رادیو زمانه | خارج از سیاست | آیا خیابان کارگر برمیگردد؟
رادیو زمانه
تاریخ انتشار مطلب: ۴ فروردین ۱۳۸۹
تأملی در شعر خیابانی و نهضت مدنی
آیا خیابان کارگر برمیگردد؟
حسین نوشآذر
پیش از مشروطیت شاعران در خدمت شاه بودند، اما نهضت مشروطیت باعث شد دایرهی واژگانی شعر فارسی سیاسی شود و شاعر از دربار به خیابان بیاید و در کنار مردم قرار بگیرد. شاعرانی مانند بهار، اشرف اصفهانی و فرخی یزدی از دل این نهضت بیرون آمدند.
شعر فارسی، امروزه یک شعر نخبه و بیاندازه تنهاست. حتی شاعران هم شعر یکدیگر را نمیخوانند، وگرنه تیراژ کتابهای شعر تا این حد افت نمیکرد.
در صد سال گذشته شاعران و اصولاً هنرمندان تا این حد از مبارزات مدنی مردم دور نبودهاند. باقر مومنی سی و دو سال پیش در شبهای انستیتو گوته دربارهی هدف دستگاه ممیزی از سانسور اندیشه گفت:
«انسور پیوند ملت را با فرهنگ گذشتهاش قطع میکند. در شرایط سانسور تاریخ را با زمان حال آغاز میکنند. به ظن سانسور هیچچیز در گذشته وجود نداشت. عصر ماست که عصر صلاح است. ملت همیشه هیچ بوده، هیچ گذشتهای هم ندارد. الان هم هیچ است و این وظیفهی دستاندرکاران سانسور است که باید او را ارشاد کنند و آموزش بدهند.»
و در ادامه به روشنی پیامدهای سانسور برای نویسندگان و شاعران را به این شکل بیان کرد:
«سانسور پیوند روشنفکران را با ملتش و مخاطبانش و حتی با خودش به عنوان یک عضو جامعه قطع میکند. روشنفکر و هنرمند در هر رشتهای که کار کند، وقتی از مادر غذادهندهاش یعنی ملت جدا افتاد از رشد بازمیماند.»
اکنون این پرسش پیش میآید که آیا شاعران میتوانند از حاشیه به متن بیایند و مانند شاعران صدر مشروطه در کنار مردم قرار بگیرند؟
اگر بپذیریم که یکی از سویههای ادبیات اصلِ «فایدهرسانی» اثر ادبی است، چگونه میتوانیم به این اصل در گذرگاههای عمومی تحقق ببخشیم؟
شعر به مردم نیاز دارد
یکی از اصلیترین شعارها در خیزش مدنی مردم ایران بعد از انتخابات، شعار «هر ایرانی، یک رسانه» بود. اگر با نظریهی مارشان مک لوهان موافق باشیم که در دههی هفتاد میلادی اعلام کرد: رسانه، پیام است، باید بگوییم: هر ایرانی حامل یک پیام هم میتواند باشد. به همین شکل هر شاعری اگر در کنار مردم قرار بگیرد، میتواند خودش مانند یک رسانه عمل کند و با شعرش آورندهی پیامی باشد.
شاعران انقلابی در صدر مشروطه گمان میکردند با شعرشان به پیشبرد انقلاب مشروطه یاری میرسانند، در حالی که مردم به شعر آنها یاری رساندند. بدون انقلاب مشروطه، شعر فارسی دشوار میتوانست خود را از زبان درباری برهاند و چه بسا انقلاب نیما هم در شعر اتفاق نمیافتاد.
امروز هم اگر شاعران در کنار مردم قرار بگیرند، در واقع شعرشان را از بیمعنایی و از روزمرگیها و افسردگیها رهایی دادهاند. مردم بدون شعر هم کارشان را پیش میبرند. این شعر است که به مردم نیاز دارد.
انتشار یک مجموعه شعر در تیراژ حداکثر پانصد نسخه با سرمایهی شاعر و با این امید که شاید کسی پیدا شود و چند کلمه دربارهی آن بنویسد چه فایدهای دارد؟ آیا بهتر نیست، اگر دفتر شعری مجوز نمیگیرد، شاعر سعی کند شعرش را به فضاهای عمومی بیاورد؟ سعی میکنم با دو مثال این موضوع را کمی توضیح بدهم:
ریچارد براتیگان، شاعر و نویسندهی معروف آمریکایی سالها پیش از آن که از مشارکت شهروندان در تولید رسانهای سخن به میان آید، از دموکراتیزه شدن ادبیات سخن میگفت. او در خیزش مدنی سالهای دههی شصت میلادی مجموعهای از شعرش را در دفتری گذاشت و با عنوان «لطفاً این کتاب را بکارید» در خیابانهای سانفرانسیسکو در میان مردم پخش کرد. پیام این حرکت نمایشی این بود که با حذف شاعر از ساحت شعر ممکن است اثر مانند گیاهی، مستقل از شاعرش به ثمر برسد. علاوه بر این براتیگان با این کار شعر را در اختیار همگان قرار داد و آن را از انحصار بنگاههای انتشاراتی و روشنفکران دانشگاهی بیرون آورد.
شنیدهام که دستگاه ممیزی در ایران پنج هزار کارمند دارد. اگر این امر حقیقت داشته باشد، این پنج هزار نفر ماهانه از دولت حقوق میگیرند تا به «ادبیات رسمی» ایران شکل بدهند و آن را در قالبی که میپسندند درآورند. این پنج هزار نفر با همهی آئیننامهها و بخشنامههاشان فقط یک هدف دارند: آنها میخواهند در ارتباط نویسنده و شاعر با مخاطب حضور داشته باشند و یک رابطهی بیواسطه و زنده را به یک رابطهی هدایتشده تبدیل کنند.
باید گفت در رسیدن به این هدف موفق بودهاند. خیابان به عنوان یک رسانه میتواند رابطهی شاعر با مخاطبش را احیاء کند.
یک شاعر اطریشی به نام هلموت زهتالر از سالهای دههی شصت تا امروز شعرش را روی کاغذهایی مینویسد و این پارهکاغذها را به دیوارها، به درختان، به تیرهای چراغ برق و به هر جا که مکان عمومی به شمار میآید میآویزد. رهگذران در خیابانها، یا در ایستگاههای مترو شعر او را مانند میوهای از سر شاخ درختی میچینند و با خود میبرند. تا امروز از او بیش از سه هزار بار به دادگاههای اطریش شکایت کرده و او را بارها به دادگاه فراخواندهاند.
در صفحهی فیسبوکِ این شاعر خیابانی یکی از دوستدارانش نوشته بود: چقدر خوب است که خیابان از آن ماست.
در واقع در شبکههای اجتماعی اکنون این اتفاق افتاده است. آیا نمیتوانیم آنچه را که در شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک تجربه کردهایم، در «فرصتهای مناسب» به خیابان بیاوریم؟ آیا نمیتوانیم از تجربهی مبارزات مدنی در سالهای دههی شصت در غرب بیاموزیم؟
خیابان یک رسانه است
اگر خیابان را یک رسانه در نظر بگیریم و شعر یا سطری از شعر را حامل یک پیام بدانیم، خیابان مانند کتابی است که در هر سطر و در هر برگش یک اتفاق غیرمنتظره روی میدهد.
شعر خیابانی از قلمرو هنر غیررسمی و معترض میآید که در خیابان معنا پیدا میکند و ورای بنگاههای مطبوعاتی و اتشاراتی و دستگاههای زیباشاختی منتقدان رسمیت مییابد.
چندی پیش شعری خواندم از شبنم آذر. این شعر از هر نظر یک شعر خیابانی است، مخصوصاً آنجا که شاعر میگوید:
فرشته مهربان آمبولانس صدای ممتد آژیرت کجاست؟ روی این خاک دموکراسی گلوله خورده است و مجسمهی بیسر انقلاب لای جسدها دنبال کلاه گمشدهاش میگردد
یا این بند از شعر «محاکات» بابک سلیمیزاده اگر به خیابان راه پیدا کند، معنای ژرفتری خواهد یافت:
گلوله تنها یک کلمه است یک کلمهی تنها در جملهای که نقطه ندارد گلوله تو را میکُشد اما کلمهی گلوله قلقلکت میدهد کارگرانِ خیابان برمیخیزند اما خیابانِ کارگر برمیگردد کلمه تنها یک گلوله است یک گلولهی تنها در جملهای که جمعه ندارد
شاعر برای آوردن چنین سطرهایی به میان مردم به یک حلقه نوارچسب و به مقداری کاغذ و به چند دیوار، یا تیرچراغ برق نیاز دارد و وقتی که اینها را نیابد به سادگی میتواند با ماژیک این سطرها روی کف پیادهروها بنویسد.
اگر چنین سطرهایی بر دیوارهای دانشگاهها، کیوسکهای تلفن، سینماها، راهروها، و خیابانهای تهران و دیگر شهرها نقش ببندد چقدر مؤثرتر است تا انتشار آن در جنگهای مهجور ادبی با تیراژ پانصد نسخه که حتی شاعران و نویسندگان هم همهی نوشتههایش را نمیخوانند. در واقع مسأله ساده است: وقتی مردم از شعر رویگردان شدهاند، شعر باید به سراغ مردم برود.
