رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
روز و شب نوشتههای میس زالزالک
>
یک کارت پستال از پایتخت گل ایران
|
سفرنامه آبگرم محلات، قسمت اول
یک کارت پستال از پایتخت گل ایران
میسزالزالک
misszalzalak@gmail.com
نمیدونم کی این تخم لق رو تو دهن ما شکست که سه نفری، سهتا دوست، تو تعطیلات سه روزه بریم مسافرت. اونم بدون آقا بالاسر و بدون رزرو هتل یا مسافرخونهای.
مارو بگو فکر کردیم ملت بنزین ندارن و شهرهای توریستی خلوتتر از همیشه است و ما به راحتی میتونیم ماشین و اتاق گیر بیاریم. بخصوص اینکه مقصد ما شمال نبود. پس کجا بود؟
محلات. شهر آبگرم و گل و کاکتوس و حلوا شکری و ارده و شیره و چنار معروفش!
یکی از دوستام که چندسالی از ما دوتا بزرگتره پاش درد میکرد و دکتر دوای دردش رو آبگرم دونسته بود.
خلاصه... بار سفر رو بستیم. صبح زود ترمینال قرار داشتیم. غلغله بود. تازه، مگه بلیت گیر میاد؟ اگه برمیگشتیم خونه مایهی تمسخر خانوادههامون میشدیم که میگفتن تنها و بیمرد نرین. افتادیم به التماس...بالاخره یکی از شاگرد رانندهها که داشت ساکها رو تو صندوق بغل اتوبوس میچید، دلش برای نگاه مظلومانه و معصومانهمون سوخت و ندا داد که بریم اونورتر. جایی که هیچکی نباشه.
قضیه این بود که یه ردیف صندلی پشت راننده خالیه اما قیمتش همت عالیه. ناچار قبول کردیم.
خوشحال از پیدا کردن جا، ساکهامونو دادیم به شاگرد و رفتیم عین بچههای آدم نشستیم. سبیلهای از بناگوش دررفته راننده و منتکشی زیاد ما برای گرفتن جا باعث شد نتونیم به سیگار کشیدن پیدرپیاش که دودش مستقیم به حلقوممون میرفت اعتراض کنیم.
چون تا آخرش بچههای خوبی بودیم. راننده گفت برای برگشت که میشه روز جمعه مبادا غصه بخوریم. همین صندلیها رو برامون نگهمیداره. البته با قیمت همت عالیتر از قبل. متاسفانه از تلویزیون اتوبوس هم هر چی گردن کج کردیم نتونستیم استفاده کنیم. ولی از صدا فهمیدیم فیلم مهمان رو داره، با شرکت امین حیایی.
وقتی رسیدیم به محلات. تصمیم گرفتیم اول یه سری به پارک زیبای "سرچشمه" بزنیم و بعد دنبال اتاق بگردیم. یه ماشین کرایه کردیم و ساکهامونو گذاشتیم عقب. وقتی به پارک رسیدیم گفتیم با ساکها چهکنیم. دوست بزرگتر به رانندهی غریبه گفت ساکها توی صندوق عقبش باشه و عصر ساعت 5 برگرده دنبالمون. من از بس ملت سرم کلاهگذاشته بودن مخالف بودم. آخه هر چی هم گذاشته بودم تو ساک نو بود. لباسام، حتی لباسزیرام. پولهامم توشون جاسازی کرده بودم. اما با دیدن رودخونه و آبشار وسط پارکِ سرچشمه تموم غم و غصه و بدبینیم دود شد و به آسمون رفت.
Photos by: miss zalzalak
از شانسمون یکی از تختهای وسط رودخونه و جلو آبشار خالی شد و من دویدم و با دوخانواده که اونها هم دویده بودن، دستبهیقه شدم تا جا رو گرفتم!
هنوز کامل ننشسته بودیم پیشخدمت اومد و گفت چی میل دارید؟ زود بگین و زود برین. فهمیدیم به محض اینکه غذا رو آوردن و خوردیم رفع زحمت کنیم چون این تختها خیلی مشتری داره.
تا غذا رو بیارن جورابامون رو درآوردیم و جلو نگاههای بدبینانهی آقایون قمی و خانمهای روگرفتهشون، پاچهی شلوارامونو زدیم بالا و پاهامونو کردیم تو آب.
