‌های بزرگ هتل که در هر اتاق مثل یک دیوار است فرو ریخت و پرده‌ای را که کشیده بودم جر خورد و روی زمین ریخت.

خوشبختانه من نزدیک پنجره نبودم و چون از پنجره دور بودم بلافاصله بیرون آمدم. یادم نمی‌رود که تعداد زیادی از مسافران کره‌ای و ژاپنی و اینها از اتاق بیرون آمده بودند و من که بیرون آمدم تقریبا هیچ زن دیگری در آن هتل نبود چون کسی جرات نمی‌کرد تنها در افغانستان در هتل باشد.
و بعد این ژاپنی‌ها به من گفتند که خوبی؟ کاری نداری؟ بیا با ما برویم و تنها نباش و ...

گفتم نه نگران نباشید. چون کارمندان هتل همه من را می‌شناختند و خلاصه هتل همان شب از مسافر خالی شد و تنها مسافری که باقیمانده بود معصومه طرفه بود که در راهروها قدم می‌زد و کارمندان هتل می‌گفتند که نمی‌ترسی و به جای دیگری نمی‌روی؟ من می‌گفتم که نه. با این بمبی که ترکید امنیت در اینجا تا چند روز برقرار است. چندین بار چیزهای زیادی را به این شکل دیدم که ناراحت کننده است.

هنوز دنبال این هستم که دوباره موقعیتی پیش بیاید که تحقیق کنم و به مردم نزدیک باشم برای اینکه افغان‌ها را فوق‌العاده زیاد دوست دارم و برایشان خیلی زیاد احترام قائلم.


‌معصومه طرفه (عکس: زمانه)

ایران؛ هر جا که فارسی حرف بزنند

معصومه طرفه، روزنامه‌نگار ایرانی با مرزهای جغرافی جدید که در نظر بگیریم بیشتر دوران زندگی‌اش را در بیرون از ایران زندگی کرده و علاقه‌ی ویژه‌ای به جایی دارد که الان ایران نیست. آیا این بدان معنی‌ است که از ایران گذشته و آنجایی که شکل کله گربه است چندان برایش اهمیت ندارد؟ شما حتی رقص‌تان هم تاجیک شده است!

من عاشق ایرانم. بدون شک وطنم ایران است و عاشق آن هستم. منتهی من از جوانی همه‌ی کار تحقیقات و همه‌ی خواندن و نوشتن و تزهای دکترا و لیسانس را همه، راجع به ایران نوشتم و اینکه چرا ایران دموکراسی نمی‌شود ولی یک وقتی رسید که در بی بی سی کار می‌کردم، دلم می‌خواست امکان رفتنم به ایران قطع نشود و نمی‌خواستم زیاد کارهایی کنم که بعداْ نتوانم به ایران بروم. چون از ممنوعیت و محدودیت‌هایی که از نظر کار ژورنالیستی در ایران وجود دارد، همه آگاه هستند و لازم نیست توضیح دهم.

به علاوه فکر می‌کنم اولین مقاله‌ام را راجع به افغانستان در 26-25 سالگی نوشتم که در کتاب جمعه چاپ شد، خیلی افغانستان و سیاست آن‌ را دوست داشتم. چون سیاست افغانستان قابل پیش بینی نیست و از این جهت خیلی جالب است و بعد وقتی پا به تاجیکستان گذاشتم دیدم که جای فوق‌العاده‌ شیرینی است و من هر وقت در افغانستان و تاجیکستان باشم اصلا احساس نمی‌کنم که دور از وطنم هستم.

گفتید که تلاش می‌کردید کاری نکنید که به ایران نتوانید بروید. آخرین باری که به ایران رفتید چه زمانی بوده؟

آخرین بار حدود 3-2 سال پیش بود و هشدارهای کوچکی به من داده شد که من فکر کردم بهتر است فعلا با این شرایط به ایران نروم.

در دوران آقای خاتمی؟

نه. بعد از آقای خاتمی و حدود ۳.۵ سال پیش بود و خیلی‌ها را سین‌جیم می‌کردند و من را هم همین‌طور در حالی‌که من آن زمان در سازمان ملل کار می‌کردم و معمولا کسی را که در سازمان ملل کار می‌کند نباید کاری داشته باشند ولی با این وصف، به من گفتند و من فکر کردم که این یک هشدار است و اگر دفعه‌ بعد بیایم بیشتر باعث دردسر می‌شود و فکر کردم که فعلا در این شرایط دردسر نمی‌خواهم و احتیاجی هم نیست که خودم را به بلا بیندازم.


ایرانی که 3 سال پیش دیدید با ایرانی که اولین بار ترک کردید چقدر فرق کرده است؟

خیلی زیاد فرق کرده. از لحاظ ظاهری و باطنی عوض شده و مردم خیلی عوض شدند و تصویر کاملا متفاوتی است.