شعر خیابانی دموکراتیک است
شعر خیابانی در این مفهومی که وجود ندارد و با اینحال از روی نمونههایی که در غرب سراغ دارم، سعی میکنم در اینجا آن را معرفی کنم چندرسانهای است.
کلام شاعرانه، خیابان و امکانات رسانهای مانند فیلم و عکس همه در کنار هم قرار میگیرند تا حامل یک پیام باشند. ممکن است رسانه زبان خودش را به شعر القاء کند و شعر از خیابان، از برجستگیها و فرورفتگیهای دیوار و مانند آن تأثیر بپذیرد و این تأثیرات را در خودش به شکل کلام شاعرانهی دیگری بازتاب دهد. شعر خیابانی را نمیشود از راست به چپ ورق زد، شعر خیابانی باید دیده شود که شاید دستی از آستین بیرون بیاید و آن را مثل میوهای که از شاخ درختی میچینند، از روی دیوار یا از تنهی درختی یا تیر چراغ برقی بچیند. قصیدهای از خاقانی، یا غزلی از حافظ الزاماً دموکراتیک نیست، چون تنها در یک حلقهی سربسته از خواص که خود را مرجع ادبی تلقی میکنند معنی پیدا میکند. برخلاف شعر خیابانی که دموکراتیک است و دست به دست میگردد و از هر دست که بگذرد بر معنای آن افزوده یا چیزی از معنای آن کاسته میشود.
نسل جوان اصولاً کتابنویس نیست. دیوارنویس است. کتاب برای او تفنن است، اما دیوار وبلاگ و شبکههای اجتماعی مانند فیس بوک در زندگی او یک امر روزانه است. این نسل عادت دارد از بالا به پایین کلمات را ببیند و بخواند، نه از راست به چپ. خیابان همهی این امکانات را در اختیار شعر او قرار میدهد. یکی دیگر از ویژگیهای نسل جوان مرجعگریزی اوست. خیابان هم رسانهای است مرجعگریز. شاملو اگر در خیابان شعرش را مینوشت، هرگز شاملو نمیشد.
نسل جوان اهل تفکر و تخیل است. سی سال پیش بر دیوارها شعار مینوشتند. امروز وقت آن رسیده که به جای شعار، بر دیوارها شعر بنویسیم. شعارها را پاک کردند. اما شعر میماند. دکتر شفیعی کنی در «صور خیال» از اصل زمزمهپذیری شعر سخن میگوید. شعر خیابانی مانند شعار زمزمهپذیر نیست؛ مثل خیابانهای یک شهر بزرگ رادیکال، سازشناپذیر و صریح باید باشد. شعر خیابانی مانند تابلویی است که یک لحظه دیده میشود و در همان یک لحظه میتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. شعرِ شتاب و حرکت و تقلاست.
توجه داشته باشید که در اینجا فقط به امکاناتی که خیابان به عنوان یک رسانه و «نوعی از شعر فارسی» که با «خیابان» سازگار است نظر داریم، نه به عملی بودن یا غیرعملی بودن «خیابانی کردن شعر». ممکن است نتوانیم چنین فکری را عملی کنیم، اما اگر چنین فکری روزی به این شکل یا به شکلهای دیگر تحقق پیدا کند، مجموعههای گرانبها و منحصر به فردی از شعر خیابانی به دست میآید و ممکن است کتابها دربارهی آن بنویسند.
فراموش نکنید که امروزه کسی شعر شما را به دیوارها نخواهد نوشت. این شما هستید که میتوانید شعرتان را در کشو بایگانی کنید یا آن را به خیابان بیاورید و این شما هستید که تعیین میکنید چه فکری عملی و چه فکری غیرعملی است. تنها مرجع قابل اطمینان مردم هستند.
نمونهای از شعر خیابانی، در ایستگاه مترو، وین/ اطریش
نظرهای خوانندگان
اما اگر چنین فکری روزی به این شکل یا به شکلهای دیگر تحقق پیدا کند، مجموعههای گرانبها و منحصر به فردی از شعر خیابانی به دست میآید و ممکن است کتابها دربارهی آن بنویسند.
به نظر من مقاله در این پاراگراف خودش را "لو" می دهد. یعنی در نهایت مرجع و معیار همان کتاب شدن شعر باقی می ماند . شعر خیابانی مهم می شود ، چون درست همان مرجع ادبی از آن مجموعه می سازد . مانند مجموعه ی گرافیتی ها و پوستر های می 68 پاریس که در نهایت مورد علاقه ی همان طبقه ی اجتماعی ای واقع شد که با آن سر ستیز داشت ..
من در مجموع با نظرات آقای نوش آذر در اینجا موافقت بسیاری دارم.
نقطه نظرهای آرمان ملک هم به نظر جالب می رسد اما موضوع اصلی از نظر من این است: شاعران یا نویسندگان، حتی شاعران نو پرداز و جوان نسل امروز که بیش از صد سال با آغاز شعر نوی انقلابی، پویا و غیر فرمایشی فاصله زمانی و گاهی حتی محتوایی گرفته اند شاید هنوز هم بیشتر در همان عوالم شعر کلاسیک قرون هجده و نوزده سیر می کنند که در اوج دوره های کتاب خوانی به یمن فراگیر شدن صنعت چاپ فرصتی برای مطرح شدن و حتی "خدا گونه" شدن هنرمندان و فلاسفه در اروپا و پس از آن در سراسر دنیا فراهم آمده بود.
اشکالی درونی در این کار نیست و بالاخره قرار نیست که شاعر و نویسنده و فیلسوف و متفکر و هنرمند و غیره برای ابد گمنام باقی بمانند. حتی در دوران قدیم و پیش از پیدایش صنعت چاپ هم آثار خطی و دست نویس شاعران و نویسندگان و دانشمندان یا از طریق خودشان یا از سوی دیگران به کتابخوانه های سلطنتی یا مسجد و کلیسا و آرامگاههای مذهبی و غیره تقدیم می شد تا بلکه برای آیندگان باقی بماند و اگر غیر از این می بود به احتمال خیلی زیاد ما از وجود امثال فردوسی یا ابن سینا و حافظ و ... بی خبر و اثر می ماندیم.
اما روش پیشنهادی در این مقاله در مورد جنبش خیابانی خیلی درست و جالب و حتی مؤثر به نظر می رسد: واقعاً آیا ما نیازی به "نام سرشناس" در یک حرکت مردمی که در جستجوی بازیافت حقوق مدنی پایمال شده خویش است داریم؟ یا بیشتر باید با "محتوی و مفهوم" اشعار (و نهایتاً شعار ها) سر و کار داشته باشیم؟
بخصوص در این دوره و زمانه که به قول آدم واردی، "تعداد شاعران نو پرداز به اندازه خوانندگان آن است" و چه بسا به همین دلیل است که به قول نویسنده این مقاله "حتی شاعران هم آثار شاعران دیگر را نمی خوانند" در حالی که در مورد شعر کلاسیک و منظوم به ندرت چنین بوده است.
اگر از من می پرسید، شاعران خوبی که امروزه می توانند اشعاری اثر گزار و رسا به خوبی آنچه یکی دو نمونه اش در همین مقاله آمده بسرایند حتی نیازی نیست که نام اصلی یا حتی مستعار خود را در پای آثار خود بگذارند دست کم هنگامی که قرار باشد متواضعانه آن را در خیابان و به رایگان در اختیار همگان قرار دهند. شاید خوانندگان این آثار بهترین کسانی باشند که بتوانند با دست نویسی یا چاپ و تکثیر ارزان رایانه ای و زیراکسی همین آثار یا آثار مشابهی از خود را در خیابان ها پخش کنند.
"کتابها را به دور بریزیم و به خیابان برویم: خیابان خود کتابی باز است!" - شوجی ترایاما
دوستان عزیز
من در واقع حرفم را گفتهام و درست نیست که این فضا را دوباره خودخواهانه به خودم اختصاص بدهم. اما فکر کردم شاید درین دو سه روزی که به خاطر سرماخوردگی خانهنشین شدم، بتوانیم با هم بحث کنیم.
آقای ملک راست میگوید. من در بند آخر این نوشته بند را آب دادهام. وقتی بیست و پنج سال پیش شروع کردم به نویسندگی، مرجعیت ادبی وجود داشت و وقتی میخواستند کار شاعر یا نویسندهای را خوار و خفیف جلوه دهند او را نویسنده یا شاعر جوان خطاب میکردند. اسطورهی کتاب و فرهنگ رسمی و قبول عام هنوز در ذهن من عمل میکند. از آقای ملک باید سپاسگزار باشم که مرا متوجه این امر کردند.
از این نکتهی شخصی گذشته، در حلقهی مایندموتور شاعران بسیار خوبی هستند. زبان آنها معاصر زمانهی ماست و نه تنها در پی رسمیت یافتن نیستند، بلکه اصلاً شعرشان از قلمرو فرهنگ غیررسمی و معترض میآید.
موضوع وبلاگ زمانه از آغاز به کار این رادیو – وبسایت جوان و معترض «رسانه» بوده است. به عنوان یکی از نویسندگانی که افتخار همکاری با رادیو زمانه را دارد،(نه به عنوان یک داستاننویس و مترجم) این مقاله را نوشتم، اما میبینم مثل همیشه نوشته از نویسندهاش جدا نیست.
