قلیون اجباری در ارتفاعات شمرون!
میس زالزالک
میس زالزالک ادعا می کند این شکلی است!
در میدون تجریش با "مستر ازگیل" قرار داشتم، اما هنوز نیومده بود. زنگ میزنم به موبایلش. صدایی میگوید:
- مشترک گرامی، شماره مورد نظر شما موقتا قطع میباشد.
یک بار دیگه امتحان میکنم:
- مشترک گرامی، تمامی مسیرها به سمت شماره مورد نظر شما اشغال میباشد. لطفا مجددا شمارهگیری بفرمایید.
- مشترک گرامی، شمارهی مورد نظر شما به علت بدهی قطع میباشد. لطفا مجددا شمارهگیری نفرمایید! خدا مرگ بده این مشترک گرامی رو که من میس زالزالک باشم . بالاخره مجددا شمارهگیری بفرمایم یا نفرمایم؟!
من نمیفهمم این ماسماسک به چه دردی میخوره. گُر و گُر هم به ملت شماره میفروشن. اما خدمات هیچی!
همینجور حرص میخوردم تا اینکه قد و قوارهی مستر ازگیل رو از دور دیدم.براش دست تکون میدم. اونم منو میبینه. گل از گل هردومون میشکفه. به سمت هم میدویم. ناخودآگاه دستمون به سمت هم دراز میشه و با هم دست محکمی میدیم.
مأمور پلیس را ندیده بودیم. با اخم جلو میاد.
- این کارا چیه؟
درسمون رو فوت آبیم.
- سرکار! عقد کردهایم. دست دادیم. همدیگهرو بوس که نکردیم!
خوشبختانه وضع دیگه مثل سابق نیست. با بیحوصلهگی با دست بهمون علامت میده که رد شیم بریم که ایشون حال ندارن!
با خنده دور میشیم.
- چرا اینقدر دیر اومدی ازگیل جان؟
- تو راهبندون گیر کردم بعدشم دنبال جای پارک میگشتم. هر چی زنگ زدم یا میگفت موبایلت قطعه یا میگفت کلیهی مسیرها بسته است یا...
- درد مشترک...
- اول بریم دربند یا اول خرید.
دست میندازم تو دستش: اول خرید!
بازار تجریش
- وای چه بازار خوشگلیه.
رنگ و وارنگ از همه رنگ. از این مغازه میرم اونیکی مغازه. هر چیزی میبینم قیمت میکنم.
- آقا این گردنبند چند؟
- 5000 تومن.
- چه گرون. سرکوچه ما همینو میدن 3500.
- خب آبجی! برو از سرکوچهتون بخر.
مسیو ازگیل میخواد بامرامبازی در بیاره.
- بده 4500 تومن.
انگار میخواد مگسی رو بپرونه میگه: برو آقا، فروشی نیست!
میخندیم و دور میشیم. جای دیگه همونو قیمت میکنم:
- 6000 تومن.
- مغازه پایینی میده 5 تومن.
- جنسش فرق داره.
- نه، همینه.
- برو از همون جا بخر! مزاحم کسب ما هم نشو.
ازگیل: ولش کن، اگه دوست داری بخر.
- امکان نداره گرون بخرم وقتی قیمتها رو میدونم.
یه پارچه ملافهای خوشگل با رنگهایی شاد نظرمو جلب میکنه:
- متری چند؟
- 2800
مستر ازگیل میگه : خوبه بخر!
یواشکی در گوشش میگم: شاید اینم مثل گردنبنده قیمتشو گرون بگن. وایسا چند جا قیمت کنیم.
پارچه فروشی بعدی دو قدم اونورتره. عین همون پارچه رو داره.
- متری 3500
- ئه چه گرون. پایینتر میدن 2800.
- آبجی! اون عرضش 2متر و 80 سانته. مال ما عرضش سهمتره.
کنجکاو میشم. - آقا میشه متر کنید؟ با اکراه پارچه رو میذاره روی میز. متر را از اونطرف پارچه میکشه.