دختری سیزده چهارده ساله از تخت بغلی برگشته بود با حسرت نگاهمون میکرد. با لبخندی گفتم تو هم بیا پیش ما. با ترس دندانی گزید و سرخ شد و به پدرش اشاره کرد که داشت با مادرش حرف میزد. اینها هم از قم اومده بودن. اصولا بیشتر مسافران محلات قمی بودن و تک و توکی تهرانی و اصفهانی و...
غذا طبق مد جدید ِهمهی رستورانها، مرغ رو اول آبپز کرده بودن و بعد به سیخ کشیده بودن به عنوان جوجهکباب به خورد ما دادن. بعد به قهوهخونهای در کنار پارک رفتیم که تموم فرشهای تختاش بهخاطر ذغال قلیون مثل جیگر زلیجا سوراخسوراخ و سیاهشده بودن.
سر ساعت قرار با راننده رسید و راننده نیامد. ای داد و بیداد. تموم پول و لباسام و مایو و حوله و کلاه آفتابی و کولهپشتیم، مسواک و خمیردندون و برس و لوازم آرایش که بهخاطر پزدادن به دوستام همه رو نو آورده بودم پرید.
اولش روم نمیشد به دوست بزرگترم چیزی بگم اما یواش یواش داشتم آماده میشدم تیکهای بهش بندازم که راننده لک و لککنان با پیکان قراضهش رسید. آقا دوسه سری مسافر بردهبودن به آبگرم روی کوه و نشده سرساعت برسه.
مقصد ما هم اونجا بود. گفت اول باید طی کنیم. پرسیدیم شما بگو. چقدر میشه؟ قیمتیگفت که سرمون سوت کشید. تازه مبلغی هم برای حمل بارمون به نوک کوه برای سه بار و رعایت امانت در نظر گرفت. وقتی گفتیم خیلی از آژانسهای تهران گرونتر میگیرید. جوابی داد که راننده اتوبوس و جوجهکبابی و قهوهخونهدار و بعدا مسافرخونهدار و بقالی و حلواارده فروش بهمون گفتن.
- مگه چند بار در سال اینجوری فرصت گیرمون میاد و مسافر مثل مور و ملخ میریزه تو شهرمون؟ (و ما میتونیم گوششون رو ببریم؟)
منطق کوبندهای بود. راننده در راه مارو تشویق کرد که به باغ کاکتوس هم سری بزنیم. گفت دیدن گلهای محلات زیاد میان اما کاکتوسها طفلکی مهجور موندن.
پیش خودمون گفتیم حالا که راننده اینقدر تا آبگرم زیاد میگیره اقلا یه استفادهی دیگری هم بکنیم. لابد خواسته پولی که میگیره رو حلال بکنه. باغ کاکتوس واقعا قشنگ بود. حیرون موندیم از این همه انواع و اقسام کاکتوس... دراز و تپلی و گلدار و قلمه زده شده.
حالا تو این سهروز چی برسرمون اومد و چیکار کردیم و چهطوری اتاق اجاره کردیم و صاحبخونه (صغریخانوم) چه بلاهایی سرمون آورد و چهجوری از آبگرم استفاده کردیم، داستانش طولانیه. بمونه برای بعد...
قربون شما
میسزالزالک
قسمت دوم سفرنامه آبگرم محلات
|
نظرهای خوانندگان
ميس زالزالک:
-- نوشين ، Sep 9, 2007 در ساعت 06:57 PMتوی اين آمريکا بعضی خانواده ها با" آرـ وی " و يا بفارسی " خانه ی سيار تفريحی" شان که مجهز به کولر و يخچال و اطاق خواب و تلويزيون وآشپزخانه و حمام ... است مسافرت ميروند!!
آنها حتی سگ و گربه شان را هم همراه خودشان ميبرند .. بعد از طی ۴۰۰ ويا ۵۰۰ مايل در گوشه ی دنجی در يک پارک جنگلی يا کنار رودخانه ای ويا درياچه ای " آرـ وی" شان را دور از همه ی آدم ها پارک می کنند! چند روزی در انجا اطراق ميکنند .توی همان" آر_وی" ميخورند ! شب هم توی ان" آرـوی " زير کولر ميخوابند ! همان عذاهايی را درخانه شان ميخوردند انجا ميخورند! و همان کارهايی را انجام ميدهند که در خانه هايشان انجام ميدادند . و هيچ کسی را هم غير از خودشان نمی بينند. و بعد سلانه سلانه به خانه شهری شان برميگردند !!.