چندی پیش با یکی از اعضای کانون نویسندگان ایران تلفنی صحبت میکردم. به نکتهی مهمی اشاره کرد. او گفت: یکی از بحثهای کانون در زمان دولت رفسنجانی و پیش از ماجرای قتلهای زنجیرهای این بود که اگر نویسندگان به اعتراض کتابهاشان را به ارشاد نفرستند، یعنی اصلاً از خیر انتشار کتاب در ایران بگذارند، وزارت ارشاد با هر پنج هزار کارمندش بیکار میمانند. متأسفانه این طرح تصویب نشد و شد آنچه که اتفاق افتاد و امروز ما باید گردن کج کنیم و خوشحال باشیم که به کتابمان مجوز دادهاند. این نهایت رسمیت پیدا کردن در ایران است.
میبینید عملی که امروز انجام میدهیم، برای نسلهای بعد پیامدهایی دارد. برای همین باید خودبینی را کنار بگذاریم و با صدای بلند فکر کنیم ببنیم چه میشود کرد.
من و همکارانم فروتنانه از نظرات انتقادی خوانندگان زمانه استقبال میکنیم. امروز به این فکر بودم که با سردبیر زمانه، آقای حائرینژاد دربارهی موضوع «خیابان» صحبت کنم. شاید «خیابان» به عنوان یک «رسانه» پس از آن سرکوبها موضوعیت خودش را از دست داده. شاید ارتباط ما با واقعیتها ارتباط سالم و زندهای نیست. شما میتوانید به ما کمک کنید که اگر متوهم هستیم، این توهمات برطرف شود. فقط در تعامل و گفت و گو با خوانندگان و صاحبنظران میتوانیم بگوییم حق موضوعی را تا حدی و فقط تا حدی ادا کرده ایم.
پیشنهاد شما مبنی بر تحریم چاپ کتاب از سوی خود نویسندگان و شاعران مرا به یاد این موضوع انداخت:
سالها پیش (به گمانم اندکی پیش یا پس از پایان جنگ ایران و عراق) و در زمانی که وزارت ارشاد اسلامی یکی از دوره های سختگیری بر نظارت تصویب سناریوی فیلم را شروع کرده بود، بطور اتفاقی در حضور یکی از صاحب نام ترین کارگردانان سینمای ایران در دوران پیش و پس از انقلاب بودم.
ایشان در حالی که تا حدی عصبانی بودند، در مکالمه ای تلفنی با کسی به شدت اصرار داشتند که همگی فیلمسازان ایرانی در آن زمان (که تعدادشان از امروز خیلی کمتر بود) بیانیه ای بنویسند و در آن اعلام کنند تا هنگامی که وزارت ارشاد و مقامات سانسور مملکت چنین رویه هایی را در پیش دارند، همگی دست اندر کاران سینمای ایران، بخصوص فیلمنامه نویسان و کارگردانان اصلاً از فیلمسازی دست برداشته و عطای آن را به لقایش ببخشند.
شخصاً بسیار با چنین پیشنهادی موافقم اما این را هم در نظر بگیریم که این رژیم یا هر حکومت مشابهی به اندازه کافی "هنرمند خودی" دارد که بتواند از وجود آنان برای گرم نگه داشتن بازار کار خود بهره جویی نماید. هم اینک نیز، بخصوص در امر سینما، بیشتر شاهد تشویق و ترغیب و حمایت از چنان هنرمندانی در ایران هستیم تا از نوع مستقل و غیر وابسته آن.
نمونه تاریخی آن سینمای آمریکا در دهه 50 میلادی قرن گذشته است که پس از اعمال سختگیری های شدید در دوره سناتور مک کارتی، با کنار گذاشته شدن بسیاری از نخبگان هالیوود (حتی تبعید بعضی از آنان) اما صنعت سینمای آن کشور همچنان به کار خود ادامه داد و صد البته که "نوابغی" از میان آماتورها و فرصت طلبها و حتی "نفوذی ها" چه "شاهکارهایی" که نیافریدند!
به نظر من، موضوع جنبش "خیابان" یا هر نوع دیگر آن در ایران، با مشکلاتی رویاروی است که به این سادگی ها و با ارائه تنها یکی دو فرمول یا راه حل خاص نمی توان با آن برخورد کرد اما هر کدام از این راه حل های پیشنهادی، مثل راه حل مورد نظر شما، می تواند در کنار راه حل های دیگر مؤثر و مفید واقع شود اگر که به کار گیرندگان آن از راه درست رفته و به روش مناسب عمل کنند.
مطلب مفید و نویی برای جامعه ی ایرانی بود که من فکر می کنم می تواند کمک خوبی برای همه گیری بیشتر جنبش سبز ایرانیان باشد.
با اجازه ی شما با ذکر نام نویسنده و ذکر منبع رادیو زمانه، در بلاگم قرارش می دهم تا خواننده های بیشتری که از ایران رادیو زمانه براشون فیلتر هست بتوانند با این ایده های جالب آشنا بشوند.
امید اینکه روزی همه ی ایران سبز شود و رابطمان با گذشته امان برقرار و جاری.
به نظر من فکر بسیار جالبی ست. این راه حل از طرفی عملی ست و از طرفی نه . می توان شعر را نوشت و به تنه ی درخت چسباند. اما من فکر می کنم برای شاعر یک ریسک است. جایی که نمی توان حرف از آزادی زد، چگونه می توان شعر خانم شبنم آذر را به دیوار چسباند؟ منظور شما که شب نامه نیست که به نام و آشنا می توان این کار را کرد. اما اطریش عزیز ، کشوری صاحب تاریخ است و با گذشته اش پیوند دارد . ایران را چه می گویی . شاید بد نباشد که اول کار با شعرهایی باشد که زیاد پا روی دمب نگذارد. تا اینکه این فرهنگ در جامعه مقداری جا بیفتد. تا بعد بتوان شعر خانم آذر یا آقای سلیمی را به دیوارها آویخت. فکر بسیار زیباست . تا حدی هم با توجه به خطر موجود، امکان پذیر است. اما ... چه می دانم
سلام آقای آذرنوش
-دستگاه ممیزی دولتی را می توان با بیشتر نوشتن خسته کرد نه با ننوشتن؛ حکومت در ایجاد شغل برای آن پنج هزار نفر مشکلی ندارد، به جای قلم سانسور، چماق دستشان میدهد.
-نسل نویسنده مستعد و جوان، تنها با ممیزی دولتی سر و کار ندارد بلکه مقابل یک سنت ولایت مدارانۀ فرهنگی و ادبی ایستاده است که اجازه ورودش به جمع خوانواده ادبی، منوط به ورود به دایره "نوچه ها" و گذشتن از ممیزی ولایت ادبی است.
- یکی از ویژگیهای مهم یک شعر یا رمان به عنوان "تولید تفکر"، در شکل کتاب، "اثر" بودن آنست؛ بهترین شعر بر روی دیوار تنها یک پیام است برای تعدادی محدود در منطقه ای محدود؛ وبلاگ نوشته ها همان دیوار نوشته ها هستند با ویژگی پیامرسانیشان، دیوار نوشته های دیجیتالی که امکان حفظ، انتقال و تکثیرشان را می دهند.
با آرزوی بهبودی- مسعود
آقای نوش آذر شاید بهتر باشد کمی از هیجانات سیاسی خود بکاهید و نگران حضور افکار پوپولیستی نظیر این ادعاهای که ربطی به « شعر» در معنای گسترده آن ندارد باشیم. شما می گویید:
اگر شاعران در کنار مردم قرار بگیرند، در واقع شعرشان را از بیمعنایی و از روزمرگیها و افسردگیها رهایی دادهاند.
هر شاعری اگر در کنار مردم قرار بگیرد، میتواند خودش مانند یک رسانه عمل کند و با شعرش آورندهی پیامی باشد.
آقای نوش آذرعزیز شعر معاصر و شاعران معاصر می توانند در صورت تمایل به پروپاگاندا و تبلیغات بپردازند ولی بازنویسی خلاقانه دغدغه های «بیمعنایی، روزمرگیها و افسردگیها» بخش پایه ایی شعر معاصرجهان است.
آقای نوش آذر عزیز گیریم که در خوش میمنت ترین حالت سیاسی، جنبش سبز ما با شتاب تمام جمهوری بورژوازی لیبرال ایرانی را جایگزین جمهوری بورژوازی فوق دست راستی نظامی در ایران کند و مگر تازه نه این خواهد بود که همچنان پس از پیروزی نیز اجتماع ما مثل سایر اجتماعات بورژوازی عاقل و انسانی مملو از یاس و از خودگمگشتگی و بی معنایی خواهد بود؟
آقای نوش آذر خطر پی گیری اتوپیای ایدهآلیستی خیلی ها را مجبور کرده است که در اولین قدم کمر به نفی و قتل همان ایده آل ها بزند.
آقای نوش آذر لطفا نگران ضایعات جبران ناپذیر فرهنگی "پیروزی به هر قیمت " باشیم.