شما خودتان را یکی از آن مردم می‌دانید؟
صد درصد.

شما می‌توانید همان‌قدر طبیعی که یک زن ایرانی دیگر مثلا در میدان هفت تیر الان راه می‌رود راه بروید؟ و همانقدر ایرانی باشید؟

بچه‌ها هر زمان که برمی‌گشتم همه به من می‌گفتند که اگر نمی‌دانستیم و به ما نگفته بودی، نمی‌فهمیدیم که همه‌ این سال‌ها خارج بوده‌ای.

به این خاطر که من همه‌ کارم با ایران بود. همهی کار و فکر و ذکرم با ایران بود. در نتیجه با سیاست ایران حرکت کرده بودم. هیچ وقت از ایران دور نبودم. شاید هم به این دلیل خبرنگاری را دوست داشتم و کار در بی بی سی را دوست داشتم. به خاطر اینکه دلم می‌خواست همراه باشم.


به دلیل شرایط خاصی که ایران از لحاظ سیاسی داشته و همیشه دارد و در وضعیت خاص سیاسی هستیم و دو نوع سنت روزنامه‌نگاری هم داریم. یک عده‌ای هستند که در ایران دوران روزنامه‌نگاری‌شان را سپری کرده‌اند و عده‌ای هم که اسم و رسم دارند، بیرون از ایران بودند و شما هم جزو آن دسته هستید که در بیرون از ایران جزو ستون‌های روزنامه‌نگاری فارسی ایرانی به حساب می‌آیید.

چقدر بین خودتان و آن‌چیزی که شما به عنوان روزنامه‌نگاری تجربه کردید و آن کاری که روزنامه‌نگاران در ایران دارند تفاوت هست، چقدر بین خودتان از لحاظ تصویری که نسبت به جهان دارید و تصویر آنها فاصله می‌بینید؟

با این که روزنامه‌نگارهای ایرانی با استعداد و زرنگ و هوشیار هستند، دلم خیلی برایشان می‌سوزد. خیلی دردناک است که آدم ژورنالیست باشد، روزنامه‌نگار باشد، دلش برای همه چیز بسوزد ولی اجازه ندهند که حرفش را بزند و کارش را بکند.

فکر می‌کنم برای ژورنالیست‌های عزیز ما خیلی دردناک باشد که نتوانند این کار را به‌طور کامل انجام دهند.

اینها فوق‌العاده کار کردند. به حدی سخت‌کوش بودند و کارشان را توانستند ادامه دهند، هر چه که آنها را زدند و خواستند از بین ببرند باز از یک طریق دیگری سر درآورده‌اند.

کمی دردناک است برای کسی که حرفه‌اش این است و می‌خواهد کارش را انجام دهد ولی مورد تهدید و ارعاب باشد و مجبور باشد به زندان برود و روزنامه و تلوزیونش بسته باشد، واقعا دردناک است.

شما احساس آزادی بیشتری می‌کنید؟

خیلی بیشتر. البته من هر جایی که کار کردم توانستم هر آنچه می‌خواستم انجام دهم و هیچ‌وقت کسی نتوانسته به من بگوید این کار را بکن یا نکن. در نتیجه فکر می کنم که خیلی بیشتر آزادی داشتم. کار حرفه‌ای روزنامه‌نگاری در ایران خیلی سخت است و باید به ژورنالیست‌های ایران تبریک گفت.

هیچ‌وقت به کار روزنامه‌نگاری در ایران فکر کرده‌اید؟

فکر نمی‌کنم. باید به صراحت بگویم که می‌ترسم. برای اینکه فکر می‌کنم دستم بسته خواهد بود. نمی‌توانم این کار را بکنم. شاید بهتر باشد نقاشی کنم.

***

سؤال سخت: چرا در ایران دموکراسی نمی‌شود؟

گفتید که روی این سئوال که چرا در ایران دموکراسی نیست خیلی کار کردید. بعد از این همه تحقیق به جوابی هم رسیدید؟

بله. البته جوابش کمی طولانی است ولی از اول قرن در ایران چندین نوع قدرت و ایدئولوژی بوده که در رقابت بودند و به مردم اجازه ندادند که وارد صحنه سیاست شوند.

این که ملتی بتواند آهسته آهسته فکر کند، حالا اسم دموکراسی هم دارد ولی اینکه بداند چه نوع آزادی با فرهنگ خودش می‌خواهد، مساله دیگری است.

به ملت ایران هیچ وقت فرصت داده نشده که به این فکر کند. هر وقت که این جریان شروع شده آنقدر ممانعت‌ها و مشکلات برایش پیش آمده که همان‌طور در آن حالت یخ زده است. باز بعد از چند سال دوباره شروع کرده و باز مجبور شده یخ بزند. ولی امید دارم این پروسه‌ای که از اول قرن گذشته شروع شده ادامه پیدا کند و این ملت آهسته به آن طرف برود.