- ئه آقا نکش. دیدی اینم عرضش دومتر و هشتاده.
- همینه که هست! اصلا ما نداریم. اینو پیشفروش کردیم!
مغازه بعدی همون پارچه رو میده متری 3300
بعدی:2900
- اینجا یه شهر و هزار نرخه انگار.
- از یکیشون بخر دیگه.
از 2800یه میخریم.
باز قیمت میکنیم: در بازار میوهفروشها، یک نوع سبزی صحرایی به نام "والک" به صورت تپهای ریختن تو یک سفره پلاستیکی و مردم تند تند دارن میخرن.
یکی از والک فروشها داد میزنه:
بدو بدو والک دارم.کیلویی 3500... بعدی میگه: 2000
بعدی: 1500... و بعدی : 1000
- آقا ببخشید، فرق اینا با هم چیه؟
- یک نوعش مال الموته، یکی مال قزوین و یکی مال همدان. ارزونه مال همدانه.
- چه جالب! قیمتاشون چرا متفاوته؟ ظاهرشون که مثل همه.
- اینی که من دارم الموتیه کیلویی 3500 که هزار درد و خوب میکنه. اون ارزونه همدانیه یک دهم اینم خاصیت نداره.
- مرسی آقا! فعلا که جوونیم از همون همدونیه که صد دردو خوب میکنه میگیریم. بعدا که پیر شدیم دردامون بیشتر شد میاییم از گرونتره میخریم!
فروشنده اصلا نمیخنده. به نظرش منطقمون خیلی احمقانه اومد. ما باید با خریدن نوع گرونش از پیری و کوری پیشگیری میکردیم.
قیمت زنجبیل که بعضی جاها نوشتن زنجفیل، هم همین وضعه. قیمت این میوه فروشی تا اونیکی فرق میکنه. قیمتا از 4000 تومن هست تا 1500.
بعد گوجهترش و چاقالهبادوم و توتفرنگی... روشون نمیشد بنویسن توتفرنگی کیلویی 4 تومن نوشته بودن نیمکیلو دو تومن. در صورتیکه واحد وزن تو کشور ما کیلوئه نه نیمکیلو.
و بعد آلبالو خشکه و پره زردآلو و تمبر هندی و لواشک ...ترشی و زیتون پرورده... برگ مو برای دلمه...
- اینجا کسی رو قیمتها نظارت نمیکنه؟ انگار هرکی هرکیه!
- حرفا میزنی زالیجان، اینجا رو چی نظارت میشه که رو قیمتا بشه.
و به اسفالت چاکچاک و پارهپاره کف زمین اشاره میکنه.
- شنیدن بازار قدیمیه میترسن آسفالتش هم عتیقه باشه.
- اوه. این همه خرید کردیم کجا بذاریمش؟ چهجوری با این همه بار بریم دربند؟
- ماشینو همین نزدیکیها پارک کردم تو یه کوچهی سربالایی.
به ماشین که میرسیم نفسی به آسودگی میکشیم. اما نفسمون هنوز بالا نیومده مردی با روپوش آبی و نیشهایی باز دندان-نما عین سوپرمن میپره جلومون. خودکارش رو روی قبضهایی که تو دستشه میگذاره و با لبخند میگه:
- سلام من پارکبانم. سهساعته ماشینتون پارکه. چقدر بنویسم هزار تومن؟
- ئه... کجا شد سهساعت؟ تازه یه ساعتم نشده.
ازگیل به ساعتش نگاه میکنه: دقیقا شد دوساعت و ربع.
بهش سقلمه میزنم.
پارکبان با خنده و چشمک به من: انگار بهتون خیلی خوش گذشته که گذشت زمانو حس نمیکنید. حالا باهاتون چهار ساعت حساب میکنم مبلغ رُند بشه و روی قبض همینو مینویسه. ما که میخواستیم ماشین رو همونجا بگذاریم و با تاکسی یا پیاده بریم دربند، منصرف میشیم.