ونداد زمانی عزیز
در بحثی كه مطرح كردید یك نكته مهم را فراموش كردید: من در این نوشته از نوعی شعر رادیكال صحبت كردم كه می توانیم آن را شعر خیابانی بنامیم و نه از شعر در كلیت آن. حرف من این است كه شعر خیابانی و رادیكال و مردمی را ترجیح می دهم به شعرهای آپارتمانی كه در كتاب های لاغر با تیراژ ٥٠٠ نسخه منتشر می شود. می گویم اگر مبنا را بر نخبگی و مرجعیت ادبی بگذاریم معاصر زمان و زمانه مان نیستیم. چون در زمانه ای كه همه نخبه هستند نخبگی اصولا بی معنی است. شما از هیجانات سیاسی صحبت می كنید در حالی كه بحث من این است كه ادبیات و شعر به عنوان شاخه ای از ادبیات خلاق چگونه می تواند در كنار مردم قرار گیرد. ممكن است در تبیین زیباشناسی اینگونه شعر به خطا رفته باشم. ممكن است به دلیل دوری از ایران و نداشتن درك درست از شرایط خیابان بحث از اساس نادرست باشد. برای همین هم در وبلاگ زمانه آن را مطرح كردیم. اما در این كه وقتی یك نهضت تحول خواه و دربرگیرنده در جامعه شكل می گیرد ادبیات را از خود متاثر می كند تردیدی ندارم. مساله ای كه شما درك نمی كنید این است كه به تدریج در طی بیست ساله گذشته حاكمیت موفق شده نویسندگان و شاعران را از متن به حاشیه جامعه براند. پرسش این است كه در نهضتی كه اكنون در ایران شكل گرفته آیا شاعران و نویسندگان هم می توانند در كنار مردم قرار گیرند؟ پاسخ می دهم آری. اگر شعر رادیكال باشد و از آپارتمان به خیابان برود ممكن است بتواند منشا تحول باشد چنانكه در دوران مشروطه هم شاعران از دربار بیرون آمدند و در كنار مردم قرار گرفتند و زبان شعر و زیباشناسی شعر را متحول كردند.
نكته دیگر این است كه اگر در شرایطی خاص نوعی زیباشناسی بر دیگر دریافت های زیباشناسیك غلبه كند به معنای آن نیست كه دیگر دریافت ها از بین می روند. پیش از انقلاب شعر حجم و مكتب سخن و شعر سپید و اشعار مقفی در كنار هم وجود داشتند و هنوز هم وجود دارند اما شعر سپید به دلیل شرایط اجتماعی آن زمان بر انواع دیگر شعر غالب بود. امروز به دلیل نبود مرجعیت ادبی اصولا ادبیات دموكراتیك تر شده است ولی ممكن است روزی نوعی از شعر رادیكال كه آن را عجالتا شعر خیابانی می نامیم غلبه كند بر دیگر سبك ها و شیوه های شعری. پس از پیروزی یا شكست نوع دیگری زاده خواهد شد. قرار نیست چیزی حذف یا كنار گذاشته شود. می خواهیم به تكثر و تنوع برسیم در یك جهان چندصدایی. می خواهیم از رویكردهای سلبی به رویكردهای ایجابی برسیم.
شعرهای کوتاه،قابل فهم برای عموم و پر محتوا نه تنها خوانده میشوند،بلکه راحت تر هم در خاطر انسان می مانند.
به جای نصب این اشعار بر دیوار و درخت،بهتر است چند قطعه شعر در یک صفحه نوشته و کپی شوند و به صورت هدیه، شخصا به افراد داده شوند و از انان هم خواسته شود که ان صفحه را تکثیر و به دوستان خود بدهند.البته نه به روش پخش اعلامیه،بلکه هدفمند و غیر عجولانه
ضمنا اگر شاعری را می شناسید که قصدش از شعر گفتن بالا بردن شعور اجتماعی مردم در زمینه مردم سالاری است و مکتب خاصی را تبلیغ نمی کند ، به ایرانیان معرفی کرده و نیز راهنماییهای لازم جهت کمک مالی برای نشر ادبی این دوستان را بنمایید.حتی اگر به دلائل تنگ نظری برخی مسئولین امکان چاپ اشعار در ایران نباشد،می توان انرا در خارج از ایران به چاپ رساند و از طرق مختلف رسانه ای هم کم کم انان را به مردم منعکس کرد.من از هم اکنون امادگی کمک مالی خود را برای درج چنین کتاب شعر اجتماعی اعلام می کنم.مشروط بر اینکه در صورت فروش شاعر محترم طبق رسوم مطبوعاتی و اخلاقی سهمی از در امد را جهت باز پرداخت کمک مالی در نظر بگیرند.موفق باشید
آقای نوش آذر
فقط خواستم اضافه کنم که که موقعیت شعوری و اجتماعی جنبش سبز ( با اکثریت مطلق هواداران با سواد َ) ضرورتی نمی بیند و خلا مدیوم اطلاعاتی ندارد که از شیوه انتقال اطلاعات و احساسات شفاهی ( شعر سیاسی- شعار - شعار دیواری) استفاده کند وبه همین دلیل نیز دعوت از شاعران و هنرمندان برای بازگشت به شیوه ابراز هنری- سیاسی قرن پیش( مشروطه) تاکید مجددی است بر شورو شعف انقلابی و هیجان زده ای که گریبان خیلی از دلسوزان اجتماعی را گرفته است. مشکل نگاه شما در مطرح کردن و محدود کردن شیوه های مشخص ابراز هنری را می توان به مناظره و بحث آقای جعفر پناهی و کیارستمی نیز ارجاع داد که اولی اصرار تمام دارد که دومی آنطور که او می بیند و حرکت و فعالیت هنری می کند فعالیت خلاقانه داشته باشد.
نگاهی به سئوال شما " آیا شاعران و نویسندگان هم می توانند در كنار مردم قرار گیرند؟" و تصویری که جمله سئوالی شما در ذهن مجسم می کند با پروپاگاندای رئالیزم سوسیالیستی و حمل پرچم خلق در دستان هنرمند شباهت شایانی دارد . نگاهی که از سوپرفیشیالیتی دیدگاه پوپولیستی عمومی تری نشات می گیرد که با جان سختی تمام در ادبیات سیاسی و رادیکال ایرانی لانه کرده است.
نظریه شما مبنی بر اینکه: " که به تدریج در طی بیست ساله گذشته حاكمیت موفق شده نویسندگان و شاعران را از متن به حاشیه جامعه براند. " از کوچکترین درک واقع گرایانه برخوردار نیست. انزوای ادبیات ایران در 20 سال گذشته فقط از نگاه یکی از دیسکورسهای موجود به جستجوی درونی و پیدا کردن و تمرین تجربه ها و راهکارهای ادبی مربوط می شود که تغییرات بسیار سریع و وسیع اجتماعی با خود آورده بود.
آقای نوش آذر فرصت طلایی روی آوری موج وسیع مشتاق و کنجکاو فعالین اجتماعی جنبش سبز را به فال نیک بگیریم و تلاش کنیم که با تمام قوا در افزایش کنجکاوی های فرهنگی شان از طریق پذیرش تنوع و تکثیر بیافزاییم.
یکی از تکنیک های زیرکانه ای که حکومت در حوزه چاپ و نشر کتاب به کار می بندد مصداق این شعر حافظ است:
در آن حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
بدین درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند
اداره سانسور در ایران یکسره نویسندگان را نمی راند. حکومت خوب می داند راندن صرف عوارض خطرناکی دارد. برای همین همیشه جوری رفتار می کند که نویسنده امیدی برای چاپ اثر خود داشته باشد.مثلا به اثر نویسنده ای اجازه چاپ می دهد ( مثلا عباس معروفی یا محمود دولت آبادی) و بعد این طمع را در دل نویسندگان دیگر پیش می آورد که پس وقتی چنین نویسندگانی اجازه چاپ می گیرند ما هم می توانیم و بعد با در بسته مواجهه می شوند و اینگونه حکومت بازی رادست خودش می گیرد و کنترل می کند. به یکی اجازه می دهد به ده تا نمی دهد و از سرگردانی نویسنده ها لذت می برد.نویسندگان را اسیر این بازی می کند. نویسندگان ما باید از این چرخه خودشان را خلاص کنند. مگر آزاد شدن و آزادی همین چیزها نیست؟
ونداد زمانی عزیز
با این کلمات وحشتناکی که شما به کار بردی، من اصلاً نمیدانم چه بکنم. پروپاگاند، سوپرفیشیالیتی، دیدگاه پوپولیستی و مانند آن. نکتهای که من فهمیدم این است که شما اعتقاد دارید باید کنجکاوی فرهنگی فعالین اجتماعی جنبش سبز را برانگیخت. بسیار خوب. اما آیا پیشنهادی که به عنوان یک فکر کاملاً خام در اینجا مطرح شد، کنجکاوی فرهنکی کسی را برنمیانگیزد؟ آن هم کسانی که خود را فعال اجتماعی میخوانند؟ مشکل شما به نظر من این است که در ذهن تان یک کشو باز کردهاید و مدام دارید تلاش میکنید مرا توی این کشو بچپانید. برای همین ادامهی این بحث با شما، آن هم در حد صفحات نظرخواهی به جایی نمیرسد. قصد من هم بحث کردن با شما و اصولاً کسانی که دست به قلم هستند و ادعاهایی دارند نبوده و نیست. شما اگر حرفی دارید، در مقالات و در ترجمههاتان میگویید و ما هم میخوانیم. سواد من به این چیزهای عجیب قد نمیدهد. فقط همین را میگویم که رویکرد من در این بحث ایدئولوژیک نیست. چون اصلاً چیزی به نام ایدئولوژی سراغ ندارم.