به عنوان کسی که کار پژوهشی کرده روی این قضیه آیا هیچ نسخه یا دستورالعملی می‌توانید ارائه کنید؟

کمبود ما بیش از هر چیز فکری و فلسفی است. خیلی از ما حرف از دموکراسی و آزادی و پارلمان و ... زدیم ولی هیچ وقت نشده که روشنفکران ما یا ژورنالیست‌های ما یا هر کسی، نشده که بنشینیم و خوب فکر کنیم همراه با هم که دقیقا چه چیزی می‌خواهیم.

همه می‌گویند آزادی ولی فکرمی‌کنم هر کس تصویر متفاوتی از آزادی نسبت به دیگران دارد. در صورتی‌که اگر شما در اروپا از هر کسی بپرسید آزادی و دموکراسی یعنی چه جواب‌ها خیلی شبیه است.

ما تفکر و فلسفه سیاسی‌مان ضعیف است. هر چقدر شعرمان قوی است پایه فلسفه‌مان ضعیف است دموکراسی و هر حرکتی ، بدون آن پشتوانه غیر ممکن بوده است. باید نیروهایی که علاقمند به کار سیاسی باید فرمولی درآورند که چگونه به آن آزادی برسند.

پس خوشبختانه دستورالعملی وجود دارد؟

می‌توانیم روی آن کمی فکر کنیم. در دوره‌ی آقای خاتمی بعضی‌ها فکر کردند که پل‌هایی زده شده و شاید بتوانیم یک اتفاق نظری پیدا کنیم، ولی آن فرصت هم کوتاه بود و از دست رفت چون استراتژی نبود.

***

طرفه بودن

شما معصومه طرفه هستید.

بله

معلم بودید، پژوهشگر بودید، روزنامه‌نگار بودید، مدتی به سیاست نزدیک شدید...

همیشه به سیاست نزدیک بودم. تمام عمرم و تحصیلم سیاست بود.

در طول همه‌ این دوران معصومه طرفه بودید؟

وقت نداشتم که فکر کنم معصومه طرفه کجاست ولی فکر می‌کنم بله. منظورتان چیست؟

آن کسی که خودتان قبول دارید و در درون شماست.

سؤال شیکی از من می‌کنید. من به شیکی شما نیستم. ولی بله من با خودم صمیمیت داشتم. با مخاطب خودم صد درصد صمیمیت داشتم. این را با وجدان راحت می‌گویم که هرگز معصومه طرفه کاری را نکرده که نباید می‌کرده. در زمینه‌های فکری و سیاسی و ژورنالیستی.

شما هم جواب شیکی دادید.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سلام هموطن ایرانی. سایت یاهو که آدرس ایمیل من و شما در آن قرار دارد و روزانه با مسنجرش چت می‌کنیم، نام کشور من و تو را از لیست کشورهایش در صفحه‌ی ثبت نام حذف کرده. اگر غیرت و عرق ملی‌ات اجازه نمی‌دهداین ننگ را بپذیری، با لینک دادن به صفحه‌ی http://helloyahoo.net از طریق کلیدواژه‌ی Yahoo mail به بمب درحال پیشرفت علیه یاهو کمک کنید تا کوچکترین وظیفه‌ی ما به کشورمان ادا شده باشد... متشکرم

..........................
زمانه: کاربر عزیز! یک ذره به این نکته هم فکر کنید که کدام آدم عاقلی یاهو میل را در گوگل جستجو می کند که شما به نتیجه دلخواهتان برسید؟

-- یک رهگذر ، Oct 23, 2007 در ساعت 04:18 PM

ممنون از مصاحبه.
چه خاطرات قشنگي از صداي خانم طرفه در ذهن من ثبت شده است.

-- فرزاد ، Oct 23, 2007 در ساعت 04:18 PM

مدیر محترم! گوگل ترزند را برای همین روزها گذاشته‌اند. شما که عقلتان از ما بیشتر است، یک ملاحظه‌یی بفرمایید که یاهو را در گوگل، از احمدی نژاد در گوگل بیشتر سرچ می‌کنند. مدیر محترم!

-- یک رهگذر ، Oct 24, 2007 در ساعت 04:18 PM

Couple of errors in the last answer

1. She says "mokhaatab", you have written "khaater"

2. هرگز معصومه طرفه کاری را نکرده که باید می‌کرده.

Please listen to the tape again.

kollan jaaleb bood, harchand Masoumeh koochooloo loos bood.

-- AmirT ، Oct 24, 2007 در ساعت 04:18 PM