دربند،خیابان فروشی
خوشبختانه وسط هفتهست و دربند خلوتتر از همیشه.
همون اولای راه. مردی با کت و شلوار طوسی دلسوزانه جلوی ماشینو میگیره و میگه بالاتر نرین، همینجا پارک کنید. با اینکه ازگیلکِ من استاد پارک کردن ماشینه. جا برای پارک هم خیلی خوب بود جوری که منم میتونستم پارک کنم(!) اما این آقاهه عین بچه کوچیکی راهنماییش میکرد. ازگیل خندهش گرفته بود. جایی که با یکحرکت میتونست پارک کنه. اما از بس اون آقاهه جلو وایمیساد و فرمون غلط میداد سهچهار حرکت طول کشید . و من مبهوت مرام و معرفت این مرد شده بودم که با لباسهای شیک و پیک برای کمک به ما وقت میگذاشت. به مستر ازگیل میگفتم:
- کوفت! نخند. میبینی هنوز انسانیت تو ایران نمرده حالا گیرم یه خورده باعث دیر پارک کردنت شد.
- چقدر سادهای زالزالک جان.
بعد از قفل کردن ماشین تازه حرف ازگیل رو فهمیدم.
مرد خیلیمؤدب جلو اومد و گفت قابلی نداره میشه دوهزار تومن.
دهنم از تعجب باز موند . در گوشی به ازگیل گفتم مگه اینجارو خریده؟
ازگیل لبی گزید و به مرد دوهزار تومن داد. گفت اینجا همینجوریه دیگه.
کار مرد این بود که از عصر تا آخر شب میومد دربند "جای پارک"به مردم میفروخت. روزهای تعطیل از صبح زود تا نصفشب. کار بدون سرمایه و در نقطه خوشآب و هوای دربند.
در طول راه رفتن به این فکر میکردم که من چند بار در طول روز از بیقانونی این مملکت حرص بخورم؟ هوای فوقالعاده بهاری و صدای رودخونه و آبشار و چهچه بلبلها و همینطور بودن در کنار مستر ازگیل حواسمو پرتاب کرد تو یه حال خوبی...
کافههای رنگارنگ و چند طبقهی دربند یواش یواش داشتن چراغاشونو روشن و جلوی کافهشونو آبپاشی میکردن. تلهسییژ بالای سرمون دیده میشد.
رفتیم بالا، باز هم بالاتر... از پیرمرد فالگیر با مرغای عشقش که اسمشون بابک و ستاره بود رد شدیم. اومدیم عکس بگیریم پیرمرد پشتشو کرد به ما.
- از عکس خوشم نمیاد. لطفا فقط از بابک و ستاره عکس بگیر...از کنار آلوفروشها و جیگرکیها رد شدیم... از یخچالهای کافهها که برای نشون دادن تازگی گوشتکبابشون، اونا رو تو ویترین چیده بودن.
از پیشخدمتهایی که با کتوشلوار و جلیقه و گاهی با کراوات و پاپیون برای کافهشون تبلیغ میکردن و به من و ازگیل بفرما میزدن.
رودخونهی دربندو تاحالا اینجور غران و خروشان ندیده بودم. آبشارش هم پرآبتر از همیشه. تنها جایی که شتاب آب کمی کمتر بود، بطریهای نوشابه که مردم انداخته بودن تو رودخونه به چشم میخورد. تنها منظره بد اونجا.
کافهای سهطبقه شبیه به عکسکافههای اروپایی توجهمونو جلب کرد و رفتیم بالای بالاش که منظرهای بدیع جلو چشمامون بود. هم قسمت میز- صندلی داشت و هم تخت.
من گفتم کفشامونو در بیاریم و روی تخت بشنیم. قیافهی ازگیل در هم رفت.
- میشه تو قسمت میز صندلیها بشینیم.