روز خوش
چند نکته:
1- ادبیات (بخصوص شعر) مشروطه، جریانی است که با در نظر گرفتن نحوه ی آشنایی اولیه ایرانیان با غرب، فهم می شود. سفر اولین دانشجویان به غرب، اولین ترجمه ها، دارالفنون، و روزنامه ها... شعر در چنین فضایی می بالد. شعر مشروطه مدیون روزنامه است. و روزنامه مدیون مدرنیزاسیون عصر ناصری!
2-دستگاه ممیزی ایران: انقلاب در 1357. اولین دستیابی به اینترنت در ایران 1372. تلفن همراه از1374و از اواخر دهه ی هفتاد، ورود گوشی های مجهز به دوربین و فناوری های infraredو Bluetooth. و از نیمه دهه ی هفتاد تا کنون، پیشرفت فناوری ها در آسان کردن و در عین حال پیچیده شدن ارتباط... ممیزی تا دهه هفتاد قوی بود. قدرتش شبیه شاهان قاجار بود که از ضعف آشکار مردم قوی بودند. بلایی که فناوری های فوق بر سر ممیزی آورد بسیار شبیه آن بلاهایی بود که روزنامه ها و شبنامه ها بر سر محمد علی شاه درآوردند! محمد علی شاه با فتح تهران سقوط کرد، و ممیزی ما هم مجبور شد دست از انکار بسیاری از نام های دهه 60 و پیش از آن بردارد و یا دست بالا سناریوهای مضحک برای شان بنویسد! اکنون صدای بلندگوها تا آخرین حد پارگی بالاست، سرعت اینترنت کم، موبایل دوربین دار مضبوط، اس ام اس محذور، صدا و سیما مبسوط، و حال همه ی ما خوب است! اما با این وجود در ماشین ها مان "ساسی مانکن" می خواند و در بلوتوس ها مان "بروبکس" رد و بدل می شود. این دو نمونه از میان هزاران نمونه ی تقریبا مشابه، حرفهایی دارند که در دستگاه تاویل ما ایرانی ها بدل به آخرین دستاوردهای دموکراسی می شود! اینها مقدماتی است که ما ناگزیر از طی آن هستیم. کارکرد این نمونه ها عملا انفعال ممیزی را موجب می شود. نوعی کارکرد غریزی دارد که ممیز ناپذیر است. دستگاه ممیزی برای حل بحران اش مجبور به تولید آثاری می شود که هم پای این "موجودات غریزی" عمل کند. اما آثار تولید شده با ذات و پایه های ایدئولوژیک دستگاه ممیزی نمی خواند و حاصلش اضمحلال این دستگاه است. به گفته ی نویسنده مقاله فوق، 5 هزار کارمند حقوق بگیر دستگاه ممیزی ایران می خواهند به ادبیات رسمی ایران شکل دهند: (( آنها می خواهند در ارتباط نویسنده و شاعر با مخاطب حضور داشته باشند و یک رابطه ی بی واسطه و زنده را به یک رابطه ی هدایت شده تبدیل کنند))... حوزه هنری، سازمان تبلیغات اسلامی، سروش، و هزاران نهاد ریز و درشت و پیدا و پنهان، با تمامی اعوان و انصار خود، به گواهی آنچه در اکنون جامعه مان می بینیم، ناتوان از اعمال ممیزی خود بر آن "موجودات غریزی" هستند. دست غیبی وزارتخانه های ناپیدا را هم در گسترش ابتذال (موسیقی، ادبیات، فیلم، سریال،...) در نظر بگیریم، باز هم می بینیم که گسترش این مقولات، با ایده هایی که مطرح می کنند، منافی ایدئولوژی غیبی این برادران است. بازخوردش در جامعه متفاوت با نقشه هاشان عمل می کند. دست بالایش "امیرخانی" هایی تولید می کنند که آثارشان در بالاترین تیراژها، خوانده نمی شود. از آن سو، به لطف اینترنت، میزان دانلود داستان و فیلم و موسیقی و آثار بیشمار ایرانیان در محاق را با میزان عرق ریزی 5 هزار کارمند حقوق بگیر دستگاه ممیزی ایران مقایسه کنید. البته آثار غیر اخلاقی(؟) و ساسی مانکن و بروبکس (البته بدون هیچ تشابهی با هم) در صدر دانلودها هستند، که باز هم از زعم من مقدمات محسوب می شوند. مقدماتی که سانسور ناپذیر اند. این امر جدای از ارزش گذاری اخلاقی این آثار است...
3- تجربه ی آن شاعر اطریشی در خیابان هایی رخ می دهد که سابقه ی مدرنیتی از قرن 5 پیش از میلاد تا کنون را دارند. با توجه به این فرض که نویسنده این مقاله به امکانات ایده اش نظر دارد نه صرفا عملی بودن یا نبودنش، من هم امکانات این زمانی خیابان های تهران را در نظر می گیرم. تهران خیابان به معنای مدرن آن ندارد تا در آن تجربه ی مدرنی صورت بگیرد. ما فاقد آن طبقه ای هستیم که مدرنیت خیابان های آن شاعر اطریشی را شکل می داد. نظرم بر "امتناع" مطلق نیست، اما" امکان "را نیز با سیر مقدماتش ممکن می دانم. مقدماتی که صبر و استقامت می طلبد. تجارب غرب تا حدود زیادی وابسته به بوم غرب است. ما ناگزیر از اختراع مدرنیت خود هستیم. اینکه دست به اختراع روش هایی بزنیم که آن "امکان" را ممکن کند. جریان این اختراع هم پای آن مقدمات "امکان" رشد می کند. مقدماتی که به صبر و استقامت نیاز دارد. به زمان...
(شرمنده از پراکندگی...)
آقای رضا گرامی
تحلیلی که ارائه دادید برای من بسیار جالب بود. سپاسگزارم. اما یک سئوال دارم: خیابان در معنای مدرن اش را چگونه تعریف می کنید؟ چرا فکر می کنید تهران خیابان به معنای مدرن ندارد؟ فقط حهت اطلاع می پرسم. باز هم سپاسگزار شما.
نظرهای خوانندگان
اما اگر چنین فکری روزی به این شکل یا به شکلهای دیگر تحقق پیدا کند، مجموعههای گرانبها و منحصر به فردی از شعر خیابانی به دست میآید و ممکن است کتابها دربارهی آن بنویسند.
به نظر من مقاله در این پاراگراف خودش را "لو" می دهد. یعنی در نهایت مرجع و معیار همان کتاب شدن شعر باقی می ماند . شعر خیابانی مهم می شود ، چون درست همان مرجع ادبی از آن مجموعه می سازد . مانند مجموعه ی گرافیتی ها و پوستر های می 68 پاریس که در نهایت مورد علاقه ی همان طبقه ی اجتماعی ای واقع شد که با آن سر ستیز داشت ..
-- آرمان ملک ، Mar 12, 2010 در ساعت 01:04 PMمن در مجموع با نظرات آقای نوش آذر در اینجا موافقت بسیاری دارم.
نقطه نظرهای آرمان ملک هم به نظر جالب می رسد اما موضوع اصلی از نظر من این است: شاعران یا نویسندگان، حتی شاعران نو پرداز و جوان نسل امروز که بیش از صد سال با آغاز شعر نوی انقلابی، پویا و غیر فرمایشی فاصله زمانی و گاهی حتی محتوایی گرفته اند شاید هنوز هم بیشتر در همان عوالم شعر کلاسیک قرون هجده و نوزده سیر می کنند که در اوج دوره های کتاب خوانی به یمن فراگیر شدن صنعت چاپ فرصتی برای مطرح شدن و حتی "خدا گونه" شدن هنرمندان و فلاسفه در اروپا و پس از آن در سراسر دنیا فراهم آمده بود.
اشکالی درونی در این کار نیست و بالاخره قرار نیست که شاعر و نویسنده و فیلسوف و متفکر و هنرمند و غیره برای ابد گمنام باقی بمانند. حتی در دوران قدیم و پیش از پیدایش صنعت چاپ هم آثار خطی و دست نویس شاعران و نویسندگان و دانشمندان یا از طریق خودشان یا از سوی دیگران به کتابخوانه های سلطنتی یا مسجد و کلیسا و آرامگاههای مذهبی و غیره تقدیم می شد تا بلکه برای آیندگان باقی بماند و اگر غیر از این می بود به احتمال خیلی زیاد ما از وجود امثال فردوسی یا ابن سینا و حافظ و ... بی خبر و اثر می ماندیم.
اما روش پیشنهادی در این مقاله در مورد جنبش خیابانی خیلی درست و جالب و حتی مؤثر به نظر می رسد: واقعاً آیا ما نیازی به "نام سرشناس" در یک حرکت مردمی که در جستجوی بازیافت حقوق مدنی پایمال شده خویش است داریم؟ یا بیشتر باید با "محتوی و مفهوم" اشعار (و نهایتاً شعار ها) سر و کار داشته باشیم؟
بخصوص در این دوره و زمانه که به قول آدم واردی، "تعداد شاعران نو پرداز به اندازه خوانندگان آن است" و چه بسا به همین دلیل است که به قول نویسنده این مقاله "حتی شاعران هم آثار شاعران دیگر را نمی خوانند" در حالی که در مورد شعر کلاسیک و منظوم به ندرت چنین بوده است.
