بهتر است از مثال شروع کنيم و از روايت شخصی حرف بزنيم
دیدهبانی سیاستهای اطّلاعرسانی «زمانه»
از 16 تا 21 دیماه هشتاد و پنج
پويان
دیدهبانی سیاستهای اطّلاعرسانی «زمانه»، منطبق با برداشتیست که شخصاً از سیاستهای متناسب با رسانهای چون زمانه ـ که گفته قرار است از وبلاگ بیاموزد ـ دارم. همانطور که هفتهی گذشته گفتم هر یک از ما که همراهِ زمانه در کلاس درس وبلاگ شرکت کردهایم، میتوانیم ارزیابی خودمان را مطابق آنچه مهم میشماریم، بیان کنیم. یکی از کلیدهای موفقیّت، ارزیابی مستمر است؛ استمرار ارزیابی هم مطمئناً از یک نفر ساخته نیست. متأسّفانه از سالهای دور تا هنوز هم در کلاسهای درس به ما آموختهاند که فقط معلّم حق ارزیابی دانشآموز را دارد. حالآنکه به نظرم همه ـ از معلّم تا همکلاسی، از اولیای دانشآموز تا خودِ او ـ حق دارند همدیگر را ارزیابی کنند. معنای «تمرینِ بازی در جمعِ تماشاگران» همین است.
«موسیقی ملل؛ ویژهی موسیقی زیرزمینی آمریکای جنوبی» نمونهای از برنامهی موفق :
مقالهی شخصی، قالبیست که به گفتهی یکی از استادان این فن، «زمانهاش فرارسیده». نویسندهای دیگر دربارهی این قالب نوشتاری میگوید: «مقاله، سند علمی نیست. ممکن است حاوی کشفی ناخواسته و تصادفی یا مطلبی سردستی، مطایبه یا شهادت دادن به موضوعی، سخره یا مویه بر فقدانی باشد. مقاله ممکن است چنان درگیر تناقضهای درونی خویش شود که از هر عینیّتی تهی بماند و صرفاً حاوی چاشنی اظهار عقیدهای بر پایهی مشاهدات باشد، و گاه به جهشهایی چنان غیرمنطقی یا فرامنطقی دست زند که به رئالیسم جادویی در رمان شبیه گردد؛ یعنی جریانهای ذهنی را در دنیایی پرابهام و بیتناسب به جولان درآورد. مقالهی شخصی بیش از آنکه مانند مقالهی عادّی مجله به آموزش بپردازد، همراه با جانبداری و جهتگیریست و شخصیّت سرد و گرمچشیدهی پشت آن باید بتواند از عهدهی پیشبردن بحث برآید.»
هیچ دقّت کردهاید که ما در وبلاگهایمان همین نوع نوشتن را تمرین میکنیم؟ اگر از من بپرسید میگویم به نظرم آنچه وبلاگنویسها خیلی وقتها در وبلاگهایشان تجربه میکنند، نوشتن مقالهی شخصی است. به همین ترتیب، یکی از بیشمار موضوعاتی که «زمانه» میتواند از وبلاگ بیاموزد، همین قالبِ نوشتاری و عملیّاتی کردن آن در برنامههای رادیوییست.
کارشناس محترم
برنامهی موسیقی ملل روز سهشنبه ۱۹/دی/۸۵ را خیلی پسندیدم. این برنامه، یکی از ویژگیهای «مقالهی شخصی» را به کار بسته؛ یعنی اظهار نظر آزاد. اینکه بگوییم: «من از این ناسزاها خوشم نمیآید... هیچوقت فکر نمیکردم به رَپ گوش کنم و ...» اینجور موقعها موضعگیری داشتن، بد نیست که هیچ؛ خوب هم هست. چراکه شنونده را زودتر به این صرافت میاندازد که او هم میتواند موضع داشته باشد. نکاتِ مثبت دیگر این برنامه یکی هم ابرازِ تجربهی بلاواسطهی علی جامی بود با گفتن چنین جملههایی «دفعهی اوّلی که این ترانه را شنیدم...» بعد اینکه با چنین برنامههایی میتوان ثابت کرد که همه کارشناسند. شنوندهی چهاردهسالهی موسیقی رپ، کارشناس خوبِ اینجور موسیقیست. الزاماً نیازی به تحصیلکردهی موسیقی در فلان دانشکدهی موسیقی وین نداریم! رسانه پر شده از کارشناس. کافیست رادیو را باز کنید و تلهویزیون را روشن کنید تا ببینید و بشنوید که « در برنامهی امروز، آقای فلانی، کارشناس محترم برنامهمان، دانشآموختهی فلان رشتهی مرتبط، دربارهی فلان موضوع صحبت خواهند کرد.»