خانم زالزالک شما بگين آخر اسم اين مسافرت است ؟ ..
خوب اگردر مسافرت اتفاقاتی نيقتد که ما انتطارشان رانداريم . که اسمش مسافرت نيست !!.
مثلا به آدم های عوضی برخورد نکنيم !ـ در طول سفرمان از هرکس آدرس جايی را می پرسيم گورگومامان نکند! ـ دربرخورد با آدمها و مغازه داران درطی سفرمان چند تا فحش ابدار نخوريم و چند تا فحش نثار نکنيم ـ واسباب و اثاثيه مان گم نشود ــ با خوردن غذاهای بد دچار اسهال نشويم ــ و کيف مان را ندزدندــ راننده های تاکسی سرمان را کلاه نگذارند ــا اگر ماشين مال خودمان است ا اتومبيل مان پنچر نشود. اگر شد پنچری پيدا بکنيم ـ با رانندهای ديگر دست به يقه نشويم.. آجان به ما برگ جريمه ندهد ـ به هر غريبه ای سلام کرديم و يا لبخند زديم چپ چپ نگاهمان نکند .
با همراهان مان بگو مگو نکنيم !!ـ جا برای خوابيدن پيدا بکنيم ـ نرويم توی مسجد بخوابيم يا توی اتومبيل مان بيتوته کنيم ـ اگر توی پارکی رفتيم پشه تمام بدنمان را کباب نکند ــ توی جاده ها توالت تميز پيدا کنيم !! که حالمان از کثيفی آن بهم نخورد و نرويم پشت توالت دست به آب کنيم !! ــ
خلاصه خوشحال برويم خسته و مريض برنگرديم ..و خاطرات ان سفر را تا اخر عمرمان فراموش نکنيم ــ اگر اين اتفاقات نيفتد شما اسم انرا مسافرت ميگذاريد ?!!
به اين مطالب ضعيف و بیارزش چه کسی اجازهی چاپ میده؟ يعنی وبلاگستان انقدر افت کرده؟
-- ضيايی گرگانی ، Sep 9, 2007 در ساعت 06:57 PMمیس زالزالک منتظرم ببینیم چی برسرتون اومد.تابه حال محلات نرفتم برام جالب بود
-- sAeed aZ sHiraz ، Sep 9, 2007 در ساعت 06:57 PMآخ گفتی
-- mimi ، Sep 10, 2007 در ساعت 06:57 PMمنم دو سه سال پیش همین موقع ها رفتم با خونوادم اونجا توی همین شرایط دیگه این موقع ها نمی رم...
وحشتناکه وحشتناک تو این فصل
مرسی مثل همیشه عالی بود
مطلب بیارزشی بود. حیف وقتی که برای خوندن گذاشتم. از روی اعتماد به رسانهی شماست که مطالب را تا آخر میخونیم. از اعتماد خوانندگانتون سوء استفاده نکنید و هر مطلب هرزی رو توش چاپ نکنید.
-- هادی ، Sep 11, 2007 در ساعت 06:57 PMاین جملهها از وسطهای متن جا مونده و شاید عکسها بدون این جملهها زیاد قابل فهم نیستند...:
-- میس زالزالک ، Sep 21, 2007 در ساعت 06:57 PM"پارک خیلی شلوغ بود. هر کجا چشم مینداختی مردم روی زیراندازی لم داده بودن و بعضیها هم چادر زده بودن."
"پسربچهها لخت شده بودن و تو حوضچههای وسط پارک آبتنی میکردن."
"هندونهها کنار نهر پارک یهجوری گیر داده شده بودن تا خنک بشن."
"بعضی از کاکتوسها شبیه چیزهایی بودن که روم نمی شه بگم. به شدت مشکوک میزدن."
"متاسفانه تعداد بازدید کنندهی باغ کاکتوس محلات برعکس جاهای دیگهش خیلی خلوت بود."
salam amn khodam ahle va sakene mahallat hastam ! khob shoma rooze kheili badi oomadin vala ! mahallat enghadr ham bad nist ke migin az mehr ta esfand biain dar khedmat bashim , havas kardin biain hatamn mano khabar kon khoshhal misham
-- sepideh ، Sep 26, 2007 در ساعت 06:57 PM