اگر از من می پرسید، شاعران خوبی که امروزه می توانند اشعاری اثر گزار و رسا به خوبی آنچه یکی دو نمونه اش در همین مقاله آمده بسرایند حتی نیازی نیست که نام اصلی یا حتی مستعار خود را در پای آثار خود بگذارند دست کم هنگامی که قرار باشد متواضعانه آن را در خیابان و به رایگان در اختیار همگان قرار دهند. شاید خوانندگان این آثار بهترین کسانی باشند که بتوانند با دست نویسی یا چاپ و تکثیر ارزان رایانه ای و زیراکسی همین آثار یا آثار مشابهی از خود را در خیابان ها پخش کنند.
"کتابها را به دور بریزیم و به خیابان برویم: خیابان خود کتابی باز است!" - شوجی ترایاما
-- موافق ، Mar 12, 2010 در ساعت 01:04 PMدوستان عزیز
-- حسین نوش آذر ، Mar 12, 2010 در ساعت 01:04 PMمن در واقع حرفم را گفتهام و درست نیست که این فضا را دوباره خودخواهانه به خودم اختصاص بدهم. اما فکر کردم شاید درین دو سه روزی که به خاطر سرماخوردگی خانهنشین شدم، بتوانیم با هم بحث کنیم.
آقای ملک راست میگوید. من در بند آخر این نوشته بند را آب دادهام. وقتی بیست و پنج سال پیش شروع کردم به نویسندگی، مرجعیت ادبی وجود داشت و وقتی میخواستند کار شاعر یا نویسندهای را خوار و خفیف جلوه دهند او را نویسنده یا شاعر جوان خطاب میکردند. اسطورهی کتاب و فرهنگ رسمی و قبول عام هنوز در ذهن من عمل میکند. از آقای ملک باید سپاسگزار باشم که مرا متوجه این امر کردند.
از این نکتهی شخصی گذشته، در حلقهی مایندموتور شاعران بسیار خوبی هستند. زبان آنها معاصر زمانهی ماست و نه تنها در پی رسمیت یافتن نیستند، بلکه اصلاً شعرشان از قلمرو فرهنگ غیررسمی و معترض میآید.
موضوع وبلاگ زمانه از آغاز به کار این رادیو – وبسایت جوان و معترض «رسانه» بوده است. به عنوان یکی از نویسندگانی که افتخار همکاری با رادیو زمانه را دارد،(نه به عنوان یک داستاننویس و مترجم) این مقاله را نوشتم، اما میبینم مثل همیشه نوشته از نویسندهاش جدا نیست.
چندی پیش با یکی از اعضای کانون نویسندگان ایران تلفنی صحبت میکردم. به نکتهی مهمی اشاره کرد. او گفت: یکی از بحثهای کانون در زمان دولت رفسنجانی و پیش از ماجرای قتلهای زنجیرهای این بود که اگر نویسندگان به اعتراض کتابهاشان را به ارشاد نفرستند، یعنی اصلاً از خیر انتشار کتاب در ایران بگذارند، وزارت ارشاد با هر پنج هزار کارمندش بیکار میمانند. متأسفانه این طرح تصویب نشد و شد آنچه که اتفاق افتاد و امروز ما باید گردن کج کنیم و خوشحال باشیم که به کتابمان مجوز دادهاند. این نهایت رسمیت پیدا کردن در ایران است.
میبینید عملی که امروز انجام میدهیم، برای نسلهای بعد پیامدهایی دارد. برای همین باید خودبینی را کنار بگذاریم و با صدای بلند فکر کنیم ببنیم چه میشود کرد.
من و همکارانم فروتنانه از نظرات انتقادی خوانندگان زمانه استقبال میکنیم. امروز به این فکر بودم که با سردبیر زمانه، آقای حائرینژاد دربارهی موضوع «خیابان» صحبت کنم. شاید «خیابان» به عنوان یک «رسانه» پس از آن سرکوبها موضوعیت خودش را از دست داده. شاید ارتباط ما با واقعیتها ارتباط سالم و زندهای نیست. شما میتوانید به ما کمک کنید که اگر متوهم هستیم، این توهمات برطرف شود. فقط در تعامل و گفت و گو با خوانندگان و صاحبنظران میتوانیم بگوییم حق موضوعی را تا حدی و فقط تا حدی ادا کرده ایم.
آقای نوش آذر گرامی
پیشنهاد شما مبنی بر تحریم چاپ کتاب از سوی خود نویسندگان و شاعران مرا به یاد این موضوع انداخت:
سالها پیش (به گمانم اندکی پیش یا پس از پایان جنگ ایران و عراق) و در زمانی که وزارت ارشاد اسلامی یکی از دوره های سختگیری بر نظارت تصویب سناریوی فیلم را شروع کرده بود، بطور اتفاقی در حضور یکی از صاحب نام ترین کارگردانان سینمای ایران در دوران پیش و پس از انقلاب بودم.
ایشان در حالی که تا حدی عصبانی بودند، در مکالمه ای تلفنی با کسی به شدت اصرار داشتند که همگی فیلمسازان ایرانی در آن زمان (که تعدادشان از امروز خیلی کمتر بود) بیانیه ای بنویسند و در آن اعلام کنند تا هنگامی که وزارت ارشاد و مقامات سانسور مملکت چنین رویه هایی را در پیش دارند، همگی دست اندر کاران سینمای ایران، بخصوص فیلمنامه نویسان و کارگردانان اصلاً از فیلمسازی دست برداشته و عطای آن را به لقایش ببخشند.
شخصاً بسیار با چنین پیشنهادی موافقم اما این را هم در نظر بگیریم که این رژیم یا هر حکومت مشابهی به اندازه کافی "هنرمند خودی" دارد که بتواند از وجود آنان برای گرم نگه داشتن بازار کار خود بهره جویی نماید. هم اینک نیز، بخصوص در امر سینما، بیشتر شاهد تشویق و ترغیب و حمایت از چنان هنرمندانی در ایران هستیم تا از نوع مستقل و غیر وابسته آن.
نمونه تاریخی آن سینمای آمریکا در دهه 50 میلادی قرن گذشته است که پس از اعمال سختگیری های شدید در دوره سناتور مک کارتی، با کنار گذاشته شدن بسیاری از نخبگان هالیوود (حتی تبعید بعضی از آنان) اما صنعت سینمای آن کشور همچنان به کار خود ادامه داد و صد البته که "نوابغی" از میان آماتورها و فرصت طلبها و حتی "نفوذی ها" چه "شاهکارهایی" که نیافریدند!
به نظر من، موضوع جنبش "خیابان" یا هر نوع دیگر آن در ایران، با مشکلاتی رویاروی است که به این سادگی ها و با ارائه تنها یکی دو فرمول یا راه حل خاص نمی توان با آن برخورد کرد اما هر کدام از این راه حل های پیشنهادی، مثل راه حل مورد نظر شما، می تواند در کنار راه حل های دیگر مؤثر و مفید واقع شود اگر که به کار گیرندگان آن از راه درست رفته و به روش مناسب عمل کنند.
با سپاس
-- موافق ، Mar 13, 2010 در ساعت 01:04 PMمطلب مفید و نویی برای جامعه ی ایرانی بود که من فکر می کنم می تواند کمک خوبی برای همه گیری بیشتر جنبش سبز ایرانیان باشد.
-- شهرزاد ، Mar 17, 2010 در ساعت 01:04 PMبا اجازه ی شما با ذکر نام نویسنده و ذکر منبع رادیو زمانه، در بلاگم قرارش می دهم تا خواننده های بیشتری که از ایران رادیو زمانه براشون فیلتر هست بتوانند با این ایده های جالب آشنا بشوند.
امید اینکه روزی همه ی ایران سبز شود و رابطمان با گذشته امان برقرار و جاری.
به نظر من فکر بسیار جالبی ست. این راه حل از طرفی عملی ست و از طرفی نه . می توان شعر را نوشت و به تنه ی درخت چسباند. اما من فکر می کنم برای شاعر یک ریسک است. جایی که نمی توان حرف از آزادی زد، چگونه می توان شعر خانم شبنم آذر را به دیوار چسباند؟ منظور شما که شب نامه نیست که به نام و آشنا می توان این کار را کرد. اما اطریش عزیز ، کشوری صاحب تاریخ است و با گذشته اش پیوند دارد . ایران را چه می گویی . شاید بد نباشد که اول کار با شعرهایی باشد که زیاد پا روی دمب نگذارد. تا اینکه این فرهنگ در جامعه مقداری جا بیفتد. تا بعد بتوان شعر خانم آذر یا آقای سلیمی را به دیوارها آویخت. فکر بسیار زیباست . تا حدی هم با توجه به خطر موجود، امکان پذیر است. اما ... چه می دانم
-- زهره ، Mar 17, 2010 در ساعت 01:04 PMسلام آقای آذرنوش
-- بدون نام ، Mar 17, 2010 در ساعت 01:04 PM-دستگاه ممیزی دولتی را می توان با بیشتر نوشتن خسته کرد نه با ننوشتن؛ حکومت در ایجاد شغل برای آن پنج هزار نفر مشکلی ندارد، به جای قلم سانسور، چماق دستشان میدهد.
-نسل نویسنده مستعد و جوان، تنها با ممیزی دولتی سر و کار ندارد بلکه مقابل یک سنت ولایت مدارانۀ فرهنگی و ادبی ایستاده است که اجازه ورودش به جمع خوانواده ادبی، منوط به ورود به دایره "نوچه ها" و گذشتن از ممیزی ولایت ادبی است.