«زمانه» با برنامههایی شبیه به همین، باید ثابت کند که تولیدکنندهی فعّال/مصرفکنندهی منفعل جایش را به تولید-مصرفکنندهی فعّال داده است. بگذارید دستِ کم دربارهی موسیقی، مردم روایتکنندهی حال و روز و حس خودشان باشند. داستانهای خودشان را از مواجههی با موسیقی بیان کنند. خلاصه، موضوع آلترناتیو برنامه و اجرای گفتگویی آن، از موسیقی ملل روز سهشنبه، برنامهای شنیدنی ساخته بود.
شما هم می توانيد کارشناس باشيد
در تلهویزیون ایران، برنامهای پخش میشود به نام «هزار راهِ نرفته». برنامه احتمالاً معادلهایی در بسیاری از رسانههای دیگر هم دارد. زوجهایی که ناموفّق بودهاند و شکست خوردهاند، مینشینند روبهروی دوربین و روایتِ خودشان را از ماجرا بیان میکنند. جالب اینجاست که جز کارشناسهای روانشناس، آدمهای دیگری هم هستند که هیچ ربطی به موضوع ندارند. فقط میتوانند خودشان را بگذارند جای زوج داستان. برنامه میخواهد القا کند که شما هم میتوانید کارشناس باشید! فیلمنامهنویس را میآورند و او میگوید که با این زوج چه داستانی میتوانست بنویسد. دانشجو را میآورند و نظرش را میخواهند و تا آخر... جالب اینجاست که در تلهویزیون ایران برای اوّلین بار، مثلاً در میزگردی که مردم عادّی شرکتکنندههایش هستند، یکی از همین مردم عادّی از دوستی پیش از ازدواج دختر و پسر تعریف میکند. برنامهی «هزار راه نرفته» به خاطر همینکه کارشناسهایش آدمهای معمولی هستند، مخاطبان زیادی دارد. هم موضوعش هر روزه است و هم جسارتِ اظهار نظر و تفسیر را به مخاطب میدهد. مخاطب منفعل نیست؛ موضع میگیرد.
خبر فروش سیلند؛ خبر برای سرگرمی:
حالاکه مقایسهمان به برنامههای تلهویزیون ایران رسید. بد نیست از خبر ساعت ۲۲ شبکهی سهی سیما هم بگویم. برای اینکه خبر جذّاب باشد، برنامهسازان این بخش تصمیم گرفتهاند که «مردمی» بشوند. به این معنا که مثلاً عکسهای ارسالی مردم را ـ که خیلیهایشان را از اینور و آنور انتخاب کردهاند ـ در اخبار سراسری پخش کنند. این کار، رسانه را به سمتِ رسانهی «تبلوئید» (کموبیش معادلِ مطبوعاتِ زرد) سوق میدهد. به نظرم جالبتر باشد که در بخش خبر زمانه، یا به سمتِ اخبار آلترناتیو حرکت کنیم، یا ـ اگر میتوانیم ـ به سمتِ ساختنِ شهروندانِ خبرنگار. همهی اینها را گفتم تا بنویسم در خبرهای روز سهشنبه ۱۹/دی/۸۵، دو خبر وجود داشت که ارزش خاصّی جز سرگرمی نداشتند. خبر فروش کوچکترین کشور دنیا (سیلند) و خبری دربارهی شرایط کار در تایلند ـ احتمالاً. رسانههای دیگر هم پرند از خبرهای بامزّهی اینچنینی. کار جدیدی نیست. همه جا میتوانید سراغش را بگیرید.