گفتم جون ِ من!... قیافهمو یه جوری کردم دلش برام بسوزه... تخت مزهش بیشتره ها!
با تردید اومد نشست رو تخت.
- ئه... تو چرا اینطوری شدی؟ بیا تکیه بده به پشتی و پاتو دراز کن ببین چه کیفی داره. بیا منظره زیر پامونو ببین چه خوشگله...
- نه همینجوری خوبه.
- بیا دیگه!
- راستش... راستش...
- چیه؟ اگه مسئلهایه بگو دیگه.
خندید: آخه جورابام سوراخه. صبح که اومدم بپوشم دیدم سوراخشو. اما وقت نشد عوضش کنم.
- بیخیال بابا!
و اینطوری شد که جوراباشو هم درآورد و گذاشت تو کفشاش و تکیه دادیم به تخت و پاهای بیجورابمونو دراز کردیم هوا بخورن و چایی و قهوه و نبات و خرما سفارش دادیم. یعنی اینا اصلا اجباری بود و البته قلیون هم! که ما نخواستیم. پیشخدمت با دلسوزی به ما نگاه کرد و رفت طرف چند جوجه دختر و پسر چهارده پونزده ساله که هر دو نفرشون یک قلیون سفارش داده بودن و بلد نبودن بکشن. رفت خیلی حرفهای قلیون همه شو نو چاق کرد و دونه دونه به دخترها قلیون کشیدنو یاد داد و رفت.
ما منظره نگاه میکردیم حرف میزدیم و چایی و قهوه میخوردیم و میخندیدیم. و از صدای آبشار و هوای خوب لذت میبردیم. من گاهی زیر چشمی حواسم به تخت کناری هم بود.
دختر پسرهای تخت کناری ما هی به قلیون پک میزدن و آبنبات چوبی میخوردن و تو بغل هم غش و ضعف میکردن. گاهی هم پیشخدمت براشون آبقند یا چایی میآورد.
بعد من و ازگیل شام سبکی سفارش دادیم و گفتیم دیگه بریم. وقتی صورتحساب آوردن سرمو با فضولی بردم جلو . دیدم 6 تومن هم قلیون حساب کرده.
ـ آقا، ما که قلیون نداشتیم.
- خب خودتون نخواستید وگرنه قلیون اجباریه.
- عجب قانونی!
ازگیل شروع کرد به شمردن پول گفت ولش کن. اینجا اینجوریه.
- چی رو ولش کن؟ اگه میدونستیم اقلا میگفتیم بیاره به زور میکشیدیم! ماهم عین این بغلی ها خودمونو خفه میکردیم.
- و اگه طناب مفت میآوردن؟
|
نظرهای خوانندگان
it was awsome & amazing.....i enjoyed a
-- shahriar ، May 10, 2007 در ساعت 02:47 AMlot ms. zalzalak:D
cheersss:)
من را برد به يه دنياي ديگه انگار خودم اونجا بودم زالزالك خيلي حال كردم ممنون
-- jarzany@yahoo.com ، May 10, 2007 در ساعت 02:47 AMقلیون شش هزار تومن؟ توت فرنگی چهار هزار تومن؟ مردم از کجا میارن؟
-- dentist ، May 10, 2007 در ساعت 02:47 AMاگر چه سادگی و عدم تکلف صورت متن بسیار جذاب بود، به نظر می رسد کمی در محتوای آن غلو و اغراق شده است. شاید هم از ماه پیش که از ایران آمده ام همه چیز تا این حد عوض شده است!