- یکی از ویژگیهای مهم یک شعر یا رمان به عنوان "تولید تفکر"، در شکل کتاب، "اثر" بودن آنست؛ بهترین شعر بر روی دیوار تنها یک پیام است برای تعدادی محدود در منطقه ای محدود؛ وبلاگ نوشته ها همان دیوار نوشته ها هستند با ویژگی پیامرسانیشان، دیوار نوشته های دیجیتالی که امکان حفظ، انتقال و تکثیرشان را می دهند.
با آرزوی بهبودی- مسعود
آقای نوش آذر شاید بهتر باشد کمی از هیجانات سیاسی خود بکاهید و نگران حضور افکار پوپولیستی نظیر این ادعاهای که ربطی به « شعر» در معنای گسترده آن ندارد باشیم. شما می گویید:
اگر شاعران در کنار مردم قرار بگیرند، در واقع شعرشان را از بیمعنایی و از روزمرگیها و افسردگیها رهایی دادهاند.
هر شاعری اگر در کنار مردم قرار بگیرد، میتواند خودش مانند یک رسانه عمل کند و با شعرش آورندهی پیامی باشد.
آقای نوش آذرعزیز شعر معاصر و شاعران معاصر می توانند در صورت تمایل به پروپاگاندا و تبلیغات بپردازند ولی بازنویسی خلاقانه دغدغه های «بیمعنایی، روزمرگیها و افسردگیها» بخش پایه ایی شعر معاصرجهان است.
آقای نوش آذر عزیز گیریم که در خوش میمنت ترین حالت سیاسی، جنبش سبز ما با شتاب تمام جمهوری بورژوازی لیبرال ایرانی را جایگزین جمهوری بورژوازی فوق دست راستی نظامی در ایران کند و مگر تازه نه این خواهد بود که همچنان پس از پیروزی نیز اجتماع ما مثل سایر اجتماعات بورژوازی عاقل و انسانی مملو از یاس و از خودگمگشتگی و بی معنایی خواهد بود؟
آقای نوش آذر خطر پی گیری اتوپیای ایدهآلیستی خیلی ها را مجبور کرده است که در اولین قدم کمر به نفی و قتل همان ایده آل ها بزند.
آقای نوش آذر لطفا نگران ضایعات جبران ناپذیر فرهنگی "پیروزی به هر قیمت " باشیم.
-- ونداد زمانی ، Mar 18, 2010 در ساعت 01:04 PMونداد زمانی عزیز
-- بدون نام ، Mar 20, 2010 در ساعت 01:04 PMدر بحثی كه مطرح كردید یك نكته مهم را فراموش كردید: من در این نوشته از نوعی شعر رادیكال صحبت كردم كه می توانیم آن را شعر خیابانی بنامیم و نه از شعر در كلیت آن. حرف من این است كه شعر خیابانی و رادیكال و مردمی را ترجیح می دهم به شعرهای آپارتمانی كه در كتاب های لاغر با تیراژ ٥٠٠ نسخه منتشر می شود. می گویم اگر مبنا را بر نخبگی و مرجعیت ادبی بگذاریم معاصر زمان و زمانه مان نیستیم. چون در زمانه ای كه همه نخبه هستند نخبگی اصولا بی معنی است. شما از هیجانات سیاسی صحبت می كنید در حالی كه بحث من این است كه ادبیات و شعر به عنوان شاخه ای از ادبیات خلاق چگونه می تواند در كنار مردم قرار گیرد. ممكن است در تبیین زیباشناسی اینگونه شعر به خطا رفته باشم. ممكن است به دلیل دوری از ایران و نداشتن درك درست از شرایط خیابان بحث از اساس نادرست باشد. برای همین هم در وبلاگ زمانه آن را مطرح كردیم. اما در این كه وقتی یك نهضت تحول خواه و دربرگیرنده در جامعه شكل می گیرد ادبیات را از خود متاثر می كند تردیدی ندارم. مساله ای كه شما درك نمی كنید این است كه به تدریج در طی بیست ساله گذشته حاكمیت موفق شده نویسندگان و شاعران را از متن به حاشیه جامعه براند. پرسش این است كه در نهضتی كه اكنون در ایران شكل گرفته آیا شاعران و نویسندگان هم می توانند در كنار مردم قرار گیرند؟ پاسخ می دهم آری. اگر شعر رادیكال باشد و از آپارتمان به خیابان برود ممكن است بتواند منشا تحول باشد چنانكه در دوران مشروطه هم شاعران از دربار بیرون آمدند و در كنار مردم قرار گرفتند و زبان شعر و زیباشناسی شعر را متحول كردند.
نكته دیگر این است كه اگر در شرایطی خاص نوعی زیباشناسی بر دیگر دریافت های زیباشناسیك غلبه كند به معنای آن نیست كه دیگر دریافت ها از بین می روند. پیش از انقلاب شعر حجم و مكتب سخن و شعر سپید و اشعار مقفی در كنار هم وجود داشتند و هنوز هم وجود دارند اما شعر سپید به دلیل شرایط اجتماعی آن زمان بر انواع دیگر شعر غالب بود. امروز به دلیل نبود مرجعیت ادبی اصولا ادبیات دموكراتیك تر شده است ولی ممكن است روزی نوعی از شعر رادیكال كه آن را عجالتا شعر خیابانی می نامیم غلبه كند بر دیگر سبك ها و شیوه های شعری. پس از پیروزی یا شكست نوع دیگری زاده خواهد شد. قرار نیست چیزی حذف یا كنار گذاشته شود. می خواهیم به تكثر و تنوع برسیم در یك جهان چندصدایی. می خواهیم از رویكردهای سلبی به رویكردهای ایجابی برسیم.
شعرهای کوتاه،قابل فهم برای عموم و پر محتوا نه تنها خوانده میشوند،بلکه راحت تر هم در خاطر انسان می مانند.
-- mansour piry khanghah ، Mar 20, 2010 در ساعت 01:04 PMبه جای نصب این اشعار بر دیوار و درخت،بهتر است چند قطعه شعر در یک صفحه نوشته و کپی شوند و به صورت هدیه، شخصا به افراد داده شوند و از انان هم خواسته شود که ان صفحه را تکثیر و به دوستان خود بدهند.البته نه به روش پخش اعلامیه،بلکه هدفمند و غیر عجولانه
ضمنا اگر شاعری را می شناسید که قصدش از شعر گفتن بالا بردن شعور اجتماعی مردم در زمینه مردم سالاری است و مکتب خاصی را تبلیغ نمی کند ، به ایرانیان معرفی کرده و نیز راهنماییهای لازم جهت کمک مالی برای نشر ادبی این دوستان را بنمایید.حتی اگر به دلائل تنگ نظری برخی مسئولین امکان چاپ اشعار در ایران نباشد،می توان انرا در خارج از ایران به چاپ رساند و از طرق مختلف رسانه ای هم کم کم انان را به مردم منعکس کرد.من از هم اکنون امادگی کمک مالی خود را برای درج چنین کتاب شعر اجتماعی اعلام می کنم.مشروط بر اینکه در صورت فروش شاعر محترم طبق رسوم مطبوعاتی و اخلاقی سهمی از در امد را جهت باز پرداخت کمک مالی در نظر بگیرند.موفق باشید
آقای نوش آذر
فقط خواستم اضافه کنم که که موقعیت شعوری و اجتماعی جنبش سبز ( با اکثریت مطلق هواداران با سواد َ) ضرورتی نمی بیند و خلا مدیوم اطلاعاتی ندارد که از شیوه انتقال اطلاعات و احساسات شفاهی ( شعر سیاسی- شعار - شعار دیواری) استفاده کند وبه همین دلیل نیز دعوت از شاعران و هنرمندان برای بازگشت به شیوه ابراز هنری- سیاسی قرن پیش( مشروطه) تاکید مجددی است بر شورو شعف انقلابی و هیجان زده ای که گریبان خیلی از دلسوزان اجتماعی را گرفته است. مشکل نگاه شما در مطرح کردن و محدود کردن شیوه های مشخص ابراز هنری را می توان به مناظره و بحث آقای جعفر پناهی و کیارستمی نیز ارجاع داد که اولی اصرار تمام دارد که دومی آنطور که او می بیند و حرکت و فعالیت هنری می کند فعالیت خلاقانه داشته باشد.
نگاهی به سئوال شما " آیا شاعران و نویسندگان هم می توانند در كنار مردم قرار گیرند؟" و تصویری که جمله سئوالی شما در ذهن مجسم می کند با پروپاگاندای رئالیزم سوسیالیستی و حمل پرچم خلق در دستان هنرمند شباهت شایانی دارد . نگاهی که از سوپرفیشیالیتی دیدگاه پوپولیستی عمومی تری نشات می گیرد که با جان سختی تمام در ادبیات سیاسی و رادیکال ایرانی لانه کرده است.
نظریه شما مبنی بر اینکه: " که به تدریج در طی بیست ساله گذشته حاكمیت موفق شده نویسندگان و شاعران را از متن به حاشیه جامعه براند. " از کوچکترین درک واقع گرایانه برخوردار نیست. انزوای ادبیات ایران در 20 سال گذشته فقط از نگاه یکی از دیسکورسهای موجود به جستجوی درونی و پیدا کردن و تمرین تجربه ها و راهکارهای ادبی مربوط می شود که تغییرات بسیار سریع و وسیع اجتماعی با خود آورده بود.