«یک سر و هزار سودا»های هفته:
یک سر و هزار سودا، به بخش محبوب من در رادیو زمانه تبدیل شده و رفتهرفته دارد بهتر و بهتر میشود. انتخابهایی که تصویرسازیهای قوی دارند؛ به زندگی روزمرّهی مردم مربوطند؛ تفسیرهای آنها را از پیشآمدهای مختلف نشان میدهند؛ نوشتههایی که هویّت آنها را و معنای زن/مرد، ایرانی/غریب و هرجور بودنِ دیگرشان را بازنمایی میکنند و ... اینها بعضی دلایل من هستند برای دوست داشتن «یک سر و هزار سودا». با این برنامه من میتوانم بفهمم که آدمها دربارهی زندگی چطور فکر میکنند و همین وامیداردم که خود را در موقعیّتهایی ـ که خیلی خوب تصویرسازی شدهاند ـ قرار بدهم و من هم نظر و موضعم را دربارهی موقعیّت بگویم و ابراز موافقت یا مخالفت کنم.
از «یک سر و هزار» خیلی چیزها هم میشود یاد گرفت. مثل اینکه مردم خیلی وقتها اوّل مثال میزنند و تصویر موقعیّت را میسازند و بعد نظرشان را دربارهی آن وضعیّت اعلام میکنند. کاری که برنامهسازها هم در برنامههایشان میتوانند انجام بدهند.
«اندیشهی انتقادی»:
از «اندیشهی انتقادی» محمّدرضا نیکفر خودم به شخصه خیلی استفاده میکنم. همینکه نیکفر ـ که برای من شخصیّتی دور از دسترس بود و به واسطهی نوشتههایش خصوصاً در نگاهِ نو دوستش داشتم ـ آمده و در رادیو زمانه برنامه میسازد، جای خوشحالیست. از نظر من این اقدامِ نیکفر اوّلین قدم است برای به میدان آمدنِ روشنفکران؛ برای حضورشان در عرصهای که همه بالقوّه برابرند.
امّا از سوی دیگر، به نظرم برنامهی اندیشهی زمانه، خیلی رسمیست. گفتاریست که فقط از رویش میخوانند. اگر هم تندتر از سرعتی که حالا میخوانند، بخوانندش ذهن شنونده جا میماند. شنونده نمیتواند با آن احساس نزدیکی کند. عموماً مثالهایش بسیار کم است. خیلی انتزاعیست. با اینکه واقعاً به زندگی همهی ما مربوط است، ولی نویسندهاش تلاش چندانی برای اینکه این ارتباطها را نشان بدهد نمیکند. اگر هم مثالی وجود داشته باشد، معمولاً جهتِ حرکت از تعریف به سمتِ مثال است و نه از مثال به سمتِ تعریف. ما در زندگی روزمرّهمان ـ همانطور که مثلاً «یکسر و هزار سودا»ها نشان میدهند ـ وقتِ مواجههی با مثالهاست که دربارهشان فکر میکنیم و نتیجهی فکرمان را صورتبندی میکنیم و به تعریفها میرسیم. همینطور هم راحتتر مسایل را میفهمیم.
با اینحال، ویژگی اصلی حضور امثال نیکفر را در این میبینم که مثلاً منِ هیچندانی هم میتوانم در این عرصهی برابر برنامهی اوی بسیاردان را نقد کنم. این درس بزرگیست که میشود از وبلاگ گرفت. آنچه از وبلاگستان در ذهنِ من پررنگ است، «دم به دهن»شدنهای نخبگان است با مردمِ عادی!
|
نظرهای خوانندگان
سلام خسته نباشید.
به گروه کاوه و سهراب در اتم شو تبریک میگویم. برنامه بسیار جذابی بود. سوژه و سبک و اجرا همگی حرف نداشتند.
با مهر
Excellent! Good work! Would you please also visit my homepage?
-- Jessica ، Aug 14, 2007 در ساعت 04:15 PM