رادیو زمانه > خارج از سیاست > روز و شب نوشتههای میس زالزالک > بزنید به جاده؛ قبل این که دیر بشه | ||
بزنید به جاده؛ قبل این که دیر بشهمیس زالزالکmisszalzalak@gmail.comفکر کرده بودم میتونم تمام کارهای اداری عقبمونده را تو ماه رمضون انجام بدم. فکر میکردم چون کارمندها روزه هستن و زبونشون به دروغ نمیچرخه که سر بدوونن و یا بگن رییس نیست. هم این که مردم روزهبگیر ترجیح میدن این ماه رو تو خونه بمونن، خلوتتره ...
خلوتتر که بود. اما هر اتاقی در هر ادارهای رفتم یا دیدم کارمندها درحال غش و ضعفن یا مرخصی استعلاجی تشریف دارن و یا پاچههای شلوار رو بالا زدن برای ادای فریضه نماز واجب و مستحبی و بعد چرت در نمازخونه، یا از شدت گرسنگی عصبانی هستن با بوی بدی که از دهانشون متصاعده ما رو دعوا و به حال غش میاندازن! اینطور که دیدم، تنها کسایی که تو این ماه حسابی فعالن و کار خودشون رو به نحو احسن انجام میدن، شاغل در شغل شریف خوراکیفروشی، به خصوص غذاهای سحری و افطاری کار میکنن. فروش کلهپاچه، آش رشته، حلیم، زولبیا بامیه و... حسابی رونق داره. وقتی مستر ازگیل پیشنهاد داد که کارا رو ول کن، بیا بریم مسافرت شمال، گفتم مسافرت؟ اونم تو ماه رمضون؟ گفت میسزالزالک جان، یادت رفته اون دفعه که تو تعطیلات با دوستات رفتی مسافرت، پدرت در اومد از بس شلوغ و همه چیز گرون بود؟ الان کیف داره!
اوکی رو گفتیم. بار و بندیل بستیم و راه افتادیم. راست میگفت. جاده چالوس خلوت و هوا هم عالی بود. رودخونه چالوس پر از آب، عین زمرد میدرخشید. با حساب یک ربع چایی خوردن توی راه، سهساعته رسیدیم نوشهر. نه راهبندونی و نه اثری از آلودگی هوا توی تونلها. نوشهر هم خیلی خلوت بود. بچههای زیادی به امید یافتن مسافر و گرفتن یکی دوهزار تومن شیتیلی از صاحب ویلا گله به گله وایساده بودن و با نشان دادن کلید میگفتن: اتاق، ویلا... یکی دو جا وایسادیم و قیمت پرسیدیم. نصف و گاهی یک سوم قیمت قبل از ماه رمضون بود. بچهها سر ما نزدیک بود دعواشون بشه. بالاخره بعد از دیدن چند جا، یک ویلای کوچیک تمیز دو اتاق خوابه با تخت و مبل و تلویزیون و یخچال و خلاصه وسايل کامل و کابینت پر از کاسه بشقاب گرفتیم شبی 20 هزار تومن! قیمت این ویلا قبل از رمضون شبی صدهزار تومن بوده. تازه خانم صاحب ویلا اومد گفت هر «چیزی» که احتیاج دارید، بگید تا تهیه کنم. اولش دوزاریمون نیفتاد. اما با کمی حرف متوجه شدیم منظورش از منقل و زغال و سیخ کباب بگیر تا مشروب و مواد مخصوص پرتاب آدم به عالم هپروته. تشکر کردیم که مرسی، منقل و زغال و سیخ میخواهیم؛ اما بدون «مخلفات دیگر»
اون قدر محوطه قشنگ بود که ترجیح دادیم بعداً ساکهامون رو باز کنیم و گفتیم تا هوا روشنه، بزنیم بیرون. شاید این زیباترین شمالی بود که من میدیدم. بدون هیاهو، تمیز، هوای عالی ... ساحل نسبت به قبل پاکتر بود. نه آفتابی که پوستت بسوزه و نه سرد که نتونی بری تو دریا. هر کی هم اومده بود ساحل، کاری به کار بقیه نداشت. نه خبری از فاطی کماندو بود و نه برادران جان بر کف، که هی تذکر بدن تو ماه رمضون سر رو نباید زیر آب کرد و یا تخمه نباید شکست. مردی در کنار چادرشون نمازش رو میخوند؛ در حالی که بقیه اعضای خانوادهاش مشغول خوردن و تخمه شکستن بودن. دختری بی روسری تو آب بود و اون یکی با مانتو. من هم با بلوز شلوار رفتم تو آب. دریا کمی توفانی بود. من و مستر ازگیل کلی با هم با امواجبازی کردیم. میپریدیم روی موجها و تنمون رو به دست موج میسپردیم. گاهی ما رو به ساحل میآورد و گاهی میکشید عقب و کیف میکردیم.