-- رضا ، May 10, 2007 در ساعت 02:47 AMجداً اینقدر همه چیز گرون شده؟ دو هزار تومن برای پارکینگ و شش هزار تومان برای یه قلیون؟ یه کم پیاز داغش رو زیاد کرده بودی یگه، درسته؟
-- [سپهر ، May 11, 2007 در ساعت 02:47 AMسپهر عزیز و دوستانی عزیزی که فکر میکنند در بیان قیمتها غلو شده: عکس بازار تجریش را که خودم گرفتم اگر با دقت نگاه کنید روی تابلوی توتفرنگی نوشته نیمکیلو 2000 تومن و گوجه سبز نیمکیلو 1500 تومن. بنابراین قیمت یک کیلوی آنها دوبرابر است. برای قیمت قلیون هم بهتر است سری به ارتفاعات دربند بزنید. وقتی قیمت قلیون در کنار جوهای آب خیابانها 4000 تومن است، در کافههای شیک سهطبقه که از چشمان اغیار هم پنهان است 6000 تومن نباید باشد؟
-- میس زالزالک ، May 11, 2007 در ساعت 02:47 AMای کاش سایت زمانه دوسه عکس هم از خود دربند که برایشان فرستادم در اینجا میگذاشت.
قربان همگی شما میس زالزالک
میس زالزالک گرامی! نوشته بنده ناظر به قیمت هایی که ذکر کرده بودید نبود، بلکه به محتوای کلی گزارش خودمانی شما می پرداخت. گویی همه شهر جمع شده اند تا شما را سر کیسه کنند و شما و نامزدتان در این میان گوشت قربانی هستید. شاید اگر کمی از سپید و سیاه نشان دادن همه چیز در می گذشتید مقاله تان به مراتب خواندنی تر می شد.
-- رضا ، May 12, 2007 در ساعت 02:47 AMچه خوب شد دوباره سر زدم و کامنت آقا رضای گل رو دیدم.
-- میس زالزالک ، May 13, 2007 در ساعت 02:47 AMرضا جان اولا که من دوست دارم با دیدی طنزآلود گزارش بنویسم. دوما مگر واقعا اینطور نیست؟ بهخدا تموم اینا راست بود. جای پارک به ما فروختن. والک 3500ی هم بود و ما هزاریاش رو خریدیم. از خوبیهاش، زیباییهاش هم نوشتم که.
ميس زالزالک این عکس هايی که همراه نوشته ات میکنی ابتکار بی نظيری است .
-- حسين ، May 16, 2007 در ساعت 02:47 AMتجسم خواننده را از نوشته هایت چند برابر میکند .
و ضمنا انرا تکنی کالر میبند .
باخواندن فقط دو نوشته از شما فکر میکنم یک طنز نویس زن دارد متولد شود .
موفق باشيد.
حسين
.
ميس زالزالک این عکس هايی که همراه نوشته ات میکنی ابتکار بی نظيری است .
-- حسين ، May 16, 2007 در ساعت 02:47 AMتجسم خواننده را از نوشته هایت چند برابر میکند .
و ضمنا انرا تکنی کالر میبند .
باخواندن فقط دو نوشته از شما فکر میکنم یک طنز نویس زن دارد متولد شود .
موفق باشيد.
حسين
gozaresh e jalebi bood vali in aks ha hamash klishehi ast keh nazir anra sadha mored didehim. behtar ast az vagheiat hayeh zendegi mardom makhsoosan dar mahallat jonoob e shahr va tabaghat e kam daramad bishtar neveshteh va aks bogzarid.
-- بدون نام ، Jun 4, 2007 در ساعت 02:47 AMمن دربند رفتم ، خيلي حال ميده .به خدا از اينجا كه حالا زندگي ميكنم (سيدني) بيشتر حال مي كرديم وقني مي رفتيم تهران و از اون طرف از جاده چالوس مي رفتيم شمال. ما خودمون قليون داشتيم و خلاصه حال مي كرديم (البته الان هم خدا رو شكر ، بد نمي گذرانيم)
-- رضا ، Jun 9, 2007 در ساعت 02:47 AMmatne besiar ravani bood ke alave bar sadegi ghabel tajasom va tasavor bood,hamanand yek barnameyeh dastan khani radio,az shoma miss zalzalak tashakore faravan daram
-- Reza J ، Jun 20, 2007 در ساعت 02:47 AM