آقای نوش آذر فرصت طلایی روی آوری موج وسیع مشتاق و کنجکاو فعالین اجتماعی جنبش سبز را به فال نیک بگیریم و تلاش کنیم که با تمام قوا در افزایش کنجکاوی های فرهنگی شان از طریق پذیرش تنوع و تکثیر بیافزاییم.
یکی از تکنیک های زیرکانه ای که حکومت در حوزه چاپ و نشر کتاب به کار می بندد مصداق این شعر حافظ است:
-- خسرو ، Mar 21, 2010 در ساعت 01:04 PMدر آن حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
بدین درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند
اداره سانسور در ایران یکسره نویسندگان را نمی راند. حکومت خوب می داند راندن صرف عوارض خطرناکی دارد. برای همین همیشه جوری رفتار می کند که نویسنده امیدی برای چاپ اثر خود داشته باشد.مثلا به اثر نویسنده ای اجازه چاپ می دهد ( مثلا عباس معروفی یا محمود دولت آبادی) و بعد این طمع را در دل نویسندگان دیگر پیش می آورد که پس وقتی چنین نویسندگانی اجازه چاپ می گیرند ما هم می توانیم و بعد با در بسته مواجهه می شوند و اینگونه حکومت بازی رادست خودش می گیرد و کنترل می کند. به یکی اجازه می دهد به ده تا نمی دهد و از سرگردانی نویسنده ها لذت می برد.نویسندگان را اسیر این بازی می کند. نویسندگان ما باید از این چرخه خودشان را خلاص کنند. مگر آزاد شدن و آزادی همین چیزها نیست؟
ونداد زمانی عزیز
-- حسین نوش آذر ، Mar 23, 2010 در ساعت 01:04 PMبا این کلمات وحشتناکی که شما به کار بردی، من اصلاً نمیدانم چه بکنم. پروپاگاند، سوپرفیشیالیتی، دیدگاه پوپولیستی و مانند آن. نکتهای که من فهمیدم این است که شما اعتقاد دارید باید کنجکاوی فرهنگی فعالین اجتماعی جنبش سبز را برانگیخت. بسیار خوب. اما آیا پیشنهادی که به عنوان یک فکر کاملاً خام در اینجا مطرح شد، کنجکاوی فرهنکی کسی را برنمیانگیزد؟ آن هم کسانی که خود را فعال اجتماعی میخوانند؟ مشکل شما به نظر من این است که در ذهن تان یک کشو باز کردهاید و مدام دارید تلاش میکنید مرا توی این کشو بچپانید. برای همین ادامهی این بحث با شما، آن هم در حد صفحات نظرخواهی به جایی نمیرسد. قصد من هم بحث کردن با شما و اصولاً کسانی که دست به قلم هستند و ادعاهایی دارند نبوده و نیست. شما اگر حرفی دارید، در مقالات و در ترجمههاتان میگویید و ما هم میخوانیم. سواد من به این چیزهای عجیب قد نمیدهد. فقط همین را میگویم که رویکرد من در این بحث ایدئولوژیک نیست. چون اصلاً چیزی به نام ایدئولوژی سراغ ندارم.
روز خوش
چند نکته:
-- رضا ، Mar 24, 2010 در ساعت 01:04 PM1- ادبیات (بخصوص شعر) مشروطه، جریانی است که با در نظر گرفتن نحوه ی آشنایی اولیه ایرانیان با غرب، فهم می شود. سفر اولین دانشجویان به غرب، اولین ترجمه ها، دارالفنون، و روزنامه ها... شعر در چنین فضایی می بالد. شعر مشروطه مدیون روزنامه است. و روزنامه مدیون مدرنیزاسیون عصر ناصری!
2-دستگاه ممیزی ایران: انقلاب در 1357. اولین دستیابی به اینترنت در ایران 1372. تلفن همراه از1374و از اواخر دهه ی هفتاد، ورود گوشی های مجهز به دوربین و فناوری های infraredو Bluetooth. و از نیمه دهه ی هفتاد تا کنون، پیشرفت فناوری ها در آسان کردن و در عین حال پیچیده شدن ارتباط... ممیزی تا دهه هفتاد قوی بود. قدرتش شبیه شاهان قاجار بود که از ضعف آشکار مردم قوی بودند. بلایی که فناوری های فوق بر سر ممیزی آورد بسیار شبیه آن بلاهایی بود که روزنامه ها و شبنامه ها بر سر محمد علی شاه درآوردند! محمد علی شاه با فتح تهران سقوط کرد، و ممیزی ما هم مجبور شد دست از انکار بسیاری از نام های دهه 60 و پیش از آن بردارد و یا دست بالا سناریوهای مضحک برای شان بنویسد! اکنون صدای بلندگوها تا آخرین حد پارگی بالاست، سرعت اینترنت کم، موبایل دوربین دار مضبوط، اس ام اس محذور، صدا و سیما مبسوط، و حال همه ی ما خوب است! اما با این وجود در ماشین ها مان "ساسی مانکن" می خواند و در بلوتوس ها مان "بروبکس" رد و بدل می شود. این دو نمونه از میان هزاران نمونه ی تقریبا مشابه، حرفهایی دارند که در دستگاه تاویل ما ایرانی ها بدل به آخرین دستاوردهای دموکراسی می شود! اینها مقدماتی است که ما ناگزیر از طی آن هستیم. کارکرد این نمونه ها عملا انفعال ممیزی را موجب می شود. نوعی کارکرد غریزی دارد که ممیز ناپذیر است. دستگاه ممیزی برای حل بحران اش مجبور به تولید آثاری می شود که هم پای این "موجودات غریزی" عمل کند. اما آثار تولید شده با ذات و پایه های ایدئولوژیک دستگاه ممیزی نمی خواند و حاصلش اضمحلال این دستگاه است. به گفته ی نویسنده مقاله فوق، 5 هزار کارمند حقوق بگیر دستگاه ممیزی ایران می خواهند به ادبیات رسمی ایران شکل دهند: (( آنها می خواهند در ارتباط نویسنده و شاعر با مخاطب حضور داشته باشند و یک رابطه ی بی واسطه و زنده را به یک رابطه ی هدایت شده تبدیل کنند))... حوزه هنری، سازمان تبلیغات اسلامی، سروش، و هزاران نهاد ریز و درشت و پیدا و پنهان، با تمامی اعوان و انصار خود، به گواهی آنچه در اکنون جامعه مان می بینیم، ناتوان از اعمال ممیزی خود بر آن "موجودات غریزی" هستند. دست غیبی وزارتخانه های ناپیدا را هم در گسترش ابتذال (موسیقی، ادبیات، فیلم، سریال،...) در نظر بگیریم، باز هم می بینیم که گسترش این مقولات، با ایده هایی که مطرح می کنند، منافی ایدئولوژی غیبی این برادران است. بازخوردش در جامعه متفاوت با نقشه هاشان عمل می کند. دست بالایش "امیرخانی" هایی تولید می کنند که آثارشان در بالاترین تیراژها، خوانده نمی شود. از آن سو، به لطف اینترنت، میزان دانلود داستان و فیلم و موسیقی و آثار بیشمار ایرانیان در محاق را با میزان عرق ریزی 5 هزار کارمند حقوق بگیر دستگاه ممیزی ایران مقایسه کنید. البته آثار غیر اخلاقی(؟) و ساسی مانکن و بروبکس (البته بدون هیچ تشابهی با هم) در صدر دانلودها هستند، که باز هم از زعم من مقدمات محسوب می شوند. مقدماتی که سانسور ناپذیر اند. این امر جدای از ارزش گذاری اخلاقی این آثار است...
3- تجربه ی آن شاعر اطریشی در خیابان هایی رخ می دهد که سابقه ی مدرنیتی از قرن 5 پیش از میلاد تا کنون را دارند. با توجه به این فرض که نویسنده این مقاله به امکانات ایده اش نظر دارد نه صرفا عملی بودن یا نبودنش، من هم امکانات این زمانی خیابان های تهران را در نظر می گیرم. تهران خیابان به معنای مدرن آن ندارد تا در آن تجربه ی مدرنی صورت بگیرد. ما فاقد آن طبقه ای هستیم که مدرنیت خیابان های آن شاعر اطریشی را شکل می داد. نظرم بر "امتناع" مطلق نیست، اما" امکان "را نیز با سیر مقدماتش ممکن می دانم. مقدماتی که صبر و استقامت می طلبد. تجارب غرب تا حدود زیادی وابسته به بوم غرب است. ما ناگزیر از اختراع مدرنیت خود هستیم. اینکه دست به اختراع روش هایی بزنیم که آن "امکان" را ممکن کند. جریان این اختراع هم پای آن مقدمات "امکان" رشد می کند. مقدماتی که به صبر و استقامت نیاز دارد. به زمان...
(شرمنده از پراکندگی...)
آقای رضا گرامی
-- حسین نوش آذر ، Mar 24, 2010 در ساعت 01:04 PMتحلیلی که ارائه دادید برای من بسیار جالب بود. سپاسگزارم. اما یک سئوال دارم: خیابان در معنای مدرن اش را چگونه تعریف می کنید؟ چرا فکر می کنید تهران خیابان به معنای مدرن ندارد؟ فقط حهت اطلاع می پرسم. باز هم سپاسگزار شما.