دمدمهای غروب بود و هر دو رو به دریا بودیم که صدای سوتی از ساحل به گوشمون رسید. به مستر ازگیل گفتم ای وای! فضولا اومدن. اصلاً رومون رو اونور نکنیم و همینجوری به بازیمون ادامه بدیم. مثلا نمیشنویم! اما صدای سوت همین طور ادامه داشت. مستر ازگیل رو به ساحل کرد و گفت دوسهتا آقان که لباس فرم پوشیدن. بیا بریم دیگه. گفتم من که این طوری بدون روسری و بلوز شلوار خیس نمیتونم بیام. برو ببین چی میگن. یه وقت به جرم بیغیرتی و روزهخواری نگیرنت! رفت و من دیدم مرد ریشو بیسیم بهدست با ازگیل حرف میزنه. ازگیل برگشت تو آب و خندهکنان گفت: «میگن اینور زیر آب ستونهای سیمانی هست. ممکنه بخورین بهشون و زخمی بشید. یه صد متری برید اونورتر شنا کنید.» بابا دم مأمورای شمالی گرم که عیش آدم رو منقص نمیکنن! فرداش صبح رفتیم جنگل سیسنگان اسبسواری و دوچرخهسواری و ظهرش کبابخوری. کلی مردم اومده بودن.
بعد از ظهرش اول رفتیم دریا. بعد تو ماشین لباس عوض کردیم و رفتیم نمکآبرود. تموم جاهاش پر بود از مردم مسافری که روزه بهشون واجب نیست؛ ولی نه خیلی شلوغ. تلهکابین نمکآبرود رو تا به حال این قدر خلوت ندیده بودم. خبری از صف درازش نبود. به راحتی بلیت خریدیم و سوار شدیم. منظره از اون بالا خیلی قشنگ بود. خونههای شیروونیدار رنگارنگ. جنگل و علفهای سبز و دورتر دریای آبی و بالاترش آسمون با ابرهای خوشگل. اون بالا هم سیبزمینی سرخکرده و آش رشته داغ میفروختن. با هوای خنک میچسبید. همون جا تصمیم گرفتیم یک شب دیگه شمال بمونیم. چون احتمالاً تا مدتها (حداقل تا ماه رمضون بعد) این فرصت گیرمون نمیاد. موقع برگشتن رفتیم بازار نوشهر و از خاله رقیه عزیز چند تا مرغانه (تخممرغ محلی) خریدیم و از خاله زهرای خوشخنده مقدای سبزی. از بازار ماهیفروشیاش ماهی سفید گرفتیم و بعد رفتیم اونورتر لیموترش و سیرترشی و زیتون و مقداری میوه. همه چیز ارزون بود و فروشنده بسیار خوشرو... مسافر کم بود و ما روی بورس بودیم.
شب که رسیدیم ویلا، غذا پختیم که فرداش میریم جنگل رویان، ناهارمون حاضر باشه. البته غذاخوریهای بین راه همه بازن (فاصله بین شهرهای شمالی خیلی کمه. اما خب بین راه، آدم مسافر حساب میشه و روزه بهش واجب نیست) اما تو جنگل رویان که رستوران نیست. دو سه تا کبابی اولاش هست. اما ما میخواستیم خیلی جلو بریم. ساکهامون رو هم بستیم و صبح راه افتادیم اول جنگل بینهایت زیبای رویان و بعد از ظهر راه افتادیم به سمت جاده چالوس و بعد خونه. جای همهتون خالی بود. |
نظرهای خوانندگان
beautiful
-- بدون نام ، Oct 3, 2007 در ساعت 11:24 PMKhili bahal boud man ra bord be halo havaye shomal.Baad az 15 sal douri az Iran in gozaresh va ax hesabi chasbid......Dametan Garm Darvish az San Diego
-- Darvish Ranjbar ، Oct 3, 2007 در ساعت 11:24 PMagha darvish hagh go0ft. vaghan kalame be kalamash baraam khatere bo0d va nazdik bo0d ke ashgam ro dar biare , kho0sh behalet
-- raav ، Oct 4, 2007 در ساعت 11:24 PMآخ... آخ... آخ... دهنم آب افتاد.
-- پژمان ، Oct 4, 2007 در ساعت 11:24 PMمیس زالزالک :
این بیت را از یک غزل حافظ شنیده ای که میگوید :
" از خلاف آمد عادت بطلب کام ...." واقعا دمش گرم !! که راست میگه چون کامبخش ترین کارها " چیز هایی" هستند که آدم مثل دیگران در" زمان و مکان "ها ی متعارف انجام ندهد !! مثل زمان سفر رفتن تو در ماه مبارک رمضان !!
براین اساس مثلا اگر آدم خواست فیلم قشنگی را ببیند بگذارد آخرین شب نمایش ان برود که سینما خلوت است .. اگرخواست پینک نیک برود .. جمعه نرود که گیر ترافیک و جا پیدا نکردن و شلوغ پلوغی بیافتد . "روز شنبه "برود که همه جا خلوت است.. چون هر جا که برود عزت تپانش هم میکنند ! اگر خواست " نماز " بخواند " لنگ روز"بخواند که سر خدا خلوت است !! و اگر خواست روزه بگیره شبها روز بگیره!! که هیچ کس روزه نمیگیره .. اگر خواست لباس برای عید نوروز بخرد بعد از ۱۳ بدر بخر د اگر خواست رستوران برو د یا اول از همه برود و یا اخر همه !! به همین منوال اگر مهمانی میرود آخر همه برود که همه زیر پایش بلند شنود !۱ و او زیر پای هیچ کس بلند نشود !! خلاصه در تمام کار ها خلاف ادم ها رفتار بکند !! مثل همین سفر تو به شمال که زمان اش را خلاف همه ی آدمها مستر ازگیل انتخاب کرد . دیدی که چگونه بقول جافط از آن کام گرفتید !!
اما در باره این نوشته ات . شروع بخواندن آن کردم انتطار داشتم که از وقایع عجیب غریبی که برا یتان اتفاق اقتاده حرف خواهی زد .. اما حدسم اشتباه بود هیچ چیز مهیجی نداشت کم کم داشتم ناامید میشدم .. همین طور که داشتم سوت میزدم و میخواندم یک دفعه رسیدم به انجایی که گفتی :
-- نوشین ، Oct 4, 2007 در ساعت 11:24 PM"مستر ازگیل رو به ساحل کرد و گفت دوسهتا آقان که لباس فرم پوشیدن. بیا بریم دیگه. گفتم من که این طوری بدون روسری و بلوز شلوار خیس نمیتونم بیام. برو ببین چی میگن. ...."
اول ترسیدم . دیگه سوت نزدم !! برای چند لحظه از خواندن باز ماندم . دچار هیجان شدم انتطارداشتم الان است که به شرح حوادثی که برایتان اتفاق میافتتد می پردازی ..
از دست بند و شلاق و جریمه و زندان . تعدنامه و موعظه ها ی ارشاد امیز انها!! در باره ارزش ها اسلامی برای میس زالزلک و مسیو ازگیل ..
با شوق!! به خواندن ادامه دادم ..
به انجا رسیدم که گفتی "..... بابا دم مأمورای شمالی گرم که عیش آدم رو منقص نمیکنن!............"
میس زالزلک راستش با خواندن این جمله کمی دلخور شدم .. هیجان ام فروکشید . چون انها هیچ کاری با شما نکردند !! نه تذکری و نه تعهد نامه ای !.. نه تهدیدی ! نه موعطه ای در باره رعایت ارزش های اسلامی تازه محبت هم کردند و راهشان را کشیدند و رقتند !!.. میترسم اگر رییس آنها این نوشته تورا بخواند و بفهمد که انها از انجام وظایف اسلامی شان قصور کرده اند همه انها اخراج کند !! اما عکس هایت زیبا بود من اهل منطره نیستم هر جند زیبا هسنتذ از عکس "خاله زهرا "خیلی خوشم من از عکس ادم ها بیشتر خوشم میاد مرسی برای نوشته هایت ببخش با کامنت های طول و درازم ..!!
ebteda bebakhshid man inja fonte farsi nadaram,
-- hooman - sydney ، Oct 5, 2007 در ساعت 11:24 PMkheili jaaleb bud, vaghean shomal tu hamchin ruzaye khalvati che ba safast, baad az khundane in matn booye shen haye khis o maahie kabab shode be mashamam mirese.
mamnoon
Vaaghe'an baraaye chand daghighe man ro bordi be IRAN! Damet garm va zende baashi ! be in migan HONAR! to dar yek goosheye donyaa,man too yek goosheye digeh, va yek kaari koni ke man fekr konam "khodam" oonjaa boodam! Jaavid baashi
-- majid ، Oct 5, 2007 در ساعت 11:24 PMgozaresh-haye shoma hame ali hastan, kheili samimi, malmoos, va delneshin. mamnun!
-- bi nam ، Oct 5, 2007 در ساعت 11:24 PMfaghat ye chizi, "monaghas ba ghein ast, na ba ghaf.
نوشین جان
کامنتهایت را دوست دارم. سفرنامه ام اگر بیهیجان بود ببخش. خواستم یک بار همه با هم آرام و بیدغدغه سفر کنیم...
مردم توریستپرور شمال در این ماه کساد حسابی آدم را تحویل میگیرند! تقصیر من نبود که نگرفتنم:)
-- زالزالک ، Oct 5, 2007 در ساعت 11:24 PMDear Miss Zalzalak:
I love your journals & your writing style so much. I believe you are a great journalist,
Dear have you heard this? The world is a tragedy to those who feel, but a comedy to those who think? I read your travel diary , after I tried very hard to think & make a comedy of it, then I left that comment in humorous way!! But it seems you took my comments very seriously!! It is so sad!! Because I always wanted writing in humorous style! But you made me disappointed. You showed me the defection of my sense of homer!!! and made me thinking I can never be a funny humorist!!